دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی
منجلاب خون
دزدی، تعرض، قتل، ترور، جاسوسی! کلماتی هستن که من این روزها باهاشون سر و کار دارم، البته شاید باید بگم از زمانی که مدرسه می رفتم مجبور به جاسوسی شدم و در نهایت شاید بتونید اسم من رو مجرم، دزد و حتی قاتل بزارید! زندگی من پر بود از روشنی اما یه روز تبدیل به سیاه چاله ای شد که همه رو تو خودش می بلعید! من حتی مادر خودم رو کشتم! پشیمونی؟ شاید کلمه ای باشه که از من دوره اما هر بار برای هر کدوم به اندازه اشک ریختم! شاید وقتش باشه! وقت انتقام از اون هایی که باعث شدن دختر سیزده ساله تبدیل به یه جانی بشه! من آناهیتا پارسا، الان بیست و نه سال سن دارم، شاید جالب باشه بدونی من با گذشته سیاهم هنوز هم دارم زندگی می کنم، شاید هم تشکیل خانواده دادم... البته شاید اون قدر که میگم وحشتناک نباشم، اما قضاوت به عهده شما...
مانکن نابودگر
سرگرد اینترپل سام نیکنام ملقب به آلفاباس، مردی استثنایی و مشهور کسیه که به دنبال گذشته رازآلودش کمر به قتل پونزده شخص یا به استحضار "متظاهرا" میبنده. سام به دنبال تلخترین حقیقت زندگیش شمشیر دولبهای به دست گرفته و به رسم ویرانی، نابودگر متظاهرا شده و با مخفی شدن تو نقاب فداکاری انتقام قضاوتهای بیرحمانه اطرافیانش رو میگیره. اون داره تو گذشته غرق میشه تا اینکه از دل تاریکی تیر نامتظاهری پاک و کوچیک این مرد مقتدرو زمینگیر میکنه و... .
سیگنال مرگ
من ماندلا کروز هستم! دختری که دیوانه شناخته شده است! مردم شهر با انگشت مرا نشان می دهند! می گویند صداهایی که می شنوم همه از سر توهم است، حتی در چشمانم زل می زنند و می گویند تو احمقی بیش نیستی! اما من دیوانه نشده ام... من تکه تکه شدن خانواده ام را به چشم دیدم و فقط در سکوت تماشا کردم، دیدم که چگونه تنها دوستانم را در مقابل دیدگانم به آتش می کشند... بوی گزنده و فلزی خون را از گوشه و کنار خانه ام احساس می کردم، جام های خون تنها نوشیدنی بود که می توانستند با آن از من پذیرایی کنند.... در نهایت کنجکاوی و جست و جو با شخصیتی سر کش و خودخواه، من! ماندلا کروز به دنبال قاتلین خانواده ام و باعث و بانی دیوانگی خودم می گردم...
دلبر بلاگردان
تصمیمات احمقانهام مرا در سراشیبی مرگ قرار داد، در این سراشیبی هر آنچه را که ترس از دست دادنش را داشتم گم کردم. اکنون من ماندهام و یک دنیا هراس و پلهای شکستهی پشت سرم. چگونه به جایی که به آن تعلق داشتم برگردم؟ چگونه خود را از این مهلکهی عشق و عاشقی نجات دهم؟ همیشه میپنداشتم توان تمییز اتفاقات را دارم و آنچه بر آنها اثر می گذارد من هستم اما این نیز اندیشه ای پوچ و بیحاصل بود از همان اندیشهها که فکر میکنی هست اما نیست... فکر میکنی میشود اما نمیشود. من تا پایان این راه را خواهم رفت حتی اگر به قیمت جانم تمام شود. من میروم تا کسانی را که از دست دادهام نجات دهم من میروم تا حسرت های پوچ و تهی مرا به قعر آتش زندگی نکشاند. آری من ادامه میدهم من خود را فدا میکنم تا کسی جز من فدا نشود.
