رمان سایه ی پناه روایتگر زندگی دختری به نام پناه ست. که در زندگی خود با چالش جدیدی رو برو خواهد شد، که زندگیش را به محیطی جدید و آدابی جدید خواهد کشاند. اجباری زیبا برای تولد یک زندگی جدید. امیدوارم خوانندگان این رمان از سر کاستی ها و ضعف آن بگذرند و با من در این داستان همراه باشند. پناه دختر خود ساخته ای است که مادر خود را از دست داده است و با پدرش زندگی میکند. زندگی خیلی متوسطی دارد و مثل همه ی هم سن و سالهایش آرزوهای زیادی در سر می‌پروراند که در طی یک حادثه با روی دیگری از زندگی آشنا میشود. او یک شخصیت عادی و عام دارد که از این جهت شبیه هر کسی در این جامعه میتواند باشد. … (پایان خوش)

ژانر : عاشقانه، ازدواج اجباری، همخونه ای

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۳۷ دقیقه

مطالعه آنلاین سایه پناه
نویسنده: کهربا

خلاصه :

رمان سایه ی پناه روایتگر زندگی دختری به نام پناه ست. که در زندگی خود با چالش جدیدی رو برو خواهد شد، که زندگیش را به محیطی جدید و آدابی جدید خواهد کشاند. اجباری زیبا برای تولد یک زندگی جدید. امیدوارم خوانندگان این رمان از سر کاستی ها و ضعف آن بگذرند و با من در این داستان همراه باشند. پناه دختر خود ساخته ای است که مادر خود را از دست داده است و با پدرش زندگی میکند. زندگی خیلی متوسطی دارد و مثل همه ی هم سن و سالهایش آرزوهای زیادی در سر می‌پروراند که در طی یک حادثه با روی دیگری از زندگی آشنا میشود. او یک شخصیت عادی و عام دارد که از این جهت شبیه هر کسی در این جامعه میتواند باشد. … (پایان خوش)

به نام ایزد منان

نمیدونم چی شد که این همه ظلم و ستم رو قبول کردم.شاید پیش خودم فکر میکردم دارم کار درستی انجام می دهم.

حالا توی اون اتومبیل لعنتی سیاه رنگ نشسته بودم،وبه مکان نا معلومی که حتی یک بار هم نرفته بودم،می رفتم.باورم نمیشد که پدرم با من این کار را کرد.یعنی من چه گناهی کرده بودم؟.شاید اصلا بچه ی پدر نبودم..آه باز این فکر اومد سراغم،من که میدونم اون واقعا بابامه،پس چرا اینقدر اراجیف میگم.چاره ای نبود.اتفاقی بود که افتاده.پس باید میرفتم تا ببینم چی پیش میاد.خسته بودم آخر خیلی یهویی راه افتادم.

از صبح که سرکار رفته بودم حتی یه وعده درست غذا هم نخورده بودم.دلم بد جور ضعف میرفت.به خاطر هیجان و استرسی که داشتم گلوم خشک شده بود.دلم میخواست بخوابم.حالا که کاری از دستم بر نمی آمد،لااقل تا رسیدن به آن جهنم باید می خوابیدم.اما امان از این شکم گرسنه که آرام نمیشد.از داخل کیفم بسته نیمه بیسکوییت را بیرون آوردم و شروع به خوردن کردم.بیسکوییت ساقه طلایی که فکر میکنم از یک هفته پیش در کیفم مانده بود.جالبه اون لحظه برایم حکم چلو کباب را داشت.با ولع میخوردم.

د ر گیر و دار فر و دادن لقمه های بیسکوییتم بودم که متوجه شدم راننده با تمسخر از آینه من را نگاه میکند. و پوزخندی روی لبهایش است.شاید اگر سرحال بودم جواب پوزخندش را به نحو احسنت میدادم،اما حالا اصلا حوصله بحث و دعوا نداشتم.بگذار این بنده خدا هم دلش خوش باشد که من را مسخره کرده.

آخیش یه خورده شکمم سیر شده بود و خواب به چشمانم آمده بود.سرم را به صندلی نرم اتومبیل تکیه دادم و چشمانم را بستم.نمی دونم کی خوابم برد،اما با صدای بسته شدن در اتومبیل از خواب پریدم.با عجله به ساعت موبایلم نگاه کردم وای دوساعت کامل خوابیده بودم.یعنی این مدت در راه بودیم؟!دیگه عصر شده بود و هوا کمی خنک تر.

راننده دوباره سوار اتومبیل شد و اتومبیل رو از یه در بزرگ سفید رنگ وارد یه باغ بزرگ کرد.

وای خدایا زندان من چقدر بزرگ بود.پر از درخت و گل و یه جاده ی سنگ فرش که به ویلای بزرگ و دوطبقه ای ختم میشد.نمای ویلا کاملا سفید بود با چهار ستون بلند،که دو به دو جلوی ساختمان قرار داشتند.بوی گل اطلسی مشامم را پر کرده بود انگار کسی کل این فضا را با چمن و گل فرش کرده بود.استخر بزرگ جلوی ساختمان پر از آب بود و چند قوی سفید در آن شناور بودند.وسط استخر هم یک مجسمه بزرگ سفید از زنی بود که خیلی مسخره از همه تنش آب فواره میزد.اوف عجب حال میداد که با همین لباس ها شیرجه میزدم در اون آب.آه بلندی کشیدم.اتومبیل جلوی در ویلا ایستاد،مردی که کت و شلوار مشکی و پیراهن سفیدی به تن داشت و حدودا پنجاه ساله به نظر میرسید از پله های جلوی ساختمان پایین آمد.

راننده در عقب اتومبیل را باز کرد و من فهمیدم که باید پیاده شوم.با قدمهای سست و لرزان پیاده شدم. و بند چرم کیفم را محکم در مشتم فشردم.مرد کت و شلواری جلو آمد نگاهی به سر تا پای من کرد انگار که به یک جزامی نگاه میکند و بعد گفت:

-خوش اومدی ،لطفا دنبالم بیا.

حرصی شده بودم،اما نمیتوانستم چیزی بگم.پس به اجبار دنبال سرش راه افتادم.مرد با قدمهای موزون و بلند به داخل ویلا رفت و من پشت سرش وارد شدم.یک و رودی دایره ای بزرگ که یک میز گرد وسطش بود با یک گلدان خیلی بزرگ پر از گلهای رنگارنگ.اطراف ورودی چندین کمد و جا رختی بود.یک خانم که لباس سیاه رنگش با پیش بند سفید تور دوزی شده به تن داشت جلو آمد،کمی خم شد و گفت:

-خانوم خیلی خوش آمدید لطفا لباسهاتونو به من بدید.

خنده ام گرفته بو د و بدتر چشمامم اندازه دو تا بشقاب شده بود.درست مثل سریال های خارجی بود این برخورد.در همان لحظه مرد کت و شلواری با صدای عصبانی گفت؛

-نمی بینی چیزی نداره؟برو چمدونشو از سهراب بگیر ببر اتاقش.

وبعد رو به من که همونجور گیج و منگ نگاهشون میکردم گفت:

-دختر جون کیفتو بده ببره اتاقت و خودت هم دنبال من بیا.

کیفم را دست زن دادم و زیر لب تشکر کردم،و با قدمهای تند به دنبال مرد راه افتادم.به یک سالن بزرگ رسیدیم پر از تابلو فرش،مبلمان گرانقیمت ومجسمه های زیبا.وسط سالن دو ردیف پله موازی هم قرار داشت که با پیچ زیبایی به طبقه بالا ختم میشد عرض پله ها وسیع با ارتفاع کم که هر کدام یک پاگرد وسیع داشتند که آینه و کنسول های زیبایی در آن قرار داده بودند.با خودم فکر کردم که باید از پله ها بالا برویم اما آن مرد از کنار پله ها گذشت و به در بسیار بزرگ و کنده کاری شده ای رسید.در را با یک دست هل داد و کنار در ایستاد و با چشم به من اشاره کرد که وارد شوم.من هم همانطور متعجب از در گذشتم و سالنی زیباتر از سالن قبلی را دیدم که یک میز غذا خوری بسیار بزرگ در آن قرار داشت به رنگ سفید و طلایی به همراه مبلمانی به همان رنگ.در طرف دیگر هم یک دست مبلمان سیاه رنگ با کوسن های طلایی قرار داشت .تا به حال این همه اثاث را یکجا ندیده بودم.آب دهانم را قورت دادم و حیرت زده اطراف را نگاه میکردم که با صدای مرد اخمو به خودم آمدم.

-بیااینجا.

مرد در اتاقی راباز کرد و به داخل رفت و گفت:سلام آقا آوردمش.

صدا که بم و بسیار پر جذبه بود گفت:پس منتظر چی هستی بیارش داخل.

مرد به من نگاهی انداخت و گفت:بیا دیگه دختر جون آقا منتظره.

توی دلم گفتم:(آقا دیگه کدوم خریه،غلط کرده که منتظره).

اما با این حال وارد شدم.یه اتاق کار شیک و تمیز با یک میز کار بزرگ و صندلی چرخان که رو به پنجره بود .بوی توتون کاپیتان بلک و یه دست مبلمان چرم درست مثل فیلم پدر خوانده.

یکهو خنده ام گرفت،نکنه اینم رییس مافیاست فکر کنم الان قرار بود جون من رو بالا بیاره تا برگرده و من اون قیافه خبیثش رو ببینم.در فکر بودم که باز هم همان مرد که حالا حکم راهنما را داشت گفت:بیا روی این مبل بشی ن.رفتم و روی کاناپه چرمی نشستم انگتر در یک گودال پر از پر فرو رفتم.بوی واکس مبلمان مشامم را پر کرد.کمی خودم را جمع و جور کردم و گرنه از راحتی مبل هر لحظه ممکن بود ولو شم سیخ نشستم و به مردی روی صندلی که پشتش به من بود خیره شدم.ای آقا الهی بمیری که زندگیمو خراب کردی.حالا برای نوکری اومده بودم یا چیز دیگا خودمم نمیدونستم.هی آقا نظری بر ما کن.بابای ما هم که حرف درست و حسابی نمیزد فقط گفتباید بری به خاطر من برو.وحالا من با 25سال سن شده بودم عروسک خیمه شب بازی.یه دو سه دقیقه ای گذشته بود که بالاخره رضایت داد و صندلیش رو چرخوند طرف من. مرد کت و شلواری که رو بروی من نشسته بود و پاهاش رو روی هم انداخته بود با اون صورت سه تیغه شده اش مشغول بررسی چندین برگه بود و سرش کامل گرم بود.موهای جوگندمی،کت و شلوار دودی پیراهن سورمه ای و عطر تلخ دقیقا تیپ یک وکیل را داشت. ابرو هاشو بالا انداخته بود و تند تند چیزیو مرور میکرد.وقتی متوجه شد نگاهش میکنم لبخندی زد که من هول شدم و سرمو به طرف اون صندلی چرخان برگردوندم و با اصل کاری این ماجرا چشم در چشم شدم.

وای عجب پیرمرد خوش تیپی بود.نکنه قرار ه که زنش بشم.حالا بدم نیست لااقل آرزو به دل از این دنیا نمیرم یهپول و پله ای هم این وسط گیرم میاد.خودم از فکرم خنده ام گرفته بود.

پیرمرد چشمان عسلی و موهای جو گندمی،سبیل قاجاری سفید رنگ و ابروهای پری داشت.کت و شلوار سیاه با پیراهن ابریشمی سفید و دستمال گردن مشکی با خالهایی به رنگ نقره ای به تن داشت.چشمهای عسلی آشنا و پوست گندمگون.خیره به من نگاه میکرد که من هول کردم و بی اراده گفتم:

-سلام آقا.

پیرمرد پیپش را روی میز گذاشت و گفت:

-سلام دختر جون به خونه خودت خوش آمدی.

بعد انگار در اجزای صورت من به دنبال چیزی میگشت کمی با دقت چهره ام رو بر انداز کرد و گفت:

-همونجوری هستی که فکرشو میکردم.البته تا پنج سال پیش مدام زیر نظر داشتمت اما خوب حالا هم زیاد عوض نشدی.

بعد نفس عمیقی کشید و با تمسخر گفت:

-اون پدر احمقت چطوره؟!

یکهو احساس کردم هرچه خون در بدنم دارم به صورتم هجوم آورده،با حرص و صدایی که کاملا بی اراده بلند شده بود گفتم:

-هی آقا حواست به حرف زدنت باشه.تو به چه حقی به پدر من توهین میکنی؟

در همین هنگام مرد کت و شلوار پوش و جذاب با عصبانیت

گفت:

-ای دختر خیره سر به آقا احترام بزار این چه مدل صحبت کردنه اونم با بزرگترت.؟

پیرمرد با حرکت دستش او را وادار به سکوت کرد و با آرامش رو به من گفت:

-برای اولین بار و آخرین بار بهت میگم که با من درست صحبت کن وگرنه می اندازمت جلوی سگ ها تا همچین قیچیت کنند که تکه بزرگه ات همون زبونت بشه فهمیدی؟

اونقدر وحشتناک کلمات رو در عین آرامش ظاهریش به زبان آورد که نزدیک بود خودم رو خیس کنم.حالا خوبه از ظهر تا حالا آب نخورده بودم وگرنه مبل خوشگلش به گندکشیده میشد.آنقدر ترسیده بودم که در دلم به خودم خفه شو ای گفتم و در مبل بیشتر فرو رفتم.

پیرم د نفس عمیقی کشید و گفت:

-از این به بعد اینجا زندگی میکنی.باید زودتر از این ها می آمدی اما بنا به دلایلی نمی شد که یکی از اون دلایل اینه که من حدود پنج سال ایران نبودم.اینو بدون که من سبکسری قبول نمیکنم.باید هرچه از گذشته داری ببوسی و کنار بگذاری.رفتارت رو خانمانه میکنی.این طرز لباس پوشیدنت که به شدت عادی و افتضاحه کنار میگذاری.یه خانم هست که هرچی نیاز باشه بهت یاد میده.تا وقتی همه چیز رو کامل یاد نگرفتی اجازه نداری توی جمع حاضر بشی.اتاقت کامله و میتونی اونجا راحت وقت بگذرونی.سر کار قبلیت نمیری من از طرف تو استعفات رو فرستادم.لازمه بهت بگم توی این امارت همه چیز طبق برنامه و اصوله.در ضمن خوش ندارم کسی به قانون های

اینجا بی احترامی کنه.حالا هم برو وبزار من استراحت کنم.

《چه پیرمرد احمقی بود چه فکری میکرد .خواستم اعتراض کنم که انگشتش را به معنای سکوت جلوی بینی اش گرفت.مکث کردم اما به زور جلوی خودم رو گرفتم که لیچار بارش نکنم.پیرمرد پر مدعا چه واسه خودش مبره و میدوزه.چهار سال زحمت و کار منو به هدر داده.چه هارت و پورتی میکنه.نظم و قانون؟وای برمن چه بکشم از دست اینا》.

همینجور که دردل با خودم صحبت میکردم به بیرون رفتم.جلوی در اتاق همون خانومی که کیفم رو گرفته بود منتظرم بود.به نظر مهربون می اومد.لبخندی به روش زدم و گفتم:

-من پناه هستم.حالتون خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن لبخند خجولی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوشحالم از آشناییتون خانم.بفرمایید بریم اتاقتونو نشونتون بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان دادم و پشت سرش راه افتادم.کنار در فلزی ایستاد،فهمیدم آسانسوره.خوب با عقل جور در میومد که یه همچین تمارتی واسه دو طبقه آسانسور داشته باشه.وارد آسانسور شدیم.هنوز در بسته نشده باز شد و به طبقه دوم رسیدیم.یه سالن بزرگ با یه دست مبل راحتی قهوه ای سوخته.یه سیستم صوتی و تصویری مدرن و چندتا پوست گاوبزرگ به عنوان فرش بروی پارکت های قهوه ای .چندین آباژور شیک و مدرن.برعکس طبقه پایین که کاملا نوستالژیک بود.اینجا خیلی مدرن تزیین شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در دو طرف سالن بعد از پله ها دوراه رو وجود داشت .راهروهایی به عرض سه متر که یکی با کاغذ دیواری تیره پوشیده شده بود و دیگری با کاغذ دیواری طلایی.در هر کدام چندین در بود که بعد از دقت متوجه شدم پنج در هستند که شامل پنج اتاق خواب در هر طرف میشد یکی در انتها و دقیقا روبرو وچهار تای دیگر دو به دو رو به روی هم.خانومه به سمت راهروی طلایی رنگ رفت.در اتاق دوم از سمت راست را باز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمایید خانوم ،اتاقتون اینجاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای عجب اتاقی بود .این ندل اتاق ها رو تا اون زمان فقط در مجلات و اینترنت دیده بودم.دیوارها به رنگ سفید صدفی و صورتی روشن بودند.یک تخت دو نفره سفید با روتختی و کوسن هایی به رنگ سفید نقره ای و صورتی.دو پاتختی طرفین تخت قرار داشت که روی آن آباژ ور های شیک سفید بود.روبروی تخت میز آرایشی بود و در کنار میز دری که مسلما سرویس بهداشتی بود. کنارپنجره سرتاسری دیوار روبروی در که با پرده حریر و ساتن تزیین شده بود مبل سه نفره و یک میز قرار داشت .و دقیقا در دیوار کنار در کمدبزرگی قرار داشت.همه چیزشیک و تکمیل بود.اما فقط در لحظه ورود من رو به خودش جذب کرد وبعد دلم هوای همان اتاق کوچک دوازده متری خودن با اون تخت زهوار در رفته رو کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در فکر آپارتمان خودمان بودم که با صدای اون خانوم به خودم آمدم و به قیافه ساده اون چشم دوختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم،وسایلتون رو توی کمد چیدم.کیف دستی تون هم همونجاست کنار وسایلتون.موبایلتون روی پاتختی هست.شام راس ساعت نه شب سرو میشه.لطفا تشریف بیارید پایین.فعلا با اجازتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست از اتاق خارج بشه که سریع بازوشو گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه لحظه صبر کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرجاش ایستاد و به سمت من برگشت. بازوشو ول کردم و به سمت تخت رفتم و لبه ی تخت نشستم.آهی کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگفتی اسمت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فرزانه هستم خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینجا چکار میکنی یعنی اینکه شغلت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من و سه تا خانم دیگه و پنج تا مرد برای آقا کار میکنیم.به علاوه آشپز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حتما اینجا خیلی شلوغه که اینقدر کارکنانش زیاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گاهی بله خانم.اما معمولا آقا بزرگ و دوتا از نوه هاشون اینجا هستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستی اسمش چیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عذر نی خوام کیو میگین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بینیمو خاروندم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همین آقا بزرگ دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم ایشون جناب بهراد هستند.بزرگ خاندان بهراد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اسمشون بهراد هست یا فامیلشون؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فامیلشون بهراد هست و اسم کوچیکشون امیر ارسلان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو زدم زیر خنده .بیچاره فرزانه یکه خورد و با تعجب نگاهم میکرد.به زور جلوی خنده ام رو گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایشون با امیر ارسلان نامدار نسبتی داره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب نوه هاشون چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونا هم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز بقیه حرفشو رو نزده بود که یه خانوم میانسال جلوی در ظاهر شد.خانمی نسبتا چاق با کت و دامن زرشکی و روسری ساتن سیاه رنگ.رو به فرزانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فرزانه کارت تموم شد یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من از جا بلند شدم.فرزانه که رنگش پریده بود رو به من تعظیم کوتاهی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با اجازتون خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وخیلی سریع از اتاق خارج شد.اون خانم میانسال وارد اتاق شد.روبه روی من ایستاد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوش آمدی خانوم پناه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ودستش را به سمت من دراز کرد.با او دست دادم و با تعجب به صورت سفید و براقش زل زدم.تک سرفه ای زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من مدیر این ساختمان هستم.به عبارتی اینجا رو میگردونم.چهل ساله که اینجا زندگی میکنم.در واقع بعد از احدی دست راست آقا هستم.به حرف من گوش کن تا اینجا راحت و آسوده زندگی کنی خوب؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج و منگ گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منظورم اینه که طبق قانونی که من برات تو ضیح میدم عمل میکنی .آقا روی وعده های غذایی حساسه و باید حتما سروقت انجام بشه.شما هم مثل بقیه باید سر میز حاضر بشی.بالباس مرتب.گرسنه نیستم و حالم خوب نیست و رژیمم و اینا هم به گوش آقا نمیره.در ضمن از فردا خانومی به اسم هلن می آد برای آموزش رقص،آداب معاشرت و هرچیزی که لازم باشه.مثل انتخاب لباس و آرایش و ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای خدایا چه خنده دا انگار که در عصر رنسانس بودم.هوفی کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه فهمیدم.حالا که فعلا مجبورم اطاعت کنم اما واقعا نمیدونم چرا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرتا پای منو نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا برو یه دوش بگیر .یه عصرانه سبک برات سفارش دادم که میارن توی اتاقت.استراحت کن و آروم باش به زودی همه چیزو میفهمی.راس ساعت نه پایین باش .متوجه شدی دخترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی حالی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله قربان .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن لبخندی زد و از اتاق خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتو و روسری امو در آوردم و روی تخت انداختم.کلیبس موهامو هم در آوردم.الان حس بهتری داشتم.به سمت در کنار نیز توالت رفتم.وانو باز کردم یه حمام شیک و وان براق.همه چیز تمیز و مرتب بود .اول از همه دستشویی رفتم و بعد هم لباسامو بیرون آوردم و پریدم زیر دوش.آب ولرم بدن خسته و کوفته ام رو نوارش میکرد.برای چند لحظه ذهن خسته ام آروم گرفت.یادم افتاد به یک هفته پیش که خسته و کوفته از کار به خونا برگشتم.بابا رو دیدم که روی کاناپه نشسته بود و تند و تند سیگار دود میکرد.با صدای بلندی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهای علی آقا،مگه شما سیگار رو ترک نکرده بودید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبه طرفش رفتم.خیلی ناراحت و گرفته به نظر میرسید.ولو شدم روی کاناپه رو برویی و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام سرورم.کشتی هات غرق شده بابایی؟یا اینکه بازیاد مامان افتادی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکهو زد زیر گریه.قلبم داشت از حرکت می ایستاد رفتم کنارش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابایی داری منو میکشی چیشده؟جون پناه گریه نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بشین بابا تا بهت بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون جا پایین پاهاش نشستم دستام روی زانوهاش بود.گلوم خشک شده و عرق از بدنم راه افتاده بو د.هاج و واج نگاهش میکردم،گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پناه بابایی!اگه من یه کار ازت بخوام واسم انجام میدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره بابایی ،شما جون پناه رو بخواه.مگه تا حالا هرچی گفتی انجام ندادم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اما این یکی یه خو رده سخته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هرچقدر هم سخت باشه باز انجام میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فقط قسم میدم تو رو به خاک مادرت که چیزی نپرسی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشک و چشمای متعجب نگاهش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شاید لازم بشه که بپرسم بابایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه نه قول بده که نپرسی چون من به دلایلی نمیتونم حرفی بزنم و توضیحی بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای بابایی داری منو میترسونی بخدا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره اشکهاش ریخت و با صدای بلند گریه کرد .هول شدم وگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابایی الهی درد و بلات بخوره به سرمن.تو رو روح مامان گریه نکن.باشه،باشه.هرچی شما بخواهی ،هرچی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شما بگی.فقط گریه نکن.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا علی آهی کشید.سیگارش رو خاموش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پنج شنبه یه آقایی میاد دنبالت و تو رو میبره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باحیرت و دهان باز نگاهش کردم.انگار که خواب میدیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون ... اون تو رو میبره پیش یه نفر دیگه،قول شرف دادم که چیزی رو واست تعریف نکنم و توضیحی ندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زحمت فک خشک شده ام رو تکون دا دم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا اون آقا کی هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همین رو بدون که یه آدم خیلی پ قدرته،واین قرار از قبل تعیین شده بود که حالا باید بهش عمل بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باعصبانیت ا ز جلوی پاهای بابا بلند شدم و با حرص گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی چی بابا؟این حرفها چیه؟شما دارید منو میترسونید.مگه قراره کجا برم ؟حالا گیریم که رفتم مگه قراره چی بشه؟مگه قراره برنگردم؟بابایی ح ف بزن مگه سریال تلویزیونی یا رمان تخیلیه چی میگید شما؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا ،با صدای آهسته و پر از بغضی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه عزیزم قرار نیست برگردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه شهر هرته که برم و بر نگردم،پس شما این جا چکاره ای؟اصلا این آدم کیه که میخواد منو از شما دور کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا کلافه دستی به صورتش کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نپرس بابا .نپرس ،قرار شد نپرسی .قسمت دادم به مادرت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به شدت تکون دادم و با بغض گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا شرمنده،من نمیتونم قبول کنم و نمیتونم با اونی که نمیشناسم جایی برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونوقت با جون من و خودت بازی کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جیغ گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی چی که با جون شما و خودم بازی میشه؟بابا تو رو خدا درست حرف بزن ببینم چیشده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا از جاش بلند شد .احساس ک دم کمرش خمیده شده به سمت اتاقش حرکت کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونجایی کا میری جای بدی نیست.نگران نباش.اما باید بری این یه قراره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرفش حرکت کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هی میگی قراره قراره.آخه به من چه.من که این قرار رو نگذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا به سمت من برگشت با چشمای خیس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به حرمت خاک مادرت،به حرمت حقی که بر گردنت دا رم رو حرفم حرفی نزن.شرمنده ام نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باحرص گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا سری تکان دا د و به اتاقش رفت و منو با دنیایی سوال تنها گذاشت،توی شک بودم،انگار خواب میدیدم.تا همین امروز صبح زندگی من عادی بود.مامان هشت سال پیش در اثر یه تصادف فوت کرد.و بابا همه توانشو به کار گرفت که هم پدر باشه و هم مادر.زندگی آرومی داشتیم چه آن زمانی که درس میخواندم و چه این چهار سالی که شاغل بودم..هرشب غذا رو آماده میکردم و کارهای خونه رو انجام میدادم.یه آپا تمان نو د متری در یه منطقه متوسط شهر داشتین که حتی آسانسور هم نداشت.طبقه سوم اون ساختمان چهار طبقه بود.اما واقعا زندگی آرومی داشتیم.من بودم و بابا.فامیل بابا هم بودند.مامانم تک فرزند بود و پدر و مادرش رو هم از دست داده بود.پدرم دوتا خواهر داشت و یه برادر.یکی از خواهرها و برادرش سوئد زندگی میکردن .عمه بزرگم به ما ن دیک تر بود و سه دختر داشت که هر سه ازدواج کر ده بودند.تنها سرگرمی من چند تا دوستی بودند که باهم بیرون می رفتیم و خوش بودیم.اونها اکثر اوقات به خونه ما میامدند .سپیده دوست دو ران دبیرستانم بود که به تازگی ازدواج کرده بود.مینا و آذر هم دو ووست دوران دانشگاهم بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم بعد ازدواج به همراه شوهرش برای ادامه تحصیل به هندوستان رفت و مینا هم اخیرا به آلمان رفته بود.تنها آذر برای من ماندده بود.که جای بسی شکر داشت.اکثر آخر هفته ها یا من خونه اونا بودم یا اون خونه ی ما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدن و به آشپزخونه رفتم.کباب شامی هایی رو که دیشب آماده کرده بودم از یخچال بیرون آوردم و درون ماکروویو قرار دادم.خیار شور و گوجه و کاهو رو با یه فکر مشغول خورد کردم.ماست ها رو توی کاسه ریختم و روی آن رو با پونه تزیین کردم.میز رو چیدم.با خودم گفتم حتما بابا از صبح هیچی نخورده.رفتم در اتاقش و در زدم .باصدای گرفته ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیاتو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل شدم روی تخت دراز کشیده بود و سیگار دود میکرد.سعی کردم صدامو شاد کنم و با خوشحالی ساختگی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاشو علی آقا اون سیگارو خاموش کن بیا ببین چی واست پختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من گرسنه نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وا بابا معلومه که گرسنه ای .پاشو پاشو دیگه به خداحال ندا رم منت کشی کنم .پاشو دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه بابا .من به حرفت گوش میکنم.خودت گفتی اونجا جای بدی نیست.پس حالا خیالت راحت باشه که مک میرم.قرار نیست که تا ابد اونجا باشم درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب پاشو زود باش که مردم از گرسنگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا یه نیم نگاه پر از غصه به من انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مطمینی؟می ری واقعا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره بابا میرم،حالا پاشو بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینقدر دوستش داشتم که حتی اگر منو به زندان هم نی فرستاد می رفتم..نمیخواستم غصه بخوره.از جاش بلند شد و به همراه من به آشپز خونه اومد.روی صندلی نشستم ،بابا دستهاشو توی سینک شست .با اخم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هزار بار نگفتم اینجا دستتو نشور بابایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابابه سمتم اومد و سرم رو بوسید.روی صندلی روبه رو نشست و خیره نگاهم کرد.چندتا کباب شامی گذاشتم در بشقابش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بخور علی آقا اینقدر هم منو نگاه نکن.و خودم شروع به خوردن کردم.بابا ،با صدای آرومی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون که آبرومو نبردی و بدون اینکه بفهمی موضوع از چه قراره همه چیز رو قبول کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لقمه توی گلوم موند.امیدوار بودم که این ها همش یه شوخی باشه اما نبود.با آب لقمه رو فرو دادم و به صورتشکسته بابا نگاه کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب حالا کی باید برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیدونم همین روزها .گفته که خبرمون میکنه.اگر چیزی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لازم داری میتونی با کارت من خرید کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من چیزی لازم ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لباسی ،کفشی،چیزی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا هیچی لازم ندارم مگه میخوام برم عروسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا سری تکون دادو مشغول بازی کردن با کتلت ها شد.با لبخند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونا توپ نیستن ها!که هی شوتشون میکنی .بخور !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبابا لقمه ای در دهانش گذاشت و باز در خودش فرو رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طی چند روز آینده هیچ اتفاقی نیوفتاد.من حتی به دوستم آذر هم چیزی نگفتم.تا اینکه بالاخره روز پنج شنبه که از سر کار برگشتم آقا سهراب(راننده همان اتومبیلی که من را به باغ آورد)را دیدم.که روی کاناپه کنار بابا نشسته بود و بادیدن من از جا برخواست،سلام و علیکی کردم و به آشپزخونه رفتم و زیر غذا رو روشن کردم.بابا صدا م زد و من به سالن رفتم و کنارش نشستم.دستمو در دستان گرمش فشرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دخترم حالا وقتشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکهو قلبم از جا کنده شد.با ترس به بابا نگاه کردم.بابا ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وسایلت رو آماده کردم،برو ببین اگه چیز دیگه ای لازم داری بردار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض به صورت غمگین بابا چشم دوختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس واقعیت بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا سرش رو به زیر انداخت.ازش دلگیر بودم چرا هیچ مقاومتی نمیکرد.چرا اینقدر مرموز شده بود.؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا حرفی نمی زد؟چرا؟چرا؟چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم نمی خواستم کم بیارم و زا خودمو ضعیف نشون بدم.کیفم رو بر داشتم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من آماده ام کجا باید بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا حیرت زده نگاهم میکرد.مرد از جاش بلند شد از لباساش معلوم بود که راننده است.کت و شلوار سرمه ای پوشیده بود با کلاهی شبیه کلاه پلیس ها.اشک های بابا سرازیر شده بود.اما دل من از سنگ شده .اومد جلو و منو محکم در آعوشش فشرد سروگونه و چشمامو بوسید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مواظب خودت باش و از من دلگیر نشو اونجا که رفتی همه چیزو میفهمی.من به سادگی ازت نگذشتم.همیشه دوستت دارم دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفی نمیتوانستم بزنم.دچار یه نوع بی تفاوتی شده بودم.یه نگاه به اطراف انداختم همه چیز مرتب بود.یادم افتاد به غذایی که روی اجاق بود،بی هیچ خرفی به آشپزخانه رفتم .یک میز یه نفره چیدم و ته چین را در ظرفی ریختم و روی میز گذاشتم.واز آشپزخانه خارج شدم.کفشهای آل استارم رو پوشیدم .بابا هنوز هم همانجا ایستاده بود و منو نگاه میکرد.راننده چمدان به دست از آپارتمان خارج شد.به بابا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غذاتون سرد میشه.ته چین داریم که خیلی دوست داری.دستاتو بشور بابایی.من زود بر میگردم.قرصاتو هم سر وقت بخور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستهای بابا رو دیدم که به و ضوح میلرزید.از در خارج شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبا بغض به دنبال راننده راه افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصدای کسی که از پشت در حمام منو صدا میزد به خودم اومدم،صدای فرزانه بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم عصرانه اتون رو روی میز چیدم.حوله هم توی کابینت حمامه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زور گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه فرزانه خانم.ممنونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه صدایی نیومد.حوله تن پوش رو برداشتم و پوشیدم و از حمام خارج شدم.یه سینی روی میز جلوی کاناپه بود.یک تکه کیک شکلاتی ،یه بشقاب از میوه های تابستانی و یه لیوان نسکافه.یکهو دلم ضعف رفت.بی خیال غصه ها و اشکهای داخل حمام شدم و رفتم روی کاناپه نشستم و با عجله شروع به خوردن کیک شکلاتی که فوق العاده هم خوشمزه بود شدم.همزمان نسکافه داغ رو هم مزه میکردم.مثل نخورده ها شده بودم وقتی سیر شدم ازجام بلند شدم و به پشت پنجره رفتم.منظره باغ و استخر پیدا بود.درختهای سبز.گلهای رز سفید،قرمز و صورتی.چمن های مخملی که حتی در رویا هم تصور نمیکردم.که در این شهر دود گرفته وجود داشته باشند..با حوله روی تخت افتادم،نرم و خنک بود.گوشه ای از لحاف را روی پاهایم انداختم.گوشی موبایل رو برداشتم و برای بابا پیامی فرستادم که:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

《سلام بابایی.من رسیدم،همه چیز روبراهه،نگران نشو،ودوستت دارم.》دکمه ارسال رو زدم و تلفن رو خاموش کردم.سرم از شدت فشار عصبی و خستگی به مرز انفجار رسیده بود.همین که چشمانم رو بستم گیج خواب شدم و در کمتر از چند دقیقه خوابم برد.نمیدونم چقدر خوابیده بودم که با صدای زنی که همزمان شانه ام را تکان میداد از خواب پریدم.صورت تپل همان خانوم بود.با ترس و حالتی گیج گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیشده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگر نگفتم باید ساعت 9پایین باشی؟پاشو که ده دقیقه بیشتر وقت نداری.سریع یه لباس درست و حسابی بپوش و بیا پایین تا آقا عصبانی نشدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زحمت از تخت پایین اومدم. به سمت سرویس بهداشتی رفتم یه آب مختصر به صورتم زدم و بر گشتم.در کمد دیواری رو باز کردم و یه جین سیاه رنگ و بلوز حری آبی نفتی که بهترین بلوزم بود رو پوشیدم.کفشهای سیاه بدو ن پاشنه عروسکیم رو هم پا کردم .موهامو که مثل جنگل بود به زحمت برس کشیدم و بالای سرم با چند تا گیر سیاه جمع کردم.روی میز پر بود از عطر و کرم و لوازم آرایش از بهترین مارک ها.کمی آرایش کردم که صورت پف کرده ام بهتر به نظر برسه .به ساعت نگاه کردم دقیقا نه بود کمی هم عطر دیور رو که روی میز بود به خودم زدم .من فوقش میتونستم یه عطر صد تومنی بخرم وای از این جامعه پولدار چه میکنند.از اتاق خارج شدم و به سمت پله ها رفتم.همه جا ساکت بود انگار کسی در منزل نبود به پایین پله ها که رسیدم فرزانه از جلوی آشپزخانه بزرگی که در طرفی از سالن بود به سمتم آمد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم عجله کنید.آقا منتظره الانه که عصبانی بشه.باید برید اون سالن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دو به سمت سالن دیگه رفتم در کنده کاری شده رو هل دادم و وارد شدم .آقای بهراد پشت میز ب رگ غذا خوریبااون صندلی ها ی زیبا و زیاد نشسته بود درست در راس میز.کت و شلوار سفید و پیراهن نخودی پوشیده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست مثل داماد ها .به کنارش رفتم دستامو در هم گره کردم و آهسته سلام کردم.یه نگاه به سرتا پام انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بشین اینجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی سمت راست نشستم .با سر به فرزانه اشاره داد و وفرزانه سوپ سفید رنگ رو درون بشقابهای گود کشید و رفت .من هاج و واج بودم تحت تاثیر جبروت محیط

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم.با صدای آقای بهراد به خودم اومدم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شروع کن دختر جون امروز منو خیلی معطل کردی.چون بار اولت بود میبخشم ولی دفعات دیگه به سادگی ازش نمی گذرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو پایین انداختم و قاشق رو توی سوپ زدم و کمی از سوپ رو مزه کردم.اینقدر لذیذ بود که استرسم رو فراموش کردم و از اونجایی که درباره غذا شوخی با هیچ احدی نداشتم شروع به خوردن کردم .چند دقیقه بعد یه مرد کت و شلوار پوش جوان که پیراهن سفید به تن داشت به سرعت وارد سالن شد کمی مانده به میز ایستاد کمی خم شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام آقا .با من کاری داشتید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای بهراد دور دهانش رو با دستمال سفره پاک کرد و رو به مرد جوان که بلند قامت هم بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پسرها کجاهستند چرا برای شام نیامدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قزبان آقا زاده ها عذر خواهی کردن و گفتن امشب برای شام خدمت نمیرسن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا چه کاری دارن که نیومدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قربان وانیا خانم از سفر برگشتن و آقا زاده ها رفتن استقبال ایشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-که اینطور!خوب اگه کاری نداری میتونی بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عرضی داشتم جناب بهراد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حرفتو بگو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میخواستم بپرسم برای میهمانی فردا باید کجا رو آماده کنم اینجا،هتل یاویلا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه مهمونی کوچک که دیگه این حرفا رو نداره همین جا خوبه.زیر نظر خودم هم هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قرران داخل سالن یا بیرون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آلاچیق ها رو آماده کن کنار گلخونه باشه بهتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم قربان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه کاری نداری میتونی بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد جوان کمی خم شد و با سر با اجازه ای گفت و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزانه با دختر دیگه ای که خیلی به خودش شباهت داشت وارد سالن شدند و دو دیس در دستهاشون بود.که مرغ سوخاری .استیک و سبزیجات بود .من کمی مرغ سوخاری و پوره سیب زمینی خوردم و جناب سلطان هم فقط سبزیجات بخار پز و تکه کوچکی استیک.بعد از تمام شدن غذا ش رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از اتاقت راضی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به صورت پر جذبه اش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله ممنونم.راضیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببینم دختر جون تو لباس مناسب تری نداشتی که بپوشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به خودم انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از نظر شما لباس من چه ایرادی داره من که متوجه نمیشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این لباس بیشتر مناسب قدم زدن در باغه .نه اولین شام رسمی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

《ای پیرمرد خرفت .پس مثل تو خوبه با اون کت و شلوار سفید زشتت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به هر حال فردا صبن هلن میاد و تو رو از این وضه در میاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینو گفت و صندلیشو عقب وکشید و بدون حرفی از سالن خارج شد.وباز هم من گیج و منگ موندم.حدود پنج دقیقه همان جا نشستم اما بعد از جا بلند شدم و به سالن قبلی رفتم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم.پشت میز آشپزخانه سه زن و دو مرد نشسته بودند .که تا متوجه من شدند همه از جا بلند شدند .من خجالت زده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای تو رو خدا بشینید من بد موقع اومدم.راستش هیچکی نبود حوصله ام س رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در این هنگام ،فرزانه دیس به دست وار د آشپزخانه شد .وبا خنده به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم شما اینجایی ؟ بزارید بقیه رو معرفی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت میز رفت و دیس ها را روی میز گذاشت .اول همان دختر که شبیه خودش بود را به من نشان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این خانوم خوشگل فرحنازه خواهرم دوسال ا ز من بزرگتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرحناز با من دست داد و لبخند زد.فرزانه به مرد جوون که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه پیش به سالن آمده بود اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینم آقا سامان نامزد من که کار تدارکات رو به عهدا داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سامان با لبخند سلام داد .فرزانه به سهراب اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقا سهراب رو هم که میشناسی راننده آقا هستن.و پدر شوهر من .به عبارتی بابای سامان.و ایشون هم عفت خانوم مادر سامان .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به هردو سلام کردم.عفت خانوم زن محجبه کوتا ه قد و سفیدی بود که چندین کیلو اضافه وزن تپلش کرده بود .لبخند خیلی زیبا و.گرمی داشت.به عفت خانم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از آشناییتون خوشحالم خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون دخترم غذا رو که دوست داشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله ممنون دستپخت شما بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله دخترم .من آشپز اینجا هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه عالی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب دیگه همه رو معرفی کردم فقط دربون و باغبون ها موندن که اونا رو هم بعد خودت میبینی.آهان مینو خانومو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم یادم نبود،همون خانمی که دیدی اون مدیر اینجاست.این رو هم بگم که .آقا خیلی بهش اعتماد داره و اون اینجا حکم صاحب خونه رو داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی این خونه اینقدر کار داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرحناز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-البته خانم.اینجا گاهی اینقدر شلوغ میشه که نگو.ماهر کدوم وظایف خودمونو داریم.من و فرزانه مسوول تمیز کاری هستیم،عفت خانوم آشپزی،سهراب خان راننده آقاست.وسامان هم که تدرکات اینجا و هتل رو انجام میده.در آخر مینو خانم هست که اونم فقط دستور میده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه خندیدند.من هم لبخند زدم و گفتم؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-که اینطور!به هر حال از دیدنتون خوشحال شدم.من تا حالا نمیدونم دلیل بودنم اینجا چیه اما با حضور شما این اقامت اجباری برام راحت تر میشه.فقط یه سوال این آقای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد بچه نداره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عفت خانم گفت؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عزیرم مگه میشه بچه نداشته باشه؟آقا یه پسر و دختر داره که هر دو سالیان زیادیه که امریکا زندگی میکنند.در واقع کارهای اونجا رو میگردونن.آقای بهراد هم چند وقتی یکبار میره و به بچه هاش سر میزنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موضوع جالب شده بود پس بچه داشت.با لبخند و صدای مهربونی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نوه چی؟نوه هم داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره دخترم پنج تا نوه داره.پسرشون آقا کامیار دو تا پسر دارند و دخترشون خانم کاملیا،دوتا دختر و یه پسر .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم سن و سال نوه ها رو هم بپرسم که با صدای مینو خانم به پشت سرم نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عفت خانم!پرحرفی بسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینو نگاهی به سرتاپای من کرد انگار که از ظاهرم راضی نبود و بعد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم پناه شما میتونی بری اتاقت باید صبح زود بیدار بشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من که عادت داشتم همیشه تا دو و سه بامدا د بیدا ر باشم با حرص نگاهی به مینو خانم کردم و با همه خداحافظی کردم و به اتاقم رفتم.کمی کمد و کشو ها رو زیر و رو کردم و بالاخره ساعت یازده لباس خوابمو پوشیدم و روی تخت ولو شدم.هندز فری را در گوشم فرو کردم و ترانه ای آرام رو انتخاب کردم.رمان جدیدی که در موبایلم ذخیره بود را باز و شروع به خواندن کردم.ودر نهایت بعد از گوش کردن به سه آلبوم موسیقی و خواندن یک رمان بلند و بالا وقتی فهمیدم ساعت سه بامداد شده ،اتوماتیک وار چشمهام روی هم افتاد و خوابیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با صدای پرندگانی که بین شاخ و برگ در ختان سر وصدا میکردند بیدار شدم.به ساعت موبایلم نگاه کردم وای خدایا تازه ساعت هشت صبح بود.《ای بر پدر هرچی گنجشکه با اون صدای زشت و نکره اشون》.سرمو زیر لحاف کروم و چشمهامو به هم فشردم چندین دقیقه به خودم خوابو تلقین کردم اما بی فایده بود.چون خواب از سرم پریده بود.پس از تخت خواب پایین اومدم.لباس خواب مسخره و مستهلکمو با همون شلوار جین دیشبی و بلوز سفید ساده عوض کردم. موهامو برس کشیدم و با کش بستم.صورتمو با آب خنک شستم.کمی کرم و رژ زدم و از اتاق خارج شدم.مزیت این خونه این بود که حتی اگر صاحبان خانه هم خواب بودند ،کار کنانش بیدار بودند.تصمیم گرفتن به آشپزخونه برم.از پله ها پایین رفتم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم.کسی اونجا نبود.به سراغ یخچال رفتم.یه لیوان آب خنک برای خودم ریختم و یه نفس سرکشیدم.عادت داشتم قبل از صبحانه حتما یک لیوان آب بخورم.《خوب حالا ببینیم توی این یخچال در ان دشت چی پیدا می کنم.وای خدایا کیک شکلاتی!》.کیک رو از یخچال بیرون کشیدم.تکه ای از اون رو در بشقاب گذاشتم وبا چنگال به جون کیک افتادم.وقتی ته بشقاب رو هم پاک کردم،ظرف رو شستم و از آشپز خانه بیرون آمدم.تصمیم گرفتم به باغ برم و یه قدمی بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عجب هوایی بود بوی گلها و چمن ها همه جا رو پر کرده بود.بو رو با شدت به درون ریه هام کشیدم و از پله ها پایین رفتم.از دور سامان و فرزانه رو دیدم که داشتند از صندوق عقب اتومبیل یه چیزهایی رو بیرون می آوردند.می خواستم برم پیششون که یه صدایی از پشت متوقفم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهای خانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم وای خدایا این دیگه کی بود؟!عجب هیکلی!چه پری چه دمی عجب بالی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول به با فتن توهمات ذهنی خودم بودم که با اخم های در هم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با شما هستم .بیا اینجا ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت اون حرکت کردم. یه شلوار آدیداس سیاه رنگ و تک پوش خاکستری به تن داشت.یه دست توی موهاش کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسه کمک اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای بابا میگم اومدی واسه کمک به خدمتکارا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدم بگم مرتیکه من خدمتکار نیستم اما زبونم نمیچرخید که حرفی بزنم.مبهوت نگاهش میکردم.دوتا چشم عسلی با رگه های میشی،پوست گندمگون،بینی کشیده و کمی سربالاداشت.موهای خرمایی شو هم طبق مد روز به صورت یک ور بالا زده بود.پیشانی صاف و براق وحالا که میخندید دو تا چال خوشکل هم روی گونه هاش داشت.همانجور با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب منو هم که وارسی کردی؟حالا برو یه لیوان نسکافه واسم بیار بعد هم جای پرسه زدن اینجاها برو به بقیه کمک کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینو گفت و رفت و روی صندلی سفید مخصوص باغ لم داد .مشغول کار کردن با گوشی موبایلش شد.به آشپ خونه رفتم ،عفت خانم مشغول خورد کردن سیب زمینی بود.تک سرفه ای کردم و بلند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام عفت خانم صبح شما بخیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام خانم .بفرمایید براتون صبحانه بیارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه ممنونم،خوردم یه چیزی.عفت خانم یه آقایی توی تراس نشسته بود و به من گفت براش یک لیوان نسکافه ببرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عفت خانم یکهو از جا بلند شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای وای خاک برسرم فکر کرده که شما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اشکال نداره،حالا انگار چیشده گل به سرتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه خانم شما بفرمایید من خودم براشون می برم.آقا زاده یه خورده بد اخلاقه.حرفی که بهتون نزد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه نه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آشپزخونه خارج شدم که دیدم مینو خانم با یه خانم قد بلند وزیبا وارد شدند.به طرف من اومدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پناه خانم!ایشون هلن هستتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن لاغر اندام با موهای بلوند و کت و دامن شیک خاکستری رنگ و کفشهای پاشنه ده سانتی،یه نگاه به سرتاپای من انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام پناه جان من هلن هستم.موافقی بریم اتاقت و کارمون رو شروع کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاج و واج نگاهش کروم.چشمهای قهوه ای نافذی داشت.یه لبخند جذاب زد و به سمت پله ها حرکت کرد.من هم درست شبیه جوجه اردک زشت پشت سرش راه افتادم.دقیقه ای بعد هر دو روی کاناپه راحت اتاق من نشسته بودیم.هلن پاهاشو روی هم انداخته بود و دقیق به من نگاه میکرد.من هم سرمو پایین انداخته بودم و با ناخنهام بازی میکردم..هلن نفس بلندی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب عزیزم،آقای بهراد از من خواستند که یه چیزایی رو به شما آموزش بدم.مثل درست و طبق قانون رنگ و مد لباس پوشیدن.درست راه رفتن.طرز صحیح غذا خوردن و ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط حرفش پریدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید هلن خانم.ایشون فکر میکنند من از جنگل اومدم؟که می خواهند این چیزها رو به من یاد بدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه عزیزم این چه حرفیه.اما زندگی کردن با آقا و در این

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محیط یه چیزهایی میطلبه که شما باید بلد باشی.مثلا چند تا رقص رسمی،خوب بلدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بلد نیستم .اما اینا ملزوم زندگی نیستند که آقاتون اینقدر تاکید میکنه روش.حالا چه تفاوتی داره که من رقص رسمی بلد باشم یا نباشم.توی این جامعه که مردم به فکر یه لقمه نون و بدبختی هستند ایشون فکر چه چیزایی هستن ههه واقعا سر بی فکری دارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلن لبخند کم رنگی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عزیزم من مقصر نیستم .می بینی که منم واسه همون یه لقمه نونی که تو میگی دارم کار می کنم.خوب تو تا به حال توی یه محیط ساده و عام زندگی کردی،اما الان اومدی به یه سطح بالاتر اجتماع از نظر رفاه و آداب و هر چیزی که فکرشو بکنی.قانون رو اینجا آقای بهراد مشخص

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میکنه ،پس بهتره بی دردسر این کارا رو انجام بدیم.منو بهچشم دوستت نگاه کن قصد من فقط کمک کردن هست،تو میخوای بین این جماعت زندگی کنی پس باید تا حدی همرنگ جماعتشون بشی.از طرفی تو که چیزی از دست نمیدی تازه چند تا چیز جدید رو هم یاد میگیری.موافقی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه ای بالا انداختم.حرفاش منطقی بود این بنده خدا هم فقط یه مربی بود ،پس گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هلن جون من فقط کمی ایرانی بلدم برقصم و هیپ هاپ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبه اما اینا به کار ما نمیاد.باید تانگو رو خوب یاد بگیری.در ضمن اگر شما به من اجازه بدی و خوب همکاری کنی،خیلی راحت همه چیز رو در عرض چند روز بهت یاد میدم.حالا چون نمیخوام خسته بشی اول از کمد لباسهات شروع میکنم.اجازه که میدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و سرمو به نشونه مثبت تکان دادم.هلن از جاش بلند شد و به طرف کمد لباس رفت. درش رو باز کرد و کمی لباس هارو برانداز کرد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب تو به تعدادی لباس و کفش داری البته مانتو شال و چیزای دیگه .که من سایزت رو مینویسم و همه چیز رو خودم واست مهیا میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به سراغ میز آرایش رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب این لوازم آرایش ،کرم و عطرها رو که خودم واست تهیه کردم.یه دست نوشته واست توی کشو گذاشتم که زمان و طرز استفاده از کرم ها روش نوشته شده و تو باید بعدا مطالعه اشون کنی.فردا پس فردا هم یه آرایشگر میاد توی خونه تا یه سرو سامونی به موهات و صورتت بده و بدنت رو اپیلاسیون کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هلن جون این کارها رو که دیگه خودم بلدم و انجام میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میدونم عزیزم اما من بهتر میبینم که این کار رو آرایشگرمون انجام بده.اوکی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه ای بالا انداختم وروی کاناپه نشستم.آمد و کنارم نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من هر روز صبح دو ساعت می آم و باهم صحبت میکنیم.دوست داری امروز از کجا شروع کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا حوصله اشو نداشتم به غرورم بر خورده بود.انگار من ازپشت کوه آمده بودم که اینطور با من رفتار میکردند .درسته ثروتی نداشتم اما همه ما عضو همین جامعه بودیم.همه ما هر روز در همین شهر دود زده زندگی میکردیم.هلن وقتی دید من نمیخواهم جوابی بدهم.گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا از ترکیب رنگها و ست کردن آنها باهم شروع کنیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم شانه ای بالا انداختم و شروع به بازی با انگشتانم کردم که از صبح تا حالا شده بود بهترین وسیله سرگرمیم.هلن یکریز و بدون استراحت حرف میزد.رنگ های اصلی،فرعی،مکمل،انواع نور،تاثیر اونها روی روح وروان،جذابیت رنگهاو....اینکه واسه مهمونی کوکتل چی بپوشم،واسه شب چی؟مهمونی دو نفره،قرار کاری،قرار عاشقانه و ....یکی نبود بهش بگه که من سه چهار تا مانتو داشتم که همه جا میپوشیدمشون اداره و مهمونی و خیابون.واقعا دنیای عجیبیه !یکی فکر یه لباس ساده ست که بتونه باهاش رفت و آمد کنا اما به همون هم وسعش نمیرسه.یکی هم سر خودشو درد میاره با این آداب و رسوم بیخودی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلن گفت و گفت ،وبعد هم بلند شد و منو حسابی متر کرد.درکمد رو باز کردیه شلوار خاکستری با تاپ سفید و یه جفت کفش پاشنه بلند ببرون آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا امروز فعلا اینو بپوش،موهاتو هم اتو کن دورت بریز.توی کشو مقداری اکسسواری و بدلیجات هست.یه تل نقره ای واست گذاشتم اونو بزن و یه جفت گوشواره مروارید هم بنداز به گوشت.چیز بیشتری لازم نیست.واسه امروز کافیه،یادت باشه که ظهر راس ساعت 13باید سر میز باشی.حالا هم اگه سوالی نداری و همه چیز اوکی هست من برم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواستم بگم خیلی خجسته ای از اول هم کاری باهات نداشتم.اما مثل یه خانوم محترم سری تکان دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون بابت توضیحات مفیدت و کمک هات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار خوشش اومد چون صورتش بشاش شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش میکنم گلم.چیزی ازت بسازم که دهن همه این فامیل از ما بهترون وا بمونه.تا فردا بای خوشکلم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم لپمو بوسید و از در خارج شد.بیچا ره نمیدونست که این کارهاش فقط وقت تلف کردنه.حالا باز هم خوب بود که دلش خوش شد اصلا یادم نمیامد که چی گفت ،روی تخت ولو شدم،عجب گیری کرده بودم.اگر خونه خودمون بودم این روز جمعه ای داشتم توالت و حمام رو برق می انداختم.ویا غذا درست میکردم.و مسلما یه شلوار چیت گلدار راحت پام بود و یه تک پوش ساده.ناهار رو که میخوردم با بابایی تخته نرد بازی میکردم .پفک میخوردم و بعد با همان دهان پر از مانده پف روی کاناپه خوابم میبرد.عصر هم با آذر به خیابان ولیعصر میرفتیم و یا یه پاساژ که بیشتر دید زدن اجناسی بود که حتی قدرت خرید یکیشون رو هم نداشتیم.بعد که خوب لباسای مارک رو میدیدیم میرفتیم شوش یا بازار بزرگ و چند تا بلوز و شلوار چینی میخریدیم.شب هم یه ساندویچ میخوردیم و بعد با همون پراید قدیمی و پر از صدای آذر بر میگشتیم.خدا وندا چه روز گاری بود حالا من اینجا روی این تخت پر زرق و برق نشسته بودم،چه کارهایی که باید انجام میدادم.انگار میخواستم برم عروسی.اون بلوز و شلوار انتخابی هلن رو برای جشن عروسی مریم دوستم خریده بودم و البته خیلی هم ولخرجی کرده بودم.من بد لباس نمی پوشیدم اما هرگز لباس گران نمیخریدم یعنی وسعم نمیرسید.به همون تقلبی ها راضی بودم.تازه مثل اکثر همطبقه ای هایم فکر میکردم خوشتیپ هستم.البته طرفدار جنس مخالف هم زیاد داشتم که حتما تیپم خوب بود که اینها به من عرض ارادت داشتند.در افکار جامعه شناسانه از نوع توهمی خودم غوطه ور بودم که چشمم به کفش پاشنه ده سانتی افتاد به سرعت از جا پریدم و کفشها رو در کمد انداختم و همون کفش فلت عروسکی ساده امو بیرون آوردم اینم ا اون جمله جنس چینی های مورد علاقه ام بود.کفش رو کنار لباس هام گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موبایلمو برداشتم وشما ه بابا رو گرفتم.با دومین زنگ جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام عزیزم سلام قربون چشمات .خوبی ؟خوش میگذره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هی جای شما خالیه.چه خبرا؟.خونه ای بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه عزیزم دارم می رم یه خورده سوغات بخرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسوغات واسه کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داداش برام یه دعوتنامه فرستاده،گفتم حالا که خیالم از بابت تو راحته یه سر به خواهر و برادرم بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم گرفت.آخه چجوری از بابت من خیالش راحت بود.توی این خونه غریب که هنوز نمیدونستم چه کسی هستند و من چه حکمی براشون دارم،چکار میکردم؟چطور به فکرمن نبود انگار اون هم ازنگهداری من بعد هشت سال خسته شده بو د.پس بابا هم راحت شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصدای الو الو گفتن بابا به خودم اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب ...خوبه خیلی خوبه،حالا به سلامتی کی عازم هستی پدرم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به همین زودی عزیز بابا.به وقتش خبرت میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه بابا من دلتنگتون هستم عصر میام خونه یه سر بهتون میزنم.وسایلتون آماده میکنم،یه چیزی هم میپزم که واسه چند روز داشته باشید.بدطور دلم فکر غذا خوردنتونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه عزیزم .آقای بهراد عصبانی میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص وتشر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهراد دیگه خر کیه؟مگه اختیار من دست اونه.من اول اختیارم دست پدرمه بعد هم خودم که به سن قانونی رسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا با صدای ناراحت و گرفته ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دخترم قولت یادت رفته ؟یه خو رده تحمل کن تو به من قول دادی یعنی واسه من ارزش قایل نیستی؟به نظرت من بچه خودمو به خطر میندازم.مطمئن باش اونجا در امانی حتی بیشتر از زمانی که با من بودی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره قول دادم پدرم اما نگفتی که من اینجا زندانیم و نمیتونم بیام بهت سر بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عزیزم این شرایط همیشگی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بحث کردن بی فایده بود.پس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب بابا اشکال نداره.ببخشید دارن منو صدا میزنن باید برم .شما هم پشت فرمونی پس مزاحمت نمیشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه دخترم مواظب خودت باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حتما خداحافظ بابایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-در پناه خدا.خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکمه قطع اتصال رو زدم و روی تخت افتادم و از ته دلم گریه کردم.آخه این چه مسخره بازی بود.مگا من اسباب بازی این جماعت بودم؟.گیر یه مشت آدم از خود راضی افتاده بودم،تف به این شانس.اونقدر گریه کردم که دیگه اشکی برای ریختن نداشتم.چشمهام سنگین شده بود .ساعت موبایلم رو برای دوازده تنظیم کردم و خوابیدم تا شاید کمی روح خسته ام آرامش پیدا کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازنگ موبایلم از خواب بیدار شدم.کمی عضلاتم رو کش دادم ازتخت پایین اومدم و به پشت پنجره رفتم.باغ خلوت بود درست مثل شهر ارواح.با بی میلی به حمام رفتم و یه دوش حسابی گرفتم.دیروز که فقط گربه شویی کرده بودم،اما امروز به تلافی دیروز پوست خودم رو کندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از یه دوش حسابی بیرون آمدم.سشوار کشیدم و بعد هم با اتو مو به جان موهام افتادم و حسابی صافشون کردم.بلندی موهام تا پایین کمرم میرسید.چشمهام میشی بود.و موهام خرمایی تیره که گاهی هم به مشکی میزد.صبح ها که بیدار میشدم رنگ چشمهام میشی خیلب روشن بود اما وسط روز تیره تر میشد.پوست سفید و گونه های برجسته داشتم.لبهای متوسط و کمی برجسته.همان سالی که مادرم تصادف کرد من که روی صندلی جلو بودم بینی و دنده هایم شکست که بعد عمل زیبایی انجام دادم و حالا صاحب بینی کوچکتری نسبت به قبل شده بودم البته بابد دستهای اون پزشک گوش و حلق و بینی را میبوسیدم که زیادی دستکاری نکرده بود و بینی اگ کاملا طبیعی به نظر میرسید.کمی آرایش کردم.لباسم رو پوشیدم.با همون کفشهای فلت چینی ام .تل نقره ای که فکر کنم قیمتش چند برابر کفشم بود رو به موهام زدم و جای اون گوشواره مروارید پیرزنی یه جفت گوشواره پروانه پر از نگین را به گوشم انداختم.قرار نبود کاملا طبق خواسته بقیه عمل کنم.به ساعت نگاه کردم ده دقیقه تا ساعت یک ظهر مانده بود .خدا رو شکر که وقت اضافه آورده بودم.از اتاق خارج شدم و به طبقه پایین رفتم.فرحناز ظرف سالاد به دست به طرف میز قهوه ای و دوازده نفره کنارسالن که مشرف به آشپزخانه بود میرفت.حواسم به برانداز کردن میز و اطرافش بود که صدایی از پشت باعث شد یکه بخورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام بانو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف صدا برگشتم،یه پسر قد بلند چشم و ابرو مشکی و خیلی هیکل دار بایه لبخند عریض به سمتم اومدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به به سلام خانم پناه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو به سمتم گرفت به صورت مهربان و جذابش نگاه کردم موهاشو خیلی ساده بالا زده بود.یه کت و شلوار مدادی با پیراهن مشکی پوشیده بود.یقه پیراهنش چند تا از بالا باز بود و یه رنجیر فطور توی گردنش می درخشید دستم رو جلو بردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام .خوبید شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عزیرم خوش آمدی،پدر بزرگ گفت شمادیروز اومدید.مثل اینکه مهمان ویژه اشون هستید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهان پس این نوه آقای بهراد بود...بد هم نبود ..میشد به عنوان یه دوست دیدش...لبخند زیبایی چاشنی چهره ام کردم که آذر همیشه میگفت قیافه اتو شبیه گربه شرک میکنه...وباصدای زیری گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اسم شریفتون چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد ،دندون هوی ردیفش نمایان شد و با یه صداقتی که حس ششم من اونو درک کرده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من سوران هستم.نوه دختری بهراد بزرگ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم عمیق تر شد وقتی به آهستگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جناب سلطان رو میگم.حالا بیا بریم سر میز پناه جان،چه اسم نازی هم داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینو گفت و غش غش خندید.به دنبالش به سمت میز حرکت کردم.صندلی سمت چپ از راس میز را بیرون کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمایید بانو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوه چه با ادب هم بود.نشستم و تشکر کردم اوهم رفت و روی صندلی دوم از سمت راست نشست و به من خیره شد.از خجالت دستهامو از زیر میر بهم فشردم.اهمی گفت و افزود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب خانم پرنسس شما اینطور که فهمیدم دختر دوست پدر جون هستید آره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-در واقع هنوز خودم هم نمیدونم کی هستم و اینجا چکار میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه من یه دفعه به این جا اومدم د رواقع به اجبار پدرم.وقبل از این هم ایشونو ملاقت نکرده بودم ...از طرفی ایشون انگار زیاد هم منو نمیتونن تحمل کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-که اینطور!البته پدر جون گفتن که پدرتون قصد مسافرت دارند...وقراره شما مدتی اینجا بمونید.پدر جون با ما هم همونقدر جدیه که با دیگران...این یه خصلت قدیمیه که ترکش برای ایشون مشکله اونم در این سن وسال.ولی امیدوارم اینجا بهت خوش بگذره عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

《اوه خدای من،نمردیم و یکی بهمون گفت عزیزم.هعی چقد آذر گفت که دوست پسری چیزی دست و پا کن که عقده ای نشی...امان از گوش ناشنوای من ...حالا با یه عزیزم از سر عادت این پسره قند توی دلم آب شد》.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوران ناگهانی از جاش بلند شد و با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاشو پاشو که جناب اجل تشریف آوردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شک از جا بلند شدم و پشت سرم رو نگاه کردم.آقای بهراد با کت و شلوار تیره و پیراهن تیره تر ...به همرته همان مرد جوانی که صبح دیده بودمش و منو با خدمتکار اشتباه گرفت تشریف فرما شدند.صدای سوران را شنیدم -سلام بر پدرجون وسلام بر پسر دایی عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم با صدای خجالت زده و آرومی سلامی گفتم که فکر کنم حتی شنیده نشد...آقای بهراد به طرف من اومد.پسری که صبح دیده بودم با غرور خاصی نگاهم میکرد.مرده شور اون چشمای خوشکلشو ببرن...خودخواه خوشتیپ...پرروی باکلاس...خدایی عجب تیپی داشتا.بهراد بزرگ از سرتاپای منو برانداز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میبینم که با سوران آشنا شدی.می مونه نوه بزرگم سدرا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه اسم عجیبی بود تا با حال نشنیده بودم《سدرا》.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سدرا با اخم های در هم جلو آمد و دستش را به سمت من دراز کرد.پیراهن سرمه ای اندامی و شلوار پارچه ای مشکی پوشیده بود.چند تا از دکمه های پیراهنش باز بود...عجب عضلاتی داشت...دستم رو جلو بردم و دست گرمش رو گرفتم.سرشو زیر انداخت و با اخم غلیظی گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوشحالم از اینکه میبینمتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه صدای ضعیف گفتم:من هم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نشستن آقای بهراد ما هم نشستیم غذای اون روز قیمه،سالاد و میگو سوخاری بود.سوران با ادب و متواضعانه از من پذیرایی میکرد...و سدرا کل وقت با اخمهای در هم و سری پایین بدون اینکه به دیگران جتی یک نگاه بیندازد با غذای درون بشقابش ور میرفت.چند دقیقه ای بود که سر میز بودیم و من که جلوی دوتا پسر خوشتیپ و خوشکل و یه پیر مرد عنق نشسته بودم به بدبختی لقمه هامو میجویدم و فرو میدادم.پاهامو در زیر میز به هم میفشردم.گوشهام داغ کرده بود.خدا رو شکر که زیر موهام بودند وگرنه همه میفهمیدندکا چقدر عصبی و خجالت زده هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از ناهار با بلند شدن آقای بهراد پسر ها هم بلند شدند و من هم به تقلید از اونها ازجام بلند شدم.کارم از دیروز تقلید بود و گوش دادن به حرف این جماعت از ما بهترون.همه به سمت کاناپه ها ی راحتی رفتیم و نشستیم.خدایا من که حرفی نداشتم بزنم.کاش زودتر این جمع خسته کننده برن دنبال کارشون امانه سوران خیلی خوب بود همین حالا هم تا حواسشون نبود و باهم حرف میزدند برای من ادادر میآورد.که من به زور جلوی خودمو میگرفتم که نخندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جناب بهراد پیپ خراطی شده اشو چاق کرد و اولین پوک را که زدگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پناه!میل دارم که امشب توی مهمونی سدرا شرکت کنی.هلن هم میاد کمکت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم آقا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دونستم که هلن خودش یه فکری به حال لباس وبقیه چیز ها می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوران با عجله ای که در صداش هویدا بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پدر جون .پناه خانوم به چه دلیلی اینجا هستند؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.