رمان یکی یدونه من 1 به قلم نگین حبیبی
یه پسره به اسم رادمان.دکترای مدیریتشو از پاریس میگیره و برمیگرده ایران.باباش فوت شده و اون مرد خونست.میاد و چون یه نخبه بوده یه شرکت خیلی خیلی بزرگ جذبش میکنه.حالا رییس شرکت کارمندای مهمو توی خونش جمع میکنه و رادمان جزو همون کارمندای مهمه…میره به اون خونه و با دختر اون خونه به اسم طناز که دختری مغرور و فوق العاده سرد بوده آشنا میشه.از رفتارا و موضوعاتی که توی زندگی طناز توی طول روز میبینه کنجکاو میشه….
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۱۶ دقیقه
برگشت طرفم:
-اتاقت اینجاست.فهمیدی؟
سرمو به علامت آره تکون دادم.یه پوزخند زد و گفت:
-فکر نمیکردم اینقدر سر به زیر باشی.
منم پوزخند زدمو گفتم:
-اولا حوصله کل کل ندارم.دوما از آن نترس که هایو هوی دارد از آن بترس که سر به تو دارد بله خانم.
و رفتم تو اتاقم.حرص خوردنشو به وضوح میدیدم.آخ کیف کردم!تازه اولشه!من اینو آدم نکنم رادمان ایران منش نیستم.وسایلمو آورده بودن.اتاق خوبو جمع و جوری بود.یه میز تحریر..یه تخت یه نفره..تلویزیون40اینچ و یه دست مبل.ته اتاقم یه در بود که به تراس وصل میشد.حموم و دستشویی مجزا.سریع لباسمو از چمدون در آوردم و یه دست لباس راحتی پوشیدم و خزیدم زیر پتو.*****
طناز
داشتم ناخنامو میجوییدم و طول اتافتو میرفتمو میومدم.پسره بی شعور نفهم.تاحالا کسی جرات نکرده بود منو مسخره کنه!حالا این.یه جیغ بنفش کشیدم که سارا و سمیرا و سمیه که سه تا خدمتکار من بودن و از اتفاق خواهرای سه قلوهم بودن یه چند قدم رفتن عقب.
سارا-طناز.
انگشت اشاره مو به نشانه سکوت گذاشتم روی بینیم و گفتم:
-هیــــس!هیچی نگین.
نشستم روی مبل جلوی تختم و سرمو بین دستام گرفتم.و با پام به زمین ضرب زدم.اونام زانو زدن جلوم و بر و بر نگام میکردن.با کلافگی نگاهشون کردمو گفتم:
-چتونه؟چرا عین بز زل زدین به من؟
ریز خندیدن.
سارا-خب حرکاتت بامزه میشه.
کلیپس موهامو کندم و انداختم رو تختم.سمیه یه برس برداشت و موهامو شونه کشید.
سمیه-بنظرم باید باهاش کنار بیای.اونجور که میگی فکر نکنم خطری باشه.
سمیرا-راست میگه.
-ولی من هنوزم بی اعتماد به پسرا.عین هیولان برام.
آره خیلی ازشون میترسیدم.اون از مسعود که فقط پولامو میخواست و قالم گذاشتو رفت.بعدشم که هر پسری میومد اینجا با چشماش منو میخورد!ولی خدایی این رادمانه اونجوری نبود ولی به قول خودش از آن بترس که سر به توی دارد.
در اتاق زده شد.
-بیا تو.
زهرا خانم،ریسس خدمتکارای دختر اومد داخل.
-کاری داشتید زهرا خانوم؟
زهرا خانوم یه قدم جلو اومد و گفت:
-عرض به خدمتتون خانم،آقا گفتن بهتون بگم برای مهمونی امشب آماده بشین.
با تعجب گفتم:
-مهمونی؟
زهرا خانوم انگاری ترسیده بود عقب عقب رفت وقتی میخواست از در خارج بشه گفت:
-به مناسبت اومدن آقای ایران منش.
و سریع در رفت!یه جیغ بنفش کشیدم که فکر کنم تا اون سر خونه هم رفت!سریع سمیه رو کنار زدم،موهامو جمع کردم و کلیپسمو گذاشتم رو سرم و بدو رفتم سمت اتاق بابا.در زدم.
بابا-بفرمایید.
رفتم داخل.نشسته بود روی مبل و داشت قهوه میخورد و یه قهوه اضافه هم روی میز بود.مال من بود.میدونست میام پایین.با حرص نشستم روی مبل روبروش و قهوه رو برداشتم و مزه مزه کردم.بعد از چند لحظه لیوانو کوبیدم رو میز و گفتم:
-چرا ددی؟!
بابا با خونسردی ذاتیش گفت:
-این یه افتخاره.رادمان یکی از مغزهای ایرانیه.یه شانسه که ما گیرش آوردیم.پس دیگه گیر نده برو آماده شو.
با کلافگی به صندلی تکیه دادمو گفتم:
-کیا هستن؟
بابا لبخندی زد و گفت:
-آفرین دختر عاقلم.همه هستن هم کارمندا،هم عمو و عمه هات.
سریع تکیمو گرفتمو گفتم:
-همه؟!یعنی شایان و شروین؟مهسا و مریم؟ترنمو تمنا و ترنج؟محسن و مسعودو منصور؟
اوه!چه سریع گفته بودم!نفس تو سینه ام حبس شده بود.
بابا-آره.
نفسمو با حرص دادم بیرون!اه بازم مسعود..چجوری روش میشه بیاد اینجا؟
-آخه ددی!چرا مسعودو دعوت کردی؟
بابا-چون میگه دوستت داره.
