رمان اشک شوکا به قلم چیکسای (نرگسی حسینی)
شوکا دختر عمو حسن ،رعیت ارباب تیمور، در حال آماده کردن تدارکات عروسی با نامزدش رسول میباشد. بهادر پسر تیمور بعد از سالها از فرنگ باز میگردد و به همراه دوستانش برای چند روز تفریح به روستایی که پدرش ارباب آنجاست میرود و در آنجا شوکا را می بیند و حادثه آفرین میشود. شوکا اشک می ریزرد برای بی پناهی و مظلومانه واقع شدنش....
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۱۸ دقیقه
ژانر: عاشقانه، ارباب رعیتی
خلاصه :شوکا دختر عمو حسن ،رعیت ارباب تیمور، در حال آماده کردن تدارکات عروسی با نامزدش رسول میباشد.
بهادر پسر تیمور بعد از سالها از فرنگ باز میگردد و به همراه دوستانش برای چند روز تفریح به روستایی که پدرش ارباب آنجاست میرود و در آنجا شوکا را می بیند و حادثه آفرین میشود.
شوکا اشک می ریزرد برای بی پناهی و مظلومانه واقع شدنش....
*******
«به نام او»
چشمایش را که باز کرد هوا گرگ و میش بود. فقط صدای نفسهای بلند پدرش، حسن، که کنار دیوار
خوابیده بود سکوت را در هم میشکست.
با اکراه رختخواب گرمش را ترک گفت. چقدر دلش میخواست که در آن هوای سرد پاییزی تا نیمه ی روز
بخوابد ولی از تلفن خانه ی روستا پیغام آورده بودند که تیمور خان به همراه خانواده و مهمانهایش برای
تفریح چند روزه به عمارت خواهند آمد.
سربندش را به سر بست، ژاکت پشمی مشکی اش را که تابستان قبل با کمک بی بی، زن هنرمند روستا،
بافته بود به تن کرد، شالش را به سر انداخت و چشمی به دور و بر اتاق گرداند. شعله ی کم نور و کوتاه
فانوس روی طاقچه حاکی از اتمام ذخیره نفتی اش بود.
در چوبی اتاق را باز کرد. صدای جیر جیر در بلند شد. زیر لب غر غر کرد:
-صد بار به اکبر گفتم به لولاهای این در روغن بماله
اکبر یکی از کارگران کارخانه شالی کوبی تیمور خان بود.
تیمور خان جزو معدود افرادی بود که در مازندران کارخانه شالیکوبی داشت.
هوای سرد پاییزی و بوی خاک ناشی از باران نیمه شب را با ولع به داخل ریه هایش فرستاد. بسم ا... گفت
و به سمت پله ها گام برداشت. سطل روئی را به دست گرفت و به سمت قنات راه افتاد.
عمارت تیمور خان، ارباب روستا، یک ساختمان دو طبقه بود. در طبقه اول آشپزخانه، سرویس و دو تا
اتاق تو در تو قرار داشت که مکان زندگی سرایدار، عمو حسن و دخترش شوکا بود. در طبقه دوم هم یک
ایوان تزیین شده با گلهای شمعدانی و چهار اتاق فرش شده قرار داشت که دو تا از آنها بهم راه داشته، مبله
شده و مهمانخانه بودند. در یکی از اتاقها هم دو تا تخت فلزی بود. دور تا دور اتاق آخر با پشتیهای ترکمن
و کناره های بلند تزیین شده بود.
عمارت وسط یک باغ قرار داشت که بعد از باغ زمینهای شالی بودند.
قنات در انتهای زمینهای شالی قرار داشت و از آن یک مسیر جویباری به سمت جلوی عمارت کشیده
بودند که آب شستشوی روزانه از آن تامین میشد ولی شوکا مجبور بود برای تامین آب آشامیدنی هر روز
صبح به سرچشمه قنات برود. تیمور خان قول داده بود که به زودی یک لوله کش از تهران خواهد آورد و
از قنات به جلوی عمارت لوله ی آب کشیده خواهد شد. شالیها را جمع کرده بودند و کشاورزان مشغول
آماده سازی زمینها برای نوبت دوم کشت بودند.
هوا روشن شده بود که به قنات رسید. سطل را به داخل چشمه ای که از کنار قنات میجوشید انداخت که با
شنیدن صدایی که شبیه صدای جغد بود سرش را بلند کرد و به اطراف نگریست.
نگرانی بر وجودش مستولی شد و زیر لب گفت:
-صدای جغد اونم صبح. خیلی خوشایند نیست. خدا بخیر بگذرونه
سطل پر از آب را به دست گرفت که صدای افتادن یک درخت در همان نزدیکی بر نگرانی اش افزود. با
وحشت گفت:
-قاچاقچیای چوب !
خوب میدانست که اگر توسط یکی از آنها دیده شود مرگش حتمی است. آنها رحم و مروت نداشتند هرکسی
که آنها را میدید و شناسایی میکرد بی درنگ کشته میشد.
