رمان تیری در مسیر به قلم سعیده نعیمی
رمان تیری در مسیر، رمانی با ژانری پلیسی، معمایی و عاشقانه است. داستان از جایی آغاز میشود که دختری به نام ترمه قصد دزدی از فردی به نام مهرداد سنایی را دارد. این دزدی با هدف طرح ریزی شده و در ادامه پرده از رازهایی در زندگی آنها برداشته میشود.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۲ ساعت و ۷ دقیقه
اشکاش بیشتر شدند:-،دیگه هیچ جایی رو ندارم فقط خونه سیمین واسم مونده میبینی چه بدبختم .
دلم براش میسوخت به یه دلگرمی نیاز داشت مخصوصا که اون یه دختر ترسو و دلنازک بود.کنارش نشستم دستمو بلند کردمو پشت کمرش گذاشتم نمیدونم چون خودمو میشناختم این حسو داشتم یا واقعا ناشیانه نوازشش میکردم .
-الان که دیگه هرچی بوده تموم شده به گذشته هم که نمیتونی برگردی گریه کردن که فایده ای نداره حالا که اینجا رو داری،هروقت از اینجا آواره شدی اون موقع بشین غصشو بخور.
-یعنی ممکنه یه روزی اینجا رو هم از دست بدم؟
نفسمو فوت کردم :-،نه یه چیزی گفتم ولی همیشه باید احتمالات دیگه رو هم درنظر بگیری.ماهم مثل توییم.
بلند شدو به سمت در سالن رفت :-امیدوارم اگه قراره از اینجا برم حداقل قبلش یه جای دیگه رو پیدا کرده باشم نمیخوام بازم مثل قبل شبها رو با ترسو لرز صبح کنم .ایستادم تا دوباره به ورزشم ادامه بدم که لاله با شدت در ورودی رو به هم کوبید .
دستمو سمتش دراز کردم :-مگه سر آوردی؟
-این روانی برگشته خونه؟
-،اگه منظورت فاطمه است آره داخله.
-این دختره روانیه یه دفعه دیوونه بازیش گل کردو پا به فرار گذاشت نزدیک بود از ترس سکته کنم فکر کردم پلیس اون دورو بره .من که دیگه با خودم نمیبرمش بزار از بی پولی بیفته به گدایی .
دستامو بالای سرم قفل کردموکشیدم
:-باباشو دیده به هم ریخته.همونی که خواستین جیبشو خالی کنید.
-اااا.پس بگو چرا مثل جن زده ها شده بود طفلک شانسم نداره شهر به این درندشتی صاف باید به پست باباش بخوره؟
-یه وقت سربه سرش نذاریا حالش خوب نیست.
-نه بابا اونقدرا عقل تو سرم هست .
لاله قیافه مهربونو معصومی داشت طوری که هیچکس تصور نمیکرد این دختر حتی فکرش به سمت خلاف کشیده بشه چه برسه به دزدی کردن.
دقیقا سرجای قبلی فاطمه نشست:-امروز چکارهای؟
طنابمو برداشتم واز زیر پاهام رد کردم :-چطور؟
-آخه میگم این که امروز دمغه دیگه نمیاد،میایی باهم بریم یه پولی کاسب بشیم؟
پریدم بالا و شروع به طناب زدن کردم:-نوچ
-قبول کن دیگه یه بارم میخوام روش کار تو رو ببینم از همه بیشتر پول میقاپی.
پولای من شده خار تو چشم همشون دفعه بعدی پول کمتری دستم ببینند واسه خودم بهتره .
-امروز حسش نیست.
طنابو کنار گذاشتم وبخار دهنم همراه نفسهای تندم بیرون زد:-یه روز دیگه باهم میریم .شما گاگولید هرکی از راه رسید میرید جیبشو خالی میکنید. من از قیافه طرف میفهمم کی چقدر پول داره .
خودمم میدونستم از اون حرفها بود ولی کسی چه میدونست .
به عقب خم شد ودستاشو از هم باز کردوبه لبه حوض تکیه داد:-آخه از قیافه که چیزی معلوم نمیشه سرو وضعشونو بگی شاید .
-خب اونی که جیبش پر پوله قیافه بشاش تری داره ولی اونایی که ته جیبشون تار عنکبوت بسته قیافه هاشون مچاله شده است .
-این مرده شورا که الان همه عابربانک دارند، خیلی کم پیش میاد یکی پول نقد تو کیفش داشته باشه .واسه آب کردن گوشی و طلا هم که دنگو فنگ داره .نامردا فقط یه چندغاز پول میدن دستت. خطر اصلیش مال ماست ،سودش واسه این بی مروتها .لامصب دیگه بانکم نمیشه زد از بس دوربین موربین گذاشتن خودمونم که همه پخمه. باید یه روش جدید واسه دزدی پیدا کنیم یه روشی که خطرش کمتر ولی سودش بیشتر باشه .
