رمان کابوس تاریک به قلم صبا رستگار
رمانمون در مورد دخترِ کنجکاوی به نام آلیسِ?
که یه شب از خونه میره بیرون ولی چیزایی می بینه که نباید و مسیر زندگیش به کل عوض میشه.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۴۷ دقیقه
"سم"
ویلیام اومد تو غار بعد از تبدیل شدنش به انسان با صورتی سرخ از خشم بهم نگاه کرد _مطمئنی از متن غار و خود تو عکس گرفته؟
+آره مطمئنم.
پوفی کشید و یه مشت به غار زد که تَرَک خورد و بعد دوباره درست شد
سؤالی نگاهش می کنم
+چیزی شده ویلیام؟
ـ میخواستی دیگه چی بشه امروز دختره رفت سراغ گوشیش منم دستشو گرفتم تا مانع بشم و با خودم بیارمش اینجا
اما یکی صداش کرد منم مجبور شدم برم الانم رفتن کلوپ
سم قضیه جدیه ها اگه بفهمه مجبوریم بکشیمش
+نمیزاریم بفهمه
ـ د اخه چرادحرفی میزنی که به عقلت شک کنم اون اگه بخواد روز بره سمت گوشیش ما میخوایم دقیقا چه کار کنیم؟
خواستم حرفی بزنم که...
صدای خش خشب به گوشم خورد صدا یکم ضعیف بود معلومه خیلی دوره
مشکوک به ویلیام نگاه کردم
+ ویلیام صدایی به گوشت نمیخوره
ویلیام گوشش رو تیز میکنه
ـ آره ولی مال اینجا نیست خیلی دوره
+میدونم دوره اما نمیدونم چرا مشکوک میزنه
ـ تبدیل شو بریم ببینیم چه خبره
سرمو تکون دادم و باکمی تمرکز تمام بدنم گرم شد و نور ازم بیرون زد
ویلیامم به جغد تبدیل شد یکم نگام کرد و بعد هوهویی گفت به علامت اینکه راه بیوفتم پشت سرش راه افتادم از هرجا که رد میشدم روشن میشد ویلیام برگشت نگام کرد و بعد دوباره به پروازش ادامه داد اروم رو یه شاخه همون نزدیکی نشستیم و خیره شدیم به روبه رو که متوجه شدم سه تا گرگن ولی کمی که دقت کردم فهمیدم گرگینن به ویلیام اشاره کردم و دوباره پرواز کردیم سمت غار
تارسیدیم ویلیام تبدیل شد و رو به من که تازه تبدیل شده بودم کرد و با کلافگی به حرف اومد
ـ سم یعنی نمیتونستی یه حیوونه دیگه تبدیل بشی آخه ققنوسم شد پرنده
+اینارو بیخیال دست من نیست حیوون درونم ققنوسه ویلیام گرگینه ها اینور چه کار میکردن مگه نباید اخرین قسمت جنگل باشن
ـ نمیدونم شاید جدیدن
_مشکوک نیست به نظرت؟نکنه نقشه دارن
+فک نمیکنم امشب ماه کامله حتما تازه به گرگینه تبدیل شدن گیج میزدن
_امیدوارم
.......................................................
"سم"
کف غار دراز کشیده بودیم خوبی این غار این بود که نورخورشید به هیچ عنوان بهش نفوذ نمی کرد
یه لحظه فکرم رفت به زمانی که اون دختره اومد تو غار:
تازه از شکار برگشته بودم ، خسته خودمو یه گوشه ی مخفی غار انداختم
ویلیامم رفته بود شکار و تا چند لحظه دیگه برمیگشت صدایی به گوشم خورد انگار کسی داشت میومد توی غار.
اول باخودم گفتم ویلیامه
اما متوجه یه چیز مشکوک شدم کسی که داشت میومد قل*ب*ش میزد و جریان خونو تورگاش میشنیدم اروم نشستم سرجام دندونای نیشم و ناخونای بلندم خونی بود هنوز نَشُسته بودمشون
کسی که اومد تو غار یه دختر بود
با چراغ قوه وارد شده بود نورشو زد به دیوار روبه روییم که با دیدن اون نوشته های قدیمی که مربوط به جادوی غار بود چشاش برق زد و شروع به عکس گرفتن کرد همون لحظه ویلیام به شکل جغد سفید وارد غار شد دختره هم انگار صدای فرود ویلیامو شنید که برگشت نگاهش کرد انگار خیالش راحت شد که حیوون خطرناکی نیست به آخرین درجه اعصبانیت کشونده بودم این دخترک فوضول با خشم از جام بلند شدم ویلیام با دیدنم سری برام به نشونه ی موفق باشی تکون داد بعد پرواز کردو رفت خیلی آروم بهش نزدیک شدم که انگار نفسای سردمو حس کرد و برگشت سمتم با فلش دوربینش که تو چشمم خورد ناخودآگاه دستمو رو چشمم گذاشتم ورفتم پشتش درسته نورش مصنوعی بود ولی بازم بهم آسیب میزد دختره یهو گوشیشو انداخت تو کیفش و دوید بیرون منم به خاطره اون فلشی که تو چشمم زده بود نتونستم دنبالش برم بعد از اون ویلیام دنبالش بود چون حیوون که من تبدیل میشدم ققنوس بود و خیلی جلب توجه میکرد و این اصلا خوب نبود
........................................
"آلیس"
با صدای داد آنجل بیدار شدم
ـ پاشو آلیس لنگ ظهره
+باشه بیدار شدم داد نزن
همینجوری رو تختم افتاده بودم دیشب که با آنجل رفتیم کلوپ اتفاق خاصی نیوفتاد فقط من یکم زیاده روی کردم
آنجل که نسبت به من حالش بهتر بودوزیاد نخورده بود مجبور شد پشت فرمون بشینه
الانم سرم داره منفجر میشه به بیرون خیره شدم که متوجه روشنایی هواشدم به ساعتم نگاه کردم که دیدم ساعت ۱۱ با شتاب نشستم سرجام وای دوشنبه ساعت ۱۱ونیم کلاس دارم فوری رفتم سمت کمد لباسام و بدون اینکه نگاه کنم چی میپوشم هرچی اومد دستم پوشیدم و تند تند یه کفش ورداشتم که با لمس کردنش فهمیدم صندله رفتم بیرون تند تند داشتم میرفتم که آنجل از آشپزخونه اومد بیرون اول یکم مبهوت نگام کرد
ـ کجا میری!!!
+دانشگاه دیرم شده ۲۰دقیقه دیگه کلاسم شروع میشه
با صدایی که خنده توش موج میزد
ـ یکشنبه دانشگاه میری؟!
اول نفهمیدم چی به چیه تازه فهمیدم چه خبره
+آنجل امروز یکشنبست چرا زووود تر نگفتی
ـ خوب نپرسیدی تازه چه خوشگل شدی بعدم از خنده زیاد شکمشو گرفت چشم غره ای براش رفتم و با غرغر حرکت کردم سمت اتاقم ودرو محکم پشت سرم بستم داشتم میرفتم سمت حموم تا یه دوش بگیرم که با چیزی که تو آینه دیدم میخکوب سرجام وایسادم
شلوار دمپاگشاد نارنجی و یه بلوز بنفش فون صندلی ام که پام بود آبی بود موهامم مثل جنگلی ها دورم ریختم مداد چشمم زیر چشمم پخش شده کلا یه هیولای خنده دار شده بودم جیغ آرومی کشیدم و موهامو گرفتم دستمو میکشیدمشون دست از خودزنی برداشتم فوری پریدم حموم بعد از یه حموم سرسری اومدم بیرون تاپو شلوارکه سفید قرمزمو پوشیدم موهامو باز گذاشتم یه تل قرمز گذاشتم روش خط چشم نسبتا کلفتی کشیدمو یه رژلب قرمز مات پررنگ زدم یه نگاه به خودم انداختم اصن شدم هلو به چند لحظه قبل که فک میکنم خندم میگیره تبدیل لولو به هلو به من میگنا به ساعت نگاه کردم ۱۱:۳۰ دقیقه رفتم سمت گوشیم تا ببینم چه خبره داشتم وب دانستنی های شگفت انگیز تو این چند روز که نبودم کلی عکس و متن جدید گذاشته بود کارم با وب که تموم شد خواستم گوشیمو بذارم که یاد اون عکسایی که تو غار گرفته بودم شدم رفتم تو گالری تا عکسارو نگاه کنم خیلی جالب بودن فک کنم یه کتاب قدیمی تو وسایل بابا دیده بودم که توش اینجور حرفارو ترجمه میکرد اصلا نفهمیدم بابا اونو از کجا آورده ازش که پرسیدم کتابو ازم گرفت و گفت به وقتش میفهمم همینجوری داشتم نگاه میکردم که متوجه یه عکس مرموز شدم
......................................
میخکوب داشتم به عکس نگاه میکردم یکم تار بود ولی میشد تشخیص داد یه آدمه با تعجب به اون شب داشتم فکر میکردم ولی من اونجا هیچ انسانی ندیده بودم مشکوک با دقت بیشتری به عکس نگاه کردم که متوجه دندونای نیشش شدم بلند بودن و ردی از خون روش جامونده بود با ترس پریدم عقب که پام به صندلی اتاقم گیر کرد و محکم خوردم زمین چشمام تا جایی که میشد باز شده بود و زمزمه وار زیر لب میگفتم
+اووون اون چیی بود خوناشام بود!!!نه نه نبود
داشتم سکته میکردم شاید نترس باشم اما نه اونقدر که از یه خوناشام نترسم
اتی
۱۳ ساله 00سلام باحال بود ولی جریان اون کتاب ومعجون چی بود اخرش اگر اینجوری بود باحال تر بود مثلا الیس نمیرفت یاد اون معجون بیفته وبه هر ستاشون بده قصد جسارت نباشه من فقط نظر خودن رو میگم
۴ ماه پیشساغر
۱۳ ساله 00این رمان خیلی خوبه من عاشقش شدم و از خانم صبا رستگار می خوام که این رمان رو ادامه بده و آلیس و سم رو بهم بریونه
۵ ماه پیشنفس
۱۶ ساله 00واقعا که چرا اخرش این طوری شد خیلی بد شد اخرش اولش خوب پیش میرفت ولی اخرش خیلی بد شد من نظرم اینه که اخرش رو باید یه جوری تموم میکردن که یه معجونی میخورد تا تبدیل سم به ادم بشه
۷ ماه پیشناهیرا
۱۸ ساله 00خیلی قشنگ بود داستان من دقیقا مول آلیس بود ولی آلیس عاشقه یه خون آشام من عاشقه یه مرد مغرور که اخرشم ولم کرد عاشقه رمانتون بودم❤
۸ ماه پیشیسی
0014ساله سلام رمان خوبی بود ولی اخرش بد تموم شد. فقط وقتی داشتن کتابو معجون رو نگاه میکردن اون کاغدی که الیس گذاشت تو جیبش چی شد؟؟
۹ ماه پیشوانیا
۱۸ ساله 00بچه ها مطمئنید نظر درست و گفتید؟ معجون و کتاب به کنار! رمان کاملاً آبکی بود و معلوم نبود کدوم نقش اصلیه! از همه مهم تر شخصیت ها هیچ جذابیتی نداشتن. کاملاً لوس! ای کاش کمی شخصیت ها مغرور و خاص بودن.
۹ ماه پیشDream guy
۱۵ ساله 00با سلام ، اولاً رمان قشنگی بود ولی خیلی که پیشکش مضخرف تموم شد ( قصد توهین به نویسنده ندارم ) پس جریان اون معجون چی میشه خب سم انسان میشد و اگه جلد دوم داره لطفاً اسم شو بگید و بای😉🖐️
۱ سال پیشفاطمه
۱۵ ساله 00عزیزم میشه این رمان ادامه دار باشه؟ خیلی دوسش داشتم عالی بود❤
۱ سال پیشسینا
۱۵ ساله 11خیلی جذاب بود
۱ سال پیشندا
11از اولشم داستان جالبی داشت ومرگ پدرومادر غمگین ولی باید با معجون و دفتر و کاغذ به ادم تبدیل میشدن و الیس هم برای خودش درمان و بعد 4 نفری می رفتن فرانسه با مادربزرگش و زندگی می کردند و بچه لطفا جلددوم
۱ سال پیشآوا
10این رمان کپیه🫤کسایی که دنبال ادامه رمان هستن...کتابش موجوده (درنده تاریکی)به قلم خانم الناز دادخواه منتشر شده از نشر علی!! لطفا کپی نکنید ، رمانهای کپی رو نخونید و حمایتشون نکنید🪷
۱ سال پیشآوا
00رمان خیلی عالی بود خود به خود ادم جذب خودش می کنه ولی الیس انجل مجون تو غار پیدا کردن دیه اشاری از مجون نبود این یعنی رمان ادامه داره بزارینش اگه ادامه نداره که اخرش بد تمام کردی
۱ سال پیشSamy
00میشه جلد دومش رو هم بزارید خیلی قشنگه من این رو خونده بودم ولی بازم خوندم منتظر جلد دومش هستم ممنون میشم بزارید
۲ سال پیشملکه♕
۱۷ ساله 30الان واقعا به نظرم چرت اومد میگردم شاید قسمت دومش باشه☕📖💔
۲ سال پیش
ثریا
00اصلا ترسناک نبود😒😕