به سمت عمارت شروع به دویدن کرد. آبی که از سر سطل بیرون می جهید دامن بلند چیندار و
جورابهایش را خیس میکرد. وقتی به عمارت رسید پدرش مشغول رسیدگی به امورات عمارت بود و
مقدمات تشریف فرمایی ارباب روستا را آماده میکرد.
شوکا نفس نفس زنان سطل آب را لبه ی تراس گذاشت و خودش را روی آخرین پله انداخت و پاهایش را
دراز کرد. دستش را روی قلبش گذاشت. کوبش قلب را زیر انگشتان کشیده ش به وضوح درک میکرد.
عمو حسن با دیدن شوکا که رنگ به چهره نداشت و خسته و روی پله ولو شده بود، دست از کوبیدن گلها
و صاف کردن مسیر جلوی عمارت برداشت و به سمت شوکا آمد. با یک ضربه بیل را در زمین شل و
وارفته ی باران زده فرو کرد. سر بیل را با دو دست محکم گرفت. وزن نچندان الغرش را روی آن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانداخت و به بیل تکیه داد. بی مقدمه و بدون اینکه به شوکا اجازه ی سالم کردن بدهد با لحنی شاکی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صد بار بهت گفتم هوا روشن نشده پا از خونه بیرون نذار. نمیدونم چه مرضی داری که تو هوای سرد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتاریک میری لب قنات! آخر قاچاقچیا بالیی سرت میارن . دختره ی لجباز. عین ننه ت یه دنده و کله شقه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو حسن زیر لب غر غری کرد، بیلش را برداشت و به سمتی دیگر رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم با مادرش مقایسه شد. صد البته هر دختری شباهتهایی از مادر به ارث میبرد ولی شباهتهای شوکا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مادرش خارج از وصف بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز مادرش غیر از صحبتهای اهالی روستا علی الخصوص بی بی بیشتر نمیدانست. پدرش هم هرموقع از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش،گل پری، یاد میکرد، حرفهایش فقط بوی سرزنش و نفرت میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر و مادرش عمو زاده های یکدیگر بودند. طبق گفته ی بی بی، شوکا دوساله بود که مادرش سر بهوا شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به عشق فروشنده ی سالوس و دوره گردی که به شهرها جنس میبرد، کاشانه اش را ول کرد و همسر و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکودک دوساله اش را ترک گفت. بی بی همیشه میگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودش نباشه خداش هست. مادرت به تو و پدرت بد کرد. ولی باباتو اینطوری نبین خیلی اخلاقش تلخ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود. چند بار زیور زن حمومی روستا، تن و جون کبود مادرتو توی حموم دیده بود و پای درد و دلش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشسته بود. بعد مادرت هم کسی دیگه زن بابات نشد. وقتی مادرت با فروشنده ی دوره گرد فرار کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرکی هرچی از زندگی خصوصی پدر و مادرت میدونست روی داریه ریخت. خصوصا زیور که آتیش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیار معرکه شده بود و به همه گفته بود تن و بدن گل پری همیشه از کتکای حسن کبود بوده . پدرت هم چند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا خواستگاری رفت و وقتی اونا رو ترش کردن، لج کرد و هرچی مادر بزرگت که خدا رحمتش کنه زن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوبی بود، به پدرت اصرار گرد که از روستای دیگه زن بگیره قبول نکرد که نکرد. در جواب مادرش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفته بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینکه از سر خودمون بود و جلوی چشممون، این بال رو به سرمون آورد وای به حال دختری که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونیم کی هست و چی هست. بابات خیلی کله شق و لجبازه شوکا جان. این وسط توی طفل معصوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیشترین ضربه رو خوردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز از نیمه گذشته بود. عمو حسن چکش به دست در حالیکه عرقهایش را با دست دیگرش پاک میکرد از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تراس داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شوکا... بابا جان... کار تعمیر کرسی تموم شد بیا تشکچه ها رو دورش بچین و لحافشو روش بنداز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکا که در حال شستن میوه ها برای مهمانان در راه بود. بدون آنکه سر بچرخاند داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم... کارم تموم بشه میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو حسن بیدرنگ در جوابش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دست بجنبون بابا. ممکنه الان از راه برسن. کرسی باید گرم باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر و دختر در حال چک و چانه زدن بودند که قاسم پسر ده ساله ی تلفنچی روستا با عجله از حصار باغ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگذشت و دوان دوان به سمت عمارت آمد. بدون سالم به حسن و شوکا در حالیکه یک جا بند نمیشد تند و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنجویده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تیمور خان پیغام داده که کاری واسش تهران پیش اومده. امروز نمیتونن بیان. فردا صبح زود با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهموناش از تهران راه میفتن تا نهار عمارت باشن. بابام گفت سیزده تا ... نه ... پونزده تا، شایدم شونزده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاسم بقدری عجله در به اتمام رساندن پیامش داشت که شوکا دست از شستشو کشید و معترضانه به سمتش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرخید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه خبرته! مگه سر میبری انقدر عجله داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاسم در حالیکه کاله دست باف پشمی اش را روی سرش جابجا میکرد به تندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امشب حنابندون دختر داییمه . ننه و بابام منتظرن تا همگی بریم اونجا...