داستان دختریه که به خاطر یه سوءتفاهم و گناهی که برادرش مرتکب شده اسیر زندگی دو برادری میشه که یکیشون برای کشتنش نقشه کشیده. به خواست خودش وارد این منجلاب نشد ولی همین منجلاب مسیر زندگیش رو تغییر میده.

ژانر : پلیسی، عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۱۶ دقیقه

مطالعه آنلاین قیزیل تئل
نویسنده : دوشیزه

ژانر : #عاشقانه #پلیسی

خلاصه :

داستان دختریه که به خاطر یه سوءتفاهم و گناهی که برادرش مرتکب شده اسیر زندگی دو برادری میشه که یکیشون برای کشتنش نقشه کشیده. به خواست خودش وارد این منجلاب نشد ولی همین منجلاب مسیر زندگیش رو تغییر میده.

خریدهاش رو تو دستش جا به جا کرد و منتظر تاکسی ایستاد. استرس تمام وجودش رو گرفته بود و کف دستش حسابی عرق کرده بود. یه هفته بود که تو گوش خودش می‌خوند استرس هیچ فایده‌ای نداره وقتی همه چیز از قبل برنامه‌ریزی شده و اون فقط باید عین یه ربات هر چی بقیه گفتن و خواستن بگه چشم. فقط یه لحظه آرزو کرد که کاش اون روز هیچ‌وقت پاش به خونه‌شون نمی‌رسید! هرچی به اون ساعت نحس نزدیک‌تر می‌شد اعصابشم داغون‌تر می‌شد. چون مسلماً تا چند ساعت دیگه قرار بود بدترین روز و بدترین ساعت‌ها و بدترین لحظه‌های عمرش رقم بخوره. خیلی دلش می‌خواست مثل همه دخترایی که اولین خواستگارشون و تجربه می‌کنن یه استرس ریز به همراه یه شادی دخترونه ته دلش موج می‌زد. از این حس‌های ناب که مدام با خودش می‌گفت یعنی ازم خوششون میاد؟ یعنی آخرش چی می‌شه؟ یعنی منو می‌پسندن؟ یعنی اون مرد می‌تونه همون شاهزاده رویاهام باشه؟ ولی وقتی جواب خواستگاری رو از همین الان می‌دونست چرا باید بی‌خودی استرس داشته باشه؟ فقط حق داشت حرص بخوره که قرار بود چند ساعت دیگه به جواب خواستگاری مردی چهل و هشت ساله که یه پسر دوازده ساله داشت بله بگه، چرا؟ چون پدرش اینجوری خواسته بود، چرا؟ چون اون مردی که جای پدرش بود پولش از پارو بالا می‌رفت... چرا؟ چون با این ازدواج قرار بود دست پدرشم تو بازار بند کنه، چرا؟ چون همه تو اون محله خراب شده از خداشون بود که با همچین آدمی وصلت کنن و این وسط کی به حرف اون گوش می‌داد؟ کی اهمیت می‌داد به حرفاش وقتی یک هفته تمام داشت گلوی خودش رو پاره می‌کرد که نامسلمونا! این مرد بیست و شیش سال ازم بزرگتره! تو این چند روز ذهنش رو خالی کرده بود از بس فکر کرده بود به اینکه از کی کمک بخواد. کل اعضای خانواده‌ش رو پدر و زن باباش تشکیل می‌دادن، با یه برادر بزرگتر که چند وقتی فراری بود و اون حتی نمی‌دونست به چه جرمی! هیچ وقت جرات نکرده بود نزدیکش بشه، سعیش رو کرده بود ولی...

اون نخواست، چون برادرشم یکی بود کپی برابر اصلی پدرش. پس بود و نبودش هیچ فرقی به حالش نداشت. حتی دست به دامن عمه‌شم شده بود که جلوی این وصلت مسخره رو بگیره، ولی اون‌م جوری برخورد کرد که انگار نه براش اهمیتی داره و نه دلش می‌خواد سر همچین مسئله‌ای با برادرش دهن به دهن بذاره. کاش مادر داشت! کاش حداقل مادرش قبل از اینکه انقدر زود بره یه فکری به حال تنهایی یه دونه دخترش می‌کرد بعد بار سفرش رو می‌بست. با توقف ماشینی که درست جلوی پاش ترمز کرد از جا پرید! انقدر تو فکر و خیال غرق شده بود که اصلاً یادش رفت سوار تاکسی شه و معلوم نبود چندتا ماشین مثل این برای سوار کردنش ایستاده بودن. سرش رو بلند کرد تا اسم میدونی که می‌خواست اونجا پیاده شه رو بگه که چشم تو چشم فرحناز شد. با نیشی باز بر و بر داشت بهش نگاه می‌کرد. چشمای از حدقه دراومده‌ش رو یه بار دیگه رو اون ماشین که یه دویست شیش آلبالویی بود چرخوند و به فرحنازی که حالا داشت تو آینه تمرین لبخند و عشوه می‌کرد خیره شد...

قبل از اینکه چیزی به زبون بیاره صداش رو شنید:

-بپر بالا دیگه... عین چوب خشک وایستادی چی رو برانداز می‌کنی شیپیش؟

-این ماشین رو از کجا آوردی؟!

-فضولی نکن بیا بالا اگه خونه میری.

وقتی نداشت برای تلف کردن، تا همین الانشم کلی دیر کرده بود. خریداش رو گذاشت رو صندلی عقب.

-بگو می‌شنوم.

-جون من می‌شنوی؟ خداروشکر...! په من فکر کردم این همه مدت تو کری...

فرحناز دل و دماغ شوخی ندارم... راه بیفت، بعدشم عین آدم تعریف کن ببینم پول این ماشین رو از کجا آوردی؟ اصلا مگه تو گواهی نامه داری؟

فرحناز حرکت کرد و با نهایت بیخیالی گفت:

-خب می‌گیرم.

- هی...! بی تصدیق نشستی پشت رل؟

احمق اگه بگیرنت ماشینت رو می‌خوابونن!

-نفوس بد نزن بچه... فعلاً دادم یه دونه قلابیش رو برام دست و پا کنند. تا وقتی اصلش رو بگیرم کارم راه بیفته.

سری با تاسف برای کله پرباد فرحناز تکون دادم. با اینکه تو یه محل و تو یه سن و سال بودن ولی هیچ وقت با هم صمیمی نشدن، فرحناز تو محل معروف بود به پر دردسر بودن ولی اون یه عمر به واسطه مادرش دوری کرده بود از این جور آدما، آسه می‌رفت و آسه می‌اومد. ولی شاید اشتباه کرده، همین آسه رفتن و اومدن باعث شده که اون مرد بی‌وجدان به خودش اجازه پا پیش گذاشتن برای خواستگاری رو بده. وگرنه چرا نمی‌رفت سراغ یکی تو مایه‌های فرحناز؟

- چیه تو لکی؟ خرید مرید کردی... خبر مبریه؟

صحبت کردن درباره این موضوع، اون لحظه آخرین چیزی بود که می‌خواستم. واسه همین بحث رو عوض کردم:

-نگفتی این ماشین رو از کجا آوردی؟

-تو فکر کن کادوئه...

-هه... تو همچین آدمی دور و برت داشتی که بخواد از این کادوها بده؟

-زهر مار... بزمجه مگه من چمه؟

-هیچی... آخه کلاس اینجور ماشینا به محله درب و داغون ما نمیاد واسه همین آدم تعجب می‌کنه.

همون لحظه تو محلشون بودن و نگاه اهالی محلی به ماشین فرحناز، گویای حرفش بود. ماشین که از

سر کوچه‌شون رد شد توپید:

کجا میری؟ کوچه‌مون رو رد کردی!

-فعلا حس خونه رفتن نی... منم تنهایی حوصله گز کردن خیابونا رو ندارم... بریم یه کم دور دور کنیم

بعد میارمت خونتون...

-نگه دار فرح من عجله دارم، همین‌جوریش هم دیرم شده!

-دیر نمیشه جوجو... تاریک نشده هوا برت می‌گردونم... ضد حال نزن باو... منم تنهام، می‌خوام شیرینی این عروسک رو بهت بدم.

براش عجیب بود که فرحناز بین اینهمه آدمی که دور و بر خودش داره چرا حالا باید به اون که خیلی هم باهاش جور نیست شیرینی بده! ولی خودشم اون لحظه بدش نمی‌اومد با یه کم دور دور کردن ذهنش رو از اتفاقات چند ساعت بعدی خالی کنه. شاید آخرین باری بود که می‌تونست طعم گشت و گذار با یه دوست رو بچشه. از یکی-دو ماه دیگه باید یه مرد چهل و هشت ساله و یه پسر دوازده ساله رو تروخشک می‌کرد و دیگه وقتی برای تفریح یا حتی درس خواندن براش نمی‌موند.

"می‌بینم صورتم رو تو آینه...

با لبی خسته می‌پرسم از خودم...

این غریبه کیه از من چی می‌خواد...

اون به من یا من به اون خیره شدم...

باورم نمیشه هر چی می‌بینم...

چشمام رو یه لحظه رو هم می‌ذارم...

به خودم میگم که این صورتکه...

می‌تونم از صورتم برش دارم...

می‌کشم دستم رو روی صورتم...

هرچی باید بدونم دستم میگه...

منو توی اینه نشون میده...

میگه این تویی نه هیچ کس دیگه...

جای پاهای تموم قصه‌ها...

رنگ غربت تو تموم لحظه‌ها...

مونده روی صورتت تا بدونی...

