رمان کلیسای وحشت به قلم دختران آهو نما 13
دختری ارمنی با آوازه ی دنیـز
دختری از تبار مسیح
عشقی بیـن اجنه و انس
سرانجام این عشق ممنوعه چه خواهد شد؟
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ ساعت و ۴۰ دقیقه
بعضی درخت ها خشک شده بودن و شاخه هاشون به شکل عجیبی در اومده بودن و همین باعث ترسم می شد .
بعضی از درخت هاهم سالم بودن!همه چیز برام عجیب بود .
سرجام ایستادم و به دور خودم چرخی زدم. این جا چرا این قدر عجیب بود !؟
سمت چپم تخت سنگ بزرگی وجود داشت. به سمت سنگ رفتم.
برگ های بزرگ ، بیشتر سطح سنگ رو گرفته بودن ، برگ هارو کنار زدم و از دیدن منظره ی باور نکردنی روبه روم یکه خوردم .
یه کلیسا بود .!
اخه من چرا تا به حال این جا نیومده بودم! با دهن باز کلیسا رو نگاه کردم و واردش شدم. دو در ورودی داشت ،یه در چوبی بزرگ .
سر در دیوار از داخل منظره هایی باکاشی های لاجوردی وخاکستری بود .
بالای تصاویر به خط ارمنی نوشته شده بود(دیرناجی همگان محلی برای راهبان)
سری چرخوندم. وسط کلیسا یه گنبد مانند مستطیلی که دوطبقه شده بود بالاش در آخر یه گنبد مثلث مانند، وسطش یه قبر بود نزدیکش رفتم به زبون دیگه ای نوشته شده بود که قابل خوندن نبود .
به طرف درچوبی بزرگ رفتم کنارش کلی قبر بود با نوشته هایی که به زبان های خاصی حک شده بودند
در رو بازکردم .نقاشی هایی بود که منو محو خودشون کرده بودن!
به سقف نگاهی انداختم نقاشی های زیبا هر سه گوشه گنبد کلیسا عکس سر فرشتگان بود که از بالا به بندها نگاه می کردند
سمت چپ ورودی دو نقاشی هفت در بهشت وجود داشت.
طبقه اول خداوند ،طبقه دوم فرشتگان، طبقه سوم عیسی مسیح و…
دودستم رو به طرف سینم جمع کردم
طبقه چهارم مردان و زنانی که ازقبردرمیان ، کسانی که نیکوکارن به طرف بهشت و کسانی که ستم کارن به طرف جهنم
طبقه آخر ،جهنم ،مردان و زنان لخت شکم هایشان را پاره می کنن برده های شیطان می رن.
این موضوع هفت در بهشت رو مادر برایم تعریف کرده بود ، ولی هیچ وقت ازنزدیک نقاشیش رو ندیده بودم. هرطرف دیوار یه سری نقاشی بود به معناهای خاص .!
جلوتر رفتم. سمت چپ یه گنبد دایره وار ،مانند گنبد های مساجد بود.
تصاویر مذهبی، تزئینات گلبوته ها و...
دور تا دور گنبد هشت پنجره داشت. رو به روش نمازخانه برای خلیفه ها .
ادعای احترام گذاشتم دستم رو به لب و پشیونیم و بعد سینه چپ و راست (بنام پدر پسر روح القدس)
با دقت به اطرافم نگاه کردم ، باورم نمی شد محوطه ای که هیچ وقت حق ورود بهش رو نداشتم هم چین مکان زیبا و خیره کننده ای باشه.
سمت چپ که بالاش نقاشی هفت در بهشت قرار داشت ، زیرش اتاقی با در چوبی بود وارد اتاق شدم.
با دیدن دستگاه چاپ مشکی رنگی که گوشه ای از اتاق بود با ذوق قدمی به طرفش برداشتم ، بزرگی دستگاه خیره کننده بود.اولین بار بود می دیدمش
چند قدم بیشتر به سمت دستگاه چاپ برنداشته بودم که بادیدن جعبه ای زیبا مسیرم رو از دستگاه چاپ به سمت جعبه تغییر دادم.
جعبه ی مستطیلی شکل رو تو دستم گرفتم و سعی کردم بازش کنم .بعد از مدتی تلاش جعبه باز شد ، پارچه ی ابریشمی ای با رنگ صورتی روشن که زیبایی خاصی داشت و چشم هر بیننده ای رو خیره می کرد داخل جعبه بود.
باکنجکاوی پارچه رو باز کردم ، بادیدن تارمویی که روش بود ،قدمی به عقب برداشتم.
با تعجب به تار موی میان پارچه خیره شدم ، باورم نمی شد مگه یک تار مو چه ارزشی داشت که این طوری ازش مراقبت می کردن!