لاله چونهش گرم شده بود اگه ولش میکردم تا شب مخمو به کار میگرفتو درمورد آداب دزدی وخطرات ناشی از اونو ردیف میکرد.به سمت در ساختمون رفتم:-اوهوم.میایی داخل یا باز میری کاسبی؟
-نه دیگه ولش کن عصر میرم. بریم داخل که از سرما یخ زدم.
قبل از اینکه ناهارو بکشن رفتم دستشویی تا وضو بگیرم.اگه سر هیچی به توافق نمیرسیدیم سر غذا تفاهم داشتیم. هرکس به نوبت ناهارو درست میکردو پولشم دونگی میدادیم .از دستشویی بیرون اومدم ورفتم توی اتاق خودمون .جانمازمو به سمت قبله انداختم وچادرمو سرم انداختم .رکعتهای آخربودم که حضور کسی رو پشت سرم احساس کردم .برگشت ،صدای شیرین هم اتاقیم بود که به بقیه گفت:-داره نماز میخونه.
میخواستم حواسمو به نماز بدم ولی صدای سحر اومد:-این دختره یه تختش کمه مشکوکم هست .ازیه طرف میره جیب مردمو خالی میکنه از یه طرف دیگه هم واسه خدا دولا راست میشه ،یکی نیست بگه آخه تو که هرروز داری آهو نفرین مردمو میخری اصلا دیگه جایی پیش خدا داری؟
سلام دادم،جانمازمو جمع کردمو رفتم بیرون .
کنار سفره برای خودم جا باز کردم .
شهره طعنه زد:-قبول باشه .
بهش محل ندادم ،قاشق چنگالمو برداشتم و مشغول خوردن شدم.
بازم سحر خودشو نخود آش کرد. انگشتشو روی لبش گذاشت وآهسته گفت:-هییییششش.قدیسه متبرکه الان تو حالو هوای معنویه .
هردو به این حرفش خندیدند.قاشقمو انداختم تو بشقاب.سیمین که میدونست هرلحظه ممکنه دعوا بالا بگیره غرید:-غذاتونو بخورید تاسفره رو جمع نکردم.
نگاه غضب آلودی به سحر انداختم.انگشتمو طرفش گرفتم :-اینقدر به پر وپای من نپیچ که بدمیبینی. تو فکر کن از سر عادته که باید حتما نمازمو بخونم (انگشت شصتمو چند بار روی سینم کوبیدم )من اگه نماز میخونم واسه دل خودمه ولی دزدیم واسه خاطر جیب خالیم .پس اینقدر زر زر نکنو غذاتو کوفت کن قبل از اینکه لنگو لگد نوش جونت کنم.
بخاطر حضور سیمین ساکت موندو جوابی نداد وگرنه آدمی نبود که ساکت بشینه.شهره و سحر اول از همه از سر سفره بلند شدند.بدون اینکه به کسی نگاه کنم گفتم:-مگه امروز نوبت کیه که ظرفهارو بشوره ؟
گلی:-من که دیروز شستم .
لاله پفی کرد:-اَه بازم نوبت من شد.
حیف شد که نوبت سحر یا شهره نبود دلم یه کم دعوا میخواست .غذامو تموم کردمو بلند شدم .سیمین همون جا کنار سفره دراز کشید.:-شیرین برو یه چایی واسم بیار .
-دستم بنده بعد میارم .
میدونست بعدا شیرین معلوم نیست کی میشه.
به اجبار به فاطمه که توی جمع کردن ظرفها به لاله کمک میکرد گفت:-یه چایی واسم بریز .
-چشم .
اگه فقط یه آدم دیگه مثل منو سحر به این خونه میومد، سیمین تمام اقتدارو فرمانروایی که برای خودش ساخته بود رو از دست میداد.چون با سرکشی های منو سحر بقیه هم کمی گستاخ شده بودند. فقط فاطمه میترسید که از خونه بیرونش کنه .سیمین خودش هم قبلا تو کار خلافو آواره کوچه خیابونها بوده .با مردن زن باباش برگشته به خونه پدریش وبا اجاره دادن اتاقهاش به چندتا دختر آسمون جل واوباش روزگارشو میگذروند.انگار کسی که نافشو با خلاف بریده باشند عوض بشو نیست اگه واقعا اینجارو به چندتا دختر دانشجو اجاره میداد ؛هم خطرش کمتر بود وهم دعواهای هرروزه رو نداشت اما این ریسکو بخاطر پول بیشتر به جون خریده بود.
شیرین به لحاف خودش تکیه زده بود وآهنگ گوش میداد .منم هدفونمو که صدتا گره خورده بود ،برداشتم وتوی گوشم گذاشتم اما آهنگی رو نذاشتم.به یکی از پشتیها تکیه دادمو به پنجرهی روبه روم که ماراتون قطرات بارونو نشون میداد زل زدم.
