رمان ارواح نفرین شده به قلم الهام سواری
یه سری آدمها هستند که با چیزهای خیلی عجیب و عجیبتر روبهرو میشن که باورش برای آدمهایی که تاحالا ندیدند و نشنیدند عجیب و ترسآوره؛ بعضی از اونها بهشون عادت کردهاند و دارن باهاش کنار میان.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵۷ دقیقه
- مامان! مامان جونم من اینجام.
صدای سگها داشت نزدیکتر میشد.
از لابهلای درختها سگها و پلیسها رو دیدم، لباسهای سیاه تنشون بود.
بلندتر داد زدم:
- بابا! بابا! من اینجام.
دیدم چهارتا پلیس هرکدوم با دوتا سگ اومدن.
- حالتون خوبه؟
- کس دیگهای همراهتون نیست؟
منم که گلوم بغض کرده بودم، با گریه و هقهق بهشون گفتم:
- بله؛ خواهرمم هست، اون تو خونهست. اون خواهرم رو کشت، نمیدونستم چی بود؟ حتی صورتشم ندیدم که بدونم آدمه یا حیوون! داد زدم، گریه کردم؛ تا اینجا دنبالم اومد.
بعدش دوتا پرستار با روپوش سفید اومدن، من رو برداشتن گذاشتن رو برانکارد.
بابا و مامانمم اومدن، محکم بغلشون کردم
بابا و مامانم که وضعیتم رو دیدن، حالشون بد شد! مامانم از حال رفت، بابام زیرشونش رو گرفت که نیفته!
اومدن تو آمبولانس کنار من.
میخواستم ببینم از مونا خبر دارن؟ چیکارش کردن؟ ازشون پرسیدم:
- مامان جون؟ باباجون؟ مونا...مونا... .
از شدت گشنگی و تشنگی، بیهوش شدم.
***
به هوش که اومدم، دیدم تو بیمارستانم. پام رو گچ گرفته بودن، مامانم کنارم نشسته بود.
ازش پرسیدم:
- مامان؟
مامانم با مهربونی گفت:
- جان مامان؟
فکر میکردم من رو مقصر میدونن، ولی نه! اینطوری نبود.
بهش گفتم:
- مونا…؟
تا خواستم حرفم رو کامل کنم، مامانم چشمهاش پر از اشک شد! نمیخواستم ناراحتش کنم، برای همین
ساکت شدم و چیزی نگفتم.
دکتر اومد بالا سرم، ازم پرسید:
- حالت چهطوره دختر گلم؟
منم با بیحالی جواب دادم:
- خیلی ممنون آقای دکتر!
دکتر بامهربونی پرسید:
- درد نداری؟
منم که درد داشتم گفتم:
- پام درد میکنه، انگار داره زیادتر میشه دردش.
با لحن مهربونی گفت:
- باشه دخترم؛ به پرستار میگم بهت یه مسکن تزریق کنه، دردت رو کلاً آروم نمیکنه، ولی ازش کم میکنه.
منم یک لبخند اجباری زدم و در جوابش گفتم:
- ممنون! ببخشید؛ من کِی مرخص میشم؟
یه خندهٔ آروم کرد و گفت:
- یه چند روز دیگه مهمونمون هستین خانوم کوچولو، بعد اینکه حالتون بهتر شد، پلیسها میان چندتا سوال ازتون بپرسن. لطفاً نترس و به سوالاتشون پاسخ بده. اگه میخوای قاتل خواهرت و کسی که این بلا رو سرت آورده، پیدا بشه!
توی یه اتاق سه در چهار زندانی شدم، یه پنجره داشت که فقط درختهای توی حیاط بیمارستان دیده میشد. داشت حالم از منظرهٔ تکراریش بهم میخورد! یه تلویزیون داره، کنترل نداره فقط یه کانال زده بودن دیگهم عوض نمیشد.
گاهی بلند میشدم و با سرم تو دستم چند قدمی تو اتاق راه میرفتم.
دیگه از دیدن این فضای تکراری، خسته شدم. یخچال کوچیک کنار تخت و تلویزیون نصب شدهٔ روی دیوار که اندازه قوطی کبریت بود. دیوارهای بیرنگ و روح پردههای سفید که حالم رو گرفتهتر میکرد.
داشتم به اینها فکر میکردم که پرستار اومد و بهم یه مسکن تزریق کرد.
***
نفهمیدم چهقدر خوابیدم، شب شده بود.
پلیسها اومدن از اون قاتل پرسیدن، چیزی نداشتم بگم؛ آخه کسی چه میدونه اون چی بود و کی بود؟
***
«بعد از چند هفته»
- سلام مونا جون! برات آب آوردم، از این شالم خوشت میاومد؛ آوردم ببندم به سنگ قبرت گلم!
دیگه نتونستم اون شب رو از فکرم دور کنم! همهش خودم رو مقصر میدونم.
***
«دو ماه بعد»
بهترین خواهر دنيا، بعد تو من خیلی تنها شدم؛ پام هم دیگه خوبه خوب نشد. هنوز هم میلنگه! میدونی، یدونه از اونها هنوز باهامه. تو اتاقم رو به ديوار میکوبه سرش رو به ديوار، پشت سر هم.
دیگه نمیترسم ازش! چند ماهی هست دارم باهاشون زندگی میکنم.
دیگه به پچپچهای نصف شب عادت کردم.
کرشمه
00علکی وقتتون و هدر ندین.این رمان مزخرفترین رمانیه که تا حالا خوندم.بیشتر توصیفاتش رو ظاهر اشخاص و مکان بود.ی قسمت داستانم که میگه مجید شوهرم اومد و پسرم با دیدن مسعود داد زد بابایی😐
۲ هفته پیشآیلین
۱۲ ساله 00من ک راضی بودم رمان قشنگ و جالبی بود:)
۲ ماه پیشتیناز
۱۶ ساله 00اینکه خیلی قسمت هاش بد جای تموم میشد و همش در مورد چهرع و لباس بود خوبع بود مرسی 🥴🙂😐
۳ ماه پیشسحر
۲۰ ساله 00خیلی مزخرف بود رمانش. اصلا سر تهش مشخص نبود لطفا نزارید همچین رمان هایی رو و خیلی مشخص بود مبتدی هستدش
۳ ماه پیشفاطی
۱۵ ساله 00خیلی مزخرف بود اولش همچین از تیپ و قیافه و . تعریف کرد حالا گفتم چه رمانی باشه ولی هیچ پخی هم نبود فقط در مورد کشتن و قتل بود به هرحال دست سازندش درد نکنه بوس بای....
۳ ماه پیشپری
۲۰ ساله 00رمان ترسناک میخوام. میشه بگید
۸ ماه پیشفاطی
۱۵ ساله 00ویلای متروکه رو بخونه هم جالبه هم هیجانی و هم ترسناک
۳ ماه پیشعلی اصغر
۱۷ ساله 11خیلی خوب بود ولی مشکلی که داشت بیشتر رمان صرف لباس و چهره و اندام بود
۹ ماه پیشزینبی
۱۳ ساله 00راست میگه والا🫤🥲
۳ ماه پیشایمان
۳۰ ساله 00مسخره بود
۳ ماه پیشroseanna
۲۸ ساله 00شخصیت پردازی مشکل داره توصیفات ظاهری و شبیه گزارش دادنه ریتم داستان سریع و خیلی خلاصه واره
۳ ماه پیشغزل
00عالیهههه
۴ ماه پیشساحل
00من از قسمتی که شعبده باز بود خیلی خوشم اومد
۷ ماه پیشپری
۲۰ ساله 00درحدیکه واقعا بترسم
۸ ماه پیشنورا
۱۸ ساله 30سلام رمان قلم ضعیفی داشت طوری نبود که مخاطب جذب کنه اتفاقا ،و همه چیز خیلی زود میگذشت خیلی سطحی بود من خوشم نیومد
۱۱ ماه پیشباران
۴۷ ساله 13خیلی مزخرف بودند و بی معنی و بسیار تکراری، تسامی خارجی بودند ولی غذاها ایرانی، اصلا جذاب نبود، متاسفم واقعا منکه اصلا بعداز دوتا داستان، بقیه اش رو از دنبال کردن منصرف شدم.
۱۱ ماه پیش
اتنا
۱۲ ساله 00چرا اول شوهر اون زنه اسمش مجید بود بعد اخرش شد مسعود بعد واقعا ترسناک نبود و کلا بیشترش فقط میگفت موهاش این رنگی لباساش اینجوریه اون چشاش اون رنگیه... لطفا درست بنویسید