خداحافظ شما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاسم بدون آنکه منتظر بدرقه حسن و شوکا شود به سرعت به سمت در باغ چرخید و شروع به دویدن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که می دوید فریاد شوکا را شنید که میگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به بابات بگو شوکا گفته خط و خبری از رسول ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاسم بدون اینکه بقیه حرفهای شوکا را بشنود با سرعت از باغ خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکا سری به عالمت تاسف تکان داد. زیر لب غر غری کرد و مشغول شستشوی دستمالهای دودی و سیاه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآشپزخانه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیمور خان سه پسر داشت و دو دختر. منصور پسر بزرگ تیمور خان و سیمین خواهرش از همسر اولش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبودند که به دلیل بیماری سرطان دارفانی را وداع گفته بود. بهمن، بهادر و بهاره از همسر دوم تیمور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخان، ملوک خانم بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردم روستا برای منصور خان و سیمین بانو احترام خاصی قائل بودند چون علاوه برنیکوکاری و دست و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدل بازی، یادگار زرین بانو زن بسیار فداکار و مهربان اربابشان بودند. بهمن مدیریت کارخانه ی چوب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبری پدر زنش میترا را در رشت بر عهده داشت و به ندرت به عمارت می آمد مگر اینکه مهمانیهای کلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو آنچنانی در آنجا برگزار میشد که معموال تنها و گاهی به همراه همسر و فرزندانش در آن مجلس شرکت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیکردند. چند سال قبل بهادر برای ادامه تحصیل در رشته ی پزشکی به فرانسه رفته بود. بهاره هم در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحال تحصیل در دبیرستان بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکا نگاهی به گوشه و کنار اتاق کرد. همه چیز مرتب بود. کرسی آماده شده و دور تا دور آن تشکچه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهای پشمی و بالشتهای پر گذاشته شده بود. یک سینی مسی کنده کاری شده که حاوی کاسه های تخمه کدو،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمغز دانه ی زردآلوی تفت داده شده، انجیر وکشمش بود روی کرسی قرار داشت. چوبهای تکه تکه شده ی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار بخاری هیزمی را روی هم چید و از اتاق خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخاری نفتی اتاق دیگر را روشن کرد تا اتاق برای ورود مهمانها آماده باشد. نگاهی به رو تختیهای قالب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبافی شده ی هندی انداخت. لبخندی به لب راند. فکرش به سمت شش ماه قبل پر کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رسول! نکن دیگه...الان بابام به نبود ما شک میکنه و میاد بالا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عمو حسن بالا نمیاد ... زن نداره، مرد که هست. میفهمه شش ماه، شش ماه یکی زنشو نبینه یعنی چی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ثانی تو زن عقدی من هستی یک کم شیطونی که اینهمه قیل و قال نداره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نکن رسول... ای بابا... نکن رسول... جون من کوتاه بیا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بلند شدن صدای زوزه باد که به دور عمارت می پیچید، به زمان حال برگشت. بی اختیار خنده ی بلند ی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر داد که سکوت عمارت را برای لحظه ای در هم شکست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا رو به تاریکی بود. علیرغم سردشدن هوا، هنوز گلهای شمعدانی باطراوت بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفانوس را از گوشه ی تراس برداشت و روشن کرد. با احتیاط از پله های پایین آمد. فانوس را کنار در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاقشان گذاشت. با شنیدن صدای ناله ی پدرش خودش را با عجله به داخل اتاق انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو حسن دستش را روی قلبش گذاشته و بی حال و گیج در کنج اتاق ولو شده بود. شوکا سراسیمه بالشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرا زیر سر عمو حسن گذاشت و از آب داخل پارچ روی طاقچه به روی صورتش پاشید. عمو حسن مجددا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناله ای کرد و با اشاره دست به دخترش فهماند که آب به روی صورتش نپاشد. شوکا دستپاچه شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیکترین درمانگاه در 15 کیلومتری آنها قرار داشت که پزشکش هندی بود ولی بدلیل تاریکی هوا، شوکا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تنهایی قادر به رفتن آنجا نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکا بقدری مضطرب بود که نمیتوانست تصمیم بگیرد چه عملی درست است و چه کاری نادرست. بدون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوشیدن لباس گرم با عجله از اتاق بیرون آمد و به سمت خانه ی عمو محمد، پسر عموی پدرش بنای دویدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به خانه ی عمو محمد که در مرکز روستا و در فاصله ی نچندان نزدیکی از آنها قرار داشت رسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز هول و هراس مرگ پدرش، کلون در را با شدت به صدا درآورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو محمد سراسیمه در را باز کرد . علایم نگرانی و اعتراض به وضوح در چهره اش دیده میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبادیدن شوکا بدون مقدمه پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی شده شوکا جان این وقت روز؟ در رو کندی! مهری پا به ماهه. داره سکته میکنه از ترس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکا بدون اینکه عذرخواهی کند در حالیکه نفس نفس میزد، بریده بریده و مضطرب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بجنبین عمو حسن. بابام دومرتبه قلبش گرفته. وقتی اومدم اینجا رنگ به صورتش نمونده بود. خدا کنه تا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا اتفاق بدی براش نیفتاده باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر بینوا با ته مانده ی انرژی که داشت آخرین جمله را گفت و بی حال به دیوار خانه ی عمو حسن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکیه داد. زانوهایش به آرامی خم شد و روی پاهایش نشست. سرش را بین دستهایش گذاشت و آرام شروع
