شوکا دختر عمو حسن ،رعیت ارباب تیمور، در حال آماده کردن تدارکات عروسی با نامزدش رسول میباشد. بهادر پسر تیمور بعد از سالها از فرنگ باز میگردد و به همراه دوستانش برای چند روز تفریح به روستایی که پدرش ارباب آنجاست میرود و در آنجا شوکا را می بیند و حادثه آفرین میشود. شوکا اشک می ریزرد برای بی پناهی و مظلومانه واقع شدنش....

ژانر : عاشقانه، اربابی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۱۸ دقیقه

مطالعه آنلاین اشک شوکا
نویسنده: چیکسای (نرگسی حسینی)

ژانر: عاشقانه، ارباب رعیتی

خلاصه :شوکا دختر عمو حسن ،رعیت ارباب تیمور، در حال آماده کردن تدارکات عروسی با نامزدش رسول میباشد.

بهادر پسر تیمور بعد از سالها از فرنگ باز میگردد و به همراه دوستانش برای چند روز تفریح به روستایی که پدرش ارباب آنجاست میرود و در آنجا شوکا را می بیند و حادثه آفرین میشود.

شوکا اشک می ریزرد برای بی پناهی و مظلومانه واقع شدنش....

*******

«به نام او»

چشمایش را که باز کرد هوا گرگ و میش بود. فقط صدای نفسهای بلند پدرش، حسن، که کنار دیوار

خوابیده بود سکوت را در هم میشکست.

با اکراه رختخواب گرمش را ترک گفت. چقدر دلش میخواست که در آن هوای سرد پاییزی تا نیمه ی روز

بخوابد ولی از تلفن خانه ی روستا پیغام آورده بودند که تیمور خان به همراه خانواده و مهمانهایش برای

تفریح چند روزه به عمارت خواهند آمد.

سربندش را به سر بست، ژاکت پشمی مشکی اش را که تابستان قبل با کمک بی بی، زن هنرمند روستا،

بافته بود به تن کرد، شالش را به سر انداخت و چشمی به دور و بر اتاق گرداند. شعله ی کم نور و کوتاه

فانوس روی طاقچه حاکی از اتمام ذخیره نفتی اش بود.

در چوبی اتاق را باز کرد. صدای جیر جیر در بلند شد. زیر لب غر غر کرد:

-صد بار به اکبر گفتم به لولاهای این در روغن بماله

اکبر یکی از کارگران کارخانه شالی کوبی تیمور خان بود.

تیمور خان جزو معدود افرادی بود که در مازندران کارخانه شالیکوبی داشت.

هوای سرد پاییزی و بوی خاک ناشی از باران نیمه شب را با ولع به داخل ریه هایش فرستاد. بسم ا... گفت

و به سمت پله ها گام برداشت. سطل روئی را به دست گرفت و به سمت قنات راه افتاد.

عمارت تیمور خان، ارباب روستا، یک ساختمان دو طبقه بود. در طبقه اول آشپزخانه، سرویس و دو تا

اتاق تو در تو قرار داشت که مکان زندگی سرایدار، عمو حسن و دخترش شوکا بود. در طبقه دوم هم یک

ایوان تزیین شده با گلهای شمعدانی و چهار اتاق فرش شده قرار داشت که دو تا از آنها بهم راه داشته، مبله

شده و مهمانخانه بودند. در یکی از اتاقها هم دو تا تخت فلزی بود. دور تا دور اتاق آخر با پشتیهای ترکمن

و کناره های بلند تزیین شده بود.

عمارت وسط یک باغ قرار داشت که بعد از باغ زمینهای شالی بودند.

قنات در انتهای زمینهای شالی قرار داشت و از آن یک مسیر جویباری به سمت جلوی عمارت کشیده

بودند که آب شستشوی روزانه از آن تامین میشد ولی شوکا مجبور بود برای تامین آب آشامیدنی هر روز

صبح به سرچشمه قنات برود. تیمور خان قول داده بود که به زودی یک لوله کش از تهران خواهد آورد و

از قنات به جلوی عمارت لوله ی آب کشیده خواهد شد. شالیها را جمع کرده بودند و کشاورزان مشغول

آماده سازی زمینها برای نوبت دوم کشت بودند.

هوا روشن شده بود که به قنات رسید. سطل را به داخل چشمه ای که از کنار قنات میجوشید انداخت که با

شنیدن صدایی که شبیه صدای جغد بود سرش را بلند کرد و به اطراف نگریست.

نگرانی بر وجودش مستولی شد و زیر لب گفت:

-صدای جغد اونم صبح. خیلی خوشایند نیست. خدا بخیر بگذرونه

سطل پر از آب را به دست گرفت که صدای افتادن یک درخت در همان نزدیکی بر نگرانی اش افزود. با

وحشت گفت:

-قاچاقچیای چوب !

خوب میدانست که اگر توسط یکی از آنها دیده شود مرگش حتمی است. آنها رحم و مروت نداشتند هرکسی

که آنها را میدید و شناسایی میکرد بی درنگ کشته میشد.

به سمت عمارت شروع به دویدن کرد. آبی که از سر سطل بیرون می جهید دامن بلند چیندار و

جورابهایش را خیس میکرد. وقتی به عمارت رسید پدرش مشغول رسیدگی به امورات عمارت بود و

مقدمات تشریف فرمایی ارباب روستا را آماده میکرد.