دود صورتی
آنا دختری که خانوادهاش رو جلوی چشمش از دست داده و شاهد مرگشون بوده... قاتل خانوادهاش به دنبال پیدا کردن آنای فراری میفته تا عتیقهای که فقط پدر آنا ازش با خبر بوده رو پیدا کنه... ولی روح آنا هم از جای عتیقه خبر نداره! این وسط کی دل آنا رو میبره؟ یه پسر مشکی پوش خسته و یا یه دکتر مهربون؟
مرگ تدریجی واریور
داستان دختری از تبار استقامت که موظف است به اجبارهای تقدیر تن بدهد. دختری جوان که دلسپردهی اوج گرفتن و پرواز است اما اصرارهای خانواده برای تن دادن او به ازدواجی اجباری و ناخواسته، بالهای پروازش را میچیند و او را اسیر قفس میکند هرچند که او در پی راهی برای گریز از این قفس است... در مقابل مردی است که در زندگی با سختیها دست و پنجه نرم میکند. خانوادهای از هم پاشیده از مرد تنهای قصه، قربانیای میسازد که عضو سازمانی مخوف میشود و او را تبدیل به انسانی سخت میکند که کشتار و دست به اسلحه شدن برایش همچون پرتاب تیرکمان به سوی پرندهای کوچک است اما در این میان یکشرط برای رئیس سازمان شدن او را در تنگنا قرار میدهد و...
ناتموم نمیمونه (جلد دوم انفجار تاج)
صحرا دختر چشم خاکستری حالا زندگیش همرنگ چشماش شده. بعد از دو سال و نیم حالا به هیولایی تبدیل شده که خودش هم خودش رو نمیشناسه. اون حالا زیر دست یک مرد عرب شده و باهاش همکاری میکنه. مردی که کینه کهنهای از عشقش به دل داره و به دنبال این کینه اون باید کاری کنه که تنها راه خلاصیش از مرداب زندگیشه. توی این اتفاق دختر بیگناهی رو هم وارد وارد مرداب میکنه ولی آیا اون دختر تو مرداب میمیره یا تبدیل میشه به یک گل نیلوفر؟
انفجار تاج
صحرا دختری که از پنج سالگی به جرم زیبایی دزدیده می شه… برای همسری با پسری که جانشین یک سلطنت مافیایه… دختر تنها قصه بعد از هفده سال تعلیم برای ملکه مافیای شدن و همسری با این پسر که کم از شاه نداره آماده گذاشتن تاج رو سرش میشه… ولی با انفجاری که تو زندگیش رخ میده تاج از سرش می افته… ولی اون جا نمی زنه… اون یه ملکه اس.
دود صورتی
آنا دختری که خانوادهاش رو جلوی چشمش از دست داده و شاهد مرگشون بوده... قاتل خانوادهاش به دنبال پیدا کردن آنای فراری میفته تا عتیقهای که فقط پدر آنا ازش با خبر بوده رو پیدا کنه... ولی روح آنا هم از جای عتیقه خبر نداره! این وسط کی دل آنا رو میبره؟ یه پسر مشکی پوش خسته و یا یه دکتر مهربون؟
امشب اشکی میریزد
داستان جنایی راجع به مردی است به نام بهمن که همسر خود به نام شهلا را خفه کرده سپس خود را به پلیس معرفی میکند ولی در تمام جلسات سکوت میکند اما در جلسه آخر دادگاه لب به سخن میگشاید و ….
سه به علاوه یک
دست بند هایی که از کمربند های مخصوص آویزان اند و با هر بار دویدن صدای خوش جیرینگ جیرینگشان حس امنیت می دهد به مردمان کشورم . ماشین ها و نقاب های پارچه ای مشکی نوپو و ذوق و نگرانی مردم و خبرنگارانی که اطرافمان فیلمبرداری میکنند و رعب و وحشت برای انان که پا روی حریم امنیت کشورم نهاده اند و سعی در سلب ارامش مردمانم دارند... کلت ها و کلاشینکف ها و اسلحه های مهارتی تک تیراندازان که نشانه گرفته شده .سپرهای بزرگ و گروه هایی که برای پیشروی پشتشان قرار گرفته اند... کواد کوپتر هایی که توسط ماهر ترین همکاران کنترل میشوند و صدای جیغ لاستیک های چندین موتور و ماشین... ردیاب ها و صداها و تصویر هایی که در اتاق مانیتورینگ سیار ثانیه به ثانیه چک می شوند... و ماموریتی که اغاز میشود...
