
رمان کژال منی
- به قلم Mahsa g.i
- ⏱️۱۱ ساعت و ۲۰ دقیقه
- 72.5K 👁
- 279 ❤️
- 286 💬
داستان روایتگر زندگی یک مدیومه، دختری با قدرت شجاعت از دو طرف مورد آزار روحی و جسمی قرار می گیره.در یک طرف نفرین خانوادگی که از نسل گذشته به دختر داستان رسیده و برای جنگیدن با این نفرین باره و بارها اعتقادت دختر نصبت به خدای که خالق جهانه سنجیده می شه تا صاحب سه موکل رحمانی و یک فرشته بشه...در طرف دیگر، دختر داستان به زیبایی و شجاعت زبان زد تمام خاص و عامه، شجاعتش به قدری زیاد که دو خان برای تصاحبش وارد جدال عاشقی می شن!یک خان برای انتقام و دیگری برای عشقی جوانه زده در کودکی...حالا از دختر داستان فقط مادری شجاع و غباره زده باقی مونده تا به جهان ثابت کنه دنیای سحر و جادو نفرین شده و هر کسی بهش پا بزاره در منجلابش غرق می شه.
با لبخند گفتم:
- ولی نه امروز.
بابا لبخندی زد که کنار چشمم چین افتاد،
سمت بابا رفتم و خودم رو داخل آغوشش انداختم حس امنیت و آرامش رو بهم میداد با تمام وجود عطر تنش رو بو کشیدم دلم برای بابا خیلی میسوخت چند ساله بدون مامان زندگی میکنه، چطور این همه سال غم دوریش رو تحمل کرده؟
حواسم سمت کژین پرت شد که اشک داخل چشمهاش حلقه زده بود دستم رو دراز کردم و اون رو هم به جمعمون اضافه کردم.
سر کژین روی پای راست و من روی پای چپ بابا بود بابا نوازشگرانه دستش روی موهامون حرکت میداد با همون حس آرامش به خواب رفتیم.
وقتی بیدار شدم شب شده بود که بیبی سفره رو انداخت کژین هنوز خواب بود به صورت مهتابیش نگاه کردم، دو چشم قهویی، موهای خرمایی رنگش مثل ابریشم نرم بودن طوری که آدم دلش میخواست انگشت داخلشون فرو کنه و صورت سفیدش با اون دستهای تپلش باعث می شد دلم براش ضعف بره.
سمت آشپزخونه رفتم که به بیبی کمک کنم که نگاهم به پنجره افتاد دیگه جایی برای گرد شدن چشمهام نبود سمت بیبی برگشتم جیغ زدم:
- وای بیبی من چقدر زیاد خوابیدم چرا بیدارم نکردی؟!
لبام رو برچیدم که بیبی آروم روی لپم زد و گفت:
- مادر خیلی معصوم خوابیده بودین دلم نیومد بیدارتون کنم دوتا طفل معصومین بخدا، خدا با همون بزرگیش عاقبت بخیرتون کنه.
- ممنون بیبی، برو بشین بیبی بقیش رو خودم انجام می دم.
بی بی خواست مخالفت کنه برای همین گفت:
- آخه...
وسط حرفش پریدم و گفتم:
- بیبی آخه نداره.
مشغول درست کردن غذا شدم، سبزیها رو داخل بشقاب گذاشتم و دیزی هم داخل قابلمه درست شده بود با اسم خدا از پلهها بالا رفتم و سفره رو انداختم با زیبایی سفره چیدم سمت کژین رفتم بیدارش کردم.
- آجی پاش و با شکم گرسنه نخواب.
کژین با صدای خوابالو گفت:
- آجی خوابم میاد تو روخدا.
کژین پشت بند این حرفش پتو رو روی سرش کشید.
سمتش رفتم و پتو رو کشیدم و گفتم:
- پاشو غذا بخور بعد بخواب زود باش.
کژین حرصی پوفی کشید و لب زد:
- آجی... باشه، پوست آدم رو میکنی.
خنده آروم کردم و گفتم:
- خوابالو خانوم، بدو ببینم.
سمت اتاق بابا رفتم که بابا با پیراهنی که تنش بود و داشت دکمههاش رو میبست از اتاق خارج شد، آروم لب زدم:
- بابا شام آماده است.
بابا سری تکون داد و گفت:
- بریم دخترم.
لب زدم:
- چشم.
بابا با دلگرمی گفت:
- عزیز بابا بیبلا باشه.
با بابا سمت سفره رفتیم که یک سایه دیدم بابا صدام زد:
- بابا جان نمیای؟
رو بهش کردم و گفتم:
- شما برید من میام.
بابا گفت:
- باشه دخترم.
آروم آروم سمت در اتاق حرکت کردم و با جارویی که کنار دیوار بود رو به دست گرفتم وارد اتاق شدم.
اتاق به قدری تاریک بود که نمیدونستم کی به کیه؟
دمایی اتاق به قدری سرد و استخوان سوز بود که ترس کمکم داشت بهم غلبه میکرد.
با احساس اینکه کسی ناخونش رو داخل کمرم فرو کرد، به پشتم برگشتم.
سمت فانوس گوشه دیوار رفتم، سعی کردم روشنش کنم، چند بار انجام دادم انگار کسی فوتش میکرد.
در اتاق با شدت بسته شد هین بلندی کشیدم و سمت در رفتم تا بازش کنم ولی انگار قفل شده بود.
به در میزدم و کمک میخواستم ولی کسی نمیاومد.
سریع سمت فانوس رفتم زمزمه کردم:
- اَه... تو رو خدا روشن شو.
بعد از کلی کلنجار رفتن موفق شدم فانوس رو روشن کنم.
وقتی به پشتم برگشتم که یک زن با لباس کهنه در حال گریه کردن کنار اتاق بود سمتش آروم حرکت کردم:
- خانوم حالتون خوبه؟! من خیلی ترسیدم این کار شما بود؟
گریه زن تبدیل به خنده شد صداش شبیه صدای یک مرد و زن بود، دورگه و ترسناک سمتم برگشت که فانوس از دستم افتاد و گلیم فرش آتیش گرفت.
با تعجب به چیزی که رو به روم بود نگاه کردم، یک موجود درست مثل انسان با دستهای دراز و ناخونهای بلند، دو چشم کهربایی که خط اُفقی بزرگی وسط چشمهاش بود.
دستش رو دور گردنم انداخت و فشار داد، داشتم خفه میشدم و اون قهقه میزد، باورم نمیشد اون یک جن باشه مگه جن وجود داره؟!
چشمهام داشت سیاهی میرفت که صدای مردی در ذهنم پیچید.
- دخترم اون از نام خدا فراریه، اسم اللّه رو به زبونت بیار.
صدرا
01فوق العاده چرت و مزخرف.دوستانی که تعریف کردن واقعا از چیه این رمان بی سر و ته خوششون اومده.وقتتون و با این رمان تلف نکنید.
۲ هفته پیشati
11رمان خوبی بود اما اشکالاتی داشت مثلا بعضی جاهاش جالب نبودن و اینکه خیلی کلیشه اییی بود
۲ هفته پیشکژال
31بنظر من رمان بسیار جالبی بوداینکه وقتی این رمانو میخوندی انگار داخل این دنیای واقعی نبودی و بین اونها زندگی میکردی با زورگویی هایی ک میگفتن حرصی میشدی با خندهاشون شاد میشدی من در۵.۶سال ک رمان میخوندم این رمان جوری بود گ ترو گیج نمیکردو تمام جواب سوال هایی پیش میود رو میداد تشکر از نویسنده♡
۴ هفته پیشAMIR’HOSSEIN
10جامع و کامل ..
۴ هفته پیشکیمیا
22عالی بود کشش خوبی داشت به نظرم باید چاپ بشه انگار کنارشون واقعا زندگی میکنی فقط مشکلی که داشت نهایت مهتاب کی بود اسم دخترش که الماس گذاشتن وبه نظرم خیلی سریع تموم شد جای ادامه داشت اینهمه تلاش کرد که یه جوری سریع تموم بشه منطقی نبود
۴ هفته پیشفاطمه
43خیلی رمان خوبی بود ولی یجاهایی هم زیاده روی شده مثلا دین سنی چ اشکال و خطایی داره که اون رو ناقص میدونی من خودم یک سنیم برای همه *** هاوپیامبر هاارزش خاصی قاعلم ولی ازت میخام ک ای نویسنده این کارونکن چون شیعه و سنی فرقی باهم ندارن مهم اینه که مسلمون باشی و انسانیت داشته باشی
۵ ماه پیشزن ممد
00این بخشش قلبی منی که سنی ام رو بدرد می اورد شاید روزی نویسنده میخواست کتابش چاپ بشه که خوب نمیتونست چاپ کنه و سانسور میشد بخاطر همین مذهبشو عوض کرد
۱ ماه پیشعباسی
00سلام من واقعا از رمانش،خوشم آمد ،امیدوارم رمانهای بهتری ازتون ببینم،موفق باشید
۲ ماه پیشالهه
10رمان قشنگی بود،باور دارم که زیاد دل رحم بودن هم خوب نیست،ذات بد هرگز عوض نمیشه،کژال زیادی با گذشت بود،باید آدمای بد رو از دورت دور کنی تا زندگیه با آرامشی داشته باشی،به نظرم این بود اشتباه کژال،ممنون از رمان خوبت.
۲ ماه پیشسارا
05نویسنده ای که اهل تفرفه باشه و از روی هوا حرف بزنه و خودش ناقص به درد هیچی نمیخوره امیدی در بقیه رومان هاتم نمی بینم و موفقیتی هم نداری
۴ ماه پیشفاطمه.م
10سلام.من پنج سال پیشم نظرگذاشتم.برای بارپنجم میخونمش.بعنوان کسی ک ۲۵ساله رمان میخونه میگم قلمش فوق العاده قوی وعالی ومتفاوت بود.درحق رمان خییییلی نامردی شدوکاش آخرش کژال نمیمرد.ولی فوق العاده بودمن عاشق ژاتروحشتناکم.این واطاق کاهکلی وجنگیزی شیداعالی بودممنونم ازنوسینده وسازنده برنامه ۱۴۰۴/۱۰/۱ 🌹🌹🌹
۴ ماه پیشارزو
10من رمان زیاد میخونم نظرم نمیدم ولی این واقعا رمان خوبی بودنتونستم نظر ندم دست نویسندش درد نکنه حتما بخونید
۴ ماه پیشaynaz
31اولاش خیلی خوب بود و هیجانی ولی انگار که رمان اصن عاشقانه نبود
۸ ماه پیشسارا
00شما به چی میگین عاشقانه؟
۵ ماه پیشنورا
25اصلا عاشقانه نبود!
۱ سال پیشژانرش که عاشقانه نیس
11ژانرش عاشقانه نیست که
۱۱ ماه پیشدختر کورد
12عاشقنه که نبود هیچ.توهینی به زنان ایران و غرب نشینان هم بود
۷ ماه پیشسارا
20نه نبود گلم کسی توهینی به خانم های لر نکرد ولی این در زمان حال هم هست در تموم دنیا زن بدکار وجود داره ولی این چه ربطی به بی احترامی به بانوان لر داره
۵ ماه پیشدختر کورد
34سلام خدمت نویسنده.من کتاب رو تا نصفه خوندم.ولی اینقدر حرص خوردم که نگو.شما واقعا ایرانی هستین؟اگر بودین که میفهمیدین زن کرد و لر به نجابت معروفه.ولی شما با اینکه ژانر داستانتون ترسناکه ولی فقط......
۷ ماه پیشسارا
00عزیزم شما اشتباهت از کوته فکریتون میاد البته شرمنده شما رمان رو تا انتها بخون بعد نظر بده من دست تموم خانم های لر کرد و فارس رو میبوسم ولی این رمان موضوع دیگه ای داره که فاحشه *** هم اضافه شده لطفا نویسنده رو قضاوت نکنبد♥
۵ ماه پیش
Elvan
00رمان خیلی قشنگ جالب بودی انگار با شخصیت ها داخل رمان بودم 🫶👌🏻👌🏻👌🏻