یه ذره بین قدیمی کنار جعبه وجود داشت ؛ با شک وتردید به ذره بین نگاه کردم ، برای برداشتنش مردد بودم.
دسته ی طلایی رنگ ذره بین به شکل زیباوخیره کننده ای کنده کاری شده بود و در پایین دسته اش یاقوت های ریزی به رنگ سبز وقرمز وجود داشت
درآخر تردید رو کنار گذاشتم و ذره بین رو دردست گرفتم ،هم زمان با به دست گرفتن ذره بین لبخندی از شادی روی لبم جاخوش کرد
تارمو رو زیر ذره بین گذاشتم تاشاید دلیل ارزش این مو رو کشف کنم. با دیدن دعایی که بر روی تار مو نوشته شده بود سرم رو به معنی تعجب تکون دادم و دوباره داخل ذره بین رو نگاه کردم...!
دعای روی تار مو دعایی بود که همیشه مادرم اون رو موقع خواب برام می خوند و من هیچ وقت نتونستم بفهمم معنی اون دعاچیه!
تارمو رو سرجاش گذاشتم و به طرف کتاب انجیل رفتم و یکی ازصفحه هاش رو به طور شانسی باز کردم.
توی اون صفحه یه نقاشی کشیده شده بود که وسطش هم یه متن با یه زبون خاص نوشته شده بود.
پایین صفحه خط آبی رنگی بود که دو ستون روی اون قرارگرفته بود و روی ستون ها هم دیواری با شکل های مختلف و به رنگ های سبز،سفید،قرمزو آبی قرار داشت ووسط دیوار یه راهبه نقاشی شده بودو چندتا پرنده هم به شکل های مختلف دورش قرار داشتن.
با تعجب ابروهام رو بالا انداختم و کتاب انجیل رو بستم؛
یه میز بزرگ وسط اتاق بود و پایین میز روی مربع مشکی رنگی صلیب خودنمایی می کرد.
لبه های میز کمی از سطح میز بالا تر بودن و سرتا سر سطح میز رو آب گرفته بود .با تعجب دیدم که شمع های کوچیک و بزرگی هم در اب روشن کرده بودن!
هوا تاریک شده بود و کل اتاق فقط با نور شمع روشن مونده بود! می دونستم وقتشه که برگردم خونه، اما دل کندن از این کلیسا واقعا کارسختی بود!
بی توجه به تاریکی هوا و برگشتنم به خونه،یه بار دیگه به اطراف نگاه کردم ؛ یه میز توی گوشه ای ترین قسمت اتاق قرار داشت و چیزی که تعجبم رو بیشترمی کرد، گردنبندی با شکل عجیب و غریب بود که روی میز قرار داشت !
گردنبند به شکل مادری بود که بچه ای رو بغل کرده و به شکل قلب در اومده بود .جلوتر رفتم ودستم رو به سمت گردنبند بردم تا لمسش کنم ، اما قبل ازاین که انگشتم لمسش کنه یک دفعه همه ی شمع ها با وزش بادی باد خاموش شدن .در بازو بسته می شد.
هم زمان با خاموش شدن شمع ها جیغ بلندی از سر ترس کشیدم و ناخودآگاه دست راستم رو روی قلبم گذاشتم و پروردگارم رو صدا زدم:
-یا عیسی مسیح!!
پلک هام رو به هم فشردم و بعد از چندثانیه بازشون کردم.
تو این مدت اون قدر اتفاقای عجیب و غریب برام افتاده بود که تازگی ها حتی ساده ترین اتفاق ها هم به نظرم ترسناک و غیرقابل تحمل بود.
آروم آروم به طرفی که فکر می کردم در خروجی باشه حرکت کردم و با تمام قلبم ، از مریم مقدس وحضرت مسیح کمک می خواستم.
نمی دونم ازشانس خوبم بود یا دعاهایی که کردم، ولی بالاخره تونستم راه خروجی اون کلیسای مرموز رو پیداکنم .
با خارج شدنم از کلیسا خفاش بزرگی از کنارم ردشد و باعث شد تا ازروی وحشت دست هام رو روی سرم بزارم و همون طور که جیغ می کشیدم شروع به دوییدن کنم.
دوست نداشتم حتی برای ثانیه ای هم برگردم و دوباره چشمم به اون کلیسا بیفته!
توفکر این بودم که چه طوری تاچندساعت پیش با شادی و ذوق به وسایل کلیسا نگاه می کردم و الان راضی نیستم روی هیچ کدوم رو ببینم، که یک دفعه پام به ریشه ی یکی از درختا گیر کرد و باعث شد محکم زمین بخورم .
زانوی پای راستم زخم شده بود و به طرز عجیبی می سوخت ! همون جا به درخت تکیه دادم و نشستم ولی دیگه طاقتم تموم شده بود و دوباره صورتم خیس اشک شد.آخه چرا من انقدر نحس بودم؟!
دیگه خودم هم نمی دونستم گریم ازترس بود یا سوزش پام!
هنوز از شوک اتفاقات چند لحظه ی قبل خارج نشده بودم که صدای پارس سگی به گوشم خورد.هراسون آب دهنم رو با سروصدا قورت دادم و به سگ بزرگ مشکی روبروم خیره شدم!
ماه کامل پشت سرش بود و همین ترسناک ترش می کرد!ترس منم داشت لحظه به لحظه بیشترمی شد.
آروم آروم نزدیکم می شد و نفس توسینم رو حبس تر می کرد . دیگه قدرت تکون خوردن هم نداشتم! تو اون وضعیت مجسمه شده بودم و احساس می کردم که به اون درخت بسته شده ام .
ارمنیه یانوکیانس
00افتضاح بود من ارمنی ام خیلی نابود نوشته شده بود
۲ ماه پیشnm
۱۸ ساله 00خیلی عالی بود اما این رمان ادامه ای باید داشته باشه و کمی قلم ضعیف بود وقتی پدر دنیز مرد حتی یه اشکم از چشم کسی نیومد بازم مممنون قشنگ بود
۲ ماه پیشستیking
00این حد از چرت و پرت مجازه آیا😂
۶ ماه پیشparvaneh
۲۱ ساله 00سلام به کارشناس دنیای رمان. از زمانیکه رمانها رو تو بهش رمان اولی ها ارسال کردیم خیلی وقت گذشته. وزمانی که براش گذاشته بودید هم به پایان رسیده. پس چرا نمیزارید تورو خدا بزارید. خواهش میکنم تورو خدارسی
۸ ماه پیشمینا
۱۸ ساله 40رمان ایرادای زیادی داشت.توبیان احساسات اصلا موفق نبودید.دختره پدرش مرده ولی هیچ عکس العملی نداشت،ارمینودو دیقس دیده و عاشقش شده.تو خلاصه نوشته بود پایان عشق ممنوعه چه میشود؟ولی من عشق ممنوعه ای ندیدم.
۱ سال پیشN.m
00رمان اثلا هدف خاصی نداشت هی دشمنا بدون از بین رفتن دشمنی یهو عاشق هم میشدن خیلی چرت بود
۱ سال پیشبهار
21خیلی از این رمان خوشم اومد عاشقش شدم
۲ سال پیشMobina
۱۳ ساله 03این رمان عالی بود من خواننده رمان های ترسناکی و به دوستام پیشنهادشان میدم اگه میشه رمان ترسناک با ژانر واقعی بزارین
۲ سال پیشزهرااحمدی
۲۷ ساله 30پدردنیزجلواینه باچه کسی حرف میزدچرااجنه پدردنیزواذیت میکردن وقتی خودش ازاونابودپس میتونست باهاشون بجنگه اجنه نمیتونن به کتاب مقدس نزدیک بشن درکل رمان جالب نبود
۲ سال پیششنه
۲۴ ساله 30ترسناک بود؟🤔 پس چرامن نترسیدم مسخره بوددختره دوروزه پدرش گم شده خیلی ریلکس میره دوش می گیره می خوابه
۲ سال پیشحدیث
۱۹ ساله 51اول از همه نظرم در باره این رمان:جذابیتی نداشت از سازنده این برنامه خواهش میکنم رمانای ک ارزش خوندن داره و واقعا قلم قوی و جذابی دارن رو بزاره ن هر رمانی 🙏رمان های در ژانر ترسناک مثل رمان هیچکسان
۲ سال پیشپوکر فیس
81ن ناموصا 13 نفر فکراشونو رو هم گذاشتن شده این??? خوب شد وقتمو تلف نکردم فقد چن خط از اولو آخرشو خوندم
۳ سال پیشستی
۱۲ ساله 21مسخره ترین و مزخرف ترین رمانی که تا حالا خوندم افتاضاححححح😑
۲ سال پیشهستی
۱۲ ساله 00خیلی مسخره و بچگانه بود
۳ سال پیشامیر
110خب توم بچه ای
۲ سال پیشمهسا
00برای اولین بار با یه پسر موافقم🤧
۲ سال پیش...
۱۲ ساله 00اصا ترسناک نبود یکمم مسخرهذو تخیلی بود که از جذابیت رمان کم شد ولی ارزش یه بار خوندن رو داره
۳ سال پیش
امیری
۲۶ ساله 00ازنظرمن خیلی رمان ضعیفی بود بااینکه ۱۳ نفرباهم فکری هم نوشتنش ولی خیلی آخرش جمع وجور وبی معنی تموم شد ولی میتونست یکم طولانی ترو بهتربشه ولی فقط خواستید یه جوری سرهمش کنید