رمان اجبار شیرین به قلم رویا شجاعی
متاسفانه رمان مورد نظر با توجه به نظرات و آرای خوانندگان عزیز و همچنین نظر کارشناسان برنامه، مورد تایید قرار نگرفت. امید است نویسنده از نظرات خوانندگان برای اصلاح و بهبود رمان جاری و رمان های بعدی بهره ببرد.
سعی برنامه بر این بود که رمان خود را محک بزنید و عیب و ایرادها را از نظر خوانندگان و همچنین نویسندگان حرفه ای پیدا کنید و جهت بهبود آنها اقدام نمایید.
برای نویسنده آرزوی موفقیت و پیشرفت در این امر را داریم و امیدواریم رمانهای قویتری را دوباره برای ما ارسال کنند و افتخار ارائه رمان نویسنده عزیز را به دست بیاوریم.
این رمان درمورد دختری به اسم دیانا هسته به خاطر
یک وصیعتنامه مجبور به ازدواج میشه .....
تخمین مدت زمان مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
از سرخاک مامان پاشدم رفتم سر خاک بابا ،
بابا جونم چرا رفتی فقط تو بودی دیگه هیچکسو ندارم هق هق بابا دختر کوچولوت هوای تکیه گاهشو کرده دیگه دارم کم میارم خسته شدم بس رفتم سرکار صاحب خونه می خواد از خونه بیرونم کنه کجا برمم هااا اخه منم می خوام بیام کنارتون خیلی خیلی تنهام هق هق هق
ببخشید خانم
__وای این صدای کیه چرخیدم سمتش دیدم یه پسر جوون که 25.26 بهش می خورد
من__بفرمایین
پسره __شما خانم دیانا کیانی هستین؟
من__ بله خودمم چیزی شده ؟
پسره __من سورن رادان هستم می تونم وقتتون بگیرم اینجا مناسب حرف زدن نیست
من__با غریبه ها جایی نمیرم
رادان__بهتره که بیاین موضوعی درمورد پدرتونه اقای کامران کیانی همین نزدیکی ها یه کافی شاپ هست میاین؟
من__ (درمورد باباست پس باید برم ) بله میام .....
خب خانم کیانی؛ راستش نمی دونم از کجا شروع کنم همینطور که اطلاع دارین اقای کیانی به خاطر ورشکستگی ایست قلبی کردن از دنیا رفتن خدارحمتشون کنه ،اقای کیانی ازم خواستن که از تک دخترشون مواظبت کنم منم مجبورم به خاطر دینی که به گردنمه وظیفمو انجام بدم اگه شما مشکلی ندارین .....
اگه شما مشکلی ندارین با من ازدواج میکنین؟
من_(با این حرفش شکه شدم یعنی چی باهاش ازدواج کنم این یارو چی میگه با عصابانیت نگاش کردم گفتم )اولا با ادمی که بدون هیچ مدرکی این مزخرفات داره میگه ازدواج نمیکنم دوما دیگه مزاحمم نشید خدانگهدار
رادان _ خانم کیانی وایسید من مدرک دارم فکر کردین منم دلم می خواد با شما ازدواج کنم؟
فقط به خاطر اقای کیانی که قول دادم و نمی خوام زیر قولم بزنم این نامه یا همون وصیت پدرتون می تونین بعد از خوندن وصیت نامه جوابتون به من بگین وقت به خیر
پسره نکبت چه طور جرعت کرد این حرفارو به من بزنه بزنم اون فکشو بیارم پایین????حداقل یکم رمانتیک تر حلقه ای سوپرایزی :)دیانااا الان وقت شوخی نیست به خودت بیا ????
نامه یا همون وصیت بابارو از روی میز برداشتم به سمت خونه حرکت کردم
کلیدو تو قفل چرخوندم وارد خونه شدم
ایی گندش بزنن اینجا چقد کثیفههه رفتمتو اتاق لباس راحتی برداشتم به سمت حموم رفتم یه دوش ده دقیقه ای گرفتم
اخیششش یه نسکافه داغ الان میچسبه رفتم اشپز خانه یه نسکافه درست کردم ... اومم به به ،به این میگن زندگی نسکافه ،روی میز گذاشتم چشمم به وصیت بابا افتاد برش داشتم شروع کردم به خوندن
دیانا بابا دختر قشنگم من فرصت زیادی ندارم نمی دونم با خوندن این نامه راضی به ایندت هستی یا نه
دختر یکی یه دونم من از پسر دوست خانوادگیمون می خوام که ازت مواظبت کنه لطفا باهاش ازدواج کن بزار روحم به ارامش برسه دیانا بابا لجبازی نکن سورن پسر خوبیه باهاش ازدواج کن این خواسته پدرته لطفا بزار روحم اروم بگیره خیلی دوست دارم دختر بابا تو هیچوقت تنها نیستی من همیشه کنارتم
دیگه نتونستم جلوی اشکام بگیرم هققق اخهه بابااا دورت بگردم چرااا چراا رفتی بابااا اخه من چه طوری با اون ازدواج کنم انگار یه اجباره به خاطر خواسته تو باید تن به این ازدواج اجباری بدمم دارم دیوونه میشممم هقققققققققق..
