
رمان یادگار قلبم
- به قلم زهرا دهداری
- ⏱️۱ ساعت و ۵۵ دقیقه ۲۷ ثانیه
- 10.6K 👁
- 61 ❤️
- 35 💬
عده ای میگوند،تقصیر من نیست عده ای نیز میگویند دخترک سر به هوا بود دیگر! عده ای هم سکوت اختیار میکنند و مرا با درد خود رها میکنند اما من محکوم شده ام به قلبی که تا ابد با من میماند،من نمیخواستم... اما شد! قلبش مرا میشناسد،برای همین با من ماند و مرا چون سرطانی در دل هیچ گاه رها نمیکند من محکومم! به ادامه ی راهی که تو برای من ساختی و تو در نبودت قلبت را برایم به یادگار گذاشته ای!
دستانم را مشت کرده و آرام به دستش کوبیدم
مگه نگفتم به من نگو فندق!-
لبخندش را دوست داشتم
لبخندش مرا به یاد شب های بارانی عید می انداخت
همان شبی که برای اولین بار او را دیدم....همان شبی که مرا در آغوش خود گرفت و در گوشم زمزمه وارگفت هرگز مرا رها نخواهد کرد!
پس چه شد؟
او کجاست؟چرا نمی بینمش! مگر نگفته بود آغوشش را از من هیچ زمانی پنهان نمیکند؟
حال آغوشش برای که آشکار است؟
-قول میدی دوستم داشته باشی؟
-بهت قول میدم این قلب تا وقتی می تپه فقط تورو دوست داشته باشه عزیز دلم
بر سر قولت ماندی!اما به چه قیمتی؟
-تو این هوا چرا اینجا می پلکی؟
آشفته به سمت صدا برگشتم
مردی با چشمانی عجیب و موهایی که به خاطر کلاه از دیدم پنهان شده بود مرا مجذوب خود ساخت
فکر نمیکنم به شما مربوط باشه!-
چند قدمی به سمت من برداشت و رو به رویم ایستاد
کت مشکی بلندش او را مخوف کرده بود!
-رو به روی خونم وایسادی و زل زدی به بادیگاردم،به نظر من که حق دارم بپرسم اینجا چه غلطی میکنی
بی ادبی اش به کنار،اخم هایش مرا جَری تر میکرد
-فک کنم قبل خونه ی تو! اینجا کوچه هم
حساب بیاد نه؟ مردم حق ندارن تو کوچه ی خوونتوون رفت و آمد داشته باشن جناب؟
من نیز مانند او مستقیم به چشمانش خیره شدم
حال که دقت میکردم،او نیز چشمانش به قرمزی می رسید
نکند او نیز چون من ،به اصطلاح آن پسران شیشه
کشیده است؟
-ببین دختر جون،نوع حرف زدنت و اصلا نه پسندیدم!
نیم نگاهی خریدانه به قد و قواره ام انداخت که مرا بیشتر عصبانی کرد
-ازت میگذرم ، برو رد کارت شر درست نکن!
او که بود که بخواهد مرا ببخشد؟اصلا من مگر در مقابل او کاری اشتباه کرده بودم؟
-مرتیکه دو هزاری تو کی هستی که بخوای از من بگذری!
یک تار ابریش را بالا انداخت و با حالتی تمسخر آمیز نگاهم کرد
-باشه خب ازت نمیگذرم..هر جور خودت بخوای!
قدش بیست سانتی از من بلند تر بود
یک جور هایی برای نگاه کردن به آن چشمان قرمز سرم را باید تا اسمان بالا می بردم
فرم چشمانش عجیب بود! خماری عجیبی داشت که مرا بیشتر وادار به تفکر معتاد بودنش وا میداشت
-حلالت باشه!اگه کم دیدی بیا تو خونه بیشتر دید بزن.
چشمانم از حرف بی ادبانه اش تا حد ممکن گرد شد
چگونه خود را این گونه صمیمی می شمرد؟
محکم با کف دست به سینه اش کوبیدم
-تو به چه حقی با من اینجوری حرف میزنی؟؟
از شدت دستم یک قدم ب سمت عقب برداشت
و بعد از ثانیه ای دو قدم به سمت من!
-تو با چه حقی دست به من میزنی؟
درک نمیکردم! در این بل و بشوی زندگی ام اصلا همچین آدمی را درک نمیکردم!
-ببین اخرین باره بهت میگم..یا عین یه بچه خوب میری! یا بعدشو تضمین نمیکنم
اخم هایم را در هم کشیدم و به قدم هایش که
به سمت من برداشته می شد نگاه کردم
دروغ چرا؟ قد و قواره اش مرا به عقب می کشاند
و سخنانش چون آتشی سوزان خوش رنگ و ترسناک بود
دستانم را به نشانه تسلیم بالا برده و سر جایم محکم ایستادم
او نیز ایستاد...
-چه خبره؟
او سرش را به عقب برگردانید و بعد از چند ثانیه کاملا به طرف آن زن
با آن صدای پر ناز و متانت چرخید
-چیزی نیست خودم حلش میکنم
زن با کفش های پاشنه بلندش به سمت ما آمد و او نیز
با حالتی چون احترام!
چند قدمی از من دور شد
زهرا دهداری
00سلام و ممنونم به خاطر نظرات قشنگتون♡ جزیره توی استان بوشهره یه روستای کوچیک توی شهرستان گناوه
۱ ماه پیشNarges.g
00جالب شد نظرتون واسم.. خودتون گناوه ای هستید؟یا تو رمانتون اشاره شده؟، من همیشه قبل خوندن رمان های آفلاین عادت دارم نظرات رو بخونم و بعدشروع کنم به مطالعه..من خودم گناوه ای هستم و نظرتون واسم جالب شد
۲ هفته پیشزهرا
10خیلی بی سرو ته متوجه نشدم چی به چیه
۲ هفته پیشآغاز
01عالی ، ای کاش طولانی تر بود زود تموم شد 😍
۳ هفته پیشتنها
00سلام به نویسنده عزیز من نصفه رمان خوندم و یه. سوال برام پیش اومد جزیره که ازش نورا صحبت کرد در کدوم شهر هست آخه اسم دشت ارژن که اومد به نظرم آشنا بود
۱ ماه پیشمهدیس
00دشت ارژن واسه استان فارس بین شیراز و کازرون
۴ هفته پیشهستی
00قشنگ بود و یه کوچولو پیچیده ولی عالی🐾💝
۴ هفته پیشزیباامانی
00مثل اینکه رمان جذابی خواهد شد
۱ ماه پیشGhazal
10هیچی ازش نفهمیدم
۱ ماه پیشفرنیک
00سلام روزتون بخیر،اتفاقا من رمان رو کامل مطالعه کردم حتی در زمان کمتری از زمان تخمین زده شده،با توجه به نو قلم بودن ایشان رمانشون بشدت قوی و زیبا بود و کاملا قابل فهم بود،البته نظر شما هم محترمه
۱ ماه پیشزهرا دهداری
00درسته عزیزم،اما خب همونطور که گفتم بزارین پای نو قلم بودنم امیدوارم بعدا نظرتون تغیر بکنه♥️
۱ ماه پیشRonika
40واقعا بی سروته، شاید اگر موضوع رو باز میکردی خیلی واضح تر و قشنگتر بود
۱ ماه پیشزهرا دهداری
00مرسی به خاطر انرژی ها و نظرات قشنگتون♥️ رمان بعدی به زودی😁♥️
۱ ماه پیشمهدیس
00یکی از قشنگ ترین رمان هایی بود که خوندم،خیلی مشتاقم برای رمان های بعدی این نویسنده.
۱ ماه پیشزهره
00خیلی قشنگ بود ، قلم دلنشینی داری 💙 مشتاقانه منتظر رمان های بعدی هم هستم 👀
۱ ماه پیشخانوممهدیس
00رمان ایراد هایی داشت اما به طور کلی خوب بود اگه عامیانه نوشته میشد قشنگتر بود خلاصه که خسته نباشی گل❤️
۲ ماه پیشامینه
00خسته نباشی عزیزم.از رمان زیبات لذت بردم منتظر رمان های بعدیت هستم 🤍
۲ ماه پیش
زهرا دهداری
00سلام عزیزم،ممنون از نظرت، من اهل برازجون هستم