رمان دوراهی احساس
- به قلم سارا اسماعیلی
- ⏱️۳ ساعت و ۴۴ دقیقه
- 121.2K 👁
- 915 ❤️
- 594 💬
رمان راجب دختری به اسم اویناس.. دختری مهربون که قلبشو میشکنن..که خورد میشه.تصمیم به انتقام میگیره..انتقام از مردی که قلبشو خورد کرد..و سرانجام ازدواج کردن با برادر معشوق؟...چه میشه پایان این دوراهی احساس؟
بي هيچ آرايشی رفتم بيرون و منتظر سام شدم.
از استرس ناخونامو مي جوييدم.ماشينش جلوم ترمز كرد.سوار شدم:سلام
جوابمو نداد و گاز داد؛ماشين از جاش كنده شد.
چشمای سرخش و پوست رنگ پريدش نشون دهنده ی حال بدش بود.
_نميخوای بگی چی شده؟
با حرص دستشو تو موهاش كشيد؛آبی چشماش به سفيد ميزد.
دستمو رو دستش كه رو دنده بود گذاشتم:سام؟
يهو دستشو كشيد و گفت:ديگه به من دست نزن!!
يخ كردم از حرفش خداي من...
سام من چرا اينجوری شده؟
_خواهش ميکنم...
داد زد:ميتوني دو ديقه خفه شی؟
بغض كردم!
چرا باهام اينجوري حرف ميزنه؟!
چند دقيقه بعد بام تهران بوديم.
سيگاري روشن كرد و جلوم راه ميرفت سمت اولين جايی كه همو ديديم و بعد اون پاتوقمون شد.
روی همون نيمكت،جايی كه تهران زير پات بود.
دل هوا گرفته و ابری بود،پک عميقی به سيگارش زد.
+يادته اولين بار اينجا همو ديديم.
+اولين بار با ديدن عسل نگاهت دلم رفت.
+تو اين ٣سالی كه باهميم سعی كردم تو محبت هيچی برات كم نذارم.
با بغض رفتم جلوش گفتم:چرا اين حرفارو ميزنی؟
پيشونيشو به پيشونيم چسبوند.
+بايد از هم جدا شيم اوينا!
سرمو عقب آوردم... دهنم بی هدف باز و بسته
می شد.
جوشيدن اشک تو چشمام همزمان شد با نم نم بارون...
زمزمه كردم:شوخی مسخره ايه!
+شوخی نيست!
_دروغ ميگی...
جيغ زدم:دروغ ميگي!!!
چيزي زير لب گفت...
اشكام راه خودشونو پيدا كردن..
با فرياد گفتم:اين مسخره بازيا چيه؟تو يه شب چي شد؟
كو حرفای عاشقانت؟
كجاس اون سام عاشق؟
حركت سيب گلوش نشون ميداد بغض داره
هق زدم:نامرد اين حرفا چيه؟
جدا شيم؟
تو ميتونی؟
نگاه گرفته و سردشو ازم گرفت و محكم گفت:ميتونم...
با بغض گفتم:و..ولي من نم...نميتونم...
بارون نم نم مي باريد و لباس جفتمون خيس اب شده بود..
پاهام تحمل وزنمو نداشتن! زانو زدم...
سام اومد جلوم با خنده ی تلخی گفت:ببخش
پوزخند زدم:ببخشم؟؟
سام بلند شد كه بره سريع بلند شدمو داد زدم:
_لاقل بگو چرا؟
صورتشو سمتم چرخوند كه چشماي خيسش قل*ب*مو به آتيش كشيد...
جوابي نداد و با قدماي تند دور شد...
دوباره رو زمين فرود اومدم؛هنوز حرفاشو هضم نكرده بودم.
از ته دلم صداش زدم كه شايد به دادم برسه...
_خداااا
گيج و منگ به زني نگاه ميكردم كه دهنش باز و بسته ميشد ولي من هيچي نميشنيدم،دستشو از دور گردنم باز كردم و بلند شدم.
در حالی كه تلو تلو ميخوردم از بام تهران خارج شدم؛اشكام با بارون قاطي شده بود.
نگاه خيره ی مردم باعث شد به خودم بيام و آژانس بگيرم.
پسرجووني كه پشت فرمون بود با نگاه خيره و كثيفش متوجهم كرد كه لباساي به بدن چسبيدم خيلي جلب توجه ميكنه.
سرمو پايين انداختم،سؤالای بی جواب زيادی تو ذهنم بود.
پرنیا
۱۲ ساله 00عالی بود واقعا خیلی زیبا بود لطفا دوباره رمان های زیبا بنویسید
۱۹ ساعت پیشسعید
۲۵ ساله 00رمان خوب نخوندید که پیشنهاد میکنم رمان های ساناز لرکی و مرجان فریدی رو بخونید بعد میفهمید رمان خوب قلم قوی چیه
۳ روز پیشمینو
00معلومه خودتم رمان خوب نخوندی😂
۳ روز پیشسعیده
۲۷ ساله 00قلم نویسنده ضعیف بود داستان سریع جلو رفت یه خورده هم اغراق امیز بود یعنی چی که یه دختر بدون اطلاع پدر مادر یک شب بیرون میخوابه؟ واینکه چطور ادمی که***میخونه بعد هرزه میاره تو خونش ؟
۳ روز پیشفاطمه
۱۴ ساله 00عالییییییییییییی ❤️❤️
۶ روز پیشنرگس
۲۸ ساله 00عالی بود. بهترین رمان
۱ هفته پیشآیدا
۱۶ ساله 00خیلی قشنگ بود احساسی عاشقانه مرسی سارا جان ♥️♥️
۱ هفته پیشپریماه
00عالی بود
۲ هفته پیششهلا
۳۸ ساله 10💕بسیار زیبا بودتوصیه میکنم حتما بخونیدش ازقلم شیوای نویسنده ی عزیزهم تشکر میکنم جوری نوشته بود که میتونستم خودم رو به جای شخصیت ها تصور کنم موفق باشی دوست من💕
۴ هفته پیشریحآنه
00قلم قوی نبود، روند داستان خیلی سریع بود، بعضی قسمتاش خیلی بی منطق بودن جوری که نمیشد باهاش ارتباط گرفت اصلا🤦🏻 ♀️موفق باشی نویسنده جان🤍
۱ ماه پیشZ. J
00سلام، خسته نباشی نویسنده ی عزیز. خوب بود دوستش داشتم، ولی کاش آخرش رادمان و اوینا بچه دار میشدن و بعد تموم میشد. ولی بازم خیلی قشنگ بود. پیشنهاد میکنم بخونیدش.
۱ ماه پیشسنا
۳۰ ساله 03افتضاح نگارش خیلی خیلی ضعیفی داشت انگار یه دختره ۱۲ ساله نوشتش، آبکی، بی محتوا و سطح پایین
۲ ماه پیشکلثوم
۱۳ ساله 00عالی بودددددد خیلی جالب بود محصوصا وستششششش❤️😍😍😍🤠
۲ ماه پیشالی
۱۲ ساله 111من این بار دوومیه که اینو می خوندم انقدر قشنگ کخ وقتی تموم شد ناراحت شدم و کل رمان و تو ۲ ساعت خوندم نویسنده ها لزفا از این رمان های بی ادبی خیلی بنویسید من عاشق رمان های بی ادبی ام واقعا ممنون
۲ ماه پیشمعصومه رمضانی
۲۷ ساله 00خوب بود ممنون 🌹
۲ ماه پیش
نفس
۱۸ ساله 00خیلی قشنگه بود دم نویسنده گرم خیلی خلاقانه نوشته بود عالی عالی ینی جز بهترین رمان های اینجا میشه گفت ب شما. میاد ممنونم. موفق باشی