تقدیر اجباری...جدایی نا خواسته...تلاش برای رسیدن...و سرانجام جدایی وقتی که تمام دنیا دست در دست هم بدهند تا نگذارند به او برسی،و تو تمام تلاشت را برای رسیدن به کار ببری اما چه سود... گاهی تمام سعیت را برای جدایی میکنی،گاهی به هر دری میزنی تا فاصله بگیری اما نمیشود...نیرویی نامرئی وجودت را متصل به شخصی میکند که میلی به بودن در کنارش نداشته باشی. بین عقل و احساس گیر افتادن خیلی دردناک است.ناچار از مقاومت،درگیر بین عشق و عقل...پایبند احساس مقاوم در برابر عقل.تلاش برای رهایی از دست تقدیر. چه باید کرد در مقابل دست سرنوشت،سرنوشتی که باید تن دهی به خواسته اش و کنار بکشی تا شاهد نابودی او نشوی.

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۴۴ دقیقه

مطالعه آنلاین مادر شوهر من
نویسنده : فرشته باقری

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

تقدیر اجباری...جدایی نا خواسته...تلاش برای رسیدن...و سرانجام جدایی

وقتی که تمام دنیا دست در دست هم بدهند تا نگذارند به او برسی،و تو تمام تلاشت را برای رسیدن به کار ببری اما چه سود...

گاهی تمام سعیت را برای جدایی میکنی،گاهی به هر دری میزنی تا فاصله بگیری اما نمیشود...نیرویی نامرئی وجودت را متصل به شخصی میکند که میلی به بودن در کنارش نداشته باشی.

بین عقل و احساس گیر افتادن خیلی دردناک است.ناچار از مقاومت،درگیر بین عشق و عقل...پایبند احساس مقاوم در برابر عقل.تلاش برای رهایی از دست تقدیر.

چه باید کرد در مقابل دست سرنوشت،سرنوشتی که باید تن دهی به خواسته اش و کنار بکشی تا شاهد نابودی او نشوی.

فصل اول

سرم رو فرو کردم تو کتاب و بلند بلند گفتم: جلبک قهوه ای، جلبک قرمز. جلبک سبز. جلبک قهوه ای پر سلولی و ساکن دریا. کِلپ ها از طویل ترین موجودات روی زمین هستند. کلپ یک جلبک دریایست.

رومو چرخوندم سمت مهیا: می دونی آدم کلپ باشه مادر شوهر نداشته باشه.

با تعجب نگاهم می کرد. خانم بهاری که صدا مو شنیده بود خندید و گفت: مادر شوهر این همه بده؟

لبخند زدم و گفتم: بله.

یه چین ظریف افتاد رو پیشونیش: تا حالا چند تا مادر شوهر دیدی؟

کمی فکر کردم: یکی.

خانم بهاری لبخند زد: مادر بزرگت نه؟

رفتم تو هم: نه. مادربزرگ پدری خیلی وقت پیش فوت کرده. ولی مادر شوهر دختر همسایمون رو دیدم. از صبح تا شب با هم درگیری دارن. خونشون میدون جنگه.

خانم بهاری کتاب زیست رو گذاشت رو میزو اومد سمت ما: می دونی نغمه همه ی مادر شوهرا که مثل هم نمی شن. درسته از اول گفتن آب عروس و مادر شوهر تو یه جوب نمی ره ولی امروزه با بهتر شدن درک مردم عروس و مادر شوهر با هم کنار میان.

دست مو زیر چونه ام ستون کردم: ولی از نظر من هیچ مادر شوهری خوب نیست.

خانم بهاری خنده ی بلندی کرد میون خندش گفت: پس می خوای کلپ باشی تا مادر شوهر نداشته باشی نه؟

- البته ولی خب اگه مادر شوهر آدم هم کلپ بود بد نبود.

مهیا: ولی کلپا بزرگ ترین موجودات زمینن اگه مادر شوهر آدم کلپ باشه وحشت می کنه.

چونمو خاروندم: نه بابا اون طوری هم نیست اونوقت همش زیر آبه و تو کار آدم دخالت نمی کنه به همین راحتی.

همه خندیدن.

نگاه پر خشم نسترن رو خودم حس می کردم. زل زدم تو چشمای قهوه ای ش. بهش چشم غره رفتم. من از این دختره ی لوس خوشم نمیاد چی کار کنم؟

خانم بهاری دستاشو کوبید به هم: خب نغمه باعث شد کلپها یادتون بمونه. البته امیدوارم.

صدای زنگ بلند شد.

خانم نگاهی به ساعت ظریف ش انداخت و گفت: یه رب زود زدن ولی مسئله ای نیست. وسایل تونو جمع کنین و برین خونه هاتون.

کیف مو رو دوشم جا به جا کردم.

مهیا: نسترن رو دیدی؟ عین چی زل زده بود بهت.

بی خیال گفتم: برام مهم نیست.

خندید: می دونستی خانم بهاری یه پسر داره که می ره دانشگاه؟

چشمام گرد شد: نه نمی دونستم.

ریز خندید: وقتی گفتی آدم کلپ باشه مادر شوهر نداشته باشه بیچاره ناراحت شد.

با تعجب نگاهش کردم: مگه چی گفتم که ناراحت بشه؟ به اون چه آخه من عقیده ی خودم رو گفتم.

با شیطنت گفت: یعنی نفهمیدی؟ همه فهمیدن.

با بی تفاوتی گفتم: چی رو؟

با ذوق نگاهم میکرد: این که تو رو وارسه پسرش زیر سر داره.

اخمامو کشیدم تو هم: بی خود کرده منو وارسه پسرش در نظر داره اولا من دوست ندارم ازدواج کنم دوما من از مادر شوهر خوشم نمیاد سوما دوست ندارم مادر شوهرم خانم بهاری باشه.

مهیا با تعجب خیره شد به یه جایی: اونجا رو. اون خانم بهاری نیست؟

زل زدم به جایی که اشاره می کرد. درست رو به روی خونه ی ما یه کامیون بزرگ بود. کنار کامیون دو تا مردو خانم بهاری وایستاده بودن. خانم بهاری داشت یه چیزهایی می گفت. وقتی بهشون رسیدیم سلام کردیم.

خانم بهاری برگشت سمت مونو جواب مونو داد. تعجب رو تو چشماش می خوندم: شما دوتا؟

لبخند زدم: خونه ی ما این خونه ی رو به روییه.

به در سفید بزرگ اشاره کردم.

مهیا: ما هم ته کوچه امی.

خانم بهاری خندید: پس همسایه شدیم.

مهیا خیره شد بهم با یه لبخند شیطانی گفت: بله همسایه شدیم.

آب دهن مو قورت دادم. که چی حالا؟ همسایه شدیم که شدیم.

رو به خانم بهاری گفتم: ما دیگه می رمی با اجازه خسته نباشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست مهیا رو گرفت مو بردم ش سمت خونمون: که چی اون طوری می گی همسایه شدیم؟ به درک که همسایه شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیا خندید: حالا چرا جوش می زنی خوشگله. چیزی نشده که. حساس نشو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نیش گون از بازو ش گرفتم: زهرمار و حساس نشو. برو خونتون که الان خانم بهاری داره نگاهمون می کنه نمی تونم حساب تو برسم. فردا تو مدرسه حسابت کف دستته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیا خندید و رفت سمت خونشون. در رو باز کردم و رفتم تو خونه. حیاط بزرگی که پیش روم بود همیشه منو می برد تو خیالات. بنده هم که عاشق خیال بافی یه ساعت می نشستم و می رفتم تو فکر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو تاب وسط حیاط نشستم و با پا آروم تاب رو تکون دادم. بدون این که بدونم چرا حرفای مهیا رو مرور می کردم: خانم بهاری یه پسر داره که می ره دانشگاه، تو رو وارسه پسرش در نظر گرفته، همه فهمیدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اه من چرا دارم به اینا فکر می کنم؟ چم شده آخه؟ پاشو دختر پاشو که امشب مهمون داریم. خدا به دادم برسه! با بی حالی از روی تاب بلند شدم و رفتم سمت خونه. قبل اینکه در ورودی رو باز کنم در با شدت باز شد و خورد تو صورتم. یعنی دماغم له شد. با خشم سرم رو بلند کردم و زل زدم به نعیم . به زور جلوی خنده اش رو گرفته بود: چته روانی؟ چرا عین این وحشیای جنگلی در رو این طوری باز می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه نتونست تحمل کنه و زد زیر خنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خشم شده بودم عین این زود پزا که از سرشون بخار می زنه بیرون. سرخ سرخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد سمت م: وای ببخشید آبجی کوچیکه. ندیدم ت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بایدم نبینی. مگه چشم داری پشت در؟ حالا چت بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست مو از روی بینمی برداشت: هیچی. طبق معمول این خان دایی افتاده بود به جونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لرزیدم: مگه اومدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونا که قرار بود شب بیان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافش رفت تو هم: نترس، هادی باهاشون نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس مو دادم بیرون. چشمام خیس شد. دست مو فشار داد: اون مال دو سال پیشه. چرا فراموشش نمی کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زل زدم تو چشماش: می شه فراموش کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعیم : نه. بهتره بری تو. هما می خواد ببینتت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفتم: من از هما خوشم نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بینی مو گرفت بین دوتا انگشت شو فشار داد. درد پیچید تو وجود مو داد زدم. خندید: باید خوشت بیاد. چون قراره زن داداش ت بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام شیش تا شد: می خوای باهاش ازدواج کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخماش رفت تو هم: اصرار خان بابا ست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمامو کشیدم تو هم: من نمیزارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل دوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم برم تو خونه که دست مو گرفت: قیل و قال نکن لطفاً. همه چی رو خراب می کنی می ره ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست مو با خشم آزاد کردم: چی رو همه چی رو خراب می کنم می ره؟ مگه ندیدی چه بلایی سر من اومد؟ مگه داداش همین هما خانم نبود که ادعا می کرد تو بیست سالگی عاشق من شده بعد زد زیر همه چی و رفت سراغ یه دختر خارجی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعیم آروم بغلم کرد: می دونم چه دردی رو تحمل می کنی. ولی نغمه این رسمش نیست. آره من هما رو دوست ندارم ولی در عوض عاشق خان بابام. هما هم خودش جار نزده که منم نعیم رو دوست دارم. خان بابا گفت که برا نعیم آستین بالا بزنین بابا گفت چه کسی بهتر از هما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند قطره اشک از چشمام اومد پایین: داداش با هما نه. اگه با هما ازدواج کنی می شه فامیل چند وجهی و اونوقت هر روز خونه ی مان. منم حال ندارم همش این هادی خانو با اون دختره ی فرنگی ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو از خودش جدا کرد: باشه نغمه. باشه آبجی گلم. با بابا حرف می زنم. اگه قبول نکرد دست به دامن خان بابا می شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه اش رو ب*و*سیدم و باهم رفتیم تو خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از هما خوشم نمیومد چون نشست زیر پای هادی و بهش گفت نغمه دختر خوبی نیست بیا با این دختره ی فرنگی ازدواج کن. با ایزابل خانم. از اسمش معلومه مال عهد بوقه. هادی اولا مخالفت کرد و گفت من فقط نغمه رو دوست دارم ولی دو ماهی که رفت فرنگ چسبید به ایزابل و ولش نکرد. این وسط هم یادش رفت یه نفری رو به اسم نغمه دوست داره. یادش رفت با حرفاش منو به خودش علاقه مند کرده و بعد زده زیر همه چی. من تو شونزده سالگی شکست خوردم. شکستی که خردم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن دایی اومد سمت مو صورت مو ب*و*سید. بعد از اون اتفاق همیشه تو چشماش غم رو حس می کردم: سلام گلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش لبخند زدم: سلام زن دایی. خیلی خوشحالم می بینمتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن دایی اشک چشماشو گرفت: واقعاً؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغلش کردم. دلم براش می سوخت. پسرش با من بد کرده اون که مقصر نیست: واقعاً زن دایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سفت بغلم کرد: امشب قرار بود بیایم. ولی خب به خاطر این که شب قراره هادی و ایزابل بیان الان اومدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لرزیدم. پس ایزابل بعد از دو سال می خواد بیاد خونه ی ما؟ چرا آخه؟ تو این دو سال نیومده الانم نیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از زن دایی جدا شدم: با اجازه برم لباس مو عوض کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید: برو گلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پناه بردم تو اتاقم. سرم درد می کرد. ولی اشک نمی ریختم. چرا باید گریه کنم برای کسی که منو گذاشت و رفت؟ نه… از امروز دیگه همه چی تموم شد. من دیگه به هادی فقط به چشم پسر دایی نگاه می کنم… تو این دو سالی که رفته بود نیویورک بهمون زنگ زده که حالا می خواد بیاد اینجا مهمونی؟ خوب خونه ی عمه شه. حق داره بیاد. بی خود کرده. اگه هم بیاد دیگه برام ارزشی نداره… اون فقط و فقط پسر داییه منه… همین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار نعیم نشستم. یه لبخند گلو گشاد رو لباش بود و زل زده بود به هما. نه مثل اینکه این برادر من دلش گیر کرده پیش این جادوگر. زدم به بازو ش. برگشت سمت م.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چته سه ساعته زل زدی به هما. مگه نگفتی باهاش ازدواج نمی کنی؟ حالا چیه زل زدی بهش داری با چشات قورت ش می دی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر شو تکون داد: من از ش خوشم میاد. چرا باهاش بدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم: نمی دونی با خواهر ت چی کار کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد. دست مو گرفت و بلندم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با تعجب گفت: نعیم ؟ کجا می خواین برین؟ الان وقتها ناهاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعیم با اخم گفت: می رمی اتاق من. با نغمه یه کاری دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست مو کشید. دنبال ش راه افتادم: چرا باید بریم اتاق تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم نگاهم کرد: می فهمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق شو باز کرد و هلم داد تو اتاق: من هما رو دوست دارم. می خوام باهاش ازدواج کنم. آره درسته بابا اونو پیشنهاد داد ولی منم خودم بهش علاقه دارم… چرا همه چی رو فراموش نمی کنی؟ چرا با هما بدی؟ هما چی کارت کرده؟ جز این که نمی خواست زن داداشش بشی… حتما یه چیزی می دونست که نمی خواست زن داداشش بشی. هیچ فکر کردی تو این دو سال هما سعی کرد بهت نزدیک بشه ولی تو نزارشتی؟ چرا این همه کینه ای هستی؟ بابا بی خیال شو می فهمی چی می گم؟ هادی رو فراموش کن… اون بدون تو، تو نیویورک با ایزابل خوش گدرونده. ولی تو چی؟ خودت رو عذاب دادی. این درسته؟ این درسته به خاطر یه نفر دو سال از زندگی ببری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زدم: بس کن… دیگه هادی برام مهم نیست. من هیچ حسی به هادی ندارم. اونم با ایزابل خوشه به من چه. چهار ماه دیگه می خوام برم دانشگاه. نمی خوام زندگی مو به خاطر هادی خراب کنم. هادی برای من فقط یه پسر داییه… مانعی هم سر راه ازدواج تو با هما نیست. اگه با هما خوشبخت می شی باشه باهاش ازدواج کن. من اون قدر هم سنگدل نیستم که جلوی خوشبختی برادر مو بگیرم. آره درسته هما با من بد کرد ولی اون قراره زن داداش من بشه… سعی می کنم باهاش خوب باشم چون داداشم دوستش داره. داداش من مخالف نیستم. می تونی باهاش ازدواج کنی… خودت رو به خاطر من ناراحت نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق اومدم بیرون. بغض گلوم رو فشار می داد. نه نباید بزارم این اشکا سرازیر بشه نباید. نگاهم افتاد به هما که داشت نگاهم می کرد. اشک روی گونه اش رو پاک کرد و اومد سمتم. اون دختر دایمیه. قبل این که اون کار رو با من بکنه دوستای خوبی برای هم بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست مو گرفت: نغمه این همه از من بدت میاد؟ مگه من باهات چی کار کردم؟ نغمه باور کن هر کاری کردم به خاطر خودت بود. هادی برای تو مناسب نبود…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریدم وسط حرفش: بگو تو برای هادی مناسب نبودی. تو لیاقت هادی رو نداشتی. هادی خیلی بهتر از تو بود. هما من تو رو مثل نعیمه می دونستم. بعد از مرگ نعیمه تو شده بودی همه ی وجودم. تو شده بودی خواهرم ولی تو چی کار کردی؟ وای خدا من این همه مدت به کی می گفتم خواهر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست مو کشید مو رفتم پایین. مامان با تعجب نگاهم می کرد: چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زوری زدم: چیز خاصی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو صندلی نشستم. میز ناهار آماده بود. همه دور میز نشستن. ولی خبری از هما و نعیم نبود. یعنی چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با نگرانی گفت: چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم: می رم دنبالشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله ها رفتم بالا. پشت اتاق نعیم وایستادم. خواستم در بزنم که صدای هق هق مانع شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوش وایستادم: هما گریه نکن. تو دل نغمه هیچی نیست. نمی دونه چی داره می گه. حرفا شو به دل نگیر. خودش یه روز می فهمه چه کاری باهاش کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هما گفت: چی می گی نعیم ؟ چرا تو دلش هیچی نیست؟ من اونو خواهرم می دونم. چرا با من این طوری می کنه؟ حالا هم اگه من با تو ازدواج کنم می گه برادرم رو ازم گرفتی. من دوستش دارم ولی نمی دونم چرا با من این طوری رفتار می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای نعیم نوازش گونه بود: عزیزم اونم دوست داره. نمی خواد ناراحت بشی. نمی خواد منم ناراحت بشم. امروز بهم گفت که با ازدواج ما مشکلی نداره. نغمه تو دلش هیچی نیست. فقط یه کم سختی کشیده. اون کاری که هادی باهاش کرد براش گرون تموم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هما با ناراحتی گفت: مقصر من بودم. هادی همش می گفت نغمه رو دوست داره ولی من می دونستم این طور نیست… نمی دونم چرا اصرار داشت که نغمه رو دوست داره. من بهش گفتم یه دختر تو نیویورک هست به اسم ایزابل… یه مدت برو پیش اون هم وارسه کارای شرکت کمکت می کنه هم آب و هوات عوض می شه. هادی رفت ولی خبر اومد که یه دل نه صد دل عاشق ایزابل شده… می دونستم علاقه اش به نغمه دروغه. ولی الانم که الانه نمی دونم چرا دروغ می گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی دارم می شنوم؟ به من دروغ گفته؟ هادی به من علاقه نداشت؟ من دل به کی باخته بودم خدا؟ نفهمیدم چه طور خودم رو رسوندم به اتاق مو زار زدم. این اشکا به خاطر هادی نبود. به خاطر خودم بود. به خاطر دلم بود که عاشق کسی شده بود که دروغ می گفت دوستم داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای در بلند شد. بی حال گفتم: کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با نگرانی گفت: تو اومدی دنبال نعیم و هما خودت چرا رفتی تو اتاق و در رو قفل کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض گفتم: مامان بی خیال شین. من حوصله ی مهمونی ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای نعیم بلند شد: چی شده مامان؟ مشکلی وارسه نغمه پیش اومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با نگرانی گفت: نه اومده بود دنبال شما دوتا ولی نمی دونم چرا خودش رفته تو اتاق و در رو قفل کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هما با نگرانی گفت: در رو قفل کرده؟ چرا آخه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعیم کوبید به در: باز کن در رو. نغمه می شنوی صدا مو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو داداش. می خوام تنها باشم. درک م کن و تنها م بزار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم تر کوبید به در. یه متر از جام پریدم: می گم وا کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زدم: نمی خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم گفت: اگه نخوای می شکنم این در رو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی تونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو در با شدت باز شد و خورد به دیوار. بله داداش کم عقل بنده با پا رفته بود تو شکم در. با ترس زل زده بودم بهش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد سمت مو بازو م رو گرفت: چرا در رو قفل کرده بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زل زدم تو چشمای سرخش: می خواستم تنها باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زد: چرا آخه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با نگرانی اومد سمت ما: بس کن نعیم . تو که بدتر از همه ای. بیاین بریم. آبروم رو نبرین پیش خان داداشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعیم دست مو کشید: ولم کن. بازو م درد گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هما اومد سمت م: شنیدی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم: چی رو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهم کرد: چرا با من این طوری رفتار می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند اجباری زدم: ببخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زودتر از بقیه رو صندلی نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل سوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می لرزیدم. تونیک یاسی رنگم رو مرتب کردم. پامو انداختم رو پام. ساپورت مشکی با کفشهای پاشنه بلند مشکی م هماهنگی داشت. موها مو آزاد گذاشته بودم. فر بلوطی با رگه های طلایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای اف اف تو خونه پیچید. چرا من این طوری شدم؟ چرا باز ضربان قلبم سر به فلک کشید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعیم رفت سمت اف اف و جواب داد: اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستام رو تو هم قفل کردم. یخ کرده بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعیم در ورودی رو باز کرد و مشغول سلام و حال احوال شد. سردی توی صداش رو همه حس کردیم. همه بلند شدن. به اجبار بلند شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم روی ایزابل ثابت مونده بود. یه دختر مو طلایی چشم آبی. آرایش غلیظی کرده بود که بهش نمیومد. هادی کنارش بود. دست شو دور کمر ایزابل حلقه کرده بود. نه بابا کسی نیست که این تحفه رو بدزده. مال خودته. چاق تر شده بود. دقیق زل زدم تو قیافه اش. موهای قهوه ای. چشمای عسلی پوست سفید. چرا من به این دل بستم؟ نمی دونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هادی اومد سمت مامان و بغلش کرد: وای عمه دلم خیلی براتون تنگ شده بود. خیلی وقته ندیدمتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان بغلش کرد: دو ساله. از وقتی رفتی نیویورک به ما سر نزدی. سر زدن چیه زنگ هم نزدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هادی مامان و از خودش جدا کرد: ببخشید عمه. سرم شلوغ بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان به ایزابل اشاره کرد: آره معلومه چقدر سرت شلوغ بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیچاره ایزابل که از حرفای مامان و هادی چیزی سر در نیاورده بود گیج نگاهشون می کرد. دلم براش سوخت. به من چه آخه. چرا دل من باید برای این بسوزه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هادی اومد سمت بابا که کنار من وایستاده بود: سلام عمو. خوبین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا با هادی دست داد: ممنون هادی جان. خوبی تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هادی لبخند زد: ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش رو دوخت به من. دستم رو مشت کردم. اومد سمت م. درست رو به روم بود. سرم رو بلند کردم زل زدم تو چشماش. یه کم غم رو می شد تو چشماش حس کرد. آقارو باش. واسه چی ناراحتی؟ تو الان باید خوشحال باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد: به به. نغمه خانم. حال شما؟ خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونسرد گفتم: ممنون هادی خان. وقت کردی یه سری زنگی چیزی بزن. مامان که مرد از دلشوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان خندید: راست می گه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هادی خندید: گفتم که سرم شلوغ بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله. راستی معرفی نمی کنین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هادی دست ایزابل رو گرفت و کشوندش سمت ما: این ایزابله. نامزدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهش کردم. من فکر می کردم الان با ایزابل ازدواج کرده و بچه هم داره. چرا نامزد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با تعجب گفت: نامزد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن دایی: بله دیگه. هادی می خواست ازدواجش تو ایران باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیا برای حرص دادن به من می خواد مراسم ازدواج ش اینجا باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعیم خندید: پس قراره با هم ازدواج کنیم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هادی با تعجب نگاهش کرد: چه طور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی: می دونی قراره هما و نعیم با هم ازدواج کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هادی خیره شد به من: راضی شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مخالف نبودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر شو تکون داد: ولی باید مخالفت می کردی. اون خواهر منه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم آروم باشم: گناه برادر رو به پای خواهر نمی نویسن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه دادم: در ضمن تو یه خاطره ای بین خاطره های فراموش شده ی من. تو تو همون دو سال پیش برای من تموم شدی. الانم فقط پسر دایی هستی. همین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تعجب خشک شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایزابل تکونش داد و با خشم گفت: چیزی شده یه ساعته با دهن باز زل زدی به این دختر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیره شدم به نعیم . می دونم اونم مثل من متوجه حرفای ایزابل شده. چون به انگلیسی حرف می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هادی: نه چیز خاصی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعیم پوزخند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: چیزی شده هادی جان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هادی برگشت سمت مامان: نه عمه جون. می گفت خیلی از دیدن شما خوشحاله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره جون خودت. اینو گفت. منو نعیم هم شاهدمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعیم : مامان می خوای مهموناتو سر پا نگه داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان سر شو تکون داد: وای خدا منو ببخشید. لطفاً بشینید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در تمام مدت مهمونی وقتی ما فارسی حرف می زدیم ایزابل هیچی نمی فهمید. هادی براش ترجمه می کرد. اونم چه ترجمه کردنی. نصف حرفا رو بهش نمی گفت. نعیم همش می خندید. مثل اینکه بودن در کنار هما براش خوب بود. منم از اینکه می دیدم داداشم خوشحاله راضی بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایزابل پرسید: هادی تو چرا همش زل می زنی به دختر عمه ات. چیزی بین شما بوده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هادی پوزخند زد: نه بابا چی قرار بود بین ما باشه آخه. فقط می دونی اون یه زمانی در حد مرگ منو دوست داشت. ولی خب عزیزم من تو رو دوست دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خون جلو چشمامو گرفت این عوضی چی داره پشت سر من بلغور می کنه واسه نامزد جونش؟ یعنی چی آخه؟ نعیم با خشم بلند شد. خیره شدم بهش. وا ویلا الانه بزنه اینو شلو پل کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی ریلکس گفت: هادی جان یه نمه اغراق کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هادی با تعجب نگاهش می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم رو زدم به اون راه. که یعنی من انگلیسی بلد نیستم. ولی اگه زمانش برسه خوب خدمتت می رسم. صبر کن حالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داداش چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعیم با تعجب نگاهم کرد. می دونست تو انگلیسی استادم. بهش لبخند زدم و یه ابرو مو دادم بالا. این یعنی همه چی رو می دونم ولی ترجیح می دم ساکت باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید: نه نغمه جان. هادی فقط یه کم تو حرفایی که به ایزابل زد اغراق کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت و به انگلیسی به ایزابل گفت: از من می شنوی زیاد رو حرفای هادی حساب باز نکن. همش دروغه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو مبل نشست. اینبار نوبت هما بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هما: راست می گه ایزابل من این داداش مو می شناسم. حرفا شو باور نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایزابل زل زد به من: نمی دونم چی بین شما دوتا بوده ولی من به کسی اجازه نمی دم نامزد مو از بدزده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواستم بگم نامزدت ارزونی خودت ولی با گیجی نگاهش کردم که یعنی نمی فهمم. پوزخند زد: نادون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی خودم رو کنترل کردم ولی دیگه نمی شد: خودتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهم می کرد. لبخند زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: بسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای یادم نبود بابا هم فول انگلیسیه. وای آبروم رفت. من که چیزی نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان خندید: از دست شما جوونا. فکر کردین خودتون فقط انگلیسی بلدین؟ ما هم یه چیزهایی دستو پا شکسته حالی مونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه زدن زیر خنده. این وسط ایزابل سر شو انداخته بود پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهمونی به خوشی تموم شد. موقع خواب از پنجره زل زده بودم به ماه که آسمون رو روشن کرده بود. حس کردم اونم مثل من تنهاست. با این که یه عالمه ستاره اطرافشن ولی اونم تنهاست. سرم رو تکیه دادم به شیشه ی سرد. لرزیدم. دستم رو گذاشتم رو پنجره: من برای تو دوست خوبی می شم. مطمئن باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زدم: مهیا بدو دیگه. به اتوب*و*س نمی رسمی ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تو حیاط خونشون داد زد: صبر کن الان میام. اون دی وی دی رو پیدا نمی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ول کن بابا. به آفاق می گی نتونستی پیدا کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زد: زرشک اونم قبول کرد. خیر سرش الان دو هفته اس همش می خواد دی وی دیش رو ببرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه مانتوم رو چنگ زدم. خیره شدم به ساعتم. دهو نمی. یازده امتحان داشتیم. حالا با دیر کردن این خانم دیگه وا ویلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغ زد: پیداش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی یه دو متری پریدم هوا: مرض زهر ترک شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید: ببخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم زل زدم بهش: الان کدوم اتوب*و*سی می ره اون سمت که سوارش شیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر شو انداخت پایین: ببخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو کشیدم: بیا بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی داشتیم از جلوی در خونمون رد می شدیم یهو در همسایه رو به رویی باز شد و خانم بهاری اومد بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش سلام کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد: سلام دخترای خوبم. چیزی شده؟ چرا دیر می رین مدرسه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیا: خانم تقصیر من شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم بهاری خندید: با من بیاین. می رسونمتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشکر کردیم: نه ممنون خودم رون می رمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم بهاری اخم ظریفی کرد: نغمه تعارف داشتیم؟ سوار شین که نمی خوام تو امتحاناتون بیفتین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار شدیم و راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط راه همش سر صحبت رو باز می کرد. با این که ازش خوشم میومد ولی یه جورایی یه حس بدی داشتم. حرفای مهیا اثر کرده بود. من دوست ندارم خانم بهاری مادر شوهرم بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیا آروم کوبید به بازوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمت ش با چشمو ابرو به خانم بهاری اشاره کرد. خیره شدم به خانم بهاری. لبخند زد: کجا بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین جا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید: نه اینجا نبودی. چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه. مگه قراره چیزی بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید: باز داشتی به مادر شوهرت فکر می کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرخ شدم: نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند خندید: دروغ نگو. معلومه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین متوقف شد: پیاده شین رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیاده شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیا: باز حرف مادر شوهر رو پیش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه آتیش گرفتم: می شه بس کنی؟ من خوشم نمیاد خانم بهاری مادر شوهرم بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیچاره مهیا آب دهنشو با صدا قورت داد: خیله خب بابا حالا نزن. بیا بریم که دیر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگه رو تحویل مراقب دادم. فقط دوتا امتحان دیگه مونده بود که اگه خدا بخواد اونا رو هم خوب می دم. مهیا رو نمیکت نشسته بود و سر شو برده بود تو کتاب. کنارش نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیا: چه طور دادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بد نبود. تو چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخماش رفت تو هم: اگه اون دوتا سوال آخر رو بزاری کنار خوب دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم: همه ی نمره تو همون دوتا سوال آخر بود دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس زل زد تو چشام: راست می گی؟ چند نمره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو گرفتم: پاشو بریم. چی رو چند نمره؟ هر کدوم دو نمره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زد: من افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم: تو که گفتی اونا رو بزارم کنار خوب دادی. می شه شونزده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لرزید: نه. من شونزده بگیرم خودکشی می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم نگاهش کردم: خل شدی؟ خود کشی بکنی؟ آدم مگه به خاطر نمره خود کشی می کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیا: نه. ولی من می کنم. آخه تا حالا شونزده نگرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس مو دادم بیرون: باید به این جور نمره ها عادت کنیم . چون تو دانشگاه از این نمره ها قراره بگیریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلم داد: خیر. نباید بگیریم. مگه می خوای مشروط بشیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم: نه بابا. بیا بریم دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از مدرسه اومدیم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم گفت: دیشب چه طور بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم: عالی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زد: واسه همین اخمات رفت تو هم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمت ش: انتظار داشتی چه طور باشه؟ هادی خان نامزدشون رو معرفی کردن. همه هم خوششون اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیا: ولی تو نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم: چرا من نه؟ منم یه آدمم مثل بقیه. مگه عیبی داره؟ اونم یه آدمه مثله بقیه. فقط می دونی چیه فارسی نمی دونه رو اعصابه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعیم لبخند زد: چیه؟ بهم نمیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی دهنم قد یه غار وا مونده بود: این دیگه چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت جلو آینه و خودش رو برانداز کرد: کتو شلوار خواستگاری دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و رفتم سمت ش: کدوم آدم عاقلی تو شب خواستگاری ش کتو شلوار بنفش می پوشه که داداش من بپوشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد: بهم نمیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم: نه که نمیاد. انتظار داشتی بیاد؟ برو عوضش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتو از تنش درآورد: از اوامر خان باباست. گفته باید اینا رو بپوشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زدم: بله از سلیقه اش معلوم بود. برو عوض کن نمی خوام همون یه دره احتراممون هم خراب بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم گفت: این همه بده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زدم: البته. تو که جلف نیستی این رنگو بپوشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق رفت بیرون. واقعاً نمی دونم خان بابا چی فکر کرده؟ اصلا به تیپ نعیم می خوره که کتو شلوار بنفش بپوشه؟ از کارای خان بابا سر در نمی آوردم. اول که اون بلا رو سر نعیمه آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشام پر شد. نعیمه خواهر دوقلوم بود. من ازش هفت دقیقه بزرگتر بودم. تو شونزده سالگی خان بابا واسه نعیمه خواستگار آورد. نعیمه نمی خواست ازدواج کنه. ولی خان بابا اصرار داشت. تا این که یه روز نعیمه از خونه رفت و دیگه بر نگشت. چند روز بعد هم یکی زنگ زدو بابا رفت واسه شناسایی جسد. نعیمه بود. تصادف کرده بود و…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکام رو پاک کردم. همیشه وقتی یاد اون روزا می افتادم اشکام روون بود. الانم یکی از اون موقع ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای در منو از افکارم کشید بیرون. با صدای گرفته ای گفتم: بفرمایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شد. دهنم واموند. بی اختیار بلند شدم. چرخ زد: چه طوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت ش. تو کتو شلوار طوسی رنگ مثل این جنتلمنا شده بود: عالیه داداشی. با این کتو شلوار جنیفر لوپز هم عاشق ت می شه چه برسه به همای خودم رون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لپمو کشید: زبون نریز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم: نه داداشی راست می گم. این خیلی خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو کشید: نمی خوای چیزی بپوشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم: نمی دونم. شاید یه کت دامن طوسی پوشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت: نه اون آبی فیروزه ای رو بپوش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهش کردم: چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید: چون خیلی بهت میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم: باشه داداشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت. رفتم سمت کمد و کتو دامن فیروزه امی رو کشیدم بیرون و تنم کردم. جلوی آینه قدی اتاقم ایستادم. راست می گفت خیلی بهم میومد. چه زود قرار خواستگاری رو گذاشتن. کمی آرایش کردم و زدم بیرون. سوار ماشین نعیم شدیم. بابا و مامان عقب نشسته بودن و ما جلو. همیشه دوست داشتن با هم بشینن اصرار منو نعیم هم فایده نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان زد به شونه ی نعیم . نعیم تکون خورد: بله مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: کجایی پسر؟ یه کم حواس تو بده به جاده تا ما رو نکشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعیم سرخ شد: مامان دیگه اونقدرم حواسم پرت نیست که. چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا خندید: وایستا یه جایی گلو شیرینی بگیریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعیم لبخند زد: اونم به چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای نعیم خیلی خوشحال بودم. این طور که معلومه خیلی هما رو دوست داره. ولی چرا اون روز جلوی خونه گفت دوستش نداره و می ره به خان بابا می گه نمی خواد با هما ازدواج کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه مو دوختم بهش. زیر چشیم نگاهم کرد: خوش تیپ ندیدی این طوری با چشات داری قورت ش می دی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زدم: خوشتیپ زیاد دیدم ولی خوشتیپ دروغگو ندیده بودم که دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت سمتم: من دروغگو ام؟ کی دروغ گفتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه مو ازش گرفت مو دوختم به گل فروشی که داشتیم بهش نزدیک می شدیم: وایستا رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین متوقف شد. پیاده شد. خم شد تو ماشین: پیاده شو. من که سلیقه ی خوبی ندارم تو انتخاب کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیاده شدم. می دونم بهانه بود. می خواست بدونه چرا بهش گفتم دروغگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعیم : خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله حدس م درست بود. رفتیم سمت گل فروشی: یادت اون روز جلوی در گفتی هما رو دوست نداری و میری به خان بابا می گی نمی خوای باهاش ازدواج کن. الانم که داریم میریم خواستگاری چرا دروغ گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو فرو کرد تو موهای مرتب شو کمی ریختشون به هم: می دونی نغمه نمی خوام منت بزارم ولی اون روز جلوی در وقتی اون طوری از هادی و هما حرف زدی خواستم علاقه ام رو به خاطر تو بب*و*سم و بزارم کنار… خواستم هما رو فراموش کنم. با این که چند سال بود دوستش داشتم ولی می خواستم به خاطر تنها خواهرم قید علاقه رو بزنم. واسه همون اون حرفا رو زدم ولی وقتی چشمم افتاد به هما نتونستم سر قولی که به خودم داده بودم بمونم. متاسفم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگ کرده بودم. چی داشتم می شنیدم؟ برادر من به خاطر خواهرش می خواست از علاقه اش چشم پوشی کنه؟ مگه می زارم. حالا که این طوریه مصرم تا این ازدواج سر بگیره. هیچی نگفتم چون نمی خواستم نعیم بدونه چه نقشه ها که واسه هما و اون ریختم. باشه داداشی الان معنی خواهر داشتنو می فهمی. صبر کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتیم تو مغازه. داشتم گلا رو نگاه می کردم که یهو چشمم افتاد به یه غنچه ی رز آبی. هما عاشق رز آبی بود. خواستم برش دارم که دست یه نفر دیگه هم واسه برداشتن ش اومد جلو. فکر کردم نعیمه دستش رو پس زدم و گل رو برداشتم: من زودتر دیدمش. نمی خواد شما برش داری فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بلند کردم. درجا سکته کردم. این کیه دیگه؟ نمی تونستم چشم ازش بردارم. سرد نگاهم می کرد: این که قیل و قال نداره خانم. بردارین حالا چرا داد می زنین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی دلم می خواست زمین دهن وا کنه منو بخوره ناپدید شم. با لکنت گفتم: ب… ببخشید… آقا… را… راستش… فکر کردم… برادرمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون دادو رفت سمت صندوق. تو دستش یه سبد خیلی خوشگل از رزای قرمزو سفید بود. وای خوش به حال کسی که این سبدو می گیره. هی… خاک تو سرت احمق. خیره شدم به رز آبی توی دستم. واقعا هم خوشگل بود. خیره شدم به پسره. موهای حالت دار مشکی، چشمای نافذ همرنگ، پوست سبزه، ترکیبی فوق العاده، لبای خوش حالت، فک محکم. لرزیدم. وا زشته دختر یه ساعته زل زدی به پسر غریبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت نعیم که داشت با پسره حرف می زد. گوش ایستادم: از آشناییتون خوشبختم. نعیم هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر باهاش دست داد: همچنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرفه ی مصلحتی کردم. برگشتنو زل زدن بهم. چشمای نعیم گرد شد: این دیگه چیه؟ واسه کی خریدیش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهامو دادم بالا: این چه طرز حرف زدنه؟ هان؟ واسه هر کی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زدم: یعنی نمی دونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم دستش رو مشت کرد: برو پسش بده. تو که نمی خوای آبروت بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دیگه رسما دیوانه شده. فکر می کنه واسه هادی گرفتمش. آخه برادر رو خواهر عاشق رز آبی هستن: نمی خوام. اگه دسته گلتو گرفتی بیا بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو گرفت: تو رو واسه چی آوردم پس؟ خودت انتخاب کن زود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم: داداش مارو. نمی خوام. تا معدرت نخوای از دسته گل هیچ خبری نیست. تو که نمی خوای دیر برسی به خواستگاریت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو کشید رو صورتش: باشه آبجی جون من معدرت می خوام. خوب شد؟ حالا زود باش یه دسته گل انتخاب کن بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت گلا. رز سفید، رز قرمز، دوتا شاخه زنبق سرخ و کمی هم میخک صورتی. پسری که پشت صندوق بود با مهارت خاصی گلا رو کنار هم گذاشتو یه دسته گل خوشگل تحویلمون داد: بفرمایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعیم حساب کرد و اومدیم بیرون. وقتی می خواستم سوار ماشین شم نگاهم افتاد به همون پسر که داشت سوار ماشینش می شد. یه لحظه نگاهمون افتاد به هم. سریع نگاه مو آوردم پایین و خیره شدم به رز آبی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل پنجم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو دوختم به نعیم که کامل رفته بود تو فاز خجالتو سرش رو انداخته بود پایین. رز آبی رو گذاشته بودم کنارم تا هر وقت هما بله رو گفت بدم بهش. نگاه هادی همش به گل بود و یه لبخند کج رو لباش. نترس این گل واسه تو نیست. فکر کرده این گلو می دم بهش. فکر کرده فراموشش نکردم. خیر نمی دونه که دوساله واسه من مرده و برام ارزشی نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خان بابا صداش رو صاف کرد: راستش همه می دونین که ما واسه یه امر خیر مزاحمتون شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعیم شرو شر داشت عرق می ریخت. مثل اینکه جلو آفتاب نشسته باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی خندید: اختیار دارین. مزاحمت چیه؟ چه کسی بهتر از نعیم واسه همای ما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن دایی لبخند زد: هما جون یه سینی چای وردار بیا دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد چند دقیقه هما خیلی آروم سینی به دست از آشپزخونه اومد بیرون. کت دامن سفید با گل های ریز صورتی خیلی بهش میومد. سلام آرومی کرد و چایی رو بین همه گردوند. نعیم که رسما داشت پس میفتاد. وقتی چایی رو بریم داشت دستاش می لرزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم. وقتی تعارف چای تموم شد هما اومدو کنارم نشست. هادی دست ایزابل رو گرفته بود. ایزابل با تعجب نگاهمون می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هما آروم گفت: خوشحالم اینجایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو گرفتم: نمی خوام نعیم آسیب ببینه می فهمی که؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگترا داشتن با هم حرف می زدن. ما هم از فرصت استفاده کردیمو بعد دو سال کنار هم نشستیمو حرف زدیم. این حرف زدن به هر دوتامون کمک می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هما: نمی زارم تو دل نعیم آب تکون بخوره. می دونی نغمه من نعیم رو دوست دارم. بیشتر از تو نباشه کمترم نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونم. هما تو یه زمانی مثل نعیمه بودی واسم. مثل یه خواهر. من واقعا دوست داشتم. وقتی هادی اون بلا رو سرم آورد همه ی حسی که بهت داشتم از بین رفت. ولی می خوام امروز تو مراسم داداشم دوباره همون رابطه رو با هم داشته باشیمو هیچی اونو از بین نبره. می فهمی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش پر شد. دستم رو محکم فشار داد: شاید دلیل کاری رو که برات کردم نفهمی ولی من قول می دم مثل گذشته باشیم. یه خواهر برای تو. نمی تونم جای نعیمه رو بگیرم ولی می تونم برات مثل اون باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی زدم: کاش اونم اینجا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بابا باعث شد برگردمی سمتش: پس موافقی برن با هم حرف بزنن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعیم سرش رو بلند کرد و آروم گفت: چه حرفی بابا؟ حرفا زده شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا سرش رو تکون داد: از دست شما. نعیم خیلی عجله داری نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعیم سرخ شد و سرش رو انداخت پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه زدیم زیر خنده. داداش ما خیلی عجوله. برگشتم سمت هما: خب خانم داداش ما که نزارشت برین حرف بزنین. حالا نظرت چیه؟ بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هما سرخ شد. سرش رو انداخت پایین و با صدای لطیفی گفت: با اجازه ی بزرگترا بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خان بابا لبخند زد: مبارکه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورت هما رو ب*و*سیدمو رز آبی رو بهش دادم: می دونم عاشق رز آبی هستی. اینو گرفتم که وقتی بله رو گفتی بهت بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافه ی نعیم و هادی دیدن داشت. نمی دونم چرا این دوتا پسر خیالای بد بد می کنن واسه خودشون. خان بابا اشک چشماشو پاک کرد: جای مادرتون خالی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان رفت تو هم. دایی اخم کرد. دلم خیلی خیلی گرفت. الان نزدیک به دو سال بود که خانم جون فوت کرده بود. هیچ کدوم از مادر بزرگام تو مراسم خواستگاری و ازدواج نعیم نیستن. اشک از چشام اومد پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خان بابا که متوجه حال پریشون همه شد گفت: چتونه؟ الان باید شاد باشیم. منو ببخشید یه لحظه یاد مادرتون افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا لبخند زد: همه به یاد خانم جون بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی اشکشو پاک کرد: خیله خب نمی خوام عجول باشم مثل نعیم ولی بهتره تا ماه رمضون این دو تا جوون با هم نامزد کنن تا مشکلی با هم نداشته باشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا موافقت کرد. زمان نامزدی به دو هفته ی دیگه موکول شد. وقتی که من کنکورمو داده بودم و تموم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهیا راحت شدیم رفتا. یه هفته دیگه هم کنکور داریمو بعد تمام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیا اخم کرد: آره واسه تو خوب شد. داداشتم داره ازدواج می کنه پس خوشحالی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا نباشم؟ داداشمه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیا: ما که دعوتمی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه می شه دعوت نباشین؟ تو بهترین دوستمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم از مدرسه اومدیم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیا کلاسورشو بغل کرد: ولی دیگه خانم بهاری رو نمی بینمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم: یادت رفته همسامیون شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرید هوا: آره راست می گی. ولی تو این چند هفته من پسرش رو ندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم: جای خوشحالی داره. امیدوارم هیچ وقت نبینمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بشکن زد: این طور که معلومه ندیده کینشو گرفتی تو دلت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو دادم بیرون: آره درسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار اتوب*و*س شدیم. خیره شده بودم به قسمت مردونه. به نظرم یه قیافه ی آشنا دیدم. دقیق شدم. سرش رو چرخوند. یه آن نگاهمون افتاد به هم. چشمای نافذ مشکی. وای این که همون پسره اس. نفهمیدم چه طور سرم رو برگردوندم سمت مهیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهم می کرد: چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی بابا. سوتی دادم بد جور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید: گل فروشی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم: آره. طرف اینجاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شد و طرف مردونه رو نگاه کرد: کدوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمت مردونه. دستش رو گرفته بود به میله. نگاهش رو دوخته بود بیرون: همون که يه سامسونت مشکی دستشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیا مات مونده بود. تکونش دادم: هوی کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیره شد بهم: خیلی جیگره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشام گرد شد: خیلی هیزی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد: می دونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتوب*و*س وایستاد. پیاده شدیم. همزمان پیاده شد. جلوتر راه افتادیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیا: صبر کن اونم بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم: اونم بیاد که چی؟ بیا برو تا آبرو ریزی نکردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیچیدمی تو کوچه. مهیا همش آبرو ریزی می کرد. کلید رو انداختم تو قفل: برو خونتون. تو واسه آدم آبرو نمی ذاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکلک در آوردو رفت سمت خونشون. خدا من با این دوست نوبرم چی کار کنم آخه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفشای نا آشنا جلوی در بود. با تعجب رفتم تو خونه. صدای خنده ی دو نفر میومد. صدای مامان رو شنیدم: مهرانه جون شربت که میل داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای دیگه ای گفت: زحمت نکش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگ کردم. این که صدای خانم بهاریه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان از سالن اومد بیرون: چه زحمتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت. نگاهش افتاد به من: اومدی گلم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان لبخند زد: سلام به روی ماهت. معلمتون اومده. البته الان نمی شه گفت معلم. همسایه رو به رویی. برو سلام کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی حوصلگی رفتم تو سالن. آلبوم عکس دست خانم بهاری بود و نگاه می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم گفتم: سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو بلند کرد و با لبخند جوابمو داد: سلام خانم. چه طور بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب بود. با اجازه من برم لباسام رو عوض کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر نموندم جوابمو بده. از سالن اومدم بیرون. خودم رو پرت کردم رو تخت. خیلی خسته بودم. دلم یه خواب درستو حسابی می خواست. نفهمیدم کی خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس کردم دست یه نفر داره صورتمو لمس می کنه. چشام رو باز کردم. نعیم به روم لبخند زد: ساعت خواب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو جام غلت زدم: سلام داداشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه ضربه ی کوچولو زد رو دماغم: سلام آجی کوچیکه. بلند شو می خوامی با هما بریم خرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو جام نشستم: مگه ساعت چنده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقنعه رو از سرم کشید: نزدیک پنج. نگاه لباس فرمت چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • محدثه

    ۲۰ ساله 00

    باسلام عرض ادب وخسته نباشید خوب بود رمان ولی هرسطرمنتظراین بودم آب دهنمو به زورقو ت دادم بعدش هم بنیامین چی شد کجارفت نسترن چی شد

    ۷ ماه پیش
  • سایه

    00

    برنامه روبروز رسانی کردم دکمه برگشتو میزنم نمیره باید به کل از برنامه خارج بشم چرا؟؟؟؟

    ۷ ماه پیش
  • طیبه

    00

    رمان رو جهت سرگرمی خواندم جالب نبود تکراری و زیادی کشش دادید . نفس نکشیدن و بروز عشق شأن حال بهم زن بود . نویسنده جان سعی کن از رمان های دیگه کپی نکنید .

    ۱۱ ماه پیش
  • هستی

    00

    رمان قشنگی بود خسته نباشی نویسنده عزیز😊

    ۱۱ ماه پیش
  • برزه

    01

    جالب نبود

    ۱ سال پیش
  • ساناز

    00

    سلام واقعابرنامه خوبیه رمان هاش که عالی.فقط من وسط چند جاش متن های تکراری ازبخش های دیگه میدیدم که نمیدونم چرا اونطوری بود. لطفارسیدگی کنین.ممنون.

    ۱ سال پیش
  • سحر ۳۵

    00

    بد نبود

    ۱ سال پیش
  • آتوسا

    00

    خیلی در مورد عشق همه پسرها به نغمه اغراق شده بود و اینکه کلمات درست نوشته نشده بودند

    ۱ سال پیش
  • نرگس

    00

    زیاد رمان خوندم ولی این جزئ چرت ترین بود،بعد این همه هم کشش داده،.در کل نویسنده جان خسته نباشی، 😉

    ۲ سال پیش
  • تی تی

    00

    ی جای داستان گفته مامان میلاد مرده ی جای دیگشم مهری ننشه

    ۲ سال پیش
  • تی تی

    11

    اینکه هر دیقه زرتی دخترع تو موقعیتی که حساسع به جای راه چاره نفس کم میارع حتی تو کوچیکترین جاها خیلی رو مخه بد فرم رومخه ای کاش نویسنده عزیز شورشو در نمیاورد

    ۲ سال پیش
  • محدثه

    ۲۵ ساله 10

    خوب بود

    ۲ سال پیش
  • آوا

    02

    عالییی بوددد خیلییی رمااان خفنی بود همه چی عالی بود بار دوم دارم میخونمش ممنونم از نویسنده

    ۲ سال پیش
  • ......ً

    50

    شخصین دختره خیلی چندش حال بهم زن بود اوووووق🤢🤢🤢

    ۳ سال پیش
  • Him

    40

    چرا نغمه انقدره تفلون و بدرد نخوره هرکی جاش بود میشست میزاشتش کنار بعد دعواهاشون ابکی بود چرا مثل ژله رو ویبره بود😐

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.