سارق
قدرت باشه بزنیم نیشخند:) کی میگه ثروت بده؟کی میگه پول چرک دسته؟همش دروغه !! ثروته که قدرتمندت میکنه !! همه چیزو دست یافتنی میکنه !!رویاهات ،شهرت،قدرت،غرور،حتی عشق !! ولی به چه قیمت به قیمت از دست دادن اعتماد ،زندگی،احساس ؟ دختری از قشر ضعیف جامعه پسری از قشر تهی جامعه که مکمل یکدیگر باشن ولی افکارشون هزاران هزار کیلومتر از یکدیگر فاصله داشته باشد ....
خیس تر از اشک
مهرسا دختری از جنس آرامش و احساس...بعد از مدت ها خوشبختی را لمس می کند و با عشقش کارن ازدواج می کند اما...این خوشبختی عمرش عجیب کوتاه است و طوفان بزرگ زندگی اش را نابود می کند... مهرسا را مجبور می کنند با برادر شوهرش ازدواج کند،غافل از اینکه برادرش شوهرش مردیست خلافکار و...درست وقتی که مهرسا غرق درتاریکی است اتفاقی همه ی زندگی اش را تغییر میدهد ...اتفاقی غیر ممکن...
درخشش ماه در سایه انتقام
هایکا پسریه که اومده انتقام بگیره، انتقام تمام زجرایی که کشیده، سگ دو زده تا ردی از قاتلای آرزوهاش پیدا کنه و پیدا هم کرد، حالا اولین طعمهی اون انتظار شکار شدن رو میکشه. این وسط آیسل گناهی نداره و بیگناهه و به واسطه همین بیگناهی اجازهی زنده موندن پیدا کرد تا در کنار قاتلای صاحبکارش زندگی کنه تا یه روزی متوجه بشه چه رازی این وسط نهفته است؟!
بی محابا
نور خوشید فقط یه نقابه رو سیاهی آسمون... دنیا جای ترسناکیه که بستر پرورش روحهای تاریکه! بیمحابا داستان کسانیه که از عاقبت فرو رفتن در تاریکی نمیترسن و ترجیح میدن زندگیشون و بر پایهٔ ویرانی بسازن. گاهی زیباترین سینه تاریکترین قلب و در برمیگیره و زیباترین قلب اسیر تاریکترین سیاهی میشه. رها دکتر سرخوش و بیپرواییه که بر حسب اتفاق زندگی یه آدم خطرناک و نجات میده و برای زنده نگه داشتن احساسش، دنیا رو توی خطر وجود یه مرد بد میاندازه و تاوان این خطا رو با ویران شدن زندگی خودش و خیلیای دیگه پس میده... از زندگی سادهٔ خودش دست میکشه و وارد بازی خطرناکی میشه که نمیتونه پایانش و با روشنایی تضمین کنه...
