رمان نه سیاه بود نه سفید به قلم ریحانه رسولی
دختری از جنس حریر... نرم و نازک... دختری حساس و لطیف... دختری ساده و مهربان... عاشق نمی شود اما وقتی که می شود زندگی اش در عرض ثانیه ای کن فیکون میشود به وسیله دستان مردی که به بهانهی عاشقی جانش را میستاند... تاوان می دهد... تاوان خـ ـیانت مادر... دردها و غصه ها رو تنها برای خود میخرد تا خانواده اش ازهم نپاشد... انگ هـ ـرزگی را به جان میخرد تنها برای خراب نشدن آیندهی برادر... دخترک نرم و نازک به فکر همه است الا خودش... خودش را قربانی خانواده ای میکند که بابی رحمی او را زیر پاهایشان لگدمال میکنند و صفت هرجایی را به او نسبت می دهند... اما کیست که بداند او فقط یک قربانی است؟ قربانی شعله های خشم و کینهی یک گرگ... گرگی که تشنه بود... تشنه به نابودی صالحی ها... و اما حریر تمام دردها را به جان خرید تا هم آن گرگ سیراب شود و هم خانواده اش نجات پیدا کند از شعله های آتش انتقام آن گرگ کینه ای.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲۱ ساعت و ۲ دقیقه
آرسام پسرعمه ام که شوخ و شیطون بود گفت:
_چقدر پخته تر والا داره شفته میشه... 23 سالشه برای خودش پیر دختری شده... البته فکرکنم شوهر میخواد که اینطوری رفتار میکنه.
من و آرزو آروم خندیدیم و مامان گفت:
_شما آقا آرسام کاری که بهت گفتم و انجام دادی؟
آرسام پشت سرشو خاروند و گفت:
_آره ولی درست نشد.
آرشام: تازه بدترم شد.
مامان: اون مدرک تو بذار دم کوزه آب شو بخور.
آرسام: زن دایی من مهندس مکانیکم نه تعمیرکار چرخ خیاطی.
مامان: ماشالله زبون که نیست فرفرست.
آرزو دستم و کشید و تندتند از پله ها رفتیم بالا... وارد اتاق شدیم که گفتم: چته !؟
لبخنده بزرگی زد و روی تختش نشست و گفت:
_حریر یه چیزی بهت میگم ولی قول بده به کسی نگی.
باناراحتی گفتم: مگه قبلا رازهاتو به کسی گفتم؟
گونم و بـ ـوسید و گفت:
_ناراحت نشو... آخه اگه این موضوع و به کسی بگی زنده به گورم میکنن.
_مگه چیکار کردی؟ زود باش بگو... قول میدم به هیچ کس نگم.
آرزو: امروز... امروز ...
_زودباش دیگه.
آرزو خندهی پرهیجانی کرد و گفت:
_امروز صفایی بهم شماره داد.
گیج گفتم: صفایی؟
آرزو: اَه چقدر گیجی محمدجواد و میگم.
اخمام رفت توهم و گفتم:
_تو هم گرفتی؟
آرزو: معلومه که نه... اخمام و کشیدم توهم و بعد گفتم "فکر نمیکردم همچین آدمی باشید! واقعا که ناامیدم کردین" اونم گفت "خانوم صالحی قصدم جسارت نبود من خیلی وقته که باشما همکلاسم و شاید شناخت کاملی نسبت بهتون نداشته باشم اما نوع پوشش تون و چادر سرتون بهم میفهمونه که اهل این جور روابط نیستید و جدای از اون اونقدر برای چادری که سرتونه ارزش قائل هستم که بهتون پیشنهاد دوستی ندم".
_خب پس چرا بهت شماره داد؟
آرزو: گفت قصدش جدی و میخواد بیاد خاستگاری اما پدر و مادرش رفتن خارج چون باید مادرش قلب شو عمل کنه... گفت تا زمانی که مادرش بیاد تلفنی باهم در ارتباط باشیم و گهگداری بیرون از کلاس همو ببینیم تا بیشتر باهم آشنابشیم.
بااخم گفتم: چه فرقی میکنه؟ مثل دوست دختر دوست پسرها دیگه.
سریع گفت:
_نه قصدش جدی... تازه اون خودش توی یه خانوادهی مذهبی بزرگ شده و کاملا مقید و مذهبیه... گفت مطمئن باشم که ارتباط مون باتوجه به چهارچوب عرف و اسلام پیش میره... یعنی فقط یکم باهم آشناشیم.
_به هرحال بهترشد که شمارشو نگرفتی چون آقاجون اون و خانوادشو میشناسه اگه بفهمه باهاش درارتباطی گردن تو میزنه.
آرزو به چشمام زل و لبشو برد داخل دهنش و آب دهن شو باصدا قورت داد.
چشمام و باریک کردم و باتردید پرسیدم:
_شماره رو نگرفتی دیگه؟
سرشو انداخت پایین و هیچی نگفت.
ناباور گفتم: وای آرزو گرفتی؟!
آرزو: به هرحال باید یکم دربارهی هم شناخت پیدا کنیم یا نه؟ کاره ما از نظر روانشناسی هم درسته... نه به هم دست میزنیم و نه کاره اشتباهی میکنیم با دوست پسر دوست دخترها هم فرق میکنیم... دوساله باهاش همکلاسم و اون خانوم صالحی صدام میزنه و قطعا توی این آشنایی هم صمیمیتی ایجاد نمیشه من خانوم صالحی باقی میمونم اونم آقای صفایی باقی میمونه.
_به نظره من اشتباه بزرگی کردی که ازش شماره گرفتی.
آرزو: به نظره خودم اینطور نیست چون هم به خودم اعتماد دارم هم به صفایی.
