از یک خانواده ی سنتی با سطح اجتماعی معمولی دختری بلند میشه که از شرایط پیش روش ناراضیه و امیدواره که بتونه روی پای خودش بایسته و با مشکلاتی که ناخواسته باهاش مواجه شده کنار بیاد. ماجرا از خوندن وصیت نامه ای شروع میشه که قرار بود زندگی این دختر رو بعد از مدت ها ناراحتی و بی سر و سامونی عوض کنه اما ظاهراً به این ناراحتی ها دامن می زنه و سبب آشناییش با شخصی میشه که زمین تا آسمون باهاش تفاوت داره..

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۴۸ دقیقه

مطالعه آنلاین ستاره پنهان
نویسنده : مهسا زهیری

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

از یک خانواده ی سنتی با سطح اجتماعی معمولی دختری بلند میشه که از شرایط پیش روش ناراضیه و امیدواره که بتونه روی پای خودش بایسته و با مشکلاتی که ناخواسته باهاش مواجه شده کنار بیاد. ماجرا از خوندن وصیت نامه ای شروع میشه که قرار بود زندگی این دختر رو بعد از مدت ها ناراحتی و بی سر و سامونی عوض کنه اما ظاهراً به این ناراحتی ها دامن می زنه و سبب آشناییش با شخصی میشه که زمین تا آسمون باهاش تفاوت داره..

هانی برای صدمین بار گوشه ی پارچه رو از نایلون بیرون آورد و گفت: خیلی نازه.

حوصله ی لبخند زدن نداشتم. فقط گفتم: از بس گفتی از چشمم افتاد.

-چه شانسی داشت. می ترسیدم پیدا نکنیم.

-فکر می کنی براش مهم بود؟

-...

-شرط می بندم همین که پاش خونه رسید یادش رفت چی انتخاب کرده.

-تو امروز یه چیزی ت هست!

اخم کردم و گفتم: فکر می کنی اون موقعی که با شوهر جونش می ر*ق*صه، اصلاً براش مهمه کی چقدر برای لباسش زحمت کشیده؟ طراحش کی بوده؟ خیاطش کی بوده؟

-ما هم که واسه رضای خدا کار نمی کنیم!!

روم رو برگردوندم و چیزی نگفتم. موقع پ*ر*ی*و*دم که می شد عصبی می شدم. دعواهای اخیرم توی مزون هم دلیل دیگه ش بود ولی مهم تر از همه حسی بود که از چهل روز پیش به جونم افتاده بود و امروز به اوجش رسیده بود. اتوب*و*س با تکون شدیدی متوقف شد و چند نفر پیاده شدند. حس کردم مردی به صورت هانی زل زده و حتی متوجه چشم غره ای که براش میرم، نیست. زن ب*غ*ل دستی به خانوم مسنی گفت: شما بشینید.

خانوم مسن به تعارف گفت: نه... راحتم دخترم.

زن راه باز کرد. آرنجش توی شکم من فرو رفت و گفت: بفرمایید.

عصبانی گفتم: نمی شینید، من بشینم! مگه نمی بینید شلوغه؟

زن پشت چشم نازک کرد و گفت: بی فرهنگ.

هانی دستم رو گرفت که حرفی نزنم. چیزی نگفتم. آروم پرسید: با این همه خستگی می خوای بری مراسم؟

-مراسم که تموم شده. فقط خودی ها هستند.

-خدا کنه به قولش عمل کرده باشه.

-عمل کرده. مطمئنم.

-اون بیچاره هوش و حواس درست و حسابی نداشت... خودت رو برای همه چیز آماده کن.

-پس برای چی معتمد مسجد رو خواسته بود؟

-ممکنه اسم تو از یادش رفته باشه.

-نه. نرفته.

درسته که پدربزرگم این سال های آخر اوضاع روحی خوبی نداشت ولی دقیقاً همون روزی که من ازش کمک مالی خواسته بودم، یکی از دوست هاش که اهل مسجد محل بود رو دعوت کرده بود. همه ی اهل محل وصیت نامه هاشون رو پیش حاج کریمی امانت میذاشتند. این که تصادفی نبود!

اتوب*و*س تکون دیگه ای خورد. من دلم رو گرفتم و گفتم: آقا درست برون.

راننده که اعصابش داغون تر از من بود، داد زد: ناراحتی با آژانس برو!

هانی توی صورتم دقیق شد و گفت: سحر چه ت شده؟!

-نمی دونم... از صبح یه چیزی روم سنگینی می کنه.

-چه چیزی؟

-یه حسی مثل تنها شدن.

-چند بار بگم برگرد خونه تون؟ چطور جرأت می کنی تو خونه ای که یکی مرده تنها زندگی کنی؟ هزار جور اتفاق ممکنه بیفته.

-من ترسو نیستم. اما این حس خیلی واقعیه.

-برگرد خونه سحر. تنهایی فکر و خیال میاره.

شاید حق با هانی بود. این حس درست از روز مرگ آقاجون سراغم اومده بود و تا امروز که چهلمش بود ادامه داشت. فکر می کردم اگر توی مراسم چهلم نباشم، حالم بهتر میشه ولی فرقی نداشت. نباید انقدر به داستان های مسخره ای که آقاجون تعریف می کرد فکر می کردم. حتی نمی تونستم با کسی در میون بذارم. همه تصور می کردند دیوانه شدم. اما هانی که غریبه نبود!

به سمتش برگشتم که دیدم به شیشه ی کناری خیره شده و گریه می کنه. هر وقت بارون می اومد وضع همین بود. توی دلم خندیدم و گفتم «هر کس به ما می رسه، بدتر از ماست». از توی جیبم دستمال کاغذی درآوردم و به طرفش گرفتم. یه دونه برداشت و باهاش شیشه ی بخار گرفته رو پاک کرد. آدم ها و چراغ ماشین ها واضح تر دیده شد. به صورتم زل زدم. ابروهای کلفت مشکی و برجستگی لب هام چهره م رو همیشه بچگونه نشون می داد. اتوب*و*س به ایستگاه من نزدیک شده بود. موهای فر نامرتبم رو زیر شالم فرو بردم. زیپ کاپشن آبی رنگم رو بستم و به نایلون های خرید مزون اشاره کردم.

-تاکسی بگیری ها... این فریبا خیلی خوش به حالش میشه.

-باشه.

-مراقب این مرده هم باش، با تو پیاده نشه.

