رمان دوراهی احساس
- به قلم سارا اسماعیلی
- ⏱️۳ ساعت و ۴۴ دقیقه
- 132.1K 👁
- 962 ❤️
- 672 💬
رمان راجب دختری به اسم اویناس.. دختری مهربون که قلبشو میشکنن..که خورد میشه.تصمیم به انتقام میگیره..انتقام از مردی که قلبشو خورد کرد..و سرانجام ازدواج کردن با برادر معشوق؟...چه میشه پایان این دوراهی احساس؟
بي هيچ آرايشی رفتم بيرون و منتظر سام شدم.
از استرس ناخونامو مي جوييدم.ماشينش جلوم ترمز كرد.سوار شدم:سلام
جوابمو نداد و گاز داد؛ماشين از جاش كنده شد.
چشمای سرخش و پوست رنگ پريدش نشون دهنده ی حال بدش بود.
_نميخوای بگی چی شده؟
با حرص دستشو تو موهاش كشيد؛آبی چشماش به سفيد ميزد.
دستمو رو دستش كه رو دنده بود گذاشتم:سام؟
يهو دستشو كشيد و گفت:ديگه به من دست نزن!!
يخ كردم از حرفش خداي من...
سام من چرا اينجوری شده؟
_خواهش ميکنم...
داد زد:ميتوني دو ديقه خفه شی؟
بغض كردم!
چرا باهام اينجوري حرف ميزنه؟!
چند دقيقه بعد بام تهران بوديم.
سيگاري روشن كرد و جلوم راه ميرفت سمت اولين جايی كه همو ديديم و بعد اون پاتوقمون شد.
روی همون نيمكت،جايی كه تهران زير پات بود.
دل هوا گرفته و ابری بود،پک عميقی به سيگارش زد.
+يادته اولين بار اينجا همو ديديم.
+اولين بار با ديدن عسل نگاهت دلم رفت.
+تو اين ٣سالی كه باهميم سعی كردم تو محبت هيچی برات كم نذارم.
با بغض رفتم جلوش گفتم:چرا اين حرفارو ميزنی؟
پيشونيشو به پيشونيم چسبوند.
+بايد از هم جدا شيم اوينا!
سرمو عقب آوردم... دهنم بی هدف باز و بسته
می شد.
جوشيدن اشک تو چشمام همزمان شد با نم نم بارون...
زمزمه كردم:شوخی مسخره ايه!
+شوخی نيست!
_دروغ ميگی...
جيغ زدم:دروغ ميگي!!!
چيزي زير لب گفت...
اشكام راه خودشونو پيدا كردن..
با فرياد گفتم:اين مسخره بازيا چيه؟تو يه شب چي شد؟
كو حرفای عاشقانت؟
كجاس اون سام عاشق؟
حركت سيب گلوش نشون ميداد بغض داره
هق زدم:نامرد اين حرفا چيه؟
جدا شيم؟
تو ميتونی؟
نگاه گرفته و سردشو ازم گرفت و محكم گفت:ميتونم...
با بغض گفتم:و..ولي من نم...نميتونم...
بارون نم نم مي باريد و لباس جفتمون خيس اب شده بود..
پاهام تحمل وزنمو نداشتن! زانو زدم...
سام اومد جلوم با خنده ی تلخی گفت:ببخش
پوزخند زدم:ببخشم؟؟
سام بلند شد كه بره سريع بلند شدمو داد زدم:
_لاقل بگو چرا؟
صورتشو سمتم چرخوند كه چشماي خيسش قل*ب*مو به آتيش كشيد...
جوابي نداد و با قدماي تند دور شد...
دوباره رو زمين فرود اومدم؛هنوز حرفاشو هضم نكرده بودم.
از ته دلم صداش زدم كه شايد به دادم برسه...
_خداااا
گيج و منگ به زني نگاه ميكردم كه دهنش باز و بسته ميشد ولي من هيچي نميشنيدم،دستشو از دور گردنم باز كردم و بلند شدم.
در حالی كه تلو تلو ميخوردم از بام تهران خارج شدم؛اشكام با بارون قاطي شده بود.
نگاه خيره ی مردم باعث شد به خودم بيام و آژانس بگيرم.
پسرجووني كه پشت فرمون بود با نگاه خيره و كثيفش متوجهم كرد كه لباساي به بدن چسبيدم خيلي جلب توجه ميكنه.