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه گریستن کرد. از لرزشی که در جانش افتاده بود فهمید که چقدر هوا سرد است. دستهایش را به زیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغلش برد شاید سر انگشتان از سرما کرخت شده اش کمی جان بگیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو محمد بیدرنگ به داخل خانه برگشت و بعد از چند دقیقه سوار بر اسب جلوی شوکا ظاهر شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بپر بالا شوکا جان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقایقی بعد شوکا و محمد بالای سر عمو حسن بودند که به ظاهر دردش بعد رفتن شوکا کمتر شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو حسن بی حال و رنگ پریده بود ولی نه به شدت قبل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفین فین شوکا مجددا بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو محمد رو به شوکا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدا رو شکر به خیر گذشت. گریه نکن دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس رو به حسن گرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فردا صبح با مینی بوس علی قلی میری شهر مریضخونه. باید دکتر ببیندت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو حسن بدون معطلی در جواب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فردا تیمور خان با مهموناش میان. نمیتونم جایی برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد رو ترش کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیان... از سالمتیت که واجب تر نیست. شوکا هست منم حسین رو میفرستم کمکش... تو هم انشا... هیچیت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیست. تا شب نشده برمیگردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حسین بچه س. همش یازده سالشه. چکاری از دستش برمیاد؟ فردا خودم به تیمور خان میگم که ناخوشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموقع برگشت میرم تهرون چند روزی میمونم و به دوا درمونم میرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هرطور صلاح میدونی ولی مریضیتو شوخی نگیر. نذار این دختر اول جوونیش بی پدر بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو محمد از جا بلند شد و رو به شوکا که کنار میز سماور گوشه اتاق کز کرده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باید برم دخترجان . مهری تنهاست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان تن صدایش تغییرکرد و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هنوز از رسول خبری نداری؟ چند ماه شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکا غمگین گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چهار ماهه ازش بیخبرم. خونواده ش هم ازش خبری ندارن. هیچ هم دوره ای تو روستای خودشون و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینجا نداره که از طریق اونا ازش خبردار بشیم. فردا به تیمور خان میگم اگه آشنایی داره ازش خط و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخبری بگیره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد در حالیکه به سمت در میرفت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گفتی کجا خدمت میکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سیستان بلوچستان. توی یه روستای مرزی. دلم خیلی شور میزنه که خدای نکرده بلایی سرش اومده باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونجا خیلی خطرناکه. هیچوقت بیشتر از دو ماه ازش بیخبر نبودم. یا زنگ میزد یا نامه میفرستاد ولی این
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدفه خیلی دیر کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو محمد با لحن دلداری دهنده ای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دلتو بد نکن عمو. انشا... که اتفاق بدی نیفتاده. اونم رفته اجباری. به تفریح که نرفته. اونم کجا... سیستان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوچستان. تو یه روستای مرزی. خدا حفظش کنه. همین جوونان که مراقب و محافظ ناموسای ما هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا بهشون قوت بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق را باز کرد و رو به حسن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-انشا... این دفعه که مرخصی اومد دست دخترتو بذار تو دستش و بفرستشون سر خونه و زندگیشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونطوری هم خیال تو جمعه و هم شوکا. اونم مسئولیت پذیری بیشتری احساس میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو حسن با بستن چشمهایش حرفهای محمد را تصدیق کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو محمد خداحافظی کرد و از اتاق خارج شد. شوکا هم به رسم ادب برای بدرقه ی پسر عموی پدرش از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنماز عمو حسن رو به اتمام بود که صدای متناوب بوق ماشینهایی که هر لحظه به عمارت نزدیکتر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیشدند او را مجبور کرد که سلام نمازش را تندتر از حد عادی بگوید . با عجله از اتاق خارج شد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش را به محوطه جلوی عمارت رساند. تیمور خان به همراه مهمانهایش آمده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکا در آشپزخانه در حال ریختن شوریها و زیتون پرورده ها در پیاله های ماست خوری برای نهار بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو حسن فریاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهمونا اومدن دختر... زود بیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکا بلافاصله بیرون آمد و پشت سر پدرش ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اولین ماشین منصور خان به همراه همسرش فریبا خانم و فرزندانش نیما و یاسمن بودند. در ماشین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر سیمین بانو و همسرش و سه فرزند ش، حامد، حمید و حمیرای شش ساله بودند. ماشین سوم برادر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملوک خانم به همراه چهار دخترش بودند که علیرغم سنهای بالا هیچکدامشان ازدواج نکرده بودند. تیمور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخان، همسرش