دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی
تاربام، گذرگاه سکون
زمانی که در نواشهر سوگند، دختر بیست و سه سالهی خانواده کاملی به طرز وحشتناکی به قتل میرسد و جسدش ساعتها پس از مرگش در اطراف شهر کشف میشود، دانیار سلیمزاده، فرزند ارشد خانواده سلیمزاده، به دستور پدر آماده رفتن به تهران است برای قدم گذاشتن در مسیر شغلیای که از پیش برایش تعیین شده است، امّا این اتفّاق به یک آن، همه چیز را تغییر میدهد و دانیار را از رفتن منصرف میسازد. او قدم در مسیری میگذارد که در نهایت به کشف وقایعی هولناک منتهی میشود. وقایعی که نه تنها زندگی خودش و اطرافیانش را تحت تاثیر قرار میدهد، بلکه یک شهر را به هم میریزد. و دانیار که اسیر عشقی دیوانهوار میگردد، در این مسیر بی گدار به آب میزند...
سایه های بی خورشید
زنی به پا فرار میگذارد، از خانه اش، شهرش، وطنش. از گذشته تلخش فرار میکند، همراه با دختر پانزده ساله وخواهر دوقلوئش. اما نمیداند که در استانبول چه چیزهایی انتظارش میکشد. زندگی وحشتناک ترین درس هارا با بی رحم ترین روش ها به او می دهد.. با گرفتن تک تک چیزهای که دوستشان دارد، وآشنا شدن با مردی که رویاهایش را به تاراج میبرد
گریز از تو
میدانی که سوخته ام؟ آن را هم میدانی که با بی گناهی سوخته ام؟ من از آتش عشقت جان دادم و سوختم، از عشق تویی که روزی قسم خورده بودی نابودم کنی. ولی حالا چه شد؟ چرا من باید تاوان اشتباه خانواده ام را پس میدادم؟ چه بد است که در لحظه ی خوشحالیت یکباره بسوزی و در دره ای عمیق جان بدهی و برای عشقی بسازی و بسوزی که برای نابودیت کمر بسته است. “آری” من دخترک ترسو و بی پناهی بودم که از ترس تمام مردها به تو پناه برد به تویی که با بی رحمی او را پس زدی و حالا یادت باشد که گفتم ‘من برگشته ام تا انتقام بگیرم’ و من(: «حریــرم، همان کبوتر وحشی تو»
ماه و پناه
ماهرخ برای فرار از سنت قدیمی و ازدواج با پسرعموی خود، با فرار نابههنگامش پا در راهی نامعلوم و گردابی کشنده میگذارد. زمانی که امیدش ناامید شده و پلهای پشت سرش در آتش نادانی سوخته و او در یک قدمی مرگ است؛ نوری میتابد، نوری به اسم…
دردآشام
دختری از جنس سرما و گردباد، اما حل شده در آرامشی که متعلق به قبل از طوفان است. اگر این انبار باروت پنهان شده با جرقهای آتش بگیرد و حافظه پاک شده دختر بازیابی شود چه بلایی سر شیطان صفتهایی که زندگیاش تبدیل به خاکستر کردهاند میافتد؟ آیا دخترمون حافظهش رو به دست میاره؟ چه زمان؟ ممکنه درست وقتی حافظهش رو به دست بیاره که تصمیم به شروعی دوباره گرفته؟ ممکنه به کسی دل ببنده که نباید؟ این حافظه پاک شده چه عواقبی براش داره؟ مقدمه: به سیاهی کشاندند مرا و در عمق تباهی رهایم کردند. با خود و قلب شکستهام عهد و پیمان بستهام به خاک و خون بکشم آن کسی را که زندگیام را خاکستری کرد. قلبم را تا اطلاع ثانوی زیر نقاب خشم و نفرت مخفی میکنم، حتی وقتی خاطرهای برای به یاد آوردن ندارم این ماموریت را رها نمیکنم. قلبم را از سر چهاراه پیدا نکردهام که بگذارم بشکنندش و زندگیام را بارها به من نمیبخشند که بگذارم آن را به گند بکشی. پس نزدیکم نشو چون وقتی انبار باروت خاطراتم با جرقهای شعله بکشد و آشکار شود اولین نفر تو را خواهم سوزاند و دومینو وار جلو خواهم رفت.
زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر)
داستان مانکن نابودگر پس از پنج سال ادامه یافته و در پس پردهای از حقایق وجود شاهین ارجمند، نابودگری درحال انهدام است. وند و ریشه ویرانی هماکنون محو گشته و سیاهی گلبرگ درخشان نابودگر را نمیتوان دید. خسوف گل نابودگر به اختتام خود رسیده و زیبایی گلبرگهای روشن او با قدرت نمایان شده. باید دید سرانجام، کدامین شکاف از ابلق گل نابودگر غالب خواهد گشت؟ درخشش و ستردگی گلبرگ گل؟ و یا نقاب شبگون و تاریک نابودگر بر او؟
راهی برای دست یافتن (جلد دوم)
وجود ستاره همه چیز را تغییر داده و به خواست خود کارش را انجام میدهد و از چیزی بیم ندارد. خب باید به او حق داد که پی انتقام باشد و خون بریزد. او راهش را ادامه میدهد تا به آنچه که میخواهد برسد؛ اما در این میان یک چیز درست نیست.
راهی برای دست یافتن
ستاره دختری زجر کشیدهست. فقط به خاطر کاری که پدر و مادرش باهاش کردن، اون از دختر پاک به قاتل تبدیل شده و حالا که روی پاهای خودش ایستاده، میخواد کسایی که بانی آزارش بودن رو نابود کنه. اون هم دور از چشم خواهراش تا به اون چیزی که میخواد برسه.
دردآشام
دختری از جنس سرما و گردباد، اما حل شده در آرامشی که متعلق به قبل از طوفان است. اگر این انبار باروت پنهان شده با جرقهای آتش بگیرد و حافظه پاک شده دختر بازیابی شود چه بلایی سر شیطان صفتهایی که زندگیاش تبدیل به خاکستر کردهاند میافتد؟ آیا دخترمون حافظهش رو به دست میاره؟ چه زمان؟ ممکنه درست وقتی حافظهش رو به دست بیاره که تصمیم به شروعی دوباره گرفته؟ ممکنه به کسی دل ببنده که نباید؟ این حافظه پاک شده چه عواقبی براش داره؟
منجلاب خون
دزدی، تعرض، قتل، ترور، جاسوسی! کلماتی هستن که من این روزها باهاشون سر و کار دارم، البته شاید باید بگم از زمانی که مدرسه می رفتم مجبور به جاسوسی شدم و در نهایت شاید بتونید اسم من رو مجرم، دزد و حتی قاتل بزارید! زندگی من پر بود از روشنی اما یه روز تبدیل به سیاه چاله ای شد که همه رو تو خودش می بلعید! من حتی مادر خودم رو کشتم! پشیمونی؟ شاید کلمه ای باشه که از من دوره اما هر بار برای هر کدوم به اندازه اشک ریختم! شاید وقتش باشه! وقت انتقام از اون هایی که باعث شدن دختر سیزده ساله تبدیل به یه جانی بشه! من آناهیتا پارسا، الان بیست و نه سال سن دارم، شاید جالب باشه بدونی من با گذشته سیاهم هنوز هم دارم زندگی می کنم، شاید هم تشکیل خانواده دادم... البته شاید اون قدر که میگم وحشتناک نباشم، اما قضاوت به عهده شما...
مانکن نابودگر
سرگرد اینترپل سام نیکنام ملقب به آلفاباس، مردی استثنایی و مشهور کسیه که به دنبال گذشته رازآلودش کمر به قتل پونزده شخص یا به استحضار "متظاهرا" میبنده. سام به دنبال تلخترین حقیقت زندگیش شمشیر دولبهای به دست گرفته و به رسم ویرانی، نابودگر متظاهرا شده و با مخفی شدن تو نقاب فداکاری انتقام قضاوتهای بیرحمانه اطرافیانش رو میگیره. اون داره تو گذشته غرق میشه تا اینکه از دل تاریکی تیر نامتظاهری پاک و کوچیک این مرد مقتدرو زمینگیر میکنه و... .
