رمان من عاشقم یا تو به قلم سارا حسینی (سارگل)
سوگل خبرنگاره و برای مصاحبه با مردی که این روزها سر و صدای زیادی کرده پذیرفته میشه .
یک مصاحبه ی ساده شروعه یک داستان پرماجراست .
سروش ، سوگل ، معین هر سه مهره هایی هستن که روی صفحه ی شطرنج زندگیشون دور خودشون میچرخن و کیش و مات ...
یعنی برملا شدن راز هایی مگو ...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۶ دقیقه
کیفم رو ، روی شونم جابه جا میکنم و بعد از خداحافظی مجدد از شرکت خارج میشم .
گوشیمو از توی جیبم بیرون میارم و روشنش میکنم ، با دیدن اون همه پیام و میسکال سنگ کوپ میکنم .
سروشه که بارها و بارها تماس گرفته ، میخوام بهش زنگ بزنم که خودش دوباره تماس میگیره .
وصل میکنم و همونطوری که با احتیاط از خیابون عبور میکنم میگم :
-سلام چیزی شده انقدر زنگ زدی ؟؟
صداش بلند میشه ، بلندتر از حد معمول ، عصبانی و کلافه ...
سروش: هیچ معلومه کجایی؟ دفتر که نیستی تلفنتم که خاموشه .
-بهت گفتم که مصاحبه دارم .
سروش : دوساعته تو داری مصاحبه میکنی ؟ تو اون خراب شده کسی جز تو نبوده بره برای مصاحبه .
اعصابم خورد میشه ، کنار خیابون می ایستم و میگم :
-شغلم اینه توقع داری نفرستن ؟؟
سروش : سوگل توقع دارم تو نری ...
-چرا همیشه پای تلفن با من بحث میکنی ؟ اونم سر مسائل بیخود .
سروش: دقت کردی تمام مسائلی که به من مربوطه برای تو بیخود شده ؟
-باز که بد برداشت کردی !
سروش : نه نکردم ، ببین منم کار دارم اما تمام حواسم پیش توعه ؛ حداقل کاری که میتونی برام بکنی اینه که بیای ببینمت البته اگه حوصله داری… سرت شلوغ نیست ، کارات عقب نیوفتاده خوابت نمیاد .
لبخند محوی میزنم ، حق با اون بود ، اما تنها دلیل این بود که نمیخواستم با دیدن همدیگه داغ دلمون تازه بشه و حسرت های جدید تری شکل بگیره
لحنم رو آروم تر میکنم و میگم :
-بریم پاتوق ؟؟
صداش به گوشم میرسه ، آروم و زمزمه وار :
-بابات خونه است ؟
میخندم ، منظورشو خوب متوجه میشم ؛
با خنده میگم :
-شب ساعت نه میاد خونه .
سروش : پس اگه زود خودتو برسونی میتونم سه ساعت با خانوم خوشگلم خلوت کنم .
-دفتر نمیرم ، الان تاکسی میگیرم یک راست میام خونه .
سروش: مگه با ماشین نرفتی ؟
-نه نرفتم خراب بود قراره امروز از تعمیر بفرستنش .
سروش: باشه ، رسیدی زنگ بزن خودم رو میرسونم .
باشه ای میگم و تلفن رو قطع میکنم
دستم رو برای اولین تاکسی دربستی بالا میبرم و سوار میشم .
آدرس خونه رو میدم و با بستن چشم هام سعی میکنم خودم رو آروم کنم .
دوباره تصویر معین صدرا جلوی چشمم میاد ، درست هم سن و سال سروش بود .
اما سروش شاگرد آتلیه بود و با عکاسی خرج دانشگاه رفتنش رو در میاورد و معین صدرا فقط به خاطر یه شانس خرکی این همه پولدار شده بود .
الحق که رشته ی مدیریت رو ، روسفید کرده بود با این پیشرفتش .
وارد کردن کالای خارجی و لوازم ماشین و فروختنش این جا و ساخت یک برند برای شرکتش ، خوب تونسته بود اون رو مورد توجه روزنامه نگارها قرار بده .
و شاید من آدم خوش شانسی بودم که برای مصاحبه با چنین شخصی پذیرفته شدم .
توی دلم به این فکر میکنم همسر چنین آدمی چقدر خوشبخته .