و بهاره در آخرین ماشین نشسته بودند ولی زودتر از همه از ماشین خارج شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو حسن به سمت ماشین ارباب تیمور رفت که جلوی عمارت توقف کرده بود. تیمور خان مردی بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آستانه ی هفتاد سالگی، چهار شانه با موهایی کم پشت و قدی متوسط. طبق معمول لباس رسمی به تن،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاه شاپو به سر و یک عصای کرمی رنگ ظریف و از جنس چوب گردو در دست داشت. به محض پیاده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشدن از ماشین نگاهی اجمالی به عمارت انداخت. سپس چرخی زد و همه چیز را از نظر گذراند. برق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایش بازگو کننده رضایتش از شرایط باغ و عمارت بود. عمو حسن به سمت اربابش دوید. خم شد تا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست تیمور خان را ببوسد که تیمور خان دستش را کشید و روی سر رعیتش گذاشت. با صدایی که مملو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز مهربانی و قدردانی بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدا حفظت کنه حسن... هر دفه که میام عمارت از دفعه قبل رنگ و لعاب بیشتری پیدا کرده و نو تر به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنظر میرسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سر تیمور خان، ملوک خانم به همراه بهاره از ماشین پیاده شدند. طبق معمول ملوک خانم پر بود از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکبر و فخر. چقدر ملوک خانم متفاوت بود از زرین بانویی که هر دفعه به عمارت می آمد دستش پر بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز هدیه هایی که برای حسن و مادرش می آورد و هروقت مادر حسن از پذیرفتن امتناع میکرد، زرین بانو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مهربانی میگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بگیر ننه حسن. چیز قابل داری نیست. عروس دار میشی به کارت میاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملوک خانم بدون آنکه قدمی پیش بگذارد صدایش را بلند کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چطوری حسن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس رو به شوکا که چند قدم عقب تر از حسن ایستاده بود کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو چطوری شوکا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر و دختر هردو مؤدبانه جواب ملوک خانم را دادند. برخلاف ملوک، بهاره دخترش بسیار گرم و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهربان احوال پرسی کرد. سیمین بانو، عزیز کرده ی پدر به همراه خانواده ش از ماشین پیاده شد. کسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه مردم ده به دلیل شباهت زیاد در اخلاق و رفتار به زرین بانو همسر سابق ارباب تیمور، دوستش داشتند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو احترامش میکردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنصور خان طبق معمول همیشه بسیار مرتب و متشخص بود. مردی قد بلند و چهارشانه با سنی حدود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهل و پنج سال. علیرغم قلب مهربانش نشانه بارز چهره اش اخمی جا خوش کرده بین ابروانش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپالتوی سورمه ای به تن داشت و کفشهای چرم واکس زده مشکی. فریبا خانم دختر یکی از دوله های
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتهرانی بود که اصل و نسبش به شاهزادگان قاجار میرسید. زنی زیبا و بسیار مبادی آداب. رفتار نیما و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسمن هم بیان کننده ی اصالت خانوادگی آنها بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنصور خان عمو حسن را در آغوش کشید و صمیمانه با او احوال پرسی کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چقدرلاغرشدی عمو حسن. خدا نکرده بیمار که نیستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو حسن که دوست نداشت خاطره ی مهمانها را در بدو ورود آزرده کند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدا روشکر نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنصور خان با دیدن شوکا رو به فریبا کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم! بیا ببین چقدر شوکا بزرگ و زیبا شده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنصور خان چند ضربه آرام به پشت شوکا زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-انشا...خوشبخت بشی دختر. خان همیشه از زحمتات واسه باغ و عمارت تعریف میکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز مهمانها را به طبقه بالا هدایت نشده بودند که صدای بوق ممتد یک ماشین در باغ توجه همه را به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش جلب کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنصور خان نگاه متعجبانه ای به پدرش کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه قرار نبود بهادر و رفقاش عصر برن دنبال لوله کش و بعد بیان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیمور خان ابرویی بالا انداخت و به سمت ماشین پژوی قرمزی رفت که با صدای ناهنجارکشیده شدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاستیکها پشت ماشین بنز تیمور خان ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ماشین باز شد و جوانی به سن بیست و پنج سال و شایدهم کمتر با موهای بلند حالت دار، پیراهن مردانه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irی یقه برگشته ی باز و شلوار فاستونی دم پا گشاد ازآن پیاده شد. به دنبال آن جوان، دو نفر دیگر که از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنظر ریخت و قیافه تفاوتی با او نداشتند از ماشین خارج شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوان اولی بدون سلام کردن و رعایت آداب و معاشرت رو به تیمور خان کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خان... لوله کشو آوردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردی با قدی کوتاه و چاق و سری که در ناحیه پیشانی و وسط کاملا تهی شده بود از پژو خارج شد و با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زشتی به تیمور خان سلام کرد. کت و شلوار تنگ و کثیفش نشان دهنده ی شلختگی و بی توجهی او