-ولی من ازش متنفرم.ندیدین چه انگی بهم زد؟ندیدین 2سال عذاب کشیدم؟
بابا-عزیز بابا.چیکار کنم؟اگه عمت بفهمه اونو بقیه بچه هاشو دعوت کردم بعد پسر تقه تقاریشو دعوت نکردم به علی میگه تمام قرار دادارو بهم بزنه.میدونی که پام پیشش گیره.
-ددی.بازم اهدافت!
از روی صندلی پاشدم و زیر لب گفتم:
-عمو علیم چه زن ذلیله!والله.
بابا ریز خندید و گفت:
-برو شیطونک.برو آماده شو.
همین جور که میرفتم بیرون با دستم خداحافظی کردم ازش.
با قدمهایی تند رفتم تو اتاقم.سمیه و سمیرا و سارا سریع از رو تختم بلند شدن و با ترس زل زدن بهم.چپ چپ نگاهشون کردم.
سارا-ببخشید.
زارا
00بچه ها این رمان دو فصل داره اگه این خوب تموم نشه حتما اون یکی خوبه
۴ ماه پیشپناه
00رمان قشنگی بود
۶ ماه پیشساحل
۱۲ ساله 01رمان خوبی بود و میشه رمانی که داخلش ارسن و ارمینا بود سه تا دختر به سه تا پسر بودند اخرش باهم ازدواج میکنند اسمش لگید یادم رفته و رمان کی کفته من شیطونم و همسایه گودزیلا پیشنهاد میکنم وخانم زبان دراز
۲ سال پیشرومان دخترهای شیطون
۲۱ ساله 00عالی بود
۱ سال پیششیرین
۲۲ ساله 01دانشجوهای شیطون
۹ ماه پیشارشین
۱۴ ساله 11از نگین حبیبی متنفرم ازش بدم میاد و همینطور از شخصیت احمقانه اش طناز از هر جفتشون متنفرم به نظر من رمان ارزش خوندن نداره وقتتون رو تلف نکنید
۱۱ ماه پیشآیدا
۰ ساله 10رمانش عالی بود ولی من با خوندن پارت آخرش واقعا حالم گرفت.قاعدتاً نباید اینجوری تموم میشد
۱ سال پیشSevy
۲۴ ساله 10پس چراناتموم این کوفتی؟
۱ سال پیشوروجک
35176این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
☆☆
693خسته نباشی دلاور اصلا برا چی میخونی پس
۴ سال پیش......
302خسته نباشی😂😂😂😂
۴ سال پیش.
961خسته نباشی خدا قوتت😐😂😂😂آدم خوبه داستان بمیره یا بهم نرسن من آی حرص میخورماا
۴ سال پیشزهرا
181ایول🤣🤣🤣🤣
۴ سال پیشDiamond
723وا... خدانکنه تو رمان بنویسی..😶 من دقیقا نقطه مقابل توام، البته رمان و فیلم ترسناک خیلی دوست دارم ولی اصلا از اینجور رمان ها که دونفر عاشق هم باشن، همو بخوان و به هم نرسن اصلا خوشم نمیاد
۴ سال پیشدقیقا??
160دقیقا😬😐
۴ سال پیشاشی مشی
۲۰ ساله 00وای حرف دلمو زدی 🥴🥴
۲ سال پیشالهام
۱۴ ساله 110خاککک
۴ سال پیشA
340تهشواول میخونم😐
۳ سال پیش.
۰ ساله 00منم همینشکلیم نگران نباش😂😑
۳ سال پیش۰۰
72میگم داداش چرا نظرت ۸۰ تا منفی خورده :))🤝🏻 ؟
۳ سال پیشMasholi?
۱۷ ساله 32دقیقا منم🤣🤣🤣
۲ سال پیشالینا
۱۷ ساله 11واقعا گریت نمیگیره😭
۲ سال پیشمهسا
۲۴ ساله 00آخرین بوسه روبخون پس
۲ سال پیشرقی
۱۷ ساله 20اگه ی رمان بخونم تهش یکیشون بمیره یا بهم نتونن برسن تو ذهن خودم تهشو تکمیل میکنم و ی عالمه عصابم بهم میریزه 😑
۲ سال پیشsajedeh
۱۵ ساله 02عاااالی بود ولی کاش جلد دوم هم داشت
۲ سال پیشمهسل
۲۱ ساله 20واقعااااا تهش خیلی مزخرف بود خیلی بد تموم شد کلا یهو از یه جایی پرید یه جای دیگه خیلی بد بود نخونید
۲ سال پیشمهدی
32کاملا مشخصه که نویسنده رمان کم سن بوده، پر از غلط املایی و بسیار کپی کاری شده، سطح رمان هم پایینه.
۲ سال پیشمهدیه
31خب سخت ادم بخواد کلی بنویسه بعد بدون اشتباهم باشه من تا الان هر رمانی خوندم اشتباه داشته و این دلیل نمیشه نویسنده کم سن
۲ سال پیشمهدیه
30چرا اینقدر رک حرف میزنی نویسنده هم دل داره خب ناراحت میشه
۲ سال پیشفاطمه
۳۱ ساله 20رمان خوبی بود ممنون نویسنده جون ❤️
۲ سال پیشhananeh
۱۷ ساله 12فقط میشه با یه کلمه وصفش کرد( محشر )بود ~
۲ سال پیشحدیث
12کسانی ک خوندنش بگن خوبه ارزش خوندن داره؟
۲ سال پیشسوگی
۲۶ ساله 00بد نیس🙄
۲ سال پیشنازی
۱۵ ساله 00آره عالی بود
۲ سال پیشنازی
۱۵ ساله 21عالی بود پیشنهاد میکنم بخونینش کلا غرق رمان شدم از نویسنده تشکر میکنم بابت رمان زیباش👌💖
۲ سال پیش
نازنین
00کجا میتونیم عکس شخصیتارو ببینیم؟