مرده شور (جلد دوم قاتل سریالی)
من… همانی هستم که روزی برایت سرافکندگی بودم و بدان که روزی آرزویم را خواهی داشت! من “مرده شورم! آمده ام تا نجسی ها و ناپاکی ها را بشویم… آمده ام تا یک کاسه آب بریزم روی کثافتی که آدمها از خودشان ساختند! و بعد غسلشان بدهم و خباثتشان را دفن کنم! داستان در مورد یه دختر مرده شوره که با یه گروه قاچاقچی همراه میشه یه دختر شاید دزد…شاید بد… شاید خوب
قاتل سریالی
ما قاتلیم...قاتل احساس و قاتل قلبهای شکسته و تنها.... ما قاتلیم...قاتل روح و روان...قاتل مهربانی های بی منت....ما قاتلیم و شاید خودمان را هم بکشیم... ما قاتل انسانهای بی گناهیم و قاتل عشقهای خدایی و مادر نفرت ها... ما شاید نتوانیم همیشه زنده بمانیم اما بهتر است طوری زندگی کنیم که هر کس یادمان افتاد اشکی بریزد یا حداقل بگوید خدایش بیامرزد....! قتل همیشه به خون ریختن نیست...داستان ما داستان قاتلیه که با احساسش میکشه...شاید بعدا پشیمون بشه اما الآن دلش میخواد بکشه و داستان دو پلیس مهربون مثل همه ی پلیسهای دنیا...همون پلیسهایی که شبا که ما میخوابیم بیدارن و بعد از خدا مراقب ما هستن...همراه قاتل سریالی باشید...
زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا)
جذاب و مفید اما سمی یعنی زرنیخ! لقبی که همه به قاتل سریالی که کابوس لندن شده دادهاند. هر ماه، یک روز، در شبش، یک قتل! شاهرگی که زده می شود و قاتلی که پنهان است... هوش منحصر به فرد و مهارت در انجام قتل ها او را خاص کردهاند. یک سالیست که تمام سازمان های لندن به صورت مخفیانه روی پرونده قاتل سریالی کار میکنند و روی تمام قتل ها و ربطشان به یک نفر سرپوش گذاشته اند تا کسی خبر دار نشود اما هیچ چیز به آن آسانی ها نیست... بعد از آن که پرونده به دست بزرگترین سازمان لندن با مامور های ویژه یعنی سازمان BiM میرسد، زندگی لاریسا و استفان، زن و شوهری که پرونده بر عهدهشان است تحت شعاع قرار میگیرد و آغازیست برای آن که زرنیخ بعد از مدتها از غار تاریک بیرون بیاید و کم کم خودنمایی کند.
تقاص این روزها
این روزهایم تقاص زیاد دارد. دمی باید زندگی کرد و زیر سایه عشق نفس کشید. عشق تاوان دارد؛ تاوانی که چهار زندگی را به فراز و نشیب میکشاند. هر کدام مسیری را طی نموده و دلدادهی زمان میشوند و کجاست اعتماد عشقی که مرزی باریک با نفرت چشمانت دارد؟ من برای رسیدن، تقاص تو را پس میدهم و تو برای ماندن، قلبت را هدیه میدهی. روال داستان حول و حوش زندگی چهار دختر میباشد که هر کدام با مسیری متفاوت؛ ولی با یک هدف تعیینشده، ناخواسته و ندانسته پا به بازی مرگ میگذارند. هر کدام تقاص پاکی خود را میدهند و آنجاست که عشق را به قلب خود هدیه میکنند...
آتش افـروز
آتش افروز روایتگر زندگی دختری به نام افروز است که دوران کودکی و نوجوانی سختی را بهخاطر تعصبات خانوادگی و سختگیریهای بیش از حد پدر و برادرش گذرانده و علاقه وافری به تحصیل در رشته ژنتیک دارد که با سختی بسیار بعد از قبولی پا در دانشگاه مورد علاقه اش میگذارد... اما بهخاطر ناآشنا بودن با محیط و سادگی بیش از حدش با افرادی آشنا میشود که مسیر زندگیاش را به کل تغییر میدهند... بعد از هفت سال از اتفاقاتی که در زندگیاش میافتد آتشی در وجودش شعلهور شده که نه تنها خود بلکه اطرافیانش را هم در آن میسوزاند و باز هم او را در راهی میکشاند که سر آغاز یک فاجعه دیگر است.
بی تاب سند
همه چیز از یه ماموریت شروع شد...از همون شبی که چهره جذابشو دیدم! و زندگی ناجوانمردانه روی مدار دلتنگی ثابت موند! میدونی بدتر از تحمل دلتنگی چی میتونه باشه؟؟اینکه به چشم خودت،عذاب کشیدنش رو ببینی...اون موقعست که حاضری از خودت و زندگیت بگذری و دست به هرکاری بزنی تا نجاتش بدی....