بقیه نامه خوندم که مربوط به اون پسره بود
سورن پسر عزیزم ازت می خوام بعد از مرگم کنار دختر یکی یه دونم باشی ازش مواظبت کنی به عنوان یک همسر دیانا کسیو غیر از من نداره لطفا تنهاش نزار تو این دنیا که پرشده از گرگ های وحشی درنده امیدوارم دوتاتون به خواسته هام عمل کنین و روحم اروم بگیرم دوستون دارم <<کامران کیانی>>.
اخه من تو زندگیم حق انتخاب ندارمم چطور می تونم با اون ازدواج کنننننم هوف باید فکر کنم دیانا تو 17 سالته سنت واسه ازدواج کمه اما اینا مهم نیست مهم خواسته باباست
وای خدا دارم دیوونه میشم باید چیکار کنممم
10 روز از اتفاقات اون روز میگذره تمام فکرام کردم باید با ان پسره ازدواج کنم اگه به تفاهم نرسیدیم طلاق میگیرم امیدوارم تصمیم عاقلانه ای گرفته باشم
عه این همون رادانه تو قبرستونی نیست اسمش چی بوددد اوممم سوسن نه سوسن نبود اها سوسیس دیانا خر سوسیس خوردنیه اسم نیست
هعیی وجی ما نگا وجی بقیه وجدان جان لطفا خفه!
سوسن نیست سوسیس نیست سوزن ارهه سوزن بودد رفتم مقابل اقای سوسن گرامی گفتم
من _ اقای سوسن سوزن سوسیس اتفاقی افتاده؟
بهش نگاه کردم دیدم رنگش مثل این افتاب پرست ها هی عوض میشه ????
تازه فهمیدم چی گفتم واییی ????من این همه خوشبختی محالههه
من__چیزه اووم چیز می خواستم بگم اقای رادان اتفاقی افتاده ؟
رادان __ اومدم نظرتون درمورد خواسته پدرتون بپرسم حاضرین با من ازدواج کنین
من__(با غرورو به چهره عصبیش نگاه کردم گفتم) :باید فکرام بکنم دقیق شدم ببینم چه واکنشی انجام میده وای مامان الان جیش میکنم????????
رادان __من حوصله این ناز اومدن هارو ندارم همین الان برین لباس هاتون اماده کنین ده دیقه وقت داری تو ماشین منتظرم
من__مات مبهوت به رفتنش نگاه کردد چیی الان این افتاب پرست به من دستور داد از الان داره رئیسی میکنه ههع اقای رادان به همین خیال باش .....
الان یک ساعت از اومدم به خونه میگذره اخییی طفلکی چقد منتظر موندیی ???????????? بسه دیانا اینقد اینو حرص نده حیفه اون صورت قشنگش جوش بزنه
ن اصلا خوشگل نیست ولی از حق نگذریم خوب چیزیه
اخمام تو هم کشیدم به خونه روبه روم نگاه کردمم
برگاممم اینجا کجاستتت کوفتت بشه سورن افتاب پرست
بیرونش اینه داخلش چه جوریه پیش به سوی خونه عزیزم
(هی دیانا زیاد خوش حال نباش اینا یه روز همش تموم میشه نباید دل خوش کنی )
کلید انداخت تو در رفتیم داخل
شتت اینجارووو
یه راه رو باریک وقتی به اخر راه رو رسیدم یه راه پله می خورد به طبقه بالا سمت راست سالن ، اشپز خونه قرار داشت و سمت چپ پزیرایی کاناپه ال ای دی ..... کف زمین هم پارکت شده دیزاین خونه قهوه ای و کرم، انقد زیبا شیکه که نمی تونم واستون توصیفش کنم
رادان __(باپوزخندی که رو لبش بود ) اگه دید زدنت تموم شده می تونی بری بالا یه اتاق انتخاب کنی وسایلتو اونجا بزاری
من__ اوکی
خواستم از پله ها برم بالا یهو گفت
رادان __راستی سمت چپ راه رو اتاق اولی اتاق کارمه اتاق دومی اتاق خودمه سمت راست یکی از اتاق هارو انتخاب کن
بدون هیچ جوابی به رفتنم ادامه دادم ????????♀️
شیش تا اتاق طبقه بالا بود خب همینطور که اقای سوسیس گفت اتاق اولی دومی واسه خود نکبتشه
اومم چهار تا اتاق می مونه میکنم اتاق سمت راست که روبه روی اتاق سوسن بود انتخاب کردم رفتم داخلش
وایی واقعا اینجا اتاقه تا حالا همچین اتاق قشنگی ندیده بودم نننهه همه چی بنفشه اخ جونن خودم انداختم رو تخت کمی استراحت کردم
تق تق تق تق
با صدای در از خواب پاشدم به ساعت نگاه کردم ساعت 8 بود وای چقد خوابیدم لباسمو مرتب کردم گفتم :
بفرمایین
سوسن __واسه ساعت 8 وقت محضر گرفتم اماده باشی تاکید میکنم اگه یه دیقه دیر تر بیاییی میرم
موقع خوندن خطبه عقد دلم گرف از این همه تنهایی و بی کسی،خدایا اخه چرامن باید به این سرنوشت دچار میشدم بعد از مرگ مامان فقط بابارو داشتم که اونم ازم گرفتی .....