سیگنال مرگ
من ماندلا کروز هستم! دختری که دیوانه شناخته شده است! مردم شهر با انگشت مرا نشان می دهند! می گویند صداهایی که می شنوم همه از سر توهم است، حتی در چشمانم زل می زنند و می گویند تو احمقی بیش نیستی! اما من دیوانه نشده ام... من تکه تکه شدن خانواده ام را به چشم دیدم و فقط در سکوت تماشا کردم، دیدم که چگونه تنها دوستانم را در مقابل دیدگانم به آتش می کشند... بوی گزنده و فلزی خون را از گوشه و کنار خانه ام احساس می کردم، جام های خون تنها نوشیدنی بود که می توانستند با آن از من پذیرایی کنند.... در نهایت کنجکاوی و جست و جو با شخصیتی سر کش و خودخواه، من! ماندلا کروز به دنبال قاتلین خانواده ام و باعث و بانی دیوانگی خودم می گردم...
دلبر بلاگردان
تصمیمات احمقانهام مرا در سراشیبی مرگ قرار داد، در این سراشیبی هر آنچه را که ترس از دست دادنش را داشتم گم کردم. اکنون من ماندهام و یک دنیا هراس و پلهای شکستهی پشت سرم. چگونه به جایی که به آن تعلق داشتم برگردم؟ چگونه خود را از این مهلکهی عشق و عاشقی نجات دهم؟ همیشه میپنداشتم توان تمییز اتفاقات را دارم و آنچه بر آنها اثر می گذارد من هستم اما این نیز اندیشه ای پوچ و بیحاصل بود از همان اندیشهها که فکر میکنی هست اما نیست... فکر میکنی میشود اما نمیشود. من تا پایان این راه را خواهم رفت حتی اگر به قیمت جانم تمام شود. من میروم تا کسانی را که از دست دادهام نجات دهم من میروم تا حسرت های پوچ و تهی مرا به قعر آتش زندگی نکشاند. آری من ادامه میدهم من خود را فدا میکنم تا کسی جز من فدا نشود.
دود صورتی
آنا دختری که خانوادهاش رو جلوی چشمش از دست داده و شاهد مرگشون بوده... قاتل خانوادهاش به دنبال پیدا کردن آنای فراری میفته تا عتیقهای که فقط پدر آنا ازش با خبر بوده رو پیدا کنه... ولی روح آنا هم از جای عتیقه خبر نداره! این وسط کی دل آنا رو میبره؟ یه پسر مشکی پوش خسته و یا یه دکتر مهربون؟
مرگ تدریجی واریور
داستان دختری از تبار استقامت که موظف است به اجبارهای تقدیر تن بدهد. دختری جوان که دلسپردهی اوج گرفتن و پرواز است اما اصرارهای خانواده برای تن دادن او به ازدواجی اجباری و ناخواسته، بالهای پروازش را میچیند و او را اسیر قفس میکند هرچند که او در پی راهی برای گریز از این قفس است... در مقابل مردی است که در زندگی با سختیها دست و پنجه نرم میکند. خانوادهای از هم پاشیده از مرد تنهای قصه، قربانیای میسازد که عضو سازمانی مخوف میشود و او را تبدیل به انسانی سخت میکند که کشتار و دست به اسلحه شدن برایش همچون پرتاب تیرکمان به سوی پرندهای کوچک است اما در این میان یکشرط برای رئیس سازمان شدن او را در تنگنا قرار میدهد و...
ناتموم نمیمونه (جلد دوم انفجار تاج)
صحرا دختر چشم خاکستری حالا زندگیش همرنگ چشماش شده. بعد از دو سال و نیم حالا به هیولایی تبدیل شده که خودش هم خودش رو نمیشناسه. اون حالا زیر دست یک مرد عرب شده و باهاش همکاری میکنه. مردی که کینه کهنهای از عشقش به دل داره و به دنبال این کینه اون باید کاری کنه که تنها راه خلاصیش از مرداب زندگیشه. توی این اتفاق دختر بیگناهی رو هم وارد وارد مرداب میکنه ولی آیا اون دختر تو مرداب میمیره یا تبدیل میشه به یک گل نیلوفر؟
انفجار تاج
صحرا دختری که از پنج سالگی به جرم زیبایی دزدیده می شه… برای همسری با پسری که جانشین یک سلطنت مافیایه… دختر تنها قصه بعد از هفده سال تعلیم برای ملکه مافیای شدن و همسری با این پسر که کم از شاه نداره آماده گذاشتن تاج رو سرش میشه… ولی با انفجاری که تو زندگیش رخ میده تاج از سرش می افته… ولی اون جا نمی زنه… اون یه ملکه اس.
