
رمان فرار دردسر ساز
- به قلم hasti, nadiaar
- ⏱️۱۲ ساعت و ۱۶ دقیقه
- 93.4K 👁
- 572 ❤️
- 285 💬
در مورد دختری که پدرش اونو مجبور به ازدواج با پسر عموش میکنه و دختر داستان ما هم که تحمل شنیدن حرف زور نداره و از پسر عموشم متنفره ,فرار میکنه. اونم کی !!؟؟؟ درسسسست شب عروسیش ! و به خونه ای پناه میاره که...
واقعا نمیدونم چه کم و کاستی دارم تو زندگیم که مجبورم یه موجود مزخرف و چندشه لوس به اسم زن رو تحمل کنم !؟
مسخرست !
ازدواج اصلا تو برنامه ی من
نیست .
اونقدر فکرم مشغول بود که اصلا متوجه نشدم دارم میرم سمت دیوارای باغ. یه دفعه کنار دیوار یه صدا اومد و رشته افکارمو پاره کرد.
انگار چیزی افتاد !!
با تعجب اول یکم خیره نگا کردم نه چیزی نیست اومدم برم که دوباره صدای خش خش و بعدشم یه چیز سفید افتاد که همون صدا رو داد . اروم نزدیک شدم .
دوتا کفش دخترونه و ظریف ..!!؟
تو کف این بودم که اینا مال کیه
که یه چیزی مثل آجر افتاد رو گردنم!!
حس کردم قطع نخاع شدم این
چه سنگین بود !!؟؟؟
گرفتمش و نگاش کردم .
کوله پشتی !!؟؟
دیگه داشتم شاخ در میوردم .
دزد که نبود ! بود ؟؟
اومدم سرمو بلند کنم که ببینم از کجا افتاده که یه دفعه از رو دیوار بلندمون یه مشت تور سفید دیدم که با سرعت داره میاد سمتم !!!
کاملا تو شوک بودم و همونجوری خشکم زده بود و قدرت انجام عکس العملی رو نداشتم که یهو افتاد روم و مجبوری محکم گرفتمش!
وزنش سنگین تر از تور خالی بود !
تا اومدم به خودم بیام یه دفعه یه دختر عین گربه خودشو از تورا کشید بیرون !!!
کلا تو هنگ بودمو تکونم نمیخوردم دختره هم که از وجناتش پیدا بود کلا تو شوکه..
با چشای گرد زل زده بود به من.
که اون زود تر به خودش اومد
و اروم خودشو از ب*غ*لم کشید بیرون
یکم که ارزیابی کردم کم کم اخمام رفت توهم ...
این دختره تو ویلای من ؟؟
《 نفس 》
یا اکثر امامزاده ها !
این دیگه کیه ؟؟
چرا اینجوری نگام میکنه ؟؟
وجدانم زد تو ملاجم و گفت خوب خره از اسمون نازل شدی رو سرش میخوای با لبخندم نگات کنه ؟
منم یکی زدم توسرشو گفتم خاک تو ملاجت چرا میزنی ؟؟
کم کم قیافه ی این جیگره .نه ..نه ببخشید پسره (اشتباه لپی بود) داشت عین میرغضب خدابیامرز میشد .
خوو حالا فهمیدم عصبانی هستی چیششش ملت اعصاب ندارنا
منم عین شاخ شمشاد از ب*غ*لش اومدم پایین و انگار نه انگار الان داشتم سکته میکردم لبخند ژکوندی تحویلش دادم بیا و ببین .
قربون خودم برم رو نیست که ..
این یارو هم همین که لبخند منو دید انگار توش دینامیت گذاشتن منفجرررر شد !!!
- تو دیگه کی هستی ؟؟
تو خونه من چیکار میکنی ؟؟!
وا ! چه بیتربیته هاااا . شیطونه میگه ..
باز این وجدان خرم اعلام وجود کرد و زد تو سرم. بله !
مثه اینکه باید از شیوه خر کردن استفاده کرد چون مطمئن بودم که اون محافظه هنوز همونجاستو این برادر اگه بیرونم کرد باید برم ور دل سامان بشینم دهنمو با عسل شیرین کنم .