باصدای عاقد ازفکر و خیال بیرون اومدم خانم دیانا کیانی برای بار اخرمیپرسم آیا به بنده وکالت می دهید شمارا به عقد دائم اقای سورن رادان در بیاورم ......
با صدای اروم بله رو گفتم .
صدای یه دختر جوون توجه جلب کرد
عروس چقد عنتره دوماد از اون بدتره????????????
من __(برگام این کیه )????
باخسته گی از محضر بیرون اومدیم بلخره تموم شد
یعنی من الان زن قانونی این افتاب پرستم ؟:)
چرا واسم مهم نیست؟
چرا ناراحت نیستم؟
احساس پشیمونی نمیکنم یعنی تصمیم عاقلانه ای گرفتم؟
تمام افکارات ذهنموپس زدم سوار ماشین شدم
سانیا__دیانا جان حالت خوبه؟! انگار رنگت پریده
اومدم به سمت ساینا بچرخم که چشمم به اینه جلوخورد که سورن داشت نگاهم میکرد
من__جانم با اون جمله سر سفره عقدت مگه میشه بد باشم ????????
ساینا بردیا جر خوردن از خنده سورن هم با اعصبانیت به رانندگیش ادامه میداد
زدم پس کله ساینا گفتم اون جمله قشنگت که گفتی عنتر ،!عنتر عمته ولی بغضیا بدترن واقعا????
به اینه جلو نگاه کردم تا واکنش سورن ببینم که اخمش بیشتر شده بود بسوزز اقا سورن هنوز اولشه
بردیا__سورن بریم رستوران باید بهمون نهار بدی اقای داماد
سورن با پوزخندی که رو لبش بود
__اوکی وبه مسیرش ادامه داد...
سانیا __ خب دیانا داشتم میگفتم با بردیا توی شرکت همسر گرامیتون اشنا شدم و به طور اتفاقات قشنگ جالبی عاشق هم شدیم الانم که عقد کردیم تا یک ماه دیگه عروسی میگیریم عجبا این اقا سورن ما قبول کرد ازدواج کنه
من__خوبه ایشالله عشقتون پایه دار باشه
سانیا__مرسی عزیز دلم همچنین دیانا ببین این سورن یکم غده مغروره و لجباز می دونم از پسش برمیایی قلبم سنگ اینو اب میکنی به دست میاری چقد شما دوتا بهم میایین
(باحالت مبهوتی گفتم ) اوهومم
ماشین جلوی یه رستوران شیک متوقف شد
بردیا__بریم اونطرف جتی دنجیه
سمت میز رفتمو نشستم دقیقا روبه رویی سورن نکبت
جند دقیقه ای از اومدنمون میگذشت اون سه تا حرف میزدن منم به حرف زدنشون گوش میدادم
سانیا __داداش سورن موافقی شب عروسی ما شماهم عروسی بگیرن
(پریدم وسط حرف سانیا گفتم)
__ننننهه ما قرار نیست جشن عروسی بگیریم همین عقد کافیه
سورن هم باتکون دادن سرش حرفمو تایید کرد
سانیا __اخهه
با اومدن گارسون سانیا نتونست ادامه حرفشو بزنه اخیش
منوی روی میز برداشتم خب چی سفارش بدم اومممم
سانیا بردیا__چلو ماهیچه ...
من__چلو شیش لیک..
سورن __چلو شیشلیک با مخلفات...
یا اومدن غذا شروع به خوردن کردیم
من__ ممنون
سورن فقط سرشو تکون داد ای افتاب پرست بیشعور لیاقت برخورد خوب منو نداری????بیشعوراز الان داره تلافی میکنه
از این به بعد نشونت میدم اقای رادان????
بعداز تموم شدن غذامون راه افتادیم سمت خونه بردیاشون،
بردیا__مرسی داداش خیلی خوش گذشت ایشالله خوش بخت شین
سانیا _دیانا و داداش سورن امیدوارم همیشه در کنار خوشبخت و سلامت باشین
افتاب پرست مغرور اروم گفت ممنون
منم از دوتا شون تشکر کردم...
باهم وارد خونه شدیم همینجور که کفش های پاشنه بلندمو درمیاوردم زیر لب به عالم ادم غر میزدم
سورن__انقد عین این پیرزن ها نق نزن
نگاش کردم این سوسیس به من گفت پیرزن بدجورعصبی شدم برگشتم سمتش تا خواستم جیغ بزنم سرش ، پام پیچ خورد با یه جیغ کوچولو چشمامو بستم هر لحظه منتظر بودم بخورم زمین و مغز نداشتم بپاشه که حس کردم دستای یکی دور کمرم حلقه شد اروم چشمامو باز کردم با دیدینش ضربان قلبم رفت بالا فاصله صورتمون اینقد نزدیک بود که نفساش می خورد به صورتم هول کردم خودمو از بغلش کشیدم بیرون اونم سریع دستاشو باز کرد بیخیال انتقام اون حرفش شدم وقت واسه انتقام گرفتن زیادبود
وارد اتاق شدم خودمو انداختم رو تخت صحنه چند دیقه پیش یادم افتاد نمی دونم چرا حس عجیبی داشتم
بعد از چند دقیقه صدای دراومد نشستم روی تخت گفتم بله ؟
سورن__من دارم میرم شرکت یکم کار دارم
دیانا__خب من چیکار کنم؟
سورن __نمی خواد کاری کنی گفتم که بهت خبر بدم
دیانا__نیاز نبود خبر بدی هرجا میری برو به سلامت????
سورن__زیادی زبونت درازه بلدم طوری کوتاش کنم
می خواستم جوابشو بدم که درو خیلی محکم بست
نفسمو دادم بیرون رفتم جلوی اینه و شروع کردم ره غر زدن
سوسیسسسسسسسس ببین اینقد حرصم دادی 2 روز نشده انقدرپیررم کردی با اون قیافه داغونت هیچکس زنت نمیشد شانس آوردی من باهات ازدواج کردم
وجدان جان__اره قیافش داغونه که با هربار دیدنش تپش قلب میگیری)
وجدان جان خفه شو کسی از تو نظر نخواست .!
به ساعت نگاه کردم ساعت 4 بود یکم بخوابم هاااا????
تق تق تق تق باصدای در از خواب بیدارشدم شالمو سرم کردم گفتم بله
سورن__بیا پایین کارت دارم
برگشت که بره صورتمو به حالت خنده داری در اوردم مثل خودش گفتم: بیا پایین کارت دارم پاشدم برم که دیدم به در تکیه داده داره نگام میکنه با وحشت بهش نگاه کردم چند قدم اومد جلو با نزدیک شدنش یه قدم رفتم عقب یه قدم دیگه اومد جلو اومدم برم عقب پرت شدم روی تخت نزدیکم اومد خم شد روم دستاشو گذاشت دوطرف صورتم سرشو اورد نزدیک گفت
سورن __الان چه زری زدی
از شدت ترس هولش دام یه میلی متر هم تکون نخورد
دیانا __برو کنار
سورن__نرم چی میشه؟
دیانا __(ههع این هنوز منو نشناخته باید بهش بفهمونم که کی هستم )اب دهنمو جمع کردم تف کردم تو صورتش ???????????? با این حرکت ازم فاصله گرفت
سورن __این چه حرکتی بود هااااا؟؟فقط ببین چه بلایی سرت بیارم
دیانا __هیچ گوهی نمی تونی بخوری گفتم بری کنار خودت نرفتی اوکی؟؟
با عصبانیت اتاق ترک کرد
حقت بود افتاب پرست گاگول ....
رفتم سمت در قفلش کردم از این هیولا چیزی بعید نیست .
با صدای شکمم به خودم اومدم. اروم باش تا اخرشب تحمل کن
وقتی که اون کپشو گذاشت در خدمتت میرسم
رفتم سمت حموم یه دوش 20 دیقه ای گرفتم اومدم بیرون رفتم سمت کمد یه تاپ شلوارک صورتی عروسکی برداشتم
موهامو خرگوشی بستم قیافم خیلی بانمک شده بود یه برق لب هم زدم به ساعت نگاه کردم 11:30بود چرا اینقد دیر میگذره گشنمههه
نگاهم به لوازم ارایشی افتاد خط چشم برداشتم یه خط باریک پشت چشمم کشیدم که چشمامو درشت تر کرد ریمل برداشتم مژه های بلندم بلند تر و پر حجم تر شد رژ صورتی به لبام زدم
به تصویر خودم تو اینه نگاه کردم این منم؟ هعیی خدا ببین چی افریدی اگه سورن منو ببینه بی هوش میشه از شدت ذوق الهیی سورن نکبت فدات شه...
یه کتاب روی عسلی بود برش داشتم شروع کردم به خوندن
با درد گردنم دست از مطالعه کشیدم به ساعت نگاه کردم ساعت 2 بود
یعنی افتاب پرست خوابیده ؟ حتما خوابیده صبح زود باید بره سرکار رفتم سمت در کلید تو قفل چرخوندم از پله ها اروم رفتم پایین سمت یخچال رفتم درشو باز کردم
یه سوت زدم همچی که داخلش هست دستم نوازشگرانه رودلم کشیدم و به خوراکی تو یخچال نگاه کردم
یه برش بزرگ کیک برداشتم با یه لیوان شیر گذاشتم رو میز نهار خوری ... به به چقد چسبید ظرفای روی میز جمع کردم گذاشتم رو کابینت .......
اروم اروم از پله ها بلا رفتم داشتم از کنار اتاق کار سورن رد میشدم که یهو در باز شد یه جیغ فرا بنفش کشیدم با سرعت سمت اتاقم دویدم بین راه یهو دستم کشیده شد
سورن هولم داد خوردم به دیوار کمرم به پریز خورد لامپ راه رو روشن شد دستاش گذاشت دو طرف صورتم صورتشو به صورتم نزدیک کرد فاصله بینمون خیلی کم بود دیدم داره بدجور نگاهم میکنه به خودم اومدم سر وضعم نگاه کردم
(واییی این چیه من پوشیدم شکر خوردم چرا اینجوری نگام میکنه )
یهو دستاش شل شد با نفس نفس گفت
سورن__ برو دیگه با این وضع جلوی من نیاا
از خواب پاشدم به ساعت نگاه کردم14:48بود چقد خوابیدم
یاد صحنه دیشب افتادم دیگه چه جوری تو صورت سورن نگاه کنم خجالت میکشم
یه لباس مناسب پوشیدم رفتم پایین انگاری رفته شرکت رفتم سمت اشپزخونه خب چی بخورم اوممم
تصمیم گرفتم ما کارونی درست کنم همه کاراشو کردم زیر گاز کم کردم تا دم شه لباسام بوی پیاز سیر گرفته بود رفتم یه دوش گرفتم حوله دور خودم پیچیدم رفتم تو اشپزخونه زیر غذا خاموش کردم خیلی گشنمهه اما باید برم لباس بپوشم ممکنه سورن بیاد ولی ساعت 6 زوده که بیاد دل زدم به دریا غذا کشیدم دوتا بشقاب خوردم ظرفارو جمع کردم گذاشتم رو کانتر بعد می شورشون خواستم برم بالا که یهو صدای چرخش کلید تو قفل توجه جلب کرد منتظر نموندم مثل جت به اتاقم پرواز کردم رفتم تو اتاق به در تکیه دادم به نفس نفس افتاده بودم ممکنه دیده باشم وای نه صد درصد ندیده اونجور که من دویدم...
لباسام عوض کردم شالمو انداختم رفتم پاییین دیدم سورن تو پذیرایی نیست شاید تو اتاقشه یاد ضرف ها افتادم رفتم تو اشپز خونه بشورمشون که دیدم سورن سرشو کرده تو قابلمه داره مثل خر ماکارونی می خوره (حق نداره غذای خوشمزه منو بخور) با یه پرش خودم به میز نهار خوری رسوندم قابلمه به سمت خودم کشیدم گفتم
من__حق نداری غذای خوشمزه منو بخوری
سورن__ کی گفته اون خوشمزه هست دستشو اورد جلو که قابلمه بگیره گرفتمش تو بغلم گفتم
من __مگه نمیگی خوشمزه نیست پس چرا انقد تلاش میکنی تا قابلمه بگیری
سورن__چون گشنمه
من __ برو یه چیز دیگه کوفت کن
سورن __خونه خودمه خودم پول دادم پس بده بخورم
من__ولی من درستش کردم بهت نمیدم زبونم واسش در اوردم ????