_اگه آقاجون بفهمه کلاس زبانت مختلطه عمراً دیگه بذاره بری.
آرزو: ای بابا مگه چه اشکالی داره مگه آتوسا توی دانشگاه همکلاسی پسر نداره؟
_به قول آقاجون دانشگاه فرق میکنه... دانشگاه یه محیط آموزشی و قابل اعتماده و این آموزشگاه های خصوصی اصلا مورد اعتماد نیست.
آرزو باچهرهی گرفته ای گفت:
_حریر محمدجواد کیس مناسبی... مذهبی و باایمان... من مطمئنم گزینهی خوبی برای ازدواجه.
_منم آقامحمدجواد و دیدم میدونم پسره خوبیه اما شماره دادن و شماره گرفتن درشأن تو و آقا محمدجواد نیست.
آرزو: من تاحدودی میشناسمش میدونم پسره خوبیه و قصدش از شماره دادن خیر بوده و منظور بدی نداره.
_تو هنوز 19 سالته... آتوسا از تو بزرگتره اون اول باید ازدواج کنه.
آرزو: ندیدی آقاجون پارسال اجازه داد اون خاستگارم که دندون پزشک بود بیاد و خاستگاریم کنه، این یعنی اینکه منو از آتوسا زودتر شوهر میده... تو نمیدونی قانون خانوادهی صالحی اینه که یا باید درس بخونی یا ازدواج کنی ! منم که وقتی دیپلم و گرفتم و دیگه ادامه ندادم از همون موقع هم آقاجون در این ویلا رو برای خاستگارام باز کرد.
_نمیدونم چی بگم فقط اگه آقاجون بفهمه زندت نمیذاره.
باحرص گفت:
_ته دلم و خالی نکن... اووووف کاش منم یه ذره فقط یه ذره از شهامت آتوسا رو داشتم... میبینی دوست پسر داره و اصلا هم نمیترسه آقاجون یا بابام بفهمه.
_معذرت میخوام اما اسم کار آتوسا شهامت نیست خریته... اگه دایی یا آقاجون بفهمن خیلی بد میشه قیامت به پا میشه.
آرزو: به ماچه همین که نمیرم و به بابام یا آقاجون نمیگم کلی لطف میکنم.
_لطف نمیکنی داری بهش ظلم میکنی تو باید به بابات بگی تاجلوشو بگیره ارتباط بایه نامحرم کاره درستی نیست.
آرزو: اونو ولش کن میبینی که نه بابام نه آقاجون حریفش نمیشن.
_آرزو من به کسی چیزی نمیگم اما بازم بهت میگم کارت اشتباست ولی حالا که تصمیم تو گرفتی به تصمیت احترام میذارم اما همون طور که آقامحمدجواد گفته ر-ا-بطه تون توی چهارچوب شرع و قانون باشه... باشه؟
لبخند زد و گفت:
نگین
10سلام خیلی ممنون از این رمان زیبا و خیلیی ممنون که مشکلات جامعه. رو به صورت رمان ارائه دادید عالیی بود فقط یکم پارتاش بهم ریخته بود که اگه آدم میخوند خودش متوجه موضوع میشد ممنونم ازتون🌷💕
۳ هفته پیشمریم
10خوب بود ولی پارت ها به هم ریخته بود
۴ هفته پیشزینب
10رمان خوبی بود ولی چرا پارت ها به همدریخته و نامرتب بود همش از اولش میپرید به اخرش اما خلاصه عالی بود پیشنهاد میدم که بخونین
۴ هفته پیشالی
00یکی از بهترین رمان هایی که خوندم خیییلی قشنگ بود قلم نویسنده قوی بود به شدت پیشنهاد میشه بخونید
۱ ماه پیشصدیقه
00رمان خیلی خوب و جالبی بود ولی تنها مشکلش اینه که بهم ریخته هستش و خوندش سخته میشه اینطور
۲ ماه پیشanime
00واقعا رمان قشنگی بود و ارزش خواندن داشت. من خیلی خوشم اومد. دست نویسنده اش درد نکنه.
۳ ماه پیشZahra
۱۴ ساله 00بهترین رمان انتقامی که تا الان خوندم فقط اینکه خیلی از یه بخش به بخش دیگه میپرید خیلی اعصاب ادمو خراب میکنه
۳ ماه پیش....
00رمانش واقعا عالی بود ولی فلش بک که میخورد بد بود ولی درکل رمان خوبی بود
۳ ماه پیشZ
00عالی بود خیلی ممنون از رمان زیباتون خسته نباشین این بار دوم بود خوندمش کم پیش میاد یه رمانو دوبار بخونم ولی این رمان اینقدر زیبا بود که دوبار خوندمش واقعا مرسی
۴ ماه پیشملیکا
00زیاد خوب نبود خنگی و عاشقی دختره اعصاب خورد کن بود نصفه خوندم ارزش نداره تا اخرش بخونم
۴ ماه پیشFaezeh
۱۹ ساله 00فوق العاده قشنگ
۵ ماه پیشزهرا
۲۳ ساله 00رمان خوبی بود فقط بهم ریخته بود ولی دوسش داشتم
۵ ماه پیشtara
00رمانت واقعا عالی بود خیلی خوب بود ولی حیف پارتا پشت سر هم نبودن خسته نباشی
۵ ماه پیشفاطمه
۳۶ ساله 00رمان خیلی خوبی بود فقط قسمت هاش بهم ریخته بود ولی قلم نویسنده بسیار قوی و داستان بسیار زیبا بود کاش رمان رو درست میذاشتن ک بی شک بهترین رمان میشد
۵ ماه پیش
خاتون
۱۵ ساله 00به قدری عالی که حرفی برای گفتن نمیمونه❤️