رمان فرار دردسر ساز به قلم hasti, nadiaar
در مورد دختری که پدرش اونو مجبور به ازدواج با پسر عموش میکنه و دختر داستان ما هم که تحمل شنیدن حرف زور نداره و از پسر عموشم متنفره ,فرار میکنه. اونم کی !!؟؟؟
درسسسست شب عروسیش !
و به خونه ای پناه میاره که...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۲ ساعت و ۱۶ دقیقه
واقعا نمیدونم چه کم و کاستی دارم تو زندگیم که مجبورم یه موجود مزخرف و چندشه لوس به اسم زن رو تحمل کنم !؟
مسخرست !
ازدواج اصلا تو برنامه ی من
نیست .
اونقدر فکرم مشغول بود که اصلا متوجه نشدم دارم میرم سمت دیوارای باغ. یه دفعه کنار دیوار یه صدا اومد و رشته افکارمو پاره کرد.
انگار چیزی افتاد !!
با تعجب اول یکم خیره نگا کردم نه چیزی نیست اومدم برم که دوباره صدای خش خش و بعدشم یه چیز سفید افتاد که همون صدا رو داد . اروم نزدیک شدم .
دوتا کفش دخترونه و ظریف ..!!؟
تو کف این بودم که اینا مال کیه
که یه چیزی مثل آجر افتاد رو گردنم!!
حس کردم قطع نخاع شدم این
چه سنگین بود !!؟؟؟
گرفتمش و نگاش کردم .
کوله پشتی !!؟؟
دیگه داشتم شاخ در میوردم .
دزد که نبود ! بود ؟؟
اومدم سرمو بلند کنم که ببینم از کجا افتاده که یه دفعه از رو دیوار بلندمون یه مشت تور سفید دیدم که با سرعت داره میاد سمتم !!!
کاملا تو شوک بودم و همونجوری خشکم زده بود و قدرت انجام عکس العملی رو نداشتم که یهو افتاد روم و مجبوری محکم گرفتمش!
وزنش سنگین تر از تور خالی بود !
تا اومدم به خودم بیام یه دفعه یه دختر عین گربه خودشو از تورا کشید بیرون !!!
کلا تو هنگ بودمو تکونم نمیخوردم دختره هم که از وجناتش پیدا بود کلا تو شوکه..
با چشای گرد زل زده بود به من.
که اون زود تر به خودش اومد
و اروم خودشو از ب*غ*لم کشید بیرون
یکم که ارزیابی کردم کم کم اخمام رفت توهم ...
این دختره تو ویلای من ؟؟
《 نفس 》
یا اکثر امامزاده ها !
این دیگه کیه ؟؟
چرا اینجوری نگام میکنه ؟؟
وجدانم زد تو ملاجم و گفت خوب خره از اسمون نازل شدی رو سرش میخوای با لبخندم نگات کنه ؟
منم یکی زدم توسرشو گفتم خاک تو ملاجت چرا میزنی ؟؟
کم کم قیافه ی این جیگره .نه ..نه ببخشید پسره (اشتباه لپی بود) داشت عین میرغضب خدابیامرز میشد .
خوو حالا فهمیدم عصبانی هستی چیششش ملت اعصاب ندارنا
منم عین شاخ شمشاد از ب*غ*لش اومدم پایین و انگار نه انگار الان داشتم سکته میکردم لبخند ژکوندی تحویلش دادم بیا و ببین .
قربون خودم برم رو نیست که ..
این یارو هم همین که لبخند منو دید انگار توش دینامیت گذاشتن منفجرررر شد !!!
- تو دیگه کی هستی ؟؟
تو خونه من چیکار میکنی ؟؟!
وا ! چه بیتربیته هاااا . شیطونه میگه ..
باز این وجدان خرم اعلام وجود کرد و زد تو سرم. بله !
مثه اینکه باید از شیوه خر کردن استفاده کرد چون مطمئن بودم که اون محافظه هنوز همونجاستو این برادر اگه بیرونم کرد باید برم ور دل سامان بشینم دهنمو با عسل شیرین کنم .
واسه همین دستمو با ناز رو دامنم کشیدمو چشامو مظلوم کردم .
-خواهش میکنم .منو بیرون نکن ! اونا منو میگیرن . باشه ؟؟
پسره که معلوم بود هنوز هنگ اوره باز داد زد
-معلوم هست چی میگیی؟
اونا کین دیگه ؟
منم دیدم ازین ابی گرم نمیشه .باید از این دیواره دورش میکردم وگرنه محافظه صدای دادشو میشنید . اومد باز داد بزنه که
هول شدم .
- چ..چیزه ..خ.خب باشه .. من...
محکم سرمو تکون دادم .اه .
باز سوزنم گیر کرد.
دوباره با التماس نگاش کردم .
که فکر کنم از چشام به حال زارم پی برد یا دلش سوخت که یکم اروم شد .
- خیل خوب حالا هی چشاتو ایجور نکن خواهشا.
بیا برو تو ببینم چی میگی.
منم که خوشحال اومدم عین میگ میگ برم که عین چنار جلوم سبز شد !
و انگشت اشارشو به حالت تهدید تکون دادو گفت :
کیانا
۱۴ ساله 00این بهترین رمانی بود که تاحالا خوندم ممنونم از شما برای چاپ این رمان
۲ هفته پیشمحیا
00خیلیی قشنگه بخونین حتما
۲ ماه پیشYalda
00وای محشررررررررررر بود از لفظ قلمایی ک استفاده شده بود تیکه کلاما جمله بندیا عالی عالی ارزش ۱۰۰ بار خوندنو داره ❤️🍾🫂
۳ ماه پیشمعصومه
00خیلی قشنگ بود واقعا عالی بوددددد
۴ ماه پیشTarane
۱۸ ساله 00رمان خوبی بود
۵ ماه پیشTaraneh
00ممنون از نویسنده عزیزم خیلی خیلی رمان زیبایی بود بازم ممنون♡♡♡♡♡♡♡
۵ ماه پیشDarya:)
00عاااالی ترین رمانی بود که خوندم
۵ ماه پیشfati
00واقعا فوق العاده بود، با خنده هاشون خندیدم و با گریه هاشون گریه کردم
۶ ماه پیشزهرا
۲۲ ساله 00خیلی لوس بازی داشت تو صحبتاش
۶ ماه پیش..
00عالی خیلی دوسش داشتم 😍😍😍😍😍😍😍😍😍
۶ ماه پیشواقعا عالی بود دمتون
۱۵ ساله 00عالی بود
۶ ماه پیشفاطمه
۱۸ ساله 11عالیییییییییییییی اشک توچشام جمع شدوقتی نفس توبیمارستان بود
۱ سال پیشملیکا
00واقعا اشک تو چشات جمع شل من زاررر زدم
۶ ماه پیشاو
00بخونیددد
۷ ماه پیشساره
00بدنبود
۸ ماه پیش
Elahe
۳۷ ساله 00خیلی عالی بود مرسی از نویسنده