سورن __هوی این زبون شیش متریتو کوتاه میکنم میندازم جلو سگا
من __توکه خودت سگی خودت بخورش
( یهو به سوتی که دادم فکر کردمم) به سورن نگاه کردم دیدم حالت چهرش شیطون شده با یه لبخند شیطانی اومد سمتم
سورن__ باوشههه ????
داشت میومد جلو که قابلمه پرت کردم دویدم سمت پذیرایی اونم دنبالم رفتم رو کاناپه گفتم
من__ هی نزدیک نیاا
سورن__ ن دیگه این دفعه نوبت منه نمی تونم بشینم سکوت کنم
اومد نزدیکم با یه پرش رفتم پایین سمت کانتر
اومد سمتم از فرصت استفاده کرد و قهوه برداشت ریخت تو صورتم
من___ای گندت بزنن بیشعور افتاب پرست
سورن خم شده بود میخندید
یهو خشکم زد وقتی میخندید چال گونه داشت لبخندش خیلی قشنگ بود با خنده های قشنگش نیشام شل شد یهو به خودم اومدم اخمامو کشیدم تو همو رفتم سمت یخچال یه تخم مرغ برداشتم زدم به کلش فرار کردم سمت اتاقم حالا نوبت من بود بخندم????
صداش میومد که میگفت
واست دارمم دختره شیطون
دوهفته از اومدنم به خونه سورن میگذره
یه شب که اومد خونه مست بود می خواست باهام رابطه برقرار کنه اما نگذاشتم گلدون زدم تو سرش بی هوش شد از اون شب کاری باهم نداریم هر وقت که باهم رو درو میشیم شرمندگی تو چشماش میبینم.
صدای زنگ تلفن اومد برش داشتم
من__بفرمایین
سانیا__ سلام دیانا جونم خوبی سانیام
من __عه سلام مرسی خوبم تو چه طوری
سانیا__خوبم عزیزم چه خبر چه کارا میکنی
من__هیچ سلامتی فیلم میدیدم تو چه خبر
سانیا__ سلامتی زنگ زدم بهت بگم واسه امشب بریم بیرون به بردیا گفتم که به داداش سورن خبر بده
من __اها خوبه منم دلم گرفته بود
سانیا __اها زندگی مشترک خوب میگذره
من __هععی خوبه بدک نیست
سانیا __دیانا منو مثل ابجی بزرگت بدون می دونم کسی غیر از سورن نداری و این خواسته پدر خدابیامرزت بوده سورن هم پسر بدی نیست عاقل ،خوش اخلاق ، تحصیل کرده، پولدار، توی این دورزمونه همچین پسرایی کم پیدا میشه ماشاالله خودتم خانومی
امیدوارم مهرتون تو دل هم بیوفته عاشق همدیگه شین سورن بچسب عاشق خودت کن
من __باش مرسی عزیزم بخاطر حرفات، بهشون فکر میکنم !
سانیا __خواهش عزیزم من دیگه قطع کنم کم کم اماده شم الان هاست که بردیا اینا بیان تو هم برو اماده شو میبینمت
من__میبینمت فعلا
رفتم سمت حموم یه دوش گرفتم یه مانتو بنفش اسپرت با شلوار نود سفید با شال بنفشو گذاشتم رو تخت رفتم جلوی اینه سشوار به پریز زدم موهام خشک کردم شونه زدم
بالای سرم بستم از جلو ریختم تو صورتم خط چشم برداشتم پشت چشام کشیدم ریمل رژ هم زدم
لباسام پوشیدم رفتم پایین
چند تا کانال عوض کردم که دیدم سورن اومد پایین اصلا نگاهش نکردم به سمت در رفتم
رفتیم داخل اسانسور سنگینی نگاهشو حس میکردم بازم نگاهش نکردم رفتیم پارکینگ سوار مازراتی سورن شدم
تو مسیر بودیم نمی دونستم کجا میریم به اهنگ گوش دادم
خیلی دوست دارم؛ الان باهات باشم یه جا…
بهت بگم دوست دارم؛ بگی چقدر به جا
دوست دارم یواشکی؛ همش نگام کنی!
وقتی میپوشم لباسمو؛ بگی کجا؟
مثلا روم زوم کنی؛ بوم بوم کنه قلبم…
مثلا هی لج کنی! راه کج کنی از من!
مثلا شمعارو تو روشن کنی؛ هر شب…
مثلا بارون بشه؛ چتر وا نشه به به!
من تو یعنی کار دنیا صده...........
تعجب کردم هیچ وقت فکر نمیکردم سورن اهنگ جدید گوش بده
جلوی یه رستوران شیک ماشین توقف کرد پیاده شدیم و به سمت رستوران رفتیم
با چشام دنبال سانیا میگشتم که دیدمش به سمت میزی که نشسته بودن رفتیم احوال پرسی کردیم نشستیم
سانیا__ میبینم که لباس هاتونو ست کردین
با این حرف سانیا با تعجب به سورن نگاه کردم
یه پیراهنه یقه اسکی بنفش با کت اسپرت مشکی شلوار مشکی یه تیپ مردونه
من __اینجور نیست من خودم الان متوجه شدم
سورن __بلخره بهم توجه کردی نگاهم کردی با پوزخند این حرفشو زد
بردیا__وای دیانا سورن از بی توجه هی متنفره چیکار کرده که بهش توجه نمیکنی
من __مهم نیست بگذریم
یهو سورن از جاش بلند شد یه جعبه گذاشت رو میز گفت
سورن__ بخاطر رفتار اون شبم متاسفم دست خودم نبود
با تعجب حرفاشو انالیز کردم یعنی این سورن مغروره پس بی محلی هام روش اثر کرده اخیش
با چشمم به جعبه ای که گذاشته بود رو میز اشاره کردم گفتم
من__نیازی نبود مهم نیست اتفاقیه که افتاده و یه لبخند زدم
متوجه تغیر حالت چهره سورن شدم لبخند یه لحظه هم از صورتش نمیرفت
از سورن مغرور همچین توقعی نداشتم یه حس عجیب با این کارش بهم دست داد
سانیا__دیانا کادوتو باز کن ببین چیعع خیلی کنجکاوم
کادو برداشتم بازش کردم با تعجب به گوشی ایفون نگاه کردم یه روزی ارزوم بود این مدل گوشیو داشته باشم با لبخند به سورن نگاه کردم گفتم
من __مرسیییی
سورن__خواهش میکنم
سانیا بردیا با زوق بهم تبریک گفتنسفارشامون دادیم
سانیا__دیانا دوهفته دیگه جشن عروسیمه وقت داری بیایی خرید عروسی؟
من __وای به سلامتی یه خواهر بیشتر که ندارم حتما
سورن __من اینجا چغندرم ؟ اجازه منم مهمه
من__ نزاری هم من میرم اوکی (با پام به پای سورن زدم)که خفه شه
بردیا__میبینم که گربه دم حجله کشتی دیانا
من__(یه لبخند کمرنگ زدم) اوهوم
گارسون غذامون اورد شروع کردیم به خوردن بعد از تموم شدن شام کمی حرف زدیم قرار شد سانیافردا عصر بیاد دنبالم بریم واسه خرید عروسی ..
تو ماشین تو راه بودیم
سورن __چرا جلوی بچه ها اون حرفو زدی
من __کدوم ؟
سورن__همین که اجازه دادن ندادنم مهم نیست
من __خب نیست
سورن __دیانااا من همسرتم
برای اولین بیار اسممو گفت بهش خیره شدم یه لبخند زدم زودی خودمو جمع کردم اخمامو کشیدم توهم
من __ههع فقط رو کاغذ همسریم (امیدوارم با این حرفم چیز دیگه برداشت نکنه وای دیانا این چی بود گفتیییی)
سورن__با یه لبخند شیطانی خب نظرت چیه واقعا همسرم شی؟
من __کیفمو کوبوندم تو سرش گفتم منظورم اون نبود بیشعور خیلی منحرفییییی
سورن __ باشه باشه نزن الان تصادف میکنیم
دیگه حرفی بینمون رد بدل نشد سرمو به اینه چسبوندم چشمامو بستم
با توقف ماشین فهمیدم که رسیدیم چشمامو باز کردم پیاد شدم رفتیم داخل خونه هرکی رفت سمت اتاق خودش قبل از اینکه وارد بشم سورن گفت
سورن__بیا اتاقم کارت دارم ورفت نزاشت من حرف بزنم افتاب پرست میمون
رفتم تو اتاقم لباسام عوض کردم یهو یادم به بحث تو ماشین افتاد نکنه می خواد اون کارو کنه ها ؟
ن دیانا اونجور ادمی نیست اصلا حق نداره،
وجدان:فراموش کردی شوهرته
من __خفه وجدان
اونجوری نیست اگه بخواد من نمیزارم !.
رفتم سمت اتاقش بازش کردم سرم پایین بود گفتم
من __چیکارم داشتی؟
اومدم که بهش نگاه کنم دیدیم بالا تنش لخته چند دیقه بهش خیره شدم یه جیغ زدم رفتم بیرون قلبم تند تند میزد وای خاک عالم چرا در نزدم مطمعنم گونه هام گل انداخته قرمز شده دستم گذاشتم رو قلبم چرا انقد تند میزنی اروم باش
یه تقه به در زدم
سورن __بیا داخل
با خجالت بهش نگاه کردم رو صورتش یه لبخند بود
من __چرا بهم میخندی؟
سورن __ اخه خیلی با نمکی
من__ یعنی چی کجام با نمکه
سورن __کارات حرف زدنات قیافت
من __باش بابا اگه من بانمکم تو هاپو وحشی زشتی ????????
سورن __بهت رو دادم پرو شدی
من ___فراموش کردی من همیشه اینجوری حرف میزنم
سورن __اوک بچه پرو صدات زدم بهت این کارتو بدم هر روز مبلغی واریز میکنم به عنوان همسر سورن رادان نباید چیزی کم داشته باشی خیلی وقت بود می خواستم باهم حرف بزنیم که به خاطر شیطنت هات نمی گذاشتی
من__ولی نیازی نیست
سورن __هست چون زنمی و اینکه این خط هم بزار رو گوشیت تازه من به عنوان همسرت حق دارم بدونم کجا میری و باید ازم اجازه بگیری
من__خطو از دستش کشیدم گفتم حق نداری بفهمی کا میرم بهت هم گفتم اجازه دادن ندادنت برام مهم نیست اوکی؟
متاسفانه رمان مورد نظر با توجه به نظرات و آرای خوانندگان عزیز و همچنین نظر کارشناسان برنامه، مورد تایید قرار نگرفت. امید است نویسنده از نظرات خوانندگان برای اصلاح و بهبود رمان جاری و رمان های بعدی بهره ببرد.
سعی برنامه بر این بود که رمان خود را محک بزنید و عیب و ایرادها را از نظر خوانندگان و همچنین نویسندگان حرفه ای پیدا کنید و جهت بهبود آنها اقدام نمایید.
برای نویسنده آرزوی موفقیت و پیشرفت در این امر را داریم و امیدواریم رمانهای قویتری را دوباره برای ما ارسال کنند و افتخار ارائه رمان نویسنده عزیز را به دست بیاوریم.
فاطمه
۱۵ ساله 00ادامه اش کووووووووووووووووووووووووو
۳ ماه پیشNikta
۱۷ ساله 00عالی بود من خیلی دوسش داشتم لطفا ادامه شو بزارید 🥺🥺🥺🥺🥺🥺
۳ ماه پیشنفس
۱۳ ساله 00ادامشو بزارید لطفاً تولو خدا
۳ ماه پیشنفس
۱۳ ساله 00رمان عالی بود ممنون
۳ ماه پیشود
00عالی بود 😍
۳ ماه پیشرادین
۲۳ ساله 00چرا نمیشه این رومانو پیدا کرد، اسم دیگه ای دارع؟؟
۵ ماه پیشA
00عالی
۷ ماه پیشسارگل امیریان
00ارزش خوندن رو داشت
۹ ماه پیشالینا
۱۵ ساله 00عالی بود خیلی دوست داشتنی بود ولی خیلی طولانی بود
۱۱ ماه پیشرها
۲۲ ساله 00به نظر من رمان خیلی خوبی هست و لطفاً ادامه اش رو بزارید
۱۲ ماه پیشهانا
۱۴ ساله 00عالی بود ادامه اش کو په؟؟؟
۱۲ ماه پیشزندگی
00عرررررررر ادامشو بزارررر تولو خدا ادامشو بزاررررررر لطفا😭😭😭😭💖💖💖💖🙏🙏🙏🙏
۱۲ ماه پیشعارفه
00عالی بود. لطفا ادامه رومان رو هم بزارید.
۱ سال پیش...
۱۵ ساله 81ایراداتو میگم یادداشت کن😉 ۱- رو جزئیات کار نکردی 2-انگار چهارتا فصل و تو یه فصل خلاصه کردی 3-موضوع اکثر رمانا ازدواج اجباری و کلکل کردنه، خیلی بده که نویسنده ها از موضوعات جدید استفاده نمیکنن😬😩
۲ سال پیشنفس
۱۵ ساله 00خیلیییییی خوشکلع 🥰🥰🥰 ولی من هرکاری میکنم پی در افش دانلود نمیا این رمان ادمع ندارع؟
۱ سال پیش
عاطفه
00عالی بود اگه میشه ادامش هم بزارید کنجکاویم گل کرده برای ادامه رمان