رمان یادگار قلبم
- به قلم زهرا دهداری
- ⏱️۱ ساعت و ۵۵ دقیقه ۲۷ ثانیه
- 20.3K 👁
- 88 ❤️
- 54 💬
عده ای میگوند،تقصیر من نیست عده ای نیز میگویند دخترک سر به هوا بود دیگر! عده ای هم سکوت اختیار میکنند و مرا با درد خود رها میکنند اما من محکوم شده ام به قلبی که تا ابد با من میماند،من نمیخواستم... اما شد! قلبش مرا میشناسد،برای همین با من ماند و مرا چون سرطانی در دل هیچ گاه رها نمیکند من محکومم! به ادامه ی راهی که تو برای من ساختی و تو در نبودت قلبت را برایم به یادگار گذاشته ای!
دستانم را مشت کرده و آرام به دستش کوبیدم
مگه نگفتم به من نگو فندق!-
لبخندش را دوست داشتم
لبخندش مرا به یاد شب های بارانی عید می انداخت
همان شبی که برای اولین بار او را دیدم....همان شبی که مرا در آغوش خود گرفت و در گوشم زمزمه وارگفت هرگز مرا رها نخواهد کرد!
پس چه شد؟
او کجاست؟چرا نمی بینمش! مگر نگفته بود آغوشش را از من هیچ زمانی پنهان نمیکند؟
حال آغوشش برای که آشکار است؟
-قول میدی دوستم داشته باشی؟
-بهت قول میدم این قلب تا وقتی می تپه فقط تورو دوست داشته باشه عزیز دلم
بر سر قولت ماندی!اما به چه قیمتی؟
-تو این هوا چرا اینجا می پلکی؟
آشفته به سمت صدا برگشتم
مردی با چشمانی عجیب و موهایی که به خاطر کلاه از دیدم پنهان شده بود مرا مجذوب خود ساخت
فکر نمیکنم به شما مربوط باشه!-
چند قدمی به سمت من برداشت و رو به رویم ایستاد
کت مشکی بلندش او را مخوف کرده بود!
-رو به روی خونم وایسادی و زل زدی به بادیگاردم،به نظر من که حق دارم بپرسم اینجا چه غلطی میکنی
بی ادبی اش به کنار،اخم هایش مرا جَری تر میکرد
-فک کنم قبل خونه ی تو! اینجا کوچه هم
حساب بیاد نه؟ مردم حق ندارن تو کوچه ی خوونتوون رفت و آمد داشته باشن جناب؟
من نیز مانند او مستقیم به چشمانش خیره شدم
حال که دقت میکردم،او نیز چشمانش به قرمزی می رسید
نکند او نیز چون من ،به اصطلاح آن پسران شیشه
کشیده است؟
-ببین دختر جون،نوع حرف زدنت و اصلا نه پسندیدم!
نیم نگاهی خریدانه به قد و قواره ام انداخت که مرا بیشتر عصبانی کرد
-ازت میگذرم ، برو رد کارت شر درست نکن!
او که بود که بخواهد مرا ببخشد؟اصلا من مگر در مقابل او کاری اشتباه کرده بودم؟
-مرتیکه دو هزاری تو کی هستی که بخوای از من بگذری!
یک تار ابریش را بالا انداخت و با حالتی تمسخر آمیز نگاهم کرد
-باشه خب ازت نمیگذرم..هر جور خودت بخوای!
قدش بیست سانتی از من بلند تر بود
یک جور هایی برای نگاه کردن به آن چشمان قرمز سرم را باید تا اسمان بالا می بردم
فرم چشمانش عجیب بود! خماری عجیبی داشت که مرا بیشتر وادار به تفکر معتاد بودنش وا میداشت
-حلالت باشه!اگه کم دیدی بیا تو خونه بیشتر دید بزن.
چشمانم از حرف بی ادبانه اش تا حد ممکن گرد شد
چگونه خود را این گونه صمیمی می شمرد؟
محکم با کف دست به سینه اش کوبیدم
-تو به چه حقی با من اینجوری حرف میزنی؟؟
از شدت دستم یک قدم ب سمت عقب برداشت
و بعد از ثانیه ای دو قدم به سمت من!
-تو با چه حقی دست به من میزنی؟
درک نمیکردم! در این بل و بشوی زندگی ام اصلا همچین آدمی را درک نمیکردم!
-ببین اخرین باره بهت میگم..یا عین یه بچه خوب میری! یا بعدشو تضمین نمیکنم
اخم هایم را در هم کشیدم و به قدم هایش که
به سمت من برداشته می شد نگاه کردم
دروغ چرا؟ قد و قواره اش مرا به عقب می کشاند
و سخنانش چون آتشی سوزان خوش رنگ و ترسناک بود
دستانم را به نشانه تسلیم بالا برده و سر جایم محکم ایستادم
او نیز ایستاد...
-چه خبره؟
او سرش را به عقب برگردانید و بعد از چند ثانیه کاملا به طرف آن زن
با آن صدای پر ناز و متانت چرخید
-چیزی نیست خودم حلش میکنم
زن با کفش های پاشنه بلندش به سمت ما آمد و او نیز
با حالتی چون احترام!
چند قدمی از من دور شد
ghazal
0کوتاه و زیبا
۴ هفته پیشثامن آراز
1رمان خیلی خوبی بود اولش یکم گیج کننده بود ولی ارتباط برقرار کردم سوال داشتم از خانم نویسنده میتونم به کمک شما یه رمان مشترک بنویسیم؟؟
۲ ماه پیشزهرادهداری
1خود من هم در حال اموزش برای نوشتن و خلق کردن هستم اما از همکاری با شما خوشحال میشم❤
۲ ماه پیشثامن آراز
0چه عالی پس لطفاً آیدی *** یا شاد خودتون رو برام بزارید هر کدوم که راحت تر هستن با هم در ارتباط باشیم و درباره رمان صحبت کنیم بعد از اینکه پیامتون رو دیدم بهتون بیام میدم
۱ ماه پیشزهرا
0آیدی تلگرامت و بده خودم بهت پیام میدم عزیزم
۱ ماه پیشآوا
2اصن مشخص نشد چی به چیه یارو یزدان چی شد که گفت بهت میگم از کجا اومدم تو زندگیت همش نامفهوم 😑
۲ ماه پیشزهرادهداری
0داستان یکم پیچیده نوشته شده و قبلا هم گفتم قلم اولم بوده و اشتباهات زیادی داشته
۲ ماه پیشمانا
0خیلی قشنگ بود بی نظیر بود حتما بخونید
۲ ماه پیشساغر
1رمان خوبی بود ن خیلی خوب ن خیلی بد.
۳ ماه پیشمنتقد
1به نظرم رمان باید از اولش واضح باشه یه معرفی از شخصیت اصلی رمان و بعد توضیحاتی از زمان گذشته و معرفی شخصیتهای رمان و سپس زمان حال که توی ۵۰ صفحه اول خیلی گنگ و نامفهوم بود و فقط میخوندم که به یه جایی برسم ولی نرسیدم
۳ ماه پیشجالب نبود
0جالب نبود رمانش
۴ ماه پیشHaniye
1داستان جالبی بود ♥️♥️♥️
۴ ماه پیشمعتدل
0چرت وپرتی بیش نبود رمان ایرانی باید ایرانی باشه نه این که یه دختر و انگار تو تایلند فرض کنی
۴ ماه پیشالنا
0خوب بود موفق باشی عزیزم
۴ ماه پیشmisha
0بی نظیییییییییییر بود و حقا که عشق نورا خواستی بود💕🎶
۴ ماه پیشاشک هشتم
4رمان خوب بود ولی اولش گیج وگنگ بود وبعدش یکدفعه تمام شد کوتاه وعجله ای بود
۵ ماه پیشرها
2بد نبود اما خب زیادی مبهم بود ولی خب عشق یزدان و نورا دوست داشتنی بود
۵ ماه پیشAsra
1رمان زیبایی بود باتوجه به اینکه اولین قلمتون به نظرم خیلی خوب بود❤️🫶💪
۶ ماه پیش
خیلی افتضاح
0خیلی اصلا هیچی معلوم نبود اصلا