به سمت همون مرد نگاه کوتاهی انداخت و سر تکون داد. اتوب*و*س ایستاد و من پیاده شدم. وقتی هانی باهام بود، چشم کسی من رو نمی دید. من قیافه ی معمولی داشتم ولی هانی خیلی زیبا بود. هنوز اول غروب بود اما هوا تاریک نشون می داد.

تمام طول مسیر تا خونه رو به وصیت نامه ای که قرار بود امروز باز بشه فکر می کردم. چیز زیادی از پدربزرگم نمونده بود و یه عمه و عموی زنده ی دیگه هم داشتیم. تمام امیدم به چند تکه جنس خانوادگی بود که نسل به نسل به بچه ی بزرگ خانواده منتقل می شد. یکی از اون جنس ها گردنبند طلایی بود که شکل خورشید داشت و خیلی گرون به نظر می رسید. عمه ی بزرگم فوت شده بود و تکلیف جنس ها مشخص نبود. ساغر تصور می کرد که به عمو ایرج که بعد از عمه بزرگترین بود، می رسه. مامان مطمئن بود سهم دختر بزرگ عمه م میشه. این وسط من هم دلم رو صابون زده بودم.

بارون اوایل دی هنوز نم نم می اومد. هوا سرد بود اما فکر یه سالن مد کوچیک برای خودم، گرمم می کرد. دیگه نه از غرغر و بهانه گیری های فریبا خبری بود، نه از سر و کله زدن با مشتری های بدسلیقه. نفسم رو توی هوا ها کردم و وارد کوچه ی قدیمی شدم. یاد رو به رو شدن با فامیل ها افتادم و اخم کردم. روز بدی رو گذرونده بودم و امیدی به بهتر شدن اوضاعم نداشتم. حتی اگر گردنبند به من می رسید چه جوری دور از چشم همه می فروختمش و با پولش سالن می زدم؟ جواب خانواده م رو چی می دادم؟ همین طوری هم کسی چشم دیدن من رو نداشت. به آسمون سیاه نگاه کردم و گفتم «دیگه نمی کشم... یه راهی جلوم بذار».

همونطور که انتظار می رفت ماشین بابا و شوهرعمه هام جلوی در پارک بود. تو حیاط فقط یه ماشین جا می شد که همیشه سهم عمو بود. جلوتر رفتم.سانتافه ی آرش تابلوترین چیز تو این کوچه و این محله ی قدیمی بود. دوباره خونم به جوش اومد و کله خریم گل کرد. حالم ازش به هم می خورد. چاقو رو از جیبم بیرون آوردم و ضامنش رو کشیدم. روی لاستیک جلو خم شدم و خواستم فرو کنم که کسی از پیاده رو داد زد: چکار می کنی دیوانه؟!!

سریع ایستادم و به صورت بهت زده ش نگاه کردم. این دیگه برای چی اومده بود؟ جلوتر اومد و گفت: به ماشین من چکار داری؟!

ماشین اون؟ همین 40 روز پیش تو مراسم با یه زانتیای مشکی اومده بود! کم نیاوردم و گفتم: جلوی در پارکینگ ما پارک کردید!

-من مهمون اینجام!

جلوتر رفتم. صورتم تو نور قرار گرفت. با شناختنم اخم کرد و به سمت زنگ در رفت. این آرش، نبودنش هم دردسر بود. کلید رو توی در انداختم و قبل از اینکه همراهم وارد خونه بشه در رو کوبیدم. از کنار باغچه ی کوچیک حیاط رد شدم و پله های ورودی رو بالا رفتم. صداهای داخل شنیده می شد. بوت هام رو درآوردم و گوشه ای جفت کردم. با باز کردن در گرمای داخل روی پوستم نشست. زن عمو جلوی پله های طبقه ی دوم ایستاده بود که به سبک خونه های قدیمی با راهروی کوچیکی از فضای اصلی خونه جدا می شد و با موکت خاکستری پوشیده شده بود. متفکرانه نگاه می کرد و نمی دونست چطوری برخورد کنه. گفتم: من سحرم! سلام.