پسر مقتول
طی یه دعوای ساختگی پدر نکیسا کشته میشه و پدر مانلی به جرم قتل به زندان برده میشه.همین اتفاق باعث میشه سرنوشت سخت و عاشقانه ای برای مانلی و نکیسا و بقیه ی دختر و پسرای داستان ایجاد بشه...پایان خوش
آسمان سیاه چشمانت
پرستو دختر زیبا و جذابیه که پزشکی میخونه… وضع مالی خیلی خوبی دارن و دو برادر و یک خواهر داره تو یه ویلای دو طبقه تو شمال شهر تهران با خانوادهی دوست و شریک پدرش زندگی میکنن یه روز بر حسب اتفاق تو پارکینگ بیمارستان با یه پسر جوون برخورد میکنه که بعدا متوجه میشه اون پسر جوون استادش توی بیمارستانه و… داستان از یه دعوا شروع میشه و به یه عشق شیرین خلاصه میشه...
مرگ مزمن
اپیزود اول: انتقام از... "رفیق!'' مادّه ی خانه خراب کنِ خانه ی پُر عشقِ "سامان" و خانواده اش میشود؛ او سرِ یک بازی که هرگز "سه" نمیشود زندگی اش را از دست میدهد و "مُردِگی" را بی "او" ادامه میدهد... اپیزود دوم: "مُردگی" رنگ عوض میکند؛ سامان زندگی را از سر میگیرد... اپیزود سوم: میانِ این آرامش، دلیل تباهیِ قصه؛ همان رفیقِ روی زخمش نمک پاشیده چرا به داستان برمیگردد؟! مگر "سامان" چند بار قرار است "مُردگی" کند و باز از سَر، زنده شود؟!
ماِه آسماِن عشق (ماه آسمان عشق)
آیدان دختری که هیچ محبتی از پدر و مادرش ندیده و اصلاً از شرایط زندگیش راضی نیست. با ضربهی آخری که از خانوادهش میخوره تصمیم میگیره مسیر زندگیش رو از اونها جدا کنه؛ امّا نمیدونه با این تصمیم بزرگی که گرفته چه سرنوشتی درانتظارشه.
خلسه شکار
آواز چکمههایش بر طلسم خاموشی شب طنین میاندازد و بوی شکار از کنار گوشهایش چون بادی میوزد. خنجری که لابهلای انگشتانش جاگرفته و چشمانی که عمیق در پی شکار میچرخد. عشق بیفرجامی که از ارتفاع چشمانش به پستترین نقطه قلبش سقوط میکند و اینجا نقطهی آغاز نفرتیست که از عشق ناسنجیده دختر بر قلب شکارچی رخنه کرده است. و در اختتام این سرگرمی تمسخروار مردیست که در دل شب به دنبال شکار نوک خنجرش را لم*س میکند. اینجا فقط ترس حکومت میکند، ترس از شکارچی!
تارا (جلد دوم رز سیاه)
من یک نفر نیستم! من بادهای مختلف شخصیتی دارم! دخترکی آرام و مهربان... شیطانی که بلند بلند می خندد و ساکت نمی شود. دختری معصوم و پاک بدجنس و سنگدل آدمی سالم مریضی روانی فردی که التماس میکند و فرد دیگری که از بالا به هه نگاه میکند... آدمی که خود آزاری میکند و آدم دیگری که دا میزند بر سر خودش که بس کن حیوان! خودم را از بین بردی!
رز سیاه
رزسیاه قسمتی از داستان پردرد دختری از جنس مهر را به قلم میکشد. تا ثابت کند قلبهای مهربان نیز میتوانند از درد سیاه و پر از نفرت شوند. رز دختری از خانواده مشهور که با گره خوردن به گذشته شوم پدر و مادرش اتفاقات تازهای را تجربه میکند.
گلولههای شیطانی
کیان، مردی سیساله، زخمخورده از زندگی با اعتقاداتی خونین به دنبال انتقام از نُه ابلیس سیاهدل خواهد رفت. از نظر او انسانها مجموعهای از اعداد بینظم هستند که در اعماق وجودش ریشه دواندهاند و سودای گـ ـناه را در گوشهگوشهی افکارش میرقصانند؛ اما باز آن شرور بیرحم بر تن سیاه شب میتازد، گنـاه میکند، آنگونه که گویند، گنـاه پس از گنـاه و مرگ پس از مرگ به همراه دارد.
که روزی دل خسته خواهد شد
قصه از اونجایی شروع میشه که بهمن یه دل نه صددل عاشق میشه و میره خواستگاری تک دختر پیر و معتمد شهر کوچیک قصهی ما. حاجاسدالله هم که مرد مهربون و بیادعایی بوده، قبول میکنه و اون دوتا شیرینیخوردهی هم میشن؛ ولی مشکل از اونجا شروع میشه که حاجی نمیدونه بهمن یه راز بزرگ رو از اونها مخفی کرده.
محمد پسریه که تو زندگیش نقش سیاهی لشکر رو داره و فقط پی شیطنتهای جوونیه! از بابای کارگردانش، یزدان رحمتی، میخواد وارد دنیای بازیگری بشه اما یزدان نمیذاره چون میدونه تو این مورد جدی نیست و معتقده که خودش باید گلیم خودش رو از آب بکشه بیرون! به خاطر همین هم محمد دست به کارای دیگهای میزنه تا روی پای خودش وایسه. بعد از قبول نشدن توی کنکور به بهانههای مختلف سربازیش و عقب میندازه اما دست آخر مجبور میشه که به سربازی بره! به واسطه دانیال صدیقی که توی فیلمای پدرش بدلکاری میکنه، با برادرزادهش آشنا میشه... برادرزاده دانیال صدیقی نقطه مقابل محمده! حالا وجود یه اکیپ دیوونه کنار محمد، میتونه اون و برای انجام کارایی که براشون برنامه ریخته انجام بده، تشویق کنه! اما امان از روزی که چند نفری که فکر میکنن عقل کل هستن، بیفتن کنار هم! ‼️سیاهی لشکر با دو رمان عشق آمازونی و ویانا نیوز در ارتباطه اما اگر نخونده باشین هم مشکلی پیش نمیاد.
-
مگس ژانر : #عاشقانه #طنز
-
مانکن نابودگر ژانر : #پلیسی #عاشقانه #رازآلود #جنایی
-
بی تردید ژانر : #عاشقانه
-
رمان در همسایگی گودزیلا ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
اسطوره ژانر : #عاشقانه
-
رمان گناهکار (نسخه کامل) ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #رازآلود #هیجانی
-
افسانهای از چمروش (چَمروش) - نسخه آفلاین ژانر : #عاشقانه #تخیلی #فانتزی
-
رمان عاشقانه بانوی قصه ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
تب داغ هوس (تب داغ گناه جلد دوم) ژانر : #عاشقانه #انتقامی
-
اجباری بی رحمانه ژانر : #عاشقانه #ازدواج اجباری #اجتماعی #غمگین
-
با سقوط دست های ما ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
دختری با چشمان سرخ ژانر : #عاشقانه #تخیلی
-
یغمای بهار ژانر : #عاشقانه #اربابی
-
ماه دل (ماهِ دل) ژانر : #پلیسی #عاشقانه #اجتماعی #رازآلود #هیجانی
-
غرب زده ی ایرانی ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #معمایی
معرفی بیش از ۱۰۰۰ رمان محبوب ایرانی خارجی و صوتی ...