حالا امروز چی ازت مونده به جا..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علاوه بر اینکه فکر نمی‌کرد هیچ‌وقت فرحناز همچین ماشینی داشته باشه و بخواد یه روز اونم سوارشی شه. به اینم فکر نمی‌کرد که تو ماشینش همچین آهنگایی باشه. آهنگایی که چه می‌خواست چه نمی‌خواست اشکاش رو سرازیر می‌کرد و حال زارش رو زارتر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"آینه میگه تو همونی که یه روز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌خواستی خورشید رو با دست بگیری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی امروز شهر شب خونه‌ت شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داری بی‌صدا تو قلبت می‌میری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌شکنم آینه رو تا دوباره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نخواد از گذشته‌ها حرف بزنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آینه می‌شکنه هزار تیکه میشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما باز تو هر تیکه‌اش عکس منه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم امید رو ببر از آسمون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزا با همدیگه فرقی ندارن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوی کهنگی میدن تمومشون... "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون‌طور که چشماش بسته بود و اشک می‌ریخت، حس کرد ماشین وایستاد. چشماش رو باز کرد و چرخید سمت فرحناز که همون موقع از ماشین پیاده شده و جلوی چشمای متعجبش، رفت زنگ خونه‌ای که جلوش وایستاده بودن رو زد. نگاهی به محیط ناآشنایی که توش بودن انداخت و پیاده شد. رفت سمت فرحناز ولی قبل از اینکه چیزی بپرسه مردی از پشت آیفون با صدای نخراشیدش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی می‌خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرحناز یهو بازوش رو گرفت و کشوندش جلوی دوربین آیفون و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آوردمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین حرکت کافی بود تا تمام بدنش به رعشه بیفته. بدون فکر کردن به اینکه اینجا کجاست و اون شخصی که فرحناز داشت باهاش حرف میزد کیه، سریع بازوش رو از تو دست فرحناز درآورد و شروع کرد به دوییدن. این رفتار عجیب و غریب فرحناز کافی بود براش که بفهمه تو موقعیت بدی گیر افتاده و اشتباه بزرگی کرده که از اول سوار ماشین همچین آدمی شده که انقدر شر دنبالشه. زیاد نتوانست دور بشه چون دستای فرحناز خیلی زود از پشت دور بدنش حلقه شد و نگهش داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا جیگر؟ بودی حالا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع کرد به بالا و پایین پریدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولم کن فرح... اینجا کجاست منو آوردی؟ دیوونه شدی مگه؟ ولم کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت با فشار دست فرحناز به عقب کشیده می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌خواست با دو سه تا جیغ و داد چهار تا آدم خبر کنه، ولی انگار فرحناز دستش رو خوند و یه دستش رو گذاشت رو دهنش. خواست حالا که از فشار یه دستش کم شده خودش رو بکشه بیرون و فرار کنه که همون موقع یه مرد قوی هیکل و قد بلند جلوی روش سبز شد و راهش رو سد کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودش که اومد دید تو دستای مرد، رو هوا معلقه و داره میره سمت خونه. با دستش جلوی دهنش رو گرفته بود و نمی‌تونست به فرحنازی که بی‌خیال و بی‌تفاوت نگاهش می‌کرد التماس کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که نجاتش بده، التماس کردنش فایده‌ای هم نداشت. اگه قرار بود نجاتش بده که اصلاً نمی‌آوردش اینجا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونه وسط یه باغ بود که علف‌های هرز و درختای خشک شده‌ش نشون می‌داد خیلی وقته بلا استفاده‌ست. تو مسیر در حیاط تا در ورودی انقدر دست و پا زد و با صدای خفه‌ش جیغ کشید که مرد با همون دستی که دهنش رو نگه داشته بود ضربه محکمی به دهنش کوبوند و از شدت سوزش و دردی که تو صورتش پیچید خفه شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتن می‌رفتن توی خونه که صدای فرحناز رو شنید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حساب کتاب ما چی میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد وایستاد و چرخید سمتش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه گه زیادی نخور نسناس، حساب تو که پیش پیش با اون ماشینی که انداختیم زیر پات تسویه کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه تضمینی هست که این انچوچک فردا نره همه‌مون رو لو بده بیفتیم تو هلفدونی؟ پای منم گیره ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جونت رو بردار در رو... این بزغاله هم از جونش سیر نشده که بخواد بره لو بده... بعدشم مگه نگفتم یه جوری بیارش که چهار تا آدم ببیننتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا اتفاقا چندتا از اون هم محله‌ای‌های آنتنمون دیدنش که تو ماشین من نیشسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب پس بره خودش رو جرم بده کسی باور نمی‌کنه دزدیده باشیش... حالا هم گمشو برو دیگه نبینمت این دور و بر، افتاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد رفت تو خونه و دختری که باز توی دستاش داشت تقلا می‌کرد برای رها شدن رو پرت کرد سمت زمین. آخ بلندی گفت و حس کرد مهره‌های کمرش جا به جا شد. همین‌که اومد با یه فحشی حرصش رو خالی کنه یه پسر جوون‌تر بهشون نزدیک شد و صدای مرد رو شنید که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این و ببر بنداز تو اون اتاق که گفتم... یه زنگم به آقا تایماز بزن بگو محموله رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون روز سومین روزی بود که تو اون اتاق سرد و تاریک زندانی شده بود و هیچکس نمی‌اومد بگه چرا اینجاس! نمی‌دونست کی پشت این ماجراست، نمی‌دونست چرا فرحناز رو مجبور به همچین کاری کردن که هیچ فرقی با آدم دزدی نداشت! ولی هر کی که بود انگار بدجوری کینه و دشمنی داشت. صبح به صبح یه لیوان آب و یه تیکه نون لواش می‌ذاشتن تو اتاق و بدون اینکه اهمیتی به خواهش و التماسش بدن می‌رفتن بیرون. اتاق دستشویی هم داشت و حتی به این بهونه هم نمی‌تونست بره بیرون تا حتی یه سر و گوشی آب بده، چه برسه به اینکه بخواد فرار کنه. پنجره‌هاشم قفل بود و رو شیشه‌ها، شیشه مات کن چسبونده بودن که چیزی از بیرون معلوم نشه. تمام احتمالات رو تو این سه روز بررسی کرد. پررنگ‌ترین گزینه گروگانگیری بود ولی آخه مگه اون کی بود که بخواد با دزدیدنش خانواده‌ش رو تهدید کنن؟ مگه دزدا قبل از هر کاری تحقیق نمی‌کنن راجع به اون شخصی که می‌خوان گروگان بگیرنش؟ پس می‌دونن که از یه خانواده رو به پایینه و هیچ چیزی ازشون نمیشه کند. حتی اگه پولدارم بودن انقدری پیش خانواده‌ش محبوب نبود که بخوان به خاطرش پول خرج کنن. بعدشم گروگانگیری احتیاجی به این همه صحنه سازی نداشت، می‌تونستن بدزدنش از تو خیابون. یاد خانواده‌ش ترسی رو تو جونش انداخت. چرا باید درست همون روزی که قرار بود براش خواستگار بیاد این اتفاق بیفته؟ شک نداشت تنها فکری که تو سر پدر و زن باباش می‌گذشت فرارش بود. چون با این خواستگاری مخالفت کرده بود، اونا هم فکر کردن این رو بهانه کرده برای فرار! اون چهارتا آدمی هم که تو ماشین فرحناز دیده بودنش مطمئناً تا الان به گوش خانواده‌ش رسونده بودن که دختره با میل خودش تو ماشین نشسته بود و داشت فرار می‌کرد. بدنش از نشستن طولانی مدت و خوابیدن رو زمین تمام سرامیک خشک شده بود حتی جای شوفاژ اتاقم خالی بود. از تفاوت رنگ اون قسمت از دیوار با قسمتای دیگه فهمید کنده شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون کسی که گروگان گرفته بودتش قصد شکنجه‌ش رو داشت ولی آخه به چه جرمی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تن بی‌جونش رو از رو زمین بلند کرد تا مثل این سه روز بره دستاش رو با آب گرم بشوره بلکه از یخ‌زدگی جلوگیری کنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای بارون رفت سمت پنجره. با اینکه چیزی از بیرون نمی‌دید ولی از پشت شیشه مات به قطره‌های بارون خیره شد و بعد از چند روز لبخند رو لبش نشست. بارون همیشه به وجد می‌اوردش ولی اون لحظه می‌تونست حتی غمگینش کنه چون باعث سردتر شدن هوا می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دستشویی که بیرون اومد صدایی از بیرون شنید و گوشش رو چسبوند به در تا صدا رو واضح‌تر بشنوه. صدای حرف زدن دو نفر بود که انگار داشتن احوالپرسی می‌کردن. با نزدیک شدن صداها، سریع از در فاصله گرفت و با ترس و لرز گوشه اتاقی نشست و زانوهاش رو بغل کرد. یه حسی بهش می‌گفت این کسی که تازه اومده همونیه که پشت این قضیه‌ست، همون تایماز نامی که قرار بود بهش خبر بدن محموله‌ش رسیده. صدای حرف زدنشون نزدیک و نزدیک‌تر شد و صدای ضربان قلبش بلند و بلندتر... تا اینکه حس کرد درست رسیدن به پشت در اتاق...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله آقا... اتاق رو همون‌جوری که گفتید آماده کردیم... الانم توئه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه... کارتون خوب بود، دیگه می‌تونید برید... فردا بیاید شرکت برای تسویه حساب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم آقا. بازم امری بود در خدمتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوکی خبرت می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر لحظه آماده بود تا در باز بشه و یکی بیاد تو ولی خبری نشد. صدای حرف زدنم قطع شد. هر چقدر فکر کرد به نتیجه‌ای نرسید که این صدا رو جایی شنیده یا نه. به نظرش غریبه بود و بهت و حیرتش بیشتر از این بود که چرا یه آدم غریبه تا این حد باهاش سر جنگ داره که داره اینجوری مجازاتش می‌کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ساعت دیگه تو اتاق موند. سرمای اون روز به خاطر بارون خیلی بیشتر شده بود! یه تیکه دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جیره نون اون روزش رو خورد و با یه قلپ آب قورتش داد. حس می‌کرد برای مقابله با اون شخصی که به اینجا کشونده بودتش باید قوی می‌بود ولی آخه با یه تیکه نون و یه لیوان آب مگه می‌شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جثه ظریفی داشت که مطمئن بود تو این سه روز حتی از قبل لاغرتر و ضعیف‌تر هم شده. دست به دامن خدا شده بود تا جونش رو در برابر این موجود ناشناخته در امان نگه داره که یهو در باز شد و به دنبالش جیغی از ترسی کشید و خودش رو چسبوند به دیوار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوا هنوز تاریک نشده بود و می‌تونست قیافه آدم روبه‌روش رو تشخیص بده. یه پسر جوون که با نهایت خشم و نفرت داشت بهش نگاه می‌کرد. حتی چهره‌ش هم آشنا نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش تو کاسه‌ای از خون غرق بود و به وضوح می‌دید که داره از شدت خشم می‌لرزه. بهت زده بهش خیره شده بود که بهش نزدیک شد به خودش جرات داد و با صدایی که لرزشش عجزش رو فریاد میزد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من... من اینجا چی کار می‌کنم؟ برای... چی... منو دزدیدید؟ چرا اینجا کسی... جواب منو نمیده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هه... دیر اومدی زودم می‌خوای جواب سوالات رو بگیری و بری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من... کاری کردم؟ تو رو خدا بگید چرا اینجام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خفه شو کم زر زر کن واسه من... اصلا کی به تو اجازه حرف زدن داد؟ اینجا فقط من حرف می‌زنم... حالیته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کرد و مردمک لرزون چشماش رو دوخت به چشمای دو دو زده مرد غریبه روبه‌روش. حس کرد حالت عادی نداره، پس تو این وضعیت هرچی ساکت‌تر می‌موند به نفعش بود. با هر قدمی که بهش نزدیک می‌شد خودش رو بیشتر به دیوار می‌چسبوند و وقتی دیگه کامل روبه‌روش قرار گرفت سعی کرد از کنارش یه جوری فرار کنه که بازوهاش اسیر پنجه‌های محکمش شد و به راحتی از رو زمین بلند شد. کمر دختر رو محکم به دیوار کوبوند و با خونسردی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیگم چرا اینجایی... چون خود حرومزاده‌ت می‌دونی و داری مثل سگ دروغ میگی تا با مظلوم نمایی خودت رو بی‌گناه نشون بدی، ولی میگم می‌خوام باهات چی کار کنم تا یه پیش زمینه داشته باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ل*ب*ا*ش رو به گوش دختری که داشت بین دستاش می‌لرزید چسبوند و زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اول انقدر می‌زنمت تا صدای سگ بدی... بعد که دیگه جونی تو تنت نموند... زنده زنده سرت رو گوش تا گوش می‌برم... فیلم سلاخی شدنتم انقدر دست به دست می‌چرخونم تا برسه به دست داداش بی‌ناموست... اون موقع‌ست که به هدفم رسیدم. سرش رو کشید عقب و خیره تو چشمای حیرون و وحشت‌زده‌ش ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوشت اومد از برنامه ریزیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهان نیمه باز مونده‌ش رو به زور جمع کرد و چند کلمه از دهنش پروند. حتی قدرت اینو نداشت که کلمات رو تو ذهنش به جمله تبدیل کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من... داداشم اصلا نمی‌دونم... گناهی نکردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کشیده‌ای که نصف صورتش رو به آتیش کشید پرت شد وسط اتاق و تن بی‌جونش به آنی پذیرای ضربه‌های کمربند مردی شد که هیچی از حرفاش نفهمید. هنوز یه سوال پررنگ داشت تو ذهنش می‌چرخید... گناهش چی بود این وسط؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضربه‌ها بی‌رحمانه کتف و گردن و کمرش رو به آتیش می‌کشیدن و حتی قدرت این رو نداشت که درد بکشه و جیغ بزنه... فقط زیر ل**ب ناله می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ... نزن! آی...! نزن بی‌انصاف...! می‌سوزه نزن، حیوون بسه... توروخدا بسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورت خیس از اشکش رو چرخوند تا شاید دل جلادش به رحم بیاد ولی خونی که جلوی چشماش رو گرفته بود نمی‌ذاشت به عجز دختر بیچاره اهمیت بده. انقدر زد تا دیگه حس کرد جونی تو تنش نمونده... نمی‌خواست بیهوش بشه... باید تو مرز بیهوشی نگهش می‌داشت. دوست نداشت تو فیلمی که قرار بود ازش بگیره دختره بیهوش باشه. باید چشماش باز می‌موند... باید از عجزی که توی صورت و نگاهش بود فیلم می‌گرفت تا بیشتر دل برادرش رو باید از عجزی که توی صورت و نگاهش بود فیلم می‌گرفت تا بیشتر دل برادرش رو بسوزونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمربندش رو پرت کرد یه گوشه و یقه لباس دختر رو گرفت تو دستش. تنش رو که مثل یه تیکه گوشت، بی‌حس و بی‌جون شده بود دنبال خودش برد. کشون کشون بردش تو اتاقی که دوربین توش وصل شده بود و انداختش رو تخت. چشماش نیمه باز بود و می‌دید که داره تو وسایلش دنبال یه چیزی می‌گرده. داشت از حال می‌رفت ولی نباید می‌ذاشت این آدم هر غلطی که دلش می‌خواد بکنه. شاید کشتنش یعنی خلاص شدن از این زندگی ولی کی بود راضی به مرگ باشه و برای نجات خودش هیچ تلاشی نکنه! آب دهنش رو قورت داد و منتظر موند تا نزدیک‌تر بشه. پاهاش از تخت آویزون بود و بهترین حالت برای کاری بود که می‌خواست بکنه. بالاخره وقتی از بین وسایلش چاقوی مورد نظرش رو پیدا کرد، خیمه زد رو تن آش و لاش شده دختر تا کارش رو شروع کنه. چاقو رو برد نزدیک گلوش، صحنه‌هایی که جلوی چشمش چرخ می‌خورد بهش اجازه دلسوزی برای چشمای پر از خواهش دختر و نمی‌داد بلکه عزمش رو جزم‌تر می‌کرد تا انتقام اون خون ریخته شده رو ازش بگیره. دخترک که منتظر همین لحظه بود تمام قدرتش رو جمع کرد تو پاهاش و قبل از اینکه چاقو پوستش رو لمس کنه با زانوش کوبید بین پاهای شخصی که قرار بود تا چند دقیقه دیگه قاتلش بشه. با بلند شدن صدای نعره‌ش فهمید که به هدف زده. رو تخت نیم خیز شد و هراسون زل زد بهش که از درد داشت به خودش می‌پیچید و هوار می‌کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌دونست با این کار خشمش رو چند برابر کرده ولی ذره‌ای پشیمون نبود. باید تا قبل از اینکه حالش جا بیاد فرار می‌کرد، ولی تا خواست از رو تخت بلند شه موهاش تو دست پسری که چند دقیقه پیش ناکارش کرده بود اسیر شد و دنبالش کشیده شد. نفسای بلند و صدا دارش نشون می‌داد که هنوز درد داره ولی براش عار بود که جلوی این دختر بیشتر از این درد بکشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا جلوی در، دختر رو بدون توجه به آه و ناله‌ش دنبال خودش کشوند و از همون جا پرتش کرد وسط حیاط. فاصله بین در ورودی و حیاط چند تا پله بود که باعث شد شدت ضربه به قدری زیاد بشه که دختر از درد استخونش نتونه از جاش تکون بخوره. چونه‌ش محکم به موزاییکای کف حیاط کشیده شده بود و درد بدن پر از زخم و کبودیش داشت از پا درش می‌آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی چشماش باز بود و با قرار گرفتن پاهای مرد خشمگین رو به روش سرش رو یه کم بلند کرد و به چهره درهم شده‌ش خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دختره وحشی... کاری کردی که کینه‌م صدبرابر بشه. پیش خودت چی فکر کردی؟ با این غلطت من منصرف میشم از تیکه تیکه کردنت هان؟ فکر کردی تونستی با این گهی که خوردی منو ناکار کنی... آره؟ حالا که فکرش رو می‌کنم می‌بینم لیاقت نداری بدون زجر بمیری... من می‌خواستم راحتت کنم ولی حالا بدم نمیاد زجرکش بشی. اینجوری داداشتم با دیدن فیلمت بیشتر عذاب می‌کشه... بی‌آبروت می‌کنم... کاری می‌کنم خانواده‌ت دیگه نتونن سرشون رو تو خونه خودشونم بالا بگیرن... نگران منم نباش. چند ساعت دیگه رو به راه میشم و برمی‌گردم سراغت و وقتی تو این بارون از سرما یخ زدی تلافی همه گوه کاریات رو یه جا سرت در میارم... حالیت می‌کنم در افتادن با تایماز یعنی چی! زورم نزن که جنازه‌ت رو از این خونه بکشی بیرون چون در قفله... لگدی تو پهلوش کوبوند و فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فهمیدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دردی که از لای پاهاش دوباره تو تنش پیچید رفت تو. بعد از خوردن یه قرص مسکن رو تخت دراز کشید. با خودش فکر کرد شاید دختره تونست با این کار چند ساعت برای خودش زمان بخره ولی بالطبع خشم تایماز بعد از بیدار شدنش خیلی بیشتره، فکر ت..ج اوز تو سرش نبود ولی با این کار شاید بد نبود قبل از کشتنش بیشتر زجرش بده، حداقل تلافی این ضربه کاری رو سرش در می‌آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم قرص مسکنی که خورده بود و مستی‌ای که هنوز کامل از سرش نپریده بود اثر خودش رو گذاشت و خوابش برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونست چقدر اونجا زیر بارون مونده ولی قطره‌های درشت بارون که به صورتش می‌خورد و دردش رو چند برابر می‌کرد حتی نمی‌ذاشتن یه خواب راحت داشته باشه و انقدری هم قدرت نداشت که از جاش بلند شه یا خودش رو بکشه جایی که از برخورد بارون در امان باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضربه‌های کمربند کاملاً توانش رو گرفته بود. کاش می‌تونست قبل از اینکه دوباره سر و کله جلاد یا قاتلش پیدا بشه از این‌جا می‌رفت ولی خودش گفت که در قفله، حتی اگه قفلم نبود به قول تایماز جنازه‌ش هم نمی‌تونست بیرون بکشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطوری به شکم رو زمین سرد و سنگی افتاده بود و از سرما به خودش می‌لرزید. با وجود بیهوده بودن تلاشش بازم سعی کرد یه کم نیم خیز بشه، هرطور شده از اینجا در بره که یهو حس کرد به جز صدای برخورد قطره‌های بارون با زمین و برخورد دندوناش بهم یه صدای دیگه‌ای هم میاد. با فکر اینکه تایماز برگشته سراغش نفسش تو سینه حبس شد ولی صدا از جهت مخالفش یعنی در حیاط می‌اومد. انگار یکی داشت قفل رو باز می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدسش درست بود چون بلافاصله صدای باز و بسته شدن در رو شنید و بعد صدای قدم‌های کسی که کند شدن آنیش رو به وضوح حس کرد. از لای چشمای نیمه بازش یه جفت پا رو که دید که درست جلوی صورتش متوقف شد. شلوار و کفشش نشون می‌داد که شخص مورد نظر مرده ولی دیگه توان بلند کردن سرش و نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونست اون شخص کیه و اینجا چی می‌خواد، فقط ته دلش یه کم با این حضورش روشن شد و حس کرد شاید بتونه در برابر تایماز کمکش کنه یا از اینجا فراریش بده. ولی اگه اونم یکی باشه بدتر از اون تایماز بی‌رحم چی، اگه همدستش باشه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز این فکر به قدر کافی وسعت پیدا نکرده بود که اون شخص راهش رو به سمت ساختمون کج کرد. تردید رو کنار گذاشت و با پنجه‌های بی‌جونش پاچه شلوارش رو نگه داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد رو پاهاش نشست و به چهره بی‌رنگ و روی دختر نگاه کرد. فرقی با یه مرده نداشت، حدس اینکه این دختر بدبخت اسباب بازی جدید تایماز باشه سخت نبود ولی از این عادتا نداشت که همچین بلایی سر دوست دختراش بیاره. چند باری دوست دختراش اومده بودن پیشش و شکایت سرد بودن و بی‌محلی کردنای تایماز رو به گوشش رسونده بودن ولی این وضعیت واقعاً بعید بود ازش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو جلوتر برد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی می‌خوای، اینجا چیکار می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام توانش رو جمع کرد و با زور سرش رو بلند کرد تا چیزی از چهره مرد رو به روش ببینه ولی قطره‌های بارون و تاریکی هوا این اجازه رو بهش نمی‌داد. با این حال با مشقت در حالیکه دندوناش از شدت سرما بهم می‌خورد و کلماتش جوییده جوییده می‌شد فقط تونست بگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منو... از اینجا... بـــ... بر... می‌خواد... بکشتم... ببر... خوا... هش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه جونی تو تنش نموند که جمله‌ش رو ادامه بده. دستش از روی شلوار مرد جدا شد و سرش شل شد و از حال رفت. نفسش رو با کلافگی فوت