ابرو بالا انداخت و گفت: سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس ساغر نیومده بود. وارد خونه ی شلوغ و به هم ریخته شدم. مامان توی آشپزخونه بود. به سمتش رفتم و گفتم: چرا تو مسجد نگرفتید؟ کی می خواد خونه رو جمع و جور کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به لباس های خیسم نگاه کرد و گفت: برو عوض کن. کجا بودی تا الان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خرید واسه مزون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حتماً همین امروز باید می رفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب ندادم و فقط گفتم: سانتافه ی سفید دم در بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واه! آرش که رفته امارات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زن عمو از گوشه ی آشپزخونه اومد: مهندس از آرش خریده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو: قراردادش با الشهاب چهار ساله ست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: الشباب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش غمگین شد و ادامه داد: بچه م چهار سال میره غربت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: عوضش به اندازه ی یه عمر جون کندن همه مون پول میاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو به من چشم غره رفتند و مامان به زن عمو گفت: مگه همه ش اونجاست؟ میره، میاد... غصه نداره که.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاپشنم رو در آوردم و به سمت اتاقم که توی همین طبقه بود رفتم. لباس هام رو عوض کردم و با یه بلوزو دامن ساده و شال مشکی بیرون اومدم. مردها توی اتاق پذیرایی بودند که درش بسته بود و از اوضاع و احوال خونه مشخص بود که حاج کریمی هنوز از نماز جماعت مسجد نیومده. دوباره به آشپزخونه رفتم. دخترهای عمه و عموم هم اینجا جمع شده بودند. به سمت یخچال رفتم. همین که در رو باز کردم، شمیم گفت: دنبالش نگرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ظرف خالی الویه ای که دیشب درست کرده بودم رو نشون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راحت باشید. یه وقت تعارف نکنید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفت: سسش کم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برات رژیمی درست کرده بودم. سفارش میدادی بیشتر می ریختم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه دفعه های بعد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر می کردم واسه رفتن داداشت ناراحتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینو وسط حرفمون پرید: چرا ناراحت باشه؟ قول یه BMW رو بهش داده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مبارکه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و توی دلم ادامه دادم «وقتی به من گیر داده بود که پول تو جیبیش رو از باباش می گرفت». مریم از پشت ب*غ*لم کرد و گفت: کیمیا کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شمیم و مینو با هم گفتند: سحره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از من جدا شد و گفت: اهوم. خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو قلو بودن هم دردسر شده بود. اگر زخم روی شقیقه م که تو نه سالگی ایجاد شده بود رو نداشتم، مامان هم به زور من و ساغر رو تشخیص می داد. با وجود اینکه ساغر ازدواج کرده بود و یه دختر سه سال و نیمه داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان ظرف حلوا و شیرینی رو به سمتم گرفت و گفت: ساغر نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه تیکه حلوا برداشتم و گفتم: نیلوفر کو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با امیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس چرا ما نمیریم اون ور؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شمیم بلند خندید و زن عمو گفت: تو چرا هولی؟ مگه کی اون وره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دهن باز نگاهش می کردم. از این واضح تر نمی تونست توهین کنه. به مامان که مثل ماست ایستاده بود و حرفی نمی زد، نگاه کردم. حلوا رو توی سطل آشغال پرت کردم و بیرون رفتم که صدای زن عمو شنیده شد: چطور میذاری تنها زندگی کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب مامان رو نشنیدم. خواستم به اتاقم برگردم که عمه از کنار آیفون حرکت کرد و گفت: برو بگو حاجی رسید، همه بیان تو پذیرایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه بالا انداختم و به سمت پذیرایی رفتم. از کنارم رد شد و گفت: باز چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفتم و وارد شدم. در رو باز گذاشتم و گوشه ای کنار بخاری نشستم. برای عمو و شوهر عمه ها و بابا سر تکون دادم و به نیلوفر که کنار امیر بود، لبخند زدم. با این احوالپرسی خشک همه من رو شناخته بودند. ساغر خیلی خوش اخلاق تر از من بود و البته یه دختر کوچولوی لوس همیشه دور و برش می پلکید. شمیم کنارم نشست و بقیه هم کم کم وارد اتاق شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اومدن دوست آقاجون همه بلند شدیم و دوباره نشستیم. پیرمرد کنار عمو نشست. از همین حالا استرس گرفته بودم. به مریم نگاه کردم که امشب رقیب اصلی من بود. ارشد صنایع می خوند و همین باعث شده بود تو بیست و چهار سالگی هنوز ازدواج نکرده باشه. تو خانواده ی ما سن ازدواج پایین بود. مریم کنار بابا نشسته بود و می دونستم اون هم امیدواره. عمه م قبل از آقاجون مرده بود و چیزی بهشون نمی رسید. احتمالاً فقط به بهانه ی گردنبند و چند تا تیکه طلا و عتیقه اومده بودند. اگر آقاجون این جنس ها رو به من می داد، ممکن بود عذاب وجدان بگیرم چون دست بابای مریم برای خرج دانشگاه آزادش خیلی تنگ بود. ولی خدا می دونست که من م*س*تحق ترم. اون می تونست ازدواج کنه ولی من نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شمیم زیر گوشم گفت: ببین لئو چه به پدرزنش چسبیده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به صورت شمیم که هنوز مثل دبیرستانی ها حرف می زد، نگاه کردم و گفتم: چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو نمی دونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی رو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده ی آرومی گفت: ما به این میعاد میگیم لئوناردو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خنده ش خنده م گرفت و یاد برخوردی که جلوی در باهاش داشتم افتادم. به همون طرف نگاه کردم. دقیقاً به پدر مریم چسبیده بود. گفتم: الحق که شبیه لاکپشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لاکپشت چیه؟ چیو میگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لاکپشت های نینجا دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره خندید و گفت: دلت میاد؟... ما دیکاپریو رو میگیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتم رو به حالت انزجار جمع کردم و گفتم: این؟!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردم. جز ریش و موی قهوه ای شباهت دیگه ای به نظرم نمی رسید. حتی چشم هاش هم قهوه ای روشن بود، نه آبی. بیشتر شبیه عکس شهیدهای جنگ بود. آروم گفتم: به نظرت این خوشگله؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به نظر من که فقط کمرنگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بی سلیقه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من از چشم و ابروی مشکی خوشم می اومد. آرش هم مشکی بود. خوشبختانه کسی از چیزی که بین من و آرش بود، یا حداقل فکر می کردیم باشه، خبر نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آرش بره دلت تنگ نمیشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا... از شر زنش راحت میشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامانت که خیلی با آب و تاب از عروسش تعریف می کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از دماغ فیل افتاده... شام دعوتشون می کنیم، فقط آرش میاد. انگار دو تا فیلم بازی کرده کی هست! حالا خوبه هالیوودی نیست!