رمان شرط میبندی به قلم mahtab mt
داستان درباره دختری که تو راه دانشگاه با اقا پسری تصادف میکنه که این تصادف شروع درگیریا و کل کلاشون میشه و......
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵۷ دقیقه
گوشیمو از رو میز برداشتم و به شمارش نگاه کردم
باران بود
:جانم بارانی؟؟
باران:سلام خانومی،میگم آجی میای بریم بازار یه چرخی بزنیم؟؟
:سلام،آره باران اتفاقا آخر هفته مهمونی دعوتم لباس مناسب ندارم،تا نیم مین دیگه دم خونتونم بابای
باران:اوکی جوجو فعلا
وارد دستشویی شدم و آبی به صورتم پاشیدم
وارد اتاقم شدم کمدمو زیر و رو کردم که بالاخره یه مانتو چشم گرفت
مانتو لیمویم و با شال و شلوار سفیدم پوشیدم
جلو آینه نشستم و یه مداد تو چشمام کشیدم که زیبایی چشمامو دو برابر کرد
یه رژ کالباسی هم زدم و کیف و کفش ست لیمویم و پوشیدم
وارد پارکینگ شدم
پیش به سوی خونه ی بارانی
بعد از یه ربع بالاخره رسیدم دم خونشون
گوشیمو از تو کیفم در اوردمو یه تک بهش زدم
سریع از خونه اومد بیرون و سوار ماشین شد تا چشمش به من افتاد گفت
باران:جوون جوون خانم شماره بدم پاره کنی؟؟
_گمشو مسخره
ماشینو روشن کردم و حرکت کردم.
دم در پاساژ یه جا پیدا کردم و ماشین و پارک کردم،از ماشین پیاده شدیم
بعد از زدن دزدگیر وارد پاساژ شدیم
داشتم مغازه هارو نگاه می کردم که یه لباس پشت ویترین نظرمو جلب کرد
سریع دست بارانو کشیدمو وارد مغازه شدم
فروشندش یه پسر از این سوسولا بود
تا چشمش به ما افتاد گفت
پسره:سلام پرنسسا،چه کمکی می تونم بهتون بکنم؟؟
باران که حالش داشت از جلف بازیای پسره بهم می خورد،سریع از مغازه زد بیرون
ولی من مجبور بودم این بچه سوسولو تحمل کنم
لباسو بهش نشون دادمو گفتم واسم بیاره
رفت و چند مین بعد با همون لباس اومد
لباس و ازش گرفتم و وارد اتاق پرو شدم،
پوشیدمش،تو تنم فوق العاده بود
یه پیراهن بلند مشکی که دور مچ و یقش به طور زیبایی کار شده بود
پیراهن و از تنم در اوردمو لباس های خودمو پوشیدم
از اتاق اومدم بیرون
پولشو حساب کردمو به سمت باران رفتم
_بارانی بریم کافی شاپ یه چیزی بخوریم؟؟
باران:آره،پایتم شدیددد
به سمت کافی شاپ حرکت کردیم
بعد از خوردن سفارشامون از کافی شاپ بیرون اومدیم
سوار ماشین شدیم
باران و پیاده کردم و خودم به سمت خونه روندم.
در خونرو باز کردم،مثل این که کسی خونه نبود
رفتم تو اتاقم بدون این که لباسامو در بیارم روی تخت ولو شدم و خوابیدم
"آخر هفته"
بالاخره روز مهمونی فرا رسید
بعد از خوردن نهار رفتم تو اتاقم
دیگه کم کم باید آماده می شدم
سریع یه دوش ده مین گرفتم و اومدم بیرون،
پیراهن و پوشیدم
نشستم جلو آیینه موهامو فر کردم
یه سایه دودی پشت پلکم زدم،یه مداد هم تو چشام کشیدم
یه رژ قرمز زدمو مانتو مشکیم و پوشیدم
پیش به سوی مهمونی.
