عشق هرگز با حساب و کتاب وارد زندگی آد‌م‌ها نمی‌شود. گاهی سروکله‌اش زود پیدا می‌شود و گاهی هم دیر... گاهی هم که میان اختلافات بسیار! فریال مظفری دل به مردی داده که اختلافات فرهنگی بسیاری میان خانواده‌هایشان است؛ اما با این حال این دو عاشقانه یک‌دیگر را دوست دارند و به هیچ‌کدامِ این تفاوت‌ها اهمیتی نمی‌دهند. حالا فریال هرچند که از واکنش خانواده‌اش می‌ترسد؛ اما زمانش رسیده که با آن‌ها در این مورد صحبت کند. توجه: «مونالیزا» با اینکه قصه‌ی جدیدی نسبت به رمان «در رویای دژاوو» داره، اما می‌تونه جلد دومی برای این رمان به حساب بیاد چون تعدادی شخصیت‌های مشترک داره و قصه تقریبا بعد از دژاوو اتفاق می‌افته! بنابراین خوندن رمان دژاوو پیش از مونالیزا الزامی نیست ولی خوندنش قطعا جذابیت مونالیزا رو برای شما دو چندان می‌کنه! این رمان مرتبط با رمان در رویای دژاوو است که میتوانید در همین پلتفرم مطالعه کنید.

ژانر : عاشقانه، درام

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۹ ساعت و ۲ دقیقه ۵ ثانیه

مطالعه آنلاین مونالیزا (نسخه آفلاین)
نویسنده : آزاده دریکوندی

ژانر : #عاشقانه #درام

خلاصه :

عشق هرگز با حساب و کتاب وارد زندگی آد‌م‌ها نمی‌شود. گاهی سروکله‌اش زود پیدا می‌شود و گاهی هم دیر... گاهی هم که میان اختلافات بسیار! فریال مظفری دل به مردی داده که اختلافات فرهنگی بسیاری میان خانواده‌هایشان است؛ اما با این حال این دو عاشقانه یک‌دیگر را دوست دارند و به هیچ‌کدامِ این تفاوت‌ها اهمیتی نمی‌دهند. حالا فریال هرچند که از واکنش خانواده‌اش می‌ترسد؛ اما زمانش رسیده که با آن‌ها در این مورد صحبت کند. توجه: «مونالیزا» با اینکه قصه‌ی جدیدی نسبت به رمان «در رویای دژاوو» داره، اما می‌تونه جلد دومی برای این رمان به حساب بیاد چون تعدادی شخصیت‌های مشترک داره و قصه تقریبا بعد از دژاوو اتفاق می‌افته! بنابراین خوندن رمان دژاوو پیش از مونالیزا الزامی نیست ولی خوندنش قطعا جذابیت مونالیزا رو برای شما دو چندان می‌کنه!

این رمان مرتبط با رمان در رویای دژاوو است که میتوانید در همین پلتفرم مطالعه کنید.

مقدمه:

دوستان لطفاً توجه داشته باشید که چند صفحه اولیه رمان مونالیزا با رمان در رویای دژاوو همزمان هستش تا شما متوجه بشید که قصه‌ی زوج جدید ما، دقیقا از کجای دژاوو شکل گرفته!

وگرنه ما اینجا یه قصه ی کاملا جدید داریم!

همچنین توجه داشته باشید که صحبتم اصلا به این معنا نیست که از خوندن صفحات اولیه منصرف بشید! بلکه برای آشنایی با کاراکتر مرد قصه، اتفاقا حتما باید بخونید.

کاراکترهای رمان در رویای دژاوو به دلیل نسبت های خانوادگی و فامیلی که با فریال دارن، حضورشون در این رمان هم کاملا طبیعیه!

رمان در رویای دژاوو، هم در بخش آنلاین اپلیکیشن موجوده و هم در بخش آفلاین که اگه نخوندید پیش از خوندن رمان مونالیزا بهتره بخونیدش.

برای دیدن عکس کاراکترهای رمان مونالیزا به بخش آنلاین برنامه سر بزنید.

____________

که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها...

فصل اول

حالا نوبت به دامنش می‌رسید! دستش را زیر چانه‌اش گذاشت و کمی فکر کرد. نتیجه گرفت اگر به دامن پیراهنش کمی چین بدهد احتمالا بهتر است. طبق شناختی که از مشتری‌هایش داشت حتما می‌پسندیدند!

آن‌قدر غرق طراحی‌اش بود که صدای باز شدن در هم باعث نشد حواسش پرت شود. دستی روی میزش آمد و همین که می‌خواست فنجان و نعلبکی را کنارش بگذارد، کمی لغزید و تمام نسکافه‌ی درونش روی کاغذ طراحی ریخت...

دختر جیغی کشید و حیرت زده گفت:

- ببین چی‌کار کردی...

نگاهش را بالا داد و مهسا را بالای سر خودش دید. دخترک مو نارنجی که خال سیاهی کنار لبش داشت و چشمان متاسف و سیاهش را روی او می‌گرداند.

- وای ببخشید فریال جون!

فریال که همان لحظه بی اختیار از جای برخواسته بود نفسش را حرص خورده بیرون فرستاد. موهای رنگ شده و شکلاتی‌اش را پشت گوشش فرستاد. دختر مو نارنجی باز هم متاسف گفت:

- خیلی معذرت می‌خوام واقعا!

فریال چند بار سرش را بالا انداخت و با تاکید گفت:

- عیبی نداره... مهم نیست! تو ببخشید مهسا جون به خاطر من تا این ساعت موندی... من که گفتم برو خونه.

حالا مهسا از اینکه لحن صاحب کارش ناگهان تغییر کرد و به همان دختر مهربان همیشگی تبدیل گشت، رنگ به گونه‌هایش برگشت. دسته‌ی باریک موهایش را پشت گوش فرستاد و گفت:

- اشکالی نداره عزیزم. الان دیگه می‌رم؛ خدانگهدارت.

فریال لبخند مهربانی زد و پاسخش را داد. موهای بلندش که تا کمرش می‌رسیدند را با یک کش مو بالای سرش جمع کرد. لوازم آرایش توی کیفش را دراورد و روی میزش خالی کرد چون باید از اول خودش را تر و تازه می‌کرد.

مقابل آینه قدی سمت راستش ایستاد و مقداری میسلارواتر روی پنبه ریخت و به پوستش کشید تا اول تمام میکاپش را پاک کند. فضای مزون کمی سرد بود ولی او عاشق همین سرمای زمستانی بود تا بتواند لباس‌های گرم و پشمی بپوشد.

کف کتانی سفیدش را روی پدال سطل زباله فشرد و پنبه‌ی کرمی رنگ را به درون آن پرتاب کرد. حالا باید به سرویس بهداشتی خارج از اتاقش می‌رفت و صورتش را می‌شست و خشک می‌کرد... و همین کار را هم کرد. باز هم به اتاقش برگشت و میکاپ تازه‌ای به روی صورتش نشاند. پوست بی عیب و نقصش که هزینه‌ی زیادی بابتش پرداخته بود را رنگ و لعاب تازه بخشید و رژ قرمزی روی لب‌های خوش حالتش نشاند. مادربزرگ مادری‌اش همیشه به او هشدار می‌داد از خدمات زیبایی کمتر استفاده کند و او می‌گفت جوان است و دوست دارد خوشگل باشد و از همین حرف‌ها!

در آخر هم لنزهای آبی‌ را خیلی با دقت روی مردمک‌های قهوه‌ای رنگش گذاشت و ابروهایش را با سر انگشتانش مرتب کرد. شکت چهارخانه‌ی کرم و بنفشش را روی بادی یقه اسکی سفیدش پوشید. موهایش را باز کرد و با انگشتانش شانه کرد. کلاه ساده و سفیدش را روی موهایش کشید و کیف دستی کرم و بزرگش را به دست گرفت تا از اتاق خارج شود.

مهسا رفته بود و او آخرین نفر بود. نگاهی به فضای مزون نسبتا کوچک اما لوکسش انداخت. تمام دکوراسیون آن‌جا را با وسواس تمام انتخاب کرده بود. آن‌قدر توی اینترنت و به نزد طراحان داخلی ایده‌های متفاوت را دیده بود که در آخر ساده ترین‌شان را انتخاب کرد. ترکیبی از رنگ‌های کرم، صورتی و طلایی و کمی هم مشکی. این‌جا را واقعا مدیون پدرش بود!

چراغ‌ها را یکی پس از دیگری خاموش کرد و در آخر در لمسه دار و مشکی را قفل کرد و حفاظ آکاردئونی را هم بست. خود را توی آسانسور انداخت. پدرش حامی مالی خیلی خوبی برای او بود و فریال می‌دانست اگر کمک او نبود قطعا به آرزویش یعنی داشتن یک مزون موفق نمی‌رسید. پول همیشه و هر کجا حرف اول را می‌زند. همان‌طور که به سمت چری آریزوی پارک شده‌ی کنار خیابان می‌رفت، شماره‌‌ی یکی از مخاطبینش را گرفت و گفت:

- الو عزیزم کار من تموم شده؛ تو چطور؟

صدای مردانه‌ای از آن سوی خط پاسخ داد:

- خسته نباشی قربونت برم!