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زدم. این همون زنی بود که به دردش می خورد. هنوز دو ماه از قراردادش با استقلال نگذشته بود که از خداخواسته یه بهانه برای باز کردن من از سرش پیدا کرد. زن هنرپیشه!! یادش رفته بود از کدوم خانواده ست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره با یه صلوات و فاتحه همه سکوت کردند و حرفهای معمولی تموم شد. حاجی پاکتی رو از جیبش ب*غ*ل کتش درآورد و به طرف عمو گرفت که عمو سریع گفت: خواهش می کنم. بفرمایید. ما از چشممون بیشتر به شما اعتماد داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاجی تشکر کرد و کاغذ رو از پاکت بیرون آورد. آروم گفتم: حالا انگار آقاجون چی داشته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسه مریم که بد نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا از کجا معلوم به مریم برسه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس به کی میرسه؟ بابام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو بالا انداختم و چیزی نگفتم. صورت های جمع وقتی اسم من رو می خوند واقعاً دیدن داشت. حاجی مشغول خوندن دعا و حرف های اول نامه بود و عمه و مامان گریه می کردند. صورت عمو و بابا هم ناراحت شده بود. مریم به زمین نگاه می کرد و میعاد یا به قول شمیم لئو، نصفه ی سیب رو با چاقو به طرفش گرفته بود. تو دلم گفتم «مرتیکه ی خود شیرین». یه حرف هایی درباره شون از مادرم شنیده بودم. به هم می اومدند. مریم با شالی که تا روی پیشونیش آورده بود، باید هم با همچین آدم خشکه مقدسی زندگی می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبق انتظار همه ی جمع، خونه ی تهران و زمین های طالقان رو بین بچه ها تقسیم کرده بود. البته ارزش مالی زیادی نداشتند و به درد کشت و کار می خوردند. به خاطر حق مریم و مینو از مادر فوت شده شون یه زمین بهشون داده بود. فقط منتظر بودم که تکلیف جنس ها مشخص بشه که حاجی گفت: ... شامل گردنبند خورشیدنشان و خنجر و گلدان به اولین فرزند ِ دختر بزرگم، منیژه تعلق می گیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیدی گفتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به شمیم به صورت مریم که با لبخند تیکه سیب رو توی دستش گرفته بود، نگاه می کردم. پس من چی؟ سه ماه آخر حتی بدون من حمام هم نمی تونست بره. من کمکش می کردم که تو خونه راه بره. حتی یه لباس اتو نکشیده هم تنش نمی کردم. از یه پرستار بیشتر بهش می رسیدم. چرا الکی من رو امیدوار کرده بود؟! داشتم خیلی خودم رو کنترل می کردم که بلند نشم و کازه کوزه رو به هم نریزم. همه مشغول گفتگو بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم سرش رو پایین انداخته بود و با میعاد حرف می زد اما میعاد چشمش هنوز به کاغذ وصیت نامه بود و منتظر نگاه می کرد. حاجی ادامه داد: چند لحظه فرصت بدید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره همه سکوت کردند که گفت: و اما قالیچه ی نقش ترنج هدیه ی من به نوه ام، سحر نظری است. به امید اینکه فرزندانم از...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره یه اسمی از من برده شد. توجه همه به من جلب شده بود و شمیم زیر گوشم وز وز می کرد. به مریم نگاه کردم که به من لبخند می زد. باید هم لبخند می زد... طلا و عتیقه ش به اون رسیده بود و یه قالیچه که من تا حالا ندیده بودم و اگر ارزشی داشت همه قبلاً می دونستند، سهم من بود. این آقاجون هم عجب کارهایی می کرد. حداقل باعث شده بود امیدم رو از ارث گرفتن بردارم. نفسم رو فوت کردم و چشمم به میعاد افتاد که م*س*تقیم به من نگاه می کرد. اخم روی صورتش نشست و سرش رو برگردوند. یه عده پراکنده شده بودند. شمیم هم نبود. بلند شدم و بیرون رفتم. بی هدف تو بالکن جلوی خونه قدم می زدم. حوصله ی کسی رو نداشتم. عمه به سمتم اومد و گفت: حتماً می خواسته اینطوری تشکر کنه که روزهای آخر کنارش بودی. ما همه می دونیم چقدر براش زحمت کشیدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زدم و گفتم: مخصوصاً زن عمو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد و ادامه داد: می دونم چیز با ارزشی نیست ولی مهم نیتش بوده. نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر تکون دادم. اگر یه آدم عاقل تو فامیل پیدا می شد همین عمه م بود. حتی بعد از ماجرای سه سال پیش هم مثل بقیه ی فامیل و حتی خانواده م با من بد برخورد نکرد. با هم وارد خونه شدیم و من به طبقه ی دوم رفتم. به اتاق آقاجون. وقتی به تخت نگاه می کردم بغض عجیبی گلوم رو فشار می داد. اگر کاری هم کرده بودم بدون چشمداشت بود ولی نمی شد یه کم به فکر من باشه!؟ من که گفته بودم واسه شروع یه کار جدید پول لازم دارم. بابا که به من پول نمی داد. خودم هم با پولی که تا حالا جمع کرده بودم، کاری از دستم بر نمی اومد. وضع حافظه اش داغون بود. اصلاً بعید نبود من رو با مریم اشتباه گرفته باشه. این فکر خیالم رو راحت تر می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم رو توی آینه مرتب کردم و بیرون رفتم. روی اولین پله ها بودم که میعاد ضربه ای به در آشپزخونه زد و گفت: زن عمو! میشه یه لیوان آب به من بدید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوه ی برادر آقاجون بود و به همه ی زن های این خونه «زن عمو» می گفت. توی مراسم ختم هم خیلی به امیر و عمو و بابا کمک کرده بود. مریم لیوان آب رو با پیش دستی به سمتش گرفت. با تشکر برداشت ولی از اون همه مهربونی ای که باعث شده بود زمزمه ی خواستگاریش از مریم تو فامیل بپیچه، خبری نبود. مریم کمی این پا و اون پا کرد که حرفی بزنند و وقتی اتفاقی نیفتاد وارد آشپزخونه شد. حالا پشت سرش رسیده بودم. بلند گفتم: ببخشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جلوی در کنار رفت و بعد از نگاه پراکراهی به من، سرش رو پایین انداخت و لیوان خالی رو به طرفم گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بی زحمت این رو ببرید داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به من چه؟!... چرا به مریم خانوم نمیگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به من نگاه کرد. حتماً توی دلش می گفت «دختره همون جوریه که تعریفش رو می کنند!». آروم گفت: چرا باید به ایشون بگم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به همون دلیلی که سیب براش پوست می کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کرده بود مردم خرند؟ اخم کرد و گفت: به من نگاه می کردید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه حاج خانوم های فامیل بهتون نگفتند، من زیاد به مردها نگاه می کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه از تعجب نمی دونست چی بگه و من تفریح می کردم. حتی ناراحتی نیم ساعت پیش از یادم رفته بود. عاشق دست انداختن مردها بودم. البته نه مردهای فامیل. این بار استثنا بود. وقتی خودش رو پسر امام حسین نشون می داد، کفر من رو در می آورد. دوباره گفتم: ببخشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیشتر کنار رفت. حتی نگاه هم نمی کرد. وارد آشپزخونه شدم و رو به جمع گفتم: یکی لیوان آقای مهندس! رو بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