ارسال روزانه بین 2 تا 4 رمان جدید به برنامه
رمان های آنلاین با پارت گذاری روزانه
با بیش از 35 ژانر مختلف برای همه سلیقه ها
ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف
تعداد آدمهایی که من واقعا دوستشان دارم زیاد نیست؛ تعداد کسانی که نظر خوبی دربارشان دارم از آن هم کمتر است "من هرچه بیشتر دنیا را میشناسم از آن ناراضیتر میشوم" هر روز که میگذرد بیشتر معتقد میشوم که آدمها "شخصیت ناپایداری دارند" نمیشود روی ظواهر، لیاقت یا فهم و شعورشان حساب باز کرد! نویسنده : جین آستین
اکثر ما داستان سیاوش و مرگ مظلومانه اش را به احتمال زیاد شنیده و یا خوانده ایم. در سوشوون نیز با داستان یوسفاکثر ما داستان سیاوش و مرگ مظلومانه اش را به احتمال زیاد شنیده و یا خوانده ایم. در سوشوون نیز با داستان یوسف
دکلمه
جان دل
دکلمه
مرا به نام عشق بدنام نکن
دکلمه
کاش تو ماه بودی
دکلمه
رفتن...
دکلمه
اُهم
-
سیاهی لشگر ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
گرداب سرنوشت ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) ژانر : #پلیسی #عاشقانه #معمایی #جنایی #روانشناختی
-
شیرشاه - VIP ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
التیام ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
بدلکاران «ریسمان سیاه و سفید» ژانر : #پلیسی #عاشقانه
-
دشمن بی نقص ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
اون کیه؟ ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
اسلحه ی خودکشی ژانر : #پلیسی #عاشقانه
-
عطر رازقی ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #درام
-
سحردر یغمای بهار عالی بود۸ دقیقه پیش
-
زهرادر التیام چرا پارت جدید ارسال نمیشه۸ دقیقه پیش
-
ااادر عطر رازقی سلام به به برا شما یه ساعت تولد میگیرن. برا ما ک کسی یادشون نیست هنوز تولد نگرفتن😪🤤۴۸ دقیقه پیش
-
.....در تیدا زاده نور یا تاریکی عالی بود هرچی از قشنگی رمان بگم کم گفتم پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش 👌😻۵۹ دقیقه پیش
-
.....در حصار تنهایی من دوستان میشه اسم اون رمان که آخرش توی زندان عقد کردنو بهم بگین بدجور رفته رو مهم😐همون که دختره پدرش مشکل ریه داشت مدام سرفه میکرد و پسره هم پسر شهید بود۱ ساعت پیش
-
.در شاه شطرنج عالییی۲ ساعت پیش
-
فاطمهدر تمنای وجودم مگه فصل دوم داره؟۲ ساعت پیش
-
آویددر مگس خیلی قشنگ بود۲ ساعت پیش
-
نکاردر روزهای تا ابد بی تو (جلد دوم با تو هرگز ) سلام، اشکم در اومد ، ولی سوگند باید سوگند به اندازه دانیال رنج میکشید نه اینکه فقط دانیال رنج بکشه، خیلی دردناک بود زندگی دانیال و آسودگی سوگند۴ ساعت پیش
-
بدون نامدر نژلا فرشته ای با چشمان زیبا خوب بود ولی کسی مثل سامان روفقط تو رویا میشه پیداکرد۵ ساعت پیش
-
سارایدر عطر رازقی سلام خوبی داداش تولدتون هزاران بارمبارک 💥💥💥🎂🎂🎁برای شما چند روز تولد میگیرن یکم فکرم مشغول شد🤔🤔؟برای ماکه به زور اونم یه ساعت برای شما دوهفته🤨😯خوش بحالتون۵ ساعت پیش
-
فرشتهدر دختری که من باشم عالیه عالی من رمان خیلی میخونم ولی هیچکدوم اندازه این به دلم ننشست اولین بار خیلی سال پیش خوندمش تاحالا ۱۰ بار خوندمش از خوندنش سیر نمیشم به هرکی پیشنهاد کردم خوشش اومد خسته نباشید میگم به نویسنده اش۱۰ ساعت پیش