شوکا نفس نفس زنان سطل آب را لبه ی تراس گذاشت و خودش را روی آخرین پله انداخت و پاهایش را

دراز کرد. دستش را روی قلبش گذاشت. کوبش قلب را زیر انگشتان کشیده ش به وضوح درک میکرد.

عمو حسن با دیدن شوکا که رنگ به چهره نداشت و خسته و روی پله ولو شده بود، دست از کوبیدن گلها

و صاف کردن مسیر جلوی عمارت برداشت و به سمت شوکا آمد. با یک ضربه بیل را در زمین شل و

وارفته ی باران زده فرو کرد. سر بیل را با دو دست محکم گرفت. وزن نچندان الغرش را روی آن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انداخت و به بیل تکیه داد. بی مقدمه و بدون اینکه به شوکا اجازه ی سالم کردن بدهد با لحنی شاکی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صد بار بهت گفتم هوا روشن نشده پا از خونه بیرون نذار. نمیدونم چه مرضی داری که تو هوای سرد و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاریک میری لب قنات! آخر قاچاقچیا بالیی سرت میارن . دختره ی لجباز. عین ننه ت یه دنده و کله شقه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو حسن زیر لب غر غری کرد، بیلش را برداشت و به سمتی دیگر رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم با مادرش مقایسه شد. صد البته هر دختری شباهتهایی از مادر به ارث میبرد ولی شباهتهای شوکا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مادرش خارج از وصف بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از مادرش غیر از صحبتهای اهالی روستا علی الخصوص بی بی بیشتر نمیدانست. پدرش هم هرموقع از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش،گل پری، یاد میکرد، حرفهایش فقط بوی سرزنش و نفرت میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر و مادرش عمو زاده های یکدیگر بودند. طبق گفته ی بی بی، شوکا دوساله بود که مادرش سر بهوا شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به عشق فروشنده ی سالوس و دوره گردی که به شهرها جنس میبرد، کاشانه اش را ول کرد و همسر و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کودک دوساله اش را ترک گفت. بی بی همیشه میگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودش نباشه خداش هست. مادرت به تو و پدرت بد کرد. ولی باباتو اینطوری نبین خیلی اخلاقش تلخ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بود. چند بار زیور زن حمومی روستا، تن و جون کبود مادرتو توی حموم دیده بود و پای درد و دلش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشسته بود. بعد مادرت هم کسی دیگه زن بابات نشد. وقتی مادرت با فروشنده ی دوره گرد فرار کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرکی هرچی از زندگی خصوصی پدر و مادرت میدونست روی داریه ریخت. خصوصا زیور که آتیش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیار معرکه شده بود و به همه گفته بود تن و بدن گل پری همیشه از کتکای حسن کبود بوده . پدرت هم چند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خواستگاری رفت و وقتی اونا رو ترش کردن، لج کرد و هرچی مادر بزرگت که خدا رحمتش کنه زن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوبی بود، به پدرت اصرار گرد که از روستای دیگه زن بگیره قبول نکرد که نکرد. در جواب مادرش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفته بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینکه از سر خودمون بود و جلوی چشممون، این بال رو به سرمون آورد وای به حال دختری که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونیم کی هست و چی هست. بابات خیلی کله شق و لجبازه شوکا جان. این وسط توی طفل معصوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیشترین ضربه رو خوردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز از نیمه گذشته بود. عمو حسن چکش به دست در حالیکه عرقهایش را با دست دیگرش پاک میکرد از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تراس داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شوکا... بابا جان... کار تعمیر کرسی تموم شد بیا تشکچه ها رو دورش بچین و لحافشو روش بنداز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکا که در حال شستن میوه ها برای مهمانان در راه بود. بدون آنکه سر بچرخاند داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم... کارم تموم بشه میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو حسن بیدرنگ در جوابش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دست بجنبون بابا. ممکنه الان از راه برسن. کرسی باید گرم باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر و دختر در حال چک و چانه زدن بودند که قاسم پسر ده ساله ی تلفنچی روستا با عجله از حصار باغ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذشت و دوان دوان به سمت عمارت آمد. بدون سالم به حسن و شوکا در حالیکه یک جا بند نمیشد تند و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نجویده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تیمور خان پیغام داده که کاری واسش تهران پیش اومده. امروز نمیتونن بیان. فردا صبح زود با

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهموناش از تهران راه میفتن تا نهار عمارت باشن. بابام گفت سیزده تا ... نه ... پونزده تا، شایدم شونزده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا باشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاسم بقدری عجله در به اتمام رساندن پیامش داشت که شوکا دست از شستشو کشید و معترضانه به سمتش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه خبرته! مگه سر میبری انقدر عجله داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاسم در حالیکه کاله دست باف پشمی اش را روی سرش جابجا میکرد به تندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امشب حنابندون دختر داییمه . ننه و بابام منتظرن تا همگی بریم اونجا...خداحافظ شما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاسم بدون آنکه منتظر بدرقه حسن و شوکا شود به سرعت به سمت در باغ چرخید و شروع به دویدن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانطور که می دوید فریاد شوکا را شنید که میگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به بابات بگو شوکا گفته خط و خبری از رسول ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاسم بدون اینکه بقیه حرفهای شوکا را بشنود با سرعت از باغ خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکا سری به عالمت تاسف تکان داد. زیر لب غر غری کرد و مشغول شستشوی دستمالهای دودی و سیاه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشپزخانه شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیمور خان سه پسر داشت و دو دختر. منصور پسر بزرگ تیمور خان و سیمین خواهرش از همسر اولش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بودند که به دلیل بیماری سرطان دارفانی را وداع گفته بود. بهمن، بهادر و بهاره از همسر دوم تیمور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خان، ملوک خانم بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردم روستا برای منصور خان و سیمین بانو احترام خاصی قائل بودند چون علاوه برنیکوکاری و دست و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دل بازی، یادگار زرین بانو زن بسیار فداکار و مهربان اربابشان بودند. بهمن مدیریت کارخانه ی چوب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بری پدر زنش میترا را در رشت بر عهده داشت و به ندرت به عمارت می آمد مگر اینکه مهمانیهای کلی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و آنچنانی در آنجا برگزار میشد که معموال تنها و گاهی به همراه همسر و فرزندانش در آن مجلس شرکت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میکردند. چند سال قبل بهادر برای ادامه تحصیل در رشته ی پزشکی به فرانسه رفته بود. بهاره هم در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حال تحصیل در دبیرستان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکا نگاهی به گوشه و کنار اتاق کرد. همه چیز مرتب بود. کرسی آماده شده و دور تا دور آن تشکچه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

