آفتاب دختر مغرور وخودخواهیه که طی مشکلاتی با کمک شخصی می تونه از پستی ها و بلندی های زندگی بگذره و تازه براش حقایقی درباره ی خودش و شخصیتش آشکار میشه که فکر می کنه خیلی دیره و….

ژانر : عاشقانه، کلکلی، همخونه ای

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۲ ساعت و ۲۲ دقیقه

مطالعه آنلاین شب های آفتابی من
نویسنده : ستاره صولتی

ژانر : #کل_کلی #همخونه_ای #عاشقانه

خلاصه :

آفتاب دختر مغرور وخودخواهيه كه طي مشكلاتي با كمك شخصي مي تونه از پستي ها و بلندي هاي زندگي بگذره و تازه براش حقايقي درباره ي خودش و شخصيتش آشكار ميشه كه فكر مي كنه خيلي ديره و….

ازبچگي فهميديم انواع واقسام بازي ها هست كه مي تونيم باهشون خودمونو سرگرم كنيم حالا چه خطرناك چه سالم چه مضر چه مفيد ... فقط وفقط سرگرمي ما مهم بود يه چيزي كه سرمونو گرم كنه گاه بازي هاي نشستني مثل مامان بازي ،گل يا پوچ ،گاهي هم بازي هاي پراز شور وشيطنت مثل فوتبال ،قايم با شك ويا وسطي .... ولي ... خدا نكنه ما توي عالم بچگي بزرگ شده باشيم وهنوزهم به دنبال سرگرمي باشيم وبازي هايي رو شروع كنيم كه نه تنها زندگي خودمون بلكه زندگي بسياري از اطرافيانمونو تحت الشعاع قرار بده ووقتي اتفاق بدي رخ بده مي فهميم چي كار كرديم وتازه تفاوت دوران كودكي وبزرگيمونو مي فهميم بازي هاي اون دوران به خوبي تموم ميشد ولي اين بازي ها مجازات سختي داره ... خيلي سخت ...... من از اون دسته آدمايي بودم كه توي عالم بچگي بزرگ شدم يه دختر جدي مغرور وكمي لوس كه فقط مي خواست حرف حرف خودش باشه ... از همه بالاتر باشه وبه همه به عنوان زير دستش نگاه مي كردغافل از اينكه بزرگي به شكلو قيافه وپول نيست ، بزرگي به عقله چيزي كه من نداشتم يانمي خواستم كه داشته باشم براي من تنها چيزي كه مهم بود غرورم بود وبا همين غرور خيلي از كسايي كه دوستم داشتن ودوستشون داشتمو ناديده گرفتم وبا تريلي هجده چرخ غرور وخودخواهيم از روشون رد شدم واين شد شروع بازي من بازي كه مجازاتش هم خيلي تلخ بود هم خيلي شيرين :

بابا سر تا سر ساختمون راه مي رفت وبراي خودش غر مي زد وتوتون توي پيپ رو با ته سنجاق قفلي بالا وپايين مي كرد ... راه مي رفت ... غر ميزد ... راه مي رفت ... غر ميزد ... فكر كنم ديگه كل خونه رو با قدماش متر كرده بود ... مامان با دلهره نگاهش بين من وبابا مي گشت بابا عصباني وناراحت ولي من خونسرد وبي تفاوت به مبل تكيه كرده بودم وپاهايم رو روي هم انداخته بودم وبدون هيچ عكس العملي با نگاهم ، بابا رو دنبال مي كردم ، مهتابم در حالي كه كتاب شيميش توي دستش بود با نگراني توي پله ها ايستاده بود وحتما طبق عادت بدش تمام پوست لبشو كنده بود .... بابا يه دفعه ايستاد وبه سمت من اومد با عصبانيت جلوي من كه باهمون استايل قبل روي مبل نشسته بودم قرار گرفت كمي خيره نگاهم كرد ودوباره راه افتاد يه دفعه با صداي بلندي فرياد زد :

-آخه سينا چشه ؟

خيلي خونسرد گفتم :

-پدر من سينا چش نيست منو سينا اصلا بهم نمي خوريم از نظر تيپو قيافه كه صفر ... درسم كه هركسي مي تونه با پول باباش بخونه كار شاقي نكرده ولي من چي از هرلحاظ از اون سر ترم .... بابا من دوست ندارم وقتي بغل شوهرم وايميستم همه با ترحم بهم نگاه كنن ....امل پدر من امل ...

با اين حرفم بابا به سمتم حمله كرد ولي من خونسرد نشستم تمام اين حركاتو از بچگي حفظ بودم ... ماما ن يه دفعه جلوي بابا پريد وگفت :

-نكن احسان....

هميشه همين بود بابا بهمون حمله مي كرد ولي مامان نمي ذاشت كاري كنه دلم مي خواست بهش بگم :بابا محض رضاي خدا بزار بياد جلو ببينيم چي ميشه، فكر كنم خود بابا هم توي اين حمله ها منتظر بود يكي جلوشو بگيره چون برخلاف قيافه ي جدي ولجبازش قلبه مهربوني داشت ....

-دختر اخه من چي بگم به تو ؟ خودت بگو چي بگم بهت ؟ ديگه ديونم كردي ... پسر به اون خوبي ونجيبي دوستت داره ولي تو چي .... ؟به جاي نجابتو خانواده دنبال چي مي گردي اخه .... ؟فكر كردي من خرم ؟ تا كي مي خواي منتظر اون پسره باشي ها ... ؟نمياد مي فهمي ؟ ن... مي .... ياد ....

مهتاب سريع با اون صداي نازش گفت :

-كي گفته نمياد بابا ؟اميد درس داره اگه بياد نمي تونه بر گرده ... مي فهميد ؟براي صدومين بار ... ويزاش فقط براي رفته ...

حالا بابا به سمت مهتاب حمله كرد،مهتاب باجيغ بلندي از پله ها بالا رفت وبابا داد زد :

-صبر كن ببينم چشم سفيد ... حالا توهم طرف اون بچه سوسولو مي گيري ؟

مامان دست بابا رو گرفت وبه سمت اتاق هم كف كه اتاق كاربابا بود كشوند ولي بابا همچنان برام خطو نشون مي كشيد ومنم با حرص گوش ميدادم :

-آفتاب خانم ،دفعه ي اخره دارم بهت مي گم يا اين پسره تا ماه ديگه بر مي گرده يا شده به زور زن سينا ت مي كنم .