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ظاهرش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد لوله کش با چشمانی از حدقه درآمده به تک تک افراد نگاه کرد. زمانیکه به شوکا رسید برای چند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه به او زل زد و لبختد زشتی به لب راند. شوکا با دیدن دندانهای زرد جرم گرفته و چشمان هیز مرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irته دلش ناگهان فرو ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارباب تیمور به سمت جوان آمد و با لحنی شاکی پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهادر، مگه قرار نبود بری دنبال اوس اکبر لوله کش. این مرتیکه ی کثیف کیه با خودت برداشتی آوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهادر بی معطلی پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لوله کش لوله کشه. اوس اکبر و اوس تقی نداره. زینال تو کارش وارده. امروز و فردا کارشو انجام میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا عصرم بر میگردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیمور خان حرفی نزد و سری به علامت تاسف برای بهادر تکان داد و به همراه بقیه به طبقه بالا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکا که نگاههای بی پروای زینال آزارش میداد خیلی زود جمع را ترک کرد و به بهانه آوردن چایی به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآشپزخانه رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ورود پدرش به آشپزخانه برای بردن سینی چای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه بهادر خان نرفته بود فرانسه واسه خوندن پزشکی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسن پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منم از دیدنش تعجب کردم. از منصور خان پرس و جو کردم. اونم گفت درسشو به بهانه اینکه به پزشکی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلاقه نداره نصفه و نیمه ول کرده و برگشته و پیله ی تیمور خان شده که رسیدگی به امورات زمینای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشالی و باغای شمال رو به اون بسپاره. خدا کنه تیمور خان موافقت نکنه وگرنه این پسری که من دیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشلوار خودشم نمیتونه بالا بکشه چه برسه به مدیریت املاک ارباب. نه به منصور خان که انقدر مرد متین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو باشخصیتیه نه به بهادر خان که خودشو شبیه بچه قرتیا درست کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکا سینی چای را به پدرش داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببر بالا... مواظب حرفات باش بابا... الان اگه یکی از اونا بشنوه باید بقچه مونو بذاریم زیر بغلمونو بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگدایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین لحظه زینال بدون اعلام حضور در آستانه ی در آشپزخانه ظاهر شد. دست شوکا بی اختیار به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت شالش رفت و آن را جلو کشید. زینال با به معرض گذاشتن دندانهای بزرگ و زردش پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir؟مستراح کجاست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو حسن که گویا مانند اربابش از حضور زینال در آن خانه شاکی بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گوشه عمارت... سمت چپ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینال سرش را به سمت دری چرخاند که نزدیک اتاق عمو حسن و شوکا بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو حسن چانه ی زینال را گرفت و سرش را به سمت مخالف چرخاند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اونطرف آقا زینال... اونجا مخصوص ارباب و خونواده شه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینال شوکه از طرز برخورد حسن چاک دهانش بسته شد و به طرف دستشویی راه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو حسن صدایش را بلند کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ارباب گفتن که لوله ها رو از تو انباری پشت عمارت بهت بدم تا بعد خوردن نهارکارتو شروع کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینال بدون توجه به حرف حسن به راهش ادامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده و قهقهه ی مهمانها از بالا به گوش میرسید. چه غمی داشتند. در ناز و نعمت زندگی میکردند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اطرافشان پر از خدم و حشم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینال در حال سر هم کردن شیلنگها بود تا به عنوان مسیر عبور آب از قنات استفاده شود و درنهایت به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک لوله و شیر آب ختم شود. شوکا علیرغم میل باطنی اش مامور پذیرایی از زینال شده بود. شوکا با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینی چای به سمت زینال آمد. بهادر در حال پچ پچ با زینال بود. شوکا سر به زیر به کنار آنها آمد و سینی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچای را روی زمین گذاشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بفرمایید تا سرد نشده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهادر با شنیدن صدا صحبتش را قطع کرد و به سمت شوکا چرخید. خیره ی چشمان کشیده و مژگان بلند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکا شد. انگار که اولین بار بود که این دختر رامی بیند. برقی شیطانی در چشمانش درخشید که از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان تیز بین دختر مخفی نماند. شوکا بلافاصله به سمت عمارت چرخید. هنوز دومین قدم را برنداشته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود که بهادر وقیحانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واسه حسن خیلی زیاده که دختر خوشگلی مثل تو داشته باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکا سر به زیر انداخت و لبش را گزید. شاکی از گستاخی اربابزاده و لوله کش بود. به سختی خشمش را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمخفی کرد. در حالیکه از شدت عصبانیت سرخ شده بود و ناخنهایش را در کف دستش فرو میکرد با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی مملو از ناراحتی آمیخته با خشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما بزرگوارید آقا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمجبور بود سکوت کند. آدم گرسنه نان میخواهد و سقف بالای سر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکا به سرعت از آن مکان دور شد در حالیکه خشمگین بود از سکوتش در برابر بهادر و زینال . قطره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای اشک از گوشه ی چشمش چکید. تنها راهی بود که میتوانست کمی از غم ناشی از بیحرمتی های ارباب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزاده و لوله کش را بکاهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا رو به تاریکی بود. تیمور خان روی صندلی گهواره ای در تراس نشسته، دستهایش را در هم قفل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرده و به دور دست خیره شده بود. با صدای قهقهه ی دختران برادر زنش به زمان حال برگشت و متوجه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتاریک شدن هوا شد. از همانجا داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حسن! موتور برق رو روشن کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا روشن شدن چراغها عمو حسن زیر لب صلوات فرستاد وفانوس به دست به طرف لانه ی مرغها در ته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباغ در کنار طویله ی گوسفندها و گاوها رفت تا تخم مرغها را بردارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنها در اتاق زیر کرسی نشسته و در حال غیبت کردن و بیرون کشیدن مرده های مردم از زیر خاک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکا در آشپزخانه مشغول پختن میرزا قاسمی برای شام بود. کار لوله کشی تقریبا به آخر رسیده بود و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنقریبا همه به غیر از بهادر از اینکه بازگشت زینال از عصر روز بعد به صبح کشیده شده خوشحال بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنصور خان و همسر سیمین قدم زنان به ده رفته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخبری از بهادر و دوستانش و زینال نبود. شوکا سبد را برداشت و به طرف انباری که پشت عمارت بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت تا کمی سیر بیاورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گامهایی سبک به انباری نزدیک شد که صدای خش خشی از داخل انباری توجهش را جلب کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفانوس را به کناری گذاشت و به آهستگی سرش را به شکاف ایجاد شده بین دو تخته چوب سازنده در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانباری نزدیک کرد. روشنای ضعیف نشأت گرفته از کبریت روشن به همراه انعکاس نور آن از کاغذ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزرورق شفاف توجهش را جلب کرد و چشمش را به شکاف در چسباند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پچ پچی به گوش میرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-زود باش زینال الان همه متوجه میشن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کبریتا نم کشیدن آقا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-د یالا نفله!... از سرمون پرید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان شوکا از فرط تعجب گشاد شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنچه که میدید باور نمیکرد. بهادر، دوستانش و زینال در حال مصرف هرویین بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای یکی از دوستان بهادر درآمد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهادر میگفت فردا صبح داری گورتو گم میکنی... زیر همین تخته چوب یه مقدار بذار تا فردا به پیسی نخوریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنخوریم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکا با شنیدن صحبتها، دهانش برای جیغی از فرط بهت و حیرت باز شد که دستش را روی دهانش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگذاشت. پایش لغزید و محکم به در بسته برخورد کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای عصبی بهادر بلند شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خاک بر سرت زینال اونقدر فس فس کردی که متوجه ما شدن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از دوستانش داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کی اونجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهادر پایش را بلند کرد و لگدی به زینال زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرده شور برده زود جمع کن این دم و دستگاه رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینال که خمار بود با لگد بهادر به یکور افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهادر از جا بلند شد و به سمت در آمد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترس بر شوکا غلبه کرده بود. قطرات سرد عرق بر روی پیشانی اش جا خوش کرد. نفسش به شماره افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس سرگیجه داشت. وقت تنگ بود باید راهی برای فرار پیدا میکرد. به اطراف نگاه کرد تا جایی برای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنهان شدن بیابد. چشمش به سنگریزه هایی افتاد که یکجا جمع شده بودند و قرار بود برای پوشاندن زمین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی عمارت استفاده شوند. به سرعت به سمت آنها دوید که جلوی سنگریزه ها پایش درگودالی گیر کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو زمین خورد. دمپایی از پایش در آمد. چهار دست و پا خودش را پشت سنگریزه ها رساند. بقدری دچار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهراس و وحشت بود که درآن لحظه به چیزی غیر از فرار و پنهان شدن از نظر بهادر نمی اندیشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر انباری با صدایی که حاکی از زنگ زدگی لولاهایش بود باز شد. بهادر پا به بیرون گذاشت و چشمش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه فانوس روشنی افتاد که نزدیک در گذاشته شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفانوس را برداشت و به دور و بر نگاهی انداخت. هوا کاملا تاریک شده بود به همین دلیل در نور ضعیف
