رمان بازی مرگبار عشق به قلم زهرا علیپور
داستان عاشقانه ما سرآغاز عشقی ممنوع بود!
این یک بازی ممنوعه بود که بازیگرهای این بازی مرگبار ناخواسته تن به این بازی بی رحمانه دادند!
همگی نیاز داشتیم به مقدار کمی خوشی!
حتی لحظه ای کوتاه!
که بتوانند رنگ زیبای خوشبختی را بچشند!
اما عده ای قربانی می شوند و خوشبختی را برای مونس خود به یادگار می گذارند!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۱۶ دقیقه
رو به من کردوگفت:
-آی تیس خانم..ملکه مغــــــــرور
رو به سارا با عشق و شیطنت گفت:
-و پرنسس زیبــــای دربار...
سارا پوزخندی زد..از عرشیا خوشش نمیومد..عرشیا پنچر شد..ولی خودشو نباخت..کنار سارا رو مبل نشست..
رو به من گفت:
مثل همیشه...جذاب و لوندی آی..تــــــیس..
ناخودآگاه نگاهم کشیده شد سمت راتین..اخم کرده بود..سرش پایین بود...هه.. باید به این چیزا عادت کنه...پاروی پا انداختم..وجواب عرشیا رو دادم..
-توهم بدک نیستی...قابل تحملی..
عرشیا زد زیرخنده..
-خیلی پررویی آی تیس..
اخم کردم..دیگه داشت خیلی گستاخ می شد...سارا که فهمید حوصله حاشیه و اینجور مزخرفاتو ندارم سریع بحثو عوض کردو بحث مهمونی رو به عرشیا گفت..اونم رفت تو فکر..یکدفعه بشکنی زدوگفت:
-عالیه...موافقم..
-چیو موافقــی؟
سر ها همه برگشت سمت آناهیتایی که با لوندی از پله ها پایین می اومد..لبخند جذابی زد و بعد از رسیدن به ما کنار من نشست..عرشیا جریان و براش تعریف کرد...
خوشحال لبخند زد و گفت:
-واای..این عالیه...دلم برای پرهام تنگ شده بود...
سارا اخم ریزی کرد...رو به عرشیا گفتم:
-میدونی که برگزاری این جشن چقدر برامون مهمه..پس می خوایم به بهترین نحو برگزار بشه..اوکی؟
عرشیا لبخندی زد:
-چشم عزیزم...
یکدفعه آناهیتا گفت:
-وای..چه جذاب...این کیه دیگه؟
مسیر نگاهشو دنبال کردم رسیدم به راتین...راتین نیم نگاهی بهم انداخت...اخم کردم..آناهیتا زیادی داشت فضولی میکرد و خیلی داشت اعصاب من و سارا رو خط خطی میکرد...عرشیاهم منتظر نگامون کرد...لبامو غنچه کردم و باغرور گفتم..:
-راتین سعیدی..بادیگارد جدیدم..
آناهیتا لبخند جذابی زد:
-خیلی نایسه...میبینم چقد خوش هیکله..بادیگارد جذابی داری..خدا بده شانس..
پوزخندی زدم و گفتم:
-ماشالله تو که از ما خوش شانس تری..انقدی که از اینا برات ریخته..خوش میگذره دیگه نه؟
لبخندی از رو حرص زد..:
-کوری چشم حسودا بعله....
سری از رو تاسف براش تکون دادم...دیگه وانستادم تا به مزخرفاتش گوش بدم..از جام بلند شدم..باهاشون خداحافظی کردیم و از ویلا خارج شدیم..و بعد از خداحافظی کوتاه از سارا....سارا با پورشه خودش رفت..منو راتین هم به سمت عمارت حرکت کردیم..
***
مشغول چت کردن با پرهام بودم که سارا وارد ویلا شد..تا منو دید با ذوق به سمتم اومد...کنارم رو تاب نشست...منتظر نگاش کردم...مثل بچه کوچولوها با نیش باز نگاهم میکرد...پوفی کشیدم:
-چته؟
-الهی من فدای اون جذبت بشم که حال آدم و به هم میزنه....عه..نه..چیزه...یعنی حــــــال آدم و دگرگون میکنه.....الهی درد و بلات بخوره تو سر اون آناهیتای ایکبیری....الهی عرشیا قربونت شه...الهی....
- اِهــــــــــه بسه دیگه...سرم رفت..باز چی میخوای؟
-مـــــــــــــــن؟......من...نه..هیچی..من چیزی نمی خوام...راحت باش...کارتو بکن...
مشکوک نگاهش کردم...بی خیالش شدم...و دوباره مشغول چت کردن شدم...
یکدفعه سارا پرید رو گوشی.....با چشمای گرد شده نگاهش کردم...چشماشو ریز کرد و گفت:
-پرهامــــــــه؟
-آره
-عشــــــــقم؟..عمــــــــرم؟...نفســ...
-اه ببند...حالمو بهم زدی....چیــــه؟
-یه سوال ازش بکن....
-چــی؟
-بگو نظرت راجع به سارا چیه؟
- نـــــــوچ
-چـــــــــــــــــــــــــــرا؟
-چون چ چسبیده به را
-اه مسخره ازش بپرس دیگه..
-چی به من میرسه...
-اممممم...بستنی خوبه؟
نیشخندی زدم:
-نـــــوچ
-شام خوبه؟
نــــــوچ
پوفی کشید:
a.fatemi
00و همچنین پرداخت بیشتر به شیطنت های پرهام داستان را جذاب تر میکرد و از داستانی که فقط به شرح اتفاقات پرداخته فاصله میگرفت تمام اتفاقات برای شخصیت های فرعی می افتاد که داستان زیاد به انها نپرداخته بود
۶ ماه پیشa.fatemi
00کتاب یک خلاصه داستان بود که شخصیت ها در ان شکل نگرفته بودند به این منظور بایدسردی شخصیت اصلی را بیشتر به نمایش می گذاشتی و با ارامش فاصله ای تیس و بادیگاردش را کم میکردی تا عشقشان ملموس تر باشد
۶ ماه پیشافسرده
00فقط من بودم که زوج سارا و پرهام و بیشتر از زوج اصلی دوست داشتم؟
۱۰ ماه پیشالهه
10خیلی سریع داستان پیش میرفت کمی هم ابتدایی بود انگار نویسندش تازه وارد دنیای نوجوونی شده .برای وقت گذرونی خوبه
۱۱ ماه پیشمدیسا
۱۶ ساله 10عالی بود منکه لذت بردم ولی پرهامه بیچاره گنا داش ولی در کل با اینکه رمانه خیلی خلاصه ای بود ولی خیلی خوب بود
۱ سال پیشباران
01چرا پرهام روتو رمان کشتی بیچاره نفهمید باباشده چراتوسه فصل داستان ۵نفر مردن
۱ سال پیشˢᵃʳᵃ
10من چرا اینو خوندم😐
۱ سال پیشنازنین
۲۱ ساله 00بد نبود،ولی خب ب نظرم باید یکم بیشتر به داستان پر و بال میداد،اغراق درمورد توصیفات،مثلا جنسیس تعمیرگاه بود با فراری رفت😐رمان دیگه اینجوری خیلی غیر طبیعی میشه،وارتباط خواننده با داستان کم میشه
۱ سال پیشیگانه
01من برای دومین بار خوندم این رمانو خیلی خیلی قشنگ بود
۲ سال پیشامیر
۱۴ ساله 01عااااالی بود مرسی از نویسنده عزیز
۲ سال پیشرقی
۱۷ ساله 00خیلی تخیلی بود ادمو زده میکرد قلمشم ضعیف بود
۲ سال پیشخاطره
۳۷ ساله 11بسیار بسیار عالی بود سپاس نویسنده عزیزم موفق باشی لذت بردم قلمی متفاوت و جذاب داشت 🌹🌹🌹🌹
۲ سال پیشفاطمه
01خوب بود اونای میگن بد بود چرت میگن لطفا تا رمانیو نهوندین چیزی نگین
۲ سال پیشدینا
01رمان خیلی قشنگی بود:///
۳ سال پیش
a.fatemi
00کتاب زندگی راتین را زندگی یک بچه یتیم به تصویر کشیده است که مال و امول چندانی ندارد ولی بعد از ازدواج با ای تیس دو ماشین دارند که این یعن ی با ثروت پدر زنش زندگی میکند و این با شخصیت راتین مغایرت دارد