رمان خاطرات گمشده طرلان
- به قلم الهه مشتاق
- ⏱️۷ ساعت و ۲۵ دقیقه
- 63.2K 👁
- 72 ❤️
- 63 💬
رمان در مورد دختریه که بخاطر تصادف حافظه اش رو از دست داده و حالا با پیرمرد و پیرزنی زندگی می کنه که ادعا می کنند از اقوامش هستن ولی طرلان بعدها متوجه می شه که...
_پس تو چی؟
+زیاد از خونه دور نشدیم فوقش لی لی کنان برمی گردم!
_دیوونه! الان چه جای شوخیه!
+پس چیکار کنم؟
همزمان با این جملم صدای گاری حاج عبدالله اومد.
هردو اول یه نگاه به گاری بعد با لبخند بهم نگاه کردیم. فهیمه با سر به گاری اشاره کرد.
خندیدم:
+بد فکری هم نیس!
* * *
+ممنون حاج عبدالله همین جا پیاده میشم
گاری رو نگهداشت و گفت:باشه دخترم. بیشتر مواظب خودت باش
+چشم.
به سختی از گاری اومدم پایین و ازش خداحافظی کردم.
تا خونه لی لی کنان رفتم. درو باز کردم و بی بی رو دیدم که به پشتی های دور تا دور خونه تکیه داده بود و در حال دوختن لباسی بود.
+سلام بی بی.
_سلام... وای ننه چی شده؟؟
خودمو انداختم رو تشکچه های کنار دیوار و پامو دراز کردم.
+هیچی... پام رفت توی چاله و پیچ خورد. آخ... خیلی درد میکنه...
_وای خدا مرگم بده... صبر کن الان میام.
بعد از چند لحظه بی بی با یه کاسه و دستمال اومد پیشم. زیر لب غرغر میکرد...
_هی بهش میگم مواظب باش. دختره تو گوشش نمیره. سر به هوا راه میره اینجوری میشه دیگه معلوم نیست حواسش کجاست...
باقیش رو با لهجه ی غلیظی گفت که دیگه نفهمیدم.
پامو تو دستش گرفت و دامن و شلوارمو بالا زد. با دیدن پام یهو گفت:
_وای نگاه کن چه ورمی هم کرده!
راست می گفت پام بدجوری ورم کرده بود. سرمو از درد بالا گرفتم و چشمامو به سقف دوختم.
با حس خنکی مایعی روی مچ پام سرمو پایین آوردم.
+این دیگه چیه بی بی؟
_زرده ی تخم مرغ و زردچوبه.
دیگه کنجکاوی نکردم
داشت با دستمال پامو می بست که گفتم:
+بی بی؟
_ها ننه...
+من... راستش... چیزه... میشه یه بار دیگه از گذشتم برام بگی؟
یهو دست از کار کشید... نگاهشو ازم دزدید و با لحنی که تلاش می کرد خونسرد باشه گفت:
_چی میخوای بگم؟ همه رو که صدبار واست گفتم ننه.
و دوباره مشغول شد.
+خب یه بار دیگه بگو... کلافه ام... سردر گمم... شاید یه چیزی یادم بیاد... خواهش میکنم...
نگاهی بهم انداخت... کلافگی رو بوضوح تو چشمام دید. یکم این دست و اون دست کرد و بالاخره به حرف اومد:
_خب ننه... همونطور که میدونی تو خواهر زاده منی که با خانوادت تو راه اینجا بودین. تصادف می کنین و پدر و مادرت درجا فوت می کنن... خب... تو... توهم فراموشی می گیری...همین.
+خب؟
_خب چی ننه؟
+همین؟ خب پس چرا من مثل شماها لهجه ندارم؟
_خب...ننه معلومه دیگه چون شما تهران زندگی میکردین.
+من خواهر یا برادر نداشتم؟
_راستش... نه... نداشتی.
خواستم بازم سوال بپرسم که با عجله و هول زده ازجا بلند شد و گفت:
_خب ننه منو به حرف نگیر که کلی کار دارم باید ناهار درست کنم توهم زیاد فکر و خیال نکن و سریع به آشپزخانه رفت.
نمیدونم چرا یه حسی بهم می گفت که بی بی تمام حقیقتو بهم نمیگه... برام عجیب بود که چقد راحت درمورد مرگ خواهرش و شوهر خواهرش حرف میزنه... هوووف
نگاهم به مجله افتاد. برش داشتمو نگاهی به تیترهای روی صفحه اش انداختم
:افتضاح در دنیای بازیگری... چگونه پوستی نرم و شاداب داشته باشیم؟... هفت نکته ی کلید برای زنان خانه دار...
عکس چندتا بازیگر هم بود که اصلا برام آشنا نبود... تا نهار خودمو با مجله سرگرم کردم...
* * *
روی تختم دراز کشیده و زل زده بودم به سقف. ورم پام خوابیده بود و می تونستم راه برم ولی بازم یه خورده درد می کرد.
در اتاق باز شد و زهرا و فهیمه اومدن داخل
زهرا شروع کرد!!
_پاشو... پاشو ببینم... نگاه کن چه خودشو لوس کرده
فهیمه بازم از من دفاع کرد.
*اذیتش نکن زهرا.
fateme
0خیلی باحال بود ولی بعضی جاها دوبار نوشته شده
۳ هفته پیشاسما
0خیلی قاطی پاتی بود من کلا ۳ قسمت خوندم دیگه ادامه ندادم
۱ ماه پیشمرضیه
0رمان واقعا خوبی بود ولی تنها چیزی که در هنگام خواندن اذیت میکرد این بود که خیلی از قسمتها ما منظم بود و بخشهایی رو که قبلاً خونده بودیم بین بخشهای جدید تکرار میشد
۳ ماه پیشصبا
0مزخرف بود وقت با ارزشم رو صرفش کردم
۳ ماه پیشسالاری
0قسمت هاش قاطی شده بود مثلا یه جایی رو خونده بودی می رفتی قسمت بعد آخرش قسمت قبلیو می آورد
۵ ماه پیشBahar
1بدنبود خیلی پارت رمانا قاطی بود وگرنع اگع درس میشز داستانش قشنگ میشد😕
۷ ماه پیششکوفه
2داستانش جالب بودفقط قاطی زیادداشت.واخرش نامفهوم تمام شد
۸ ماه پیشنرگس
1افتضاح بود پارتاش منظم نبود خیلی از حقایق رو نشدن رسما چرتو پرت بود الکی اینهمه تایم گزاشتم
۸ ماه پیشبانو
0رمان قشنگی بود اما پارت تکراری زیاد داشت بعد آخرشم خیلی بی مفهوم تموم شد شاید میشد قشنگ تر تمومش کرد از کجا پرید کجا بنظرم یکم باید رو پایانش کار میشد
۹ ماه پیشگل یاس
1قاتی پاتی بود گاهی می خواستی بی خیال رمان شی
۱۱ ماه پیشامیری
2داستانش خوب بود ترتیب اجزاش درست نبود و چند جا پارت تکراری داشت نیاز به ویرایش داره داستانش ناقص هست و نیاز داره روش کاره بشه مثلا سرنوشت باند قاچاقچی باید معلوم میشدیا یه سری جاها توضیح بیشتر میخواست
۱۲ ماه پیشمرضیه
3سلام رمان جالبی بود ولی نگارش ومتن رمان پس وپیش بود ویه مطلب ۲ بار بود وهی باید دنبال ادامه داستان میگشتی ونگارش افتضاح
۱ سال پیشزیبا
1خوب بود داستان جالب داشت
۱ سال پیشدیانا
6خیلی قاطی پاتی بود ته نداشت یه دفعه از کامرانی که رو ساختمون داشت حرف میزد پرید به چند ماه بعد مامان امیر علی چی گفت اون که مخالف بود چی شد تا چند ماه بعد موافق شد؟و یه سری قسمتا چندبار تکرار شده بود
۱ سال پیش
Nary
0رمان قشنگی بود با اینکه قاطی بود ولی ارزش خوندن داشت از نویسنده بابت رمان ممنونم😘