رمان روهان...روحان به قلم مرجان
اینبار داستان ما درباره یه جاییه که کمی با مکان های دیگه متفاوته….! درباره آدمیه که شاید انسانی باب میل و خوش اخلاق نباشه ولی بد نیست …! اما شرایط زندگی با اون جوردیگه ای تا میکنه….دختری که خودساخته و مهربونه …
کسی که سالها از اون مکان و آدماش دور بوده و حالا برگشته …
رازی که سربه مهر مونده و کشف حقیقت خودش به سراغ دختر قصه ما میاد…!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۲۲ دقیقه
چیکار کردی؟!
دیگه نتونستم آروم بشینم ، کمی صدامو بالا بردم : خانم سعادت!! آره قبول ، من از مینا خوشم نمی اومد اونم از من !
نفرتم اونقدری نبوده که بخوام بکشمش! شما اصلا متوجه می شید دارید چی میگید؟ !
آقای سعادت بلند شد : آره متوجه ایم ، برای همین هم ازت شکایت کردیم ، باید مشخص بشه چه بلایی سر دخترم
اومده!
پدرم هم رو به روش ایستاد ، دیگه حرفاشون رو نمی شنیدم دعواشون برام مهم نبود ولی بالاخره افتاد اون اتفاقی که
منتظرش بودم ، شکایت ... از من ... روهان افخم ... نوه ی عزت الله خان افخم ...! نفهمیدم چه موقع سروصداها خوابید و
پدر و مادر مینا بیرون رفتند ، صدای پویان توی گوشم زنگ انداخت : ازت شکایت کردن روهان ، من خواستم خودم
بیام که با هم بریم کلانتری ... اینطوری بهتره
چشمامو که تا الان بسته بودم باز کردم و به پویان نگاه کردم ، پسر عموم ... همبازی دوران کودکیم ... کسی که از
همون بچگی عشق پلیس شدن داشت و در آخر هم به آرزوش رسید ...با همون لحن آروم و همیشگی خودش
گفت:مدرکی علیه تو وجود نداره روهان .. اتفاقی نمی افته
-چیه تو هم فکر میکنی من مینا و کشتم !؟
لبخندش جون گرفت : از تو هیچی بعید نیست ! پاشو بریم وگرنه اینا مامور میارن درخونه
پدر روبه روم ایستاد: پویان راست میگه ، باید خودت باهاشون بری ، نگران نباش برات وکیل میگیرم ، همه چیز درست
میشه ...
جمله پدر توی سرم تکرار شد )همه چیز درست میشه (...
مدتها گذشت ، بازجویی و یه سری سوالات تکراری ، سوالایی که دیگه جوابشونو از حفظ بودم ... هیچی معلوم نبود ...
حتی جنازه ای پیدا نشده بود که بخواد قتلی ثابت بشه ! حتی گاهی فکر میکردم اصل قضیه مشخص نیست ...! چیزی جز
انکار نداشتم که بگم ، هیچ مدرکی پیدا نشد ، حتی دادگاه هم نتونست منو محکوم کنه ، هیچ اثری از مینا نبود و هیچ
چیز نمی تونست ثابت کنه که من گ*ن*ا*هکارم!!
روزدادگاهم بود ، دادگاهی که برای بار چندم تشکیل می شد ، وکیلم بهم اطمینان داده بود که توی این دادگاه همه چیز
مشخص میشه و من برنده ام !
دفاع آخرو که مثل همیشه انکار همه چیز بود انجام دادم و توی جایگاه خودم ایستادم.سرمو به طرف وکیلم چرخوندم با
یه لبخند اطمینان بخش نگاهم میکرد ...پشت سرش پدر و مادر و مهنا و پویان هم بودن ... طرف مقابل پدر و مادر مینا
... صدای قاضی منو به موقعیتم برگردوند : حکم و قرائت کنید
منشی دادگاه بلند شد ، یه کاغذ بلند بالا دستش گرفت و شروع کرد
-بسم ا... الرحمن الرحیم ، طبق ماده )...( قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ، متهم روهان افخم، فرزند بهرام...
نمیدونم چقدر می گذشت فقط دستای دستبند شده امو مشت کرده بودم و سرم پایین بود ... منتظر بودم ...منتظر رهایی
... صدای منشی دادگاه یه ریتم جلو میرفت ، انگار هم میفهمیدم چی میگه هم نمی فهمیدم ... فقط منتظر آخرش بودم
چیزی هم طول نکشید که به خواسته ام رسیدم
-در طی روند پرونده قتلی به اثبات نرسیده ، و متهم مذکور از اتهام قتل خانم مینا سعادت مبرا گشته و از ایشان رفع
اتهام میگردد!...
نفس های عمیق خانواده خودم و نفس های پر حسرت خانواده مینا و حس کردم ... سروصدای کمی توی دادگاه به پا
شد ، صدای ناله و نفرین مادر مینا و میشنیدم ولی مهم نبود ... وکیلم کنارم ایستاد : دیدی گفتم طوری نمیشه ، دیگه
تموم شد ، چیز زیادی طول نمی کشه ، مراحل اداری و زود انجام میدم ، آخر هفته بیرونی ...
