یه سری آدم‌ها هستند که با چیزهای خیلی عجیب و عجیب‌تر روبه‌رو می‌شن که باورش برای آدم‌هایی که تاحالا ندیدند و نشنیدند عجیب و ترس‌‌آوره؛ بعضی از اون‌ها بهشون عادت کرده‌اند و دارن باهاش کنار میان.

ژانر : ترسناک

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵۷ دقیقه

مطالعه آنلاین ارواح نفرین شده
نویسنده : الهام سواری

ژانر : #ترسناک

خلاصه :

یه سری آدم‌ها هستند که با چیزهای خیلی عجیب و عجیب‌تر روبه‌رو می‌شن که باورش برای آدم‌هایی که تاحالا ندیدند و نشنیدند عجیب و ترس‌‌آوره؛ بعضی از اون‌ها بهشون عادت کرده‌اند و دارن باهاش کنار میان.

فصل‌ها:

۱_ چیزی ‌میان ‌تاریکی

۲_ پانسیون‌ مردگان

۳_ زهره ‌ترک

۴_ در پس تاریکی

۵_ تئاتر به سبک واقعیت.

***

«چیزی میان تاریکی»

(فصل۱)

من هانا هستم؛ با چشم‌های درشت قهوه‌ای پررنگ، مژه‌هام بلنده رنگ پوستمم روشنه، دماغم متوسطه. لب‌هام یکم بزرگه، رنگ موهام خرمایيه، قدمم متوسطه لاغرم، هجده سالمه کلاس دوازدهمم. یکم تنبل، یه خواهر دارم مونا؛ بیست و یک سالشه دانشگاهيه؛ اون کلاً برعکس منه، خیلی درس‌خونه. قدش بلنده، یکم سبزه‌ست، موهاش سیاهه، رنگ چشماشم متوسطه قهوه‌ای کم‌رنگ کم‌رنگه، دماغش کوچيک توپره، مژه‌ش کم‌حجمه و رنگ موهاش سیاهه؛ کلاً به بابام رفته.

بابام چهل و هفت سالشه، قدش بلنده و یکم شکم داره، موهاش جوگندميه، رنگ پوستش سبزه‌ست و کلاً به مونا شباهت ميده. مامانمم قدش متوسطه، سفيد پوسته و چشم‌هاش درشته، رنگ چشم‌های منه؛ رنگ موهاش خرمایيه و قدش متوسطه، ولی مثل من لاغر نيست؛ هيکلش زنونه‌ست.

چند روزی بود به بابام می‌گفتیم بريم مسافرت؛ صبح از خواب بیدار شدم رفتم آشپزخونه، دیدم بابا و مامانم دارن با هم صحبت میکنن. «سلام» کردم و رفتم دست و صورتم و شستم. نشستم سرميز برای صبحونه، بابام رو به من کرد و گفت:

- می‌خوايم بريم مسافرت.

از جام پریدم؛ چنان جيغی زدم که سقف نزدیک بود بياد پايين.

- آخ‌جون! برم به مونا خبر بدم.

از خوشحالی صبحونه نخورده، زودی رفتم سراغ مونا که بهش خبر بدم. پتورو از روش کشیدم!

- پاشو زود، يه خبر خوش.

- عه! چته روانی؟! آدم رو این‌جوری بيدار می‌کنن؟!

برگشتم آشپزخونه.

- حالا کجا قراره بريم؟

- دوستم یه ويلا داره تو شمال، یه ویلای خیلی شیک؛ قراره بريم یه هفته اون‌جا بمونيم.

از خوشحالی نفهمیدم کی حاضر شدم. رفتم سراغ مونا ببينم چی پوشیده، قراره چی برداره؟ وسایل شخصی که منم همون‌ها رو بردارم. مونا مانتوی مشکی ساده‌ش رو پوشيده، با یک شال خاکستری و کفش‌های اسپرت خاکستریش و با یک شلوار مشکی، کوله‌ش رو هم برداشت.

با عشوه رو کردم بهش گفتم:

- یه چی می‌پوشم، از مال تو بهتر!

زبونمم درآوردم براش!

منم مانتو جیگریم رو با یه شال قرمز و کفش قرمز، با کیف و شلوار مشکی؛ مسواک خمیر دندون، شونه، صابون دست و صورت، حوله، لیوانم رو برداشتم.

یکم به خودم رسیدم؛ من مثل مونا نیستم، به آرایش علاقه‌ای ندارم.

مامانمم یه مانتو سبز بلند داشت، اون رو پوشیده بود با یک روسری قواره‌‌ای حریر خوشگل، با شلوار مشکی.

بابام که مثل همیشه شلوار پارچه‌ای مشکی، با پیراهن راه‌راه قهوه‌ای.

بالاخره راه افتادیم، به محض این‌که سوار ماشین شدیم، من خوابیدم؛ چون از راه‌های طولانی بدم میاد.

***

صدای مونا به گوشم خورد. می‌گفت:

- هانا؟ بیدار شو دیگه، رسیدیم.

چشم‌هام رو که باز کردم، با یه صحنه خیلی خوشگل مواجه شدم!

رسیدیم به یه جاده پر از درخت، بابام جلوی یه در بزرگ رنگ سفید با نقش و نگارهای طلایی نگه داشت. خونه دیواره‌هاش سفید بود، یه عالمه پنجره‌های بزرگ داشت. بابام از توی جیبش یه ریموت برداشت و دکمه‌ش رو زد، درو باز کرد. باهاش وارد که شدیم، تو حیاطش مثل یه پارک بزرگ بود! پر از درخت‌های جورواجور! یه استخر بزرگم داشت، ولی خالی از آب بود، پله هم داشت.

تو چمن‌های جلو ویلا، میز و صندلی فلزی‌رنگ قهوه‌‌ای، با یه آفتاب‌گیر بزرگ بود.

پیاده که شدیم، چشمم افتاد به ویلا؛ واقعاً این‌جا بهشته! در ورودیش شیشه‌ای بود، البته داخلش دیده نمی‌شد و خودت رو توش می‌دیدی. در رو که بابام باز کرد، رفتیم داخل. توش رو که دیدم، هوش از سرم رفت!

مبلمانش سلطنتی به رنگ کرمی و طلایی، پرده‌های طلایی، پنجره‌های بلند و بزرگ.

از وسط حال یه پله بانرده‌های طلایی وصل میشد به طبقه بالا، روی پله‌ها یه فرش قرمز مخمل با حاشیه‌های طلایی پهن بود.

یه تلویزیون، اندازه صفحه سینما تو هال داشت!

***

ظهر شد!

رو کردم به مامان و با بی‌حالی گفتم:

- وای! مامان من خیلی گشنمه، غذا چی آماده کردی؟

- بابات منقل رو آماده کرده تو حیاط، می‌خواییم جوجه کباب درست کنیم.

این‌قدر خوش گذشت بهمون، بوی کباب همه ویلا رو پرکرده بود.

جوجه‌ها رو آماده کردیم و نشستیم تو حیاط خوردیم؛ ظرف مرف‌ها رو هم شستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر کی رفت تو اتاقش. مامان بابامم بعد یکم استراحت، حاضر شدن برن خونه‌ی خاله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم با بی‌حالی رو کردم به مامانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا حتماً باید امشب برین؟ کِی برمی‌گردین؟ ما آبمون با هم تو یه جوب نمیره، زود بیاین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانمم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره دیگه؛ خاله‌ت رو نمی‌شناسی؟ بفهمه اومدیم اول پیش اون‌ها، نرفتیم ناراحت میشه. امشب رو می‌مونیم، زشته زود بلند شیم. فردا بعد صبحونه میایم؛ با هم دعوا نکنین، سعی کنین با هم بیش‌تر دوست باشین تا دشمن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان و بابام رفتن، من و مونا خونه موندیم. خاله یه پسر نه ساله داره خیلی هم لاغر مردنیه! اسمش آدرینه، خیلی هم پیش فعاله! ما خوشمون نمیاد بریم بشینیم حرف‌های بزرگ‌ترها رو گوش کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانم برامون برنج با خورشت قرمه‌سبزی آماده کرده بود، گذاشت تو یخچال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گشنه‌تون شد، گرم کنید بخورید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذا خوردیم، هر کی بشقاب خودش رو شست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونا رفت فلشش رو زد تلویزیون؛ یه فیلم وحشتناک آورد و داشت نگاه می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم بهش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا با هم یه بازی دونفره انجام بدیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی اون دوست داشت همون فیلم مزخرف رو ببینه! من از ترس بدوبدو رفتم تو اتاقم که بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پتو رو کشیدم رو سرم چشم‌هام رو بستم؛ ریلکس کردم تا خوابم ببره بعد یه چند دقیقه، صدایی شنیدم، مثل پچ‌پچ! دقیق‌تر که گوش دادم به گوشم خورد یکی یواشکی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هانا! هانا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم ترس برم داشت، موهای بدنم مورمور شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دویدم رفتم پایین گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مونا؟ یه صدای پچ‌پچ شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونا با تعجب وحشت‌زده، از رو مبل بلند شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحشت‌زده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسم الله! زهرم ترکید دختر! خب چرا یهویی میای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم با عصبانیت بهش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مجبوری یه همچین فیلم‌های وحشتناکی نگاه کنی که این‌قدر بترسی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پررویی رو کرد بهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به تو چه دخترجون؟ دوست دارم، فکر کردی همه مثل تو ترسو هستن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم بحثمون بالا گرفت که یه صدا اومد از بالا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جفتمون چسبیدیم به هم، جیغ می‌زدیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونا بهم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا بریم بالا، ببینیم چی بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من خیلی ترسیده بودم، بهش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه؛ من می‌ترسم، خودت تنها برو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من موندم مونا رفت بالا. رفتم تلویزیون رو خاموش کنم که دیدم درجه صدای تلویزیون، کم‌کم داشت می‌رفت بالا! از ترس دستپاچه شدم. تا خواستم فرار کنم، یهو خوردم به یه چی! جیغ زدم، چشم‌هامم بسته بودم! تا چشم‌هام رو باز کردم، دیدم مونا با صدای بلند می‌خندید، دلم می‌خواست این‌قدر بزنمش، غش کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت رو کردم بهش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تویِ احمق، صدای تلویزیون رو بلند می‌کردی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده بهم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره؛ می‌خواستم ببینم چه‌قدر ترسو هستی؟ دیدم چه‌قدر ترسیدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از توی آشپزخونه صدای شکستن یه چیزی اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این دوتا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونا با صدایی لرزون گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوتا چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این که خیلی ترسیده بودم، به روم نیاوردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوتا نشونه! نکنه یه چیزی تو خونه‌ست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و مونا، بدو، بدو رفتیم تو اتاقش. از ترس به خودمون پیچیده بودیم! همه‌ش دور و برمون رو نگاه می‌کردیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه مغزم هیچی کار نمی‌کرد؛ دلم می‌خواست از ته دل جیغ بزنم! نزدیک بود گریه کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا بریم زیر پتو؛ شاید خوابمون ببره تا مامان و بابا بیان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتیم زیر پتو؛ چشم‌هام رو بستم. یکم ترسم کم شد، داشتیم می‌خوابیدیم که پتو از رومون کشیده شد، افتاد رو زمین! چنان جیغی زدیم که نگو! به‌ نظرم تا هفت کوچه پایین‌تر صدامون رو شنیدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدیم که فرار کنیم بریم بیرون؛ در بسته شد. هر کاری کردیم، نتونستیم بازش کنیم. انگار یکی قفلش کرده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برق اتاق خاموش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این‌قدر ترسیده بودم، از مونا پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی برق رو قطع کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نکنه یکی داره با ما شوخی می‌کنه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهای! کدوم خری هستی؟ هر کس هستی، بدون ما نمی‌ترسیم! خودتو خر نکن؛ برق رو بزن، درو باز کن زود، وگرنه به بابام زنگ می‌زنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونا مثل مجسمه نزدیک من و ایستاده بود بهم می‌گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیس! عصبانی‌ش می‌کنی، گوشیم کجاست زنگ بزنم بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من نمی‌دونم! آخرین‌بار روی مبل، جلوی تلویزیون دیدمش. بذار اصلاً عصبانی بشه، می‌خواد چه غلطی بکنه؟ تو مگه می‌شناسیش که ازش می‌ترسی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت به شدت می‌لرزید، می‌گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساکت‌ شو! آره، می‌شناسم؛ اون می‌دونی چیه؟! می‌تونه هر بلایی سرمون بیاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب ازش پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه مگه اون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا مونا لب باز کرد، یهو صدای آهنگ گوشی‌ش اومد که می‌خوند «عروسک قشنگ من پیراهن پوشیده»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه آهنگ طنز بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه داشت حوصله‌م سر می‌رفت! داشتیم به صدای گوشی، گوش می‌دادیم که یک چیزی خورد به در، از جا پریدیم! چشممون خورد به چاقو که در رو سوراخ کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم‌های بهت زده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یا خدا! کدوم خری آشغال؟! اگه مردی بیا خودت رو نشون بده؟ یعنی این‌قدر ترسویی که جرئت رو در رو شدن با ما رو نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونا داشت یواش می‌گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساکت‌ شو! تو نمی‌دونی اون چیه؟ بفهمی پشیمون میشی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدش تندتند با چاقو داشت می‌کوبید تو در، در رو سوراخ کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک‌دفعه چاقو اومد، خورد تو پیشونی مونا! این‌قدر جیغ کشیدم که گلوم سوز می‌کشید، یک عالمه خون از پیشونی مونا سرازیر شد، افتاد روی زمین! داشتم گریه می‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هاش بازمونده بود، چاقو هم تو پیشونی‌ش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست و پام داشت به شدت می‌لرزید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستگیره درچرخید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وایستادم ببینم قاتل خواهرم کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم یک قامت بلند تو چارچوب در وایستاده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای بلندی داشت، صورتش دیده نمی‌شد؛ منم اشک‌هام مثل سیل می‌اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یواش‌یواش داشت نزدیک می‌شد که رفتم سمت پنجره، از پنجره بدون این که ارتفاع رو ببینم، خودم رو پرت کردم پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پام یه دردی گرفت که نگو! لنگان‌لنگان، رفتم تو درخت‌های حیاط ویلا، حیاطش خیلی بزرگ بود؛ این‌قدر درخت داشت که فکر می‌کردی جنگله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت سرم رو نگاه کردم، دیدم یکی داره میاد دنبالم. خیلی آروم، قدش بلند بود، موهای بلند مشکی داشت، یک لباس خواب بلند سفید هم تنش بود و یک چاقو هم تو دستش! حرکتم رو سریع کردم، پام این‌قدر درد داشت که هر قدمی برمی‌داشتم، شدت پیدا می‌کرد دلم می‌خواست جیغ بزنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این‌قدر ترسیده بودم، داشتم با خودم حرف می‌زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدایا کمکم کن! بسم الله! الهم صل الا محمد و آل محمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسیدم به یک درخت، تنه‌ش بزرگ بود. وایستادم تکیه دادم به درخت، پشت سرم و نگاه کردم، دیدم کسی نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا نشستم، مرگم رو جلوی چشم‌هام دیدم. همه‌ش با خودم می‌گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدایا! اون دیگه چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم از شدت درد و گریه از حال می‌رفتم؛ ای کاش به این ویلای لعنتی نمی‌اومدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخودم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدایا! ما رو به همون روز اول برگردون که هنوز نیومده بودیم این‌جا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این‌قدر با افکارم سرگرم شدم که نفهمیدم کِی خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو باز کردم، دیدم صبح شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شدت درد و گریه، تو همون حالت خوابم برده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم افتاد به پام، چنان جیغی زدم که مغزم سوت کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پام جوری شکسته که استخوان پام زده بود بیرون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام نتونستم بلند بشم. نمی‌دونستم کجام؟ تاریک بود که اومدم، نمی‌دونستم از کدوم طرف برگردم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو یه صدایی شنیدم صدای آژیر و صدای تعدادی سگ، بعد صدای بابام و مامانم رو شنیدم که صدام می‌کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هانا! هانا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند جیغ زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان! مامان جونم من این‌جام‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای سگ‌ها داشت نزدیک‌تر می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لابه‌لای درخت‌ها سگ‌ها و پلیس‌ها رو دیدم، لباس‌های سیاه تنشون بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلندتر داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا! بابا! من این‌جام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم چهارتا پلیس هرکدوم با دوتا سگ اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالتون خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کس دیگه‌ای همراهتون نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم که گلوم بغض کرده بودم، با گریه و هق‌هق بهشون گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؛ خواهرمم هست، اون تو خونه‌ست. اون خواهرم رو کشت، نمی‌دونستم چی بود؟ حتی صورتشم ندیدم که بدونم آدمه یا حیوون! داد زدم، گریه کردم؛ تا این‌جا دنبالم اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدش دوتا پرستار با روپوش سفید اومدن، من رو برداشتن گذاشتن رو برانکارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا و مامانمم اومدن، محکم بغلشون کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا و مامانم که وضعیتم رو دیدن، حالشون بد شد! مامانم از حال رفت، بابام زیرشونش رو گرفت که نیفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدن تو آمبولانس کنار من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌خواستم ببینم از مونا خبر دارن؟ چی‌کارش کردن؟ ازشون پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان جون؟ باباجون؟ مونا...مونا... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شدت گشنگی و تشنگی، بی‌هوش شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به‌ هوش که اومدم، دیدم تو بیمارستانم. پام رو گچ گرفته بودن، مامانم کنارم نشسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانم با مهربونی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جان مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر می‌کردم من رو مقصر می‌دونن، ولی نه! اینطوری نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مونا…؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خواستم حرفم رو کامل کنم، مامانم چشم‌هاش پر از اشک شد! نمی‌خواستم ناراحتش کنم، برای همین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساکت شدم و چیزی نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر اومد بالا سرم، ازم پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالت چه‌طوره دختر گلم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم با بی‌حالی جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی ممنون آقای دکتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر بامهربونی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درد نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم که درد داشتم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پام درد می‌کنه، انگار داره زیادتر میشه دردش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن مهربونی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه دخترم؛ به پرستار می‌گم بهت یه مسکن تزریق کنه، دردت رو کلاً آروم نمی‌کنه، ولی ازش کم می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم یک لبخند اجباری زدم و در جوابش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون! ببخشید؛ من کِی مرخص می‌شم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه خندهٔ آروم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه چند روز دیگه مهمونمون هستین خانوم کوچولو، بعد این‌که حالتون بهتر شد، پلیس‌ها میان چندتا سوال ازتون بپرسن. لطفاً نترس و به سوالاتشون پاسخ بده. اگه می‌خوای قاتل خواهرت و کسی که این بلا رو سرت آورده، پیدا بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی یه اتاق سه در چهار زندانی شدم، یه پنجره داشت که فقط درخت‌های توی حیاط بیمارستان دیده می‌شد. داشت حالم از منظرهٔ تکراریش بهم می‌خورد! یه تلویزیون داره، کنترل نداره فقط یه کانال زده بودن دیگه‌م عوض نمی‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاهی بلند می‌شدم و با سرم تو دستم چند قدمی تو اتاق راه می‌رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه از دیدن این فضای تکراری، خسته شدم. یخچال کوچیک کنار تخت و تلویزیون نصب شدهٔ روی دیوار که اندازه قوطی کبریت بود. دیوارهای بی‌رنگ و روح پرده‌های سفید که حالم رو گرفته‌تر می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم به این‌ها فکر می‌کردم که پرستار اومد و بهم یه مسکن تزریق کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفهمیدم چه‌قدر خوابیدم، شب شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلیس‌ها اومدن از اون قاتل پرسیدن، چیزی نداشتم بگم؛ آخه کسی چه می‌دونه اون چی بود و کی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«بعد از چند هفته»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام مونا جون! برات آب آوردم، از این شالم خوشت می‌اومد؛ آوردم ببندم به سنگ‌ قبرت گلم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه نتونستم اون شب رو از فکرم دور کنم! همه‌ش خودم رو مقصر می‌دونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«دو ماه بعد»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهترین خواهر دنيا، بعد تو من خیلی تنها شدم؛ پام هم دیگه خوبه خوب نشد. هنوز هم می‌لنگه! می‌دونی، یدونه از اون‌ها هنوز باهامه. تو اتاقم رو به ديوار می‌کوبه سرش رو به ديوار، پشت سر هم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه نمی‌ترسم ازش! چند ماهی هست دارم باهاشون زندگی می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه به پچ‌پچ‌های نصف شب عادت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌دونی، بعضی‌هاشون میان وسایلم رو جابه‌جا می‌کنن، حتی لباس‌هامم دست می‌زنند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کنم می‌پوشن، مامان یه شب متوجه شد اومد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا شب‌ها با خودت حرف می‌زنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم می‌گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتماً تو خواب حرف می‌زدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شما هم تنها نيستين، یکی همیشه پشت سرتون هست و شما رو زير نظر داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و این سرنوشت یک ترس است که عواقبی در بر دارد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کنید هرگز وارد این بازی نشوید،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انتقام، شیرین‌ترین بازی‌اش است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با هرکس که این بازی رو شروع کند،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه پایانی ندارد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و پایانش "مرگ" است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پایان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«پانسیون مردگان»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(فصل۲)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانی دختری خیلی خوشگله که با دوستش توی پانسیون می‌مونن. اون‌جا براشون یه سری اتفاقات عجیب می‌افته و تنها بازمانده از اون اتفاق‌ها، شانی است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من شانی هستم. ۲۵ سالمه، قدم بلنده و موهای طلایی دارم، چشم‌های درشت آبی، پوستمم سفیده، لب‌هامم بزرگه! کلاً بورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانم تو تصادف سیزده سال پیش مُرد، بابامم زن گرفته. زن جدیدش من رو قبول نکرد، الان یه بچه دارن، پنج سالشه اسمش آترینه. موهای کوتاه مشکی داره، چشم‌هاش سبزن، چشم‌های متوسطی داره که بابام میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شکل خودته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی من می‌گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجای اون شکل منه؟ من خوشگلم اما اون شکل مامان زشتشه، والله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با دوستم، الینا؛ تو یه اتاق پانسیون می‌مونیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داستان از اون‌جا شروع میشه که من و الینا از رستوران برمی‌گشتیم. هرشب یک ماجرا از تو هر اتاق، دقیقاً وقت‌هایی که ماه وسط آسمونه و درخشش بسیار زیبایی داره، از اتاق‌های پانسیون صدای جیغ میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارال (دختری چاق و کوتوله و پرخور، با موهای خرمایی کوتاه، چشم‌هایی سبز و پوستی سفید) ازش پرسیدیم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی تو رو ترسونده و دلیل جیغ زدنت چیه؟ زود! بگو بهمون چی دیدی؟ چرا مثل احمق‌ها به ما زل زدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گویی خیلی ترسیده! لب باز نمی‌کرد، دوباره شروع کرد به جیغ زدن و بی‌هوش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدیر پانسیون اومد. خانوم لارا، زنی جدی و خشمگین با موهای سیاه که همیشه بالا می‌بندتشون، چشم و ابروی سیاه، خیلی لاغره و همیشه هم لباس‌های بلند و آستین‌دار با رنگ‌های تیره می‌پوشه و صدای برنده‌ای داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم لارا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برید کنار! زود! زود! دورش جمع نشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوتا از خدمتکارها مثل سربازهاش کنارش ایستادن و هرجا که بره، باهاشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه از ترس رفتن کنار. سارا و تینا اومدن و مارال رو از روی زمین بلند کردن و به اتاقش بردن؛ بقیه هم هرکی رفت اتاقش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کجا بودیم؟ آها! من و الينا رفته بودیم غذا بخوريم؛ تو راه برگشت همه‌ش حس می‌کردم یکی زير نظرمون داره! در رو باز کردیم و وارد اتاق شدیم، چشم‌هامون از وحشت و تعجب گرد شده بود و زده بود بیرون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدايا! چرا اين‌طوری شده اتاق؟ اتاقمون رنگش تغییر کرده بود! از رنگ آبی صاف، به سیاه تغییر رنگ داده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به الینا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بدو بريم پیش خانوم لارا، شاید اون این‌طوری خواسته. فکر می‌کنه همه‌چی باید اون‌طور باشه که خودش می خواد، ولی نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت رفتم سمت اتاقش، الینا پشت سرم راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم‌هام رو بلند برمی‌داشتم. جلوی درب اتاق خانوم لارا ایستادم؛ یک پوفی کشیدم و با انگشت اشاره، چند ضربه‌ی بلند و کوتاه به درب کوبیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درب رو باز کردم و رفتم داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، خانوم میشه بدونم چرا رنگ اتاق ما رو رنگ کردین؟! درسته اون رنگ رو نمی‌خواستیم؛ امّا این رنگ کلاً افتضاحه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم لارا با تعجب زل زده بود تو چشم‌هام؛ بعد از کلی ور زدن، رنگش قرمز شده بود مثل گوجه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساکت خانوم جوون! اگه بخوای ادامه بدی، کلاهمون بدجوری ميره تو هم! کی رنگ اتاق شما رو تغییر داده؟ من از این موضوع بی‌خبرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چهره‌ای حق به جانب، رو کردم بهش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشه همراه ما به اتاق بیاید و خودتون نظارت کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم کوچکی به پيشونيش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید ببینیم موضوع چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوجلو به راه افتاد و ما هم پشت سرش راه افتاديم. پشت سر داشتیم مسخره‌ش می‌کرديم و ريزریز می‌خنديديم! به پشت که نگاه می‌کرد، دهنمون رو می‌بستيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی درب اتاق وايستاد و ما هم کنار دیوار دست تو دست هم وايستاديم تا این که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم‌ها، من که تغییری تو این اتاق نمی‌بینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سرعت رفتیم تو اتاق، رنگ اتاق به رنگ اولش برگشته بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لکنت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم قسم می‌خورم که رنگ اين‌جا سياه بود شايد باورتون نشه اما الينا هم دید! باور کنید، ازش می‌تونید بپرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست الینا رو گرفتم و آوردمش جلوی صورت خانوم لارا، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الینا؛ تو هم دیدی؟ بگو به خانوم که چی دیدیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم از عصبانیت منفجر می‌شدم، الینا شوکه شده بود و چیزی نمی‌گفت! انگار لب‌هاش رو دوختن به هم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم لارا با عصبانیت رو کرد به من و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌دونم دنبال چی هستی خانوم جوون؟ اگه دوباره دردسر درست کنی، بی‌معطلی از اینجا بیرونت می‌کنم؛ دیگه صحبتی نمونده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست یک ضربه به بازوی الینا زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احمق! چرا چیزی نگفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط پلک میزد، و هیچ صحبتی نمی‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدای من، تو چت شده؟ یه چیزی بگو، چرا هیچ حرفی نمی‌زنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون این‌که چیزی بگه، کنار درب اتاق، نزدیک کاناپه و روبه‌روی تلویزیون ایستاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکه شده بود! دستش رو گرفتم و بردمش نشوندمش روی کاناپه و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الینا! منم به اندازه تو ترسیدم، نباید به خودت بیاری؛ وگرنه حالت از این‌که هست، بدتر میشه، یکم خونسرد باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس‌هامون رو عوض کردیم، لباس‌خواب پوشیدیم. یک پیراهن بلند چین‌دار، رفتیم تو تخت‌خواب آماده خواب شدیم. دست‌هام رو زیر سرم گذاشتم و به الینا «شب به خیر» گفتم و چشم‌هام رو بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت خوابم می‌برد که پنجره اتاق باز شد و باد شدیدی داشت ‌وزید! تخت من درست روبه‌روی پنجره، چسبیده به دیوار عمودیه و الینا هم تختش کنار تخت من، با کمی فاصله‌ست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الینا از ترس اومد روی تخت من و من رو محکم تو بغلش گرفت و داشت با صدایی لرزون، در صورتی که خیلی ترسیده بود، می‌گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شانی! من خیلی می‌ترسم؛ تو رو خدا ازم دور نشو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌خواستم برم پنجره رو ببندم، دیدم زیاد ترسیده. یکم بهش دل‌داری دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از چی می‌ترسی؟ فقط یه باده؛ یکم آروم باش. من الان بلند میشم و میرم پنجره رو ببندم، تو هم آروم باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم هنوز چیزی نگذشته بود که الینا از روی تخت افتاد پایین! ملافه تخت دورش پیچیده شده بود و روی زمین کشیده می‌شد. داشت جیغ می‌کشید و می‌گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شانی، کمکم کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم خشکم زده بود! داشتم نگاهش می‌کردم که از پنجره پرت شد پایین. انگار چیزی اون رو می‌کشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت حالم از بازجویی‌ها و سوال‌های تکراری پلیس بهم می‌خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازپرس رو کرد بهم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌تونید برید خانوم؛ اگه به مورد مشکوکی برخوردید، حتماً بهمون خبر بدید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؛ حتماً.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اومدم بیرون. نفهمیدم چه‌جوری از اون‌جا خودم رو نجات دادم؟ داشت حوصله‌م سر می‌رفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوا داشت کم‌کم تاریک می‌شد. خیلی گشنه‌م شده بود. رفتم یه ساندویچ خریدم و داشتم قدم‌زنان می‌رفتم، روی نیمکت کنار کلیسا نشستم و ساندویچم رو خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد برگشتم پانسیون. مری (دختری که مسئول باز کردن درب بود) گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام شانی! کنجکاوم بدونم چی پیش اومد که الینا از پنجره افتاد بیرون؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی‌حوصلگی تمام، رو کردم بهش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نوبت توست بازجوییم کنی؟ بهتره سرت به کار خودت باشه و تو هرکاری دخالت نکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش رو به طور مسخره‌‌ای تغییر داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دخترهٔ عبوس نونور! با تو هم‌حرف شدنم اتلاف وقته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به راه خودم ادامه دادم؛ رسیدم جلوی درب بزرگ پانسیون که رنگ گردویی بود. وارد شدم، پله‌های طولانی تقریبا صد عدد پله داشت تا می‌رفتی بالا، جونت در می‌اومد! اون‌قدر که تو فکر فرو رفته بودم، نفهمیدم کِی رسیدم جلوی درب اتاق؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درب رو باز کردم و رفتم نشستم روی تخت الینا. داشتم به عکسی که روی پاتختی کنار تختش گذاشته بود؛ با مادرش، پدرش و برادر کوچیکش گرفته بود، نگاه می‌کردم که یه‌دفعه صدای درب اومد. خانوم لارا بود، اومد تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌تونم بشینم کنارت دخترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله، حتماً خانوم! فرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رفتی برای بازجویی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله خانوم، دارم از اون‌جا برمی‌گردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- غذا خوردی؟ اگه نخوردی و چیزی میل داری، بگو تا برات بیارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه؛ ازتون ممنونم! تو راه گزینه‌م بود یه ساندویچ خریدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اشاره سر، تأیید کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه نخوای تو این اتاق بمونی، بهت حق میدم، می‌تونی تو هر اتاقی که دلت خواست بمونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه خانوم همین‌جا راحت‌ترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض گلوم رو گرفت و اشک تو چشم‌هام جمع شد! ناگهان اشک از چشمم سرازیر شد و شروع کردم به گریه کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا یادآور خاطرات من و الیناست! نمی‌تونم این اتاق رو ترک کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم لارا سرم را گرفت و روی شونه‌‌ش گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گریه کن دخترم؛ سبک میشی! می‌دونم دوستت بود، خیلی دوستش داشتی، می‌خوای با من صحبت کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این‌قدر خسته بودم، با اشاره سر گفتم که «حوصله‌ی صحبت ندارم»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد و رو به من کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با خیال راحت استراحت کن. اگه خواستی با کسی صحبت کنی، من هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و درب رو بست. چون خسته بودم، با لباس و کفش خوابیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غرق در خواب بودم که یک صدا به گوشم خورد و بیدارم کرد. بلند شدم و نشستم، دیدم روبه‌روی تخت، یکی با موهای بلند مشکی نشسته همه‌ی لباس‌هاش مشکی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت سرش رو می‌کوبید به دیوار، بلند شدم بهش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی هستی تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الینا، عزیزم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جاش بلند شد. قدش طوری بلند بود که سرش تا سقف می‌رسید، دست و پام شل شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاهام باهام نمی‌اومد. با هر بدبختی بود، خودم رو رسوندم به در و فرار کردم! چنان جیغ زدم که گلوم می‌سوخت! همه‌ی دخترها از اتاق‌هاشون اومدن بیرون. با هم پچ‌پچ می‌کردن که «چی شده؟» و «چه خبره؟!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنان ترسیده بودم که دلم نمی‌خواست یک لحظه این‌جا باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم لارا: برید کنار، زود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه رفتن کنار وایستادن، با یه «همه برن تو اتاق‌هاشون»، هرکس رفت اتاق خودش. خانوم لارا رو به من کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با من بیا خانوم جوون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم به اتاقش رفتیم. نشست پشت میزش و ازم پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با جیغت پانسیون رو به هم ریختی، میشه بدونم چی شده؟ از چی ناراحتی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چهره‌‌ای افسرده، رو کردم بهش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم لارا، من از این‌جا بودنم اذیت میشم. می‌خوام از این‌جا برم؛ لطفاً من رو به یه پانسیون دیگه منتقل کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم لارا پوفی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه نخوای این‌جا باشی، بهت حق میدم! بهترین دوستت رو از دست دادی. با خانوم استفانی صحبت می‌کنم تا تو پانسیونش بهت یه اتاق بده، اون یکی از بهترین دوست‌هامه و بهت کمک می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و رفتم نشستم تو سالن؛ تا صبح روی نیمکت سر کردم. صبح با صدای درب اتاق‌ها بیدار شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از دخترا اومد‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا این‌جا خوابیدی تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون این‌که چیزی بگم، بلند شدم و رفتم تو اتاقم و مشغول جمع کردن وسایلم شدم. لباس‌هام رو از تو کمد چوبی بزرگ قهوه‌‌ای که گوشهٔ سمت پنجره اتاق گذاشته بود، برداشتم و یکی_یکی پرت کردم رو تخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدونم رو از روی کمد برداشتم و گذاشتمش رو تختم و لباس‌هام رو یکی_یکی تا کردم و گذاشتم توش. عکس الینا رو از روی کمد کنار تختش برداشتم و گذاشتم تو چمدونم، همه‌ی وسایل‌های شخصیم رو برداشتم و در چمدونم رو بستم و منتظر شدم تا خانوم لارا صدام کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه‌ش چهره‌ی الینا جلوی چشم‌هام بود! روی تخت، روبه‌روی من نشسته و یک پیراهن پف‌دار صورتی کم‌رنگ، با آستین‌های پف‌دار بلند تشنه. موهاش رو فر کرده ریخته دورش. همه‌ش هم با انگشت‌هاش ور میره! همه‌ش میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سر و وضعم چه‌طور شده؟ بد نشدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم! درب باز شد، سارا وارد اتاق شد و صدام کرد. از جام بلند شدم و چمدونمم برداشتم، دم درب وایستادم و صورتم رو برگردوندن و یه نگاه به اتاق کردم. یک لحظه همهٔ خاطراتم از جلوی چشمان رد شد و چشم‌هام پر از اشک شد و یک قطره اشک از روی گونه‌‌م، سر خورد و اومد روی لبم. اشکم رو پاک کردم، درب رو بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم اتاق خانوم لارا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم؛ من اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب پنجره اتاقش وایستاده بود، فنجون و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعلبکی سفید با نقش‌های طلایی تو دستش می‌نوشید و صحبت می‌کرد. با آرامش عجیبی رو به من کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین دخترم، قوانین اون‌جا با این‌جا فرق داره؛ اون‌جا یک زمان مشخص میرین بیرون، در زمان مشخصی می‌خوابین، محدودیت‌های زیادی داره. اگه پشیمون شدی، می‌تونی برگردی در این‌جا همیشه به روت بازه عزیزم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش تشکر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا: خانوم، ماشین منتظر دوشیزه شانی هستن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم لارا واقعاً زن مهربونی بود! درسته یکم عصبی و جدیه، ولی در کل آدم خوبیه. بهش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعاً! از همهٔ زحماتتون تشکر میکنم و تو طول روز، دیدنتون میام؛ روزتون بخیر خانوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدونم رو برداشتم و به راه افتادم. دخترها تو حیاط پانسیون، مشغول هوا خوری بودن. از همه‌شون «خداحافظی» کردم و گفتم باز به دیدنشون میام. همه یکی_یکی بغلم کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خارج شدم و سوار ماشین شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسیدیم پانسیون خانوم استفانی. درب پانسیون پیاده شدم، ساختمونش از پانسیون قبلی شیک‌تر بود! درب باز شد و رفتم داخل. یه حیاط پر از درخت‌های جورواجور با نیمکت‌های قهوه‌‌ای، زمینش پر از سبزه! همه دورم جمع شدن، با همه آشنا شدم. واقعاً دخترهای خوب و مهربونی بودن! من رو تا اتاقم راهنمایی کردن؛ اتاق بزرگ‌تر و زیباتر، با تخت بزرگ و نرم و کمد شیک کوچیک، دیوارهای اتاق رنگ سبز روشن با یه پنجرهٔ خیلی بزرگ که رو به شهر باز می‌شد؛ یک پرده‌ی سفید خوشگل دم پنجره بود، یه فرش کوچیکم کف اتاق انداخته بودن. اصلاً مثل اون پانسیون نبودش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگ به صدا در اومد. یه دختر با صدای بلند می‌گفت: «همه بیاید اتاق غذاخوری!» رفتم، یه سالن بزرگ با میز‌های بزرگ کنار هم. رفتم نشستم سر یه میز؛ یکی از دخترها بهم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو یه ظرف برای خودت بردار و غذا بکش، وگرنه گشنه می‌مونی تا شب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

براشون برنج بود با خورش کرفس! کمی برنج و خورشت برداشتم و با سبزی و نشستم سر میز. تا شب نفهمیدم چجوری سر کردم، واقعاً بهم خوش گذشته بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله‌ها رفتم بالا، وارد اتاقم که شدم دیدم اتاق به رنگ سیاه شده بود و یکی وسط اتاق نشسته بود! در رو بستم و شروع کردم به جیغ زدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پایان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نام خدا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«زهره ترک»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(فصل۳)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانواده‌ی جیسون به‌خاطر وضعیت شغلی پدر خانواده، مجبور می‌شن شهر خودشون رو ترک کنن و به یه دهکده کوچیک بیان و یه خونه دور از بقیه می‌گیرن که دور و برش سرسبز و خوشگله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون‌ها با چیزهای عجیبی مواجه می‌شن و… .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای جیسون، دکتر معالجه و یه خانوادهٔ پنج نفره‌ند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شهر خودش، به دهکده‌‌ای به نام «آلواریک».

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین عضو خانواده، إریک (آقای جیسون) چهل و چهار ساله، قد بلند و چاق چهار شونه، موهای قهوه‌‌ای فردار و درشت، پوست تیره، صورت تخمه مرغی‌شکل و ابروهای کمونی پر کلفت و چشم‌های معمولی، رنگ آبی صاف، دماغ کشیده متوسط سر پایین و لب‌های باریک صاف، چونه گود، ته‌ریش و سیبیل‌های کم‌پشت بور، گردن کوتاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دومین عضو خانواده، ملانی (مادر خانواده) سی و چهار ساله، قد بلند و هیکل توپر، موهای طلایی بلند لخت و نرم، پوست سفید، صورت استوانه‌‌ای و پیشونی بلند، ابروهای شمشیری نازک و کم‌پشت، چشم‌های درشت سبز، دماغ کشیده‌ی باریک سربالا، لب‌های صورتی و چونهٔ کوتاه، گردن متوسط.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سومین عضو ماریانا، (دختر بزرگ) هفده ساله، قد متوسط و هیکل باریک، موهای طلایی فر نرم بلند، همیشه دم اسبی می‌بنده، پوست سفید، پیشونی متوسط، ابروهای کمونی باریک و کم‌پشت، چشم‌های شهلایی‌رنگ و آبی کم‌رنگ، دماغ باریک کوتاه و سربالا، لب‌های کوچیک صاف صورتی و چونهٔ کوچیک، گردن بلند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهارمین و پنجمین عضو، (دوقلوها) لیا و مارک جیسون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوقلوهای شبیه به هم، دوازده سال، موهای نرم و بور لخت، موهای بلند اما مال مارک کوتاه، ابروهای پر پرپشت و شمشیری، چشم‌های درشت تیله‌‌ای رنگ آبی، دماغ‌های متوسط نوک‌تیز، لب‌های پر کوچیک صورتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه کامیون اومد و وسایل رو بار کامیون کردیم. من و دوقلوها از رفتن ناراحت بودیم و همه‌ش غر می‌زدیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانم با چهره‌ای عصبی رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دخترم! بهتر نیست که یکم پدرت رو درک کنی؟ اون بدون ما نمی‌تونه تنها بره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم با چهره‌ای بلاتکلیف گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر خوشگلم! مطمئن باش که از اون‌جا خوشت میاد، خیلی جای سرسبز و زيبايه. بهتون قول می‌دم که به همه‌تون خوش می‌گذره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه طولانی بود، همه‌ی راه رو به منظره‌ها نگاه کردم و خميازه کشیدم! دیگه داشت حوصله‌م سر می‌رفت! کِی این راه لعنتی تموم ميشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم از طولانی شدن راه کلافه می‌شدم که پدرم با لحن شوخ طبعی بهمون گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه نزدیک شدیم؛ این‌جاها رو خوب ببینید، خیلی جای خوب و زيبايیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونه‌های کوچک! هرطرف سه_چهار خونه بود. آدم‌هاش با بلوز شلوار و پیراهن‌های بلند می‌گشتن، خیلی واسم عجیب بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به بابام گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا؛ چرا این آدما این‌جور لباس‌ها می‌پوشن؟ من از این لباس‌ها نمی‌پوشم، گفته باشم! نمی‌تونيد مجبورم کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ليا و مارک: ما هم همین‌طور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابام یه نگاه به مامانم کرد و هردو زدن زیر خنده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اون روستای نفرت‌انگیز دور شدیم. دور از اون‌جا رسیدیم به یه خونه متروکه‌ی بزرگ! پیاده شدیم و یک خانوم جوون اومد و درب رو برامون باز کرد. رفتیم داخل، همه‌جا پر از گرد و خاک بود! روی زمین و پرده‌ها، مبل‌ها، پله‌ها و… .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانومی که درب رو برامون باز کرد که فکر میکنم اسمش سوزان هست، بهمون گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این‌جا حدود پنج سال هست که کسی نمی‌مونه و متروکه‌ست. دربارهٔ این خونه خیلی حرف‌ها میزنند که فکر کنم گوش ندید بهتره، این‌ها داستان‌هایی هستن که مردم این‌جا درباره‌ی این خونه ساختن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کنجکاوی تمام پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟! مگه اینجا روح داره؟ داستان این خونه چیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند کوتاهی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این‌ها حرف‌های مردم که می‌گن این‌جا روح داره، چون یکی از اعضای این خانواده مُرده، یه دختر جوون به اسم جسیکا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک نگاه به عکس خانوادگیشون انداختم، فقط یک دختر داشتن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختری شانزده ساله با قد بلند، لاغراندام موهای طلایی لخت نرم و صورت الماسی، پیشونی بلند، ابروهایی کمونی نازک و کم‌پشت، دماغ کشیده و نوک‌تیز سربالا ولی‌هایی پهن و بزرگ، چونه‌‌ای متوسط بدون گود، پدرش و مادرش! مادرش واقعاً زن زیبایی بود، پدرش آدم عصبی و جدی دیده می‌شد! جسیکا تو عکس گویی داشت لبخند می‌زد. یکم احساس ترس داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو کردم به خانوم سوزان و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید! پدر و مادر جسیکا زنده‌ن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.