رمان اندر دل ما تویی نگارا به قلم نازنویس
یه ازدواج اجباری یه تغییر ناگهانی زندگی که زیر و رو میشود قلب هایی که فشرده میشوند و سرنوشت هایی که رقم میخورد در این داستان سرنوشت پر از فراز ونشیب فردین و یلدای قصه ما بهم گره خورده آیا آخر این قصه عشق است یا تنفر.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ ساعت و ۱۴ دقیقه
فامیل و آشنا کم کم خداحافظی میکردند و به خانه هایشان میرفتند
فقط خاله هنوز کنار ما مانده بود
که ان هم چند باری شنیده بودم شوهرش حال خوبی ندارد و تحت درمان است و محتاج به بودن همسرش.
دلم
راضی نبود همسرش را بخاطر ما رها کند او بیمار و تنها بود
چند باری به او گفتم خاله جان برگرد و او گفت هنوز زود است
چقدر ممنونم برای بودنش
اواسط تیرماه بود و هوا بسیار گرم
مشغول جمع کردن و بوییدن لباس های مامان بودم
دلم خیلی تنگ بود برای غر غرهای مادرانه اش
وقتی میگفت
شلخته هرگز تو رو شوهر نمیدم هر جا بری سر سه روز برمیگردوننت زود باش این انبار کاه رو سروسامون بده
یاد و خاطرش حتی صدای ارام و ملیحش همیشه در قلبم می ماند
در افکار خود بودم که صدای کوبیدن در همه را از جا پراند
بابا که مثل مرده ای متحرک شده بود و فقط بخاطر نجات برادرم از خانه بیرون میرفت
و گاهی تا دو سه روز لقمه ای به دهان نمیبرد با هراس از جا بلند شد و به سمت در دوید
به دنبال بابا دویدم و همان طور بی روسری نزدیک در رفتم
هر چه نزدیک تر میشدیم صدای فریاد ادم های پشت در بلند تر میشد
_قاتلا در رو باز کنید به عزا میشونیمتون
ببینید چیکارتون میکنیم آرمین را کشتید بی شرفا زندتون نمیذاریم
تا بابا در را باز کرد دستی بر تخت سینه اش کوبیده شد و بابا پرت بر زمین شد
به سمت بابا دویدم و بازویش را گرفتم
دو مرد هیکلی هم چهره و قد بلند با ریش و سیبیل های بلند و نامرتب به داخل حیاط امدند
خشم و عصبانیت در چهرشان هویدا بود
انگشت اشاره ام را به سمت در گرفتم و داد زدم
_چی میخواید
با بابام چیکار دارید هااااان؟؟؟
گمشیییییید بیرون!!!
یکی از اون ها که معلوم بود از دیگری بزرگتر بود نزدیک من و پدرم امد
قدبلندش روی جسم نحیف من و بابایم سایه انداخت
صحنه ترسناکی از یک انسان گرگ نما داشت
بند دلم پاره شده بود
روی دو زانو نشست و دسته ای از موهای فر کنار گوشم را گرفت کمی به سمت خود کشید و با صدای ترسناک و خرناس واری گفت
_دختر زبونت زیادی کرده؟ ببرم برات؟؟ هاااان؟
موهامو ول کرد و مچ دستی که دراز بود و انگشت اشاره ام را به سمت در گرفته بودم را در دستش گرفت محکم فشار داد
صدای آخَم بابا را به خود اورد
دستش را گرفت و بلند و بیچاره وار گفت
_با دخترم کاری نداشته باش ولش کن
پسرم بدبخت شد زنم مرد فقط دخترم مونده. اون گناهی نداره کاری با بچه هام نداشته باش
تقاصشو از من بگیر
دستم را هنوز رها نکرده بود اما دیگر فشار خیلی زیاد نبود
که باز به حرف امد_پسرت میره بالای دار و خودت و دخترتو بیچاره میکنم
نمیدونی هنوزم نمیدونی چیکار کردید
اگه بخوام خونوادگی از روی زمین برتون دارم کار یه ثانیه اس برام اما زجر کشیدن تو و اون اشغالی ک تو زندون حتی لحظه ای عذابش رو رها نکردم بیشتر ارومم میکنه
فقط اینو بدون بهترین وکیل رو گرفتم اونقدر پول خرج کردم به دو ماه نمیکشه پسرت پیخ پیخ
دستشو نزدیک گردنش جلو عقب کرد و دست مرا به شدت رها کرد
و از جا بلند شد
و با تحکم گفت امین بجنب میریم دیگ اینجا کاری نداریم
ان مردی که امین نام داشت با اعتراض گفت _داداش
در مقابل برادرش با صدای بلند جواب داد_بریییم
بعد از شنیدن صدای کوبش در
صدای زار زدن من و خاله و بابا خانه را پر کرد
دیگر هیچ چیز درست نمیشد
این را به خوبی فهمیدم
بابا بعد از تماس با وکیل متوجه شده بود
ادمای خانواده مقتول برخلاف تلاش ما برای پنهان کردن مرگ مامان از کیارش بهش خبر داده بودند
و و حال کیارش خیلی بد شده و. چون خودش رو مقصر مرگ مامان میدونسته رگش رو زده
و به بیمارستان منتقلش کردند
اااا
00افتضاح بود آخ این همه غم چیه بابا یکم از شادی توش کار میکردی
۴ روز پیشتینا
۲۵ ساله 00برا چی الکی میگین خوب بود ...انقدر خونوک بود قسمت دوم از وسطاش نخوندم اومدم قسمت اخر سطرای اخرو خوندم خیلی تکراری شده این موضوع که یه ازدواج اجباری یه تنفر شدید یه عشق عمیق ..خیلی پیش پا افتاده بود
۴ روز پیشبرزه
00رمان خوبی بود ولی خیلی خلاصه بود
۷ روز پیشRoya
01میشه راهنمایی کنید چجوری دان کنم رمانو
۱ هفته پیشچطور دانلودش کنیم
۱۸ ساله 00ممنون میشم به من کمک کنین بگین چه طوری اینو دانلودش کنم
۱ ماه پیشاسرا
00اگه برنامه نصب کردی می تونی رمان چی داریم بزنی رمان جدیدهامیاین
۱ ماه پیشاسرا
00ویااسم رمان توجستجوگربنویسی
۱ ماه پیشخوب بود
00خوب بود
۱ ماه پیشاعظم
00عالی بود
۱ ماه پیش.
00برگردم عقب نمیخونمش
۲ ماه پیشفاطمه
00سلام جالب بود
۳ ماه پیشفضیله
۲۴ ساله 00خوب بود عالی 👍
۴ ماه پیشdarya
00خیلی تکراری و ابکی کوتاههههههه
۴ ماه پیشM.bano
01چقد نویسنده عجله داشت امروز***کرد فردا شد ۱۰ماه پس فرداشم بچه اش به دنیا امد
۴ ماه پیشA
10به نظر من رمان خوبی بود ولی خیلی خلاصه نوشته شده بود
۴ ماه پیش- 00
خوب بود دوستش داشتم
۴ ماه پیش
فاطیما
۵۲ ساله 00عالی بود