رمان کژال منی
- به قلم Mahsa g.i
- ⏱️۱۱ ساعت و ۲۰ دقیقه
- 71.1K 👁
- 267 ❤️
- 277 💬
داستان روایتگر زندگی یک مدیومه، دختری با قدرت شجاعت از دو طرف مورد آزار روحی و جسمی قرار می گیره.در یک طرف نفرین خانوادگی که از نسل گذشته به دختر داستان رسیده و برای جنگیدن با این نفرین باره و بارها اعتقادت دختر نصبت به خدای که خالق جهانه سنجیده می شه تا صاحب سه موکل رحمانی و یک فرشته بشه...در طرف دیگر، دختر داستان به زیبایی و شجاعت زبان زد تمام خاص و عامه، شجاعتش به قدری زیاد که دو خان برای تصاحبش وارد جدال عاشقی می شن!یک خان برای انتقام و دیگری برای عشقی جوانه زده در کودکی...حالا از دختر داستان فقط مادری شجاع و غباره زده باقی مونده تا به جهان ثابت کنه دنیای سحر و جادو نفرین شده و هر کسی بهش پا بزاره در منجلابش غرق می شه.
با لبخند گفتم:
- ولی نه امروز.
بابا لبخندی زد که کنار چشمم چین افتاد،
سمت بابا رفتم و خودم رو داخل آغوشش انداختم حس امنیت و آرامش رو بهم میداد با تمام وجود عطر تنش رو بو کشیدم دلم برای بابا خیلی میسوخت چند ساله بدون مامان زندگی میکنه، چطور این همه سال غم دوریش رو تحمل کرده؟
حواسم سمت کژین پرت شد که اشک داخل چشمهاش حلقه زده بود دستم رو دراز کردم و اون رو هم به جمعمون اضافه کردم.
سر کژین روی پای راست و من روی پای چپ بابا بود بابا نوازشگرانه دستش روی موهامون حرکت میداد با همون حس آرامش به خواب رفتیم.
وقتی بیدار شدم شب شده بود که بیبی سفره رو انداخت کژین هنوز خواب بود به صورت مهتابیش نگاه کردم، دو چشم قهویی، موهای خرمایی رنگش مثل ابریشم نرم بودن طوری که آدم دلش میخواست انگشت داخلشون فرو کنه و صورت سفیدش با اون دستهای تپلش باعث می شد دلم براش ضعف بره.
سمت آشپزخونه رفتم که به بیبی کمک کنم که نگاهم به پنجره افتاد دیگه جایی برای گرد شدن چشمهام نبود سمت بیبی برگشتم جیغ زدم:
- وای بیبی من چقدر زیاد خوابیدم چرا بیدارم نکردی؟!
لبام رو برچیدم که بیبی آروم روی لپم زد و گفت:
- مادر خیلی معصوم خوابیده بودین دلم نیومد بیدارتون کنم دوتا طفل معصومین بخدا، خدا با همون بزرگیش عاقبت بخیرتون کنه.
- ممنون بیبی، برو بشین بیبی بقیش رو خودم انجام می دم.
بی بی خواست مخالفت کنه برای همین گفت:
- آخه...
وسط حرفش پریدم و گفتم:
- بیبی آخه نداره.
مشغول درست کردن غذا شدم، سبزیها رو داخل بشقاب گذاشتم و دیزی هم داخل قابلمه درست شده بود با اسم خدا از پلهها بالا رفتم و سفره رو انداختم با زیبایی سفره چیدم سمت کژین رفتم بیدارش کردم.
- آجی پاش و با شکم گرسنه نخواب.
کژین با صدای خوابالو گفت:
- آجی خوابم میاد تو روخدا.
کژین پشت بند این حرفش پتو رو روی سرش کشید.
سمتش رفتم و پتو رو کشیدم و گفتم:
- پاشو غذا بخور بعد بخواب زود باش.
کژین حرصی پوفی کشید و لب زد:
- آجی... باشه، پوست آدم رو میکنی.
خنده آروم کردم و گفتم:
- خوابالو خانوم، بدو ببینم.
سمت اتاق بابا رفتم که بابا با پیراهنی که تنش بود و داشت دکمههاش رو میبست از اتاق خارج شد، آروم لب زدم:
- بابا شام آماده است.
بابا سری تکون داد و گفت:
- بریم دخترم.
لب زدم:
- چشم.
بابا با دلگرمی گفت:
- عزیز بابا بیبلا باشه.
با بابا سمت سفره رفتیم که یک سایه دیدم بابا صدام زد:
- بابا جان نمیای؟
رو بهش کردم و گفتم:
- شما برید من میام.
بابا گفت:
- باشه دخترم.
آروم آروم سمت در اتاق حرکت کردم و با جارویی که کنار دیوار بود رو به دست گرفتم وارد اتاق شدم.
اتاق به قدری تاریک بود که نمیدونستم کی به کیه؟
دمایی اتاق به قدری سرد و استخوان سوز بود که ترس کمکم داشت بهم غلبه میکرد.
با احساس اینکه کسی ناخونش رو داخل کمرم فرو کرد، به پشتم برگشتم.
سمت فانوس گوشه دیوار رفتم، سعی کردم روشنش کنم، چند بار انجام دادم انگار کسی فوتش میکرد.
در اتاق با شدت بسته شد هین بلندی کشیدم و سمت در رفتم تا بازش کنم ولی انگار قفل شده بود.
به در میزدم و کمک میخواستم ولی کسی نمیاومد.
سریع سمت فانوس رفتم زمزمه کردم:
- اَه... تو رو خدا روشن شو.
بعد از کلی کلنجار رفتن موفق شدم فانوس رو روشن کنم.
وقتی به پشتم برگشتم که یک زن با لباس کهنه در حال گریه کردن کنار اتاق بود سمتش آروم حرکت کردم:
- خانوم حالتون خوبه؟! من خیلی ترسیدم این کار شما بود؟
گریه زن تبدیل به خنده شد صداش شبیه صدای یک مرد و زن بود، دورگه و ترسناک سمتم برگشت که فانوس از دستم افتاد و گلیم فرش آتیش گرفت.
با تعجب به چیزی که رو به روم بود نگاه کردم، یک موجود درست مثل انسان با دستهای دراز و ناخونهای بلند، دو چشم کهربایی که خط اُفقی بزرگی وسط چشمهاش بود.
دستش رو دور گردنم انداخت و فشار داد، داشتم خفه میشدم و اون قهقه میزد، باورم نمیشد اون یک جن باشه مگه جن وجود داره؟!
چشمهام داشت سیاهی میرفت که صدای مردی در ذهنم پیچید.
- دخترم اون از نام خدا فراریه، اسم اللّه رو به زبونت بیار.
فاطمه.م
10سلام.من پنج سال پیشم نظرگذاشتم.برای بارپنجم میخونمش.بعنوان کسی ک ۲۵ساله رمان میخونه میگم قلمش فوق العاده قوی وعالی ومتفاوت بود.درحق رمان خییییلی نامردی شدوکاش آخرش کژال نمیمرد.ولی فوق العاده بودمن عاشق ژاتروحشتناکم.این واطاق کاهکلی وجنگیزی شیداعالی بودممنونم ازنوسینده وسازنده برنامه ۱۴۰۴/۱۰/۱ 🌹🌹🌹
۴ هفته پیشارزو
00من رمان زیاد میخونم نظرم نمیدم ولی این واقعا رمان خوبی بودنتونستم نظر ندم دست نویسندش درد نکنه حتما بخونید
۱ ماه پیشفاطمه
00خیلی رمان خوبی بود ولی یجاهایی هم زیاده روی شده مثلا دین سنی چ اشکال و خطایی داره که اون رو ناقص میدونی من خودم یک سنیم برای همه***هاوپیامبر هاارزش خاصی قاعلم ولی ازت میخام ک ای نویسنده این کارونکن چون شیعه و سنی فرقی باهم ندارن مهم اینه که مسلمون باشی و انسانیت داشته باشی
۲ ماه پیشaynaz
11اولاش خیلی خوب بود و هیجانی ولی انگار که رمان اصن عاشقانه نبود
۵ ماه پیشسارا
00شما به چی میگین عاشقانه؟
۲ ماه پیشنورا
15اصلا عاشقانه نبود!
۱ سال پیشژانرش که عاشقانه نیس
00ژانرش عاشقانه نیست که
۸ ماه پیشدختر کورد
12عاشقنه که نبود هیچ.توهینی به زنان ایران و غرب نشینان هم بود
۵ ماه پیشسارا
10نه نبود گلم کسی توهینی به خانم های لر نکرد ولی این در زمان حال هم هست در تموم دنیا زن بدکار وجود داره ولی این چه ربطی به بی احترامی به بانوان لر داره
۲ ماه پیشدختر کورد
33سلام خدمت نویسنده.من کتاب رو تا نصفه خوندم.ولی اینقدر حرص خوردم که نگو.شما واقعا ایرانی هستین؟اگر بودین که میفهمیدین زن کرد و لر به نجابت معروفه.ولی شما با اینکه ژانر داستانتون ترسناکه ولی فقط......
۵ ماه پیشسارا
00عزیزم شما اشتباهت از کوته فکریتون میاد البته شرمنده شما رمان رو تا انتها بخون بعد نظر بده من دست تموم خانم های لر کرد و فارس رو میبوسم ولی این رمان موضوع دیگه ای داره که فاحشه***هم اضافه شده لطفا نویسنده رو قضاوت نکنبد♥
۲ ماه پیشدختر کورد
20دور از جون هرچی بانوی ایرانی مخصوصا .لر و کورد.فقط هرزگی و خیانت زن رو نشون دادین.و مدام از کلمه زیرخوابگی استفاده کردین.این واقعا در شاَن یک نویسنده نیست.چون نجابت و غیرت زن کورد و لر زبانزده ایرانیا
۵ ماه پیشسارا
00شرمنده که به جای نویسنده جواب میدم ولی عزیزم این مدل صحبت واقعا تو زمان قدیم بین همه بوده چه به خطا یا اگه واقعا خانوم فاحشه بوده از این لقب استفاده میشده تقصیر نویسنده نیست
۲ ماه پیشفاطمه
00این رمان تخیلیه چون اینجور چیز ها اصلا وجود نداره چگونه یه دختر میتونه جن ها رو ببینه یا اینکه چگونه میتونه با خدا و فرشتگان صحبت کنه یا اصلا چگونه میتونه جن ها رو اضحار بکنه
۴ ماه پیشسارا
00عزیزم دنیای جن و انس وجود داره تو دنیای واقعی هم این موضوعات هست ولی ما ازشون دوریم چون کنجکاوی تو این موضوع نداریم
۲ ماه پیشسارا
00خیلی قشنگ بود منی که عاشق رمان های ترسناکم و همچنین عاشقانه این رمان منو شیفته خودش کرد به امید موفقیتت نویسنده عزیز بیشتر این مدلی رمان بنویس♥
۲ ماه پیشسحر
00نمیتونم بگم یکی از هیجانی ترین رمانهایی بود ک تو این ۱۰ سال خوندم و میشه گفت خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم مخصوصا ک متوجه شدم تا حدودی واقعیت داره
۲ ماه پیشAmir
00داستان جالبی بود ،ممنون بابت قلم خوبتون ، اگه میتونین بازم چنین رمان های بنویسید ،خسته نباشین قلمتون. طلا.
۲ ماه پیشناشناس
00سلام رمان خوبی بود امیدوارم هیچ وقت از خالقمون دور نشیم
۳ ماه پیشآهو
00داستانی متفاوت و جالب اما بنظرم خیلی خیلی بیشتر باید روش کار میکردی. یه سوال اینا لرن؟ یا کرد؟! ولی در کل خوشم میاد ازش
۳ ماه پیشفاطمه
00سلام چرا دیگه ارباب ورعیت نمیزارین
۴ ماه پیشآزاده | ناظر برنامه
سلام وقت بخیر💚در بخش آنلاین برنامه موجوده
۴ ماه پیش
سارا
01نویسنده ای که اهل تفرفه باشه و از روی هوا حرف بزنه و خودش ناقص به درد هیچی نمیخوره امیدی در بقیه رومان هاتم نمی بینم و موفقیتی هم نداری