2

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت کنار بالش زنگ خورد و من کورمال کورمال قطعش کردم. دیشب تا دیروقت مشغول جمع کردن ریخت و پاش های خونه بودم و چشم هام باز نمی شد. به زور بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم. به سمت دستشویی حرکت کردم و اولین چیزی که به چشمم خورد، مردی با پالتوی مشکی بود. جیغ کوتاهی کشیدم و سر جام میخکوب شدم. به طرفم برگشت و با دیدن من سریع روش رو برگردوند و گفت: امیر جان! خواهرت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه رفته رو برگشتم و در اتاق رو پشت سرم کوبیدم. این چه وضعی بود؟ بدون اجازه و بی خبر سرش رو انداخته بود و اومده بود داخل! به تاپ و شلوار عروسکیم نگاه کردم و عصبانی تر شدم. یه مانتو و شال پوشیدم. چند ضربه به در خورد و صدای امیر اومد: سحر! ماییم. مگه تو نرفته بودی خیاط خونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو باز کردم و گفتم: خیاط خونه نه و مزون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خبری از میعاد نبود. روز های زوج می رفتم اما نه انقدر زود! وارد دستشویی شدم. دست و صورتم رو شستم و مسواک زدم. معمولاً صبحونه رو با بچه ها می خوردم. البته روزهای فرد که خونه بودم وضع فرق می کرد. موهام رو جمع کردم و بیرون اومدم. صدای امیر از بالا و حتماً اتاق آقاجون می اومد. میعاد هم روی پله ها نشسته بود و با ساعت مچیش ور می رفت. به طرفش رفتم و گفتم: چرا اومدید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه نگاهم کنه گفت: اسناد و مدارک خونه رو لازم داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم: برای فروش ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو بلند کرد و گفت: من شبیه بنگاهی هام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار خیلی خودش رو دست بالا می گرفت. با پوزخند گفتم: مگه بنگاهی ها چه عیبی دارند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عیبی ندارند ولی من این همه درس نخوندم که دلالی کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من هم 4 سال درس نخوندم که خیاطی کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کنارش پله ها رو رد کردم و همزمان گفتم: ولی می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش رو جمع کرده بود که حتی گوشه ی لباسم هم بهش برخورد نداشته باشه. بالای پله ها امیر رو با پوشه ای توی دستش دیدم که گفت: کم کم وسایلت رو جمع کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم پایین اومدیم و گفت: قراره اینجا رو بکوبیم که تقسیم ارث راحت تر باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا انقدر زود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به من ربطی نداره. من فقط نماینده ی مالک هام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به میعاد اشاره کرد و گفت: آقای مهندس زحمت ساخت و ساز رو می کشند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به لبخند روی صورت هاشون نگاه کردم و گفتم: من که به این زودی ها از اینجا جم نمی خورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر چپ چپ نگاهم کرد و به سمت در رفت. میعاد که هنوز ایستاده بود، آروم گفت: پس مجبوریم هر روز شما رو زیارت کنیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قبول باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون خداحافظی رفتند و من سریع لباس هام رو پوشیدم که دیر نکنم. توی این ماه دو بار با فریبا بحث کرده بودم و دیگه نمی خواستمگزک به دستش بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ساعت بعد رو به روی فریبا و یه خانم دیگه که اسمش یادم نبود و عصبانی نگاهم می کرد، ایستاده بودم. بچه های دیگه هم از اتاق ها به سالن سرک می کشیدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره فریبا به حرف اومد: خانوم کیانی خودتون بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من که بهتون گفتم. این لباسی نیست که من می خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوتر رفتم و گفتم: خودتون طرحش رو دادید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من همچین چیزی نمی خواستم... اصلاً به من نمیاد. تو انقد اصرار کردی، من مجبور شدم همون مدل یقه و آستینی که تو گفتی رو انتخاب کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریبا با ابروی بالا رفته نگاهم می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من اصرار نکردم. راهنمایی کردم. شغلم همینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای هانی از کنار در اومد: راست میگه... من هم بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم کیانی: فریبا جان قابل تو رو نداره ولی من دو برابر بیرون پول دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریبا: در رو ببند هانیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانی در رو بست و فریبا گفت: میگم یکی دیگه از دخترها لباستون رو طراحی کنه. خسارت این لباس هم از حقوق سحر کم میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینطوری که من این ماه یه چیزی هم بدهکار می شدم. مگه حقوق ما چقدر بود؟! چیزی نگفتم و به طرف در رفتم. خانوم کیانی گفت: حالا شاید بشه همین رو درستش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرفش برگشتم که دیدم صورتش ناراحت شده و به من نگاه می کنه. گفتم: مشکلی نیست خانوم. حقوقمون خیلی بالاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با پوزخند به فریبا بیرون رفتم. مهدیس سریع گفت: حالا نمیشد دو دقیقه لال شی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: تو باز گوش وایسادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانی: راست میگه دیگه. زنه راضی شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ولش بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشون رو به طرف اتاق طراحی کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدیس: دیشب چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: هیچی. من اگه شانس داشتم که اوضاعم این نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانی: هیچی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: نه. یه قالیچه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدیس: شاید گرون باشه. چه جوریه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اگر گرون بود همه ازش خبر داشتند. اینجا نیست. طالقانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانی: شاید ارزش تاریخی داشته باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم: فیلم تخیلی زیاد می بینی؟ آقاجون من کی بود که از اون فرش ها داشته باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق باز شد و فریبا گفت: این چندمین باره که مشتری ها ناراضی بودند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی دلم خالی شد. نکنه می خواست من رو اخراج کنه. بچه ها هم با نگرانی نگاهم می کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فعلاً خبری از طراحی نیست... بیا بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس راحتی کشیدم. وسایلم رو برداشتم و با هم به سمت اتاق خیاطی رفتیم. در رو باز کرد و گفت: می ترسم اینجا هم خرابکاری کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی سکوت رفتنش رو تماشا کردم و وارد شدم. نه اینکه خیاطی چیز بدی باشه یا دوست نداشته باشم. برعکس با هانی اینجا خیلی خوش می گذشت. ولی اینکه یه جور تنبیه به حساب می اومد ناراحتم می کرد. من چهار سال طراحی دوخت و لباس خونده بودم کهدیزاینرباشم نه خیاط. حتی کوچک ترین مجله ها و سی دی ها و مقاله های خارجی رو هم مطالعه می کردم. من برای طراحی لباس به دنیا اومده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار میز هانی نشستم و منتظر شدم که بیاد تا بریم سراغ کارهایی که مونده. اینکه اخراج نشده بودم، از سرم هم زیاد بود. همین که وارد شد، به طرفم اومد و خیلی جدی نگاهم کرد. گفتم: چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سحر داری اینجا حروم میشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو دختر باهوشی هستی. بهترین دوست منی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم: خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه آرزوت نیست واسه خودت سالن بزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با کدوم پول؟ هیچی بهم نرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونم... با اینجا نشستن که چیزی درست نمیشه. باید خودت بری دنبال شانست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا این ها رو به خودت نمیگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش ناراحت شد و گفت: من امکانش رو ندارم. من دختر سرایدار این ساختمونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی داشت چی رو به من بفهمونه؟ من چکار می تونستم بکنم که دختر سرایدار نمی تونست. چیزی نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه دوره زمونه ای نیست که دختر ها منتظر بمونند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منتظر چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دنبال یه مرد پولدار باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زدم زیر خنده و گفتم: چرا چرت و پرت میگی؟ کدوم مرد پولدار میاد من رو بگیره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار پنجره ایستاد و به پایین نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و کنارش ایستادم. به پایین نگاه کردم. سرم رو با عصبانیت به طرف صورت کنجکاو هانی چرخوندم و گفتم: این زن و بچه داره!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زنش طلاق گرفته. از فریبا شنیدم دخترش اومده... بهترین فرصته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیچاره اصلاً تو این عالم ها نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیارش تو خط.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوری حرف می زد که انگار من واقعاً از پس این کارها بر میام. به سمت چرخ رفتم و پارچه ها رو از کمد بیرون آوردم. حوصله ی ادامه دادن این بحث رو نداشتم. همین جوری هم یه کم ذهنم رو درگیر کرده بود. تا کی منتظر یه اتفاق می موندم. اصلاً چه اتفاقی ممکن بود تو زندگی کسی مثل من بیفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

3

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظرف شله زرد رو از دست امین گرفتم و گفتم: موتور کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یکی از بچه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا می دونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه تو مفتشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم و گفتم: وقتی به مامان گفتم نذاره سوار شی، می فهمی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- غلط می کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با من وارد خونه شد و ادامه داد: نذار بابا رو تیر کنم برت گردونه ها... منتظر بهونه ست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفی نزدم که بی خیال بشه. م*س*تقیم به طرف آشپزخونه رفت و گفت: چی داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو بقیه رو برسون. ظرف ها یخ می کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می برم حالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظرف رو روی کابینت های کرم قدیمی گذاشتم و به موهای فشن و شلوار آویزونش نگاه کردم. در قابلمه رو بست. با سرزنش گفتم: اصلاً واسه کنکور می خونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی خواست درس بخونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین آرش دو سه ساله بارش رو بست. من هم می خوام برم دنبال فوتبال.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون شانس آورد. ماها شانس نداریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من فوتبالم خوبه. مگه همه باید درس بخونند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه قاشق برداشتم و یه کم از شله زرد خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با این ریخت میری جلو بابا، چیزی نمیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کدوم ریخت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به شلوار و موهاش اشاره کردم و گفتم: الم شنگه هاش فقط مال من بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب حالا. من که جلوش اینطوری نمیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به مامان بگو شیرینیش کمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پس گردنی بهش زدم و گفتم: ساغر هم اونجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه. چند وقته خبری ازش نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفن خونه رو برداشتم و گفتم: برو دیگه... تکچرخ مکچرخ نزنی ظرف ها بریزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف در رفت و گفت: مگه خرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شماره ی ساغر رو گرفتم و گفتم: خر که هستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفن چند تا بوق زد و صدای روشن شدن موتور از حیاط اومد. کسی گوشی رو برنداشت. باید همین روزها یه سری بهش می زدم. زیادی مشکوک شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

4

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار میز ایستاده بودم و حرکت قیچی روی پارچه رو دنبال می کردم. بهنوش خندید و گفت: اینجوری نگاه نکن هول میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واه! مگه مادرشوهرتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بدتری... پای برش که میاد وسط یهو بدجنس میشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم: باید ببینم درست می بری یا نه. فریبا رو که می شناسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من شش ماهه دارم یاد می گیرم. مگه تازه کارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عفو کنید استاد!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روت رو برگردون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت در چرخیدم و بعد از چند ثانیه سکوت، سریع برگشتم و محکم دست زدم. جیغ کشید و قیچی از دستش ول شد. با خنده پریدم بیرون از اتاق. مهدیس به سمتم اومد و گفت: فَری جون دنبالت می گشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دنبال من؟ نفهمیدی چیکار داشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو نزدیک گوشم آورد و گفت: داداشش با دخترش اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید از لحن «فَری جون» گفتنش می فهمیدم. آروم گفتم: خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه بالا انداخت و گفت: من برم. تو سالن مشتری دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه وارد اتاق مدیریت بشم، سری به هانی زدم که مشغول دوختن بود. سرش رو بلند کرد و گفت: تو کجایی؟ با دخترش اومده، حواست رو جمع کن. دخترش یه ماهه که ایرانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چیکار داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرف های من که یادته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم و گفتم: آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت اتاق فریبا رفتم و چند ضربه به در زدم. منشیش که دوست ما هم می شد سر جاش نبود. اجازه ی ورود داد. خودش پشت میز نشسته بود. خیلی وقت بود که هیچ کاری به جز مدیریت نمی کرد. حتی آموزش هنرجوهایی مثل بهنوش که هفته ای چند ساعت سر می زدند هم با ما بود. برادر و برادرزاده ش که دختر نوجوونی بود، روی کاناپه های مخملی لم داده بودند. با وارد شدن من، برادرش درست نشست و لبخند زد. کت و شلوار مشکی پوشیده بود که سنش رو کمتر نشون می داد. با یادآوری حرف هانی کمی استرس گرفتم اما سریع خودم رو جمع کردم. لبخند زدم و گفتم: با من کاری داشتید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریبا جا به جا شد و گفت: برادرم رو که می شناسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریبا با وجود سن بالا هنوز مجرد بود و برادرش خیلی اینجا سر می زد. انگار به جز همدیگه کسی رو نداشتند. سر تکون دادم. ادامه داد: شرول تازه به ایران اومده و قراره بمونه، ولی با لباس های اینجا مشکل داره. دوست نداره بره خرید... فرزین خان از من خواسته چند دست لباس مناسب براش تهیه کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین چند روز پیش به من گفته بود حق طراحی ندارم. حالا از من می خواست طراحی کنم؟! دوباره سر تکون دادم. از جاش بلند شد و گفت: شرول! با من و سحر بیا اتاق طراحی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلمات رو با مکث و کامل ادا می کرد. واضح بود که دختر فارسی رو درست نمی دونه. همراه ما بیرون اومد و فریبا به برادرش گفت: الان برمی گردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی راه زیر گوشم گفت: ببین چی دوست داره. چند تا از این طرح های عجق وجقت رو براش بزن. به درد این یکی می خورند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفش خنده م گرفت. در اتاق طراحی رو باز کرد و برای مهدیس و بهنوش سر تکون داد. برای اینکه توی طرح ها و دوخت ها تنوع ایجاد کنه روزهای کاری رو زوج و فرد کرده بود تا هم حقوق کامل به کسی نده و هم تعداد کارکن هاش دو برابر باشه. شرول رو راهنمایی کرد و دوباره با صدای آرومی به من گفت: فقط یه کاری کن، بمونه. نمی خوام واسه برادرم دبه دربیاره!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه. گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فرصت استفاده کردم و قبل از اینکه در رو ببنده، گفتم: حقوقم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هاش رو ریز کرد و گفت: یه کاریش می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و به طرف صندلی شرول رفتم. عجب اسم بدآوایی هم داشت. کنارش نشستم و سعی کردم خوش اخلاق باشم که می دونستم اصلاً بهم نمیاد. شمرده شمرده گفتم: شرول به من بگو چرا لباس های اینجا رو دوست نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدیس برام ادا درآورد و شرول با لهجه گفت: فارسی می دونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم و گفتم: ok

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا را دوست ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هم دوست ندارم ولی کاری نمیشه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند بلند خندید و سر تکون داد. ظاهراً خیلی حال کرده بود. موهای ل*خ*ت مشکیش که کپی پدر و عمه ش بود رو از اطراف گردنش کنار زد. با دست عدد دو رو نشون داد و گفت: دو هفته است همه از ایران گفتند... از کورش و داریوش و یلدا و نوروز و مهرگان و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو با گیجی چند بار تکون داد و من ادامه دادم: فردوسی و حافظ و سعدی و خیام و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم خندیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شرول! حقیقت اینه که تو باید بمونی. دلیل حرف های همه همینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش غمگین شد و گفت: می دونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیله خب. چجور لباسی دوست داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناراحتی گفت: لباس های خودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا نمیشه هر چیزی رو پوشید. خودت هم می دونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عادت می کنی. خیلی زود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر چی می خوای بساز. فرقی نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس بذار سایزهات رو یادداشت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد و من با متر کنارش ایستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسپرش به من. چه رنگ هایی دوست داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شبیه آدم هایی که هیچ چیز براشون مهم نیست گفت: سفید، آبی، قهوه ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از الان معلوم بود که قصد پوشیدن نداره و کارهاش برای اذیت کردن پدرشه. عدد رو توی دفترچه نوشتم و گفتم: شاید پدرت مجبور بوده تو رو برگردونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناراحتی نگاهم کرد که حرفم رو درست کردم: یعنی دیگه نمی تونسته دوری تنها دخترش رو تحمل کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالش بهتر شد. بعد از چند دقیقه با دست یقه ش رو نشون داد و گفت: بزرگ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یقه باز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اهوم. اذیت میده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حداقل الان یه کم براش مهم شده بود. شاید می پوشید. بقیه ی عدد ها رو نوشتم و گفتم: خوبه. بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق بیرون رفتیم و دوباره گفت: عمه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با صورتش ادا درآورد. این بچه هم فریبا رو شناخته بود. خندیدم و گفتم: چند روز که بری گردش همه چی درست میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوست ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آدم های همه جای دنیا مثل هم هستند. عادت می کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد و در اتاق مدیریت رو باز کرد. فریبا با دیدن ما صحبتش پشت تلفن رو کوتاه کرد و گوشی رو گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد سحر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شرول رو به پدرش گفت: ok

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش با لبخند به من نگاه کرد و گفت: ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وظیفه م بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریبا به ساعت نگاه کرد و رو به من گفت: به بچه ها بگو جمع و جور کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جمع خداحافظی کردم و برای شرول چشمک زدم که سریع گفت: میشه با ما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دستش رو بین خودش و پدرش حرکت داد. انگار دنبال بقیه ی جمله می گشت. پدرش جمله ی ناقصش رو اصلاح کرد: اجازه بدید برسونیمتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریبا چشم هاش رو گرد کرد و من گفتم: نه. مزاحم نمیشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زحمتی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریبا به حرف اومد: اینجا مسیرش تاکسی خوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من سر تکون دادم و بیرون رفتم. این فریبا هم که نذاشت یه آژانس مجانی نصیبمون بشه. عفریته ی مزاحم! توی دلم خندیدم و به اتاق خیاطی و طراحی سرک کشیدم و گفتم: ساعت چهاره بچه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاپشنم رو روی مانتوی مشکیم تن کردم و دمپایی هام رو با بوت عوض کردم. با اینکه محیط اینجا زنونه بود گاهی که حوصله نداشتیم، مانتو و شلوارمون رو عوض نمی کردیم. البته خود فریبا همیشه با کت و دامن های شیک می گشت و اندامش هم واقعا متناسب بود. زیپم رو کامل بالا کشیدم. انگار هوای اینجا سردتر از محله ی ما بود. حتی برف ها هم مال این بالا شهری ها بود. از بچه ها خدافظی کردم و بیرون زدم. مهدیس به شرق می رفت و من یکراست به جنوب. دکمه ی آسانسور رو زدم و منتظر موندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این صدای شرول بود که با پدرش نزدیک می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما می بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش با خنده حرف زدنش رو تماشا می کرد. هر بار که دیده بودمش کاملا متوجه شده بودم که خیلی خوشرو و خوش برخورده. ظاهر بدی هم نداشت. آسانسور رسید و گفتم: خونه ی ما خیلی دوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهم نیست. می خوام شرول همه جای تهران رو ببینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خدا خواسته گفتم: لطف می کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

5

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم ساعت بود که توی خیابون ها می گشتیم. برامون بستنی گرفته بود و شرول درباره ی همه چیز سوال می پرسید. 9 روزی بود که یلدا رو رد کرده بودیم، هوا زود تاریک می شد. شرول چشم از پنجره برداشت و گفت: شام با ما باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیشه عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش با خنده از آینه ی جلو نگاهم کرد و گفت: به خاطر تنهاییه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- متوجه ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر نمی کردم انقدر زود با یه ایرانی صمیمی بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با من صمیمی نشده بود. یه نفر رو پیدا کرده بود که درکش کنه. احتمالاً آدم های اطرافش حتی به دروغ سعی نمی کردند اعتمادش رو جلب کنند. شاید هم روش اشتباهی انتخاب کرده بودند. به بستنی توی دستم نگاه کردم. توی این سرما حسابی چسبیده بود. دوباره یاد حرف های هانی افتادم. من از این کارها خوشم نمی اومد ولی این فرزین به نظر آدم بدی نبود. بیشتر از 42 بهش نمی خورد. چشم و ابرو مشکی هم بود با تارهای سفید جذاب بین موهاش. برعکس بابا اخلاق سگی نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد رویاهام نبود اما می تونست یه زندگی آروم برام بسازه. با وجود حرف و حدیث های پشت سرم، قید ازدواج با فامیل و آشناها رو زده بودم. اخلاق واقعیم هم بیشتر دافعه داشت تا جاذبه! برای اون هم که بد نمی شد. یه زن 25 ساله. البته من تا به حال همچین رابطه ای رو تجربه نکرده بودم. از همین حالا ترس برم داشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش من رو از فکرهام جدا کرد: همین خیابون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله. درسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم رو مظلوم کردم و گفتم: در واقع اون سر دنیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زیاد هم دور نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جنوب شهر که میگن همین جاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه این حرف رو نزنید. ارزش آدم ها به این چیز ها نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این حرفش خوشم اومد. خیلی وقت می شد که آب از سرم گذشته بود. یه لبخند گل و گشاد تحویل چشم های توی آینه دادم. شرول کنارم چرت می زد و چشم هاش بسته بود. یه کمی آمار گرفتن بد نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دخترتون چند سالشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- 14

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خودشیرینی گفتم: اصلاً بهتون نمیاد دختر 14 ساله داشته باشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه میگن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حق دارند... لازم نیست وارد کوچه بشید. ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش می کنم. چیزی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی در پارک کرد و من گفتم: نمی دونم چطوری تشکر کنم. خیلی لطف کردید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این حرف ها چیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو باز کردم و پیاده شدم که گفت: آخ آخ. یادم رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صورت شرول توی خواب نگاه کرد و آروم گفت: می خواستم درباره ی لباس ها حرف بزنم. حیف شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع گفتم: بعداً با شماره م تماس بگیرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون. شماره رو می دید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله. یادداشت کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیش رو بلند کرد و شماره رو نوشت. خداحافظی گرمی کردیم و من در رو بستم. نفسم رو فوت کردم و به خودم گفتم «الان وقت عذاب وجدان نیست. زندگی همینه.». شماره م رو که بهش انداخته بودم. بقیه ش نوبت اون بود که زنگ بزنه یا نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی ماشین حرکت کرد، به سمت خونه رفتم. کلید در آوردم و چند متر مونده به در، مرد جلوی در رو شناختم. نزدیک تر شدم و گفتم: امرتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چراغ های ماشین که از انتهای کوچه می پیچید نگاه کرد و بعد با تأسف به طرف من برگشت. در حالی که شال گردن تیره ش رو روی یقه ی بسته ش مرتب می کرد گفت: خانواده تون می دونند تا این موقع بیرونید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احتمالاً شما زحمتش رو می کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوشه ی توی دستش رو مرتب کرد. مثلاً می خواست به من نگاه نکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من نه فضولم. نه بیکار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هم سر کار بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سرویس محل کارتون بنزه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برادر یکی از همکارها بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به ریش های مرتبش کشید و گفت: به من ارتباطی نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره شیطنتم گل کرد و جلوتر رفتم. سریع یه قدم به عقب برداشت که نزدیک بود داخل جوب بیفته. من آروم خندیدم و اون با اخم به اطراف نگاه کرد و گفت: بفرمایید داخل! جلوی در نایستید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمت ماشینش رفت. این آدم کلاً همه چیز رو سریع جدی می گرفت. خنده م بیشتر شد و گفتم: کی بهتون کلید داده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشم نمیاد وقتی نیستم بیایید اینجا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشینش رو روشن کرد و جوابم رو نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

6

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدیس خطکش رو زمین گذاشت و گفت: چکار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو طرح پانچو رو بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلاً گوش می دادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواستم اذیتش کنم. گفتم: چیزی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیچی رو بالای سرم نگه داشت و گفت: می زنما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم: واسه دوستی ساده می خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کنم اون اینطوری می خواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول پیاده کردن سایزهای شرول روی کاغذ الگو بودم. می دونست نباید تمرکزم رو به هم بزنه. بلند شد و به طرف پارچ آب روی طاقچه رفت. مهدیس و هانی با من خیلی راحت بودند. به خصوص از دو سال پیش که آقاجون بابا رو راضی کرد، من باهاش زندگی کنم، خیلی به من سر می زدند. آقاجون دوست داشت دور و برش شلوغ باشه. حتی بعضی وقت ها که ساغر با کیوان قهر می کرد، دست کیمیا رو می گرفت و می اومد اینجا. گاهی با بچه ها براش پیراهن و پیژامه می دوختیم و موقع سایز گرفتن مسخره بازی در می آوردیم. آقاجون از اون پیرمردهای باحال بود که بخشی از این اخلاقش به افکار و توهماتش بر می گشت. یه جور دیوونگی باحال که با ریش های بلند و یکدست سفیدش خیلی هماهنگ بود. البته بعد از اینکه سکته کرد و حال جسمیش هم خراب شد، سعی می کردیم کمتر شلوغ بازی کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاغذ رو کنار گذاشتم. عینکم رو درآوردم و گفتم: مردها همه همینطورند. یه مشت ع*و*ض*ی... تا به یه جایی می رسند، دیگه نه تو رو نه دیدند، نه می شناسند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم به جای دوست تازه ی مهدیس دقیقاً درباره ی آرش حرف می زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه اون که وضعش همین الان هم خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس مواظب باش جای خلوت گیرت نیاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این یکی مربوط به آریانا می شد نه آرش. مهدیس چیزی نگفت و من ادامه دادم: تنها چیزی که می خواد همینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آدم با تو حرف می زنه، از زندگی سیر میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای خودش توی لیوان آب ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون من واقعیت رو میگم... آخه بیچاره! خبرنگار روس تو رو می خواد چکار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سحر!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیگم تو. یه دختر ایرانی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاید خوشش اومده باشه. آخه تو اون مصاحبه من جوری جواب می دادم که واقعاً خوشش اومده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونم. ولی اگه قصد بازی دادنت رو نداشت، همون موقع اقدام می کرد. نه اینکه دست رو دست بذاره و آخر هم یه چیزی رو بهانه کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به من نگاه می کرد. باز داشتم درباره ی آرش می گفتم و کاملاً از گفتگو خارج شده بودم. جمله هام رو اصلاح کردم: منظورم اینه که ازش بپرس فقط دوستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روم نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خارجی ها که تعارف ندارند. نترس. الان چند وقت شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- 2 ماه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط بپرس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه بالا انداخت. تلفن زنگ خورد و من به سمتش دویدم. بی سیم نبود. فامیل های ما هم زود قطع می کردند و بعد می گفتند «معلوم نیست دختره کجاست؟» شماره ی خونه افتاده بود. جواب دادم: بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ساغر توی گوشم پیچید: هنوز راه نیفتادی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو هم اونجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو بیا دیگه. چی از اون خونه ی کهنه دیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آرامش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از مکث کوتاهی گفت: زودباش. مامان باقالی پلو برات درست کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش رو آروم کرد و ادامه داد: بابا رو سر لج ننداز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو فوت کردم و گفتم: مهدیس اینجاست. مهمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گوشی رو بده ازش عذرخواهی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودم می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منتظریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید