رمان عاشقتم دیوونه به قلم حانیا بصیری
داستان درباره دختریه که از قشر تقریبا متوسط جامعه است و شغل پدر مادرش سرایداریه، دیانایه قصه ما دانشجوی رشته مهندسی معماری و تک دختر این خانواده،اما با وجود اینکه پدرو مادرش تلاش میکنن تا اون کم و کسری در زندگیش احساس نکنه اما دیانا دوست داره روی پای خودش بایسته… .
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۴۵ دقیقه
مینو با گریه و عصبانیت گفت:
-همش تقصیر...
یه دفعه گفتم :
-وای خاک به سرت نه ببخشید خاک توسر دشمنات مینو جون لباس مهمونیت خیس آب شده.
لحن حرف زدنم رو جوری کردم که بفهمه:
-اسمش چی بود؟ آها مهرسام.. مجتمع تجاری مهرسام من امروز بودم انقدر لباساش نازه،حاضر شو یه سر بریم اونجا یه لباس دیگه بخر،البته اگه دوست داری.
مینو که منظورمو گرفت چیزی نگفت فقط با خشم بهم نگاه کرد،سیما چشماشو درشت کردو گفت :
-چی! مهرسام؟ اصلا حرفشو نزن پسر شریک نامرد فرهاد (تاجیک) ؟ لباساشونم اتفاقا خیلی بده.
مینو با غیض از جاش بلند شد و رفت،سیما هاج و واج از این کار مینو سوالی بهم نگاه کرد
قیافه آدمای مظلوم وبه خودم گرفتم وگفتم :
-سیما جون نمیدونم چرا مینو جان از من خوشش نمیاد.
و بعد مظلومانه سرمو پایین انداختم.
حالا نه اینکه من خیلی عاشقشم اوق
سیما خانم با دلداری گفت :
-نه عزیزم، مینو اخلاقش همینطوره، هرکسی رو که دوست داره اذیت میکنه.
خیلی زشته بگما ولی خداییش این سیما خانم عجب زری زد، پس اگه اینجوریه مینو الان عاشق منه.
سرمو تکون دادم وچیزی نگفتم، سیما خانم با شوق از جاش بلند شد و گفت :
-امشب حتماً مهمونی بیا، میبینمت.
سریع گفتم :
-نه سیما جون ما نمیایم.
-وای، چرا عزیزم؟
-چون آخه، آخه..
نمیدونستم چی بهش بگم، بگم لباس ندارم که آبروی پدر ومادرم بره؟ یهو یه فکری به سرم زد.
- بگو عزیزم.
بامن ومن الکی گفتم :
-آخه من لباس ندارم، یعنی تا همین چند دقیقه پیش داشتماولی موقع نجات مینو جون از این استخر به این بزرگی خیس شد دیگه...
هنوز حرفم تموم نشده بود که سیما خانم دستمو گرفت وکشید به سمت خونه شون.
سیما خانم -اینکه غصه نداره شکرم، بیابریم خونه چند دست لباس بهت بدم.
سریع دستمو کشیدم و اخم کردم وگفتم :
- اِ... نه.
سیما اشک تو چشماش جمع شد، نگاهی بهش کردم وزیرلب گفتم:
-اینم دیوونه است.
سیما -نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم، تو جون مینوی منو نجات دادی،هرچی نباشه لباست بخاطر مینو خراب شده.
نگاهی به لباس خیسم کردم،
_وا،اینا هم رد دادنا کجای لباس من خرابه! من میخوام تا سه چهار سال دیگه اینو بشورم یپوشم مگه چشه؟
باکش مکش های سیما،رسیدیم توسالن خونه،مامان ملاقه به دست از آشپزخونه بیرون اومدوباتعجب به من نگاه کرد، سیما حواسش نبود وداشت دست منو به سمت پله ها میکشید.
مامان سرش رو به معنی چیشده؟ برام تکون داد ومنم یه لبخند موزیانه زدم و یواشکی براش بوس فرستادم، ایی حرکت چندشی بود ولی تو اون لحظه حال داد.
رسیدیم تواتاق، اتاق سیما خانم وشوهرش آقای تاجیک اندازه کل خونه ی مابود،پرده های مخمل قهوهای رنگ جلوی پنجره هارو گرفته بود یه کمد دیواری قشنگ کرم قهوهای هم روبه روی تخت بود تختشونم که دیگه اسمش دو نفره بود اصلش ده نفره بود یه گیتار خوشکلم کنار تخت بود و دیوارا باکاغذدیواری های کرم قهوه ای خوشرنگی پوشیده شده بودن، تابه حال تو اتاقشون نیومده بودم خیلی رویایی بود، چشام افتاد کف زمین،داشتم به درودیوارنگاه میکردم که سیما خانم گفت :
_بشین دیانا جان.
صورتش سمت کمد بود،
نگاهی به لباسای خیسم کردم،
_خو عقل عالم من چطوری بااین لباسای خیس بشینم؟
اه اگه بخواد لباسای مینو رو بهم بده من جیغ میکشم، بله میکشم حالا ببین،اصلاً چه غلطی کردم اومدم ، مامان بفهمه،جرررم میده یعنی جرمیده ها.