لبخندی روی لب‌های دختر آمد. پشت رول نشست و ماشین را به راه انداخت.

- مرسی عزیزم. خودت هم همین‌طور!

- عکست که روی گوشیم افتاد خستگیم رفت.

موبایلش را هولدر نگه داشته بود و صدای مرد توی کابین ماشین می‌پیچید. فریال فرمان را پیچاند تا از خیابان مزون خارج شود. برای دیدنش هیجان داشت... مثل همیشه! شنیدن صدایش یک جورایی باعث آرامش قلبش می‌شد و هر زمان که او را می‌دید درخشش چشمانش را هم خودش احساس می‌کرد.

***

از دروازه‌ی بزرگ خانه عبور و ماشین را زیر سایه‌بان پارک کرد. امشب تولد دخترعمویش بود و حالا از سر و صدایی که نمی‌شنید می‌توانست حدس بزند جشن تمام شده است. حتما که ترمه از دستش عاصی بود و بابت این دیر آمدن مواخذه‌اش می‌کرد! مشکل این‌جا بود که بودن با مرد دوست داشتنی‌اش را به هر چیز دیگری ترجیح می‌داد. وقت گذشتن با او آن‌قدر اولویت داشت که از تولد دختر عمویش بگذرد!

از مسیر سنگفرش شده‌ای که میان باغ می‌گذشت عبور کرد و از کنار حوض سفید رنگ و بزرگ که فواره‌ی بلندی را در مرکز خود جای داده بود، نیز گذر کرد. عمارت سفیدشان که در اصل برای مادربزرگ پدری‌اش بود، جایی نسبتا خارج از شهر میان درختان مختلفی محصور بود و او از وقتی که به دنیا آمد و چشمانش را باز کرد تا درست همان لحظه‌ای که یک دختر جوان و بیست و هفت ساله بود، همان‌جا زندگی می‌کرد. با پدر و مادرش... و با مادربزرگش و برادر بزرگتری که گاهی بود و گاهی هم نه.

داخل شد و مقابل در ورودی خانه یک راه‌پله بود با نرده‌های چوبی و مستحکم که به طبقه‌ی بالا و تراس بزرگ عمارت می‌رفت. و سمت راستش یک آشپزخانه‌ی بزرگ و کلاسیک. سر خدمتکار تپل و میانسال خانه با خوش رویی به استقبالش آمد.

- خوش اومدی فریال جان!

فریال به عادت همیشگی لبخند مهربانی به لب نشاند و پرسید:

- مرسی قربونت! بقیه کجان؟

- خانم بزرگ که اتاق خودشونن. مادرتون توی سالن پذیرایی و آقا فرهاد و ترمه خانوم هم تراس بالا.

فریال به نشانه‌ی تفهمیم سری تکان داد و به سمت چپ ورودی یعنی به سالن پذیرایی رفت. در را به آرامی باز کرد و تنه‌اش را به داخل برد. مادرش روی مبل تک نفره‌ی کاربنی نشسته و دستش را زیر پیشانی‌اش زده بود. پیراهن طلایی و درخشانی که به تن داشت خیلی زیبا بود.

فریال از نوع نشستن او فهمید که ناراحت است و لبخندش پر کشید. خودش را کامل توی اتاق انداخت و در را پشت سرش بست. خیلی آرام صدایش کرد.