دود صورتی
آنا دختری که خانوادهاش رو جلوی چشمش از دست داده و شاهد مرگشون بوده... قاتل خانوادهاش به دنبال پیدا کردن آنای فراری میفته تا عتیقهای که فقط پدر آنا ازش با خبر بوده رو پیدا کنه... ولی روح آنا هم از جای عتیقه خبر نداره! این وسط کی دل آنا رو میبره؟ یه پسر مشکی پوش خسته و یا یه دکتر مهربون؟
امشب اشکی میریزد
داستان جنایی راجع به مردی است به نام بهمن که همسر خود به نام شهلا را خفه کرده سپس خود را به پلیس معرفی میکند ولی در تمام جلسات سکوت میکند اما در جلسه آخر دادگاه لب به سخن میگشاید و ….
سه به علاوه یک
دست بند هایی که از کمربند های مخصوص آویزان اند و با هر بار دویدن صدای خوش جیرینگ جیرینگشان حس امنیت می دهد به مردمان کشورم . ماشین ها و نقاب های پارچه ای مشکی نوپو و ذوق و نگرانی مردم و خبرنگارانی که اطرافمان فیلمبرداری میکنند و رعب و وحشت برای انان که پا روی حریم امنیت کشورم نهاده اند و سعی در سلب ارامش مردمانم دارند... کلت ها و کلاشینکف ها و اسلحه های مهارتی تک تیراندازان که نشانه گرفته شده .سپرهای بزرگ و گروه هایی که برای پیشروی پشتشان قرار گرفته اند... کواد کوپتر هایی که توسط ماهر ترین همکاران کنترل میشوند و صدای جیغ لاستیک های چندین موتور و ماشین... ردیاب ها و صداها و تصویر هایی که در اتاق مانیتورینگ سیار ثانیه به ثانیه چک می شوند... و ماموریتی که اغاز میشود...
سارق
قدرت باشه بزنیم نیشخند:) کی میگه ثروت بده؟کی میگه پول چرک دسته؟همش دروغه !! ثروته که قدرتمندت میکنه !! همه چیزو دست یافتنی میکنه !!رویاهات ،شهرت،قدرت،غرور،حتی عشق !! ولی به چه قیمت به قیمت از دست دادن اعتماد ،زندگی،احساس ؟ دختری از قشر ضعیف جامعه پسری از قشر تهی جامعه که مکمل یکدیگر باشن ولی افکارشون هزاران هزار کیلومتر از یکدیگر فاصله داشته باشد ....
خیس تر از اشک
مهرسا دختری از جنس آرامش و احساس...بعد از مدت ها خوشبختی را لمس می کند و با عشقش کارن ازدواج می کند اما...این خوشبختی عمرش عجیب کوتاه است و طوفان بزرگ زندگی اش را نابود می کند... مهرسا را مجبور می کنند با برادر شوهرش ازدواج کند،غافل از اینکه برادرش شوهرش مردیست خلافکار و...درست وقتی که مهرسا غرق درتاریکی است اتفاقی همه ی زندگی اش را تغییر میدهد ...اتفاقی غیر ممکن...
درخشش ماه در سایه انتقام
هایکا پسریه که اومده انتقام بگیره، انتقام تمام زجرایی که کشیده، سگ دو زده تا ردی از قاتلای آرزوهاش پیدا کنه و پیدا هم کرد، حالا اولین طعمهی اون انتظار شکار شدن رو میکشه. این وسط آیسل گناهی نداره و بیگناهه و به واسطه همین بیگناهی اجازهی زنده موندن پیدا کرد تا در کنار قاتلای صاحبکارش زندگی کنه تا یه روزی متوجه بشه چه رازی این وسط نهفته است؟!
