نقاب به قلم یگانه
رونیا یه دختر به ظاهر شاد و برون گراس که خود واقعیش رو زیر یه نقاب مخفی کرده...
نقابی که برگرفته از ترسش برای رها شدن و تنها شدنه..
انقدر برای خواسته دیگران اون نقاب رو به چهره اش زده که دیگه خود واقعیش رو گم کرده! کارن یه پسر شوخ و شیطون پی به رفتار های ضد و نقیض رونیا میبره و در تلاش برای کشف کردن واقعیت اونه! باید دید با پی بردن به حقیقت چه اتفاقاتی توی زندگی رونیا و بین اون دونفر میوفته....
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۵۷ دقیقه
گروه چت سه نفره ام با نگین و چیکا رو باز کردم و نقشم رو بهشون گفتم، بدون برنامه که نمی شد پیش بری!
نگین دوست جدید مون بود.. توی دوسالی که می ریم دانشگاه باهاش آشنا شدیم و کم کم دوست شدیم.
با لبخند روی تخت خوابیدم.. از ذوق نقشه ای که کشیده بودم خواب به چشمام نمیومد.. حس بچه ای رو داشتم که قرار بود با دوستاش به اردو بره!..
کلاس دومم با کارن مشترک بود.. خب اینبار دیگه نوبت منه حالت رو بگیرم..
وارد کلاس شدیم عده ای روی صندلی هاشون نشسته بودند هنوز کارن نیومده بود چشم انتظار ردیف آخر رو برای نشستن انتخاب کردیم.
کارن و دوستاش وارد کلاس شدن.. لبخند عریضی بهشون زدم! از من بعید بود این کارا! الان میگه دختره روانیه!..
کیف هاشون رو روی صندلی گذاشتند و نشستند.
به نگین و چیکا اشاره دادم تا ماموریتشون رو شروع کنن!
چیکا و نگین به سمت کارن و دوستش رفتند خداروشکر اکیپشون نیومده بود!
قرار بود به بهونه جزوه و رفع اشکال بعضی سوالات بکشوننشون بیرون تا من کارم رو انجام بدم..
خداروشکر موفق هم شدند.
نفس آسوده ای کشیدم و خیلی ریلکس بند کیفم رو روی شونه ام انداختم و به سمت کیف هاشون حرکت کردم.
روی صندلی کناری کارن نشستم و اطراف رو دید زدم.. کسی حواسش به من نبود ولی از قدیم گفتن "احتیاط شرط عقله!."
کیف کارن رو جوری که انگار مال دوستمه برداشتم و روی پاهام گذاشتم..
از هیجان لبخند از روی لبم کنار نمیرفت!
زیپ کیف رو به اندازه قورباغه باز کردم، خم شدم تا کمتر جلب توجه کنم.. قورباقه رو سریع از توی کیفم در آوردم و قبل از اینکه کسی ببینه انداختم داخل کیفش!
ولی هنوز مونده بود! با دم شیر بازی کردی کارن... از آنا خواهر کارن شنیده بودم به شدت از سوسک مخصوصا بالدار می ترسه و فوبیا داره!.
حالا که تو دست میذاری روی نقطه ضعف من پس خودتم منتظرش باش!
سوسک بالداری که با کلی زحمت و عرق ریختن گیر آورده بودم از داخل پلاستیک در آوردم و توی مشتم گرفتم.! بدجوری داشت جور جور می کرد.. از سوسک نمی ترسیدم ولی این جور جور کردن هاش چندش بود برام!..
سریع به همراه یه نامه پرتش کردم توی کیف و زیپ کیفش رو بستم!
آخیش انجام شد... دوباره خیلی ریلکس که مثلا در حال خوندن کتاب بودم سرجام برگشتم و بهشون پیام دادم که کارم تموم شده..
5 دقیقه بعد نگین اینا و پشت سر اونا کارن اینا وارد کلاس شدن..
جلوی خندم رو هیچ جوره نمی تونستم بگیرم.. چیکا بهم یه چشمک زد و دوتایی اومدند کنارم نشستند..
این دفعه دیگه باختی کارن..
یاد محتوی نامه افتادم.. "آقا کارن راستش من قصد نداشتم این کارو بکنم اما چون خیلی زبون درازی کردی حالا باید بکشی!.باید قیافت دیدنی باشه وقتی در کیفت رو باز می کنی منتظرش هستم!. یه شکلک خنده هم آخرش کشیدم.."
یعنی قراره این قیافه شنگول و خوشحالش با خاک یکسان بشه؟
دستم رو زده بودم زیر چونم و انگار که مشغول تماشای فیلمی طنز باشم با لبخند به حرکات کارن دقت می کردم..
استاد وارد کلاس شد، به پهلوی چیکا زدم و گفتم:
_فکر کنم امروز باعث کار خیر هم بشم!
سوالی نگام کرد که به استاد اشاره کردم و گفتم:
_خانم حاتمی هم از سوسک می ترسه یادت نیست؟
کمی فکر کرد و با یادآوری روزی که بچه ها روی کیفش سوسک پلاستیکی گذاشته بودند خندید و گفت:
_آره آره راس میگی، وای خیلی هیجان دارم یعنی چی میشه؟
صدای خانم حاتمی که همه رو به سکوت دعوت کرد باعث شد نتونم جوابش رو بدم و کتابم رو باز کنم..
کارن بلند شد تا کیفش رو باز کنه و کتابش رو برداره... با ذوق زل زدم بهش.. حالا وقتشه..
باز شدن کیف همانا و پریدن سوسک و قورباغه روی کارن همانا!
کارن با دیدن سوسک بالدار جیغ بلندی کشید و فرار کرد.. سوسک یه طرف پرواز می کرد قورباغه یه طرف می پرید...
خندم بند نمیومد یه عده از کلاس مثل من غش رفته بودن از خنده و یه عده هم با جیغ از جمله خانم حاتمی درحال فرار به دور کلاس بودند مرده بودم از خنده.
رسما شبیه باغ وحش البته به نوع جدیدش شده بود!.
اشک از چشم هام جارو شده بود نگین در حال فیلمبرداری و چیکا هم از ترس سوسک پشت من سنگر گرفته بود!
حس می کردم داخل جنگل آمازون ام از بس که صداهای عجیب غریب از بچه ها بخاطر ترسشون در میومد!
کارن داد می زد:
_ نه نیا.. نیا...!.
آخرش هم کار به جایی کشید که یه بنده خدایی در رو باز کرد و قبیله آمازونی ها انگار که در قفس رو براشون باز کرده باشی به سمت در یورش بردند!
فکر کنم آقاهه زیر دست وپا له شد.. نگین از اول تا اخرش رو فیلم برداری کرد!
از شدت خنده سکسکم گرفته بود وای خدای من امروز محشر بود!..
وضعیت چیکا و نگینم کمتر از من نبود..
به کلاس خالی نگاه کردم و با خنده در حالی که اشک چشم هام رو پاک می کردم گفتم:
_دیدین باعث کار خیر شدم؟ کلاس کنسل شد...
نگین درحالی که دلش رو که از خنده زیاد درد گرفته بود ماساژ می داد گفت:
_ایول بریم عشق و حال امروز رو.. به حساب من!..
چیکا با ذوق چشمکی بهش زد و گفت:
_دمت گرم..
چیکا رو رسوندم خونشون و خودم هم رفتم خونه.. حوصله اینکه کلید رو از توی کیفم بردارم نداشتم برای همین زنگ درو زدم...
تا پام رو گذاشتم توی خونه مامانم شروع کرد.
_ آخه تو مگه کلید نداری؟ چرا الکی من رو از کارم باز می کنی؟!
_سلام مامان جون منم خوبم شکر خدا شماهم خسته نباشین!..
چشم غره ای بهم رفت و گفت:
ناشناس
00فضای رمان زیادی غمگین بود و رمان طنز نبود. آخرشم خورد تو پرم عاشقانه نبود. ولی این رمان آموزنده بود این که آدما خود واقعی تو بخوان نه بازیگری تو اگه نخوانتم تنهایی بهترین کاره.
۴ روز پیش...
00ما نباید اون چیزی که بقیه میخوان باشیم. باید خودمون باشیم و به خودمون فکر کنیم. لازم نیست برای بقیه عوض بشیم.
۴ روز پیشرزا
۱۸ ساله 60تو نگاه اول بنظر میاد تکراری باشه عین خیلی رمانای کلیشه ای ولی خب یه سری تفاوت ها وجود داره منتظر هستم ببینم تهش چی میشه 🥰
۳ ماه پیشایدا
11اره واقعا پایانه خوبی داره
۷ روز پیشراحیل
00معلوم شد اصلا تا پایانشو نخوندم چون پایان باز و ناتمامی داشت
۴ روز پیشراحیل
13چه، بی معنی
۴ روز پیشSgh
10اینکه از جایی ک بنظرم نصفه بود خیلی زد تو ذوقم ایکاش جایی تمومش میکردی ک دختره ازدواج کرده باشه ب جایی رسیده باشه و خیلی خوشبخت شده باشه همراه کارن.
۵ روز پیشرمان خون
11خیلی مزخرف و بچگانه بود صفحه اول رو هم تموم نکردم
۶ روز پیشهلن
00اولاش اینجوریه بعدش متفاوت تر میشه
۶ روز پیشایدا
20رمان متفاوبتی بودهم از لحاظه معنی هم پایان رمان من خودم اولین باری بود که پایان دوستانه میدیدم تا یه پایان عاشقانه واین رمان می تونه داستانه خیلی ها باشه پیشنهاد میکنم بخونیدنش
۱ هفته پیشMah
۳۸ ساله 11یه رمان بی محتوا،اصلا دوست نداشتم
۱ هفته پیشفاطمه
۲۲ ساله 12رمان خوبی بود ممنون نویسنده جون بابت رمان زیبا لطفا ادامه ش رو زودتر بزارید🌹🌹🌹
۱ هفته پیشسحر
۲۷ ساله 01خوب بود
۱ هفته پیشنرجس
21خیلی عالی بود یگانه خانم با قدرت ادامه بده😍😍
۳ ماه پیش...
21خیلیی قشنگ بوود 😍✨
۳ ماه پیشNarges
۱۸ ساله 21عالیییی
۳ ماه پیشصبا
۱۹ ساله 31عالی بود واقعا خیلی متفاوت بود بنظرم ارزش خوندن داره امیدوارم ک قرار بگیره توی برنامه
۳ ماه پیشYarA
40اولاش که یه سری مطلبای تکراری داشت ولی چون ژانرش عاشقانه نیست؛ فکر میکنم که قراره در ادامه یه چیز متفاوت رو ببینیم:) امیدوارم که قرار بگیره و این رمان《متفاوت》رو بخونیم☆☆ با تشکر از دنیای رمان
۳ ماه پیش
مری
00رمان خوبی بود ولی واقعا آخرش رو بد تموم کرد یا ننویس یا نصفه نده رمان رو بیرون ممنون ❤