- مامان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای فین فین مادرش را شنید و دید که دستمال کاغذی توی دستش را به طرف بینی‌اش برد و آن را گرفت. فریال جلو رفت و مقابل مادرش زانویش را روی زمین زد و ساق دست او را گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شدی مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش اشک‌های روی صورتش را با کف دست پاک کرد و موهای بلوندش را کنار زد و با چشمان سیاهش به دخترش نگاه کرد با اخم پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان چه وقت اومدنه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مزون کار داشتم دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش این بار با لحنی که نشان می‌داد اصلا هم باور نکرده است، پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونم تا این وقت شب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط سری تکان داد. اصلا قصد نداشت به مادرش لو بدهد مرد محبوبی توی زندگی‌اش دارد و با او وقت می‌گذراند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگو دیگه... چرا گریه کردی قربونت برم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از دست فرهاد زله شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا آخه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر خیلی غمگین و دلخور گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون که فکرش به چیزی نمی‌رسه... منم یه کادو خریدم بهش گفتم این رو از طرف خودت به ترمه بده؛ بعد اون چی‌کار کرد؟؟ تو جمع جلوی دوستای ترمه گفت کادو رو مامانم خریده نه خودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضش را بلعید و نگاهش را از دخترش گرفت و این بار دستش را زیر چانه‌اش ستون کرد. احساس کرد دخترش می‌خندد! از گوشه‌ی چشم نگاه خصمانه‌ای به او انداخت و مشتش را با ناباوری از زیر چانه‌اش برداشت و با حیرت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فریال؟ چرا تو الان می‌خندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال پشت انگشتان کشیده‌اش را روی دهانش گذاشته بود و خیلی ریز می‌خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید مامان سحر جون! مامان تو رو خدا کوتاه بیا... ببین داداشم ترمه رو نمی‌خواد طفلی به چه زبونی بهت بگه؟ بذار با همین دختره که باهاش آشنا شده خوش باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه این دختره هیچ نفعی واسه پسر من نداره! ولی ترمه پنجاه درصد هتل و حتی این خونه رو داره! فرهاد این همه برای رشد هتل زحمت کشیده چرا شوهر آینده‌ی ترمه بیاد براش شاخ و شونه بکشه؟ چه بهتر که خودش با ترمه ازدواج کنه و اختیار اون پنجاه درصد رو هم تا همیشه خودش داشته باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال گونه‌ی مادرش را بوسید و به نشانه‌ی هم‌دلی دستی به شانه‌اش کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌رم پیش ترمه بلکه بتونم از دلش دربیارم تولدش نبودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش را توی سالن تنها گذاشت و به طبقه‌ی بالا رفت. از راهروی باریک و نیمه تاریک گذشت تا خود را به تراس بزرگ خانه برساند. همین که پایش را آن‌جا گذاشت برادرش خیلی عصبی و ناخواسته تنه‌ای به شانه‌اش زد و از کنارش عبور کرد. فریال از این همه خشم جا خورد و لحظه‌ای مکث کرد و به قدم‌های سریع فرهاد نگاه کرد که فورا خودش را توی تاریکی راهرو انداخت و مثل یک باد از کنارش عبور کرده بود. بیخیال به سوی دخترعمویش چرخی زد و خیلی مشتاق گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عشقم ببخش نیومدم عوضش برات یه سوپرایز گنده دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترمه هیچ توجهی به او نکرد و درحالی که گربه‌ی پرشین سفیدش را توی آغوش گرفته روی یک صندلی حصیری نشسته بود. موهای فر ریزش روی پیراهن میدی سفید رنگش افتاده بودند و فریال به این فکر کرد که با شانه‌های برهنه، آن هم توی سرما نشستن واقعا سخت است. ترمه سرش را به طرف او چرخاند و خیلی دلخور گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اومدی بالاخره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال دستانش را روی شانه‌های او گذاشت و بوسه‌ای روی گونه‌‌اش زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی معذرت می‌خوام ازت ببخش گلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صندلی حصیری افتاده بر زمین را مرتب کرد و مقابل دخترعمویش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه کادوی توپ برات دارم ولی به سبک خودم! فردا باید باهام بیای مزون نشونت بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر عمویش برخلاف همیشه هیچ ذوقی نشان نداد. فریال تنش را روی میز خم کرد و گربه‌ی توی دستان او را گرفت و توی آغوش خود کشید. پشم‌های سفید و بلندش را نوازش کرد و با مهربانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لوسی چه خبرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گربه‌ی چاق خرناسه‌ای کشید و خودش را توی آغوش دختر جمع کرد. فریال نگاهی به چهره‌ی اخم آلود ترمه انداخت و به گربه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به نظرت ترمه چرا باید توی شب تولدش انقدر اخمو باشه؟ حتما فرهاد بازم شیطونی کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی می‌کرد توجه او را به مکالمه‌ی خود جلب کند؛ اما فایده‌ای نداشت. شانه‌هایش را پایین انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از مامانم شنیدم چی شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترمه هنوز هم بی توجه به او چشمان عسلی‌اش را به باغ سرمازده داده بود و با ناخن‌های شست و اشاره‌اش سعی می‌کرد پوست لبش را بکند. ناخن‌های سفید رنگش کمی به رژ سرخش آغشته شده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ترمه چرا این کار رو با خودت می‌کنی؟ چرا سراغ زندگیت نمی‌ری دختر خوب؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترمه باز هم جوابی نداد و او کلافه پوفی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به نظرت چرا اون دختره رو دوست داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا این بار فریال بود که پاسخی نداد و هنوز هم موهای سفید گربه را نوازش می‌کرد و کمی توی بغلش جا‌به‌جایش کرد. مادربزرگ پیرش برادر و دخترعمویش را از سنین خیلی کم نامزد اعلام کرده بود و حالا فرهاد این نامزدی اجباری را نمی‌خواست؛ هیچ‌وقت هم حتی برای یک لحظه نخواسته بود! ترمه انگشتانش را روی چشمانش فشرد و نفس حبس شده و کلافه‌اش را بیرون فرستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حس می‌کنم جلوی دوستام آبروم رفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال باز هم هیچ جوابی نداد و فقط به نیم‌رخ او نگاه می‌کرد. در نظر او ترمه خیلی خودش را سبک می‌کرد... در نظرش وقتی کسی تو را نخواهد خب نمی‌خواهد دیگر... اصلا نمی‌فهمید اینموضوع ساده چرا به خرج دخترعمویش نمی‌رود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارت دوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی وقت بود که اصلا حوصله‌ی این حرف‌ها را دیگر نداشت. هر بار دخترعمویش را نصیحت می‌کرد و از او می‌خواست قانع شود که برادرش هرگز به او عشقی نداده است؛ اما هیچ فایده‌ای نداشت. گربه را به دخترعمویش برگرداند و تصمیم گرفت تنهایش بگذارد. واقعا از نصیحت‌های بی جواب خسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اتاقش رفت که توی راهروی طویل همین طبقه‌ی دوم بود. کلید برق را زد و نور توی فضا تابید. اول کلاهش را از سر و بعد شکتش را از تن دراورد و خیلی مرتب به رگال چوبی گوشه‌ی اتاقش آویخت. تخت خواب سفیدش لمسه و ست رو تختی بنفشِ براقی داشت و درست وسط اتاق بزرگش بود. پرده‌ی حریر سفید اتاقش را روی پنجره کشید و آباژور کنار تختش را روشن و این بار چراغ را خاموش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پیامک موبایلش او را به سراغش کشاند. روی چهارپایه‌ی کوتاه نشست و به میز آرایشش که در سمت چپ تخت خوابش بود، تکیه داد. پیامک را باز کرد و لبخند روی لبش آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« خیلی شب قشنگی شد عشقم. مرسی که دعوتم رو قبول کردی »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتانش خیلی تند تند شروع به تایپ کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« به خاطر همه چیز ممنون »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از آنکه آن را بفرستد پشیمان شد و تمام حروف تایپ شده را پاک کرد. به نظرش این جمله خیلی تکراری و کلیشه‌ای آمد؛ پس شروع به تایپ جملات دیگری کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« کنار تو همیشه بهم خوش می‌گذره »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و یک ایموجی با چشمانی قلبی نیز ضمیمه‌ی جمله‌اش کرد. همزمان که آرایشش را پاک می‌کرد پاسخ پیام‌های او را می‌داد و مدام لبخند به لب داشت. به نظرش عشق قشنگ ترین چیزی بود که یک نفر می‌توانست توی تمام زندگی‌اش تجربه کند. درست از لحظه‌ای که این مرد وارد زندگی‌اش شده بود همه چیز تغییر کرده بود؛ به اندازه‌ای که انگار زندگی‌اش به دو تاریخ تبدیل شده بود.. قبل از او و بعد از آمدنش... حس تازه‌ای داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی ابراز علاقه‌اش را شنید به او گفته بود درموردش فکر می‌کند؛ اما به محض اینکه خودش را تنها یافت با دُمش گردو شکست! حالا این وسط یک مشکلی بود... یک اختلاف سنی زیاد که مطمئن بود اگر دیگران بفهمند سرزنشش خواهند کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهم نبود! فقط همین کافی بود که آن مرد خیلی مهربان و کافی بود. در نظرش هم، خوش قیافه و جوان بود... شاداب و تازه! هرچند خودش هم می‌دانست وقتی کنار هم قرار می‌گیرند اختلافشان به چشم می‌آید؛ اما او واقعا برایش خواستنی بود. از آدم‌های پخته خیلی هم خوشش می‌آمد. به او حس کافی بودن را می‌داد و تا حالا واقعا عشق کسی را تا این اندازه باور نکرده بود. وقتی کنارش بود احساس عجیبی داشت... انگار که تمام دنیا در شرارت بود و او اما، در امنیت به سر می‌برد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی خیلی آرام به در اتاقش چند ضربه نواخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دخترِ بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال موبایلش را خیلی سریع کناری گذاشت و اول صدایش را توی گلو صاف کرد و برخاست و برای گشودن در به طرفش رفت. با دیدن پدرش لبخندی به لب آورد و او را به داخل راهنمایی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش یک سینی با دو فنجان توی دستانش داشت و داخل اتاق شد. سینی را روی پاتختی کنار آباژور گذاشت و خودش نیز لبه‌ی تخت نشست. فریال نیز کنار پدرش نشست. پدرش با اینکه همه‌اش پنجاه و شش سال سن داشت اما به طور ارثی تمام موهای سر و سبیل‌هایش خاکستری و سفید شده بودند؛ هرچند میان دو ابروان پر پشتش و گوشه‌ی چشمان عسلی نسبتا تیره‌اش خطوط تقریبا عمیقی داشت ولی با این حال از پوست شاداب و جوانی برخوردار بود. فریال همیشه از اینکه رنگ چشمانش به پدرش نرفته است معترض بود و به برادرش حسادت می‌کرد. اصلا به خاطر همین دست به دامان لنزهای رنگی می‌شد! احساس کافی بودن نمی‌کرد؛ اما کنار آن مرد دوست داشتنی که قرار می‌گرفت دیگر هیچ کدام از این حرف‌ها برایش مهم نبودند چون بارها از او شنیده بود که خیلی زیباست! همین جمله را پدرش هزاران بار گفته بود؛ ولی آن مرد یک جور خاصی بیانش می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کردم خونه نیستی بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتفاقا نبودم. امشب شیفت بودم منتها زنگ زدم مخ داداشت رو زدم که به جای من بره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و لبخند موذیانه‌اش آن‌قدر به دل دخترش نشست که او را هم به خنده وا داشت. دلش خیلی برای برادر بیچاره‌اش می‌سوخت؛ اما کل کل‌های این پدر و پسر را هم خیلی با اشتیاق دنبال می‌کرد. عطا با ابروهای پر پشت و تیره‌اش به فنجان‌ها اشاره داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلم خواست بیام خونه و با گل دخترم کاپوچینو