رمان گرگ و میش به قلم استفانی میر - Stephenie Meyer
ایزبلا سوان بخاطر ازدواج مجدّد مادرش به نزد پدرش میرود تا با او زندگی کند. بلا از فنیکس شهری که پدرش در آن زندگی میکند متنفر است .این شهر همیشه بارانی است و از آفتاب خبری نیست .در آنجا بلا با کسانی آشنا میشود که زیباتر از حد معمولی هستند و این اشخاص آدمهای معمولی نیستند بلا عاشق ادوارد میشود که بینهایت زیباست ادوارد به او هشدار میدهد که او یک آنسان معمولی نیست ولی بلا گوش نمیکند .ادوارد نیز عاشق بلا است . ولی ادوارد خون آشام است و در حالی که عاشق بلاست از مزه خون او نیز لذت میبرد ولی بلا حتا با دانستن این موضوع نیز از ادوارد دست نمیکشد و ادوارد نیز با عشق زیاد خود به بلا حاضر نیست که او را تبدیل به خون آشام کند …….
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۳۰ دقیقه
پرسیدم :«... کدوماشون کالنن؟ به نظر نمیاد با هم نسبت داشته باشن »
«اوه، نسبتی ندارن . دکتر کالن خیلی جوونه، حدودا بیست - سی ساله . اون همه رو به فرزندي قبول کرده . هیل ها خواهر و برادرند، دوقولوها که موهاي بوري دارن، بچه هاي. سر راهی اند»
« به نظر میاد یکمی براي فرزند خونده بودن سنشون زیاده! »
« الان آره، رزالی و جسپر هر دو هجده ساله هستن، اما از هشت سالگی به بعد با خانم کالن بودن، اون خاله اشونه یا یه چیزي تو همین مایه ها»
«اونا واقعا مهربون هستن که این همه بچه رو به فرزند خوندگی قبول کردن، اونم وقتی که خودشون جوون بودن»
جسیکا با اکراه تایید کرد« احتمالا...»
و من فهمیدم او به دلایلی از دکتر کالن و همسرش خوشش نمیاد . از طرز نگاه کردنش به اون بچه ها می توانستم بفهمم که شاید علتش حسادت باشد و مثل اینکه بخواهد کار آن ها را بی ارزش جلوه دهد، اضافه کرد « فکر می کنم خانم کالن نمی تونه بچه دار بشه »
در طول این گفت و گوها نگاهم به دفعات به سمت میزي که آن خانواده عجیب دورش نشسته بودند چرخید . آنها همچنان چیزي نمی خوردند و به دیوارها نگاه می کردند . مطمئنا آنها را در یکی از تابستان هایی که اینجا بودم، دیده ام.
پرسیدم :« اونا همیشه در فرکس زندگی کردن؟ »
« نه » این را بالحنی گفت که انگار مطلب واضحی ر ا حتی براي تازه واردي مثل من بیان می کند
«اونا دو سال پیش از جایی در آلاسکا به اینجا آمدند ».
موجی از ترحم و آرامش را احساس کردم . احساس ترحم می کردم چون آنها با وجود اینکه زیبا بودند اما بیگانه خطاب می شدند و واضح بود که آن ها را در اینجا نپذیرفته اند و احساس آرامش می کردم براي آنکه من تنها تازه وارد شهر نبودم و مطمئنا جالب ترین آن ها هم نبودم.
همانطور که به آن ها خیره شده بودم، جوان ترینشان - یکی از کالین ها - سرش را بالا آورد و نگاهش با نگاه خیره من گره خورد، اینبار حس کنجکاوي در چهره اش آشکار بود.
پرسیدم :« اون پسري که موهاي قهوه اي مایل به سرخ داره کیه؟»
از گوشه چشم دزدکی به او نگاه کردم و دیدم او هنوز با نگاه خیره اش به من نگاه می کند، اما نه به شکلی که دیگر دانش آموزان امروز به من خیره شده بودند .
چهره اش کمی ناامید به نظر می رسید . دوباره به پایین چشم دوختم.
«اون ادوارده ، واقعا خوش تیپه، ولی وقتت رو تلف نکن. ظاهرا هیچ کدوم از دختراي این جا به انداز ه کافی براي اون خوشگل نیستن»
سپس نفسش را با صدا از بینی اش خارج کرد، گویی می خواهد بوي تند آب غوره را برطرف کند . زمانی که او رویش را از جسیکا برگرداند، تعجب کردم.
لبم را گاز گرفتم تا لبخندم را پنهان کنم . بعد دوبا ره او را برانداز کردم . صورتش را به سوي دیگري چرخانده بود ، اما احساس کردم گونه اش به طور واضحی به سمت بالا کشیده شده است، انگار او هم لبخند می زند. پس از چند دقیقه هر چهار نفرشان میز را ترك کردند . همه آن ها به طور قابل ملاحظ هاي باوقار بودند، حتی آنکه عضلانی و درشت هیکل تر از بقیه می نمود . دیدن این صحنه به نوعی تشویش برانگیز بود و دیگر آن پسري که نامش ادوارد بود نیز به من نگاه نکرد
مدت طولانی تر نسبت به زمانی که می خواستم با جسیکا و دوستانش پشت میز در کافه تریا نشسته بودیم . اگر تنها می بودم، ترجیح می دادم زودتر بلند شوم، زیرا نگران بودم در روز اول مدرسه یکوقت با تاخیر در کلاس درس حاضر شوم.
با یکی از دوستان جدیدم که دائما به یادم می آورد نامش آنجلا است در ساعت بعدي کلاس زیست شناسی دو داشتم.
او هم مثل من خجالتی بود و براي همین ما در سکوت در کنار یکدیگر به سمت کلاس رفتیم. وقتی وارد کلاس شدیم، آنجلا رفت تا بر روي میز آزمایشگاهی که رویه سیاهی داشت، دقیقا مشابه همانی که من قبلا استفاده می کردم بنشیند.
از پیش کس دیگري کنارش نشسته بود و در حقیقت تمام میزها به جز یکی اشغال شده بو ند. کنار راهرو ي وسط کلاس، توانستم ادوارد کالن را از روي موهاي غیر عادیش تشخیص بدهم، او درست کنار همان تک صندلی خالی نشسته بود.
هنگامیکه از مسیر میان نیمکت ها به طرف معلم می رفتم تا خودم را به او معرفی کنم و برگه ام را امضا کند ، مخفیانه نگاهی به ادوارد کالن انداختم.
درست زمانی که از کنار او رد شدم، در جایش محکم نشست . دوباره به من خیره شد و نگاهم به چهره عجیب او افتاد که خصمانه و خشمگین بود .
به سرعت به طرفی دیگر نگاه کردم . ترسیده بودم و دوباره داشتم قرمز می شدم که در راه پایم به کتابی گیر کرد و سکندري خوردم و براي آنکه به زمین نخورم ،
مجبور شدم لبه میزي را بگیرم. دختري که پشت آن میز نشسته بود با دیدن این صحنه خنده اي کرد. متوجه شدم که چشمان ادوارد مشکی هستند، مشکی ذغالی.
آقاي بنر برگه من را امضا کرد و بی هیچ توضیحی کتابی را به دستم داد. می توانم بگویم رابطه ام با آقاي بنر می تواند خوب باشد؛ بی شک او هیچ انتخابی نداشت جز اینکه من را به سمت تنها صندلی خالی در وسط کلاس بفرستد .
هنگامیکه رفتم تا کنار ادوارد بنشینم ، نگاهم را به پایین دوخته بودم، همچنان از نگاه خصمانه اي که به من کرده بود ، حیرت زده بودم. وقتی که کتا بم را روي میز گذاشتم بی آنکه به او نگاه کنم بر روي صندلی ام نشستم، اما از گوشه چشمم دیدم که در جایش کمی جا به جا شد .
او پشتش را به من کرد و با فاصله زیادي از من در منتهی الیه صندلی اش نشسته بود و رویش را چنان برگردانده بود که گویی بوي بدي به مشامش خورده است.
یواشکی موهایم را بو کردم؛ بوي توت فرنگی می داد که رایحه شامپوي مورد علاقه ام بود و به نظر می رسید که به اندازه کافی خوش بو باشد .گذاشتم موهایم به روي شانه راستم سرازیر شوند تا پرده اي تیره بین ما ایجاد شود و سعی کردم حواسم را به معلم معطوف کنم.
بدبختانه، موضوع درس ساختار سلولی بود، چیزي که من پیش از این آموخته بودم . با این حال با دقت یادداشت برداري کردم و نگاهم را بی وقفه پایین انداختم.
نمی توانستم جلوي خودم را بگیرم تا هراز گاهی زیر چشمی به پسر عجیبی که کنارم نشسته بود نگاه نکنم . در تمام مدت کلاس حتی یک لحظه هم از حالت سفت و سختش خارج نشد و تا آنجا که ممکن بود ، دور از من بر لبه صندلی نشسته بود .
می توانستم دستش را بر روي پاي چپش ببینم ، آن را چنان محکم مشت کرده بود که مفاصلش از زیر پوست رنگ پریده اش بیرون زده بودند و تا پایان کلاس شل نشد.
آستین هاي بلند پیراهن سفید رنگش را تا آرنج بالا زده بود و ساعدش به طرز شگفت آوري در زیر پوست روشنش عضلانی بود. از نزدیک آن چنان هم باریک اندام به نظر نمی رسید ، مثل زمانی که درکنار برادر عضلانی اش بود.
به نظر می رسید این کلاس نسبت به کلاس هاي دیگر کندتر پیش می رود.
شاید اینطور بود؟ چون آن روز کم کم تمام می شد، یا به این خاطر که من منتظر بودم تا مشت هاي گره کرده ادوارد کالن باز شود!
اتفاقی که هیچ وقت نیفتاد و او به نشستن در سکوت ادامه داد، چنان که به نظر می رسید نفس نمی کشد. مشکلش چه بود؟ همیشه اینگونه رفتار می کرد؟ ناگهان حرف هاي جسیکا را در ساعت ناهار و تردیدي که در گفته هایش کرده بودم به خاطر آوردم، به نظر خیلی هم بیراه نمی گفت و حرف هایش از سر ناراحتی نبودند.
به هرحال این رفتار ها نمی توانست ارتباطی با من داشته باشد، زیرا او من را اصلا نمی شناخت. یک بار دیگر زیرچشمی به او نگاه کردم، اما از اینکارم پشیمان شدم . او دوباره به من خیره شده بود ؛ چشمان سیاهش پر از انزجار بودند.
همانطور که از او رو بر می گرداندم و در صندلی ام جابه جا می شدم، ناگهان عبارت "اگر نگاه ها می توانستند بکشند ." از ذهنم گذر کرد.
در همان لحظه، زنگ با صداي بلندی به صدا درآمد که باعث شد از جا بپرم و ادوارد کالن هم از جایش به نرمی بلند شد.
از آنچه فکر می کردم بلند قامت تر بود و سپس پشتش را به من کرد و قبل از اینکه کس دیگري از جایش برخیزد، از کلاس خارج شده بود.
سر جایم خشکم زده بود و به جاي خالی او چشم دوخته بودم . او خیلی بدجنس بود . عادلانه نبود که اینطوري رفتار کند . آرام شروع به جمع کردن وسایلم کردم . سعی می کردم جلوي خشمی را که مرا فرا گرفته بود بگیرم ، زیر ا نگران بودم از عصبانیت از چشمانم اشک جاري شود . به دلایلی، خشمم مستقیما به مجاري اشک ی ام ارتباط داشت . معمولا وقتی عصبانی می شدم، گریه می کردم، عملی که مرا بیشتر تحقیر می کرد.
صداي پسرانه اي پرسید :« تو ایزابلا سوان نیستی؟ »
بالا را نگاه کردم و پسر جذابی را با چهره اي بچه گانه دیدم. موهاي بور کمرنگش با دقت به صورت یکنواخت سیخ شده بودند . دوستانه به من لبخند می زد و واضح بود که فکر نمی کند من بوي بدي می دهم.
« بلا» با لبخندي حرفش را اصلاح کردم
« من مایک هستم»
«سلام مایک »
«براي پیدا کردن کلاس بعدیت کمک لازم نداري؟ »
« دارم به سالن ورزش می رم، فکر کنم بتونم پیداش کنم »
« کلاس بعدي منم ورزشه »
هیجان زده به نظر می آمد؛ با این حال این تصادف بزرگی در مدرسه ي به این کوچکی نبود.
ما با هم به طرف کلاس رفتیم . او وراج بود و بیشتر مکالمه را او ترتیب داد که این کار را براي من ساده کرد . او تا ده سالگی در کالیفورنیا زندگی می کرده، پس
می دانست چه احساسی نسبت به خورشید دارم . متوجه شدم که او در کلاس انگلیسی هم با من است . حداقل او بهترین کسی بود که امروز دیده بودم.
اما وقتی داشتیم وارد باشگاه می شدیم،پرسید
« راستی بگو ببینم به ادوارد با چی سیخونک زدي؟ با مداد؟ تا حالا اینجوري ندیده بودمش؟»
ماهیچه هایم منقبض شدند . پس من تنها کسی نبودم که متوجه رفتارهاي او شده بود و ظاهرا این رفتار معمول ادوارد کالن هم نبوده است.
خودم را زدم به اون راه و با بی خیا لی پرسیدم:
غزل 18
231توهم بدون اطلاع نشستی فقط نظر دادی عزیز اون فیلم از رمان گرگ و میش کپی شده و این همون رمانه منتها ترجمه شدس قبل از حرف زدن تحقیق کن خانم عژژژژب
۲ سال پیش
20خانوم تحقیق چه از رو فیلم چه از رو رمان انگلیسی بلاخره کپی شده مثه اینه بشینی رمان هری پاتر بنویسی به اسم خودت اونم کتاب داره فیلم داره
۱ سال پیشRamin
00اره والا
۲ سال پیشنازی
۱۸ ساله 00عزیز اول رمان نوشته شده بعد فیلم ساخته شده
۷ ماه پیشمهسا
۱۸ ساله 00خیلی خوبه
۸ ماه پیشsamira
۲۲ ساله 00چون بیشتر ادم احوالات شخصیت رو میفهمه نزدیک به سه چهار بار خوندمش فیلمش رو هم وب نظرم در ژانرترسناکی و خون آشامی خیلی خوب توضیح داده
۹ ماه پیشsamira
۲۲ ساله 00خسته نباشیدخانوم استفانی میربا این رمان بی نظیرتون بچه ها اول رمان نوشته شده بعد فیلمش ساخته شده با کمی تغیرات یعنی هیچ کپی در کار نیست و من رمان رو بیشتر از فیلم دوست دارم ....
۹ ماه پیششیرین
۴۲ ساله 00عالی
۱۰ ماه پیشام البنین
00من نمیتونم رمان رو دانلود کنم
۱ سال پیشمهتی
00ببخشید یه سوال داشتم من میخوام نوشته هامو بزارم ولی کوتاهن شاید یک یا دوصفحه بشه و نمیشه گفت رمان میشه راهنماییم کنید ک راهی هست یا نه¿
۲ سال پیش
01عزیزم میتونی داخل ژانر رمان های کوتاه بزاریش:)☄️
۱ سال پیشمرضیه
۴۳ ساله 00با سلام ....من از بچگی علاقه زیادی به مطالعه و خواندن رمان دارم الان چند ساله که با خواندن رمان های شما هر روز مشتاق تر میشم و امیدوارم که همیشه موفق باشید.. رمان گرگ و میش نظر من خیلی عالیه..ممنونم
۱ سال پیشکیم فاطی
۱۵ ساله 20من فیلمشو دیدم خیلی قشنگ بود😭نمیدونم بخندم یا گریه کنم چون من عاشق فیلمش بودم و رمانش هم اضافه شد🥲🗿🥺
۲ سال پیشاسم فیلمش چیه؟
00اسم فیلمش چیه
۲ سال پیشبه تو چه
04به قدری حوصله سر بره که تصورش هم نمیتونی کنی واقعا مسخره بود هم اینکه کتابی بود هم اینکه پیچیده بود هم اینکه شخصیت همش تو فکر بود و همش داشت با خودش کلنجار می رفت و چرت و پرت می گفت
۲ سال پیشنفس
00رمان ناقص بود درستش کنید 😓😖
۲ سال پیش?????
40ولی فیلمشششش&..;&..;&..;&..;&..; قسمتاش زیاد نیس و در حین حال خیلی قشنگه 🥲
۲ سال پیشنادیا
۱۶ ساله 10و اشنای با مارک بود فک کنم قبل از کلاس بود و اشنای با اریک هم با زدن توپ تو سرش داخل بازی بود نه قبلش و اشنای با جیکوپ هم وقتی رسید خونه جیکوپ اونجا بود با پدرش پیش ماشین بودن و اشتباه وغلط زیاد داره
۲ سال پیشنادیا
00رمان خیلی عالی است اما وقتی فیلم رو نگاه کردم فهمیدم خیلی جاها اشتباه کرده مثلا بلا اولین بار ک ادوارد رو دید پشت در بودن و داشتن وارد میشدن والکی کشش داده تا قسمت ۴رمان تو فیلو فق یه قسمته
۲ سال پیشغزل
۱۸ ساله 60واردشدم که نظراتو بخونم ولی با دیدن نظرات این رمان فهمیدم واقعابعضیافقط ادعا دارن. نمیدونم اونایی که هی میگن کپی کرده واقعا اطلاع ندارن یامسخره میکنن اون فیلم ازروهم رمان ساخته شده واینجاترجمشوگذاشتن
۲ سال پیش
تارا
۱۷ ساله 1112😐😂تو مثلا رمان نوشتی؟چقد فک کردی واس موضوش؟نشستی ی فیلم دیدی بعد زرت زرت هرچی دیدی نوشتی؟عژژب بابا نویسنده://///