رمان شدو
- به قلم ملیکا کمانی
- 108 پارت
- در حال نگارش
- 128.6K 👁
- 1.1K ❤️
- 1.9K 💬
تو برای رهایی خود کبریتی نیمسوز در جنگل انداختی؛ فارغ از اینکه حریقی ویرانگر به جان درختزارِ سبز افتاد! تو با خودخواهی قلب عاشقی را شکستی؛ فارغ از اینکه دیوی ددمنش در جامعه رها شد! تو به نیت نجات به سوی آغوش دیگری دویدی؛ فارغ از اینکه سرتاسر راهت چاه مرگ بود و تو محکوم به سقوط! سالها پیش زنی از جنس تو، عشق پاکی را نادیده گرفت و حمید نیازی را محکوم به جنونی ابدی کرد! سالها پیش زنی از جنس تو، برای اسکانسهای سبز معشوقهی دیگری شد و مرد سودازدهای را تبدیل به مجنون کرد! سالها پیش زنی از جنس تو، مردی را کُشت و مرد هم تن به تن، زنان را به نیت بازستاندن حقش به خون کشید! آری زنی از جنس تو؛ زنی از جنس تو مردی را به جانِ همجنس تو انداخت؛ و شاید؛ جانِ بعدی خودِ تو باشی...!
میخوای سهمی داشته باشی؟
سلام عزیزم. من ملیکا کمانی نویسنده این رمان هستم. رمان رو رایگان کردم و به جای پرداخت حق عضویت، خواستم هر کدومتون در توانتون هست از 1000 تومان تا هر مبلغی که میتونید به حساب محک واریز کنید. با پرداخت آنلاین از طريق تمامى كارتهاى عضو شتاب، سهمی در تامین هزینه دارو و درمان کودکان مبتلا به سرطان داشته باشید و قهرمانهای كوچك محک را تا رسیدن به سلامتی همراهی کنید.
اطلاعیه ها :
من برگشتم!
میدونم مدت زیادی گذشت.
اونقدری که شاید با خودتون گفته باشین “خب، دیگه رفت. این داستان هم نصفه ول شد.”
ولی نه…
تو این مدت اتفاقهایی افتاد که توضیحدادنش ساده نیست.
من نبودم، چون زندگی چندتا مشتِ محکم زد.
از اونایی که نه گریه میخوان، نه توضیح.
فقط خاموشت میکنن!
از همونها که میمونه ته دل آدم، سنگین و بیاسم.
اما با همهی اونها، یه چیز هیچوقت از بین نرفت:
این قصه.
تپش، کیارزم، آرش، باران…
اینا فقط شخصیت نبودن که بشه راحت ولشون کرد.
صدا داشتن.
حضور داشتن.
نفس میکشیدن.
و صبر کردن.
من هم… با تمام سختیها دوباره سرپا شدم و برگشتم...
ممنون از صبرتون.
به امید جبران.
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
فخری
در پارت 1080یادم رفته جریان چی بود باید برم از اول بخونم. قلم زیبائی زیبائی دارین خسته نباشی عزیزم قلمت مانا 🙏🏻❤🌹
۳ ساعت پیشفخری
در پارت 1080سلام ملیکا جون خوش برگشتی عزیزم دلمون تنگ شده بود برای شدو ممنون از رمان خوبت خسته نباشی عزیزم قلمت ماندگار 🌹❤🌹❤
۳ ساعت پیشماهرخ
0خداروشکر ک برگشتسد ایشالله زندگیتون همیشه به بهترین شکل ممکن سپری شه و بهترین ها براتون اتفاق بیفته
۴ ساعت پیششهناز
در پارت 1031عالیه فقط لطفا پارت بیشتری بذارین من کلا معتاد به رمانم 52 سالم هست از نوجوانی کتاب میخونم
۳ هفته پیششهناز
در پارت 471جالبه حدس میزنم ارس قاتل سریالیه
۳ هفته پیششهناز
در پارت 361عالیه دست نویسنده درد نکنه خسته نباشی ممنون که رایگان کردی
۳ هفته پیششهناز
در پارت 191عالیه تا اینجا که خوندم خوبه ممنون از نویسنده اش
۴ هفته پیششهناز
در پارت 31سلام خیلی خوشم امد جالبه موضوع خوبیه
۴ هفته پیشساره
0امیدوارم مشکل یا هرچیزی ک پیش ا مده ک باعث شده فعالییت نکنی زودتر حل بشه و برگردی عزیزم
۲ ماه پیشاتوسا
5صحبت اخر: نویسنده عزیزمون اصلا بی مسئولیت نیست و حتما برای این تاخیر دلیلی دارد لطفاً زود قضاوت نکنید همه تو زندگی مشغله های خودشون رو دارن اینو یادتون نره لطفاً،(آها راستی خب نشون دادن خودشون رو،اونایی که ادعای طرفداری شون میشه،با زود قضاوت کردن)
۲ ماه پیشراضیه
3ملیکا جان ماکه راه ارتباطی باشماغیرهمین رمان نداریم اصن پارت هیچی بیابگوخوبی من که خسته شدم ازبس سرزدم وخبری نیست
۲ ماه پیشسمیه
0قلمت عالیه دختر 😍منتظر پارت جدیدهستیم چشم انتظاریم زودی بیا🫣
۳ ماه پیششبدا
0منتظرم پارتم پارت قبلی کوتاه بود کمی😁
۳ ماه پیشلونا
0اون آرش مارموز میخاد تپش ببره ویلا بالا ملا سرش بیازه بعد تپش ساده لوحم دلش براش میسوزه سرگرد زودتر باید آرشو بگیری یه آشی براش درست کنی دو من روغن داشته باشع
۳ ماه پیش
??
در پارت 1080خوش برگشتی، انشاءالله دورباشی ازدردوغم