فقط سری تکون دادم ، سربازی که کنارم بود بازومو گرفت و راهی شدیم.تا مقصد که زندان بود چشمامو بستم . کار
همیشگیم بود نمی خواستم چشمم به مسیر بیفته و بفهمم که کجا میرم ... وارد ب ندم شدم ... جایی که ازش متنفر
بودم ... جایی که فقط خودم بودم و خودم ... جایی که کسی پاپیچم نمی شد ... گوشه تختم نشستم ... فکر کردم ، به از
این به بعدم فکر کردم که مهر سابقه داری از روی پیشونیم پاک نمی شد... فکر کردم به اینکه چی شد؟ چرا این اتفاق
افتاد ...دوباره فکر کردم ، نه ... مهم نبود که چرا این اتفاق افتاد ... دیگه چیزی مهم نیست ... مهم اینه که من
جستم!...
چهارمین وحشت
حوله م رو برداشتم و به حموم رفتم ، به تصویر خودم داخل آینه قدی رختکن نگاه کردم ، خیلی وقت بود اصلاح نکرده
بودم ، هر چند همیشه یه ته ریش کمی روی صورتم بود ، ولی پیش نیومده بود به این اندازه برسه ، احساس می کردم
که سالها توی زندون بودم و پیر شدم !
***
از قیافه خودم راضی شدم ، صورت اصلاح شدم که مثل قبل شده بود ، کت اسپرت کرم رنگ و شلوار کتان مشکی ،
موهامو مثل همیشه در هم رها کردم و کمی ادکلون زدم ،پند ضربه به در خورد و مادر وارد شد
-روهان جان؟اماده ای؟
از آینه نگاهش کردم ، کت و دامن مجلسی و مشکی رنگی به تن داشت که نشان دهنده رسمی بودن همیشگی مهلقا
خانم بود ، همونطور شایسته عروس عزت الله خان افخم !...
-بله مامان ، آماده ام
-بسیار خب ، عجله کن اردشیر ماشینو آماده کرده
سری تکون دادم و ماد اتاقو ترک کرد ، کمی طولش دادم ، بعد کلید برقو زدم و از اتاق بیرون اومدم ، مادر جلوی در
بود ، یقه ی خز دار پالتوی پوست گرون قیمتشو درست میکرد ، فرنگیس با شونه ای دستش بود روی کت پدر رو شونه
می کشید ، مهنا از پله ها پایین اومد ، پالتوی بلند چرم با چکمه های قهوه ای که با شالش ست شده بود . شاید مهنا توی
فامیل نسبت به بقیه دخترا محجوب تر بود و من خودم دلیل این محجوبیت رو تفاوت پویان با بقیه میدونستم!...
mekoro
00خیلی عالیه:) کلیشه ای نیست عالی توصیه میشه
۵ ماه پیشزهــرا
۲۱ ساله 00واااای واقعن عالی و قوی رمز آلود بود نویسنده دمت گرمممم عاشقش شدم
۱۲ ماه پیشفاطمه
۲۵ ساله 00واقعا فوق العاده بود،زیبا ،هیجان انگیز و ترسناک
۱ سال پیشسمانه
01جالب بود احسنت 👍👍
۱ سال پیشEmel
00متفاوت و دوست داشتنی
۱ سال پیشمهدیه
00خییلی خیلی عالی بود
۱ سال پیش!(: یاشیل قیز
30رمانی قوی؛ با قلمی قوی؛ نویسنده ای خلاق؛ موضوع جالب و بدون تکرار! . . شخصیت های عالی با فضا سازی بی نظیر! پیشنهاد میکنم حتما بخونین؛ از چنین نویسنده ای واقعا مچکرم بابت چنین رمان فوق العاده ای:)!💚✨
۱ سال پیشنیلای
10بنظرمن این جزو قشنگ ترین رمانایی بود که خوندم ، مشخصه که نویسنده ذهن خلاقی داشته و علاقه ی زیادی به نوشتن بنظر من اگه همینحوری ادامه بدی خیلییی عالی میشه
۱ سال پیشMobishon
۱۶ ساله 10من تا نصفه خودندمش خیلی خوبه احساس میکنم اخرش روهان و عاشق هم میشن
۲ سال پیش? Bahar ?
00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
....
20خدایی چرا لو میدیددددددددد
۱ سال پیشآنیل 67
00عالی
۲ سال پیش? Bahar ?
۲۱ ساله 30خیلی عالی بود . عاشقانه ، ترسناک ، هیجانی. این رمان بهترین عالی بود . واقعا زیبا بود . مرجان جون دستتون درد نکنه بابت رمان عالیتون.موفق باشید.هزار بارم بخونم، سیر نمیشم ازش😍 خسته نباشید 👏🏻😍❤️
۲ سال پیشباران
۲۳ ساله 01تا یه جایی تونستم ادامه بدم در کل خوب بود ولی هرچی میخونم هی کش میاد و خوابم میبره وسطش چی بگم میتونست خیلی مهیج تر و صحنه تکراری کمتر داشته باشه
۲ سال پیشMeri
۳۳ ساله 20عالی بود عین یه سریال هیجانی
۲ سال پیشحدیث
۱۹ ساله 31بینهایت زیبا 😍و البته#ترسناک
۲ سال پیش
fati
۱۳ ساله 00من رمان های زیادی میخونم ولی است اولین رمانی بود که خیلی دوسش داشتم ای کاش فصل دوم داشت