سیما خانم برگشت و بهم نگاه کرد وگفت :
-دیانا جون، چون من تورو میشناسم ومیدونم رو لباسات حساسی،... ببین اینارو.
چند دست لباس از کمد اورد بیرون و به سمتم گرفت .
رنگاش که قشنگ بودفقط ، مال مینو نباشه حله.
ادامه داد :
-اینا رو نگین دوستم ازآلمان اورده،خیلی قشنگن ولی اندازه مینو نمیشن،طفلک بچم خیلی این لباسارو دوست داشت اما دیگه نشد.
هاج و واج به لباسانگاه کردم سیما همشوانداخت تو بغلم.
با لکنت گفتم :
-سیما جون من؟ اینا یعنی، همش؟
سیما کرم مرطوب کننده شو از روی پاتختی برداشت وبه دستاش زد وگفت :
-آره، همش مال خودته، لباستو عوض نکردی سرما میخوری، برو عوض کن منم کار دارم، بای.
هنوز خواستم بگم نه، یا نمیخوام، یا زیاده، که درو بست و رفت.
باشوق به لباسا نگاه کردم و گفتم:
-اوا خاک عالم، این سیما خانمم بلده چطوری آدم و تورودربایستی بذاره .
یه نگاه دیگه به لباسا کردم وازشوک دراومدم ازخوشحالی دادزدم :
اطلاعیه ها :
رمان جدیدم به اسم :
ماتیلدا رو در بخش آنلاین دنبال کنید🥰🧡
رمان جدید من به اسم ماتیلدا رو در بخش آنلاین دنبال کنید 🧡✨
دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید اونجا باهم صمیمی تریم آیدیش هست Hania_basiri
SAzde
00چرا این کارو با من میکنید لامروتا من قلبم ضعیفه الان جلد دوم رمان کو من حس ول ول خورده ی فضولیم و چیکار کنم حانیا جان خون منو تو شیشع نکن جون هرکی دوس داری جلد دوم رمانت کو اخه😣
۲ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
یه نفس عمیق بکش و جلد دوم رو توی همین نرم افزار با اسم عاشقتم دیوونه2 بخون 😂❤️
۲ ماه پیشsana
۰۰ ساله 00رمان های خانم حانیا واقعا عالین مخصوصا رمان پشت چراغ قرمز که رمان خیلی خوبی بودن این رمان هم جزو رمان های خوب ایشون هستند
۲ ماه پیشM.F
00واقعا عالی بود محشر بود بر ا بهتره بگم یه چیزی فراتر از محشر
۳ ماه پیشفاطمه ❤️
00عالی ❤️❤️
۳ ماه پیشالهه
۱۸ ساله 00عالی 💜
۳ ماه پیشدلی
00نه اصلأ اینطوری نیست من تازه شروع کردم ب رمان خوندن اما می دونم اونایی که چند سال رمان خوندن حتماً دوست دارن بغیر از کسانی که طنز دوست ندارن این رمانم محشره واقعا عالیه
۳ ماه پیشآرام
۱۹ ساله 00حانیا جان مرسی حالمو خوب کردی همیشه موفق باشی نمیدونی چقدر بااین رمان خندیدم بازم ممنون ❤️
۷ ماه پیشلیلا
۱۵ ساله 00خیلی عالیی بودد اما جلد دومشو چرا پیدا نمیتونم
۷ ماه پیشMARJAN
۱۴ ساله 00عالیه🥹🖤 فقد اسم جلد دوم
۱۰ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
اسم جلد دومم همینه عاشقتم دیوونه2
۱۰ ماه پیشمعصوم
۲۳ ساله 00پس چرا من نمیتونم بازش کنم 😭
۱۰ ماه پیش.
60من به طرز فجیعی عاشق حانیا خانم عزیزم هستم و تمام رمان هاشونم خوندم هرکی رمان هاشون بخونه ضرر نمیکنه و درباره ی رمان هم عالی ترین رمانی که خوندم❤❤❤❤❤
۲ سال پیشسحرم
00میشه اسم جلد دومشو بگین؟؟؟
۱۱ ماه پیشپرنیا
00چ کردی حانیا جون .واقعا مرسی ازت کیف کردم🤣🤣🤣
۱۱ ماه پیشRozita
۲۱ ساله 10عالیه واقعا فقد جلد دوم رو پیدا نمی کنم؟*_ *
۱ سال پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
توی برنامه سرچ کنید میاد
۱ سال پیشمهلا
00خب اسمش چیه
۱۲ ماه پیشکبرا
00برای چندمین بار خوندمش وکیف کرررردم خوشحالم که قلمتون طنزه ،موفق باشید
۱۲ ماه پیش
-
آدرس وبسایت شخصی
-
صفحه اینستاگرام نویسنده
-
آیدی تلگرامی نویسنده
-
ارتباط از طریق واتس اپ
صالحی
00سلام چرا یهو تموم شد خب ننویس تو اوج هیجان تموم شد جلد دومش اسمش چیه آه حال آدم گرفته میشه