بابا ماشین و پارک کرد
از ماشین پیاده شدیم شالم و مرتب کردم و با مامان اینا همراه شدم
رفتیم تو
واااااااااای این اینجا چه غلطی می کنه
هانی
۱۶ ساله 00خیلی خوب نننننننه عالیییییییییی بوددددددد😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
۳ ماه پیشMaede
11مضخرف ترین رمانی بود که خوندم😑انگار یه بچه ۱۲.۱۳ساله نوشته
۴ ماه پیشفاطمه
۱۸ ساله 21بچگونه بود انگار نویسنده رمان ۱۳ یا۱۴ سال داشت
۲ سال پیشفاطمه
۱۸ ساله 02بگی ۱۰ ساله بود بهتره
۱۱ ماه پیشکبوتر عشق
۱۲ ساله 00رمان نسبتا خوبی بود ، ولی اگه پارت هاش بیشتر بود بهتر میشد ، من خودم چند تا رمان نوشتم به اسم های (عشق در اشک) ، (دوستی در کنار عشق) ، (گل مریم) و ... . ، ولی هنوز منتشرشون نکردم
۵ ماه پیشبیتا
۱۴ ساله 00عالیییی بود درسته کوتاه بود اما خوب بود
۶ ماه پیشعسل
00چرا تو یکی از رومانا اتفاقا ترسناکی مثله این که دخترع پسروو بکظه نیست؟ 😂😐یا اینکه دخترع با یکی دیگه ازدواج کنه من هر رومانی خوندم دخترع نامزدم کرد یجوری دکش کردن که مثلا با اون پسر نقش اول ازدواج کن
۱۰ ماه پیشزهرا
01نویسنده عزیز ما رو بیکار فرض کردی آیا تب داشتی چرا هزیون هاتو به اسم رمان پخش میکنی
۱۰ ماه پیش9027770952
00سلام ممنون از نویسنده لطفا به نویسنده بی احترامی نکنید شاید رمان اولشه و اینکه به نظر من رمان پارت های کمی داشت ولی بازم ممنون از نویسنده
۱۰ ماه پیشzahra
10رمانش خیلی شبیه رمانهای دیگه بود رمانهای دیگه هم همینطوره توی شمال عاشق میشن و ادامه داستان و اینکه انتظار بیشتری داشتم و اگه پارت ها بیشتر بودند بهتر بود ولی در کل خوب بود
۱۱ ماه پیشzahra
10رمان خوبی بود ولی پارتها بیشتر بود بهتر میشد
۱۱ ماه پیش...
01کاملا آبکی بود🙄 ولی خب کلا دو پارت بود و بیشتر انتظار نمی رفت
۱۱ ماه پیشفاطی
۱۶ ساله 00رمان خوبی بود فقط خیلی آبکی بود اصلا معلوم نبود چی به چیه
۱۲ ماه پیشرها
۲۵ ساله 11خواهشا از این توهمات چشای طوسی و ماشین های فضایی بیاین بیرون کلا چند نفر از اینا دارن همشم تو رمان هستن توهم میزنین منطقی تر باشه
۱۲ ماه پیشمهیا
۱۷ ساله 11اه گمشو اون ور نخونده فهمیدم رمان چیه
۱ سال پیش.
00به به چه ادبیات زیبایی!
۱ سال پیشآخرین تکه رانی
۱۷ ساله 51جان جد خدابیامرزم قصه شنگول و منگول بیشتر هیجان داشت ای چی بو خوندم 😵😦😶اصن شبیه رمان نبود یکم بیشتر بود بهتر بودا حوصله ندارین نننویسین جان خودتون باز. خداروشکر کم بود زیاد وقتمو نگرفت
۱ سال پیش
ندا
۲۱ ساله 00من خود رمانو نخوندم ولی از خلاصه میشه فهمید چه رمان چرتبه .ولی فکر میکردم نسل این رمان ها که تو راه دانشگاه تصادف میکنن و کلکل و .....منقرض شده 😅