مامان بابا رو به زور به اتاق هل داد وخودشم پشت سرش رفت ،نمي دونم چرا هميشه مي تونستم خونسردي خودمو در اين مواقع حفظ كنم ولي تا پاي اميد به موضوع باز ميشد منم عصبي مي شدم پالتومو كه كنارم روي مبل بود رو تنم كردم وبدونه اينكه دكمه هاشو ببندم رفتم دم پله ها وبا صداي بلند گفتم :

-مهتاب من دارم ميرم ، با من ميايي ؟

صداي جيغ مهتاب بلند شد :

-اره ...

-پس كتابتم بيار مامان باز گير نده بهمون ...

كيفمو كول كردم وجلوي آيينه ي ورودي رفتم شالمو درست كردم واز در خونه بيرون اومدم نگاهي به حياط خونه كه حالا از برف پوشيده شده بود كردم چقدر منو اميد از اين حياط خاطره داشتيم .... از پله ها سرازير شدم كه مامان با جيغو داد دنبالم افتاد وگفت :

-آفتاب تو رو خدا مادر ... تو اروم باش ... حالا بابات يه چيزي گفت تو جدي نگير ....

با تعجب بر گشتم نگاهش كردم بهم رسيد ودستمو كشيد سمت ساختمون ودوباره با التماس شروع كرد :

-آفتاب تو كه اهل اين كه كارا نبودي بيا بريم تو ...

چشمام از تعجب چهار تا شده بود دستمو از دست مامان كشيدم ويه قدم عقب رفتم ....

-مامان مي خوام برم ...

مامان دوباره دستمو گرفت وبا التماس گفت :

-نه نمي ذارم بري ... من با خون دل شماها رو بزرگ كردم

ودوباره دستمو كشيد منم دستمو كشيدم سمت خودم وبا لحن نيمه عصبي گفتم :

-ااا مامان اين كارا چيه ؟ ولم كن ...

مامان بغض كرد ومنو دوباره كشيد :

-آفتاب تو بزرگ تري بايد الگوي مهتاب باشي ... اونم پس فردا مي گه مي خواد بره ...

دستمو به زور از دست مامان كشيدم وگفتم :

-مامان نكن ...

بعد روبه ساختمون كردم وبا فرياد گفتم :

-مهتاب بدو ديگه ...

مامان بغضش شدت گرفت واومد جلوي من ايستاد ودستشو از هم باز كرد وگفت :

-افتاب ، خودت كم بودي دست اين بچه روهم گرفتي ببري ؟اصلا تو بگو مي خواي كجا بري ؟ كجارو داري كه بري ؟؟؟

كمي رفتم چپ كه مامان دوباره اومد جلوم رفتم راست مامان دوباره اومد جلوم وگفت :

-اگه مي خواي بري بايد از رو جنازي من رد بشي ...

بابهت داشتم مامانو نگاه مي كردم كه اشكاش سرازير شده بود ، نمي دونستم چي بگم من هميشه با مهتاب ميرفتيم بيرون ولي مامان از اين كارا نمي كرد با صداي خنده ي مهتاب منو مامان به عقب بر گشتيم آفرين آماده شده بود وهمين طور كه مي خنديد گفت :

-مامان دوباره اين فيلم ايراني آبكيارو ديدي ؟اخه به اين افتاب مي خوره بخواد فرار كنه ؟كلاسش به اين كارا نمي خوره ؟ باز منو بگي يه چيزي ....

چشماي گرد شدمو به مامان دوختم وبا تعجب گفتم :

-اره مامان واقعا فكر كردي مي خوام فرار كنم ؟

مامانم سريع جبهه گرفت وروبه منو مهتاب كه هنوز مي خنديد كرد وگفت :

-پس كجا ميريد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اين كاراي مامان هم خنده ام گرفته بود هم حرص مي خوردم كلا ادم ساده اي بود ولي اگه باهاش برخورد نداشته باشي متوجه نميشي وفكر مي كني يه آدم افاده ايه از كنارش رد شدم ريموت ماشينو زدم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبه قبل از جنجال بابا گفتم مي خوام برم خونه ي غزل ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان خنده ي ساده اي كرد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهان ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولي بعد دوباره اخم كرد وبه مهتاب كه داشت توي ماشين ميشست گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما كجا به سلامتي ؟ مگه فردا امتحان نداري ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب از توي كيفش كتابشو دراورد ونشون مامان دادوسريع توي ماشين نشست سرشو از پنجره بيرون آورد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خونه ي غزل مي خونم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم براي من چشمو ابرو اومد كه فهميدم اگه الان نجنبم مامان مهتابو از ماشين پياده ميكنه تا مامان خواست حرفي بزنه سوار ماشين شدم وداد زدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-براي شام خونه نمياييم ...........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند ماشيو روشن كردم تك بوقي زدم وبا ريموت در خونه رو باز كردم وبا سرعت پيچيدم توي كوچه كه باعث شد مهتاب نفس عميقي بكشه خنديدم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-كه خونه ي غزل مي خوني اره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابي خيالي كتابو تو كيفش پرت كرد ودرحالي كه با پخش ماشين ور ميرفت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامانم خوشحاله ها ... از ديروز تا حالا درس مي خوندم گل كه لگد نمي كردم .... !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم ودر حالي كه راهنما ميزدم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره جون عمه فخريت تو از ديروز درس مي خوندي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب ايشيييييييييي گفت وكنترل پخشو برداشت واهنگ سامي بيگي رو گذاشت منم خنديم وديگه چيزي نگفتم عمه فخري خواهر بزرگ بابام بود كه تركيه زندگي ميكرد وكلي هم افاده اي بود وبالا تراز دماغشو نمي ديد البته منم پايين تراز دماغمو (كه عمه فخريه )نمي بينم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشينو بيرون از مجتمع پارك كردم واز ماشين پياده شديمو به سمت مجتمع رفتيم مهتاب دويد وزنگ واحد غزل اينارو زد بعد از چند ثانيه صداي كامي پيچيد توي كوچه :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-كيه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب با خنده گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم منم مادرتون غذا اوردم براتون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كامي با مسخره بازي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هييييييين ..... غزل بدو بيا كه بي كامي شدي گرگه اومده منو بخوره ... واي واي واي ... ولي متاسفم خانم گرگه قبل شما يه گرگ خوشگل تر اومده بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با حرص گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بازكن كامي يخ زديم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كامي باخنده گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-توام كه اين جايي طلوع خانم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدشم خنديدو گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-والا من هر چي فكر مي كنم آفتاب گرمه تو چرا سردي ... ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو مهتاب باحرص گفتيم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-كامييييييييييييييي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كامي خنده ي سرخوشي كرد ودرمجتمع رو زد منو مهتابم سريع خودمونو پرت كرديم توي خونه ، كاميار ملقب به كامي شوهر غزل ودوست صميمي اميد بود با امسال سه سالي مي شد كه باغزل ازدواج كرده بودن يه ازدواج فاميليه شيرين ... آخي نامزديشون هيچ وقت يادم نميره بابا وقتي غزلو كامي رو توي لباس عروس داماد ديد با تعجب گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اينا مي خوان عروسك بازي كنن ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كامي چهارسال از مابزرگتره ولي پسره فوق العاده خوب ومهربونيه البته اگه از شوخياش صرف نظر كنيم !از اسانسور پياده شديم وزنگ واحدشونو زديم، كامي با اون لبخند گلو گشاد هميشگيش اومد دروباز كرد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به به ببينيد كيا اينجان ... طلوع وغروبم كه رسيدن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب به كامي تنه اي زد وبي توجه بهش رفت توي خونه وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من نمي دونم كي به تو زن داده ماداريم يخ ميزنيم اقا چرتو پرت مي گه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كامي با لحن دخترونه اي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ايششششششش ،چقدر اين غروب نچسبه واه واه واه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم وارد خونه شدم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودت نچسبي كاميون با خواهر من كاري نداشته باشااااااا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ديدن غزل كه دست به كمر منتظر ايستاده بود خودمو تو بغلش انداختم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو چه طوري غزلِ كامي ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلنار با خنده گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واي فكر كن كامي غزل بگه من به شخصه ديگه هيچ وقت شعر نمي خونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كامي- دلت بخواد واههههههههه ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل تا رفت حرف بزنه نذاشتم، غزلو هل دادم كنار وپريدم تو بغل گلنارو گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دماغ عملي ما چه طوره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از بغلش اومدم بيرون با دستم دماغشو لمس كردم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاك تو سرت حالا كه رفتي عمل كردي بيش يه دكتر خوب ميرفتي ... دماغت مثل دماغ پاندا بود الان شده خرطوم فيل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيكي قهقه ي بلندي زد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آفرين افتاب حرف دل منو زدي ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلنار با حرص منو روي مبل هل داد كه با عث شد بيوفتم روي مبل بعدهم پس گردني به نيكي زد رفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو ديگه خفه خوبه همين چند دقيقه پيش داشتي آدرس مطب دكترو ازم مي گرفتي ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيكي قيافه ي حق به جانبي به خودش گرفت وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ديوانه نمي خواستم دلت بشكنه ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلنار با حرص به مهتاب كه روي مبل لم داده بود وبا لبخند ژكوند ي مارو نگاه مي كرد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهتاب دماغم بد شده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هرچي هست كه بهتر از دماغ اين كاميه ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كامي اخم كرد وكنار مهتاب نشستو يه دسته از موهاشو كشيد كه با عث شد جيغ مهتاب بلند بشه ولي خودش خيلي خونسرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غروب جان دماغ من خيلي از دماغ تو بهتره ،گرفتي ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب كه اشك توچشماش جمع شده بود از رو نرفت وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دماغ من خيلي هم خوبه دماغ توضايع ست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كامي بيشتر موهاي مهتابو كشيد وخونسرد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دوباره مي گم گرفتي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب كه حسابي دردش گرفته بود گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آه اميد كجايي منو از دست اين نجات بدي ... ؟! اره ... اره ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كامي بالبخند با مزه اي موهاي مهتابو ول كرد وسرشو ب*و*سيد ،همه ديگه به كاراي مهتاب وكامي عادت داشتيم زماني كه اميد بود باهم ميشدن سه تا وكل خونه رو روي سرشون مي ذاشتن ... همون طور كه روي مبل نشسته بودم پالتومو از تنم در اوردم وبه غزل دادم تا اويزون كنه ،گلنار درحالي كه پرتغالي رو پوست مي كند رو به من گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب افتاب خانم چه خبر از بابا جان اينا ...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بي تفاوتي گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واي گلنار جون هركي دوست داري بيخيال شو، اصلا حوصله ي صحبت درباره ي مهرجوي بزرگو ندارم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيكي اخم غليظي كرد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دوباره سر همون موضوع ؟ واااا ،چرا بابات اينطوري ميكنه ؟؟خوبه خودش وضعيت اميدو ميدونه ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره ميدونه ولي مرغش فقط يه پا داره ... خودتون كه مي دونيد به يه چيزي پيله كنه پيله كرده .. حالا نوبت ازدواج منه مي گه اگه اميد تورو بخواد بايد برگرده ايران ..... اگر هم كه نه بايد زن سينا بشي ... آخ من چقدر بدم مياد ازش ادعاي خوشتيپي مي كنه ولي محض رضاي خدا اندازه ي سر انگشتم خوشتيپ نيست ... اين بشر هيچي نداره كه من دلمو بخوام بهش خوش كنم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل در حالي كه سيني قهوه رو روي ميز مي ذاشت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمي خواي به اميد بگي ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيلي خونسرد به سيني خيره شدم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي رو بگم ؟خودش موضوع رو ميدونه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين بار كامي جدي شدوگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولي نمي دونه تا يه ماه بيشتر فرصت نداره ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بي تفاوتي شونه اي بالا انداختم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-كامي اينا همش حرفه كي مي تونه منو يه ماه شوهر بده ؟ اونم با كي سينااااا ؟؟؟ !!! بعدهم براي چي اون بيچاره رو نگران كنم ؟خودتم مي دوني اگه اوميد موضوع رو بفهمه بي خيال درسش ميشه وبر مي گرده ومن اينو اصلا دوست ندارم .... ونمي خوام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب با حرص گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آفتاب بدم مياد از اين همه خونسرديت ! خودتم مي دوني كه اگه بابا بخواد پاي سفره ي عقد نشستي ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره مي دونم ،خودم با غد بازياي مهرجوي بزرگ كاملا اشنام .... اگه بابا بخواد همچين كاري كنه از ايران ميرم .... !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيكي با مسخرگي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوه اون وقت كجا مي خواين تشريف ببرين ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خونسردي گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امريكا ... پيش اميد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل كه مبل روبه روي من نشسته بود پاي خوشتراش وبرنزشو روي پاي ديگه اش انداخت وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آفتاب خدا بهت عقل بده ... فكر مي كني به اين اسونيا ست كه تا يه ماه ديگه امريكا باشي ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كامي هم متفكر گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واقعا بابات نمي تونه دوسالو نيم تحمل كنه ... ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كلافه شده بودم خواستم چيزي بگم كه مهتاب گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مي ترسه آفتاب بترشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص رو به مهتاب گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه خير ... نگرانه من شوهر نكنم توهم به خاطر من رو دستش بموني ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلنار كه اخم كرده بود گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو كه بي شوهر نمي موني ... اميد مياد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسمو شكل اه بيرون دادم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا هيچ وقت نقدو ول نمي كنه بچسبه به نسيه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه توي فكر بودن چندوقتي مي شد كه فكر من ذهن همشونو مشغول كرده بود ، منو اميد از بچه گي باهم دوست بوديم يعني پسر همسايمون بود كامي هم دوست صميمي اميد بود منو غزل هم از طريق اين دوتا باهم اشنا شده بوديم ... تا وقتي كه اميد ايران بود همه چيز خوب بود ولي وقتي كه رفت ،مثل اينكه خوشي ما رو هم با خودش برد .. اميد بهترين بود ،مهربون ترين ... مي دونستم اگه از موضوع شرط بابا خبر دار بشه با سر مياد ايران ولي من نمي خواستم به خاطر من اينده اش رو خراب كنه با سختي به اين موقعيت دست پيدا كرده بود .... بعد از شام همه با فكري مشغول به خونه رفتيم ساعت سه نصفه شب كه شد با فكر بيدار بودن اميد باهاش تماس گرفتم بعد از چند تا بوق صداي سرو حال اميد توي گوشي پيچيد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام به عشق خودم ... چه طوري گرماي من ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم هميشه با اين طرز صحبتش به اوج خوشي ميرسيدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام ،مرسي ... اميده من چه طوره ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اميد خنده ي سرم*س*تي كرد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صداي تو رو كه شنيدم خوبم ... ولي افتاب خيلي نامردي ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب پرسيدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش رنگ دلخوري گرفت وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تا من زنگ نزنم تو به روي خودتم نمياري يه زنگ بزني ... ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خيلي پرويي اميد ... الان كي زنگ زد بهت ؟... من !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اميد خنديد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو ماه شايد دو بار از اين شانسا داشته باشم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اميد بعد از مكث كوتاهي با دلهره گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آفتاب ... بابات ... چي مي گه ... ؟اون موضوع چي شد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم نمي خواست تو كشور غريب ناراحتش كنم ولي تا به حال حتي يه كلمه هم به اميد دروغ نگفته بودم با ناراحتي گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حرف خودشوميزنه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اميد با نگراني گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يعني چي ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مي گه بايد ازدواج كني ... تازه برام شرطم گذاشته ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اميد – شرط ؟؟ چي ؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمي دونستم چه جوري بهش بگم نفسمو مثل فوت بيرون فرستادم وبعد از مكث نسبتا طولاني گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مي گه اگه تا يه ماه ديگه اميد نياد بايد با سينا ازدواج كني ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي اميد اوج گرفت در حالي كه با عصبانيت نفس ،نفس ميزد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو غلط مي كني ... آفتاب اينو براي بار هزارم توي گوشت فرو كن ... تو ... مال ... منيييييييييي ... بفهم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اميد فرياد زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفهم افتاب ... تو رو خدا بفهم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هيچ وقت نمي تونستم جلوي اميد خودمو كنترل كنم با بغض گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فهميدم اميد ... خيلي وقته فهميدم ... از همون موقع كه بهت جواب بله رو دادم وباهات دست دادمو حلقه تورو توي دستم انداختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اميد با صداي لرزوني گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-براي فردا بليط مي گيرم وبر مي گردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اين حرفش نفسم به شماره افتاد وبا حرص گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مي فهمي چي مي گي ؟ امييييييييييد ... !!! ما براي رفتن تو كلي بدبختي كشيديم يادت رفته ؟؟؟ حالا به خاطر يه چيز بي خود مي خواي برگردي ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اميد با صداي لرزون وعصبانيش گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به گورسيا ه ... افتاب مي خوان تورو از من بگيرن ... مي فهمي ؟؟؟ تو رووووووو ... عشق من ... مي خوان ازم بگيرنش ،اون وقت تو مي گي بي خود ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا اشكام روي گونه ام روان شده بود ... :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اميد نمي ذارم به جان خودت كه همه كسمي ... من فقط وفقط براي توام ... براي تو .... هركاري مي كنم كه نتونن كاري بكنن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اميد با داد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمي خوام اين زندگيو اگه قراره فقط تو زجر بكشي ... ميام آفتاب پس حرفي نزن ... خواهش مي كنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ياد بدو بدو هاي اميد براي رفتن ... ياد التماسام به باباي اميد براي اجازه ي رفتنه اميد ،نمي ذاشت كوتاه بيام سه سالو نيمش كه گذشته بود اين دوسالو خورده اي چيزي نبود ،در حالي كه گريه ام به هق هق تبديل شده بود گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگو اميد .. نگو ... التماست مي كنم ... قسمت مي دم جون خودم ... اميد نيا ... اگه بيايي يعني منو نمي خواي ... بهت قول مي دم تا پاي جون جلوشون وايستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اميد فرياد زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي مي گي تو ؟؟؟ چرا قسمم مي دي ديوانه ..... آفتاب يه تار موازسرت كم بشه روزگار همه رو سياه مي كنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گريه ام شديد شد وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره ديونه ام ... اما ديوانه ي تو ... ارزوي تو ارزويه منه ،پس نمي خوام دست از ارزوت بكشي ... منم مهرجوام نمي ذارم اتفاقي بيوفته ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از كلي التماس وقسم اميد رو راضي كردم كه نياد اگه ميومد عذاب وجدان راحتم نمي ذاشت ،ديگه نمي تونستم خونسرد بر خورد كنم به اميد قول داده بودم تا پاي جون ايستادگي كنم حالا هر جور كه شده ،من فقط مال اميد بودم اونم فقط براي من ،تاصبح بيدار بودم وفكر مي كردم ولي به هيچ نتيجه اي نرسيدم ، چون خيلي خوب مي دونستم اگه مهرجوي بزرگ كاري بخواد بكنه مي كنه ، حالا هم مي خواست منو شوهر بده.هر چي فكر مي كردم كمتر به نتيچه ميرسيدم دوتا مسكن خوردم تا بتونم راحت بخوابم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظهرساعت دوازده ونيم بود كه از خواب بلند شدم اولين كاري كه كردم تلفنو برداشتم وبا غزل تماس گرفتم بعد از چند تا بوق صداي غزل توي گوشي پيچيد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام غزل ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام آفتاب خانم .. چي شد خانم افتخار دادن زنگ بزنن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبعد خودش خنديد باناراحتي گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غزل حوصله ي شوخي ندارم ... باهات كارداشتم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل جدي شد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي شده آفتاب ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ديشب با اميد حرف زدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزال- اميد ... ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره ... غزل بهش گفتم شرط بابارو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل با جيغ گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي ؟؟؟ افتاب بهش گفتي ؟؟؟ اميد بلند نشه بياد ايرا ن ؟؟؟ خودت كه مي دوني براي رفتن چقدر سختي كشيد ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره مي دونم ... مي خواست بياد ولي قسمش دادم كه نياد ... غزل ميشه خواهش كنم بچه ها رو جمع كني ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل با بهت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي كار كنم ؟ بچه ها رو جمع كنم ؟ براي چي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهي كشيدم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ديشب نشستم كلي فكر كردم ولي به هيچ نتيجه اي نرسيدم ... غزل ، بابا كوتاه بيا نيست ... ! گفتم دورهم جمع بشيم هر چي باشه چند تا مخ اكبند بهتراز يكيش كار ميكنه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل به اجبار خنديد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه من زنگ مي زنم به بچه ها .... ساعت شش اينجا باشيد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شرمنده گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غزل شرمنده ،همش خونه ي شما افتاديم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه عزيزم اين حرفا چيه ... منتظرتم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه ... بازم ممنونم .. فعلا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدافظ ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفنو قطع كردم نفس عميقي كشيدم موهامو شونه كردم وبعد به سرويس بهداشتي رفتم بعد از شستن دستو صورتم اومدم بيرون وبه اشپزخونه رفتم مهتاب مدرسه بود مامان پشت گاز ايستاده بود وداشت يه چيزي توي قابلمه مي ريخت كه من نميديدم چيه سلام ارومي كردم مامان با شنيدن صدام بالبخند به سمتم برگشت وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ساعت خواب خانم خانما ... يه كم بيشتر مي خوابيدي ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندي بهش زدم ودرحالي كه پشت ميز ميشستم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باهاش حرف زدي ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان ابروهاشو بالا انداخت وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با كي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مغرور به چشماي مهربونش نگاه كردم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با مهرجوي بزرگ ... حرف زدي ... !!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با تعجب نگاهم كردو دوبار به سمت قابلمه برگشت در حالي كه قابلمه رو هم ميزد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-در مورد چي ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محكم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اميد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با كلافگي نفسشو فوت كرد بيرون در قابلمه روگذاشت روش واومد مقابلم نشست زل زد توي چشمام وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي بايد بهش مي گفتم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابهت گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان حالت خوبه ؟؟؟ نه واقعا حالت خوبه ؟؟؟ چي بهش مي گفتي ؟؟؟ ديدي كه ديشب چي مي گفت ؟! مامان بابا چرا نمي خواد بفهمه كه اميد بر مي گرده ؟ اگه نمي خواست برگرده كاره هرشبش زنگ زدن به من نبود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان سرشو با افسوس تكون داد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فكركردي من اميدو دوست ندارم ؟ چرا به خدا اگه بيشتر تو مهتاب نباشه كمترشماهام نيست باباتم اميدو دوست داره ولي الان نمي دونم با كي لج كرده !... ولي آفتاب چرا درك نمي كني ... ؟ بابات فعلا رو دنده ي لجه مي خواد شوهرت بده براش اميدو سينا وحتي اين رفتگر محل هم فرق نمي كنه ... فقط مي خواد ازدواج كني ... خودتم مي دوني خيلي بهت محبت كرده كه تا حالا شوهرت نداده دختراي فاميلش هجده سالگي شوهر مي كنن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باداد گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ول كنيد اين رسماي مزخرفه دوران قزنويو ... مامان ماالان تو قرن بيستو يكوميم قرني كه دخترا هرزماني كه بخوان ازدواج ميكنن ... مگه همين پرديسه شهين خانم سيو نه سالگي ازدواج نكرد ؟؟؟ پانزده سال با پسره دوست بود بعد تصميم به ازدواج گرفت ولي منو اميد چي ؟؟؟ هان ؟؟؟ هفده سالم بود كه اميد اومد خاستگاري ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حلقه ي نشون اميدو اوردم بالا وبه مامان نشون دادم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببين من شوهر دارم اميد شوهرمه ... مامان اين حلقه نشون ي تعهد منو اميده .. مگه بابا اون زمان اجازه نداد ؟؟ پس الان چشه ؟ مشكل چيه ؟ مشكل اون سيناي امله ؟ برام مهم نيست مامان ... براي من فقط اميد مهمه .. اونه كه مهمه ... بابا اگه با اين موضوع مشكل داشت بايد سه سالونيم پيش مي گفت ... نه الان كه دسته منو اميد از همه جا كوتاهه .... مامان دارم بهتون مي گم كه به بابا بگيد چه يه ماه ديگه چه ملياردها ماه ديگه تا اميد نياد من ازدواج نمي كنم ... حتي اگه خود اميد بگه منو نمي خواد بازم ازدواج نمي كنم چون خودمو متعلق به اون مي دونم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص از جام بلند شدم رفتم اتاقم سريع پالتمو پوشيدم نيم بوت پاشنه دارمو پا كردم كيفمو انداختم كولم ، سوئيچو از روي ميز ارايش برداشتم واز اتاق زدم بيرون در حالي كه به سمت در ساختمون ميرفتم بلند گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دارم ميرم ... به مهتاب بگيد ساعت پنج اماده باشه ميام دنبالش .. خدافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي جيغ مامانو شنيدم كه مي گفت كجا ولي بي اهميت از ساختمون اومدم بيرون از پله ها با حالت دواومدم پايين واز همون جا ريموت ماشينو زدم وسرعت قدمامو بيشتر كردم سوار ماشين شدم وبا سرعت راه افتادم ،ديشب تنها چيزي كه به مغزم خطور كرد رفتن پيش باباي اميد بود كه تنها توي خونه ي ويلايي توي لواسون زندگي مي كرد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ويلا كه رسيدم ماشينو كناري پارك كردم كيفمو برداشتم وپياده شدم همون طور كه ريموت ماشينو مي زدم زنگ هم فشار دادم بعد از چند ثانيه صداي عمو (باباي اميد ) توي ايفون پيچيد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به به ... گفتم چقدر هوا امروز روشنه نگو افتاب خانم قراره بياد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي زدم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو حسين گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام گل دختر بيا تو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم دروباز كرد ... درخونه روبافشاري باز كردم ووارد شدم ،با دو به طرف ساختمون رفتم حياط ويلاهم مثل حياط ما پربود از گلهاي مختلف ... عمو حسين با لبخند مهربوني جلوي در ايستاده بود با ديدنش سرعت قدمامو بيشتر كردم از پله ها بالا رفتم ودستمو جلو بردم و بالبخند گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام عمو حسين ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو لبخند مهرباني بهم زد درحالي كه دستمو ميفشرد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عليك سلام ... آفتاب خانم كم پيدا شدي ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم ودر حالي كه وارد ساختمون مي شدم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عمو باور كنيد درسام زيادن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد پيش خودم گفتم اره جون عمه فخريت چقدر هم براي تو مهمه ... ! الان سه روزي بود كه نرفته بودم دانشگاه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو حسين با مهربوني گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مي دونم دخترم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبعد به اشپز خونه رفت ما نتو وشالمو در اوردم وبه جالباسي اويزون كردم بعد هم به اشپز خونه رفتم وروي صندلي اونجا نشستم عمو با ديدنم اخم كوچيكي كرد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-توچرا اينجا نشستي ؟؟؟ مگه اين خونه مبل نداره ه شما ها هر وقت ميايد مي چپيد اينجا ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودمونم نمي دونيم ولي انگار اشپزخونه ي شما بيشتر به دلمون ميشينه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو با لبخند قهوه ام رو جلوم گذاشت وخودش فنجون به دست مقابلم نشست وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب چه خبر ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي دونستم كه اميد حتما با عمو صحبت كرده .. نفس عميقي كشيدم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خبر كه همون خبر هميشگي ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو بادقت نگاهم كرد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شنيدم بابات برات شرط گذاشته ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسمو فوت كردم قهوه ام رو مزه مزه كردم سرمو با تاسف تكون دادم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره ... خودتون كه مي شناسيدش ! مهرجوي بزرگ به غدي وسرتقي معروفه، بيوفته رو دنده ي لج كاريش نميشه كرد ... الانم گير داده به ازدواج من ... ولي عمو ، اينوخوب مي دونم كه همه چيز زير سر عمه فخريه ... اونه كه داره موش مي دونه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو حسين وبابام از بچگي همسايه بودن ،عمه فخري هم توي دوران جواني عاشق عمو حسين بوده ولي عمو حسين بهش محل نميزاره وبا مامان اميد ازدواج مي كنه اوايل عمه هنوز به عمو گير ميداده ودنبالش بوده ولي زماني كه بابا بزرگ مجبورش مي كنه با پسر دوستش ازدواج كنه از عمو كينه به دل مي گيره وبا گريه وزاري پاي سفره ي عقد ميشينه ... الانم از سر همون كينه ي قديمي بابا ي منو پر ميكنه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو حسين لبخندي زد وبالحن حق به جانبي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه اون زمان كه مي گفتم اميد نبايد بره به حرفم گوش ميداديد الان اوضاع اين جوري نبود .. مگه اينجا دانشگاه نداشت كه تو واميد گير داده بوديد به امريكا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو پايين انداختم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا عمو داريم ولي مدركه اونجا به صدتا مدركه اينجا مي ارزه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو سري تكون داد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا به خاطر يه مدرك ببين چي داريد مي كشيد ... از اون طرف پسر خله منه كه اون ور اب بال بال ميزنه وروزي حداقل ده بار زنگ مي زنه يه كاري بكن ! از اين طرفم تو ... چرا نذاشتي برگرده ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عمو اين همه زحمت نكشيديم كه به خاطر هيچو پوچ برگرده ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد ملتمس به عمو نگاه كردم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تورو خدا شما يه كاري بكنيد ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو در حالي كه با فنجون خالي قهوه اش ور مي رفت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فكر كردي همين جور نشستم ودست روي دست گذاشتم ؟؟؟ نه عزيزم با پدرت صحبت كردم ولي خوب ، خودت كه مي دوني حرفي كه بزنه روش وايميسته ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سري تكون دادم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مي خواستم برم امريكا پيش اميد ولي بچه ها مي گن توي يه ماه امكان نداره ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو سري به نشونه ي تاييد تكون داد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راست ميگن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولي عمو من كه نمي تونم بي كار بشينم ودست روي دست بزارم ، بعدهم يه ماه ديگه به اون سيناي امل بگم بله وخيلي خجسته باهاش سر سفره ي عقد بشينم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو حسين لبشو گاز گرفت وبا تشر گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آفتاب ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از مكثي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درسه كه نه از خودش ونه پدرش خوشم نمياد ولي اين طرز حرف زدن درست نيستا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كلافه سري تكون دادم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عصر با بچه ها قرار دارم ... مي خوايم دور هم بشينيم وببينيم كه چي كار مي تونيم بكنيم ... شماهم ميايد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو با مهربوني گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا جون .. كلي كار دارم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد در حالي كه بلند ميشد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آفتاب سعي كن درست تصميم بگيري ... زندگي بازي نيست ... توهم كمتر از يه ماه فرصت داري ... من هر كاري ازدستم بر بياد مي كنم حتي شده بازم با اون احسان كله شق حرف ميزنم ... ولي افتاب خودتو توي درد سرننداز .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كلافه سري تكون دادم وبراي اينكه جو رو عوض كنم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عمو چي ناهار به من مي ديد بخورم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو خنديد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حقا كه مثل اميد پرويي ... دختر تو مگه خودت خونه نداري ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مظلوميت سرمو كج كردم ... عمو خنديد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لوسم كه هستي ... حالا چي مي خوري ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اممممممممممم .... بزاريد فكر كنم ؟؟؟ من عاشق چلو گوشت عمو حسينم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو حسين بالبخند در حالي كه ميرفت سر فريزرگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ميگم كه هيچ فرقي با اميد نداري ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد اخم تصنعي كرد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاشو بيا كمك ببينم ... من عروس تنبل نمي خوام ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرف عمو قند توي دلم اب شد وبا سرعت بلند شدم ، با اين حركتم عمو به قهقه افتاد ... بعد از درست كردن غذا ميزو چيدم وبا عمو حسين غذامونو خورديم بعد از ناهار بشقابارو توي ماشين ظرف شويي گذاشتم وبا مهتاب تماس گرفتم كه اماده باشه ميرم دنبالش ... از عمو تشكر وخداحافظي كردم سوار ماشين شدم وراه افتادم .. عمو حسين خيلي مهربون ودوست داشتني بود ،زماني كه اميد ده سالش بود مامانش سرطان ميگيره وميميره وعمو حسينو اميدو تنها ميزاره اونا به جز هم كسيو نداشتن زماني كه اميد مي خواست بره عمو اجازه نمي داد ومي گفت من از دار دنيا فقط همين اميدو دارم اگه اون بره وبلايي سرش بياد من چي كار كنم ؟؟ اميد به عمو قول داد خطايي نكنه ماهم براي اينكه خيال اميد راحت بشه همش به عمو سر ميزديم ... سرخيابون خودمون با مهتاب تماس گرفتم وگفتم سريع بياد بيرون .... به خونه كه رسيدم مهتابو ديدم كه خودشو حسابي پوشونده تا سر ما نخوره يه نيش ترمز زدم ومهتاب سريع پريد توي ماشين وبا ناراحتي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام نامرد خانم ،حالا ميري خونه ي عمو به من نمي گي ؟؟؟ خيلي بدي افتاب ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي به دماغ سرخش زدم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخي كوچولو .... اون موقع كه من رفتم تو مدرسه بودي ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب بالحن حق به جانبي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يعني مي مردي يه ساعت صبر كني منم بيام ... ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه نمي مردم ولي اگه توو با خودم مي بردم ديگه از درس خبري نبود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب اخمي بهم كرد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تورو خدا ببين كي از درس حرف ميزنه .. خانم شما خودت چرا بيخيال درس شدي ؟؟؟ نه به اون اميد كه براي درس رفت نه به تو كه به خاطر اميد داري از درست مي زني ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرصي شدم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهتاب ربطي به اميد نداره ... من اين چند وقت اعصاب درسو ندارم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب با تمسخر گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همين بي اعصابي هم زير سر اميده ... اصلا چرا بر نمي گرده ... ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانيت گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهتاب با اميد كار نداشته باش ... اوكي ؟؟؟ من خودم نخواستم بياد ... در ضمن بهتر بدوني اصلا خوشم نمياد كه با اين لحن درباره ي اميد حرف بزني ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب كه ديد اگه بازهم ادامه بده كارمون به دعوا مي كشه با حرص گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه اصلا شما عقل كلي ! فقط تو درست مي گي ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم صداي پخشو تا اخر زياد كرد، داشتم كر مي شدم ولي بي خيالش شدم وديگه چيزي نگفتم .... جلوي در خونه ي غزل كه رسيديم تا رفتم ماشينمو پارك كنم يه پرشياي اسپرت سريع پيچيد جلوم ورفت جاي من پارك كرد با حرص پخشوكم كردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مردك عوضي ... تو رو خدا نگاه كن ... ! ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتابم بدتر از من :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اه اه بميري ... اين همه جا مرتيكه ي الدنگ ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبا عصبانيت خواست از ماشين پياده بشه كه سريع گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-كجا ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ميرم اين بيشعورو ادم كنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهتاااااااااا ب ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب بدون توجه من از ماشين پياده شد وبه طرف پرشياييه رفت با تاسف نچ نچي كردم مهتاب كلا اهل دعوا بود من هميشه اين عقيده رو داشتم كه اين بشر به جاي دختر بايد پسر مي شد ... با صداي بوق ماشين پشت سرم از اينه نگاهي به عقب انداختم يه لكسوس ار ايكس بود با ديدن ماشين بغض كردم بي خيال مهتاب شدم ورفتم كمي جلوتر پارك كردم كيف مهتاب وكيف خودمو برداشتمو از ماشين پياده شدم ماشين اميدم لكسوس بود يادش بخير من رانندگي رو با ماشين اون ياد گرفته بودم چقدر سرم مسخره بازي در ميورد كه اگه خط به ماشينم بيوفته همه ي خسارتو از بابات مي گيرم و ... ناخوداگاه قطره اشكي از چشمام چكيد بيشتر از هميشه دلتنگ بودم ... سريع اشكمو پاك كردم همون موقع نگاهم به مهتاب خورد كه هنوز بغل پرشيا ايستاده بود وبا صاحبش كه پسرنوزده ،بيست ساله اي بود دعوا مي كرد واون پسره هم بالبخند فقط نگاهش مي كرد لبخند تلخي زدم اگه اميد جاي اين پسره بود حساب مهتابو مي رسيد هيچ وقت جلوي دادو بيداد كوتاه نميومد ... كلافه جلو رفتم وبي توجه به پسره رو به مهتاب گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهتاب .. بسه ... بيا بريم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب با عصبانيت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي چيو بريم ؟؟؟ من بايد به ايشون ياد بدم احترام خانما رو نگه دارن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره درحالي كه با لبخند به مهتاب نگاه مي كرد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مثل اينكه ايشون عجله دارن (به من اشاره كرد ) شمام بهتره برين ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد كارته ويزيتي سمت مهتاب گرفت وبا لبخند دختر كشي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوشحال ميشم بقيه ي كلاس اخلاقو خصوصي برقرار كنيم ... مهتاب خانم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وابروهاشو بالا انداخت منو مهتاب از تعجب فكمون افتاد زمين ... بچه پرووووو ... مهتاب اخم بدي به پسره كرد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو به مامانت بگو برات كلاس اخلاق بزاره ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسريع از كنار پسره رد شد وبه سمت مجتمع رفت منم به پسره اخم كردم وخواستم برم كه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم اگه ميشه يه دقيقه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم به سمتش برگشتم كارتو به سمتم گرفت وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من قصد جسارت نداشتم ... فقط براي اشنايي بيشتر بود ... اگه ميشه اين كارتو بهشون بديد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو كج كردم واز بالا تا پايين بر اندازش كردم ازاون پسرجلفا بود كه مي خواست خودشو با ادب نشون بده درست مثل سيناي امل ولي به ما نمي خورد ، دوست مهتاب بايد يه ادم خاص باشه با خباثت بهش نگاه كردمو گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-متاسفم ... ولي شما اصلا به مهتاب نمي خورين ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره شيطون ابروهاشو بالا انداخت وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يعني سرترم ...!!!؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره ي احمق معلومه كه نه ... لبخند ژكوندي زدم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خير اقا كوچولو ... شما لياقت واكس زدن كفششم نداري ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره با چشماي چهارتا شده بهم زل زد بدونه اينكه بهش توجه كنم به سمت مجتمع رفتم مهتاب كه كنار در ايستاده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي شد ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هيچي ادمش كردم .... پسرك بي لياقت ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همراه با مهتاب وارد مجتمع شديم اسانسورشون خراب بود براي همين مجبور شديم از پله ها بالا بريم به واحد غزل اينا كه رسيديم نفسمون بالا نميو مد همون موقع چشممون به كامي خورد كه دلشو گرفته بود ومي خنديد مهتاب سريع به سمتش هجوم بردودر حالي كه با مشد به سرو سينه ي كامي ميزد با داد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگو كه كار تو بود ... كامي نگو كه كار تو بود .. !!!!!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كامي در حالي كه سعي مي كرد خندشو كنترل كنه دستشو به نشونه ي تسليم بالا اورد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه به جان خودم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب دست به كمر زد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس چته مي خندي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كامي كه از خنده قرمز شده بود گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مي خواستم قيافه ي دختراي ناناز مهرجو رو ببينم كه از سي چهل تا پله بالا اومدن واقعا چه صحنه اي بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره شروع به خنديدن كرد بعد از مكث كوتاهي در حالي كه لبخند عميقي روي لبش بود روبه مهتاب گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بعد هم مهتاب خانم فرهنگ اپارتمان نشيني داشته باش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب دستشو به نشونه ي برو بابا تكون داد وتنه اي به كامي زد ورفت تو كامي به من اخم كرد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اين مهتاب ادم نمي شه ، مثلا من الان بايد مي گفتم بفرماييد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من كه هنوز نفسم بالا نيومده بود به سختي وارد خونه شدم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه منتظر بفرماييد ... تو باشيم بايد تا فردا صبر كنيم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كامي هم پشت من وارد شد ورو به غزل با خنده گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يه ليوان اب به اين طلوع وغروب بده ... نفسشون بالا نمياد البته غروبو بعيد مي دونم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهتاب پشت چشمي براي كلمي نازك كرد به غزل سلام كردم اونم با خنده جوابمو داد به نيكي وگلنارهم سلام دادم كنار نيكي روي مبل ولو شدم وبا حسرت به اب روي ميز نگاه كردم گلنار برام از پارچ كمي اب ريخت وبه سمتم دراز كرد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بخور تا شهيد نشدي ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابو خوردم يه نفس خوردم ... نفسم كه جا اومد پالتمو در اوردم وكنارم انداختم كامي با شيطنت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرما رئيس ما در خدمتيم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمي بهش كردم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببينم تو كار نداري همش خونه اي ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كامي يه پاشو انداخت روي پاي ديگه اش صداشو صاف كرد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عرضم به خدمتتون بنده رئيسم ... پس آزادم هر موقع مي خوام بيامو برم در ضمن اگه من نباشم اصلا اين دورهم جمع شدن به دلتون مي چسبه ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلنار به كامي نگاه كرد وبا لحن مسخره اي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اخي عمرا !!! فكرشم نكن .. ما بي تو ؟؟؟ ابدا ! ولي كامي من تورو اينجا تنها مي بينم جگرم ميسوزه ،تنها ميون اين همه دختر.خوب مي خواي يكي دوتا از اون دوستاي خوشگلتو بردار بيا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كامي چشماشو برا گلنار چپ كرد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به دلت صابون نزن ... بهتره به دوست پسراي رنگين كمون خودت برسي ... دوستاي من به درد تو نمي خورن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلنار ايشي گفت وسرشو به طرف ديگه اي چرخوند ... نيكي بدون توجه به كامي وگلنار در حالي كه موزي رو توي بشقاب قاچ مي كرد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آفتاب موضوع چيه ؟؟؟ غزل مي گفت با اميد حرف زدي ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا همشون بهم خيره شده بودن با نارحتي نفس عميقي كشيدم وصاف سرجام نشستم به تك تكشون نگاه كردم وبدونه مقدمه چيني گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-كمكم كنيد ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كامي با لودگي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه .. تو بگو چقدر من الان پول تو جيبم نيست ... گداهم گداهاي قديم ... واه واه واه .... پرو پرو اومده تو خونه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل يكي محكم تو سر كامي زد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عزيزم لطفا تو ساكت باش ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به سمت من برگشت وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.