لاله و فاطمه با دستهای خیس از ظرف شدن اومدند داخل .فاطمه روی طاقچه نشست .کمی از دید منظره منو گرفته بود ولی بخاطر اینکه یه کم ازش خوشم میومد چیزی بهش نگفتم .آهی کشیدو با سوز گفت:-چه بارونی میاد .بیچاره اونهایی که الان جایی رو ندارن بمونند.
روبه ماکرد:-میدونید من روزای اول که جایی رو نداشتم یه شب تاصبح توی یه ساختمون نیمه کاره خوابیدم از ترس تا خود صبح صدبار بیدار شدم خیلی خوبه که الان حداقل یه خونه گرم دارم که بتونم راحت توش بخوابم .
پوزخندی گوشه لبم نشست. چشمامو بستم تا نبینمش؛ خونه!به همون اندازه که از اینجا بدم میومد از خونه قبلیم متنفر بودم .خونهای که توش تمام دوران کودکیم با یه مادر عصبی گذشته بود.از ده سالگی آرزوی فرار از خونه رو داشتم ولی راه به جایی نمیبردم ،بچه بودمو ترسو .روز تولد ده سالگیم یعنی شوم ترین روز زندگیم اما الان که ۱۳سال گذشته بود همه چیز فرق میکرد.من دیگه اون دختر قبل نبودم.
صدای شیرین افکارمو به هم زد. برخلاف تصورم که همیشه شیرین نامها توی ذهنم چاقو خپل بودند ،اون ریزنقشو لاغر بود.شاید بخاطر همسایه قبلیمون بود که بخاطر چاقیش فکر میکردم هرکس اسمش شیرین باشه، حتما تپله.
-من که دارم پولامو جمع میکنم یه مدت دیگه میرم یه جایی بهتراز اینجا.
لاله:-از اینجا بهتر مثلا کجا؟برو خدارو شکر کن که یه خونهای مثل خونه سیمین گیرمون اومده.یه جاهایی رو میشناسم که صدتا خلاف دیگه هم ازت انتظار دارند تهشم هیچ پولی نصیبت نمیشه.ولی اینجا فقط پول اجارهتو میدی.
شیرین پاهاشو جمع کردو صاف نشست:-خره منظورم تهرون که نیست، با چند نفر آشنا شدم بهم گفتن اگه پول جور کنم منو قاچاقی میبرن ترکیه بعدشم میریم اروپا عشقو صفاااا.اونجا مخزن طلاست.
لاله:-دیوونهای به همین راحتیا که نمیتونی بری میدونی چقدر دردسر داره؟
فاطمه با شوق از روی طاقچه پایین پرید وبه شیرین نگاه کرد:-مثلا چقدر پول داشته باشی میتونی بری خارج؟
ایمان
۳۴ ساله 00یکی از بهترین رمان هایی بود که تا حالا خوندم هم جلد اولش هم جلد دومش عاااااالی بود دم نویسندش گرم دست خوش داره
۲ ماه پیشE.n
00قلم قوی ای داشت. درسته مقداری کلیشه ای بود ولی شخصیت پردازی و قلم پخته نویسنده جبرانش میکرد. بعد از چند وقت یه رمان درست حسابی خوندم. از شخصیت مونث هم خیلی خوشم اومد خودساخته و محکم و جسور.
۲ ماه پیشسمانه
۴۱ ساله 00بسیار زیبا،جلد دوم هم اره ،حیف شد بعد رفتنشون چ اتفاقی افتاد
۲ ماه پیش??
00عالی
۲ ماه پیشعادله
00جلد دومش اسمش چیه؟ قشنگ بود دوسش داشتم❤
۳ ماه پیشناهید
۴۰ ساله 00بسی خوشمان آمد دم نویسنده گرم
۳ ماه پیشیاسی
00رمان خوبی بود فقط نمیدونم چرا بیشتر رمان های پلیسی خلافکارا عاشق پلیسا میشن
۴ ماه پیشفاطمه
۲۰ ساله 00خیلی عالی بود دوسش داشتم
۵ ماه پیشعالیییییییییی
00عالیییییییی
۵ ماه پیشپریسا
۳۵ ساله 00عالی بود ،بعد از مدتها یه رمان عالی خوندم ،مرسی نویسنده عزیز
۵ ماه پیشطلا
00خیلی خوب بود جلد دوم چیه؟
۸ ماه پیشالهه..
00سلام رمان زیبای بود ممنون از نویسنده عزیز
۸ ماه پیشسحر
۳۳ ساله 00خیلی قشنگ بود ممنون از شما نویسنده خوب قلم گیرایی دارید پایدار باشید
۸ ماه پیشسحر
۳۶ ساله 00👏👏👏👏👏👏👏
۹ ماه پیش
-
آدرس وبسایت شخصی
-
صفحه اینستاگرام نویسنده
-
آیدی تلگرامی نویسنده
-
ارتباط از طریق واتس اپ
ریحآنه
00داستان کلیشه بود ولی قلم نویسنده تحسین برانگیزه