بی محابا
نور خوشید فقط یه نقابه رو سیاهی آسمون... دنیا جای ترسناکیه که بستر پرورش روحهای تاریکه! بیمحابا داستان کسانیه که از عاقبت فرو رفتن در تاریکی نمیترسن و ترجیح میدن زندگیشون و بر پایهٔ ویرانی بسازن. گاهی زیباترین سینه تاریکترین قلب و در برمیگیره و زیباترین قلب اسیر تاریکترین سیاهی میشه. رها دکتر سرخوش و بیپرواییه که بر حسب اتفاق زندگی یه آدم خطرناک و نجات میده و برای زنده نگه داشتن احساسش، دنیا رو توی خطر وجود یه مرد بد میاندازه و تاوان این خطا رو با ویران شدن زندگی خودش و خیلیای دیگه پس میده... از زندگی سادهٔ خودش دست میکشه و وارد بازی خطرناکی میشه که نمیتونه پایانش و با روشنایی تضمین کنه...
مرده شور (جلد دوم قاتل سریالی)
من… همانی هستم که روزی برایت سرافکندگی بودم و بدان که روزی آرزویم را خواهی داشت! من “مرده شورم! آمده ام تا نجسی ها و ناپاکی ها را بشویم… آمده ام تا یک کاسه آب بریزم روی کثافتی که آدمها از خودشان ساختند! و بعد غسلشان بدهم و خباثتشان را دفن کنم! داستان در مورد یه دختر مرده شوره که با یه گروه قاچاقچی همراه میشه یه دختر شاید دزد…شاید بد… شاید خوب
قاتل سریالی
ما قاتلیم...قاتل احساس و قاتل قلبهای شکسته و تنها.... ما قاتلیم...قاتل روح و روان...قاتل مهربانی های بی منت....ما قاتلیم و شاید خودمان را هم بکشیم... ما قاتل انسانهای بی گناهیم و قاتل عشقهای خدایی و مادر نفرت ها... ما شاید نتوانیم همیشه زنده بمانیم اما بهتر است طوری زندگی کنیم که هر کس یادمان افتاد اشکی بریزد یا حداقل بگوید خدایش بیامرزد....! قتل همیشه به خون ریختن نیست...داستان ما داستان قاتلیه که با احساسش میکشه...شاید بعدا پشیمون بشه اما الآن دلش میخواد بکشه و داستان دو پلیس مهربون مثل همه ی پلیسهای دنیا...همون پلیسهایی که شبا که ما میخوابیم بیدارن و بعد از خدا مراقب ما هستن...همراه قاتل سریالی باشید...
زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا)
جذاب و مفید اما سمی یعنی زرنیخ! لقبی که همه به قاتل سریالی که کابوس لندن شده دادهاند. هر ماه، یک روز، در شبش، یک قتل! شاهرگی که زده می شود و قاتلی که پنهان است... هوش منحصر به فرد و مهارت در انجام قتل ها او را خاص کردهاند. یک سالیست که تمام سازمان های لندن به صورت مخفیانه روی پرونده قاتل سریالی کار میکنند و روی تمام قتل ها و ربطشان به یک نفر سرپوش گذاشته اند تا کسی خبر دار نشود اما هیچ چیز به آن آسانی ها نیست... بعد از آن که پرونده به دست بزرگترین سازمان لندن با مامور های ویژه یعنی سازمان BiM میرسد، زندگی لاریسا و استفان، زن و شوهری که پرونده بر عهدهشان است تحت شعاع قرار میگیرد و آغازیست برای آن که زرنیخ بعد از مدتها از غار تاریک بیرون بیاید و کم کم خودنمایی کند.