البته که من با وجود سروش نباید حسادت میکردم ، اون هم در شرایطی که انقدر عاشقش بودم اما منطقم نمیتونست پاسخ گوی ابراز احساساتش باشه .
به قول بابام ، با عشق که نمیشه شکم زن و بچه رو سیر کرد .
اصلا وقتی پولی نباشه ، مقامی نباشه عشق و علاقه هم از بین میره .
حتی یک روز هم نمیتونی برای خودت تفریح کنی و مدام باید با فکر سیر کردن شکمت باشی .
چشم هامو باز میکنم ، با خیره شدن به خیابون ها سعی میکنم کمتر به این فکر کنم که زن آدمی مثل معین چقدر میتونه موقعیت اجتماعی بالایی داشته باشه .
میرسیم و راننده ماشین رو جلوی خونه نگه میداره .
دست توی کیفم میکنم و میگم :
-چقدر میشه؟
راننده: بیست تومن .
اخم هام در هم میره ، طلبکارانه میگم :
-سر گردنه اینجا نیست دو تا چهارراه بالا تره . دوقدم راه آوردی میگی بیست تومن؟ فکر کردی من از پشت کوه اومدم ؟؟
از آیینه نگاهم میکنه
راننده: چه خبرته خواهر ؟ دوقدم راه چیه ؟ شما تو هپروت بودی یک ساعت توراهیم بیست تومن پوله؟؟
-عمویی نرخش ده تومنه یک قرون بیشتر هم نمیدم .
برمیگرده سمتم ، به قیافه ی میانسالش نگاه میکنم ؛
خیره میشه بهم که با لحن تندی میگم :
-نگاتو بنداز پایین ...
پوفی میکشه
راننده : عجب مصیبتی گیر افتادیم .
از ماشین پیاده میشم ، از توی کیفم ده تومن بیرون میارم از پنجره به دستش میدم و با همون لحنم میگم :
آوا
۲۸ ساله 00عالیییی حرف نداشت واقعا بی نظیربود ممنونم ازنویسنده عزیز
۵ ماه پیشالهه
۳۵ ساله 00واقعا عالی بود من که لذت بردم،ممنون نویسنده جان
۵ ماه پیشایلا
۱۹ ساله 00رومانی خوبی بود واقعن من نتجه گرفتم اگه سوگل از اول دورغ تمیگفت شاید دست به دست سروش همه چی اسان بود دلم به حال سروش سوخت وقتی عروسی سوگل دید بع نظرم سوکلی اتحا که میخاست یا معین یکی بشه خلی بود
۱۰ ماه پیشالیتا۳۲
00عالی من که لذت بردم واقعا عالی بوددد😍😍😍😍
۱۰ ماه پیشسحر ۳۵
00خوب بود ولی عالی نبود
۱ سال پیشعاطفه
۳۲ ساله 00قلم نویسنده روان بود اما داستان زیادی دور از واقعیت و تخیلی تموم شد و من نپسندیدم
۱ سال پیشM
10از خوندنش لذت بردم خدا قوت🌹🙏
۱ سال پیشنازنین زهرا زهرا
۱۴ ساله 10واقعا رمان عالی و خوبی بود و دم نویسنده اش گرم که اینقدر رمان رو عالی نوشت که اگه می نوشتن بر اساس واقعیته همه باور میکردن
۲ سال پیشهناس
11واقعا عالی بود شش ساله رمان میخونم این یکی از بهترین رمانهای معمایی بود که خوندم دمت گرم خفن بود😁😁🤪💚💚
۳ سال پیشعسل
10رمان قشنگی بود خیلی گریه کردم🥲
۲ سال پیشطاهره سادات
۲۵ ساله 10رمان قشنگی بود من خیلی از سروش و سوگل حس خوبی گرفتم
۲ سال پیشنور ماه
20خوب بود ارزش یکبار خوندن رو داره فقط کاش ماهور نمی مرد و با پگاه ازدواج میکرد و هستی هم نمی مرد بعد از اون همه سختی زندگی با معین حقش بود
۲ سال پیشفمیس
۲۰ ساله 14این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
سام
۵۴ ساله 20محشر بود.
۳ سال پیش
سوین
00این رمان عالیه پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش