رمان آقای مغرور ، خانم لجباز به قلم بهارک مقدم
داستان،داستانه دوتا مامورموفق اداره آگاهیه که اصلا آبشون باهم تویه جوی نمی ره!یکیشون سرگرد سورن صادقی و دیگری سروان عسل آرمان.
داستان از جایی شروع می شه که اداره آگاهی واسه دستگیری یه باند بزرگ قاچاق مواد مخدر مجبوره که دوتا مامور زبده رو بفرسته به عنوان یک زوج داخل این باند.اولین گزینه ها کسی نیستن جز بچه های داستان ما… داستانی پر از فراز و نشیب!حوادث مختلف واتفاق های جالب
پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۳۴ دقیقه
عسل:نه مهم نیست...مراقبم
مادره سری تکون داد و بچه رو داد بغلم...یکم که باهاش بازی کردم احساس کردم بچه داره شیر بالا می اره منم نمی تونستم کاری کنم خب...تنها کاری که تونستم انجام بدم این بود که صورتش رو بگیرم سمت لباس سرگرد جونم...اوه اوه...خاله جان چی بود خوردی...فکر پیراهن سرگرد رو نکردی؟
صادقی:اه...اه...این چی بود دیگه؟
مادر بچه:ای وای به خدا شرمنده ام من که گفتم ممکنه...
عسل:نه اصلا خودتون رو ناراحت نکنید اتفاقی نیافتاده که...
وای دلم داشت از خوشحالی قیلی ویلی میرفت...بگیر سرگرد جون نوش جونت 1-1مساوی
مادربچه:بخدا ببخشید لباس شوهرتون کثیف شد
با لبخندی شیطانی گفتم:نه نه شوهرم عاشق بچه هاست،مگه نه عزیزم؟
با حرص نگاهم می کرد مجبورشد لبخند بزنه:بله همینطوره...بلند شد که بره لباسش رو عوض کنه:پاتو جمع کن رد شم
عسل:خب رد شو کی کار به تو داره
صادقی:اینطوری که نمی تونم پات رو جمع کن
عسل:مشکل خودته همینطوری رد شو
صادقی:باشه خودت خواستی...تمام هیکلش رو مالید بهم و رفت...ایش چندش...
چند دقیقه بعد برگشت.اینبار خودم پاهام رو جمع کردم تا رد شه
صادقی:حسابت رو میرسم وایسا...
باقیافه مظلوم وحق به جانب گفتم:خب تقصیرمن چیه...اون بچه روتون شیر بالا آرود نه من سر...
صادقی:هیــــــــس!مگه قرارنبود دیگه نگی..آرومتر گفت:سرگرد
عسل:خب پس چی بگم؟
صادقی با حرص:اسمم رو صدا کن دیگه...
قیافه م رو کج وکوله کردم: ایـــــی...حالا چی هست اسمتون؟
چپ چپ نگاهم می کرد می خواست خرخره ام رو بجوه.
با حرص گفتم:چیه نمی تونم که اسم کوچیک همه همکارام رو از بر باشم
زیرلب غرید:سورن
عسل:وا...مدل ماشینتون رو که نگفتم اسمتون رو پرسیدم
باخشم گفت:اسمم سورنه...مربا
با خشم گفتم:عسل
صادقی:به تو زهرمار بیشتر میاد تا عسل
عسل:اگه بخوای اسمم رو بد صدا کنی مجبورم تموم ماشین ها رو بیارم جلوی چشمت...انتخاب با خودته...
همچنان با خشم بهم خیره شده بود صورتش قرمر بود و رگهای شقیقه اش زده بود بیرون...اما من همه حرفام رو در کمال آرامش میزدم و این بیشتر حرصش رو در می آورد...ایول به خودم...دیگه هیچ حرفی نزد...مقصدمون دبی بود خدارو شکر سریع رسیدیم...کارای مدارکمون که تموم شد یه تاکسی گرفتیم تادم هتل...اتاقمون ازقبل رزرو شده بود.کلید رو از پذیرش گرفتیم ورفتیم بالا...اتاق که نبود یه سوییت کاملا زیبا ی نقلی...پولش رو هم از قبل اداره حساب کرده بود...یکی از مامورامون از قبل اینجارو آماده کرده بود...حتی لباس هم گذاشته بود واسمون...قراربود 3 تایی اینجا ماموریت داشته باشیم اما اون برای اینکه شک نکنن یه جای دیگه خونه داشت.
خیلی خسته بودم سریع رفتم سمت اتاق خواب.سورن هم داشت تو آشپزخونه آب می خورد.تا در اتاق رو باز کردم فریادم رفت هوا
عسل:نه...لعنتی ها این دیگه چیه
سورن از آشپزخونه فریاد زد چیه؟سوسک دیدی مگه
با عصبانیت اومدم تو حال و گفتم برو اتاق رو عوض کن...
سورن:چرا؟ اتاق به این خوبی...
عسل:اصلا هم بدرد نمی خوره...برو عوضش کن
سورن:خیلی هم خوبه از سرت هم زیاده
عسل:برو به اون اتاق نگاه کن بعد ببینم بازم می گی خوبه یانه
تو حال ایستادم و رفت به سمت اتاق خواب.
با عصبانیت فریاد زد:اه...از این بدتر نمیشه
با خونسردی رفتم پشت سرش دست به سینه به در اتاق تکیه دادم
عسل:بازم میگی خوبه یانه؟
تخت دو نفره وای خدای من یعنی مجبوربودم پیش این بخوابم؟مطمئن بودیم سردار با وجود شناختی که از ما داره یه اتاق با دوتا تخت یک نفره مجزا رزرو میکنه اما الان...
سورن:من می رم یه اتاق دیگه بگیرم...
عسل:خوب کاری میکنی چون اگه یه اتاق دیگه نگیری مجبوری رو کانا ه بخوابی سرگ...آقا سورن...
با عصبانیت رفتم روی مبل نشستم.اونم رفت ودر رو محکم کوبید بعد از نیم ساعت با قیافه کاملا پکر اومد و روبه روی من نشست...
عسل:چی شد؟
سورن:همه اتاق ها پره یا رزرو شده است عوض نمی کنن یعنی نمی تونن.اتاق ندارن
عسل:پس مجبورید رو همین کاناپه بخوابی
سورن:چرامن؟ما حقوق مساوی داریم...یه شب من یه شب تو...
از پیشنهادش حرصم گرفته بود...چطور می تونست این پیشنهاد و بده؟اما واسه اینکه کم نیارم قبول کردم...
عسل:باشه قبوله...من الان خوابم میاد کجا بخوابم؟
مثل اینکه باور نمی کرد قبول کنم.دلش انگار سوخته بود...هم لجباز خوبی بودم هم مظلوم نمای فوق العاده ای
سورن:من می رم دوش بگیرم خوابم نمیاد برو رو تخت بخواب...بعدهم رفت تو اتاق تا دوش بگیره ده دقیقه دیگه هم من رفتم ولباسام روعوض کردم و دراز کشیدم...صدای شر شر آب حموم یکم اذیتم میکرد.اما خیلی خسته بودم...پلکهام سنگین شدو خوابیدم.با صدای خنده ای که تویه حال می اومد بیدارشدم...دست و صورتم رو شستم ورفتم بیرون...
عسل:سلام متین
سرگرد پویا:به به عسل خانومی...سلام به روی ماهت
سرگردمتین پویا معاون دایی ومافق من بود یه پسر حدودا 32 ساله ی خوش هیکل چهار شونه با پوست سفید وچشمهای سبز و بینی کشیده و لبهای خوش فرم وموهای مشکی...خیلی جذاب ودوست داشتنی وصدالبته بسیار بسیار مهربون...مثل یه خواهر وبرادر بودیم...همیشه سر به سر هم میزاشتیم و حسابی خوش می گذروندیم....
عسل:پس شما هم اینجا می مونید
متین:آره این ماموریت روهم هستم بعد باهم برمی گردیم
سرور تو
۱۵ ساله 00رمان باحالی بود دمت گرم نویشنده ژوووون من خودم رمان مینویسم واین دمان تو بنظرم رمان عالی بود
۲ روز پیشیاسمن
۱۷ ساله 00رمان بسیار زیبایی بود
۵ روز پیشسهیلا
20اهای نویسنده دست و پات طلا با این رمانت یعنی هرچی بگم کمه اصلا هرچی میخونم سیر نمیشم عالی بود فقط میشه یکی بهم اسم یه رمان خیلی خیلی عاشقانه بگه
۳ هفته پیشپونه
۲۰ ساله 20خیییییییییییلی خفن بود واقعا دوسش داشتم
۴ هفته پیشحسنا
۱۴ ساله 20از نویسنده محترم میخوام بیشتر از اینجور رمان ها بنویس
۴ هفته پیشBaran
20رمان خوبی ارزش خوندن را دارد🥰🥰🥰🥰❤️❤️❤️
۱ ماه پیشمعصومه
۲۱ ساله 10بههههههترین رمان که تا به حال خواندم
۱ ماه پیش1234
10عالیییی بود مخصوصا اونجا ک با وجدانش حرف میزد
۱ ماه پیشنفس
۱۷ ساله 20رمان عالی بود عین سریال میموند خیلی عالی مرسی😘😘
۲ ماه پیشالناز
۲۳ ساله 20وای عالی بود خیلی رمان قوی و خوبی بود معلوم بود که نویسنده حرفه ای هستن و این حرفه ای بودن نویسنده کلی به ما لذت داد مرسی ازتون😍
۲ ماه پیشگیتی
10عاااالی و جذاااااب بود خیلیییی دوست داشتم
۲ ماه پیشهستی
-47این بهترین رمانی بود ک تا حالا خوندم 😍 لطفا اگر براتوم مقدور میشه فصل دو شم بنویسید ک خیلی مشتاقیم 🙏🏻😘🥰
۴ ماه پیشرزا
10این رمان جلد دوم هم داره ولی اسپین آفه و شخصیت های اصلی دیگه سورن و عسل نیستن
۳ ماه پیشمحیا؟
۲۰ ساله 10اسم فصل دومش چی هست؟
۲ ماه پیشفاطمه
۱۵ ساله 00عالی بود واقعا رمان جالبی بود خیلی خوب میشه فصل دو شم بنویسید
۲ ماه پیشغزل
20اولین رمان پلیسی که اوایل رمان خوندنم خوندم این رمان بود با اینکه الان شاید کلیشه ای حساب بشه یا حتی زیاد عمیق نباشه و فکرو درگیر نکنه ولی هنوز اون لذت اولین بارو داره
۳ ماه پیشGhasideh.
00بابا دمت گرم خوب بود خدایی 👍
۳ ماه پیش
fatemeh
۱۷ ساله 10یعنی بهترین رمانی بود که خوندم من ۵ بار این رمانو خوندم آنقدر قشنگه که واسم تکراری نمیشه بهتون پیشنهاد میکنم بخونین عالیه دست نویسندش درد نکنه خیلی زحمت کشیده❤️✨️