واسه همین دستمو با ناز رو دامنم کشیدمو چشامو مظلوم کردم .
-خواهش میکنم .منو بیرون نکن ! اونا منو میگیرن . باشه ؟؟
پسره که معلوم بود هنوز هنگ اوره باز داد زد
-معلوم هست چی میگیی؟
اونا کین دیگه ؟
منم دیدم ازین ابی گرم نمیشه .باید از این دیواره دورش میکردم وگرنه محافظه صدای دادشو میشنید . اومد باز داد بزنه که
هول شدم .
- چ..چیزه ..خ.خب باشه .. من...
محکم سرمو تکون دادم .اه .
باز سوزنم گیر کرد.
دوباره با التماس نگاش کردم .
که فکر کنم از چشام به حال زارم پی برد یا دلش سوخت که یکم اروم شد .
- خیل خوب حالا هی چشاتو ایجور نکن خواهشا.
بیا برو تو ببینم چی میگی.
منم که خوشحال اومدم عین میگ میگ برم که عین چنار جلوم سبز شد !
و انگشت اشارشو به حالت تهدید تکون دادو گفت :
AAA
00عالی بود بخونید حتما
۲ هفته پیشسما
00عالییییی بود بی نظیرههه محشره
۳ هفته پیشستاره
10عالی بود 👍❤
۲ ماه پیشایدی
21خیلی قشنگ بود واقعا ولی معلوم نشد ترلان دختر عمشه یا عموش اول ک به نفس گفت دختر عموم میاد پیشت ولی ترلان آخر به نفس گفت آنقدر پسر دایی منو اذیت نکن 😂😂😂
۲ ماه پیش
10واااای واقعا خیلی خیلی قشنگ بود این رمان از نویسنده ممنونم وقتی تموم شد اصن دلم گرفت😂
۳ ماه پیشroz
30رمان قشنگی بود ممنون از نویسنده 😍🙏
۳ ماه پیشمریم
10عالی و سرگرم کننده بود
۳ ماه پیشدخی تنها?
10خیلی خوبه عاشقه این رمان شدمم خیلی از حرفایه دختر که تو ارایشگاه میزد خندیدن عالیه باریکلا به سازندش 😍😅
۳ ماه پیشمهی
00تقریبا میشه گفت خوب بود
۴ ماه پیشتینا
23خیلی با واقیعت فرق داشت و اینکه چقدر حم.م میرفت تو هر فصل حداقل سه بار *** میرفت و دوبارش رو حتمآ آراسام میدید ههههههه
۵ ماه پیشتینا
22خوب بود ولی چرا همیشه که *** میرفت باید آرسام ببینتش چرا اینقدر خوابیدن پیش یه غریبه براش عادی بود شخصیت نفس جوری بودکه انگاری 100تا دوست داشته و از نگرانی های خانوادش چرا هیچی ننوشته بود
۶ ماه پیشزهرا
30خداییش خیلی خوب بود و واقعااااا لذت بردم و خیلی خندیدم خیلی قشنگ بود حتما بخونین مرسی از نویسنده گلمون
۶ ماه پیشمژی
53خیلی رمان خوبی بود عاشقش شدم واقعا صدبارم بخونم خسته نمیشم😍
۶ ماه پیشElahe
10خیلی عالی بود مرسی از نویسنده
۷ ماه پیش
-
رمان ترنم عاشقی ژانر : #پلیسی #عاشقانه #طنز #کلکلی #همخونه ای
-
فرار دردسر ساز ژانر : #عاشقانه #طنز #کلکلی #همخونه ای
-
همخونه شیطون من ژانر : #عاشقانه #طنز #کلکلی #ازدواج اجباری #همخونه ای #هیجانی
-
خوابگاه ژانر : #عاشقانه #طنز #کلکلی #همخونه ای
-
زندگی به سبک اورانگوتان ژانر : #عاشقانه #طنز #کلکلی #همخونه ای
عالیییییی بود
00عالیییییی بودحتما بخونید آدم واقعا لذت میبره