های پشمی و بالشتهای پر گذاشته شده بود. یک سینی مسی کنده کاری شده که حاوی کاسه های تخمه کدو،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مغز دانه ی زردآلوی تفت داده شده، انجیر وکشمش بود روی کرسی قرار داشت. چوبهای تکه تکه شده ی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار بخاری هیزمی را روی هم چید و از اتاق خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بخاری نفتی اتاق دیگر را روشن کرد تا اتاق برای ورود مهمانها آماده باشد. نگاهی به رو تختیهای قالب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بافی شده ی هندی انداخت. لبخندی به لب راند. فکرش به سمت شش ماه قبل پر کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رسول! نکن دیگه...الان بابام به نبود ما شک میکنه و میاد بالا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عمو حسن بالا نمیاد ... زن نداره، مرد که هست. میفهمه شش ماه، شش ماه یکی زنشو نبینه یعنی چی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ثانی تو زن عقدی من هستی یک کم شیطونی که اینهمه قیل و قال نداره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نکن رسول... ای بابا... نکن رسول... جون من کوتاه بیا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بلند شدن صدای زوزه باد که به دور عمارت می پیچید، به زمان حال برگشت. بی اختیار خنده ی بلند ی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر داد که سکوت عمارت را برای لحظه ای در هم شکست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوا رو به تاریکی بود. علیرغم سردشدن هوا، هنوز گلهای شمعدانی باطراوت بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فانوس را از گوشه ی تراس برداشت و روشن کرد. با احتیاط از پله های پایین آمد. فانوس را کنار در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاقشان گذاشت. با شنیدن صدای ناله ی پدرش خودش را با عجله به داخل اتاق انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو حسن دستش را روی قلبش گذاشته و بی حال و گیج در کنج اتاق ولو شده بود. شوکا سراسیمه بالشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

را زیر سر عمو حسن گذاشت و از آب داخل پارچ روی طاقچه به روی صورتش پاشید. عمو حسن مجددا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناله ای کرد و با اشاره دست به دخترش فهماند که آب به روی صورتش نپاشد. شوکا دستپاچه شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیکترین درمانگاه در 15 کیلومتری آنها قرار داشت که پزشکش هندی بود ولی بدلیل تاریکی هوا، شوکا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تنهایی قادر به رفتن آنجا نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکا بقدری مضطرب بود که نمیتوانست تصمیم بگیرد چه عملی درست است و چه کاری نادرست. بدون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوشیدن لباس گرم با عجله از اتاق بیرون آمد و به سمت خانه ی عمو محمد، پسر عموی پدرش بنای دویدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به خانه ی عمو محمد که در مرکز روستا و در فاصله ی نچندان نزدیکی از آنها قرار داشت رسید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از هول و هراس مرگ پدرش، کلون در را با شدت به صدا درآورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو محمد سراسیمه در را باز کرد . علایم نگرانی و اعتراض به وضوح در چهره اش دیده میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بادیدن شوکا بدون مقدمه پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شده شوکا جان این وقت روز؟ در رو کندی! مهری پا به ماهه. داره سکته میکنه از ترس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکا بدون اینکه عذرخواهی کند در حالیکه نفس نفس میزد، بریده بریده و مضطرب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بجنبین عمو حسن. بابام دومرتبه قلبش گرفته. وقتی اومدم اینجا رنگ به صورتش نمونده بود. خدا کنه تا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا اتفاق بدی براش نیفتاده باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر بینوا با ته مانده ی انرژی که داشت آخرین جمله را گفت و بی حال به دیوار خانه ی عمو حسن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکیه داد. زانوهایش به آرامی خم شد و روی پاهایش نشست. سرش را بین دستهایش گذاشت و آرام شروع