سرمو پايين انداختم،سؤالای بی جواب زيادی تو ذهنم بود.
نینا
0هه ۲۰ سال رمان خوندی شرط میبندم تو حتی ۱۳ سالتم نیست 😏😒
۳ روز پیشنینا
0رمان خیلی خوبی بود منی که رمان ها زیادی خوندم میگم این رمان ارزش رو داشت که وقت بزارم
۳ روز پیشفریبا
0تا اواسط رمان خیلی بچه گانه و غیرقابل باور بود.شخصیت آوینا در برابر یک پزشک بی ادب بود.
۳ هفته پیشفاطی
2خیلی قشنگ بود بهتون پیشنهادش میکنم ولی من خیلی دلم واسه ونداد و سها سوخت
۳ هفته پیشSara
2برای منی ک ۹۰ درصد رمان های این برنامه رو خوندم بهترین رمان عمرم بود واقعا رمان دوراهی احساس خیلی خوب بود واقعا ممنونم از نویسنده ولی برای منی ک با همچی گریه میکنم خیلی بد بود انقدر گریه کردم چشام تار میبینه
۳ هفته پیشمهسا
1رمان بسیار زیبایی بود خیلی خوشم اومد ممنون از نویسنده بابت زحماتی که کشیده
۳ هفته پیشفاطمه
1رمان خیلی خوبی بود واقعا من خیلی دوست داشتم و من خودم به شخصه از رمان هایی که پایان خوشی دارن خیلی راضیم.. ممنونم از تمام کسانی که برای این رمان زحمت کشیدن.. من قسمتی از رمان که اوینا میفهمه چقدر رادمان رو دوست داره و واقعا عشقشو پیدا میکنه و متوجه میشه قسمتش سام نبوده خوشحالم میکنه..
۴ هفته پیشمژی
1خیلی زیبا بود .من خوشم اومد. ممنون از نویسنده
۴ هفته پیشSoso
3مزخرف به معنای واقعی . تمام حرکات وپلن هایی که با هردو داداش مخصوصا رادمان داشت بدور از واقعیت خیلی افتضاح بود .فک کنم نویسنده ی عزیزمان یا سنش خیلی پایینه که ذهنش هول وهوش این چراغ می چرخه یا اصلا علم نویسندگی رو نداره .موندم چطوری همه اینجوری نظر گذاشتن که خوب بوده واقعا متاسفم
۳ ماه پیشنسیم
0با درود.جسارتا اومدم جوابتونو بدم و دوباره ببخشید ازینکارم.اول اینکه پلن های نوشته شده تو رمان خیلی بدترش تو زندگی واقعی هستش فقط اینجا گوشه ای ازون رو به تصویر کشین.دوم اینکه ربطی به سن و سال نویسنده نداره یا به علم نویسندگیشون و درضمن درباره کدوم چراغ ها حرف میزنین؟ به مضمون رمان بچسبید
۱ ماه پیشنسیم
1درود خدمت نویسنده گرامی.عالی بود عالی خسته نباشید عزیزم فقط سارا جون اگه پارت هاشو یکمی بیشتر میکردی بهتر میشد چون انقدر جذاب بود که نمیخواستی تموم شه یکی از بهترین رمانایی بود که خوندم خداقوت عزیزم منتظر کارای جدیدت هستم
۱ ماه پیشزهرا
0خیلی رمان قشنگ وبااحساسیه پیشنهادمیدم بخونیدش
۱ ماه پیشمریم
0خیییییلی مسخره بود واقعا الکی بود بچگونه بود همش الکی الکی همه کتک میخوردن بعدش معذرت خواهیی هم میکردم واقعا درک نمیکنم خیلی مسخره بود
۲ ماه پیشحنا
0خوب بود ارزش یه بار خوندنو داره
۲ ماه پیشساغر
1سلام رمان بسیار قشنگ و زیبایی بود
۲ ماه پیشحنا
0خیلی رمان قشنگی بود واقعا ارزش خواندن داره
۲ ماه پیش
زی زی
0اصلا خوب نبود الکی وقت هدر ندید فقط مناسب دختربچه های تازه به بلوغ رسیده خوب بود چون صحنه داشت برای منی که ۲۰ سال رمان خوندم جذلبیت نداشت قلم ضعیف مثل اینکه یه دختر نوجوان رمان و نوشته باشه