بخورم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای بابا الان که وقت خوابه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عطا به سوی سینی خم شد و آن را برداشت و روی پاهایش نگه داشت. ماگ آبی را خودش برداشت و آن یکی که صورتی بود را به دخترش تعارف کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بخور بابا عیبی نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو در کنار هم کاپوچینو نوشیدند. پدرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز ندیدمت دلم برات یه ذره شده بود. کارات خوب پیش می‌ره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره بابا جون... نگران نباش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برخلاف برادرش، او خیلی محبوب پدرش بود. همیشه برایش وقت داشت... از نظر معنوی و مادی حمایتش می‌کرد و نازش را هم خریدار بود. عقیده داشت که دیگر اعضای خانواده به فرهاد توجه خاصی دارند و به دخترش این وسط بی توجهی می‌شود! عطا از اینکه دختری داشت به خود می‌بالید. وقتی سحر اولین فرزندشان را باردار بود، دلش می‌خواست دختر شود؛ اما وقتی شنید پسر است یک جور دیگر خوشحال شد! انگار که بال درآورد... احساسِ حاکمی را داشت که ولیعهدی دارد؛ اما همیشه دلش دختری می‌خواست با لباس‌های صورتی! که برایش موهایش را ببافد... کفش‌های عروسکی به پایش کند و به او پیراهن‌های چین دار بپوشاند! کنارش بشیند و با دقت ناخن‌هایش را لاک بکشد و به شیرین زبانی‌هایش گوش بدهد و حتی شوالیه‌ی قلعه‌ی رویاهایش شود! خب عطا همه‌ی این‌ها را با دخترش تجربه کرده بود و حالا او قد کشیده بود. دیگر هر چند خبری از آن کفش‌های عروسکی و پیراهن‌های چین دار و آن حرف‌ها نبود؛ اما می‌دانست که هنوز هم تکیه گاه فریال است و مایه‌ی افتخارش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهمن ماه سردتر از هر زمان دیگری بود و فریال عاشق این ماهِ سال بود. دوستش پریناز مقابلش روی صندلی نشسته بود و مدام با دستمال کاغذی توی دستش اشک‌هایش را پیش از جاری شدن روی صورتش پاک می‌کرد. یک کت تمام خز سفید پوشیده بود و موهای پر کلاغی‌اش را دو طرف شانه‌اش انداخته بود. لب‌های درشتش را به اندازه‌ی یک خط از هم باز کرده بود و سعی می‌کرد نفس بکشد. فریال داشت به نگین گوشه‌ی بینی او نگاه می‌کرد و برای هزارمین بار به این فکر کرد که اصلا توی سلیقه‌اش نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا یه بار دیگه به مامانت اینا می‌گفتی شاید راضی شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریناز دستمالی دیگر از جعبه‌ی روی میز برداشت و بینی‌اش را گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه چقدر بگم؟ می‌گن بری تنهایی غربت که چی بشه؟ من واسه چی باید بمونم این‌جا؟ ها؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمله‌ی آخرش را طوری با اعتراض ادا کرد که انگار دختر مقابلش هم این وسط نقشی داشته است! فریال به بینی فانتزی او نگاه کرد و برای بار چندم به نظرش آمد که دوستش قطعا در جراحی بینی‌اش شکست خورده است چون یکی از سوراخ‌های بینی‌اش کوچک تر به نظر می‌آمد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهایش را با حالت کلافه‌ای از این فکرها بالا انداخت و دست به سینه ایستاد. نگاهش را توی کافه گرداند که میز و صندلی‌های چوبی داشت و عکس چند شاعر و نویسنده را توی قاب‌های کوچک و شیشه‌ای به دیوار کوبانده بودند. قشنگ‌تر از همه چیز آکواریومی بود که در گوشه‌ای با ماهی های رنگی خودنمایی می‌کرد. فریال با ذوق گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای پریناز نِمو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهی راه راه نارنجی و سفید آزادانه شنا می‌کرد و فریال هر بار که به آن کافه می‌آمد آن‌قدر به آکواریوم زل می‌زد تا سروکله‌ی نمو از پس سنگ‌ها پیدا شود. پریناز اخمی کرد و خیلی دلخور گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای فریال واقعا که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ناراحت نباش دیگه... من که گفتم با داداشم حرف می‌زنم یکی دو روز خونه‌اش رو بذاره در اختیار ما! می‌ریم اون‌جا خوش می‌گذره. تا خود صبح هم می‌شینیم فیلم و سریال می‌بینیم همه‌ی ناراحتی‌هات از بین می‌رن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را بلند کرد و به پسر جوانی که پشت پیشخوان کوچکش ایستاده بود، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید می‌شه یه شیک دیگه بیارید؟ بازم توت فرنگی لطفا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریناز سرزنش بار به او توپید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر فکر نمی‌کنی هوا سرده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عیبی نداره سخت نگیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریناز تنش را به عقب برگرداند و پوف کلافه‌ای کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خبر از رِل پر حاشیه‌ی خانوم مظفری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال انگشت سبابه‌اش را روی تیغه‌ی بینی‌اش گذاشت و هیس کش داری گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌گی ما همیشه میایم این‌جا می‌شناسنش دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب بشناسن مگه من چی گفتم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به پاسخش، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خبر خاصی نیست... روزها رو می‌گذرونیم دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چرا این‌جوری حرف می‌زنی؟ انگار که راضی نیستی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال نچی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه واسه این نیست... فقط می‌ترسم خیلی. می‌دونی دیگه؟ خانواده‌ی من اختلاف سنی براشون اصلا تعریف نشده. مثلا خود فرهاد... این همه امروزیه ولی اختلاف نُه ساله‌اش با ترمه توی ذهنش اصلا نمی‌گنجه دیگه چه برسه به ما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه ربطی به امروزی بودن داره؟ خب هرکسی یه سلیقه‌ و نظری داره دیگه... همچین هم بی راه نیست به هرحال کسی که این همه از تو بزرگتره قطعا طرز تفکرش هم فرق داره دیگه... باید اول مطمئن بشی ببینم اختلاف سنی چقدر توی عقایدتون اثر گذاشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه‌های فریال پایین افتادند. حتی خودش هم یک زمانی خلاف الان فکر می‌کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی‌کار کنم دیگه... خیلی دوسش دارم نمی‌تونم دست بکشم. اصلا... چرا دست بکشم؟ از همون اول هم می‌دونستم خیلی از من بزرگتره و خانواده‌اش با خانواده‌ی من فرق دارن... چیزی نیست که الان فهمیده باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کافه‌چی یک لیوان بلند پر از شیک توت فرنگی جلوی دست او گذاشت و لیوان خالی روی میز را برداشت. خیلی محترمانه پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیز دیگه‌ای میل دارید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریناز پیش از آنکه فریال بخواهد پاسخی بدهد خیلی جدی رو به پسر جوان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از من خجالت می‌کشه وگرنه سومی رو هم می‌گه آماده کنید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر جوان خیلی مودبانه لبخندی زد. فریال اول رو به دوستش نچی کرد و از پیشخدمت تشکر کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین عزیزم! تو خیلی جوونی... حتی برای بیست و هفت ساله بودن هم ظریف تری فدات! آقاهه کلاهشو انداخته هوا که یه دختر ترگل ورگل تور کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال بی توجه به او نی زرد رنگ را به دهان برد و مقداری از سفارش خوشمزه‌اش را مزه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تازه پَری گفتم که! اختلافات ما فقط به سن و سال ختم نمی‌شن که! خانواده‌اش هم مذهبی و با حجاب‌ان. قطعا منو یه لحظه هم تحمل نمی‌کنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودش چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودش کاملا میانه‌اس به نظرم! با حجاب من مشکلی نداره... یعنی نه خیلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نچی کرد. احساس کرد منظورش را به درستی بیان نمی‌کند. کمی فکر کرد و جملات دیگری را به کار گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین خانواده‌ی منم لامذهب نیستن که! مادربزرگ منم ماه محرم که می‌شه توی مسجد روضه می‌گیره ولی خب اون چیزی که اون درمورد خانواده‌اش می‌گفت بازم خیلی با ما متفاوته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا تا حالا ازدواج نکرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال شانه بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفت مورد مناسبش رو پیدا نکرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان به چه دلیل فکر کرده تو مناسبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال این بار با شدت بیشتری شانه بالا انداخت و پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه می‌دونم؟ همون‌طور که من فکر کردم اون واسه من مناسبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب بهش بگو بیاد با خانواده‌ات صحبت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌خواد بیاد ولی من یکم بهونه میارم. راستش از واکنش بابام اینا می‌ترسم. خاله‌امم از یه طرف گیر داده مدام من رو واسه پیمان خواستگاری می‌کنه... من و پیمان عین خواهر و برادریم اونم هیچ حسی بیشتر از یه خواهر به من نداره بنده خدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریناز سری تکان داد و چنگالش را توی کیک وانیلی‌اش فرو کرد. مطمئن بود که موضوع همین گونه است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارت سوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانه‌ی برادرش توی طبقه‌ی پنجم یک آپارتمان شش طبقه و ده واحده بود. یک هشتاد متری دو خوابه‌ی کوچک؛ اما مدرن و زیبا. فرهاد برای اینکه رهن کاملش کند از خواهرش کمک گرفته بود و حالا از این بابت خود را مدیون او می‌دانست. ورودی‌اش یک راهروی بلند بود که به سرویس بهداشتی و اتاق‌ها راه می‌یافت و میانه‌ی این راهرو ورودی سالن کوچک پذیرایی‌ای بود که آشپزخانه‌ی نقلی‌اش را در سمت راست خود جای داده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریناز توی خانه گشتی زد و با اشتیاق گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا ایول! داداشت چقدر مرتبه... فکر می‌کردم از این مردای شلخته‌اس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال سوئیچ ماشینش را روی کانتر آشپزخانه گذاشت که چشمش به چیز عجیبی افتاد! یک بسته قرص ضد بارداری که با دیدنش چشمانش گرد شدند. برادر مجردش همچین چیزی را برای چه می‌خواست؟ نگاهی به اطرافش انداخت تا مطمئن شود دوستش آن‌جا نیست که نبود! صدایش را از توی اتاق می‌توانست بشنود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فری بیا ببین چه تراس کوچولویی داره! اوخی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احمقی ها! خودم این‌جا رو قبلا دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بسته‌ی قرص را فورا توی جیب شلوار جینش پنهان کرد تا یک وقت پریناز با دیدنش کنجکاوی به خرج ندهد. زیرلب مدام برادرش را به فحش کشاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاک تو سرت حیوون! حالا یه درصد از من سر بزنه و اون بفهمه... سرمو می‌بره می‌ذاره رو سینه‌ام! آشغال عوضی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب البته می‌دانست این فقط یک اغراق است؛ اما قطعا خون جلوی چشم برادرش را می‌گرفت... توی این یکی واقعا شکی نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روزی که با آن مرد آشنا شده بود هرچند که همه چیز رنگ و بوی تازه گرفته بود؛ اما استرس زیادی را تجربه می‌کرد. می‌دانست خیلی‌ها اختلاف بیشتری هم دارند و مشکلی هم با این موضوع ندارند؛ ولی به هر حال هر خانواده‌ای نظر متفاوتی دارد. پدرش را خیلی دوست داشت؛ اما برادرش آدم امن تری بود... با او احساس صمیمیت و راحتی بیشتری می‌کرد؛ ولی باز هم صحبت درمورد این موضوع برایش سخت بود. فکر کرد قطعا فرهاد او را دست می‌اندازد! همه‌ی روز‌های زندگی‌اش پر از این افکار شده بود. حالا با دیدن این بسته‌ی عجیب توی خانه‌ی برادرش احساس می‌کرد کمی اعتماد به نفس گرفته است ولی باز هم به این معنا نبود که بخواهد این موضوع را با کسی درمیان بگذارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از برادرش خواسته بود برایش مقداری خوراکی بخرد و توی خانه بگذارد و حالا با اطمینان به این موضوع دوستش را صدا زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فیلم ببینیم یا غیبت؟ به فرهاد گفتم یه سری خوراکی بخره برامون... حالا ببینم چی‌ها خریده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی آشپزخانه و به سمت کابینتی رفت که می‌دانست فرهاد خوراکی‌ها را همیشه آن‌جا می‌گذارد. کابینت را که باز کرد با دیدن کاغذ بزرگی که بر روی بسته‌ی چیپس‌ها و پفک‌ها بود سعی کرد نخندد. دستخط خود برادرش بود که با خط درشتی نوشته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« بفرمایید کوفت و زهرمار»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاغذ را درون دستش مچاله کرد و توی سطل زباله انداخت تا دوستش این یکی را هم نبیند! از میان آن کوه خوراکی چند بسته پاپ کورن، چیپس و پفک برداشت. پریناز به سالن برگشت و روی مبل دو نفره‌ی سبز یشمی نشست و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه‌ی واحدهای این آپارتمان همین شکلی‌ان؟ خالی نداره واسه فروش؟ خیلی خیابون و ساختمون آرومی به نظر می‌رسه این‌جا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌دونم داره یا نه. فرهاد هم تازه اومده این‌جا خیلی آشنا نشده هنوز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو این اوضاع گرونی خوب خونه‌ای خریده داداشت... البته خب دست مادربزرگت هم درد نکنه همیشه حامیه براش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و لبخندی زد. فریال چیزی نگفت چون اصلا دلش نمی‌خواست بگوید واقعیت این است که برادرش صاحب این خانه نیست و در واقع آن را رهن کرده است... نمی‌خواست بگوید که برادرش به تازگی دلباخته‌ی دختری شده است و حالا از طرف خانواده‌ی ناراضی‌اش تحت فشار است تا آن‌جایی که خانه‌ی پیشینی که در آن زندگی می‌کرده را ازش گرفته‌اند و حالا با تمام کم پولی‌اش این‌جا را رهن کرده است. مشکلات برادر عزیزش را هرگز برای بهترین دوستش تعریف نمی‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بسته‌ی چیپس نمکی را باز کرد و به دست پریناز داد؛ خودش سرکه‌ای را ترجیح می‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بازم گفت میاد خواستگاری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال یک تکه چیپس شکسته را به دهان گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش یکمی میونه‌مون شکراب شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌گه من اهل ارتباط های پنهونی نیستم و می‌خوام ازدواج کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریناز ناباورانه هینی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی با یکی دیگه؟؟ کات کردین؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا... خودمو می‌گفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌دونم چی‌کار کنم از واکنش خانواده‌ام خیلی می‌ترسم. خاله ریحانه هم یه چند وقتیه اومده ایران مدام می‌گه اومدم دست تو پیمان رو بذارم تو دست هم! هرچقدر بهش می‌گم نه تو سرش نمی‌ره... برگشته ازم می‌پرسه کسی تو زندگیته؟؟ اصلا هست یا نه... شاید من دلم نخواد به چه زبونی بگم آخه؟ حالا جالب این‌جاست که خود پیمان هم نمی‌خواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از کجا می‌دونی؟ شاید اون بخواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال با اطمینان سرش را بالا انداخت و نوچی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا چرا شکراب شدید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین دیگه... می‌گه نامزد کنیم من می‌گم فعلا زوده. گذشته از نظر خانواده‌ام خودمم گاهی توی تنهایی‌هام که بهش فکر می‌کنم هی به خودم می‌گم نکنه یه روز از انتخابم پشیمون بشم؟ بعد که می‌رم پیشش یه آدم دیگه می‌شم! کاملا مصمم! می‌دونی انقدر پیشش احساس آرامش دارم و حالم خوبه که نگو... یه جور خاصیه؛ یه مرد به تموم معنا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش از او خواسته بود که آخر هفته را به خانه‌ی مادربزرگش بروند تا با خاله ‌ریحانه‌اش وقت بگذرانند تا پیش از آنکه به کانادا برگردد همگی دور هم جمع شوند. خاله ریحانه از ازدواج اولش پیمان را داشت و از ازدواج دومش با عموی مرحومِ فریال، ترمه را داشت. فریال همیشه به مادر و خاله‌اش غبطه می‌خورد اینکه دست سرنوشت آن‌ها را جاری یکدیگر کرده بود، به نظرش اتفاق قشنگی بود که می‌توانست برای دو خواهر بیافتاد که از قضا قل یکدیگر هم بودند... حالا هرچند ناهمسان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادربزرگ مادری‌اش که همه او را مامان منیر صدا می‌زدند، خانه‌ی گرم و صمیمانه‌ای داشت. یک خانه‌ی ویلایی کوچک با درختان مو و توت سیاه که دو طرف یک مسیر نسبتا باریک و موزاییک شده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز روشنایی روز پا بر جا بود که همه‌شان توی سالن گِرد هم آمده بودند و به صحبت‌های معمولی و روزمره وقت می‌گذراندند. مامان منیرش از آن‌جایی که عاشق لباس‌های گل گلی بود یک شومیز سفید با گل‌های زرد را روی یک دامن پلیسه‌ی مشکی پوشیده بود که تا ساق پاهایش می‌رسید. هیکل کوتاه و درشتش را توی مبل تک نفره‌ی سورمه‌ای جای داده بود و کنترل به دست تلویزیون تماشا می‌کرد. بی توجه به دخترها و نوه‌هایش که پشت سر او در قسمتی دیگر از سالن کوچک خانه نشغول صحبت با یکدیگر بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را زیر گونه‌اش نگه داشته بود و با دقت سریال محبوبش را تماشا می‌کرد. تمام روزهایش را همین گونه سپری می‌کرد. سریال‌های ترکی ببیند، فال تاروت بگیرد و یا با عشق آشپزی کند. سر و صدای خنده‌ی فریال و ترمه بالا گرفت. مامان منیر از این همه سر و صدا ابروهای نازکش را در هم گره زد و زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا اگه گذاشتن ببینم چی به چیه این سریال...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال که زمزمه‌ی نامفهوم او را شنیده بود سر بلند کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان منیر قربونت برم بیا توی جمع ما... یه امروز رو بیخیال سریالات شو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترمه لبخندی به لب آورد و خیلی آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین من چطور می‌کشونمش این‌جا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد گردنش را کمی بالا کشید تا بتواند از پس مبل خالی میانشان او را ببیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان بیا برامون فال بگیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین رگ خواب مادربزرگشان بود! ریحانه دسته‌ی موهای دودی و کراتینه شده‌اش را پشت گوشش فرستاد و با اعتراض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای از روزی که من اومدم همه‌اش داره سریال می‌بینه. اصلا نمی‌گه دخترم بعد مدت‌ها اومده ها‌... سحر می‌گم دستبندت چه قشنگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد دستش را به سوی دستبند ریسه‌ای او کشاند و دو خواهر بی توجه به دیگران بحث را به طلا و جواهرات کشاندند. صدای پیامک موبایل فریال او را از جای پراند و با دیدن قلب قرمز روی صفحه لبخند به لب آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« می‌شه ببینمت؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را اطرافش چرخاند انگار که می‌خواست بداند آیا کسی متوجه‌اش شده یا نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« خونه ی مادربزرگم هستم که توی محله‌ شماست‌. حالا بزار به مامانم اینا یه چیزی بگم میام. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمتر از دو دقیقه طول کشید تا بالاخره صدای موبایلش نشان از دریافت پیامکی داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« من اون اطراف نیستم ولی همونجا بمون تا نیم ساعت دیگه میام »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« باشه عزیزم »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و پیامک کوتاهش را ارسال کرد. سریع توی اتاق مادربزرگش رفت که یک کمد دیواری خیلی قدیمی داشت و آینه‌ی بزرگی به یکی از درهایش متصل بود. مقابل آینه ایستاد و خودش را چک کرد. ابروهایش را با شانه‌ی کوچک و مخصوصی خیلی مرتب و رو به بالا شانه کرد. یک بار دیگر بر روی کرمپودرش رژ گونه زد تا پررنگ ترش کند و رژ قرمزش را از اول به روی لب‌هایش مالید. کمی توی اتاق با موبایلش وقت گذارند تا اینکه یک پیام دیگر از او دریافت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« من رسیدم عزیزدلم. پیش پارکم لطفا بدون ماشین بیا»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت توی سالن و شال قهوه‌ای اش را روی موهای شکلاتی و بازش کشید که به تازگی لایت‌های بلوندی به آن‌ها اضافه کرده بود. سحر با دیدنش پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌رم پیش یکی از دوستام واسه شام میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همه خداحافظی کرد و کیف دستی کوچک و مشکی‌اش را از روی مبل دقیقا همان‌جایی که قبلا نشسته بود، برداشت و از خانه بیرون زد. هر بار که می‌خواست او را ببیند احساس جالبی داشت. کمی استرس می‌کشید و حتی وقتی به کنارش می‌رسید احساس می‌کرد دستانش یخ می‌بندند وقتی هم که با او خداحافظی می‌کرد؛ قلبش با حال عجیبی می‌تپید و عجیب تر اینکه از سر دلتنگی احساس افسردگی می‌کرد! اوایل نمی‌دانست آیا می‌تواند اسم این‌ها را عشق بگذارد یا نه... ولی حالا خیلی مطمئن بود؛ خیلی زیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارت چهارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پارک نزدیک خانه‌ی مادربزرگش که رسید، قدم‌هایش را تند کرد. برگ‌های چنار روی چمن‌های خیس افتاده بودند و سرما باعث شده بود که حتی پرنده هم آن حوالی پر نزند. یک دنا پلاس سفید رنگ با سقف پانوراما تنها ماشینی بود که در آن اطراف و دقیقا زیر یک درخت بلند قد چنار پارک شده بود. می‌توانست از آن فاصله ببیند که مرد محبوب پشت فرمان، کت آبی متوسط و پیراهن سفیدی به تن دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس می‌کرد سرما گونه‌هایش را سرخ کرده‌اند و دستانش هم همین‌طور. خود را به ماشین رساند و در جلو را باز کرد و خود را توی صندلی جای داد. در را که بست دستانش را برای مرد کنارش از هم گشود و او نیز با اشتیاق خیلی طولانی مدت بغلش کرد. فریال چانه‌اش را روی شانه‌ی او قرار داده بود و با چشمان بسته فقط به دلتنگی‌اش فکر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره خود را از آغوش او جدا کرد. مرد مقابلش دستان یخ زده‌ی فریال را توی دستان گرمش گرفت و آن‌ها را به دریچه‌ی بخاری‌ای که میانشان بود، گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تقصیر من شد که بدون ماشین اومدی و دستات سرد شدن. مگه نگفته بودی خونه‌ی مادربزرگت به این پارک نزدیکه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا همین‌جاست... کوچه‌ی پشت پارک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز هم دستانش درون دست‌های او بود و هر لحظه گرمای بخاری داشت سرمای آن‌ها را می‌گرفت. فریال سرش را بالا گرفت و به او نگاه کرد. به تارهای سفیدی که میان موهای سیاه شقیقه‌اش اگرچه تعدادشان کم بود ولی خودنمایی می‌کردند. پیشانی‌اش پهن بود و کناره‌هایش اندکی بلند تر بودند... فریال دوستش داشت. مرد سنگین و موقری بود و او توی تمام زندگی‌اش هرگز فکر نمی‌کرد روزی بخواهد عاشق همچین مرد آرامی شود. همیشه تصورش کسی بود مانند برادرش شوخ طبع و پُر شیطنت؛ نه تا این اندازه آرام و مبادی آداب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستانش دیگر به اندازه‌ی کافی گرم شده بودند. با هردویشان دو طرف صورت مرد را قاب گرفت وسر انگشت‌های شستش را نوازش گونه به صورت او کشید. ریش و سیبیل خیلی کوتاهی داشت که کمی از موهای سیاهش روشن تر بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه که باهام آشتی کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد لبخندی زد و پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آشتی نکردم؛ فقط دلم تنگ شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و چشمان قهوه‌ای اش را از او دزدید. فریال یک پایش را زیر پای دیگرش گرفته بود و رو به او نشسته بود. دست راستش را درون دستان خود گرفته بود و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معین می‌دونم از دستم خیلی ناراحتی ولی لطفا یکم منو درک کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین! اگه به خاطر اختلاف سنیمون دو دل هستی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال فورا میان کلام او پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه دو دل نیستم! این چه حرفیه می‌زنی آخه... مگه من بچه‌ام که یه حرفی بزنم و بعدا پشیمون بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب پس بگو منم بدونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال نفس عمیقی کشید. تمام نگرانی‌اش واکنش خانواده‌اش بود. با خودش فکر کرد ای کاش می‌توانست مانند برادرش شجاعانه عمل کند؛ درست مثل روزی که دست دختری را گرفت و به عمارتشان آورد و جلوی تمام خانواده اعلام کرد می‌خواهد با او ازدواج کند... بعدها هم که از هیچ مخالفتی تا آن روز حساب نبرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا نمی‌خوای رابطه‌مون رو رسمی کنیم؟ بهم بگو عزیزم... چه مشکلی هست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال کمی فکر کرد تا چیزی بگوید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونی از چند ماه پیش تا الان داداشم پاشو توی یه کفش کرده که می‌خواد با دوست دخترش ازدواج کنه؛ خانواده‌ی منم همه مخالف‌ان! حالا می‌ترسم منم بگم می‌خوام ازدواج کنم بیشتر شوکه بشن... باور کن همه‌اش همینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معین به نشانه‌ی قانع شدن سری تکان داد؛ اما خیلی هم نشده بود. نگاهش به کت پشمی و چهارخانه‌ی آبی و خاکستری او افتاد که تا کمرش بود. همینقدر کوتاه! زیپش را باز گذاشته بود و بافت سفید و ساده‌اش را زیر شلوار مشکی‌اش فرستاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال رد نگاه سنگین او را که دنبال کرد، موضوع دستش آمد! بی اختیار شالش را روی موهای بازش مرتب کرد و زیپ کتش را کامل و تا یقه‌ی شکاری‌اش بالا کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یهویی شد دیگه فرصت نداشتم لباسی که از نظر تو مناسب باشه رو بپوشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مناسبه ولی خیلی کوتاهه عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از طرفی هم معین خیلی خوب می‌دانست که خانواده‌ی مذهبی‌اش با نوع پوشش عروس آینده‌شان کنار نخواهند آمد. خودش آدم میانه‌ای بود. از روزی که این دختر را دیده بود از او خوشش آمد؛ اما مدام خود را سرزنش می‌کرد که این دختر قطعا سن و سالش خیلی کمتر است و او مرد مناسبی برایش نخواهد بود؛ اما توی دنیا آن‌ها اولین زوج دارای اختلاف سنی نبودند؛ آخری‌اش هم نبودند قطعا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بریم یه دوری بزنیم؟ مثلا... بریم یه جایی یکم کنارت قدم بزنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال لبخند شیطنت آمیزی زد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی دیگه کوتاهی لباسم اذیتت نمی‌کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معین لبخند مهربانی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا... ولی این یه بارم ایراد نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال توی صندلی جا‌به‌جا شد و پای دیگرش را نیز کف ماشین گذاشت و کمربندش را بست. معین نیز همین‌طور و بعد ماشینش را به راه انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس برنامه‌ی برادرت اینه که بدون رضایت خانواده‌اش ازدواج کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره... حالا شاید موفق شد راضی کرد همه رو... البته عاشق شدنش رو ما زیاد شنیدیم ازش؛ ولی منی که از تمام زندگیش خبر دارم می‌گم این اولین باره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس تو محرم اسرار داداشتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال با اشتیاق خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره... راستی می‌گم به نظر تو رضایت خانواده چقدر مهمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معین توی یک چهارراه کوچک پشت چراغ قرمز توقفی کرد و در حالی که دست به فرمان به رو به رویش نگاه می‌کرد؛ شانه‌اش را خیلی کم بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهمه دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب مثلا اگه خانواده‌ی تو مخالف ازدواجت با من باشن چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیستن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از کجا می‌دونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون باهاشون درمورد تو صحبت کردم. حالا هم اگه اجازه بدی هر روزی که امکانش رو داشتی، مادرم می‌خواد ببینتت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چراغ سبز شد و او ماشین را به حرکت درآورد. فریال با دهانی باز نگاهش می‌کرد و متعجب پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جدی جدی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معین نگاه کوتاهی به او انداخت و قاطعانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره! چرا نگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال احساس کرد استرس به جانش افتاده است! نمی‌دانست چرا باید تا این اندازه قلبش به هول و ولا بیفتد. گوشه‌ی لبش را به دندان گرفت و انگشتانش را دلواپس به یکدیگر پیچاند. معین که از گوشه‌ی چشم متوجه‌ی او شده بود، پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا همیشه نگرانی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی چیزی نیست... کلا استرسی‌ام دست خودم نیست. می‌گم راستی پارچه‌هایی که من سفارش دادم اومد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بار جدید فردا می‌رسه، پارچه‌های شما هم هست جانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دست او را توی دستش گرفت تا آن‌قدر ناخن‌هایش را توی گوشت انگشتانش فرو نکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران نباش عزیز من! باور کن خانواده‌ی من اون‌جوری نیستن که این روزها درمورد مذهبی‌ها می‌گن. مادرم بهم گفت به قلبت نگاه کنم و منم بهش گفتم تو چقدر آدم مهربون و صادقی هستی. گفت همین کافیه و هر اختلافی که بینمون هست کافیه بهش احترام بذاریم. باور کن عقیده‌ی همه‌مون همینه. نگران نباش این‌جوری ببینمت خیلی غصه‌ام می‌گیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال لبخندی زد و دست دیگرش را نوازش گونه روی دست او کشید. معین با خنده اضافه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ان‌قدر من دیر به فکر ازدواج افتادم که وقتی گفتم کسی من رو باور نکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضبط ماشین را روشن کرد و یک موسیقی پاپ ایرانی شروع به پخش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«مثل یه خوابه نبودن تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انکار یه قرنِ فاصله با تو»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا دوست داری با هم بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرقی نمی‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خانه‌ی مامان منیر چندین خیابان فاصله گرفته بودند و حالا توی یک کوچه‌ی خلوت و خیلی بلند پیچیدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماشین رو پارک کنیم این‌جا تا کافه‌ی سر کوچه قدم بزنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال با اشتیاق سر تکان داد و آره‌ای گفت. ماشین که توقف کرد فریال دستش را به سوی در برد که معین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لطفا اجازه بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فورا پیاده شد و ماشین را دور زد تا خودش شخصا در را برای او باز کند. فریال با صدای بلند خندید. همیشه متعجبش می‌کرد؛ ولی بعد با خودش فکر می‌کرد « چه ربطی داره؟ ازم خیلی بزرگتره ولی دلیل نمی‌شه شعور نداشته باشه که!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال پیاده شد و معین در را بست و کلید قرمز سوئیچش را فشرد... دسته‌ای از موهای بلند دختر را میان دستش گرفت.. در نظرش مثل ابریشم نرم و زیبا بودند. فریال زیباترین و شیرین ترین دختری بود که توی تمام چهل سال زندگی‌اش دیده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پارت پنجم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوا دیگر خیلی سرد نبود و هر روزی که می‌گذشت نشانه‌های بهار بیشتر می‌شدند. حیاط عمارت خیلی بزرگ بود؛ پر از درختان کاج و یک قسمتی هم میوه‌های تابستانی. بوته‌های گل توی یک ردیف مرتب به دور محوطه‌های چمن کاری شده، کاشته شده بودند. توی فصل سرما مثل همیشه شاخ و برگ‌هایشان خشک شده بود و فریال منتظر روزی بود که غنچه‌های گل را ببیند. یک کت خاکستری خیلی روشن که خزهای بلندی داشت به تن کرده بود و موهای موج دارش را اطرافش رها کرده بود. برادرش روی نیمکت سنگی توی آلاچیق نشسته بود. یک آلاچیق با سقف شیروانی نارنجی گوشه‌ی حیاط که پدرش آن را توی ده سالگی‌اش به عشق تنها دخترش گفته بود بسازند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد موهای نیمه روشنش روی پیشانی‌اش افتاده و چشمان بلوطی رنگش به نقطه‌ی نامعلومی خیره بودند. فریال تنها پله‌ی آلاچیق را بالا رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی اومدی این ورا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برادرش پاسخی نداد و دستش را زیر چانه‌اش گرفته بود. سیگاری توی دست دیگرش نگه داشته بود و بی آنکه از آن بکشد بیخودی می‌سوخت. فریال با فاصله از او روی نیمکت نشست و به نیم‌رخ برادرش خیره ماند. به ریش و سبیل مرتبش که خیلی او را جذاب تر نشان می‌دادند و به فرورفتگی خیلی کوچکی که توی چانه‌اش داشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دورت بگردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد انگار تازه متوجه‌ی او شده بود که با شنیدن صدایش سرش را به سمتش چرخاند و کمی طولانی نگاهش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو کی اومدی اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال ابرو بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعا نفهمیدی؟ از جلوی چشمت رد شدم و اومدم این‌جا نشستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد نگاهش را از او گرفت و باز هم به همان نقطه‌ی پیشین داد. سیگار توی دستش را خیلی آرام تکاند تا خاکه‌اش زمین بریزد. فریال نگاهش به سوی انگشتان او کشیده شد و خیلی سرزنش آمیز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه مدتیه خیلی سیگار می‌کشی! قبلنا این طوری نبودی. سرطان ریه می‌گیری بدبخت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بالاخره هر آدمی باید یه جوری بمیره دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش گرفته شده بود. فریال که اصلا از این جمله خوشش نیامده بود؛ دهن کجی کرد و ادایش را درآورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بالاخره هر آدمی باید یه جوری... گمشو بابا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد نگاه چپی به خواهرش انداخت و با صدای گرفته و دو رگه‌ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من ازت چند سال بزرگترم خیر سرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حق با او بود. از فریال پنج سال بزرگ‌تر بود و رابطه‌ی خواهر و برادری‌شان در عین اینکه همیشه در تلاش بودند یکدیگر را حرص بدهند؛ اما در کل عاشقانه به یکدیگر نیز محبت می‌کردند و وابستگی‌شان از هیچکس پوشیده نبود. با بی تفاوتی باز هم نگاهش را از خواهرش گرفت و فریال بی توجه به اعتراض او گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا این‌طوری شدی خداییش؟ دیگه کنارت خوش نمی‌گذره. چیه این فازی که گرفتی؟ مثل کسایی که... که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- که شکست عشقی خوردن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال خیلی متعجب هینی کشید. برخاست و کنار برادرش نشست و از سر دلسوزی زیرلب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الهی بمیرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستانش را به دور او آویخت. انگشتانش را از روی ژاکت آبی او به منظور نوازش به بازوانش کشید. فرهاد سعی کرد خود را از آغوش خواهرش جدا کند. با اخم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو بابا از بوی ادکلنت خوشم نمیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال با کف دست محکم بر روی کتف برادرش کوباند و از سر حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بمیری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان و دور از انتظار بغض فرهاد شکست. دستش را بر روی چشمانش گذاشت تا اشک‌هایش را از خواهرش پنهان کند. فریال متاثر از حال او دستش را روی کمر فرهاد گذاشت و با ناراحتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خُل شدی؟ حالا من که واقعا دلم نمی‌خواد تو بمیری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما فرهاد حتی ذره‌ای هم از حرف خواهرش ناراحت نشده بود و دلش به خاطر بی محلی‌های دختر مورد علاقه‌اش گرفته بود. فریال باری دیگر دستانش را به دور او حلقه کرد و سرش را روی شانه‌اش گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا نکنه تو چیزیت بشه! باور کن من دق می‌کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد بینی‌اش را بالا کشید و خیسی کنار چشمانش را با سر انگشتانش پاک کرد و گریه‌اش را تمام کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچ‌وقت اینقدر خودمو دلشکسته ندیده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال چشمان غمگینش را روی نیم رخ او گرداند و هنوز هم دستانش را به دور بازو‌های او پیچانده بود. تصمیم گرفت مثل همیشه برایش یک گوش شنوا باشد و از حرف‌های جسته گریخته‌اش چیزی دستگیرش شود! در سکوت کامل با مردمک‌هایی لرزان که از دیدن اشک‌های برادرش، کلی غم به قلبش پا گذاشته بود، منتظر نگاهش می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر کاری می‌کنم به چشمش نمیام! خیلی خسته‌ام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال کمی اخم کرد و به یاد آن قرص‌های شبهه برانگیز افتاد! اگر برادرش به چشم او نمی‌آید پس چطور ممکن است... با چشمان بسته ابروهایش را بالا فرستاد و سعی کرد از این فکرِ خصوصی بیرون ببیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو کل زندگیم همچین آدمی ندیدم... دمار از روزگارم دراورده فریال!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟ مگه چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد کمی مکث کرد. داشت به عشقی فکر می‌کرد که چند ماهی می‌شد توی قلبش به وجود آمده بود و مشکلاتی سر راهش قرار داده بود که اصلا توی ذهنش نمی‌گنجید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روز اولی که دیدمش واسم یه دختری بود که حتی یه درصد هم به دلم نمی‌نشست... خیلی معمولی... خیلی عادی! حتی شبیه اونایی هم نبود که تا حالا باهاشون آشنا شده بودم و دقیقا همینش منو بیچاره کرد. کار و بارش خیلی برام عجیب بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال چیزی از صحبت‌های او نمی‌فهمید و با اخمی ناشی از دقت به برادرش نگاه می‌کرد. فرهاد فقط خودش می‌دانست چه ماجرای عظیمی را دارد در کنار داستان عاشقی‌اش متحمل می‌شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونی نوع زندگیش خیلی با ما فرق داشت، منم کنجکاو شدم بیینم زندگیش چه شکلیه؟! هر روز با ماشین می‌رفتم دنبالش باورت می‌شه؟ عین احمق‌ها... انگار که هیچ کاری نداشتم؛ ولی تو که می‌دونی چقدر سرم شلوغه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال به نشانه‌ی تایید سری تکان داد. برادرش توی هتل بزرگ و مجلل خانوادگی‌شان حتی بیشتر از پدرش زحمت می‌کشید و بیشتر ساعت‌های روزش را آن‌جا می‌گذراند. حتی اگر شیفت او هم نبود گاهی وقتش را با کار و زحمت آن‌جا سپری می‌کرد. دستش را کشید روی یقه‌ی گرد ژاکت آبی او و خیلی آرام نوازشش کرد؛ منتظر ماند ادامه‌ی حرف‌هایش را بشنود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دقیقا هر روز! خیلی روزا رو خودشم خبر نداشت. گاهی خودم رو بهش نشون می‌دادم یه چرت و پرتی می‌گفتم بهش که سعی کنم به خودم نزدیکش کنم... آره.. حق با مامانه! یه ذره هم عاشقش نبودم فقط می‌خواستم ترمه رو از سرم باز کنم اصلا واسه همین یه سری خزعبلات تحویل دختره دادم... دِ آخه من چه می‌دونستم عاشقش می‌شم؟ فکر کردم واسه یه مدته فقط... چه می‌دونستم دلم پیشش گیر می‌کنه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس تازه‌ای گرفت و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم یه مدت می‌گذره هر کدوممون می‌ریم پی زندگی خودمون حالا من هر حرفی هم زدم... قرار نیست که کله‌مو بکنه! ولی الان دلمو از جاش کنده فریال... می‌فهمی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال سرش را تکانی داد و بوسه‌ای بر روی شانه‌ی او زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- غصه نخور عزیزم! من بیشتر از هر کسی می‌شناسمت مطمئنم دلش رو به دست میاری! ولی آخه... من گیج شدم! رابطه‌ی شما چطوریه فرهاد؟ چیزی که همیشه نشون می‌دادی این بود که عاشقشی و می‌خوای باهاش ازدواج کنی اونم که همیشه باهات بود فکر می‌کردم عاشقته دیگه... الان این حرفات یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه اتفاقی افتاده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال کمی اخم کرد و دلواپس شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نری جار بزنی بعدش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار نگاه چپی به او انداخت و با دلخوری و تندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کِی حرف تو رو واسه کسی بردم؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این یکی خیلی فرق داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگ از چهره‌ی خواهرش پرید. حیرت زده با چشم‌های گرد به او نگاه می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه فرقی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد سکوت کرد. دندان‌هایش را روی لب زیرینش کشید و نگاهش را به نقطه‌ی نامعلومی از درختان توی باغ خانه سپرد. نفس تیزی کشید و همچنان به سکوتش ادامه داد. نمی‌دانست موضوع را چگونه عنوان کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگو دیگه نصفه جونم کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من با گلشن ازدواج کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال حیرت زده هین کش داری کشید و دستش را بر روی دهانش گذاشت. قلبش چنان کوبش گرفت که لحظه‌ای کوتاه نفس کشیدن را برایش مختل کرد. خیره مانده بود به نیم رخ برادرش و انگار از او شنیده بود که مرتکب عملی خلاف شرع و قانون شده است. دستانش را پس کشید و او را از آغوش خود دور کرد. خیلی آرام و حیرت زده لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی داری می‌گی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا فرهاد پای راستش را استرس وار تکان می‌داد. پلکش پرش عصبی گرفت. فریال باز پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند وقته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه ماهی می‌شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه ماه؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگفتم که یه سال!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس دیگه دردت چی بود می‌گفتی شکست عشقی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قهر کرده رفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قهر کرده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال هر جمله را با چنان تعجب و حیرتی بیان می‌کرد که استرسی مجهول را بیشتر به جان برادرش می‌انداخت. کمی سکوت کرد و بعد چیزی به ذهنش رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه اینا که در کار نیست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد سیگار دیگری روی لبش گذاشت. اصلش این بود که با وجود این ازدواج گلشن با او خیلی فاصله داشت! به یاد تمام آن فاصله پوزخند تلخی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هه... دلت خوشه بابا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد فندک زد و شعله‌ی کوچک آبی را زیر سیگارش گرفت. فکر کرد شاید دود کمی این استرس ناشناخته را از او دور کند. به خواهرش اعتماد داشت اما دلیل حالش را هم نمی‌فهمید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو آتیش درست کن یه چایی برام بذار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با این غلطی که تو کردی می‌خوای بشینی ریلکس چایی بخوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد دستش را توی هوا تکان داد و جانبدارانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه غلطی بابا؟ تو هم حرف مفت می‌زنی ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خیلی بیخیال پکی به سیگارش زد. فریال شروع به سرزنش کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو انگار نفهمیدی چه قیامتی به پا کردی! بذار گندش دربیاد همه بفهمن... بلکه اون‌وقت حالیت شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ول کن بابا توام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای... اگه جریان ازدواجت رو بفهمن یه قیامته؛ موضوع قهر رو هم بفهمن یه قیامت دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد چیزی نمی‌گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا فهمیدم چرا بهم گفتی یه مدت نیام خونه‌ات! خانوم خانوما تشریف داشتن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب دیگه! حالا نمی‌خواد خواهر شوهر بازی در بیاری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا چرا قهر کرده؟ من از حرفات چیز خاصی دستگیرم نشد راستش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد باز هم دستش را توی هوا تکانی داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قهر کرده دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را تکانی داد تا خاکه‌ی سیگارش بریزد و باز هم آن را به میان لب‌هایش نگه داشت. هر چند خواهرش کنجکاوی به خرج نداد ولی برای اینکه بحث را عوض کرده باشد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی جریان چیه از ولنتاین به بعد یه بوی جدید می‌دی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال از این مچ گیری او جا خورد و کمی مِن مِن کرد... این ادکلن هدیه‌ی معین بود که به نظر خودش بوی خیلی خوبی هم داشت؛ یک رایحه‌ی شیرین و وانیلی! حالا اینکه برادرش به او می‌گفت بد بو است قطعا می‌خواست حرصش دهد! خیلی دستپاچه سعی کرد از خود دفاعی کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه ربطی داره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ربطش رو گفتم که! از ولنتاین به بعد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال پاسخی نداد. فرهاد برای اینکه حرصش دهد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی گوه تو این سلیقه‌اش با این ادکلن خریدنش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال نگاه چپی به او انداخت و بعد از کمی مکث گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا فکر می‌کنی یه پسری توی زندگیمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا تو فکر می‌کنی که من فکر می‌کنم یه پسری تو زندگیته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریال از این پاسخ سریع او باز هم سکوت کرد. فرهاد چشمانش را ریز کرد و باز هم نگاهش را به درختان خشکیده‌ی توی حیاط داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیه این یارو؟ بگو بیاد من ببینمش اصلا ببینم سرش به تنش می‌ارزه یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه ❤️

    00

    ممنون آزاده جان خیلی عالی ولی پارت به پارت خوندن و نظر دادن خیلی بهتره از پارت ۹۷به این طرف نتونستم آنلاین بخونم خیلی خیلی عالی بود ممنون 💜🌟💜🌟ولی حتما سر فرصت میخونم و در مورد تک تک پارت ها نظر میدم بیشتر به دلم میچسبه😂😅 بی صبرانه منتظر رمان جدید هستم 💜🌟

    ۸ ساعت پیش
  • پریسا

    10

    یعنی پارت به پارت یه رمانو بخونم جونم درمیاد از انتظار😅اون موقع که دژاوو رو میزاشتی تنها رمان آنلاینی بود که میخوندم و خب مونالیزا رو هم میخواستم بخونم که نشد الان برگشتم میبینم هم مونالیزا رو بخش آفلاین گذاشتی هم دومینو شدید خوشحالم بعد مونالیزا برم سراغ دومینو😍مهمیزهاسیاه رو هم بزار توروخدا

    دیروز
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    امیدوارم از هردوشون لذت ببری🤩راستش مهمیزها رو دیگه فکر نمی‌کنم آفلاین بفرستم چون فروشی میمونه اما رمان های دیگه‌ای دارم در آینده که قطعا اونا رو می‌فرستم آفلاین🤩

    ۱۸ ساعت پیش
  • پریسا

    10

    دستت درد نکنه آزاده جان من عاشق رماناتم اون موقع که مونالیزا در حال تایپ بود من فقط ده دوازده پارت اولشو تونستم بخونم چون یه سری مشکلات برام پیش اومد کلا از فضای رمان خوندن دور شدم و الان که اومدم مونالیزا رو بخش آفلاین دیدم حقیقتا از خوشی بال دراوردم از دیشب تا الان دارم میخونم

    دیروز
  • پریسا

    10

    از دیشب تا الان همش دارم میخونم و استرس دارم تموم بشه ! انقدر که جذاب و روونه♥️♥️تو نویسنده ای هستی که نوشته هات کاملا شبیه جامعه هست تمام تلخی و شیرینی هاشون خوشگلن و شخصیتات انقدر واقعی هستن که من حس میکنم واقعا وجود دارن و فکر به اینکه اینا زاده ذهن یه نفر هستن و وجود ندارن غمگینم میکنه

    دیروز
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    ممنونم🤩🤩🤩 امیدوارم تا انتها از مونالیزا لذت ببری و خیلی خیلی ممنونم بابت اینکه شخصیت ها رو دوست داری. این برای من خیلی با ارزشه😌💚💚💚

    ۱۸ ساعت پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    ممنونم🤩🤩🤩 امیدوارم تا انتها از مونالیزا لذت ببری و خیلی خیلی ممنونم بابت اینکه شخصیت ها رو دوست داری. این برای من خیلی با ارزشه😌💚💚💚

    ۱۸ ساعت پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    خوشحالم که برگشتی و همچنان قصد خوندن مونالیزا رو داشتی🤩امیدوارم دیگه مشکلی برات پیش نیاد💚

    ۱۸ ساعت پیش
  • فریبا

    10

    چرا واسه من قسمت آفلاین نمیاره میزنه صفحه یافت نشد

    دیروز
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    صفحه اصلی اپلیکیشن رو که باز میکنی نوشته رمان جدید چی داریم.... روی اون چند بار بزن هر بار لیستی از رمان های جدید رو نشون میده. تا وقتی این کارو بکن که مونالیزا رو هم توی اون لیست ببینی. اون‌وقت میتونی بیای و دانلود کنی رمانو. امیدوار لذت ببری عزیزم😍

    دیروز
  • Zahra

    02

    ترکیبی از چند تا رمان😐

    ۲ روز پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    میشه نام ببری؟

    ۲ روز پیش
  • پریسا

    20

    وا.....چقدر چرت گفتی زهرا خانوم !

    دیروز
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.