تقاص این روزها
این روزهایم تقاص زیاد دارد. دمی باید زندگی کرد و زیر سایه عشق نفس کشید. عشق تاوان دارد؛ تاوانی که چهار زندگی را به فراز و نشیب میکشاند. هر کدام مسیری را طی نموده و دلدادهی زمان میشوند و کجاست اعتماد عشقی که مرزی باریک با نفرت چشمانت دارد؟ من برای رسیدن، تقاص تو را پس میدهم و تو برای ماندن، قلبت را هدیه میدهی. روال داستان حول و حوش زندگی چهار دختر میباشد که هر کدام با مسیری متفاوت؛ ولی با یک هدف تعیینشده، ناخواسته و ندانسته پا به بازی مرگ میگذارند. هر کدام تقاص پاکی خود را میدهند و آنجاست که عشق را به قلب خود هدیه میکنند...
آتش افـروز
آتش افروز روایتگر زندگی دختری به نام افروز است که دوران کودکی و نوجوانی سختی را بهخاطر تعصبات خانوادگی و سختگیریهای بیش از حد پدر و برادرش گذرانده و علاقه وافری به تحصیل در رشته ژنتیک دارد که با سختی بسیار بعد از قبولی پا در دانشگاه مورد علاقه اش میگذارد... اما بهخاطر ناآشنا بودن با محیط و سادگی بیش از حدش با افرادی آشنا میشود که مسیر زندگیاش را به کل تغییر میدهند... بعد از هفت سال از اتفاقاتی که در زندگیاش میافتد آتشی در وجودش شعلهور شده که نه تنها خود بلکه اطرافیانش را هم در آن میسوزاند و باز هم او را در راهی میکشاند که سر آغاز یک فاجعه دیگر است.
بی تاب سند
همه چیز از یه ماموریت شروع شد...از همون شبی که چهره جذابشو دیدم! و زندگی ناجوانمردانه روی مدار دلتنگی ثابت موند! میدونی بدتر از تحمل دلتنگی چی میتونه باشه؟؟اینکه به چشم خودت،عذاب کشیدنش رو ببینی...اون موقعست که حاضری از خودت و زندگیت بگذری و دست به هرکاری بزنی تا نجاتش بدی....
دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس میکنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس میکنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار میشنوید و فکر میکنید قبلا شنیدید... فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصهی ما همهی ترسش همین حسه! نه اینکه از خودِ دژاوو بترسه، فقط نگرانه اتفاقات گذشته تکرار بشن و باز هم اون غمی که تجربه کرده به سراغش بیاد. گلشن از شباهت اتفاقات امروزش با گذشتهاش میترسه!
-
قلمرو رز ژانر : #عاشقانه #هیجانی #مافیایی
-
در رویای دژاوو ژانر : #عاشقانه
-
سلنوفیلیا (ندیمه قرتی) ژانر : #عاشقانه #طنز #هیجانی
-
راز شبانه ژانر : #عاشقانه #معمایی
-
پیرانا ژانر : #عاشقانه #هیجانی #مافیایی
-
به طعم شکلات (نسخه کامل) ژانر : #عاشقانه #طنز #معمایی
-
پرواز پروانه ها ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
تو را در خواب هایم دیدم ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #درام
-
التیام ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
مدیر معاون (عشق سریالی) ژانر : #عاشقانه #طنز
-
بێ بەڵێن ( عهدشکن ) ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) ژانر : #پلیسی #عاشقانه #معمایی #جنایی #روانشناختی
-
شروانو (شَروانو) ژانر : #عاشقانه #درام
-
به طعم خون - آنلاین ژانر : #عاشقانه #تخیلی
-
زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) ژانر : #پلیسی #عاشقانه #رازآلود #هیجانی #جنایی
معرفی بیش از ۱۰۰۰ رمان محبوب ایرانی خارجی و صوتی ...
ارسال روزانه بین 2 تا 4 رمان جدید به برنامه
رمان های آنلاین با پارت گذاری روزانه
با بیش از 35 ژانر مختلف برای همه سلیقه ها
ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف
تعداد آدمهایی که من واقعا دوستشان دارم زیاد نیست؛ تعداد کسانی که نظر خوبی دربارشان دارم از آن هم کمتر است "من هرچه بیشتر دنیا را میشناسم از آن ناراضیتر میشوم" هر روز که میگذرد بیشتر معتقد میشوم که آدمها "شخصیت ناپایداری دارند" نمیشود روی ظواهر، لیاقت یا فهم و شعورشان حساب باز کرد! نویسنده : جین آستین
اکثر ما داستان سیاوش و مرگ مظلومانه اش را به احتمال زیاد شنیده و یا خوانده ایم. در سوشوون نیز با داستان یوسفاکثر ما داستان سیاوش و مرگ مظلومانه اش را به احتمال زیاد شنیده و یا خوانده ایم. در سوشوون نیز با داستان یوسف
دکلمه
گمشده
دکلمه
پناه همیشگی قلبم
دکلمه
اُهم
دکلمه
رفتن...
دکلمه
کاش تو ماه بودی
-
در رویای دژاوو ژانر : #عاشقانه
-
ماه و پناه ژانر : #اجتماعی #جنایی #واقعی
-
سیاهی لشگر ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
التیام ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
سلنوفیلیا (ندیمه قرتی) ژانر : #عاشقانه #طنز #هیجانی
-
سایه ی من (جلد دوم) ژانر : #عاشقانه #ترسناک
-
مجموعه داستان ما همه مرده ایم ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #تراژدی
-
آخرین گلوله ژانر : #پلیسی #عاشقانه #درام
-
تاربام، گذرگاه سکون ژانر : #عاشقانه #معمایی #جنایی
-
بلاک کد ژانر : #رازآلود #هیجانی #معمایی #روانشناختی
-
یلدادر کژال منی عالی بود۱۹ دقیقه پیش
-
فاطمهدر عاشق شدیم رمان بسیار زیبایی بود اجتماعی بود و عاشقانه و طنز۱ ساعت پیش
-
یه خوانندهدر سفید برفی خیلی مزخرف بود انگار همه یه حورایی اختلال شخصیت داشتن یه لحظه خوب بودن یه لحظه هم دیگرو میزدن یا یه لحظه نیگفتن دوست دارم ولی خیلی نگذشته به هم میگفتن ازت متنفرم خیلی مسخره بود به نظر من۱ ساعت پیش
-
ندادر به طعم شکلات (نسخه کامل) بهترین رمانی بود که تا حالا خوندم ولی هومن حیف بود 🥲۳ ساعت پیش
-
......در در رویای دژاوو 4- گلشن یه دختری که واقعا کلی سختی کشیده وحالا وقتشه که خوشحال باشه ولی هنوز به فکر پیمان😪گلشن یه فرد بیرون گراست 🙃داخل فصل دو به نظرم میفهمه🥰چطوریشو نمیدونم😁😎5-چرا به نظرم وقتشه😜۴ ساعت پیش
-
......در در رویای دژاوو 1-آره 2- میتونه این باشه که فرهاد تهدید مادر بزرگشو رو کنه؟؟ 3-پیمان خیلی درون گرا هست ولی فرهاد بیرون گرا و این که فرهاد همه جور داره خودشو به گلش ثابت میکنه ولی پیمان نه🙃۴ ساعت پیش
-
......در در رویای دژاوو از ریحانه بدم میاد😁😁فکر کنم از عدد 3 خوشت میاد یا عدد شانست هست که سوالات و فصل رمان هات با سه هست🥰راستی ببخشید یه چند روز نبودم 😁ولی خیلی خوشم آمد داخل یکی از پارت ها آهنگ گذاشتی بازم بزار لطفا۴ ساعت پیش
-
ریحانهدر التیام منم با پارت اضافه موافقم۴ ساعت پیش
-
......در در رویای دژاوو سلام سلام آزاده جونم عالی بود مثل همیشه مرسی 🙈🥰من نمیدونم عضو کانال تلگرامت بشم تلگرام بهم اخطار میده از 500تا کانالت بیشتر ولی نیست😪راستش یه کوچولو دلم برای پیمان سوخت🙈۴ ساعت پیش
-
...در یادم نمیکنی واقعا چرت😐💔۴ ساعت پیش
-
نازلیدر ناتاشا بار دوم هست که میخونمش اخلاق هاکان یکم رو مخ بود ولی بازم رمان خوبیه❤👍🏼۴ ساعت پیش
-
بهاریدر التیام خیلی عالی بود😍😍😍🧡🧡 من دوستدارم بازم پارت بزارین من منتظر عروسی سینا و مهتابم😄۴ ساعت پیش