رمان احساسم به تو اشتباه بود به قلم فائزه رحمتی
دختری شاد و شوخ که دل در گرو ِپسر عموش رامین داره؛ولی باید دید چه اتفاقاتی براش رقم می خوره و اون آیا به عشقش می رسه یا ...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۵۴ دقیقه
آهی کشید وبه سمت رومینا نگاه کرد وبا زیرکی گفت :
_آره راحت شدم ؛دیگه دلتنگ بعضی ها نمی شم و هر وقت دلم خواست می بینمش.
وقتی به رومینا نگاه کردم دیدم لپاش گل انداخته و خیره به حمید نگاه می کنه .
نگاه های حمید هم تابلو بود که خاطر خواه رومینا هستش .
پوفی کشیدم وتوی دلم با حسرت گفتم :
"هی روزگار می بینی تو روخدا همه عشق دارن ماهم عشق داریم ."
با صدای خاله نسیم مامان حمید همگی به سمتش برگشتیم که گفت :
_ حمید خیلی بی خیالی پسر بیا برو یک سلامی به بقیه بکن چرا اینجا ایستادی؟!
چهره ی حمید کمی در هم شد وبا لحن کشیده ای گفت :
_چشم مادر من ؛الان میرم دیگه اینقدر گیر نده .
خاله با ناراحتی نگاهی به حمید انداخت و روبه ما گفت :
_هی روزگار ؛می بینی تو رو خدا بچه های این دوره زمونه رو خیلی پرو شدن هی جواب ما بزرگترا رو می دن.
(دیدم که خاله خیلی ناراحت شد یک چشم غره به حمید رفتم که حساب کار دستش اومد البته خودش هم پشیمون شد از حرفش)
با چرب زبونی به سمت خاله رفت و توی بغلش گرفت و گفت:
_قربون مامانم برم که اینقدر دل نازکه فدات شم غلط کردم اوکی بانو ؛نبینم از من دلخور باشی ها.!
ای پسره بلاخوب بلده چطور دل خاله رو نرم کنه ؛خاله خودش رو از بغل حمید بیرون کشید و با چشم غره ای گفت :
_خدا نکنه تو قر بون من بشی دیگه نبینم این حرف رو بزنی ؟!
یهو سرمو بلند کردم دیدم رامین گوش حمید وگرفته وبا اخم هایی مصنوعی شروع کرد به سرزنشش .
_دفعه آخرت باشه به خاله گلم ازبرگ گل کم تر بگی فهمیدی پسر ؟!
حمید هم با حالت ترسیده گفت :
_داداش چشم شما راست میگی گردن ما از مو هم باریکتر من که گفتم اشتباه کردم.
رامین : باشه چون پسر خوبی هستی این بار ولت می کنم دفعه بعد بخششی در کار نیست .
با دیدن رامین ابرویی بالا انداختم وبا دلخوری گفتم:
_سلام رامین خان حال شما خوبه خدا رو شکر چه عجب ما شما رو دیدیم .!
رامین :ببخشید تو رو خدا حواس واسه آدم نمی ذارن که...
یک چشم غره به حمید رفت ،دوباره به سمتمون برگشت وبا خوشرویی گفت:
_خوبین لیدی های زیبا حال و احوالتون چطوره؟!
با گفتن این حرف باز این دل دیوونه ی من بازی اش گرفت،نگاهم رو از چشم هاش دزدیدم و با من و من اشاره ای به پذیرایی کردم وگفتم :
_خیلی ممنون لطف دارین بفرمایین بریم داخل سالن.
همینطور که وارد سالن پذیرایی می شدیم و رامین جلوتر می رفت من از پشت تماشاش می کردم ؛خداییش از لحاظ قدو هیکل حرف نداشت وتوی فامیل تک بود اخلاقش هم حرف نداشت و خاطر خواه زیاد داشت.
یکی از خاطر خواهاش هم خودم بودم که قلبم به خاطرش تندمی تپید .
با نیشگون رومینا به خودم اومدم که با خشم گفت:
رومینا : حواست کجاست تو ؛می خوای خودتو لو بدی آره؟!
چشم غره ای بهش رفتم وبا غر غر گفتم:
_ خیلی خوب توام اوف ؛اگه گذاشتی درست وحسابی ببینمش .
یک پشت چشم نازک کردم که یکدفعه رامین که جلو می رفت برگشت عقب منم چون هول شده بودم و توقع این که به عقب برگرده رو نداشتم ؛ بادیدنش جیغ خفیفی کشیدم .
تند به سمتم اومد وبا نگرانی به چشم هام نگاه کرد وگفت:
_زهرا چی شدی آخه چرا جیغ کشیدی یهو ؟!
رومینا وقتی دید من هنوز توی شوک ام لبخندی زد وگفت:
_ چیزی نیست چون شما یکدفعگی برگشتین عقب هول کرد وترسید همین .
عذر خواهی کرد ودلیل رفتارش رو توضیح داد که می خواسته سوالی بپرسِ رو به من پرسید:
_راستی کنکورتون رو چطور دادین ، واسه انتخاب رشته چیکار می کنید ؟!
حالا من همینطوری این وسط خشکم زده بود و فقط مثل آدم های گیج ومنگ نگاهش می کردم .
رومینا دوباره از لای دندون های چفت شده اش غرید:
_ خوب اولین انتخاب دونفرمون پزشکی هستش تا ببینیم خدا چی میخواد .
لبخندی زد و با تحسین گفت :
_ واسه هر چی تلاش کنین به دستش میارین شک نکنید ؛شما چی زهرا جان ؟!
رومینای بیشعور پامو لگد کرد و آروم بهم
گفت:
_اینقدر مثل منگلا فقط نگاه نکن یک جوابی بده دیگه ضایع.
لبخندپر استرسی زدم وگفتم:
_بله بله ؛شما درست می فرمایین .
با تعجب نگاهی بهم انداخت وبا چشم هایی گرد شده گفت :
_ببخشید چی شد الان ؛مثل این که شما متوجه حرف های من نبودین.
رومینا با من ومن دست هاش رو تو هم قفل کرد وگفت :
_ امم منظورش اینه که...
رامین که فهمید حرفی برای گفتن ندارم دستش رو به نشونه ی اشکالی نداره تکون داد وگفت:
_اشکال نداره می تونیم بریم...
حنا
00چرته
۲ ماه پیشایلا
۱۹ ساله 00عالی ممنون از نویسنده دلم خیلی برا سروش سی پخت ولی خوبه فراموش کرد دختره رو
۸ ماه پیشماهرخ
00عالی بود خدا قوت
۹ ماه پیشعارفه
00رمان خیلی قشنگ و جذابی بود ولی زیاد راجب پلیس بودن نبود فقط ذخرش مربوط به پلیس میشد
۱۰ ماه پیشHamide
10خوب بود 👏👏👏👏👏
۱۱ ماه پیش?ناشناس
10عالی فقط بچع ها مع خیلی وقت پیش ی رمان خوندم ک دختره مامانش با ی اقایی ازدواج کردع ک ای اقا ی پسر بزرگ دارع ک حالا بعد چند سال از خارج میاد و متاسفانه اصلا اسم شخصیت ها و خود رمان یادم نی اگ اسمشو بگی
۳ سال پیشهلیا
۱۶ ساله 00اسم. رمان آیلین بانوی من
۳ سال پیش؟
81فکر کنم رمان ایلین بانوی من
۲ سال پیشگلی
۲۲ ساله 00آیلین بانوی من
۱۲ ماه پیشالی
11یه رمان پسرعاشق دختر عموش چون بابای پسره بابای دخترو ناخواسته کشته چن سال باهم قهرن عیدمیرن اصفهان خونه بابابزرگش همومیبینن کسی میدونه اسمش چیه؟مامان دختره با برادرشوهرش عروسی کرده بچه هاش نمیدونن
۱ سال پیشهانی
۲۵ ساله 10دوستان یه رمان که دختره توی پرورشگاه هست برای یه کاری به انگلیس می ره ولی توی فرودگاه بیهوشش میکنن و میبرنش و وارد یه باند خلاف خیلی بزرگ میشه .رمان دو جلدی بودی ولی اسمش یادم نمیاد کسی هست خونده باشه
۲ سال پیشاوا
۲۲ ساله 00شبیه یک مرداب
۲ سال پیشسارو
20خوبه
۲ سال پیشمعصومه
۲۳ ساله 10خوب نبود .هیچ هیجانی نداشت اصلا صحنه جالب و خنده داری هم نداشت .خیلی معمولی و کسل بود.بنظرم باید تو. دسته عاشقانه میبود تا طنز. خلاصه پشیمونم از خوندش
۲ سال پیشYoni•-•
30رمان خوبی بود🙂
۲ سال پیشبدوننام
۱ ساله 21عالی بود عاشقشم دوست دارم هر دوشون رو ببینم اما دلم برای سروش بیچاره هم سوخت
۲ سال پیش?☻??
۱۷ ساله 61عالی بود و خیلی متفاوت و نزدیک به واقعیت و دوستان لطفا توهین نکنید بالاخره که نویسنده وقت گذاشته و برای این رمان زحمت کشیده و بهش توهین نکنید
۳ سال پیشباران
31بد نبود به نظرم میتونست خیلی بهتر باشه !!
۳ سال پیش
..
00ی رمان هست دختره از شوهرش میخواد جدا بشه بعد خواهرش با برادر شوهرش باهم نامزدن ، بعد دختره می فهمه بار داره ، و اولش شوهرش رو دوست نداره کسی اسم رمان رو می دونه ؟