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفانوس متوجه سبدی که به فاصله ی کمی از انباری روی زمین افتاده بود نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو مرتبه به طرف انباری برگشت. در آستانه ی در ایستاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کسی نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از هم پیاله هایش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شاید گربه بوده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهادر فانوس را بالا گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس این چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حتما زینال آورده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینال معترضانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فانوس به چه کارمه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو مرتبه دوست بهادر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-غلط کرده... کار خودشه! وقتی خماری به سراغش میاد مادرشم نمیشناسه چه برسه به اینکه یادش باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفانوس رو با خودش آورده یا نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینال که در حال برداشتن قوطی کبریت از روی زمین بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا فرض بگیریم کسی هم دیده باشه. مگه چی میشه؟ چرا الکی میترسید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهادر به زینال توپید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مافنگی...اولین اتفاقی که میفته اینه که خان منو از خونه ش با اردنگی میندازه بیرون و از ارث محروم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیکنه. توهم باید بری شبا بغل سگا تو خیابون بخوابی! چون دیگه بهادر خانی در کار نیست تا جنسای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآشغالتو بهش غالب کنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس رو به بقیه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-زودتر خودتونو بسازید و بیرون بیاید. من دارم میرم عمارت تا خان شک نکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکا منتظر ماند تا بهادر وارد عمارت شود. از پشت سنگها بیرون آمد. با سرعت هر چه تمام به سمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمارت دوید و خودش را داخل اتاقشان انداخت. لباسها، دستها و پاهایش گلی بودند. نگاهی به پای گلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاش کرد که قالیچه ی جلوی در را کثیف کرده بود. از اتاق بیرون آمد. به دور و بر نگاه کرد. وقتی از عدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحضور بهادر و یارو غارهایش اطمینان پیدا کرد، به لبه ی تراس رفت و با آب داخل لگن دست و پایش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرا شست. سپس به اتاق بازگشت. لباسهایش را عوض کرد و به قصد رفتن به آشپزخانه از اتاق خارج
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض خروج از اتاق بهادر را دید که در چند قدمی او ایستاده است. چشمهایش مانند دو کاسه خون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرمز بودند. حال خوشی نداشت. بهادر نگاه خشمناکی به شوکا کرد. با لحنی بی ادبانه پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو اومده بودی پشت در انبار؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکا رنگش پرید. زبانش بند آمده بود. از ترس نزدیک بود غالب تهی کند. اگر برای بهادر مسجل میشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه شوکا پشت در انبار بوده صد در صد تلافی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکا من من کنان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کی؟من؟... نه! تو آشپزخونه بودم به انبار چکار داشتم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهادر سرتا پای شوکا را ورانداز کرد. منگ تر از آن بود که متوجه تغییر لباس شوکا و لنگه کفش گلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی در اتاق شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرق سرد ترس و وحشت از تیره پشت دختر بینوا سرازیر شد. سرش را پایین انداخت.متوجه لنگه کفش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلی شد. با پایش آن را به پشتش هل داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشک و تردید از وجود بهادر رخت برنبسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحنی که بوی تهدید میداد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بالاخره که معلوم میشه کی اونجا بوده وای به حالت اگه تو بوده باشی یا خان از صحبت من و تو بویی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببره... زینال رو مامور میکنم ببردت جنگل ... خودت میدونی که چه بلایی به سرت میاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ چهره ی شوکا مثل گچ و آب دهانش خشک شد. خیره ی چشمان سرخ و رگهای برجسته ی گردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهادر شد. چشمهایش به دو دو افتاد. پاهایش سست شد. دستش را به دیوار گرفت تا مانع از افتادنش شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سختی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-م..م..م..من نبودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا سپیده دم زمان زیادی نمانده بود. همه در خواب ناز بودند. طبق معمول شوکا سطل به دست به سمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقنات در حال حرکت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرص کامل ماه در آسمان زمین را روشن کرده و وزش باد لای شاخ و برگ درختان سایه های شبح
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانندی از آنها ایجاد کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکا نگاهی به سایه های متحرک انداخت و در حالیکه سعی میکرد خودش را شجاع نشان دهد با صدایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه نسبتا بلند بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیگه از هیچکدومتون نمیترسم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان شبح انسان مانندی از پشت یکی از درختان جلویش ظاهر شد و با تمسخر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از من چی کوچولو؟ از منم نمی ترسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir