دختری از جنس حریر... نرم و نازک... دختری حساس و لطیف... دختری ساده و مهربان... عاشق نمی شود اما وقتی که می شود زندگی اش در عرض ثانیه ای کن فیکون میشود به وسیله دستان مردی که به بهانه‌ی عاشقی جانش را میستاند... تاوان می دهد... تاوان خـ ـیانت مادر... دردها و غصه ها رو تنها برای خود میخرد تا خانواده اش ازهم نپاشد... انگ هـ ـرزگی را به جان میخرد تنها برای خراب نشدن آینده‌ی برادر... دخترک نرم و نازک به فکر همه است الا خودش... خودش را قربانی خانواده ای میکند که بابی رحمی او را زیر پاهایشان لگدمال میکنند و صفت هرجایی را به او نسبت می دهند... اما کیست که بداند او فقط یک قربانی است؟ قربانی شعله های خشم و کینه‌ی یک گرگ... گرگی که تشنه بود... تشنه به نابودی صالحی ها... و اما حریر تمام دردها را به جان خرید تا هم آن گرگ سیراب شود و هم خانواده اش نجات پیدا کند از شعله های آتش انتقام آن گرگ کینه ای.

ژانر : عاشقانه، انتقامی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲۱ ساعت و ۲ دقیقه

مطالعه آنلاین نه سیاه بود نه سفید
نویسنده : ریحانه رسولی

ژانر : #عاشقانه #انتقامی

خلاصه :

دختری از جنس حریر... نرم و نازک... دختری حساس و لطیف... دختری ساده و مهربان... عاشق نمی شود اما وقتی که می شود زندگی اش در عرض ثانیه ای کن فیکون میشود به وسیله دستان مردی که به بهانه‌ی عاشقی جانش را میستاند... تاوان می دهد... تاوان خـ ـیانت مادر... دردها و غصه ها رو تنها برای خود میخرد تا خانواده اش ازهم نپاشد... انگ هـ ـرزگی را به جان میخرد تنها برای خراب نشدن آینده‌ی برادر... دخترک نرم و نازک به فکر همه است الا خودش... خودش را قربانی خانواده ای میکند که بابی رحمی او را زیر پاهایشان لگدمال میکنند و صفت هرجایی را به او نسبت می دهند... اما کیست که بداند او فقط یک قربانی است؟ قربانی شعله های خشم و کینه‌ی یک گرگ... گرگی که تشنه بود... تشنه به نابودی صالحی ها... و اما حریر تمام دردها را به جان خرید تا هم آن گرگ سیراب شود و هم خانواده اش نجات پیدا کند از شعله های آتش انتقام آن گرگ کینه ای.

فصل اول

بازم بوی ماه مهر... بوی کتاب و دفتر... بوی درس و امتحان... بوی مدرسه و جمع دوستانه و صمیمی و شیطنت های جوونی.

به برادرم نگاه کردم که چشماش برق میزد و لباش میخندید... از لبخندش لبخندی روی لبام نقش بست.

بی طاقت از آقاحشمت پرسید:

_عمو پس کی میرسیم؟

آقاحشمت به ذوق کودکانش لبخند زد و گفت:

_میرسیم پسرم عجله نکن.

بعد از دقایقی ماشین جلوی دبستان پسرانه متوقف شد.

آقاحشمت: امیرعلی خان رسیدیم.

امیرعلی باشتاب پیاده شد.

صدا زدم: صبرکن علی.

از ماشین پیاده شدم و جلوش زانو زدم تاهم قدش بشم... دستی به موهاش کشیدم و گفتم:

_از اینکه داری بزرگ میشی و میری مدرسه خیلی خوشحالم... تو دیگه الان برای خودت مردی شدی دیگه نباید شیطونی کنی... باید درس بخونی و شیطنت و کنار بذاری... به حرف معلمت گوش کن و بهش احترام بذار... برای خودت دوست پیدا کن و باهمکلاسی هات محترمانه رفتار کن... مدرسه یعنی تعلیم و تربیت... یعنی اولویت اول یادگرفتن و باادب بودنه... پس پسره خوبی باش و آبجی تو سربلند کن.

امیرعلی: چشم آبجی حالا برم؟

بـ ـوسه ای به گونش زدم و گفتم:

_آقاحشمت تا داخل همراهیت میکنه.

آقاحشمت دست شو گرفت و گفت:

_بریم امیرعلی خان؟

امیرعلی: مراقب خودت باش آبجی.

لبخندی زدم و گفتم:

_توهم مراقب خودت باش.

دست کوچولوشو برام تکون داد و به همراه آقاحشمت وارد مدرسه شد... ایستادم و دستی به مانتوم کشیدم... زیرلب آیت الکرسی خوندم و به سمت مدرسه فوت کردم.

از اینکه داداش کوچولوم وارد اجتماع شده خوشحالم... یاد هفت سالگی خودم افتادم... اولین روزی که میخواستم برم مدرسه... کاملا حالم برعکس حال امیرعلی بود و باچشم اشکی و زور بابا رفتم مدرسه.

داخل ماشین نشستم و منتظر آقاحشمت موندم... راستش خودمم هیجان داشتم... هیجان دیدن دوستام به قدری زیاد بود که لبخند از لبام جدا نمیشد.

بعد از چند دقیقه آقاحشمت اومد... پرسید:

_دخترم دیرت شده؟

_نه... چون روز اول زمان رفتن زیاد مهم نیست.

سری تکون داد و ماشین و به حرکت درآورد... بعد از چند دقیقه جلوی دبیرستان دخترانه نگه داشت.

آقاحشمت: ایشاالله موفق باشی.

_ممنون... خدانگهدار.

آقاحشمت: خدابه همرات.

از ماشین پیاده شدم و کوله ام و روی دوشم انداختم و زیرلب اسم خدا رو زمزمه کردم و وارد مدرسه شدم... حیاط وسیع مدرسه پر بود از دخترای جوون بامانتو شلوارهای سورمه ای.

مهدیه به سمتم دوید و خودشو پرت کرد تو بـ ـغلم و جیغ زد:

_دلم برات تنگ شده بود گلی.

بااخم کنارش زدم و گفتم:

_صد دفعه گفتم به من نگو گلی.

خندید و گفت:

_بداخلاق.

شقایق: چه طوری؟ چه خبر؟

بالبخند گفتم:

_اولا سلام دوما خوبین؟ سوما از دیدنتون خوشحالم چهارما خوبم خبری نیست.

مهدیه: اوووف هنوز که معلم اخلاقی.

_حتما باید مثل تو بی ادب باشم؟

لیلا: این آب نمیبینه وگرنه یه شناگره ماهریه که خدا داند.

شقایق و مهدیه باهم گفتند:

_بـــــعـــــله.

_دیونه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا: تو تابستون چیکارا کردی؟ کلاس ملاس رفتی یانه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه گوشه نشستیم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا: چه کلاسایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زبان فرانسه... ریاضی... سفره آرایی... آشپزیی... خیاطی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا: اوووووووو تعطیلات برای استراحت بودهــــا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبمو به معنی کلافگی کج کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آقابزرگ میگه یه دختر باید حداقل دوتا زبان خارجی یاد داشته باشه... میگه مشخصه یه زن نمونه دست پخت خوبشه... میگه باید ازهر انگشتش هزارتا هنر بباره و خودش برای شوهرش لباس بدوزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقایق: ایــــش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدیه: حالا چیزی هم یاد گرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره همه‌ی این کلاسا رو به طور فشرده رفتم... ریاضی و فرانسه زیاد یاد نگرفتم چون سفره آرایی و خیاطی خیلی وقتم و میگرفت نمی تونستم تمرین کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا: توهم مثل همیشه روحرف آقابزرگت حرف نزدی و گفتی چشم آقابزرگ میرم سوزن زدن یاد میگیرم و کهنه‌ی بچه میشورم کنکور و تمرین و درسمم به درک اسفلوسافلین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقایق و مهدیه خندیدن که بااخم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من هم درسم و میخونم هم همه‌ی کارهای یه خانوم نمونه رو یاد میگیرم همونطور که آقابزرگم میخواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا: وای مامانم اینا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا ساعت نُه صبح توی حیاط مدرسه علاف بودیم و بابچه ها درباره‌ی تعطیلات و کارهایی که انجام دادیم حرف میزدیم تا اینکه معاون مدرسه همه رو برای بستن صف دعوت کرد و شروع کرد به زدن حرفای همیشگی... تقریبا یک ساعت معاون و مدیر و معاون پرورشی سخرانی کردن و ما زیره آفتاب جزغاله شدیم و بعد بااجازه‌ی مدیر وارد کلاسامون شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماچهارتا مثل همیشه به سمت صندلی های آخر ردیف وسط حمله کردیم و نشستیم... مهدیه کناره من و لیلا و شقایق کناره هم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا: باز این سپیده‌ی خرخون رفت میز اول نشست اَه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به اون چیکار داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا: بدم میاد ازش پرفیس و افاده ست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_غیبت نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا: چشم حاج خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم ساعتی گذشت و یه خانوم تقریبا جوون و خوش پوش وارد کلاس شد و مابه احترامش ایستادیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام من صدیقی هستم دبیر ادبیات... شروع سال تحصیلی رو بهتون تبریک میگم و امیدوارم سال خوبی رو درکنارهم داشته باشیم و ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم صدیقی بعد از اتمام حرفاش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب بهتره باتوجه به کاربرگی که بهم دادن یه حضور و غیاب بکنم و باهاتون آشنابشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدیقی: سپیده یارمنش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپیده: حاضر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدیقی لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میبینم که هم اسمت اول کاربرگه و هم خودت اولین میز !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا: خرخونه کلاسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا و شقایق و مهدیه بلند خندیدن و صدیقی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شیطونای کلاس هم دارن از همین روز اولی خودشونو نشون میدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدیه: شیطونا و خوشگلای کلاس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه از ردیف کناری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پوووف یکی تو خوشگلی یکی عمه‌ی من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدیه: اگه عمتم شبیه تو باشه که باید برای هربار دیدنش کفاره بدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدیقی با ته خودکارش زد به میز و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لطفا جو کلاس و بهم نزنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مژگان سالمی... زهرا فاتحی... سیمین رضایی... مهدیه فرخی... شقایق سهیلی... حریر گلکار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حاضر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حریر! چه اسم قشنگی تا حالا نشنیده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم و اون بقیه‌ی اسامی رو خوند... اون روز دبیر ریاضی و زبان و شیمی هم اومد و باهاشون آشنا شدیم و بعد از اینکه زنگ آخر خورد همه آماده‌ی رفتن شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بچه ها خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرعلی: سلام آبجی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام عزیزم... سلام آقاحشمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاحشمت: سلام دخترم خسته نباشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون... خب داداشی روز اول مدرسه چطور بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باذوق گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیلی خوش گذشت... آبجی حریر خانوم معلم‌مون بهم گفت چشمام خیلی قشنگه خیلی مهربون بود... دوتا دوستم پیدا کردم اسماشون آروین و سروشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرعلی باهیجان از دوستاش و مدرسه اش گفت و من باحوصله گوش دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خونه رسیدیم و لباسامو عوض کردم و از اونجایی که امروز خیلی بابچه ها شیطونی کرده بودم و حسابی خسته شده بودم بدون اینکه ناهار بخورم خوابیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روسریم و درست کردم و از پله ها رفتم پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه‌ی نگاه ها به سمتم چرخید و جوابم و دادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقابزرگ: ساعت خواب باباجان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شرمنده امروز خیلی خسته شدم واسه همین نفهمیدم کی خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقابزرگ: اشکالی نداره دخترم حالا مدرسه چطور بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارش نشستم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوب بود مدیر مدرسه کلی درباره‌ی اینکه ما سال آخر هستیم و حتما باید کنکور قبول بشیم حرف زد و گفت اگه لازم باشه وسط سال برای فیزیک و شیمی و زیست و ریاضی کلاس فوق العاده میذارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقابزرگ: تو باید یه دانشگاه خوب قبول بشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تمام سعی خودمو میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی به روم پاشید و لبخند روی لبام نشست... آقابزرگ یکی از تاجرهای بزرگ مشهد بود که یه شرکت صادرات و واردات عظیم داشت... همه‌ی اعضای خانواده از رسم قدیمی خانواده صالحی باهم زندگی میکنیم... توی یه ویلای زیبا و البته یه کوچولو قدیمی... خانواده‌ی تقریبا پرجمعیتی بودیم... پدر و مادرم دختردایی پسرعمه بودن و از وقتی که پدر و مادر بابام فوت میکنن بابام با آقابزرگ که دایی اش باشه زندگی میکنه و بعد بامادر من ازدواج میکنه... یه عمه هم دارم که اونم از وقتی شوهرش فوت کرده باما زندگی میکنه... یه دایی هم دارم که خیلی دوسش دارم و باهمسر و بچه هاش اینجا زندگی میکنن... کناره هم خوشبختیم و روزهای خوبی رو سپری میکنیم غافل از اینکه سایه شوم بدبختی خیلی بهمون نزدیکه... شایدم خیلی به من نزدیک بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتوسا دختر دایی ام درحالی که خمیازه میکشید از پله ها اومد پایین... آقابزرگ بادیدن سرلختش و لباساش اخماش رفت توهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقابزرگ: آتوساخانوم ساعت خواب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتوسافقط سری تکون داد که آقابزرگ خشمگین غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بی ادب... این چه طرز لباس پوشیدنه؟ موهاتو بپوشون بی حیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتوسا بااخم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باز شروع شد؟ ای بابا خسته شدم دیگه... مگه توخونه غریبه داریم؟ آقابزرگ الکی گیرمیدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به من اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من نمی تونم مثل این توی این هوای گرم روسری و دامن بپوشم...ای بابا تو خونه‌ی خودمونم نمیتونیم راحت باشیم !؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی: آتوسا خجالت بکش این چه طرز برخورده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتوسا: باباجون مگه ما توخونه نامحرم داریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی: بله که داریم حسین، آرشام و آرسام به تو نامحرمن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتوسا: بی خی حسین آقا که حکم پدرم و داره، آرشام و آرسام هم حکم داداشام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: اگه اینطوریه همه به تو محرمن حتی مردهای غریبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتوسا: تو ساکت باش بچه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقابزرگ: اینی که بهش میگی بچه عقلش از توی بزرگ بیشتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن دایی: توی اون دانشگاه کوفتی بی حیایی رو بهتون یاد میدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتوسا: اوووووف.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باحرص از پله ها رفت بالا و در اتاقشو محکم بهم کوبید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقابزرگ بلندشد و عصاشو به دست گرفت و رو به دایی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فرزند ناخلف که میگن دقیقا به همین دختر تو میگن... متأسفم که همچین فرزندی به بار آوردی... نه دین و ایمون حالیشه نه بزرگ و کوچیک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبه زن دایی ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زهره خانوم این نتیجه‌ی تربیت توئه... چهار روز دیگه که شوهرش بدین و به همین رفتاراش ادامه بده شوهرش میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لعنت برمادری که تو رو زایید... زهره خانوم اگه میخوای لعن و نفرین یه جوون پشت سرت نباشه دخترتو درست کن... نه به آرزو که یه پارچه خانومه نه به آتوسا... واقعا جای تأسفه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از گفتن این حرف باقدم های محکمی به سمت اتاقش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن دایی: الهی خیرنبینی آتوسا که فقط فرشته‌ی عذاب منی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان یسنا باملایمت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اشکالی نداره زهره جوونه دیگه هنوز جاهله یکم پخته تر بشه اخلاقاشم خوب میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برام جالب بود، مامانم طرفداری آتوسا رو میکرد درحالی که اگه من خودم همچین کاری میکردم و یا یه اشتباه کوچیک ازم سر میزد خونم و توی شیشه میکرد با سرزنش ها و تنبیه هاش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام پسرعمه ام که شوخ و شیطون بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چقدر پخته تر والا داره شفته میشه... 23 سالشه برای خودش پیر دختری شده... البته فکرکنم شوهر میخواد که اینطوری رفتار میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و آرزو آروم خندیدیم و مامان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شما آقا آرسام کاری که بهت گفتم و انجام دادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام پشت سرشو خاروند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره ولی درست نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرشام: تازه بدترم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: اون مدرک تو بذار دم کوزه آب شو بخور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام: زن دایی من مهندس مکانیکم نه تعمیرکار چرخ خیاطی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: ماشالله زبون که نیست فرفرست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو دستم و کشید و تندتند از پله ها رفتیم بالا... وارد اتاق شدیم که گفتم: چته !؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخنده بزرگی زد و روی تختش نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حریر یه چیزی بهت میگم ولی قول بده به کسی نگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باناراحتی گفتم: مگه قبلا رازهاتو به کسی گفتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونم و بـ ـوسید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ناراحت نشو... آخه اگه این موضوع و به کسی بگی زنده به گورم میکنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه چیکار کردی؟ زود باش بگو... قول میدم به هیچ کس نگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: امروز... امروز ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زودباش دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو خنده‌ی پرهیجانی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_امروز صفایی بهم شماره داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج گفتم: صفایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: اَه چقدر گیجی محمدجواد و میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمام رفت توهم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو هم گرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: معلومه که نه... اخمام و کشیدم توهم و بعد گفتم "فکر نمیکردم همچین آدمی باشید! واقعا که ناامیدم کردین" اونم گفت "خانوم صالحی قصدم جسارت نبود من خیلی وقته که باشما همکلاسم و شاید شناخت کاملی نسبت بهتون نداشته باشم اما نوع پوشش تون و چادر سرتون بهم میفهمونه که اهل این جور روابط نیستید و جدای از اون اونقدر برای چادری که سرتونه ارزش قائل هستم که بهتون پیشنهاد دوستی ندم".

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب پس چرا بهت شماره داد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: گفت قصدش جدی و میخواد بیاد خاستگاری اما پدر و مادرش رفتن خارج چون باید مادرش قلب شو عمل کنه... گفت تا زمانی که مادرش بیاد تلفنی باهم در ارتباط باشیم و گهگداری بیرون از کلاس همو ببینیم تا بیشتر باهم آشنابشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااخم گفتم: چه فرقی میکنه؟ مثل دوست دختر دوست پسرها دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه قصدش جدی... تازه اون خودش توی یه خانواده‌ی مذهبی بزرگ شده و کاملا مقید و مذهبیه... گفت مطمئن باشم که ارتباط مون باتوجه به چهارچوب عرف و اسلام پیش میره... یعنی فقط یکم باهم آشناشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به هرحال بهترشد که شمارشو نگرفتی چون آقاجون اون و خانوادشو میشناسه اگه بفهمه باهاش درارتباطی گردن تو میزنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو به چشمام زل و لبشو برد داخل دهنش و آب دهن شو باصدا قورت داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام و باریک کردم و باتردید پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شماره رو نگرفتی دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو انداخت پایین و هیچی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناباور گفتم: وای آرزو گرفتی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: به هرحال باید یکم درباره‌ی هم شناخت پیدا کنیم یا نه؟ کاره ما از نظر روانشناسی هم درسته... نه به هم دست میزنیم و نه کاره اشتباهی میکنیم با دوست پسر دوست دخترها هم فرق میکنیم... دوساله باهاش همکلاسم و اون خانوم صالحی صدام میزنه و قطعا توی این آشنایی هم صمیمیتی ایجاد نمیشه من خانوم صالحی باقی میمونم اونم آقای صفایی باقی میمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به نظره من اشتباه بزرگی کردی که ازش شماره گرفتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: به نظره خودم اینطور نیست چون هم به خودم اعتماد دارم هم به صفایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگه آقاجون بفهمه کلاس زبانت مختلطه عمراً دیگه بذاره بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: ای بابا مگه چه اشکالی داره مگه آتوسا توی دانشگاه همکلاسی پسر نداره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به قول آقاجون دانشگاه فرق میکنه... دانشگاه یه محیط آموزشی و قابل اعتماده و این آموزشگاه های خصوصی اصلا مورد اعتماد نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو باچهره‌ی گرفته ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حریر محمدجواد کیس مناسبی... مذهبی و باایمان... من مطمئنم گزینه‌ی خوبی برای ازدواجه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم آقامحمدجواد و دیدم میدونم پسره خوبیه اما شماره دادن و شماره گرفتن درشأن تو و آقا محمدجواد نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: من تاحدودی میشناسمش میدونم پسره خوبیه و قصدش از شماره دادن خیر بوده و منظور بدی نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو هنوز 19 سالته... آتوسا از تو بزرگتره اون اول باید ازدواج کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: ندیدی آقاجون پارسال اجازه داد اون خاستگارم که دندون پزشک بود بیاد و خاستگاریم کنه، این یعنی اینکه منو از آتوسا زودتر شوهر میده... تو نمیدونی قانون خانواده‌ی صالحی اینه که یا باید درس بخونی یا ازدواج کنی ! منم که وقتی دیپلم و گرفتم و دیگه ادامه ندادم از همون موقع هم آقاجون در این ویلا رو برای خاستگارام باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمیدونم چی بگم فقط اگه آقاجون بفهمه زندت نمیذاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باحرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ته دلم و خالی نکن... اووووف کاش منم یه ذره فقط یه ذره از شهامت آتوسا رو داشتم... میبینی دوست پسر داره و اصلا هم نمیترسه آقاجون یا بابام بفهمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_معذرت میخوام اما اسم کار آتوسا شهامت نیست خریته... اگه دایی یا آقاجون بفهمن خیلی بد میشه قیامت به پا میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: به ماچه همین که نمیرم و به بابام یا آقاجون نمیگم کلی لطف میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لطف نمیکنی داری بهش ظلم میکنی تو باید به بابات بگی تاجلوشو بگیره ارتباط بایه نامحرم کاره درستی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: اونو ولش کن میبینی که نه بابام نه آقاجون حریفش نمیشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آرزو من به کسی چیزی نمیگم اما بازم بهت میگم کارت اشتباست ولی حالا که تصمیم تو گرفتی به تصمیت احترام میذارم اما همون طور که آقامحمدجواد گفته ر-ا-بطه تون توی چهارچوب شرع و قانون باشه... باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه حریر... توکه منو میشناسی اهل بی حیایی نیستم مطمئن باش کاره اشتباهی نمیکنم همین که مامان و باباش از خارج بیان میاد خاستگاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقه ای به در زده شد و آرزو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درباز شد و آرشام اومد داخل و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دختردایی آکسفورد تو یک ساعت قرض میدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شرمنده پسرعمه من آکسفوردم و گذاشتم لای کتابای قدیمی داخل انباری آخه لازمش نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو بلندشد و گفت: من دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از داخل قفسه‌ی کتاباش آکسفوردشو برداشت و به طرف آرشام گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بفرما پسرعمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرشام بالبخند گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مرسی یک ساعت دیگه برات میارمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: باخیال راحت کارتو انجام بده الان لازمش ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرشام: باشه ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرشام رفت و آرزو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ادبت منو کشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده رو لبام نشست و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پسرعمه‌ی منه تو چرا بهش میگی پسرعمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: خب حوریه خانوم عمه‌ی منم به حساب میاد دیگه... ای بابا ولش کن از بچگی بهش گفتم عمه عادت کردم... تازه عمه وقتی شوهرش مرد و اومد اینجا ما خیلی بچه بودیم و آرشام و آرسام باما بزرگ شدن... بابای تو و عمه مثل بچه های واقعی آقابزرگ میمونن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوهوم... وقتی باباجونم مرده بابام خیلی کوچیک بوده و آقابزرگ بزرگش کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: دایی هم مثل پدر آدم میمونه دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باهیجان ادامه داد: راستی یه چیزایی فهمیدم انگار برای آرشام میخوان برن خاستگاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره ولی دیشب مامانم گفت آرشام گفته نه و کنسل شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: بهتر، بنده خدا مگه چندسالشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واااا آرزو آرشام و آرسام 26 سالشونه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: خب بازم حیفه اینقدر زود درگیر زن و زندگی بشن... تازه شاید دلش پیش یکی دیگه ست... شایدم همسراشون قبول نکنن باما توی این ویلا زندگی کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به هرحال این وصیت خان باباست (پدره آقابزرگ)، از قدیم همین طور بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: ولی خودمونیم هـــــا آرشام و آرسام هم خوب تیکه هایی هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گمشو بی حیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلندخندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو آخر قسمت همین آرسام خوله ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باقهر رومو ازش گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: پولدار نیست که هست... مهندس نیست که هست... شیطون و بانمک نیست که هست... باادب و باخدا نیست که هست... پس چی میخوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خجالت بکش آرزو اون منو آبجی صدا میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شوخی کردم حریر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شد و آتوسا اومد داخل و رفت سمت کمد آرزو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتوسا: میبینم که باز حاج خانوما نشستن به غیبت کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: دست نداری در بزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتوساجواب شو نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: چی میخوای از اون کمد لامصب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتوسا شال صورتی کرم آرزو رو سرش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اینو میخوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: کی بهت اجازه میده به وسایل من دست بزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتوسا: خفه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو حرصش گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کجا به سلامتی ساعت پنج بعدظهر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتوسا جلوی آینه دستی به ابروهای برداشته اش کشیده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کلاس دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: هه کلاس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتوسا ادای آرزو رو درآورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هه آره کلاس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: برو از اتاقم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتوسا گوشیش زنگ خورد... به سمت در رفت و آروم جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده اش بلندشد و باهمون ولوم آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دیونه دارم میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت بیرون و درو محکم بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو باعصبانیت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دختره‌ی بیشعور دیدی مانتوش چقدر کوتاه بود... تازگیا موهاشم رنگ کرده ولی هیچکس بهش هیچی نمیگه بعد منه بدبخت تا سیبیلام و میزنم مادر فولاد زره باکلاشینکف میاد بالاسرم و تهدیدم میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وای که چقدر حرف میزنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باحرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کوفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درباز شد و ساحل زن داداش آرزو اومد داخل و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حریر، آرزو مامان گفت صداتون کنم برین پایین کمک کنین شام درست کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو بلندشد و باغرغر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ای کاش یکی پیدا میشد تا به افراد این خونه در زدن یاد بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساحل: وای ببخشید حواسم نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: اشکالی نداره... تو بااین شکمت این همه پله رو اومدی بالا !؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساحل: کدوم شکم هنوز چهارماهمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرزو: به هرحال باید بچه‌ی برادرم و سالم به دنیا بیاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساحل: چشم مادرشوهر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرسه خندیدیم و آرزو پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_امین اومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساحل: نه هنوز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بریم پایین تا صدای مامان درنیومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو هفته از مدرسه ها گذشته بود و باتوجه به برنامه‌ی هفتگی که بهمون داده بودن این زنگ فیزیک داشتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدیه: مثل اینکه امروزم نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا: بهتر نیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقایق: عقب میوفتیم هـــــا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا: به درک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا خانوم ذاکری برامون نمیاد؟ برای سوم ها میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقایق: نمیدونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بریم دفتر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدیه: اَه بی خیال نیاد بهتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دیونه عقب میوفتیم هــــا بعد درصد قبولی انسانی ها بیشتر میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقایق: نه بابا اونام مثل مان، دبیر تاریخ شون مدیره اما چون همش جلسه داره و سرش شلوغه تا حالا یه جلسه هم براشون نرفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدیه: اونا چقدر بدبختن مدیر دبیر تاریخشونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_امسال چرا مدرسه مون اینطوری شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ کدوم جوابی ندادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا: اسم و فامیل بازی کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدیه: نوچ شدشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقایق باهیجان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره شدشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چقدر شما بی خیالید !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدیه تنه ای بهم زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ولش فوقش میریم کلاس خصوصی یا اصلا به آقابزرگت بگو معلم خصوصی برات بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس چرا میایم مدرسه؟ مگه پول علف خرسه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا: اَهــــ ول کن دیگه گلی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_صد دفعه میگم به من نگو گلی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلا: خیل خب حریرجون بی خیال شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازلحنش خندم گرفت و مشغول بازی شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درهفته چهارساعت فیزیک داشتیم که توی این دوهفته دبیر نیومده بود برامون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم نگران بودم... آخه فیزیک درس تخصصی مون بود... دلم نمیخواست عقب بیوفتم و کنکورم و خراب کنم... تازه معدل هم توی قبولی دانشگاه تأثیر داشت، دلم میخواست پزشکی قبول بشم... یکم بلندپروازی بود اما خب استعدادشو داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه دیکته‌ی امیرعلی رو گفتم برای خودم یه فنجون چایی ریختم و کناره پنجره‌ی بزرگ داخل سالن ایستادم و به حیاط ویلا چشم دوختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام: پـــــــــــخ .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هــــیـــــن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه هام از ترس پرید بالا و صدای قهقهه‌ی آرسام بلندشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالحن اعتراض آلودی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پسرعمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشید... ترسیدم تو افکارت غرق بشی خانوم دکتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه خبرا خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره... خبر خاصی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام: هنوز دبیر فیزیک براتون نیومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_متأسفانه نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام: یک ماه گذشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شانس ماست دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام: مدیرتون باید پاسخ گو باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_والا همه چی قَر و قاطی شده تا اعتراض میکنیم میگن آموزش پرورش هنوز دبیری نفرستاده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگ دراصلی بلندشد و آرسام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من میرم درو باز کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرعلی به سمتم دوید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آبجی نقاشی که کشیدم خوشگله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دفترش نگاه کردم و با لبخندگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره خیلی قشنگه... حالا اینایی که کشیدی کیا هستن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرعلی: این تویی آبجی حریر که اینجا نشستی و داری آبجی آرزو رو معاینه میکنی... اینم آبجی ساحل که بچه اش به دنیا اومد... اینم آبجی آتوساست که داره با زن دایی دعوا میکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرعلی همین طور حرف میزد و من نگاهم میخ مردی بود که همراه آرسام وارد سالن شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرعلی: آبجی... آبجی حریر گوش میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یه لحظه صبرکن عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازپنجره فاصله گرفتم و تازه تونستم چهره‌ی اون مرد و ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لحظه حس کردم قلبم از سـ ـینه ام کنده شد... احساس عجیبی داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این مرد و تاحالا ندیده بودم اما احساس میکردم غریبه ای آشناست... از موهای مشکی براقش تا چشمای به رنگ شبش و پوست گندمی و لبای خوش فرمش همه برام آشنا اما غریبه بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباش به معنی خنده کش اومد و گفت: سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشرم نگاه ازش گرفتم و آروم گفتم: سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسام: همین جا منتظر بمونین آقابزرگ و صداکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم چشماشو به معنی باشه روی هم گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس گرمای شدید تنم و فراگرفته بود و احساس میکردم توی کوره‌ی آجر پزی ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرعلی: سلام عمو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش مثل ملودی های دلنشین به گوشم رسید: سلام عموجون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرعلی: شماکی هستین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یه غریبه‌ی آشنا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااین حرفش سریع سرم و آوردم بالا و تکرار کردم: غریبه‌ی آشنا !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی که به چشمام چشم دوخته بود گفت: به زودی میفهمی حریر خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این اسم منو از کجا میدونه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگ و گیج بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقابزرگ: سلام شما بامن کاری داشتین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه طولانی به آقابزرگ کرد و بعد از مکث طولانی گفت: سلام آقابزرگ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقابزرگ: علیک سلام من شما رو میشناسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همه‌ی اهل این خونه منو میشناسن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقابزرگ: اشتباه میکنی چون من نمیشناسمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: چی شده آقابزرگ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه مرد سریع به سمت مامان چرخید... نگاه طولانی به مامان کرد... اینقدر طولانی که مامان اخماش رفت توهم و روسری شو کشید جلو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی: چه خبره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه شو از مامان گرفت و به دایی دوخت... لبخندی روی لباش نشست که حس میکردم غمگین و تلخه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من امیرحسامم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقابزرگ عصاش از دستش افتاد و مامان زیرلب گفت: امیرحسام !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی باصدای آرومی گفت: پسرحسنا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرحسام: آره پسرحسنا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقابزرگ درحالی که صداش میلرزید گفت: تو واقعا امیرحسامی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و جواب داد: امیرحسامم باباجونی... یادتونه همه آقابزرگ صداتون میکردن من باباجونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ویلا نگاهی انداخت و گفت: هنوز مثل قدیمه... یادش بخیر یادتونه از نرده های این پله ها سُرمیخوردم و شما دعوام میکردی؟ خانجون کجاست؟ دلم براش یه ذره شده... بیست ساله ندیدمش... دلم برای این ویلا تنگ شده بود، برای همتون... آقابزرگ نمیخوای بـ ـغلم کنی؟ من که دلم پرمیزنه برای آغـ ـوشت... خاله یسنا یادته برام قصه میگفتی؟ دایی طاها یادته منو سوار کولت میکردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابغض و خنده گفت: امیرحسام اومده اما انگار شما خوشحال نیستین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقابزرگ چشماش از اشک پرشد و رفت نزدیکش و باصدای لرزونی گفت: خوش اومده... کی گفته خوشحال نیستیم؟ باباجونیت دلش برات تنگ شده بود... چرا اینقدر دیر اومدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرحسام: دیراومدم اما بالاخره اومدم دیدنتون مثل شما بی معرفت نبودم... آقابزرگ توی این همه سال یه زنگ نزدی حال منو بپرسی... خیلی دلگیرم ازت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقابزرگ به آغـ ـوش کشیدش و گفت: حق داری... حق داری دلگیر باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرحسام چند دقیقه ای توی بـ ـغل آقابزرگ بود و آقابزرگ عطرشو میبلعید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: ازکجا معلوم تو امیرحسام باشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرحسام از بـ ـغل آقابزرگ اومد بیرون و از داخل پیراهنی که کاملا برازنده‌ی تنش بود گردنبدی رو کشید بیرون و گفت: یادته خاله خودت این گردنبند و به گردنم بستی؟ روی این پلاک آیت الکرسی حک شده خودت به گردنم انداختی تا محافظم باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان که انگار بهش ثابت شد این مرد امیرحسامه چشماش از اشک پر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرحسام: خانجون کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی که شوکه بودم گفتم: خانجون پنج ساله فوت کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باچشمای عجیب اما زیباش بهم نگاه کرد... چشماش از اشک پرشد و گفت: اوه خدای من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودش مسلط شد و گفت: متأسفم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقابزرگ: هنوز باورم نمیشه اومدی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرحسام: بالاخره این جدایی باید تموم میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرشام: کسی نمیخواد توضیحی بده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از هرکسی امیرحسام بالبخند گفت: توآرشامی... و تو آرسام درسته؟ دوقلوهای عمه خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هردوشون گیج گفتن: درسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به عمه اشاره کرد و گفت: شماعمه خانومید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه: درسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرحسام: شماهم که خاله یسنا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: از اینکه اومدی خوشحالم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرحسام یه ابروشو داد بالا و گفت: واقعاً؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: آره چرا همچین سوالی میپرسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرحسام: همینطوری آخه اولش فکرکردم از دیدنم خوشحال نشدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: اشتباه فکرکردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.