رمان از گروگانگیری تا عشق به قلم فاطمه تاجیک
این رمان برگرفته از زندگی دختر شاد و شنگولی هست که تو یه خانوادهی سه نفری زندگی میکنه. فرزند اول و آخر خانوادهاش و دختر یکی یدونهی مامان باباش.
توی این رمان بنا به دلایلی که بعدا خودتون میفهمید، از یه نفری متنفر میشه و عاشق یه نفر دیگه میشه؛ ولی از هیچ کدوم خیری نمیبینه و میفهمه عاشق کسی هست که...
اسم این دختر شیطون قصه رهاست که تو هر شرایطی شادِ و خنده از صورتش محو نمیشه؛ اگر چه توی دلش غمهایی هم هست؛ ولی اون خیلی توداره و همهی مشکلات و ناراحتیها رو تو خودش میریزه.
توی این کتاب رهای داستان ربوده میشه، اون هم از جانب چندتا آدم قاچاقچی و...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۴ دقیقه
آه بر خرمگس معرکه لعنت، این گارسونه رومیگم.
-گارسون: خیلی خوش اومدید چی میل دارید؟
سریع گفتم: دوتا بستنی لطفاً.
اون هم رفت.
- ببین مریم جون چرا حاشیه میری؟ مثل آدم بگو چی میخوای بگی.
-مریم: میخوام بگم که اونا...
آه لعنتی ایشالا پات سر بخوره بخوری زمین یه ذره بخندیم. خوب نمیشد دو دقیقه دیگه بیای. آه بابا.گارسون رو میگم دیگه. بستنی ها رو گذاشت رو میز و گفت: امر دیگهای ندارید؟
-نه خیر.
اون بدبخت هم رفت.
- خوب داشتی میگفتی؟
'مریم: آره دیگه بابا میخوام بگم که اونا عاشقمون شدند.
-چی؟
'مریم: زهرمار چرا داد میزنی؟ به دور و برت نگاه کن.
نگاه کردم، اوف ملت چقدر فوضولند؟ خجالت نمیکشند. اِ هنوز هم دارند نگاه میکنند. یه اخم به همشون کردم و برگشتم سمت مریم.
-دیوونه خل شدی یا؟ چه ربطی داره آخه؟ اگه به خاطر نقاشی هاشون میگی، خوب ما هم اونا رو کشیدیم باید بگیم عاشقِ شونیم؟ هان؟
-مریم: آخه الاغ تو نقاشی ما رو میذاری پای نقاشی اونا، ندیدی چه شکلی قیافه هامون رو کشیده بودند؟
-توهم، تَوهم فضایی میزنی یه وقتهایی ها. بیخی بابا بستنی رو بخور آب شد.
- مریم: نمیدونم شایدم حق با تو باشه.
شروع کرد به خوردن بستنیش. من هم قاشق اول رو خوردم. وقتی داشتم قاشق دوم رو میخوردم، به خودم گفتم این مریم هم بد نمیگه ها. خوب اولاً میتونستند یه نقاشیِ دیگه بکشند؛ دوما اگر هم ما رو کشیدند، یه جور دیگه میکشیدند.
- مریم میگم نکنه حق باتو باشه؟! حالا که فکر میکنم، میبینم تو راست میگی.
-مریم: چی؟
-زهرمار چرا داد میزنی؟ یه نگاه به دور و برت کن.
اون هم نگاه کردف بعد هم به همشون اخم کرد برگشت سمت من (خخ دقیقاً کاری که من کردم، من میگم ملت فوضولن شما میگید نه)؛ ولی این دفعه دیگه حرف نزد، داشت بستنیش رو میخورد.
-خخ مریمی تصور کن، ما با اونا ازدواج کنیم. هههه شب عروسیمون اونها با کتشلوار ما هم با لباس عروس بغلشونیم. اون هم درحالیکه بازوشون رو گرفتیم وای چی میشه؟
با این حرفم دوتایی افتادیم رو میز، اون قدر خندیدیم که حد نداره. سرمون رو از رو میز برداشتیم؛ ولی تا نگاهمون به هم افتاد، دوباره زدیم زیر خنده. حالا کاش مثل آدم میخندیدیم! اونقدر بلند خندیده بودیم که
همه داشتند نگامون میکردم. اصلاً بهشون اهمیتی ندادم.
-مریم: دیوونه ببین چه جوری دارند بهمون نگاه میکنند؟!
-اینا رو ول کن حالا عروسی هیچی شَبِش رو بگو. وای خدا.
دوباره افتادیم رو میز تا میتونستیم خندیدیم.
من (همون طور که داشتم بلند میخندیدم): فکر کن اینا... بیوفتند رو ما.
وقتی که اینو گفتم، اونقدر بلند خندیدیم که یعنی تصورشم نمیکنید.
-مریم (باخنده): همون شب قبل از عملیات میریم بیمارستان. حالا فکر کن دکتره بهشون بگه مشکلشون چیه؟ اونا هم بگن اُفتادیم روشون غش کردند. خخ بعد هم یکیمون بره تو کما، یکی دیگمون هم بره تو بخش مراقبتهای ویژه.
- وای خدایا این شادی ها رو از ما نگیر. اونقدر خندیدم عضلات لپم گرفت.
-مریم: مگه لپ هم عضله داره؟
دوباره خندیدیم.
-مریم: پاشم برم حساب کنم، بریم قبل از اینکه خودشون ما رو بندازند بیرون.
خلاصه همون طور که داشتیم میخندیدیم، از بین جمعیت فوضول کافی شاپ رد شدیم و اومدیم بیرون.
***
-نه امکان نداره شما نمیتونید من و بکشید.
همین طور داشتم جیغ میزدم و کمک میخواستم؛ اما هیشکی صدام و نمیشنید.
-کمک، توروخداکمکم کنید.
یکیشون داشت می اومد سمتم، دستم و گرفت و عین این هیزها داشت، نگاهم میکرد.
-ولم کن آشغال به من دست نزن گمشو.
اون داشت هر لحظه به من نزدیکتر میشد.
-جیغ، نه.
یه دفعه عین برق گرفتهها بلند شدم. به دور و برم نگاه کردم، مامانم داشت گریه میکرد، بابام هم اشک تو چشم هاش جمع شده بود صورتم خیس بود از اشک.
-بابا: حالت خوبه بابایی؟
پریدم بغلش تا تونستم اشک ریختم.
-بابا اونا میخواستند من و بکشند هیشکی بهم کمک نکرد.
بابام درحالی که داشت موهام رو نوازش میکرد، گفت: آروم باش دخترم. غلط کرده کسی که بخواد به دختر من دست بزنه. تو فقط خواب دیدی بابا. هیچی نیست. من و مامانت پیشتیم.
مامانم درحالی که داشت یه لیوان آب دستم میداد، گفت: گریه نکن مامان جون، دورت بگردم، یکم آب بخور تا آروم شی.
یکم آب به کمک بابا خوردم. بابا من و آروم خوابوند روی تخت.
-بابا: بخواب دخترم هیچی نیست.
-بابا از پیشم نرید من میترسم.
-مامان: گریه نکن عزیزم! نگران نباش تاتو نخوابی، ما از پیشت نمیریم.
بابا اشکام رو پاک کرد. من هم آروم چشمام رو بستم و خوابیدم.
-آخیش.
-بابا: چه عجب بیدارشدی!
آیریانا
۱۸ ساله 00رمان بدی نبود ولی واقعا که هر مسئله رو مسخره بازی در می آورد یکم دور از ذهن و مسخره بود
۳ ماه پیشرمان خوان
00رمان واقعا فوق العاده ای بود من که به شخصه کلی خندیدیم و گریه کردم شاهکار بود🙏🥰🥰🫶🫶
۳ ماه پیشزهرا
00به عنوان اولین رمان عالی بود.. فقط رها نباید مسایل شخصی پدر و مادرش رو پیش کسی بازگو می کرد..
۴ ماه پیشصمر
۱۸ ساله 00سلام خانم تاجیک من رمانو تااخرخوندم خیلی خوشم اومد مرسی ولی ایکاش با یه دوست دارم تموم نمی شودر کل رمان خیلی خوبی بود مرسی
۵ ماه پیشالهه
00به نظر من آخرش نباید اینجوری یهو تموم میشد
۶ ماه پیشهستی
۱۹ ساله 00من عاشق رمان شما شدم ولی ای کاش دوباره همین رومان ادامش بدین دوباره بنویسید تروخدا ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️😍😍😍😍😍😍😘😘
۸ ماه پیشAsal salehi
۱۵ ساله 00عالی بود نمیدونین چقدر اولش خندیدم بعد وسطاش گریم گرفت بعدش دوباره خندم گرفت عالی بود
۸ ماه پیشستایش
۲۱ ساله 00دستت درد نکنه خوبه ولی قلمت ضعیف بود اینکه هرکی از راه میرسید عاشق رها میشد بعد اون همه صحنه اونم نه صحنه عادی برگشته به کامران میگه داداش؟!!!!یکم کلیشه ای بود به عنوان اولین رمانت قابل تحمل بود موفق
۸ ماه پیشیاس
۱۵ ساله 10عالی بود ولی به قول ی بنده خدایی کاش به یه دوست دارم تموم نمیشد اگه ی چیز دیگه هر چند کوچیک بهش اضافه میشد قشنگ تر بود
۹ ماه پیشسارا
20عالی خیلی رمان قشنگی بودمن سراون قسمت که دنیل وکامران مردن مثل ابربهاری گریه کردم ولی درکل رمان قشنگیه وپیشنهادمیکنم
۹ ماه پیشگوگولیییییییی
10الان من این همه پارت نخوندم که آخرش با ی دوست دارم تموم شه هاااا😭😭ولی در کل عالیییی بود
۱۰ ماه پیشسیما
۲۴ ساله 10واقعا درک نمیکنم چرا یک ادم انقدر راحت میتونه مسائل شخصی زندگی پدرو مادرش رو با شوخی انقدر گستاخانه و بی ادبانه بازگو کنه
۱۰ ماه پیشصدف
۱۹ ساله 11فاطمه جان به عنوان اولین رمانت خیلی خوب بود من با هر قسمتش هم خندیدم هم اشک ریختم مخصوصا اون جایی که رها داشت از لندن بر میگشت ایران و به خانواده اش دوباره برگشت اشکم واقعا در اومد.
۱۰ ماه پیشزهرا
۱۶ ساله 00عالی بود
۱۱ ماه پیش
آرام موحد
00رمان خیلی باحالی بود.به خصوص که اولین رمان نویسندش بود.امامشخص هست که درموردمسائلی که دررمانش استفاده کرده هیچگونه اطلاعات یامطالعه ای نداره