کرد و زیر ل**ب غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پسره هنوز نیومده شروع کرد به کثافت کاری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دختری که چیز زیادی از حرفاش نفهمید و حالا جلوی پاش از حال رفته بود نگاه کرد. تایماز هر غلطی هم کرده باشه دستش نمی‌تونه به خون آلوده بشه و نمی‌فهمید منظورش از حرفایی که زده چیه، احتمالاً فقط ترسونده بودتش ولی به خاطر چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونست کارش تا چه حد درسته ولی نمی‌تونست همینجوری بشینه و تباه شدن آینده یه دختر رو با چشم خودش ببینه. نگاهی به ساختمون انداخت، فعلاً از تایماز خبری نبود. از جواب ندادن آیفون فهمید که بازم اون قرصای کوفتیش رو خورده و حالا حالاها بیدار نمیشه. برای همین دیگه وقت رو تلف نکرد، دختر رو تو بغلش گرفت و رفت بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو راه چند بار برگشت سمت صندلی عقب که دختره رو روش خوابونده بود و صداش کرد تا شاید بهوش بیاد و بتونه ازش آدرس خونه‌ش رو بگیره ولی کاملاً بیهوش بود. نمی‌دونست تایماز چه بلایی سرش آورده که به این حال و روز افتاده چون مسلماً با چند ساعت زیر بارون موندن کسی به مرز بیهوشی نمی‌رسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ناچار رفت خونه خودش، به این فکر کرد که اینجوری بهتر شد چون قبل از رفتنش باید می‌فهمید اونجا چیکار داشت. مسلماً از تایمازم نمی‌تونست بپرسه چون اگه می‌فهمید که این دختر پیششه دوباره می‌اومد سراغش، بیمارستانم نمی‌تونست ببرتش وقتی نه می‌دونست کیه و نه هیچ نسبتی باهاش داشت مسلماً باهاش دردسر می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی در خونه‌ش که رسید دختره رو دوباره بغل کرد و برد تو. باید تکلیفش با تایماز هم روشن می‌شد، باید می‌فهمید چرا همچین بلایی سرش آورده. دوست نداشت دوباره بخواد پاش رو هرز بذاره. به سختی آدم شده بود و شدیداً اصرار داشت تا این آدمیت رو نگه داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام لباسای دختر خیس بود. نه چیزی داشت که مناسبش باشه و تنش کنه، نه علاقه‌ای به این کار داشت. فعلاً واجب‌ترین چیز تو ذهنش پی بردن به هدف تایماز بود. باید می‌فهمید این چه کاری بود که تو روز اول برگشتش از آلمان باید انجام می‌داد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاقی رو که دختره رو توش گذاشت قفل کرد و رفت بیرون. احتمال می‌داد تا بهوش بیاد بخواد بره ولی قبل از اینکه بره باید سر از کارش درمی‌آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق تایماز رو باز کرد که دید هنوز غرق خوابه. با کلافگی از تو آشپزخونه یه پارچ آب آورد و همه رو یهو رو صورتش خالی کرد، وگرنه باید صبر می‌کرد تا دو ساعت دیگه که خودش بیدار شه. تایماز رو تخت نیم خیز شد و بعد از اینکه موقعیتش رو به خاطر آورد سرش و بلند کرد و خیره شد تو صورت برادرش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن پارچ آب توی دستش غر زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آراز؟! این چه کاریه، مگه مرض داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه کلمه‌ای از آراز بشنوه یاد دختری که تو حیاط انداخته بودش افتاد و با بهت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو کی اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همین الآن... باز تو برداشتی قرص خوردی و عین خرس گرفتی خوابیدی؟ نگفتم بنداز دور اون زهرماری‌ها رو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ثانیه با بهت و ناباوری به صورت آراز خیره شد. یه چیزی انگار این وسط اشتباه بود، دردی که هنوز زیر شکمش حس می‌کرد نشون می‌داد که تمام اتفاقات قبل از خوابش واقعی بوده و ساخته ذهن و خیالش نیست ولی اگه دختره تو حیاط باشه و آراز دیده باشدش، بعیده که الآن از دست تایماز عصبی نباشه و چیزی درباره‌ش ازش نپرسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه جهش از رو تخت پایین پرید و بدون توجه به آراز راه افتاد سمت حیاط...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراز می‌دونست دنبال چی داره میره ولی به روی خودش نیاورد و توپید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صبر کن ببینم... کجا سرت رو عین گاو انداختی پایین داری میری؟ هوی... با توام... تایماز؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تایماز که حالا جای خالی دختره داشت این واقعیت رو تو سرش می‌کوبوند که فرار کرده، با کلافگی چنگی به موهاش زد و فریاد کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی میگی آراز... چرا خفه نمیشــی؟ مگه نمی‌بینی بدبخت شدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چته تو؟ این اداها چیه درمیاری؟ وایستا ببینم اصلاً کی رسیدی، چرا خبر ندادی داری میای؟ من باید از مهران می‌شنیدم که برگشتی و به جای اینکه بری خونه به پدر مادرت سر بزنی صاف پاشدی اومدی اینجا؟ مگه نگفتی یه هفته، ده روز دیگه میای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوصله جواب دادن به هیچکدوم از سوالای برادر بزرگترش رو نداشت. فقط داشت به نقش بر آب شدن نقشه‌ای که انقدر به خاطرش صبر کرده بود و زحمت کشیده بود فکر می‌کرد. دیگه براش مهم نبود که آراز از ماجرا بویی ببره یا نه. رفت طرفش و نالید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو... تو وقتی اومدی یه دختر رو توی حیاط ندیدی؟همون جا وسط حیاط افتاده بود رو زمین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این همه آشفتگی تایماز، آراز رو به این یقین رسوند که اون دختر هر کی که هست برای برادرش خیلی مهمه که حالا از نبودش اینجوری بهم ریخته. پس فعلاً نباید خودش رو لو می‌داد، تا می‌فهمید جریان چیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه... من کسی رو ندیدم. تو هم لابد زده به سرت داری شر و ور میگی... دختر وسط حیاط آخه چی کار می‌کنه؟ جدیداً اینجوری از دوست دخترات پذیرایی می‌کنی، نکنه سوغات آلمانت بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرت نگو آراز... اون دختر حاصل تلاش چند ماهه‌م بود. می‌دونی چقدر برای گیر انداختنش زحمت کشیدم و سگ دو زدم؟ حالا همه چیز نقش بر آب شد... بی‌پدر مادر حروم‌زاده اگه اونجوری نمی‌زد ناکارم کنه الآن من به هدفم رسیده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراز با گیجی به تایماز نگاه می‌کرد و هیچی از حرفاش نمی‌فهمید. منظورش چی بود؟ دختره زده ناکارش کرده، اون که خودش حسابی ناکار شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از چی حرف می‌زنی تایماز؟ من هیچی نمی‌فهمم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای بابـــــــا... کم نمک رو زخمم بپاش. بذار یادم بره با یه حماقت قاتل برادرمون رو که تو چنگم داشتمش از دست دادم. به راحتی آب خوردن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید و خودش رو انداخت رو مبل، یه سیگار روشن کرد و با نیم نگاهی به چهره متعجب و بهت زده آراز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه؟ نکنه انتظار داشتید منم مثل شما دست رو دست بذارم تا پلیس بعد از دو سال یه عملی روانی رو نشونمون بده بگه این برادرتون رو کشته و بعدشم بهش عفو بخوره و آزاد شه! نخیر... من بعد از چهلم دست به کار شدم، خودم گشتم دنبالش... از نشونه‌های کوچیک شروع کردم و انقدر بزرگشون کردم تا بالاخره بعد از چند ماه گیرش آوردم. نه خودش رو... خونه و خونواده‌ش رو. باورت میشه آراز؟ خانواده قاتل آرتا رو پیدا کردم، با دست خالی... فقط با کمک چند نفر. ولی بی‌عرضگیم باعث شد از دست بدمش. دارم می‌سوزم آراز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراز به سختی به خودش مسلط شد و رفت رو مبل رو به روی تایماز نشست. هنوز ارتباط اون دختر و با این جریان نفهمیده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب... تو که میگی یه دختر تو حیاط بوده، این چه ربطی به قاتل آرتا داره؟ اون یه پسر جوون بود... تو فیلم کاملاً مشخصه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هه... همین دیگه برادر من... خوب فیلم رو ندیدی که داری این حرف رو می‌زنی... کنار اون پسر یه دختر جوونم بود... یادت رفته؟ بعد از اینکه خونه‌ش رو پیدا کردم یکی از هم محلیاشون رو گیر آوردم و ته و توی زندگیشون رو از زیر زبونش کشیدم بیرون. فهمیدم خودشه و بابا و زن باباش و خواهرش. گفت چند ماهیه که فراری شده و هیچ خبری ازش نیست ولی من همین که فهمیدم یه خواهر داره چشمام برق زد. بعدش فرستادیم که برم آلمان ولی دورادور حواسم بهشون بود. از همونی که ازش اطلاعات گرفتم استفاده کردم که بیارتش اینجا... دو سه روز خبری ازش نشده تا اینکه سه روز پیش زنگ زدن و گفتن دختره رو آورده... منم تو این سه روز کارام رو اون ور راست و ریس کردم و برگشتم تا انتقام خون داداشم رو از اون پسره عوضی و خواهر عوضی‌تر از خودش بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن حرفای تایماز خشمی ناشناخته وجود آراز و گرفت. شاید از جنس همون خشمی که تو وجود تایماز بود. خشمی که از اون دختر ناشی می‌شد، دختری که الآن رو تخت اتاق خوابش خوابیده بود، خواهر قاتل برادرش بود. حالا دیگه به تایماز حق می‌داد که انقدر از خود بیخود شده باشه ولی یه حسی ته دلش می‌گفت شاید اون دختر بی‌تقصیره، شاید این اونی نباشه که توی اون فیلم لعنتی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا... چی شد که سر از حیاط درآورد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تایماز سری با افسوس تکون داد و سیگارش رو تو جاسیگاری خاموش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نقشه‌ها داشتم براش... می‌خواستم ازش فیلم بگیرم و فیلم رو انقدر دست به دست بچرخونم تا برسه دست اون داداش حرومزاده‌ش... تا بفهمه عاقبت گه اضافی‌ای که خورده چی بوده. می‌خواستم اونم مثل ما حسرت بخوره... اونم مثل ما با دیدن آخرین فیلم از عزیزش روزی صدبار آرزوی مرگ کنه ولی دختره عوضی وحشی تا خواستم بهش نزدیک شم با زانوش صاف کوبوند وسط پام... از درد نمی‌تونستم صاف وایستم. انداختمش تو حیاط تا هم اون حسابی از سرما یخ بزنه و هم من یه کم حالم جا بیاد بعد برم سراغش که دیدم جا تره و بچه نیست! حماقت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراز با شنیدن قضیه فیلم تنها حدسی که زد این بود که تایماز می‌خواست بهش ت..ج اوز کنه. با اینکه اونم یه جور خشم و کینه از اون دختر به دل داشت ولی بازم نمی‌خواست تایماز باخبر شه که اون دختر پیششه. از کله خرابی برادرش خبر داشت و می‌دونست اگه بگه اونجاست همین الآن پا میشه و میره سراغش. یه برادرش رو از دست داده بود و دلش نمی‌خواست تنها برادرشم به جرم بی‌آبرو کردن یه دختر بره پای چوبه دار! باید از اون دختر به روش خودش حرف می‌کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای ظاهرسازی جلوی تایماز صداش رو برد بالا و توپید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-معلومه که حماقت کردی. آخه احمق بی‌شعور، آدم خواهر قاتل برادرش رو که به قول خودت بعد از چند ماه سگ دو زدن گیرش آوردی می‌ندازه تو حیاط تا فلنگ رو ببنده و در بره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی کار می‌کردم، داشتم از درد می‌مردم... باید یه کم آروم می‌شدم یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب عوضی می‌نداختیش تو یه اتاق درم قفل می‌کردی... بعدشم باید زنگ می‌زدی به پلیس نه اینکه صبر کنی تا خودت سر پا بشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می‌خواستم اینجوری جونش رو به لبش برسونم... می‌خواستم انقدر اون جا بمونه تا یخ بزنه و وقتی خواستم برم سراغش جونی تو بدنش نباشه. قرارم نبود پای پلیس وسط کشیده بشه، پلیس اگه عرضه داشت تا الآن اون الدنگ رو پیدا می‌کرد. من می‌خواستم با دستای خودم انتقام بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هه... غلطای زیادی! پس باید خداروشکر کنم که دختره فرار کرد. تا یه بند دیگه به دفتر حماقتات اضافه نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انتقام من از اون عوضی حماقت نیست، حقمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حقت دیدن جنازه اون بی‌ناموسه... اونم نه به دست خودت، پای چوبه دار... نه بی‌آبرو کردن دختری که حتی معلوم نیست دخلی تو این ماجرا داشته یا نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تایماز که سعی داشت قضیه قتل رو از آراز مخفی کنه نگاهش رو گرفت و آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برای من مهم نبود که دخلی داشته یا نه... چه اون دختری که اون شب همراه اون عوضی بود باشه چه نباشه من دوباره گیرش می‌ندازم و بلایی که دلم می‌خواد رو سرش میارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو خیلی بی‌جا می‌کنی... می‌خوای یه داغ دیگه بذاری رو قلب مامان و آقاجون سر آرتا کم پیر شدن، کم داغون شدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نترس... اگه بفهمن پسرشون انتقام گرفته خوشحالم می‌شن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هه... از چی باید خوشحال بشن؟ اینکه منتظر باشی ببینی پلیس کی میاد به پسرت دست بند می‌زنه و به جرم ت..ج اوز به عنف می‌برتش خوشحالی داره؟ فکر کنم سنت اونقدری رسیده باشه که بدونی مجازات این کارت اعدامه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کی می‌خواست بفهمه کار منه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واقعاً شک می‌کنم چیزی به اسم مغز تو سرت باشه... نمی‌دونم این فکر احمقانه کی و چه جوری تو سرت شکل گرفت. آخه نفهم کله خر! تو اصلاً به این فکر نکردی که اگه به قول خودت اون فیلم دست به دست می‌چرخید خودتم شناسایی می‌شدی... یا نه اصلاً به اون فیلم کاری ندارم... اگه اون دختره می‌رفت ازت شکایت می‌کرد با یه تشخیص چهره سر یه هفته می‌اومدن سراغت بدبخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تایماز زیر چشمی نگاهی به آراز انداخت. انگار پنهون کاری دیگه فایده نداشت، باید می‌گفت هدف اصلیش چی بوده. با اخمای آویزون و یه کم شرم از حضور برادر بزرگ‌ترش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قرار نبود دختره پاش رو از اینجا بیرون بذاره، چه برسه به اینکه بخواد شکایت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منظورت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واضحه برادر من... هدف من از اول این بود که سرش رو از تنش جدا کنم و با خونش اسمم رو بنویسم رو تیتراژ پایانی فیلمی که قرار بود برسه به دست برادرش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهن آراز از تعجب نیمه باز مونده بود. پس دختره بی‌راه نمی‌گفت که تایماز می‌خواد بکشتش! آراز خیلی خوش باور بود که فکر می‌کرد برادرش فقط قصد بی‌آبرو کردن اون دختر رو داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی این حرفا رو به اونم زده بود که اونجوری ترسیده و هراسون شده بود؟ این فکرا کی تو سر تایماز ریشه دوونده بود و خبر نداشت؟ باید هزار بار خداروشکر می‌کرد که عقل اون دختر رسید و کاری کرد تا چند ساعت وقفه بیفته و آراز سر برسه و تایماز به هدفش نرسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو دیوونه شدی تایماز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پر از بغض برادرش قلبش رو به درد آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره... دیوونه شدم... هرکس دیگه‌ای هم جای من بود، بعد از دیدن اون فیلم دیوونه می‌شد... چند نفر و می‌شناسی که صحنه بریدن سر برادرشون از جلوی چشمشون رد بشه و دیوونه نشن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تقصیر خودته... پلیس اون تیکه رو بهمون نشون نداد... چون می‌دونست بی‌شک به جنون می‌رسیم ولی خودت اصرار کردی و خواستی ببینی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودم خواستم چون می‌خواستم نفرتم از اون لاشی سگ پدر به قدری زیاد بشه که هیچ چیزی نتونه مانع انتقامم بشه... می‌خواستم اینجوری روح آرتا شاد شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض اجازه ادامه حرفش و نداد. آراز که عجز برادرش رو دید خشمش رو کنار زد و رفت کنار تایماز نشست. دستش رو گذاشت رو شونه برادرش و فشار داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو مطمئنی روح آرتا با این کارت خوشحال می‌شه؟ پس آرتا رو نشناخته بودی! اون جونش رو می‌داد برای اینکه ما تو دردسر نیفتیم... لازمه یادآوری کنم اون دعوایی رو که تو مسببش بودی ولی آرتا گردن گرفت تا برادر تازه دانشجو شده‌ش پاش به کلانتری باز نشه؟حالا فکر می‌کنی همچین آدمی خوشحال می‌شه که برادر کوچیکش دستش به خون آلوده شه؟تایماز، داداش من... آرتا مرده، تموم شد. به فکر بقیه خانواده‌ت باش. مامان، آقاجون، من. چرا می‌خوای با ندونم کاریت یه داغ دیگه رو دل ما بذاری؟ برس به زندگیت داداشم... بذار پلیسم کار خودش رو بکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تایماز سرش رو بلند کرد و با صورت خیس از اشکش زل زد به آراز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هر شب خوابش رو می‌بینم آراز... نمی‌فهمم کجاست و در چه حالیه ولی حس می‌کنم آروم نیست. اینه که داره منو می‌سوزونه... داداش پاک و بی‌گناه من چرا نباید اون دنیا تو آرامش باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکای تایماز حال آرازم دگرگون کرده بود. آرزوش بود که می‌تونست مثل تایماز اشک بریزه و خودش رو خالی کنه ولی اون درداش رو همیشه تو خودش نگه می‌داشت. برادر بزرگتر بود و وظیفه‌ش آروم کردن تایماز بود نه اینکه خودشم بشینه پا به پاش اشک بریزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر خودت رو مشغول این چیزا نکن. شاید آروم نبودنش به خاطر اینه که اون یارو هنوز داره ول می‌چرخه... ولی مطمئن باش کشتن خواهرش بیشتر آرتا رو عذاب میده. تایماز... داغ برادر بزرگترم کمرم رو خم کرد، کاری نکن که داغ تو زمینم بزنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت از یازده شب گذشته بود. تایماز آروم‌تر شده بود و آراز بی‌قرارتر. فکرش تو خونه پیش اون دختر بود. باید دور از چشم تایماز سر از کارش درمی‌اورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مطمئن باش حکمتی توش بوده... خدا نخواسته دستت به خون آلوده شه. من دیگه میرم. شب اینجا نمونیا برو خونه... مامان و آقاجون دلتنگتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تایماز سری به تایید تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو هم بیا بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه من یه سری کار دارم. سلام منو برسون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند قدم رفت سمت در و دوباره برگشت. تایماز متوجه برگشتش نشد. آروم از پشت بهش نزدیک شد و طبق عادتش از بچگی با کمک انگشت شست و اشاره‌ش ضربه‌ای محکم به پشت گوش تایماز زد. با بلند شدن صدای اعتراض تایماز زد زیر خنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آراز گمشو بیرون... هنوز دست از این مسخره بازیات برنداشتی مرتیکه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی که رو لبای تایماز دید خیالش رو راحت کرد و بعد از بهم ریختن موهای تایماز و بلند شدن دومین دادش با خنده از خونه بیرون اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرکی ندونه خودش خوب می‌دونست که خنده‌هاشون ظاهری بود. درست از چند ماه پیش که برادر بزرگترشون به قتل رسید خنده هم از رو لبای این خانواده محو شد. ولی شاید اون دختری که تو خونه‌ش بود با اعترافش می‌تونست آرامش رو دوباره به خونه‌شون برگردونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تن پر دردش رو از رو تخت بلند کرد و نگاه هراسونش رو دوخت به گوشه و کنار اتاقی که هیچ شناختی ازش نداشت. اینجا دیگه کجا بود، یه زندون دیگه؟ سعی کرد یادش بیاد چی شد که سر از اینجا درآورد ولی آخرین تصویری که تو ذهنش بود، مربوط به مردی بود که چیزی از چهره‌ش ندید ولی التماسش کرد که از اون‌جا ببرتش و حتی نفهمید که التماسش چقدر کارساز بود. یعنی اینجا خونه اونه؟ شایدم یکی از اتاقای خونه همون تایماز باشه. شاید دل اون مرد نسوخته و الآن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این فکر سریع از جاش بلند شد و رفت سمت در، وقتی دید قفله دنیا رو سرش خراب شد. پس هنوز خونه تایمازه، پس اون مرد کمکش نکرد، پس باید منتظر بشینه تا چند ساعت یا چند دقیقه دیگه سرش از تنش جدا شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون‌جا پشت در سر خورد رو زمین و زد زیر گریه. چی شد که سرنوشتش یهو از این رو به اون رو شد؟ تا سه روز پیش داشت غصه اومدن خواستگاری که جای پدرش بود رو می‌خورد و الآن باید منتظر می‌موند تا کسی که حتی نمی‌دونست کیه و از چی کینه داره بیاد سراغش و حکم قتلش و امضا کنه. حتی اگه دست اون آدم به خونش هم آلوده نمی‌شد، شاید بهتر بود خودش خودش رو می‌کشت چون دیگه جایی تو اون خونه و محلی که همه فکر می‌کردن به خاطر خواستگارش فرار کرده نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای چرخش کلید توی قفل هینی کشید و سریع از جاش بلند شد و رو به روی در با حفظ فاصله وایستاد. می‌دونست راه فراری نداره ولی هنوز از خدای خودش ناامید نشده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شد و مردی غریبه اومد تو. هیچ آشنایی و شناخت ذهنی ازش نداشت، چهره‌اش به تایماز شباهت داشت ولی همین که دید اون بی‌رحم مت..ج اوز نیست بی‌اختیار نفس حبس شده‌اش رو بیرون داد. یه حسی می‌گفت این همون غریبه‌ایه که تو حیاط زیر بارون دیدش و ازش تقاضای کمک کرد. پس انقدر دلرحم هست که بذاره بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه حرفی بزنه مرد با چند قدم بلند خودش رو بهش رسوند و دستش رو برای سیلی زدن به صورتش بلند کرد، ولی قبل از برخورد دستش با صورت پر دردش سریع به گوشه دیوار پناه برد و تو خودش مچاله شد. همین که دید مرد دوباره داره بهش نزدیک میشه دستاش رو حایل صورتش کرد و زار زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو رو خدا نزن... تو رو خدا. دارم می‌میرم... امروز به قدر کافی کتک خوردم، دیگه جونی تو تنم نمونده... تو رو خدا نزن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراز نفس عمیقی کشید و بازدمش رو فوت کرد. نمی‌خواست مثل تایماز یه طرفه به قاضی بره. خشمگین بود ولی باید اول می‌فهمید این دختر کجای این ماجراست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه می‌خوای نزنمت باید حرف بزنی می‌فهمی؟ وگرنه قول نمیدم بهتر از داداشم باهات رفتار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هق هق دختر جملاتش رو بریده بریده می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه... از چی حرف... بزنم؟ من حتی نمی‌دونم برای چی اینجام... به چه... جرمی؟ چیکار کردم... که خودم خبر ندارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی باید مظلومیت این دختر رو باور می‌کرد؟ نه هنوز زود بود، شاید اینم جزو فیلماشه. نقش بازی کردن و چهارتا اشک و گریه و زاری برای جماعتی که جون یه آدم رو می‌گرفتن کاری نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از اون داداش بی‌همه چیزت حرف بزن... از اون گندی که تو با همدستیش به زندگی من و خانواده‌م زدی... یالا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مـــ... من؟ من... داداشم رو... چند ماهه که... ندیدم... چه... چه همدستی‌ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کدوم قبرستونیه که ندیدیش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالیکه هق هق و گریه کلماتش و بریده بریده می‌کرد به سختی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیـــ... دونم، میگن... فراریه، ولی... ولی نمی‌دونم به چه جرمی، خیلی وقته که دیگه... نمیاد خونه... یه بار پلیس اومده بود... دم خونه سراغش، بابام از ترس آبروش... از خونه انداختش بیرون. از اون به بعد دیگه ندیدمش، به... به ارواح خاک... مادرم راست میگم. من... من حتی... وقتی که حمید خونه بود هم نزدیکش نمی‌شدم، چه برسه به اینکه... سر از کارش در بیارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو این سی سالی که از خدا عمر گرفته بود انقدری تجربه داشت که آدم بی‌گناه رو از گناهکار تشخیص بده. مظلومیت و بی‌گناهی تو تمام حرکات و رفتار و حرفای این دختر مشخص بود. انقدری هم بی‌منطق و بی‌رحم نبود که گناه اون عوضی رو به پای خواهرش بنویسه. مطمئناً نمی‌تونست پا به پای اون آشغال تا دزدی و قتل یه آدم اونم به فجیع‌ترین شکل ممکن پیش بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روش رو از دختر که کنج دیوار مچاله شده بود گرفت و خواست بره سمت در که با صداش وایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار تازه داشت صداش رو می‌شنید. چقدر بچه سال بود! یعنی واقعاً تایماز می‌خواست یه دختر بچه رو به قتل برسونه؟ یعنی عقلش به این نرسید که این دختر توان همدستی با اون عوضی رو نداره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخید سمتش و منتظر موند تا ببینه چی کارش داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون... اون آقایی که... می‌خواست... می‌خواست منو بکشه... اینجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه، اینجا خونه منه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه کم دست دست کرد و دوباره پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما... باور کردید که... من بیگناهم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فرض کن آره، که چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیدی که ته دلش روشن شد لحنشم تحت تاثیر قرار داده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس... می‌ذارید برم؟ اگه اون آقا بیاد و پیدام کنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون نمیاد... تو هم الآن جایی نمیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی خودتون گفتید که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم نگفتم قصد دارم اینجا نگهت دارم... ساعت دوازده نصفه شبه. همینجا بگیر بخواب... صبح هر قبرستونی که خواستی بری برو ولی اگه برادرت رو دیدی بگو داداش من چه خوابی برات دیده بود، شاید غیرتش اجازه بده که بره خودش رو معرفی کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخید سمت در که دوباره صداش زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه داشت عصبانی میشد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیـــــــــه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حمید... چی کار کرده؟ چرا اون آقا انقدر ازش... عصبانی بود که... می‌خواست منو به جاش... بکشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولش نمی‌خواست چیزی بهش بگه چون اعصاب یادآوری دوباره اون روزای شوم زندگی خودش و خانواده‌ش رو نداشت، ولی با بدجنسی فکر کرد شاید بد نباشه این دختر و خانواده‌شم تو این زجر شریک باشن. باید خودشون رو برای دیدن پسرشون پای چوبه دار آماده می‌کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زل زد تو صورت دختری که حالا سرپا وایستاده بود و با چشمای پر از اشک و نگاه پر از سوالش بهش خیره بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چند ماه پیش داداشت به همراه یه دختر شبونه میرن شرکت داداش من واسه دزدی... از شانس همون روز داداش من بعد از ساعت کاری برمی‌گرده شرکت که اونا رو اونجا می‌بینه. دوربینا فیلمشون رو گرفته بودن. با هم درگیر میشن... داداش من با دست خالی... داداش تو با یه چاقو. با چاقو بدن داداشم رو آش و لاش می‌کنه، نه یه بار... پنج بار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سایز چشمای دختر لحظه به لحظه گشادتر می‌شد. باور نمی‌کرد حمید همچین آدمی باشه، خلاف می‌کرد ولی قتل؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراز کاملاً می‌دید که رنگ دختر مثل گچ سفید شده و تن و بدنش داره مثل بید می‌لرزه ولی اون لحظه براش هیچ اهمیتی نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون عوضی... حتی به جنازه برادرم هم رحم نکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت و حیرت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ی... یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی سرش رو گوش تا گوش برید... بعدشم فلنگ و بست و گور خودش رو گم کرد. هنوزم که هنوزه پلیس نتونسته پیداش کنه ولی مطمئن باش وقتی که پیداش کرد، خودم طناب دار رو تو گردنش می‌ندازم... خودم به اون چهارپای زیر پاش لگد می‌زنم، دلم می‌خواد جون دادنش رو به چشم خودم ببینم تا شاید قلب خودم و داداشم و مامان و بابام یه کم آروم بگیره. حالا برو هم خودت و هم خانواده‌ت رو برای دیدن این صحنه آماده کن. همون جوری که من و داداشم صحنه جون دادن برادر بزرگترمون رو دیدیم... شما هم به زودی می‌بینید. برو خدا رو شکر کن که سر رسیدم و نذاشتم داداشم به هدفش برسه... وگرنه الآن تو جای اون برادر بی‌همه چیزت باید تقاص پس می‌دادی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روش رو گرفت و رفت سمت در که این بار با شنیدن صدای گرومپی سر جاش وایستاد و به عقب چرخید. دختره وسط اتاق از حال رفته بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید می‌فهمید تحمل همچین ضربه‌ای رو اونم با این حال و روز نداره ولی نفرتی که از اون عوضی داشت نمی‌ذاشت به چیز دیگه‌ای فکر کنه. حالا اون نفرت رفته بود و حس دلسوزی از این دختری که بازم اقرار کرد هیچ دخلی تو این قضیه نمی‌تونه داشته باشه وجودش رو پر کرده بود. با پشیمونی از زدن حرفایی که شاید هیچ ربطی به این دختر نداشت نفسش رو فوت کرد و رفت سمتش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آب سردکن یخچال یه لیوان آب برای خودش ریخت و همه رو یه نفس سر کشید. خسته بود و اون لحظه آرزو می‌کرد که زودتر این جریان تموم شه و بره بگیره بخوابه. چشمای خسته از بی‌خوابیش رو مالوند و بعد از نیم نگاهی به صدف که رو مبل نشسته بود و با سر زیر افتاده پاهاش رو به حالت عصبی تکون می‌داد، رفت طرف اتاق. مرصاد رو در حال جمع کردن وسایلش دید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگاهی به دخترک که هنوز بیهوش بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چطوره حالش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاهی به آراز کرد و دوباره مشغول جمع کردن وسایلش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از من انتظار معجزه که نداشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی انقدر وضعیتش وخیمه که باید منتظر معجزه باشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وقتی دختر بیچاره رو آش و لاش می‌کنی باید فکر این لحظه هم باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌دونست باید منتظر همچین عکس العملی از مرصاد که مطمئناً قبل از اومدنشون گوشش حسابی با حرفای صدف پر شده باشه و تقریباً خودش رو آماده شنیدن حرفای پر از نیش و کنایه‌ش کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کار من نیست... دست گل تایمازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای صدف چرخید سمتش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عــــــه، کار تایمازه؟ پس از این به بعد بذار خودش گندی که زده رو جمع کنه... تو هم وقت و بی‌وقت مزاحم برادر من نشو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرصاد با اعتراض به لحن تند صدف اسمش رو صدا کرد و صدف بی‌اهمیت به نگاه پر از خشم و چهره درهم آراز راه افتاد سمت در، آرازم رفت دنبالش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کی گفت که تو راه بیفتی دنبالش بیای؟ اگه می‌خواستم به تو زنگ می‌زدم نه مرصاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از صدف، مرصاد به حرف اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بی‌خیال آراز... می‌دونی که من شبا رانندگی نمی‌کنم. مجبور شدم به صدف بگم بیارتم... دختره هم وضعیتش فعلاً زیاد خوب نیست. سینه پهلو کرده... اینم داروهاش، سرم که خودت بلدی؟ یه تب برم بریز تو سرمش... زودترم ببرش از اینجا واسه‌ت شر درست نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراز نسخه رو گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دستت درد نکنه به زحمت افتادی... فقط قضیه بین خودمون می‌مونه دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرصاد سری به تایید تکون داد و حین بیرون رفتن از خونه نگاهی به صدف که انگار هنوز حرف داشت با آراز انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو ماشین منتظرم زود بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرصاد رفت و صدف یه کم با تاسف به چهره آراز نگاه کرد و خواست بدون حرف راهش رو بگیره بره که آراز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بچه نشو صدف... خوب می‌دونی که اگه مجبور نبودم دست به دامن برادرت نمی‌شدم که حالا اینجوری منت سر من بذاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدف چرخید سمتش، در حالیکه از شدت عصبانیت به نفس نفس افتاده بود، با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می‌دونستی خیلی رو داری؟ بعد از پنج ماه زنگ زدی اونم این وقت شب به برادرم که بیاد گندکاریت رو ماست مالی کنه بعدشم میگی مجبور شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره مجبور شدم... سخته درکش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی تو رو مجبور کرده که کارت به اینجا بکشه؟ یادم میاد بعد از فوت برادرت بهونه‌ت برای به هم زدن رابطه‌مون این بود که دیگه نمی‌کشی... فقط هدفت پیدا کردن قاتلشه. نه می‌خوای و نه می‌تونی به هیچ چیز دیگه‌ای فکر کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-معلومه که هدفم همین بود... الآنم همینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی وجود اون دختر تو خونه‌ت همه حرفای پنج ماه پیشت رو نقض می‌کنه... به همین زودی برادرت یادت رفت؟ میگن خاک سرده، دیگه نمی‌دونستم تا این حد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بسه دیگه... قضیه اونجوری که تو فکر می‌کنی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برای من مهم نیست قضیه چیه... من فقط چیزی رو که دارم با چشم خودم می‌بینم باور می‌کنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراز بی‌حرف فقط بهش خیره شده بود. صدف از در رفت بیرون ولی دوباره برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیدار که شد یه کم تقویتش کن، خیلی ضعیفه... آخه دختر بچه‌ست... تو رابطه با تو دووم نمیاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب خوش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت و در رو کوبوند به هم و رفت بیرون. آراز خوب می‌تونست قضیه رو یه جوری بهش حالی کنه تا این فکرای بیخود تو سرش رژه نره ولی نخواست، ترجیح داد همین فکرا تو سرش باشه تا برای همیشه از آراز قطع امید کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب یادش بود که پنج ماه پیش چیا بهش گفته و خوب یادش بود که دلیل اصلی بهم زدن رابطه‌شون رو ازش مخفی کرد. صدف دختر دوست پدرش بود که به واسطه خانواده‌هاشون برای هم در نظر گرفته شده بودن. یه پزشک تحصیل‌کرده و موفق. با همه اینا دختر مورد علاقه‌ش نبود، از اولم هیچ قولی بهش نداده بود و فقط برای اینکه از شر این همه اصرار خانواده‌ها خلاص شه قبول کرده بود که چند ماه با هم آشنا شن که ببینن به درد هم می‌خورن یا نه و همون چند ماه فرصت مناسبی بود براش که بفهمه هیچ وجه اشتراکی بینشون نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدف یه دختر آزاد بود، طوری که بعضی وقتا اقرار می‌کرد که رفتارای متعصبانه آراز حوصله‌ش رو سر می‌بره. انقدری هم خود ساخته بود که نتونه خودش رو تغییر بده و در مقابل، آرازم انقدر مغرور بود که نتونه همچین چیزی رو قبول کنه که تعصباتش دیگه تو این دوره و زمونه کاربردی نداره. اونا دوتا آدم بودن با دو خط فکری کاملاً جدا ولی برای بهم نخوردن رابطه خانواده‌هاشون فقط به بهانه مرگ آرتا رابطه‌شون و بهم زد و الآن بهش حق می‌داد که این حرفا رو بزنه و با متلک و کنایه بهش بفهمونه که دلیلش بهانه‌ای بیش نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن نسخه توی دستش نگاهی به ساعت انداخت، باید می‌رفت دنبال داروخونه شبانه روزی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبق چیزایی که یه زمان تو رفاقتش با مرصاد یاد گرفته بود سرم رو بهش وصل کرد و داروی تب بر و توش تزریق کرد. بقیه داروها هم مال سرماخوردگی بودن که باید بعد از بیدار شدنش می‌خورد. تنها دارویی که نفهمید واسه چیه پمادی بود که روش فقط نوشته بود دو بار در روز. خواست دوباره به مرصاد زنگ بزنه ولی پشیمون شد، هم دیر وقت بود هم دیگه نمی‌خواست بیشتر از این به اون خانواده رو بندازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی جعبه پماد رو خوند. نوشته بود برای اثر زخم و کبودی. با خودش فکر کرد شاید وقتی تایماز پرتش کرده تو حیاط جاییش زخم شده باشه، نمی‌دونست کارش درسته یا نه ولی باید بدنش رو می‌گشت تا جای زخم رو پیدا کنه، ممکن بود عفونت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به لباسای تنش انداخت، یه دست از لباسای تو خونه‌ای خودش رو داده بود به صدف که با لباسای خیس تنش عوض کنه و اونم نه با خواست آراز که با خواهش برادرش قبول کرد. تو این لباسایی که داشت به تنش زار می‌زد و با این رنگ و روی پریده و صورت لاغر و نزار، معصوم‌تر به نظر می‌رسید. تارهای موهاش روی صورتش رو پوشونده بود ولی باعث نشده بود کبودی صورتش که احتمالا شاهکار تایماز بود مخفی بمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش رو از صورتش گرفت. پیرهنش رو یه کم زد بالا و با دیدن رد کبودی پهلوش، به پهلو خوابوندش که چشمش خورد به ردای قرمز و سیاه و بنفش روی پهلو و کمرش. همون اول تشخیص داد که رد کمربنده، ماتش برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه نمی‌خواست حضور این دختر رو از تایماز پنهون کنه همین الآن می‌رفت و یقه‌ش رو می‌گرفت به خاطر این بلایی که سر این دختر بدبخت آورده. برادرش از کی انقدر بی‌رحم شده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با برخورد دستش با پوست نرم و لطیف و داغ دختر یه لحظه تردید کرد و دستش رو کشید عقب. نمی‌دونست چرا انقدر مستاصله، اون فقط یه دختر بچه بود و الآن به کمکش احتیاج داشت. آرازم بلد بود چه جوری خودش رو کنترل کنه در برابر دخترا، به خصوص برای خواهر قاتل برادرش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر ل**ب فحشی نثار تایماز که این آش رو براش پخت کرد و با یه نفس عمیق برای مسلط شدن به خودش مشغول کارش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه به همه قسمت‌های کبودی پماد و مالید روش و کشید و رفت بیرون. دیگه جایز نبود بیشتر از این برای این دختر غریبه که می‌تونستن دشمنای خونی هم باشن وقت بذاره، تا جایی که وظیفه‌ش بود انجام داده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح قبل از اینکه بره شرکت یه سر به دختره زد. هنوز خواب بود و بعید می‌دونست فعلاً بیدار بشه، دیگه در رو قفل نکرد چون خودش گفته بود می‌تونه بره، هرچند با این وضعیت مریضی و تبش انگار فعلاً اینجا موندگار بود. باید حواسش رو خیلی جمع می‌کرد، حضور یه دختر توی خونه‌ش اونم وقتی که دوتا آدم دیگه ازش باخبر بودن ممکن بود براش دردسر بشه. هرچند به مرصاد اعتماد داشت که نه خودش حرف بزنه نه بذاره صدف چیزی به کسی بگه ولی باز باید احتیاط می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از دیدن یه کابوس وحشتناک که تحت تاثیر اتفاقات این چند روز بود با یه دم عمیق و سرفه‌های چرکی و پی در پیش از خواب پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالش اصلاً خوب نبود، سردرد شدید داشت و حتی تو حالت خوابیده هم سرش گیج می‌رفت. از گز گز شدن پوستشم می‌فهمید که هنوز تب داره، سرفه‌شم که انگار نمی‌خواست قطع شه گلوی پر دردش رو به سوزش هم انداخته بود. درد کبودی‌های کتک‌هایی که خورده بودم جای خود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشنگی امونش رو بریده بود ولی هرچقدر چشم چرخوند تو اتاقی که توش خوابیده بود آبی پیدا نمی‌شد. سکوت خونه هم نشون می‌داد کسی خونه نیست تا ازش کمک بخواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت سه و نیم بعد از ظهر بود. نمی‌دونست دقیقاً چه قدر تو این وضعیت بوده ولی خوب یادش بود که بعد از شنیدن حرفای دیشب اون به این حال افتاد. دوباره یاد اون حرفای عجیب و عذاب آور افتاد، حتی فکرشم نمی‌کرد که حمید تا این حد خودش رو تو لجن غرق کرده باشه. فکر می‌کرد خلافش فقط تو دله دزدی خلاصه می‌شه ولی انگار اشتباه کرده بود، این برادری که هیچ وقت خواهریش رو قبول نکرده بود دستش به خون یه آدم آلوده شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید این خبر رو به خانواده‌ش هم می‌رسوند، شاید اونا خبری از حمید داشتن، شاید اگه زودتر خودش رو معرفی کنه براش بهتر باشه. دیروز اون آقایی که هنوز اسمشم نمی‌دونست بهش گفته بود می‌تونه بره پس دست دست کردن فایده نداشت، باید می‌رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با فکر اینکه بره یه کم آب بخوره و حالش بهتر شه نشست رو تخت که یهو نگاهش به لباسای تنش جلب شد؛ یه بولیز آستین بلند گشاد مردونه با شلوار ورزشی که توش گم شده بود. پس لباسای خودش کجا بودن؟یعنی اون عوض کرده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع دوباره سرفه‌هاش نذاشت بیشتر از این رو این قضیه تمرکز کنه. بدون اینکه به سردرد و سرگیجش اهمیت بده از جاش بلند شد ولی قدم اول به دوم نرسیده اتاق دور سرش چرخید و قبل از اینکه پخش زمین شه پیشونیش محکم به یه جای تیز برخورد کرد و همه چیز جلوی چشمش سیاه شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای در، سیگارش رو تو جا سیگاری خاموش کرد و همزمان با فوت کردن نفسش به بیرون با خشم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاقش باز شد و قامت ورزیده تایماز جلوی دیدش قرار گرفت که اومد تو و در و بست. از همون دم در می‌شد خشم و عصبانیت چهره آراز رو تشخیص داد ولی نمی‌دونست علتش چیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراز درست مثل یه آتشفشان فوران کرد. انگار چند ساعت منتظر نشسته بود و فقط منتظر همین سوال از جانب تایماز بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیزی شده، چیزی شــــــــده؟! تازه تو داری از من می‌پرسی؟ مرتیکه من باید بفهمم تو اون آلمان خراب شده چی شده که تو دست از پا درازتر برگشتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمای تایماز درهم رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی چی، چرا داد می‌زنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داد می‌زنم چون توی الآغ گند زدی به همه چی... چون چیزی به جز اون انتقام کوفتی و مسخره تو سرت نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آراز من اعصابم به اندازه کافی خورد هست... انقدر نپیچون و یه کلمه بگو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همزمان با برگه‌ای که از سمت آراز به طرفش پرت شد و نرسیده بهش افتاد زمین، ساکت موند و با نگاه متعجبش به برگه خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همین الآن به دستمون رسید... از آلمانه، اگه سواد داری برش دار بخون... اگرم که نداری خودم میگم، نوشتن با پیشنهاد همکاریمون مخالفت شده و از بستن قرار داد خبری نیست... یعنی زحمت‌های این چند هفته همش کشک شد! از این واضح‌تر می‌خوای برات توضیح بدم یا به اندازه کافی برات روشن شد که با ندونم کاریت چه بلایی سرمون آوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تایماز با بهت برگه‌ای که جلوی پاش رو زمین افتاده بود رو برداشت و زیر ل**ب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه میشه؟ من خودم اونجا بودم وقتی موافقت کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله موافقت کردن ولی جنابعالی به عنوان نماینده این شرکت باید تو جلسات روزای بعدش شرکت می‌کردی تا توافقات به طور کامل انجام می‌شد... نه اینکه به خاطر یه هدف پوچ و بی‌خود پاشی بیای ایران و گه بزنی به همه چی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی به همین راحتی قرارداد رو فسخ کردن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قراردادی بسته نشده که بخوان فسخش کنن، اونا فقط با پیشنهادت موافقت کرده بودن و الآنم خیلی راحت گفتن پشیمون شدن... می‌دونی به جز ما چند نفر دیگه واسه قرارداد بستن با اون شرکت دندون تیز کردن؟می‌دونی همین کار تو چقدر وجهه شرکتمون رو خراب کرده و فرصت داده به بقیه که خودشون رو نشون بدن... معلومه که اونا حاضر نمیشن با نماینده‌ای که یهو غیبش زده قرارداد ببندن و میرن سراغ کسایی که پیگیرن، گند زدی به همه چیز تایماز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشتش رو کرد بهش و یه سیگار دیگه روشن کرد. از لحظه‌ای که این خبر رو شنید این هفتمین سیگارش بود و این برای آرازی که در روز بیشتر از دو سه تا سیگار نمی‌کشید یعنی فاجعه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هردوشون خوب می‌دونستن که آخرین روزنه امیدشون برای بستن زبون طلبکارا قرارداد با اون شرکت آلمانی بود که به واسطه‌ش با یه تیر چند تا نشون می‌زدن، چون هم سود خوبی براشون به همراه داشت، هم اعتبار شرکتشون بیشتر می‌شد، ولی الآن همه چیز به هم ریخته بود و هر لحظه منتظر سر رسید موعد چک طلبکارا می‌شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پنجره اتاقش به بیرون خیره بود که حضور تایماز رو کنارش حس کرد. انقدر اون لحظه عصبی بود که اگه کارد می‌زدی خونش در نمی‌اومد ولی نمی‌تونست بیشتر از این برادرش رو سرزنش کنه. تقصیر خودشم بود، نباید این ریسک رو می‌کرد و برای عوض کردن روحیه و حال و هوای تایماز اون و روونه آلمان می‌کرد. باید می‌فهمید که تو ذهنش چی می‌گذره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داداش... باور کن من اصلاً فکرشم نمی‌کردم که انقدر راحت همه چیز بهم بخوره... فکر می‌کردم وقتی قبول کردن دیگه تمومه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه وقتی کارش پیشش گیر بود یا وقتایی که یه گندی می‌زد و دست به دامن آراز می‌شد، داداش صداش می‌کرد. باقی وقتا با همه بزرگتر بودنش برای تایماز همون آراز بود، گله‌ای هم از این بابت نداشت چون خودش اینجوری خواسته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید و روش رو از پنجره برگردوند. همزمان با خاموش کردن سیگارش تو جاسیگاری استیل روی میز کارش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ارزشش رو نداشت تایماز... امیدوارم حالا دیگه متوجه شده باشی که اون انتقام انقدری ارزش نداشت. با یه فکر غلط هم دست ما رو اینجوری گذاشتی تو پوست گردو و هرچی رشته بودیم پنبه کردی... هم اون دختر بدبخت رو به اون حال و روز انداختی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کلافگی بدون اینکه به عمق حرفی که آراز زد فکر کنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه تو مگه دیدیش که میگی به اون حال و روز انداختم؟ اینجوری که معلومه فعلاً اون بیشتر به من آسیب زده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراز تا خواست از حال بد دیشب و تب و لرز و جای کمربند روی کمر دختر بیچاره حرفی بزنه یادش افتاد که این مسئله باید ازش مخفی بمونه و سریع جمع و جورش کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به هر حال مگه نگفتی انداختیش تو حیاط زیر بارون؟تو این سرما کی دووم میاره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حتماً آورده که گذاشته رفته دیگه... تو نگرانش نباش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کاش می‌فهمیدی که نگران توام نه اون... نمی‌بخشمت تایماز اگه بخوای خودت رو با دست خودت تو منجلاب بندازی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ساعت انداخت از شیش گذشته بود، تا الآن حتماً دختره از خواب بیدار شده بود. باید می‌رفت خونه بهش سر می‌زد شاید به چیزی احتیاج داشت. لپ تاپش رو خاموش کرد و راه افتاد سمت در اتاقش، همونطور که می‌رفت اورکتش رو از رو جالباسی گوشه اتاق برداره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من دیگه میرم خونه... تو هم برو. این روزا هرچی کمتر شرکت بمونیم بهتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا میری؟ پس این قرارداد چی میشه؟ می‌خوای یه بار دیگه برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نخیر... دیگه زحمت نکش. اونا عمراً دیگه به ما اعتماد کنن. همین یه آتو شده براشون، باید یه فکر دیگه براش بکنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اسپانیا چی؟ از اونا هنوز خبری نرسیده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه... دلت خوشه ها! مطمئن باش اونا دیگه ما رو فراموش کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودم یه فکری براش می‌کنم. قول میدم گندی که زدم رو جبران کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه... سعی‌ت رو بکن. فعلاً.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شرکت اومد بیرون و سریع سوار ماشین شد و رفت سمت خونه، می‌دونست بی‌فکری کرده که دختره رو تا الآن تو خونه تنها گذاشته ولی کاراش نذاشت به چیز دیگه‌ای فکر کنه. درسته که بدون خواست خودش پاش به خونه‌ش باز شده ولی حالا که اونجاست مسئولیتش با اونه و حق نداشت در حقش کوتاهی کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو باز کرد و رفت تو. در اتاقی که دختره توش بود هنوز بسته بود، یعنی هنوز خوابه؟ مگه حالش چقدر بد بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدم‌های بلند رفت سمت اتاق و لای در و باز کرد. اول از همه تخت خالیش رو دید، قبل از اینکه فکر کنه گذاشته و رفته چشمش به دختره افتاد که گوشه اتاق به شکم رو زمین پهن شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت کنارش که ببینه چش شده که با دیدن خونی که به اندازه یه کف دست رو زمین ریخته بود سر جاش وایستاد. چشم چرخوند که دید لبه میز هم خونی شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترس تمام وجودش رو گرفت. اگه بلایی سرش اومده باشه، چی کار باید می‌کرد؟ شونه‌ش رو گرفت و چرخوندش. پیشونیش زخم شده بود و نصف صورتش خونی بود. دستاش به وضوح می‌لرزید حتی نمی‌خواست فکرشم بکنه که این سهل انگاریش باعث مردن این دختر شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اضطراب و دلهره‌ای که نفساش رو منقطع کرده بود دستش رو گذاشت رو گردنش و با حس اولین نبضی که خیلی ضعیف زیر انگشتاش حس کرد نفسش رو با خیال راحت بیرون فرستاد. همین کافی بود تا بخواد به خودش قول بده که دیگه از این حماقتا نکنه و کل روز تو خونه تنهاش نذاره. حال عمومیش هنوز بد بود و همچنان تب داشت، پس باید بیشتر مراقبش باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونست از کی افتاده و بیهوش شده ولی چند ضربه به صورتش زد و صداش زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هی... دختر، بیدار شو. هـــــی... صدام رو می‌شنوی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش رو لعنت فرستاد که چرا دیشب اسمش رو نپرسیده بود. چند تا ضربه دیگه به صورتش زد که دید پلکاش لرزید و صدای ناله مانندی از گلوش خارج شد. صورتش رو نزدیک‌تر برد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالت خوبه؟ صدام رو می‌شنوی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لای چشمای نیمه بازش آراز رو دید که با نگرانی بهش خیره شده بود. پس وضعیتش خیلی وخیم بود که باعث نگرانیش شده بود، فقط تونست بگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آ... آب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع رفت آشپزخونه و با یه لیوان آب برگشت که دید داره به سختی خودش رو از رو زمین بلند می‌کنه. لیوان رو گذاشت رو میز و دستش رو گرفت و کمکش کرد بلند شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که رو پاهاش وایستاد، چشمش به لیوان آب خورد و با دست لرزونش برش داشت و یه نفس سر کشید. که بلافاصله بعدش به سرفه افتاد. سرفه‌هاش هنوز چرکی بود که نشونه وضعیت خراب سینه‌ش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالش که جا اومد متوجه دست چپش شد که هنوز تو دست آراز بود. انگشتاش رو از بین پنجه دست بزرگ آراز بیرون کشید، با صدای گرفته‌ای که به سختی از حنجره‌ش خارج می‌شد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به من... دست نزنید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو که بلند کرد چشم تو چشم آراز خشمگین و تا حدودی ناباور شد. انگار داشت با نگاهش بهش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو که از دیشب تو خونه منی و خودم چند بار بغلت کردم... حالا میگی به من دست نزن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه فهمید چی گفته ولی منظورش با برداشت آراز خیلی فرق می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قصد... بی‌احترامی نداشتم، به خاطر سرماخوردگیم میگم. نزدیکم نباشید بهتره، اینجوری شما هم... می‌گیرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه طوفانی آراز به مراتب آروم‌تر شد و اینبار بازوی دختر رو تو دستش گرفت و آروم هدایتش کرد به سمت تخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بدن من رو با جثه ضعیف خودت مقایسه نکن... حالا هم بگیر بشین تا دوباره پس نیفتادی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-معذرت می‌خوام... از دیروز همش دارم دردسر درست می‌کنم براتون، ببخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش رو فوت کرد. اون خودش رو مقصر می‌دونست که این دختر به این حال و روز افتاده ولی حالا اون داشت ازش معذرت خواهی می‌کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهم نیست، منم نباید تنهات می‌ذاشتم. فکر نمی‌کردم حالت انقدر بد باشه... الآن بهتری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سرم یه کم درد می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراز خم شد رو صورتش و زخم پیشونیش رو با دقت نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیزی نیست، یه زخم جزئیه، خونشم بند اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما... دکترید؟ دیشبم تو خواب و بیداری حس کردم دارید بهم سرم وصل می‌کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه دکتر نیستم ولی یه دوست دکتر داشتم که یه چیزایی ازش یاد گرفتم، دیشبم اون اومده بود بالاسرت و تجویز کرد که بهت سرم بزنم. ببینم... از کی اینجا بیهوش افتادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ساعت سه بود پاشدم برم آب بخورم، بعدشم برم خونمون که سرم گیج رفت و افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش که به سمت زمین کشیده شد با دیدن زمین که از خونش کثیف شده بود با شرمندگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اتاقتون رو کثیف کردم، ببخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.