رمان عشق تو پناه من به قلم Tawny girl
نرجس دختریه رنج کشیده…سختی دیده…ازهمه کسو همه طرف کشیده…و الان نیازمنده یه پناهه…یه پناهی که همه جا باهاش باشه…تنهاش نذاره…پشتش باشه…اما
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۵۹ دقیقه
چه گناهی کردم که حقه زندگی ندارم...
حقه درس خوندن ندارم...
خدایا من دیگه خستم...
الان دوساله میخوان منو شوهر بدن تا یه نون خور کم شه...تا بابام راحت تر بتونه از طریقه عموی پولدارم موادشو جور کنه!!!
چرا باید حسرته همه چیزو بخورم؟
چرا؟
خدایا میدونم این دفعه حرفشون جدیه...ایندفعه واقعا تصمیم دارن منو بفرستن برم.
ولی من حالم از اون نادر بهم میخوره!!!
ازاون نادری که با چشماش میخواد بخوره منو.
حالم از زنعمو بهم میخوره که هردفعه میاد خونمون دلش نمیاد تو فنجونامون چایی بخوره.
حالم از عموم بهم میخوره که همش میگه ناصر من دارم بهت لطف میکنم که دخترتو میگیرم واسه پسرم!!!
سجادمو باز کردمو نمازمو خوندم...بازم گریه وگریه وگریه!!!
با سردردی که از دیشب گرفته بودم راه افتادم سمته مدرسه تا شاید واسه چند ساعت از اون خونه دور باشم!!!
سرکوچه دوباره اون پسره رو دیدم که وایساده سرمو انداختم پایینو از کنارش رد شدم که گفت
-خانوم تو رو خدا یه دقیقه صبر کن.
قدمامو تند تر کردمو راه افتادم که کوله پشتیم از پشت کشیده شد!!!
-نرجس خانوم.
با ترس برگشتم
-ولم کن اقا...
ناراحت نگام کردو گفت
-تو رو خدا یه دقیقه به حرفام گوش بده!!!
با ترس گفتم
-الان یکی منو میبینه!!!
-یه نگاه انداخت به کوچه هیچکس نبود
-هیچکس نیست صبرکن!!!
دوییدمو دادزدم
-یه بار دیگه ببینمت به داداشم میگم.
خندم گرفت...به نریمان بگم مزاحم دارم...میگه ببین تو چیکارکردی افتاده دنبالت.فکر میکنه نخ دادم...بیچارم میکنه!!!
رفتم کلاسو به زور درسی که صبح بعد نماز خونده بودم تونستم امتحانمو پاس کنم!!!
کله فکرم شده بودموضوع خواستگاریو ازدواجم باید یه کاری میکردم.
فرداشب اخره هفتس قراره عمو اینا بیان ولی باید باهاشون صحبت کنم.
غذای مورد علاقشونو درست کردمو بعد از شستن ظرفا گفتم
-بابا من با نادر ازدواج نمیکنم.
صورتش سرخ شد
-تو چه زری زدی؟
با ناله گفتم
-من نمیخوام از پیشتون برم.
دروغ گفتم از خدام بود ازاون دیونه خونه برم ولی نه به یه دیونه خونه بدتر!!!
مامان دادزد
-چرت نگو!!!
اشکم چکید
-ولی مامان من نادرو دوست ندارم!!!
صدای فریاد نریمان رفت بالا
-عوضی از نادر بهتر میخوای کجا تور کنی ها؟؟؟پولش که از پارو بالا میره خوش قیافه هم هست!!!تورم دوست داره!
با چشمای اشکیم گفتم
-داداشی من دوسش ندارم.
بلند شد واومد بالا سرم
-اصلا مگه کسی نظرتورو خواست؟
داد زدم
-من با نادر ازدواج نمیکنم!!!
گوشم سوت کشید...نریمان کوبوند تو گوشم.
عیبی نداره کتکم خوردم باید تحمل کنم باید.
نالیدم
-نمیخوام...نمیخوام.
مامان جیغ زد
-خفه شو پدرسگ من خرجتو ازکجا دربیارم با این بابا وداداشه علافت گمشو برو شاید یه سودی داشتی واسمون.
-من خودمو میکشم.
یه دفعه بابا پاشدو کمربندشو دراورد...
شیما
۲۸ ساله 10واقعا بهترین رمانی بود که خوندم
۷ ماه پیشسحر 35
00عالی عالی خیلی زیبا واقعا لذت بردم
۹ ماه پیش- 00
بنظرم خیلی خوبه بود
۱۰ ماه پیش Aramesh
00عالیییی خعلی خوب بود رمانش 😍🥲😁👏👏👏👏👏💙پیشنهاد میکنم حتما بخونید
۱۱ ماه پیشمونا
۱۳ ساله 00واقعا رمان قشنگی بود من که از شخصیت نرجس خیلی خوشم اومد با ایکه خیلی سختی کشیدن بازم به هم رسیدن و آخرش خیلی خوب تموم شد😘
۱ سال پیشآرام
۱۸ ساله 30فکرمیکردم نوید با مائده میشه کلا چرت بود
۲ سال پیشاسرا
01این واقعی 😔
۳ سال پیشسحر
۱۸ ساله 01رمانش چرت ترین رمانی بود ک خوندم دختره مدرسه ای وپسره لوس تر از خودش پسره ن غروری داشت ن چیزی عشقش هم آبکی بود خیلی الکی بود اونی ک میگه خوب ترین رمانه بعد از گناهکار این کجاش ب گناهکار میخوره
۳ سال پیشسحر
۱۸ ساله 00اونایی ک میگن رمانش عالی بود کجاش عالی بود؟؟ یک رمان باقلم بسیارضعیف وبچگانه بود***مدرسه ای وپسر لوس تر ازخودش
۳ سال پیشمهسا
۲۰ ساله 10عالی حرف نداشت
۳ سال پیشنورا
۲۴ ساله 00فقط کاش من هم مثل نرجس خانوم بود چون بهترین همسر و تکیه گاه داره
۳ سال پیشmohase
۱۵ ساله 00چرا وقتی میزنم باز نمیشه
۳ سال پیشNily
00این رمانش واقعی بود بزنین گوگل زده داستان زندگی خودم
۳ سال پیش
00فوق العاده بود
۳ سال پیش
ریحانه
00غیر از شخصیت محمد طاها رمان خوبی بود