رمان تکنیک های مخ زنی
- به قلم حمیده خوشبخت
- ⏱️۲۳ ساعت و ۳۱ دقیقه
- 37.7K 👁
- 843 ❤️
- 278 💬
نگار رویاهای من، با باتلاق ترسناکی دست و پنجه نرم میکنه؛ نوجوانی! اون دلش میخواد زندگیش پر از هیجان باشه و از دوران نوجوانیش نهایت لذت رو ببره. اما نمیدونه چهطوری! همهچیز از رفتن به اصفهان شروع میشه؛ وقتی که به کارهای پلید برادرهاش پی میبره و اون زمانه که یه جنگ شروع میشه. یه جنگ بین سه تا مدرسه که از قضا دقیقا کنار هم هستن.
- بازم ممنون. خداحافظ! بخشید مزاحمتون شدم.
با مهربونی جوابم رو داد:
- خواهش میکنم گلدختر. بین صحبتمون زیادی از برادرهات تعریف کردی، سلام برسون.
با یادآوری سه قلوها مثل همیشه خندیدم و باشهای زمزمه کردم. سهقلوها شاید بهترین دوستهای من بودن و هستن!
با قدمهای آروم و خانومانهای که مامان بهم یاد داد، سمت خروجی رفتم و سعی کردم قلبم رو از نگاه معصومانهی دیگران آزار ندم. شالم رو مرتب کردم و سریع خارج شدم.
بابا با سیس خفن و به قول خودش جذابی، موهای سفیدش رو جلوی آینه مرتب میکرد و زیر لب قربون صدقه خودش میرفت.
- آخ اسد! یادش بهخیر. دخترای محل جونشون واسه من میرفت؛ به مولا که پیش ملکه حیف میشم.
با خنده و لیلی کنان سمت وانت رفتم و همزمان که خیاری از داخل سبد میوهها بر میداشتم گفتم:
- اِ بابا! چیکار به مامان داری؟ اینکه مامان پولهات رو ازت میگیره و بهت اجازه نمیده حتی با این سن به زنهای دیگه نگاه کنی و مجبورت میکنه واسه سه قلوها پول بریزی و هرشب باید غذا درست کنی و یه مرغ رو بیشتر از شما دوست داره دلیل نمیشه که مامان بد باشه.
حقیقتاً پشمهای خودم ریخته بود و دهنم از این حجم زنسالاری مامان باز موند. بابا با فاز این چیه من خلق کردم بهم زل زد و نفس شدیداً عمیقی کشید.
- باز داری خیار رو نشسته میخوری ابله؟ صد دفعه نگفتم توی امور من و مامانت دخالت نکن؟! هان؟ خوبه منم تو امور تو دخالت کنم؟
آب دهنم رو قورت دادم و با حالت متعجبی لبهام رو به هم فشردم؛ خیار رو با آه و افسوس سر جاش گذاشتم و زمزمهوار گفتم:
- ولی بابا... شما که همیشه تو کارهای من دخالت...
وقتی دید قراره ضایع بشه، چشمهاش رو گرد کرد و با تحدید صداش رو بالا بُرد که جد و آبادم گرخیدن.
- ساکت! بیتربیت و بیفرهنگ. هیچی دیگه! د رو راست بیا بگو به تو مربوط نیست.
با بهت کمرم رو صاف کردم و معترض و مبهوت دستم رو، داخل هوا تکون دادم و گفتم:
- چی چیو بیتربیت؟ من اصلا حرفی نزد... .
متاسفانه معلوم نیست دلار رفته بالا یا بازار میوه کساد شده که اعصابش یههویی تغییر کرده؛ وگرنه این حجم از خشم غیرقابل باوره.
پیراهنش رو صاف کرد و با اَخم جدیای پیچی به سیبیلهاش داد و غرید:
- حرف نزن. میخوای بگی من نفهمم؟
یا ابلفضل! یکی بیاد اینو جمع کنه. بیحرف تنها پلکی زدم و آهنگ هارمانم بابا نرده چافچافم تو ذهنم پخش شد. بیتوجه به نگاه بیا منو بخورش، گوشیِ سادهش رو از دستش گرفتم و به صفحش چشم دوختم.
- بیه! باز دلار رفته بالا، شما داری روی من خالی میکنی؟ حالا مگه واست بد شد؟! میوههاتم بهتر میفروشی.
آه افسوسواری کشید و گوشیش رو از دستم گرفت و همزمان با همون لحن گفت:
- نمیفهمی تو، بس که نفهمی. من الان خرج شما رو چهطور بدم؟ شهریه مدرسه چهارتاتون، لباس و لوازمالتحریر و هزار کوفت و زهرمار دیگه.
واقعا جلوی خودم رو گرفتم تا منت نذارم ولی شرایط کاری کرد منم با نگاه به پشممی، به خودم اشاره کنم و صدای طلبکارم تا هفت کوچه بالاتر بره:
- پدر من منت چیو میزاری؟! من از کلاس ششم شماره پام تغیر نکرد و کفشم رو هنوز دارم. چهار ساله کل لوازم تحریری که خریدم جلد کتاب و خودکار و دفتر بوده. لباسهای مدرسه هم از هفتم هنوز اندازمه.
سهقلوها همیشه زیادهخواه بودن و اسرار دارن قصر شاه اول صفوی رو داشته باشن.
واقعا فاز یک دختر خوب و مرتب رو برداشتم که با دیدن نگاه بابا فهمیدم همیشه باید احترام بزرگتر رو نگه داریم. لبخند غلط کردمی زدم و با قدمهای آرومی سمت درب شاگرد رفتم؛ در همون حال آروم و شرمنده زمزمه کردم:
- حق دارید، واقعا حق دارید. زندگی سخت شده، مرگ بر آمریکا!
***
- وای نگار جون خیلی کنجکاوم بدونم اونجا ساعت چنده!
لپهام رو با حرص باد کردم و تند- تند نفس عمیق کشیدم. آروم باش! ما انسانها باید همدیگه رو با هر خصوصیاتی، حتی عنبازی هم دوست داشته باشیم. این مژده شاسگول هم سرش!
با لبخندی که سعی داشتم واقعیش کنم، نیمنگاهی از پنجره ماشین به بابا انداختم و همزمان با لحن کشیده و صمیمانهای گفتم:
- عزیزم! تو همیشه انسان کنجکاوی بودی، واقعا احسنت بر عمو قنبر با این تربیت بینظیرش.
بلافاصله فهمیدم چه زهرماری گفتم و تا خواستم جمعش کنم، صدای معترضش کمرم رو شکوند. اَی بمیری!
- اِ نگار! عمو قنبر چیه؟ بابام دیگه اسمش محمد آرشامه. تکرار کن، محمد آرشام.
تصویر شوهرخاله قنبر با رکابی و پیژامه راهراه جلوی چشمهام نقش بست که با موهای فِر سفیدش سر خروس ریقوی خدازدهی خاله رو قربونی میکرد و همزمان آهنگ مهوش پریوش میخوند. اصلا اسم ترامپم بهش میاد ولی محمد آرشام نه!
تند- تند پلک زدم و سرم رو دو بار محکم به صندلی کوبیدم که آینه بغل ماشین زرتی افتاد. بیتوجه به ماشین قراضه بابا، با حالت متاثری دست روی دهنم گذاشتم و آروم زمزمه کردم:
- پناه بر گاد! اگه محمد، چرا آرشام؟
صدای نازک و ظریف مژده گوشم رو خراشید:
- چی؟ چی شد نگار؟
صاف نشستم و درحالی که به پمپ بنزین نگاه میکردم، با خندهی زوریای گفتم:
- هیچی هیچی. داشتم میگفتم چه خوب میشد اسم بابای منم عوض کنیم! البته مهم اینه خودش اسمش رو دوست داره.
اطرافش انگار شلوغ بود. باورم نمیشه! یعنی واقعا مژده شاسگول بورسی خارج شد؟ مبارکش باشه ولی به اکبر قناد هم اینو بگی بغض گلوش رو احاطه میکنه. با ذوق و خنده جوابم رو داد:
- آره! خیلی باحال میشه. اینجا داخل پاریس اسم جانات رو شنیدم؛ اسمش رو بزارید جاناتان.
ایح ایح خندید و متاسفانه شمدونیها خشک شدن. گوشی رو جلوی چشمهام بردم و با تعجب و لبخند ناباوری گفتم:
- وات ده هن؟ جاناتان؟ اون گاو داخل نون خ منظورش نیست؟!
با شنیدن خندههای تمسخرآمیزش قشنگ فهمیدم نه تنها ایسگای من، بلکه ایسگای بابا رو هم گرفته. با حرص و اَخم پوفی کشیدم و سعی کردم ادب رو رعایت کنم تا پسفردا پیش مامان چغولی نکنه خاک بر سر.
- عزیز دلی مژده جان! همیشه سلیقت پرفکت بود. حالا اونجا خوش میگذره؟
به لطف پروردگار عالم هستی خندهش قطع شد و بالاخره یکم مثل آدم حرف زد.
- آره! کاش تو هم حس من رو داشتی. حیف!
کاش همون پنج سالگی داخل دعوای خودت و امیر، امیر چنان میزدت که فلج بشی موجود کثیف. تنها موحود نفرتانگیز زندگیم فقط این آدمه. انقدر که افکار کثیف و بیمنطقی نسبت به اطرافش داره!
بدون حرف، درحالی که با نفسهای پی در پی سعی میکرد نسبت به توهینهاش آروم باشم، از پنجره گوشی رو سمت بابا گرفتم و صدام رو بالا بُردم.
- بابا اینو بگیر. مژدهست، با شما کار داره.
دست از خوش و بش کردن با مسئول پمپ بنزین کشید و بیحرف تلفن رو ازم گرفت. دوباره صاف سر جان نشستم و به آینه بغل بابا نگار کردم. نماد پایداری و مقاومت فقط این سایپاست! مشتم رو به آینه بغل کوبیدم که زارت... کاپوت بالا رفت.
بابا با تعجب به ماشین چشم دوخت و بیتوجه به منی که وجودم سرتاسر سم شده بود، با حیرت داد زد:
- یا ابلفضل، بسمالله قاسم الجبارین. فوت اینور، فوت اونور. این دیگه چی بود؟
توجه بعضیها به ما جلب شد. درحالی که با بغض پر افتخار ناشی از دیدن مقاومت این سایپا، به جلوم خیره بودم گفتم:
اطلاعیه ها :
سلام عزیزای دلم
خواستم بگم اگر این رمانو شروع کردید و اولش به دلتون ننشست لطفا زود قضاوت نکنید چون اولش سیر کندی داره اگر میخواید بزنید جلو و داستان جذابو از دست ندید🥰💜
حمیده خوشبخت | نویسنده رمان
عزیزم میتونی فایلش رو از چنل تلگرامم دانلود کنی
۷ ساعت پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
ببین وارد اپلیکیشن که میشی باید گزینه رمان جدید چی داریم رو بزنی تا برات بالا بیاد
۷ ساعت پیشدریا
00عالییییی بود ولی خنندیدم✨حمیده خیلی خوب بود رمان دوست دارم شخصیت نگار 👌
۴ روز پیشحلما
00حمیده جان من تا نصفه خوندم میگه بیقیش باید تو نرم افزار دنیای رمان بخونم ولی هرچی انجا نمی یاد باید از کجا دانلود کنم.
۱ هفته پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
سلام عزیزم از چنل تلگرامم میتونی دانلودش کنی
۱ هفته پیشOiram
00سلام حمیده من دقیقا تو یک هفته تا پارت ۴۵ فصل ۴ خوندم آنقدری عالی بود که نمیتونم مثلا پیدا کنم باید بهت بگم من شیاطین سیاه رو هم خوندم و بنظرم خیلی خلاقی:)
۲ هفته پیشهستی
40میزنم تو برنامه ولی نمیاد میگه آدرس اشتباهه...
۲ ماه پیش.!
00باید رمان های جدید رو بالا بیاری تا به رمان تکنیک های مخ برسی بعد خودشون میرن داخل لیست رمان
۴ هفته پیشنفس
00رمان جالب و شیرینی بود از این کلمه ها که خیلی قلمبه سلنبن 😂 توش استفاده نشده بود و برای منی که اکثراً از اون جور رمانا میخونم این جور رمان واقعاً جالب بود و انگار حرفاش و نوع نوشتنش با من یه جورایی همخونی داشت😁😘 طنز هم بود . واقعاً یکی از چند رمانی بود که من خواندم و توش واقعاً از خنده***میشدم
۴ هفته پیشناشناس
10حمیده جون خودت یه سرچ کن برو تو سایتای دانلود رمان ببین میارن؟! یا پولین یا گزینه دانلود ندارن
۴ هفته پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
خدا لعنتشون کنه😑دیگه جدی نمیدونم چی بگم یا همینجا میتونی بخونی یا هم تلگرام عضو بشی
۴ هفته پیشفاطیما
00عزیرم من نمیتونم ایدی تلگرامو بردارم چراا میخپام غضو کانالتون بشم
۱ ماه پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
داخل تلگرام سرچ کن رمان تکنیک های مخ زنی
۱ ماه پیشناشناس
10پیدا نکردم 🤦🏻 ♀️ باید اون پی دی اف شو بخرم؟
۱ ماه پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
ازه برو پی دی افشو از گوگل یا هم چنل من دانلود کن
۱ ماه پیشناشناس
00ممنونم ❤️🤍
۱ ماه پیشناشناس
00ای بابا میشه بگین من ادامه ی این جلد اول رمانو از کجا پیدا کنم ؟؟؟
۱ ماه پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
جلد دوم؟ داخل اپلیکیشن هست ولی اگر خود جلد یک منظورته میتونی از گوگل پی دی افشو دانلود کنی
۱ ماه پیشناشناس
00حمیده جون الان این جلد بکش تموم شد یانه ؟ میگه باید اپلیکیشن دنیای رمانو نصب کنی و ادامه رو بخونی من نصب کردم ولی ندارن فقط جلد ۳ هست
۱ ماه پیشهستی
00مرسییییی ولی فصل ۲ رو از کجا دان کنم ؟
۲ ماه پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
همین اپلیکیشن هستش ولی گوگل هم فکر کنم باشه♡
۲ ماه پیشهستی
00رمان عالی بود میگم من نمیدونم قبل و بعد جریان چیه فقط میدونم از جایی ک نگار رفت آسایشگاه شیراز تا جایی ک فیلمشان پخش میشه رو خوندم الان بقیش و باید کجا بخونم؟
۲ ماه پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
عزیزم فکر کنم باید از فصل دو شروع کنی:)
۲ ماه پیشرها
00حمیده جون هر کاری میکنم نمیشه شمام با این رمان باحالت بد مارو اسیر کری حالا من فصل اولو تا اونجه کا با رویا قرار میزارن خوندم بنظرت اکه ول کنم فصل دو رو بخونم بد میشه از اونجا چند پارت تا کامل فصل اول میمونه😀؟
۲ ماه پیشحمیده خوشبخت | نویسنده رمان
بابا فصل یکو حتما باید بخونی عزیز دلم من که گفتم فایلش رو از گوگل دانلود کن😭😂
۲ ماه پیش
-
آدرس وبسایت شخصی ثبت نشده است
-
صفحه اینستاگرام نویسنده hamikh19
-
آیدی تلگرامی نویسنده Hamideroman@
-
ارتباط از طریق واتس اپ ثبت نشده است.
فاطمه
00چرا نمی تونم جلد اول تکنیک خای مخ زنی رو بخونم؟ هرکار کردم نمیشه لطفا بگید چجوری ادانش رو بخونم