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به گریستن کرد. از لرزشی که در جانش افتاده بود فهمید که چقدر هوا سرد است. دستهایش را به زیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغلش برد شاید سر انگشتان از سرما کرخت شده اش کمی جان بگیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو محمد بیدرنگ به داخل خانه برگشت و بعد از چند دقیقه سوار بر اسب جلوی شوکا ظاهر شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بپر بالا شوکا جان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دقایقی بعد شوکا و محمد بالای سر عمو حسن بودند که به ظاهر دردش بعد رفتن شوکا کمتر شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو حسن بی حال و رنگ پریده بود ولی نه به شدت قبل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فین فین شوکا مجددا بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو محمد رو به شوکا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا رو شکر به خیر گذشت. گریه نکن دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس رو به حسن گرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فردا صبح با مینی بوس علی قلی میری شهر مریضخونه. باید دکتر ببیندت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو حسن بدون معطلی در جواب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فردا تیمور خان با مهموناش میان. نمیتونم جایی برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد رو ترش کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیان... از سالمتیت که واجب تر نیست. شوکا هست منم حسین رو میفرستم کمکش... تو هم انشا... هیچیت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیست. تا شب نشده برمیگردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حسین بچه س. همش یازده سالشه. چکاری از دستش برمیاد؟ فردا خودم به تیمور خان میگم که ناخوشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موقع برگشت میرم تهرون چند روزی میمونم و به دوا درمونم میرسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هرطور صلاح میدونی ولی مریضیتو شوخی نگیر. نذار این دختر اول جوونیش بی پدر بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو محمد از جا بلند شد و رو به شوکا که کنار میز سماور گوشه اتاق کز کرده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باید برم دخترجان . مهری تنهاست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان تن صدایش تغییرکرد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هنوز از رسول خبری نداری؟ چند ماه شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکا غمگین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چهار ماهه ازش بیخبرم. خونواده ش هم ازش خبری ندارن. هیچ هم دوره ای تو روستای خودشون و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینجا نداره که از طریق اونا ازش خبردار بشیم. فردا به تیمور خان میگم اگه آشنایی داره ازش خط و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خبری بگیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد در حالیکه به سمت در میرفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گفتی کجا خدمت میکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سیستان بلوچستان. توی یه روستای مرزی. دلم خیلی شور میزنه که خدای نکرده بلایی سرش اومده باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونجا خیلی خطرناکه. هیچوقت بیشتر از دو ماه ازش بیخبر نبودم. یا زنگ میزد یا نامه میفرستاد ولی این

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دفه خیلی دیر کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو محمد با لحن دلداری دهنده ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلتو بد نکن عمو. انشا... که اتفاق بدی نیفتاده. اونم رفته اجباری. به تفریح که نرفته. اونم کجا... سیستان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلوچستان. تو یه روستای مرزی. خدا حفظش کنه. همین جوونان که مراقب و محافظ ناموسای ما هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا بهشون قوت بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق را باز کرد و رو به حسن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انشا... این دفعه که مرخصی اومد دست دخترتو بذار تو دستش و بفرستشون سر خونه و زندگیشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونطوری هم خیال تو جمعه و هم شوکا. اونم مسئولیت پذیری بیشتری احساس میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو حسن با بستن چشمهایش حرفهای محمد را تصدیق کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو محمد خداحافظی کرد و از اتاق خارج شد. شوکا هم به رسم ادب برای بدرقه ی پسر عموی پدرش از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نماز عمو حسن رو به اتمام بود که صدای متناوب بوق ماشینهایی که هر لحظه به عمارت نزدیکتر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میشدند او را مجبور کرد که سلام نمازش را تندتر از حد عادی بگوید . با عجله از اتاق خارج شد و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش را به محوطه جلوی عمارت رساند. تیمور خان به همراه مهمانهایش آمده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکا در آشپزخانه در حال ریختن شوریها و زیتون پرورده ها در پیاله های ماست خوری برای نهار بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو حسن فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهمونا اومدن دختر... زود بیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکا بلافاصله بیرون آمد و پشت سر پدرش ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اولین ماشین منصور خان به همراه همسرش فریبا خانم و فرزندانش نیما و یاسمن بودند. در ماشین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر سیمین بانو و همسرش و سه فرزند ش، حامد، حمید و حمیرای شش ساله بودند. ماشین سوم برادر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملوک خانم به همراه چهار دخترش بودند که علیرغم سنهای بالا هیچکدامشان ازدواج نکرده بودند. تیمور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خان، همسرش و بهاره در آخرین ماشین نشسته بودند ولی زودتر از همه از ماشین خارج شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو حسن به سمت ماشین ارباب تیمور رفت که جلوی عمارت توقف کرده بود. تیمور خان مردی بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آستانه ی هفتاد سالگی، چهار شانه با موهایی کم پشت و قدی متوسط. طبق معمول لباس رسمی به تن،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاه شاپو به سر و یک عصای کرمی رنگ ظریف و از جنس چوب گردو در دست داشت. به محض پیاده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شدن از ماشین نگاهی اجمالی به عمارت انداخت. سپس چرخی زد و همه چیز را از نظر گذراند. برق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهایش بازگو کننده رضایتش از شرایط باغ و عمارت بود. عمو حسن به سمت اربابش دوید. خم شد تا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست تیمور خان را ببوسد که تیمور خان دستش را کشید و روی سر رعیتش گذاشت. با صدایی که مملو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از مهربانی و قدردانی بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا حفظت کنه حسن... هر دفه که میام عمارت از دفعه قبل رنگ و لعاب بیشتری پیدا کرده و نو تر به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نظر میرسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت سر تیمور خان، ملوک خانم به همراه بهاره از ماشین پیاده شدند. طبق معمول ملوک خانم پر بود از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکبر و فخر. چقدر ملوک خانم متفاوت بود از زرین بانویی که هر دفعه به عمارت می آمد دستش پر بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از هدیه هایی که برای حسن و مادرش می آورد و هروقت مادر حسن از پذیرفتن امتناع میکرد، زرین بانو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مهربانی میگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بگیر ننه حسن. چیز قابل داری نیست. عروس دار میشی به کارت میاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملوک خانم بدون آنکه قدمی پیش بگذارد صدایش را بلند کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چطوری حسن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس رو به شوکا که چند قدم عقب تر از حسن ایستاده بود کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو چطوری شوکا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر و دختر هردو مؤدبانه جواب ملوک خانم را دادند. برخلاف ملوک، بهاره دخترش بسیار گرم و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهربان احوال پرسی کرد. سیمین بانو، عزیز کرده ی پدر به همراه خانواده ش از ماشین پیاده شد. کسی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که مردم ده به دلیل شباهت زیاد در اخلاق و رفتار به زرین بانو همسر سابق ارباب تیمور، دوستش داشتند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و احترامش میکردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منصور خان طبق معمول همیشه بسیار مرتب و متشخص بود. مردی قد بلند و چهارشانه با سنی حدود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهل و پنج سال. علیرغم قلب مهربانش نشانه بارز چهره اش اخمی جا خوش کرده بین ابروانش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پالتوی سورمه ای به تن داشت و کفشهای چرم واکس زده مشکی. فریبا خانم دختر یکی از دوله های

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تهرانی بود که اصل و نسبش به شاهزادگان قاجار میرسید. زنی زیبا و بسیار مبادی آداب. رفتار نیما و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسمن هم بیان کننده ی اصالت خانوادگی آنها بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منصور خان عمو حسن را در آغوش کشید و صمیمانه با او احوال پرسی کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چقدرلاغرشدی عمو حسن. خدا نکرده بیمار که نیستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو حسن که دوست نداشت خاطره ی مهمانها را در بدو ورود آزرده کند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا روشکر نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منصور خان با دیدن شوکا رو به فریبا کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم! بیا ببین چقدر شوکا بزرگ و زیبا شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منصور خان چند ضربه آرام به پشت شوکا زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انشا...خوشبخت بشی دختر. خان همیشه از زحمتات واسه باغ و عمارت تعریف میکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز مهمانها را به طبقه بالا هدایت نشده بودند که صدای بوق ممتد یک ماشین در باغ توجه همه را به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش جلب کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منصور خان نگاه متعجبانه ای به پدرش کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه قرار نبود بهادر و رفقاش عصر برن دنبال لوله کش و بعد بیان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیمور خان ابرویی بالا انداخت و به سمت ماشین پژوی قرمزی رفت که با صدای ناهنجارکشیده شدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لاستیکها پشت ماشین بنز تیمور خان ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ماشین باز شد و جوانی به سن بیست و پنج سال و شایدهم کمتر با موهای بلند حالت دار، پیراهن مردانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ی یقه برگشته ی باز و شلوار فاستونی دم پا گشاد ازآن پیاده شد. به دنبال آن جوان، دو نفر دیگر که از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نظر ریخت و قیافه تفاوتی با او نداشتند از ماشین خارج شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوان اولی بدون سلام کردن و رعایت آداب و معاشرت رو به تیمور خان کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خان... لوله کشو آوردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردی با قدی کوتاه و چاق و سری که در ناحیه پیشانی و وسط کاملا تهی شده بود از پژو خارج شد و با

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زشتی به تیمور خان سلام کرد. کت و شلوار تنگ و کثیفش نشان دهنده ی شلختگی و بی توجهی او

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ظاهرش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد لوله کش با چشمانی از حدقه درآمده به تک تک افراد نگاه کرد. زمانیکه به شوکا رسید برای چند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه به او زل زد و لبختد زشتی به لب راند. شوکا با دیدن دندانهای زرد جرم گرفته و چشمان هیز مرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ته دلش ناگهان فرو ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارباب تیمور به سمت جوان آمد و با لحنی شاکی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهادر، مگه قرار نبود بری دنبال اوس اکبر لوله کش. این مرتیکه ی کثیف کیه با خودت برداشتی آوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهادر بی معطلی پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لوله کش لوله کشه. اوس اکبر و اوس تقی نداره. زینال تو کارش وارده. امروز و فردا کارشو انجام میده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردا عصرم بر میگردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیمور خان حرفی نزد و سری به علامت تاسف برای بهادر تکان داد و به همراه بقیه به طبقه بالا رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکا که نگاههای بی پروای زینال آزارش میداد خیلی زود جمع را ترک کرد و به بهانه آوردن چایی به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشپزخانه رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ورود پدرش به آشپزخانه برای بردن سینی چای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه بهادر خان نرفته بود فرانسه واسه خوندن پزشکی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسن پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم از دیدنش تعجب کردم. از منصور خان پرس و جو کردم. اونم گفت درسشو به بهانه اینکه به پزشکی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علاقه نداره نصفه و نیمه ول کرده و برگشته و پیله ی تیمور خان شده که رسیدگی به امورات زمینای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شالی و باغای شمال رو به اون بسپاره. خدا کنه تیمور خان موافقت نکنه وگرنه این پسری که من دیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شلوار خودشم نمیتونه بالا بکشه چه برسه به مدیریت املاک ارباب. نه به منصور خان که انقدر مرد متین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و باشخصیتیه نه به بهادر خان که خودشو شبیه بچه قرتیا درست کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکا سینی چای را به پدرش داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببر بالا... مواظب حرفات باش بابا... الان اگه یکی از اونا بشنوه باید بقچه مونو بذاریم زیر بغلمونو بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گدایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در همین لحظه زینال بدون اعلام حضور در آستانه ی در آشپزخانه ظاهر شد. دست شوکا بی اختیار به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت شالش رفت و آن را جلو کشید. زینال با به معرض گذاشتن دندانهای بزرگ و زردش پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

؟مستراح کجاست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو حسن که گویا مانند اربابش از حضور زینال در آن خانه شاکی بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گوشه عمارت... سمت چپ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زینال سرش را به سمت دری چرخاند که نزدیک اتاق عمو حسن و شوکا بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو حسن چانه ی زینال را گرفت و سرش را به سمت مخالف چرخاند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونطرف آقا زینال... اونجا مخصوص ارباب و خونواده شه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زینال شوکه از طرز برخورد حسن چاک دهانش بسته شد و به طرف دستشویی راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو حسن صدایش را بلند کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ارباب گفتن که لوله ها رو از تو انباری پشت عمارت بهت بدم تا بعد خوردن نهارکارتو شروع کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زینال بدون توجه به حرف حسن به راهش ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده و قهقهه ی مهمانها از بالا به گوش میرسید. چه غمی داشتند. در ناز و نعمت زندگی میکردند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اطرافشان پر از خدم و حشم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زینال در حال سر هم کردن شیلنگها بود تا به عنوان مسیر عبور آب از قنات استفاده شود و درنهایت به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک لوله و شیر آب ختم شود. شوکا علیرغم میل باطنی اش مامور پذیرایی از زینال شده بود. شوکا با

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سینی چای به سمت زینال آمد. بهادر در حال پچ پچ با زینال بود. شوکا سر به زیر به کنار آنها آمد و سینی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چای را روی زمین گذاشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمایید تا سرد نشده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهادر با شنیدن صدا صحبتش را قطع کرد و به سمت شوکا چرخید. خیره ی چشمان کشیده و مژگان بلند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکا شد. انگار که اولین بار بود که این دختر رامی بیند. برقی شیطانی در چشمانش درخشید که از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان تیز بین دختر مخفی نماند. شوکا بلافاصله به سمت عمارت چرخید. هنوز دومین قدم را برنداشته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بود که بهادر وقیحانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واسه حسن خیلی زیاده که دختر خوشگلی مثل تو داشته باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکا سر به زیر انداخت و لبش را گزید. شاکی از گستاخی اربابزاده و لوله کش بود. به سختی خشمش را

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مخفی کرد. در حالیکه از شدت عصبانیت سرخ شده بود و ناخنهایش را در کف دستش فرو میکرد با

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایی مملو از ناراحتی آمیخته با خشم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما بزرگوارید آقا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مجبور بود سکوت کند. آدم گرسنه نان میخواهد و سقف بالای سر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکا به سرعت از آن مکان دور شد در حالیکه خشمگین بود از سکوتش در برابر بهادر و زینال . قطره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای اشک از گوشه ی چشمش چکید. تنها راهی بود که میتوانست کمی از غم ناشی از بیحرمتی های ارباب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زاده و لوله کش را بکاهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوا رو به تاریکی بود. تیمور خان روی صندلی گهواره ای در تراس نشسته، دستهایش را در هم قفل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرده و به دور دست خیره شده بود. با صدای قهقهه ی دختران برادر زنش به زمان حال برگشت و متوجه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاریک شدن هوا شد. از همانجا داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حسن! موتور برق رو روشن کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با روشن شدن چراغها عمو حسن زیر لب صلوات فرستاد وفانوس به دست به طرف لانه ی مرغها در ته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغ در کنار طویله ی گوسفندها و گاوها رفت تا تخم مرغها را بردارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنها در اتاق زیر کرسی نشسته و در حال غیبت کردن و بیرون کشیدن مرده های مردم از زیر خاک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکا در آشپزخانه مشغول پختن میرزا قاسمی برای شام بود. کار لوله کشی تقریبا به آخر رسیده بود و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نقریبا همه به غیر از بهادر از اینکه بازگشت زینال از عصر روز بعد به صبح کشیده شده خوشحال بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منصور خان و همسر سیمین قدم زنان به ده رفته بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خبری از بهادر و دوستانش و زینال نبود. شوکا سبد را برداشت و به طرف انباری که پشت عمارت بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت تا کمی سیر بیاورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گامهایی سبک به انباری نزدیک شد که صدای خش خشی از داخل انباری توجهش را جلب کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فانوس را به کناری گذاشت و به آهستگی سرش را به شکاف ایجاد شده بین دو تخته چوب سازنده در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انباری نزدیک کرد. روشنای ضعیف نشأت گرفته از کبریت روشن به همراه انعکاس نور آن از کاغذ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زرورق شفاف توجهش را جلب کرد و چشمش را به شکاف در چسباند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پچ پچی به گوش میرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زود باش زینال الان همه متوجه میشن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کبریتا نم کشیدن آقا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-د یالا نفله!... از سرمون پرید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان شوکا از فرط تعجب گشاد شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنچه که میدید باور نمیکرد. بهادر، دوستانش و زینال در حال مصرف هرویین بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای یکی از دوستان بهادر درآمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهادر میگفت فردا صبح داری گورتو گم میکنی... زیر همین تخته چوب یه مقدار بذار تا فردا به پیسی نخوریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نخوریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکا با شنیدن صحبتها، دهانش برای جیغی از فرط بهت و حیرت باز شد که دستش را روی دهانش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذاشت. پایش لغزید و محکم به در بسته برخورد کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای عصبی بهادر بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاک بر سرت زینال اونقدر فس فس کردی که متوجه ما شدن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از دوستانش داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کی اونجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهادر پایش را بلند کرد و لگدی به زینال زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرده شور برده زود جمع کن این دم و دستگاه رو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زینال که خمار بود با لگد بهادر به یکور افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهادر از جا بلند شد و به سمت در آمد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترس بر شوکا غلبه کرده بود. قطرات سرد عرق بر روی پیشانی اش جا خوش کرد. نفسش به شماره افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس سرگیجه داشت. وقت تنگ بود باید راهی برای فرار پیدا میکرد. به اطراف نگاه کرد تا جایی برای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنهان شدن بیابد. چشمش به سنگریزه هایی افتاد که یکجا جمع شده بودند و قرار بود برای پوشاندن زمین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی عمارت استفاده شوند. به سرعت به سمت آنها دوید که جلوی سنگریزه ها پایش درگودالی گیر کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و زمین خورد. دمپایی از پایش در آمد. چهار دست و پا خودش را پشت سنگریزه ها رساند. بقدری دچار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هراس و وحشت بود که درآن لحظه به چیزی غیر از فرار و پنهان شدن از نظر بهادر نمی اندیشید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در انباری با صدایی که حاکی از زنگ زدگی لولاهایش بود باز شد. بهادر پا به بیرون گذاشت و چشمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به فانوس روشنی افتاد که نزدیک در گذاشته شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فانوس را برداشت و به دور و بر نگاهی انداخت. هوا کاملا تاریک شده بود به همین دلیل در نور ضعیف

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فانوس متوجه سبدی که به فاصله ی کمی از انباری روی زمین افتاده بود نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو مرتبه به طرف انباری برگشت. در آستانه ی در ایستاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کسی نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از هم پیاله هایش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاید گربه بوده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهادر فانوس را بالا گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس این چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حتما زینال آورده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زینال معترضانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فانوس به چه کارمه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو مرتبه دوست بهادر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غلط کرده... کار خودشه! وقتی خماری به سراغش میاد مادرشم نمیشناسه چه برسه به اینکه یادش باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فانوس رو با خودش آورده یا نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زینال که در حال برداشتن قوطی کبریت از روی زمین بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا فرض بگیریم کسی هم دیده باشه. مگه چی میشه؟ چرا الکی میترسید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهادر به زینال توپید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مافنگی...اولین اتفاقی که میفته اینه که خان منو از خونه ش با اردنگی میندازه بیرون و از ارث محروم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میکنه. توهم باید بری شبا بغل سگا تو خیابون بخوابی! چون دیگه بهادر خانی در کار نیست تا جنسای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشغالتو بهش غالب کنی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس رو به بقیه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زودتر خودتونو بسازید و بیرون بیاید. من دارم میرم عمارت تا خان شک نکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکا منتظر ماند تا بهادر وارد عمارت شود. از پشت سنگها بیرون آمد. با سرعت هر چه تمام به سمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمارت دوید و خودش را داخل اتاقشان انداخت. لباسها، دستها و پاهایش گلی بودند. نگاهی به پای گلی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اش کرد که قالیچه ی جلوی در را کثیف کرده بود. از اتاق بیرون آمد. به دور و بر نگاه کرد. وقتی از عدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حضور بهادر و یارو غارهایش اطمینان پیدا کرد، به لبه ی تراس رفت و با آب داخل لگن دست و پایش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

را شست. سپس به اتاق بازگشت. لباسهایش را عوض کرد و به قصد رفتن به آشپزخانه از اتاق خارج

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض خروج از اتاق بهادر را دید که در چند قدمی او ایستاده است. چشمهایش مانند دو کاسه خون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قرمز بودند. حال خوشی نداشت. بهادر نگاه خشمناکی به شوکا کرد. با لحنی بی ادبانه پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو اومده بودی پشت در انبار؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکا رنگش پرید. زبانش بند آمده بود. از ترس نزدیک بود غالب تهی کند. اگر برای بهادر مسجل میشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که شوکا پشت در انبار بوده صد در صد تلافی میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکا من من کنان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کی؟من؟... نه! تو آشپزخونه بودم به انبار چکار داشتم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهادر سرتا پای شوکا را ورانداز کرد. منگ تر از آن بود که متوجه تغییر لباس شوکا و لنگه کفش گلی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی در اتاق شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عرق سرد ترس و وحشت از تیره پشت دختر بینوا سرازیر شد. سرش را پایین انداخت.متوجه لنگه کفش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی شد. با پایش آن را به پشتش هل داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شک و تردید از وجود بهادر رخت برنبسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحنی که بوی تهدید میداد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بالاخره که معلوم میشه کی اونجا بوده وای به حالت اگه تو بوده باشی یا خان از صحبت من و تو بویی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببره... زینال رو مامور میکنم ببردت جنگل ... خودت میدونی که چه بلایی به سرت میاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگ چهره ی شوکا مثل گچ و آب دهانش خشک شد. خیره ی چشمان سرخ و رگهای برجسته ی گردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهادر شد. چشمهایش به دو دو افتاد. پاهایش سست شد. دستش را به دیوار گرفت تا مانع از افتادنش شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سختی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-م..م..م..من نبودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا سپیده دم زمان زیادی نمانده بود. همه در خواب ناز بودند. طبق معمول شوکا سطل به دست به سمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قنات در حال حرکت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قرص کامل ماه در آسمان زمین را روشن کرده و وزش باد لای شاخ و برگ درختان سایه های شبح

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانندی از آنها ایجاد کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکا نگاهی به سایه های متحرک انداخت و در حالیکه سعی میکرد خودش را شجاع نشان دهد با صدایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که نسبتا بلند بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه از هیچکدومتون نمیترسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان شبح انسان مانندی از پشت یکی از درختان جلویش ظاهر شد و با تمسخر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از من چی کوچولو؟ از منم نمی ترسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • بلوچ

    ۱۶ ساله 815

    نویسنده محترم و هموطنان عزیز چرا همه شما سیستان وبلوچستان ما رو تو همه فیلما یا رمانا خیلی بد و نا امن جلوه میدن اتفاقا استان ما خیلی هم خوبه شاید ی استان محروم باشه اما نا امن نیست😏😏

    ۳ سال پیش
  • سازنده برنامه

    زنده باد سیستان و بلوچستان

    ۳ سال پیش
  • یکتا

    ۲۱ ساله 00

    ...

    ۴ ماه پیش
  • ثنا

    283

    کاملا درسته عزیزم 💙💙💙

    ۳ سال پیش
  • nبلوچ

    413

    واقعا تو بعضی رمانا دلم میخواست با این حرفاشون که به بلوچستان میگن سرم رو بکوبم من خودم بلوچم اینجا امنیتم خیلی خوبه اب و هوا گرمه ولی نه زیاد همه اینجا مهمون دار و پراز ادم های باسواد و تحصیل کرده

    ۳ سال پیش
  • زهرا

    ۷۷ ساله 224

    من خودم فارس هستم اما عاشق سیستان بلوچستان هستم

    ۳ سال پیش
  • رها

    20

    عزیزم مگه همه تو سیستان وبلوچستان بلوچ هستن سیستانیا فارس هستن

    ۱ سال پیش
  • سارا

    41

    شما سیستانیا کی گفته فارسین

    ۱ سال پیش
  • ستایش

    ۱۵ ساله 20

    حق با توعه شاید شهری که تو توش زندگی میکنی نسبتن امن تر باش اما بعضی شهراش که بهتر اسم نبرم پر از ارازله

    ۱ سال پیش
  • کیانا

    ۱۶ ساله 00

    موافقم به عنوان یه دختر بلوچ عاشق بلوچستانم با تمام وجودم

    ۴ ماه پیش
  • مریم

    ۳۱ ساله 00

    من در مورد سیستان و بلوچستان خیلی کنجکاو م ولی هیچ منبع اطلاعاتی ندارم ، تو که اونجا هستی ، یه مقدار در مورد شهرت و امکانات و مدارسش و تاریخ و سنن وطنت ، برامون بگو ! تو صدای وطنت باش !

    ۲ ماه پیش
  • بهار

    ۳۴ ساله 00

    عالی بود هم قلمش روان بود هم متنش خوب در یک کلام رمان خیلی خوبیه

    ۳ ماه پیش
  • سارا

    00

    رمان جالبیه ارزش خواندن داره

    ۳ ماه پیش
  • ایلا

    ۱۹ ساله 00

    خیلی قدیمیه زیاد جالب تو دلبر و نبود ولی ممنون از نویسنده

    ۴ ماه پیش
  • ماهرخ

    00

    خوب بود

    ۵ ماه پیش
  • سارین

    ۲۰ ساله 00

    چقدر تلخ بود

    ۶ ماه پیش
  • نگار

    00

    قشنگ بود

    ۱۰ ماه پیش
  • Eli

    ۳۵ ساله 00

    قلم قوی ، موضوع قشنگ، لذت بردم مرسی

    ۱۰ ماه پیش
  • ژینا

    00

    معمولی بود بد نبود ولی خیلی مسخره بود یکسره همه پاهاشون گیر میکرد به یک جا میفتادن بغل هم توی همه زوج ها این اتفاق افتاد.تکراری بود این حرکت. ارزش یکبار خوندن داشت ممنونم

    ۱۰ ماه پیش
  • حمیده

    00

    بسیار زیبا .اغلب رمانهای اربابی موضوعشون تکراری بود ، واقعا متفاوت و خلاقانه و جذاب. 🫶👏👏⭐⭐⭐⭐⭐👏👏🫶

    ۱ سال پیش
  • نگار

    ۲۲ ساله 00

    سلام عزیزم خیلی خوب بود تز قوه تخیلت خوشم اومد اصلا از کلمات تکراری استفاده نکردید

    ۱ سال پیش
  • mobina

    ۲۰ ساله 00

    کاش بیشتر عاشقانه بود، ولی در کل زیبا بود.

    ۱ سال پیش
  • دلنیا

    ۲۶ ساله 00

    رمان خوبی بود اما پایانش رو خوب تموم نکردید فقط گفتین که حالت تهوع داره و تو مراسم خواستگاری زدید پایان به نظرم شاید ده صفحه دیگه میتوننستید ببنویسد

    ۱ سال پیش
  • هانی

    10

    رمان خوبی بود.فقط زن شیرفروش راییارگفت خدیجه بعدش سکینه.ودراخر رمان باید نوشته میشد ک رسول چطورحالش گرفته شد و همچنین عباس

    ۱ سال پیش
  • فربد

    00

    عالی بود.......

    ۱ سال پیش
  • آذر حسین پور

    ۶۰ ساله 00

    رمان های عاطفی ومجذوب کننده هستن

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.