رمان مرد خودخواه من به قلم صبا حسینی
خودخواهــــــــــــــــ است...
ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻻﯾﻖ ﺑﺎﺷﯽ تمام دنیا ﺭﺍ ﻓﺮﺵ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﺖ میکند...
ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫــــــــــــــ است...
ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻻﯾﻖ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ هایش ﺩﺭ ﺗﻮ ﺧﻼﺻﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ...
خودخواهـــــــــــ است...
ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻻﯾﻖ ﺑﺎﺷﯽ آتش میزند هر آنچه با تو سر لج دارد...
خودخواهــــــــ است...
ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻻﯾﻖ ﺑﺎﺷﯽ برایت تبدیل به یک جمع ساده میشود...
و اینجا خانوم بودن چه زیباست برای مردی خودخواه، که در تمام دنیا فقط یک نفر را عاشقانه میپرستد...!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۳۱ دقیقه
خانوم بزرگ:ورزش از مهم ترین غذاهای روحه...! روهام هم بر این اصول بزرگ کردم!!!
جان؟! روهام کیه؟! حس کنجکاوی بدجوری داشت قلقلکم میداد ولی خب هر جور شده کنترلش کردم و گفتم...!
_بله حتما همینطوره!!
*****
یه دستم رو کمرم بود که انگار با تبر افتادن تو جونش! اون یکی دستمم رو پیشونیم که ازش عین آبشار نیاگارا عرق میریخت!! اوووفففف! خدایاااا!!! من چیز مرغ خوردم!!! پدرم در اومدد!! از صب تاحالا که شبه دارم عین الاغ جفتک میزنم!! کمرم داره به دوتا قسمت مساوی تقسیم میشه! وای مامانننن کجایی که دخترت اسیر شددد!!! خانوم بزرگ درحالی که روی مبل مینشست گفت...!
خانوم بزرگ:باید توی برنامه روزانه یه ساعتی رو به یوگا و تمرینات آرامش بخش اختصاص بدیم!!! اینطور نیس دخترم؟!
دخترم و دررررد!!! دخترم و زهرمااارررر!!! نمیخوااامممم!!! با ناله گفتم...!
_نهههههه!!! تو رو جون هرکی دوس داری خانوم بزرگ این یه قلمو بیخیال شووو!!
خانوم بزرگ با چشمای گرد شده نگام کرد!!! اه! خاک تو،سرت درسا که یه بار نمیتونی سوتی ندی!!!
خانوم بزرگ:بله؟!
بی توجه به همه چی! دلو زدم به دریا رفتم نشستم کنار خانوم بزرگ!!! خعلی راحت دستمو انداختم دور گردنش!!!!!!! و گفتم...
_خانوم بزرگ جونم!! شما که انقد خوبی! انقد مهربونی! بیا و بجای کتابخونه و یوگا و دنبل و چه میدونم این چیزا بریم باهم خریدی،پارکی،شهربازی ای، رستورانی،کافی شاپی چیزی!! به جان شما نباشه،به جان خودم با این روالی که شما دارین پیش میرین من دوروز دیگه به جمع مدافعان حرم میپیوندم!!!!!
خانوم بزرگ دیگه علاوه بر چشماش،دهنشم شده بود انذازه ی غار حرا!! یکم همینطوری با بهت نگام کرد یهو... یهو... یهو از خنده منفجررررر شددد!!! دلشو گرفته بود عین این بچه های ساله که قلقلکشون داده باشی میخندید!!! گفتم الان پاره میشه پیرزن بیچاره میمونه رو دستم!!! با نگرانی گفتم...
_خانوم بزرگ خوبین؟!!!
به،سختی خندشو کنترل کرد وگفت...!
خانوم بزرگ:وای دختر! خدا بگم چیکارت نکنه! خیلی وقت بود اینطوری نخندیده بودم!!
و دوباره پاشید از خنده!!! ای بابا! من دلقکم مگه؟! ساعته داره به من میخنده؟! بیخی بابا همین که اون خانوم بزرگ اخمو و باصلابت نیست و داره غش غش میخنده خودش کلیه!! سعی کردم نهایت التماس تو صدام باشه!! روبه خانوم بزرگ که سعی میکرد خندشو کنترل کنه گفتم...!
_بعله! ایشالله همیشه بخندین!! فقط بیاین این برنامه روزانتونو اون طوری که من میگم درست کنین! به جون تا بچم پشیمون نمیشین!!
خانوم جون دوباره حدود نیم ساعت بدون ترمز با دوتا نیم کلاج یه سرههه خندید و بعد از اینکه خندش تموم شد گفت...!
خانوم بزرگ:همین برنامه چه مشکلی داره مگه دخترم؟!
ای بابا!!! شما بگو چه مشکلی نداره!! پدر من داره درمیاد ایشون تازه میفرماید چه مشکلی داره؟!!! خو سرتاپاش مشکله دیگه!! با یه حالت التماس آلودی رو به خانوم بزرگ گفتم...!
_خانوم بزرگ جونمممم!!! حالا شما یه بار به حرف من گوش بدین،مطمئن باشین زیانی نداره...
خانوم بزرگ بعداز چند دقیقه خعلی متفکر گفت...!
خانوم بزرگ:باشه! شاید یکم تغییر یا برداشتن این نوع برنامه به صلاحمون باشه دخترم!!
آخ جووننن موافقت کرد!
_خانوم بزرگ میشه منو درسا صدا کنین؟!
تک خنده ای کرد که لپ هاش چال رفت!! آخ جون خانوم بزرگم مثل میترا جونم لپ هاش چال میره!!
خانوم بزرگ:باشه درسا جان! من هیچوقت نتونستم دختری به دنیا بیارم... تا پسر آوردم که بعداز فوت حاج کاظم همسرم از ایران رفتن... بعداز حاجی خیلی تنها شدم... دختریم نداشتم که همدم تنهاییام شه... تو جای دختر نداشتم درسا جان...! امروز بعد سال تو منو دوباره خندوندی...!
با ذوق درحالی که از احساساتی شدن زیاد چن تا قطره اشک از گونم سرازیر میشد،پریدم ب*غ*ل خانوم بزرگ و چند تا ماچ آبدار از اون لپ های نرم و گوشتیش که منو دلتنگ مامان میترام میکرد،کردم...
_الهی قربونتون برم خانوم جون اصن ازاین به بعد من دو تا مامان دارم!! یکی میترا جونم ینی همون مامان میترام! یکیم...
خانوم بزرگ:به منم بگو خانوم جون!!! رهامم اینطوری صدام میکنه!
آخرش من کشف میکنم این رهام کیه!!با ذوق ادامه دادم...
_چشمممم! یکیم خانوم جونم!!
خلاصه با خانوم جون کلی گپ زدیم...! خانوم جون از خاطرات دوران جوونیش تعریف کرد،منم از شیطنت هایی که تو دانشگاه میکرد!! بلاخره ساعتشب قرصای خانون جونو بهش دادم و رفت که بخوابه... منم که از خستگی داشتم میمردم... یهو یاد پایان نامم افتادم! باید همین روزا یه موضوع خوب براش پیدا کنم و شروع کنمش... سریع پریدم طبقه بالا تو اتاقم و بقول سپی جیش ب*و*س لالا! آخ گفتم سپی،دلم واسش یه ذره شده یادم باشه فردا یه زنگ بهش بزنم...!
******
نصفه شب با یه سر وصدایی از خواب پا شدم...! واااایییی! نکنه دزد اومده؟! اهه! آخه این خونه انقد نگهبان داره چطوری میتونه دزد اومده باشه؟! واااای چه میدونم لابد یه جوری اومده دیگه!! دنبال شالم گشتم... پووففف! تو این جنگل آمازون مگه میتونم شال پیدا کنم؟! بعد از کلی کشمکش بلاخره یه شال پیدا کردم و خواستم بیام بیرون ببینم چه خبره که... گرووووووووپ!!!!! افتادم زمین! ای خاک تو سرم کنم! با این روال پیش برم دزده زودتر پیدام میکنه!!! خلاصه بعد دقیقه جنجال با خودم و درونم بلاخره اومدم از اتاق بیرون!! حس این پلیس مخفیا بهم دست داده بود!!! حالا یکی نیس بهم بگه دقیقا چیم شبیه پلیس مخفیه؟! شلوار خونگی کرم! یه تیشرت تنگ نارنجی!! شال تور توریه قرمز!!! با این وضع زاقارتم میرفتم تالار عروسی قر میدادم بهتر بود!! بیخیال تیپ و این چیزا شدم و خواستم از پله ها بیام طبقه پایین که یه صدایی عین پچ پچ از طبقه بالای سرم شنیدم!! خونه کلا طبقه بود... طبقه اول که خانوم جون بود... طبقه دوم که من بودم... ولی طبقه سوم...! هیچوقت اونجا نرفته بودم... به گمونم صدا از همونجا بود!! راهمو به سمت طبقه سوم کج کردم!! از پله ها رفتم بالا...! قل*ب*م داشت میومد تو حلقم!! یهو یه جنی،چیزی نباشه اون بالا بخورتم!!! بیخیال این فکرای بیخودم شدم و پله های راهرو تموم شد...! یه راهروی بزرگی بود عین طبقه دوم! به صورت زیکزاک اتاق بود...! رفتم جلو تر که کنار یکی از اتاق ها یه سایه ای دیدم!! دلم داشت میترکید!! یه قدم رفتم جلو تر که سایه برگشت طرفم و... من چنان جیغی زدم که ستون های خونه به لرزه دراومدن!!! سایه که حالا تشخیص دادم سایه یه پسر بود سریع دویید و از پشت سر دهن منو گرفت تا صدام بیرون نیاد...! وای دستش چه بوی خوبی میده!!! ای خاک تو سرم که تو این گیرودارم دست از هیزبازیم برنمیدارم!! همچنان تقلا میکرد که دستشو از رو دهنم بردارم... ولی انقدر محکم گرفته بود که یه تکونم نمیخورد!!! ماشالله چقدر زور داره نره غول!! قیافشو نمیدیدم ولی صدام نفسای عصبیشو از پشت سرم میشنیدم... بلاخره صداش دراومد...
پسره:دهنتو ببند! چرا جیغ میزنی؟!
پسره انتر بی شعور!! نصفه شبی اومده تو خونه مردم دزدی از من میپرسه چرا جیغ میزنی!! پس پاشم برات بندری بر*ق*صم؟! خجالتم نمیکشه پسره دزد زشت!!!
_دو...! اودد..!. ددالد...! دمیدشی؟!!! پدله!! اندر!!! ودم دننننن!!! دسددو بدداللللل!!!!!
چون جلوی دهنمو گرفته بود نمیتونستم درست و حسابی حرف بزنم!!! دیگه نفسم داشت میگرفت...! از بچگی آسم داشتم... الانم نفس کم آورده بودم... دیگه داشتم خفه میشدم... دستمو از روی دست پسره که دهنمو نگه داشته بود برداشتم و گلوم رو گرفتم... واقعا حالم داشت بد میشد... که دستشو از رو دهنم براشت...! یه نفس عمیق از ته دل کشیدم... خداروشکر اسپره لازم نشدم...نفسم که بالا اومد برگشتم پشت سرم تا ببینم کدوم دزد خری بود که با دیدن پسر روبروم لال شدم!!! این... این بود؟!! تازه تونستم آنالیزش کنم...! پسری جلو روم وایستاده بود که تو خوابم نمیشد تصورش کرد!! اصن یه لحظه باخودم گفتم منو این همه خوشبختی محالهههه!!! محالهههه!!! به پسره نگاه کردم... چشمای عسلی خوشرنگ،بینی کوچیک وقلمی،لبای برجسته خوشرنگ،ته ریش کم و اخمی که رو صورتش بود جذبش رو صدبرابر میکرد...! موهاش مشکی و ل*خ*ت بود...اونقد ل*خ*ت که از همینجا هم میشد تشخیص داد چون یه تکه از موهاش روی پیشونیش ریخته بود...! شلوار جین مشکی پاش بود همراه یه تیشرت تنگ و چسبون مشکی که اندام فوق العادشو بیشتر به نمایش میزاشت...! بازوهای عضله و سینه ستبرش تو تاریکی هم حسابی تو چشم بود...! گردنبندی با پلاکی که انگار شبیه آرم عقاب بود به گردنش آویزون بود و تواون تاریکی برق میزد! دستبند چرم قهوه ایم تو دست راستش تو چشم میزد...! باورم نمیشد!!! بار الهی!!! چه دزد بیبی فیسی؟!! به جان خودم الان ازش خواستگاری میکنم خودم!!! مگه همش مذکر جماعت باید پا پیش بزارن؟!! آخه یه بشر چقدر خوشگل؟! چند ثانیه مات و مبهوت داشتم نگاش میکردم ولی بعدش به خودم اومدم و تو ظاهر مغرور درسا امیریان فرو رفتم! دقیقا عین بابام...! الان من عین غاز با دهن باز نگاش کردم فک میکنه چه خبره! با لحن عصبی رو بهش گفتم...
_تو... توخونه ما چیکار میکنی؟!
عصبی تر از من با صدایی بم ومردونه داد زد...
پسره:اینو من باید بپرسم نه تو!!
بااین حرفش جاخوردم...! خواستم چیزی بگم که برقا روشن شد و خانوم جون رو دیدم که با صدایی نگران گفت...
خانوم جون:اینجا چه خبره؟!
با حرص خواستم ماجرا رو واسه خانوم جون توضیح بدم که پسره با دیدن خانوم جون گره اخمای واموندشو یکم باز کرد و آروم گفت...
پسره:خانوم جون...!
خانوم جونم چند تا قطره اشک از چشماش پایین ریخت و گفت...
خانوم جون:رهام جان...!
و محکم پرید و پسره رو ب*غ*ل کرد!!! جانممممم؟!!! رهام جان؟!!! این دزد نیس مگه؟!!! ینی... ینی این روهامه؟!! این همونیه که خانوم جون گفت رهام صدام میزنه خانوم جون؟!!! همونی که خانوم جون میگفت با اصول ورزش و غذای روح و اینا بزرگش کردم؟!!!! همونی که من داشتم از فوضولی میمردم تا بفهمم کیه؟!!! ینی این جیگر روهامه؟! اصن این روهام کیه خانوم جونه؟! دست از فکرهام کشیدم و به فیلم هندی روبروم نگاه کردم!!! خانوم جون با گریه درحالی که تو ب*غ*ل روهام بود گفت...
خانوم جون:کی میخوای این بازیو تموم کنی روهام؟ کی این بقول خودتون عملیاتتون تموم میشه؟
بله؟!!! بازی چیه؟! عملیات کجاس؟! روهام خانوم جونو محکم تر ب*غ*ل کرد و گفت...
روهام:تازه یه سرنخ پیدا کردیم خانوم جون... دعا کن موفق شیم...!
و دوباره خانوم جون گریه هاش سر گرفت...! منم که اون وسط نقش هویجو ایفا میکردم!!! با لحن اعتراﺽ آمیزی گفتم...
_خانوم جون میشه به منم بگین اینجا چه خبره و ایشون کیه؟!!
و انگشت اشارمو گرفتم سمت روهام!! از ب*غ*ل هم جدا شدن! چه عجب بابا! قشنگ گزاشتین من احساس شلغم بودن بهم دست بده بعدش تازه بفهمین منم اینجام!!! اخمای روهام دوباره رفت توهم! به درک!! پسره بیتربیت،انتر،خودخواه،دزد!!!! خانوم جون اشکاشو از روی گونش پاک کرد و گفت...
خانوم جون:آره عزیز دلم...
به روهام اشاره کرد و گفت...
Nazi
00چیشد؟!😑😂
۲ ماه پیشیاسی
00خیلی خیلی مزخرف و بچگانه و تکراری بود عدداشم بالا نمیاورد
۲ ماه پیشندا
۳۰ ساله 00رمان قشنگی بود ولی مثل اکثر رمان بیشتر رو عاشقانه ها تمرکز داشت تا پلیسی بودنش رمان پلیسی باید صحنه های پلیسی و جنایی هم داشته باشه در کل قشنگ بود
۳ ماه پیشZahra
۲۲ ساله 00عالی بود ولی اخرش ابکی تموم شد
۲ ماه پیشزهرا
۳۰ ساله 00عالی بود
۲ ماه پیشمارال
۲۳ ساله 00رمان خیلی قشنگی بود خسته نباشی نویسنده عزیز
۳ ماه پیشKosar
00رمان خیلی خوبی بود ولی باید بگم که آخراش یکم آبکی شد و اوایلش خوب بود ولی دختره آخرش لوس شد ولی درکل عالی بود
۴ ماه پیشآریا منش
7297در عجبم از این حجم آبکی و مضخرف بودن... من خودم پلیسم و اصلا نتونستم درک بکنم نویسنده رو
۴ سال پیشJarrah
5510وا این رمانه خوب چ ربطی ب ملیس بودن واقعی داره ؟
۴ سال پیشهستی
10427خب پلیس جون توکه میگی سر در نمیاری سر کارت بمون رمان نخونی سنگین تری تا بخاب بگی رمان به این خوبی آبکیه
۴ سال پیشفاطمه رنجبر
۱۶ ساله 3612دقیقااااااا🤣👌
۴ سال پیشملکه اردیبهشت
۲۰ ساله 30😐😐
۳ سال پیشستی
۱۶ ساله 2212بد نبود ولی خیلی از پسره تعریف شده بود ب جای اینکه برم تو رویا اوقم گرف😑
۴ سال پیشریحانه
۱۸ ساله 9719پلیس😐 مامانم میگه رمان نخون خوب نی حالا چطو شده پلیسااا رمان میخونن😑😑😑😑
۴ سال پیش؟
1439ببخشید مگه پلیسا آدم نیستن ک رمان نخونن
۴ سال پیشFz
7114چرا آدم که هستن ! ولی فکر نکنم پلیسا اونقدر بیکار باشن و وقت اضافی داشته باشند که بتونن رمان بخونن . اکثراً بیشتر سر کار و مأموریتن . دیگه نمی دونم
۴ سال پیشن
21وقتی نمیدونی حرف مفت نزن پلیسا مگه وقت دارن په نه په
۱ سال پیشمامن منمممم?
۱۶ ساله 292مامان منممم
۴ سال پیش?
222دقیقا سوال منم همینع😂😂😂
۴ سال پیشاترین
2523پ چرا مامان من میگه بخون خوبه 😐😐
۴ سال پیش^_^
۱۶ ساله 121بخون رمان عالیهههه 😉😎
۳ سال پیشسومیا
۱۸ ساله 30این مورد همون موضوع دنیای موازی خودمونه🫡😂
۳ سال پیشFati
۱۹ ساله 90لطفا فهمیدی ب منم بگو 😐👌
۳ سال پیشساغر
00ای گفتی
۶ ماه پیشزری
667ماشالا همه وقتی رمان پلیسی میخونن میان میگن من خودم پلیسم عجبببببب
۴ سال پیشمبیشم
80😂😂اگه اینجوری ک همه تن ماهی میخورن فاز کوسع میگرن منم معلم چینم تو انگلستان تدریس میکنم خونمم تو امریکاس بچه هام پاریسن شامم تو رستوران ایران میخورمم اهععع اصن فیلم هندی شد
۲ سال پیشنگار
۱۷ ساله 323عه آفرین آقای پلیس
۴ سال پیشبیتا
331حالا از کجا فهمیدی مرده 😂😁
۴ سال پیشSana
234خیلی از رمانها بدون اگاهی و تحقیق وصرفل جهت سرگرمی شاید نوشته میشن بدون اینکه نویسنده ذهن خلاق یا قلم پر قدرت داشته باشه
۴ سال پیشMelina
41جدی؟
۳ سال پیش...
146زارت! تو پلیسی؟ ن تو پلیسی؟ ت پلیسی نشستی رمان میخونی/:
۳ سال پیشسوشیا
۱۷ ساله 31عرررررررر خوب اومدی
۳ سال پیش...
155پلیسا مگه وقت هم برای رمان خوندن دارن؟؟؟ والا هرچی رمان پلیسی خوندم وقت سر خاروندن هم نداشتم یا ۱۰ روز نمیخوابیدن
۳ سال پیشمریکاترین
۲۷ ساله 121سلام کسایی که میگن مگه پلیسا وقت ندارن رمان بخونن پس من که ۶ ساله پلیسم و بیشتر رمان هارو خوندم چی ما هم شب ها خوابمون نمیبره رمان می خونیم دقیقا منم پلیس اینترپلم سرتیپ دوم هستم چون زیاد معموریت رفتم
۲ سال پیشپارمیدا
۱۵ ساله 00الان قش میکنم***اینترپل!!!!!
۵ ماه پیشالی
20حداقلش باید بدونی که معموریت نیست و ماموریت😶
۴ ماه پیشسونیا
۱۹ ساله 102اونوقت اینجا یه سوال پیش میاد آیا پلیسام رمان میخونن؟ تو الان باید وسط ماموریت ب شیش دوازده باشی در حال پر کردن تیرای اسلحت برادر من اونوقت داری رمان مرد خودخواه منو میخونی؟ عجبا
۳ سال پیشدخیعشقنظام
۱۳ ساله 51جزززززز😑آقا اگه اینجوریع منم سرلشکرم برا چی هرکی ازراه میرسه میگه من پلیس سرگردم .سرهنگم .سر دارم.سرلشکرم.سرتیپم. چراچرت میگین خودتونم حرف خودتونوباور ندارین
۳ سال پیشنسرین
۲۵ ساله 00خیلی مضخرف
۶ ماه پیشمریم
۱۹ ساله 30به به جناب پلیس خب رمانن دیگ واقعی نیستن چرا بشون میگن داستان خب منم دلم خیلی میخاد پلیس شم ولی نمیدونم چیکار کنم
۲ سال پیشرعنا
۱۸ ساله 00😂😂😂😂
۲ سال پیشنفس
۲۰ ساله 00موافقم 👌
۲ سال پیشزهرا
۲۰ ساله 00خخخخخخ
۲ سال پیشالی ژونتون
00داداش حالا کا بحثلیسی شد من آدم کشتم مشکلی نداره؟پلیس ها که دارن رمان میخونن
۱ سال پیشپارمیدا
۱۵ ساله 00واقعا پلیسید وای خدا من عاشق پلیس شدنم و پدر و مادرم مخالفن 😥😥😥
۵ ماه پیشملیسا
00رمان قشنگی بود اما یه جاهاش کپی رمان قرارنبود بود
۵ ماه پیشبیتا
۱۴ ساله 00عالی به نظرم داستانش خیلی متفاوت بود ممنون از نویسنده
۶ ماه پیشکیان
10بعدنقش دختر ه تو عملیات چی بود مثلااینک عاشق بشه و حامله بشه
۶ ماه پیشکیان
00تا به حال رمان به مسخره***و ابکیاین نخونده بودم ،بعدا ایشون کجا زندگی میکرده که بدون اجازه پدر عقد کرده و فرزند تک دختر خانواده تا ۶ماه خونه پدرنرفته جز یکی دوبار نوسینده فیلم ترکی کره ای زیاد میبی
۶ ماه پیشمهسا
۲۵ ساله 20رمان نسبتاً خوبی بود با تلاش و اطلاعات بیشتر نویسنده بهتری میشی نویسنده جان نمی فهمم چرا توی همه ی رمانا پسره سر یک قضیه عصبانی میشع و می ره دختره را سر اون قضیه باردار می کند کاری نکنید عادی بشه بسه
۷ ماه پیشرستا طاهری
20رمان بدی نبود اما مگه اینا برا ماموریت با هم عقد نکردن ولی چرا اصلا دختر داستان داخل ماموریت ها نبود و اینکه پلیس اینترپل ربطی به مواد مخدر نداره بعد چرا اعداد نداشت متن و چطور بدون اجازه پدرش عقد کرد
۸ ماه پیشرزا
۵۵ ساله 50اعداد نوشته نشده بود ،موضوعات سریع وبدون تامل اتفاق می افتاد،کلا قلم ضعیف بود ،اما همین که دست به قلم برده و داستانی خلق کرده بود یه هنرمند هستن و میتونن با مطالعه و تفکر بیشتر، بهتر هم بنویسن با تشکر
۱۲ ماه پیشکسری
10عامم می دونی همینکه یه داستان از خودت خلق کردی اوکی بود و آفرین بهت ولی یکم باید تخقیقتو بیشتر میکردی نکته خیلییی مهم اینکه عقد یا***برای یه دختر باکره بدون رضایت پدر باطله!!!!
۸ ماه پیش
نسرین
۱۶ ساله 00قشنگ بود رمانش🥰🥰🥰