
رمان دوراهی احساس
- به قلم سارا اسماعیلی
- ⏱️۳ ساعت و ۴۴ دقیقه
- 127.7K 👁
- 943 ❤️
- 641 💬
رمان راجب دختری به اسم اویناس.. دختری مهربون که قلبشو میشکنن..که خورد میشه.تصمیم به انتقام میگیره..انتقام از مردی که قلبشو خورد کرد..و سرانجام ازدواج کردن با برادر معشوق؟...چه میشه پایان این دوراهی احساس؟
بي هيچ آرايشی رفتم بيرون و منتظر سام شدم.
از استرس ناخونامو مي جوييدم.ماشينش جلوم ترمز كرد.سوار شدم:سلام
جوابمو نداد و گاز داد؛ماشين از جاش كنده شد.
چشمای سرخش و پوست رنگ پريدش نشون دهنده ی حال بدش بود.
_نميخوای بگی چی شده؟
با حرص دستشو تو موهاش كشيد؛آبی چشماش به سفيد ميزد.
دستمو رو دستش كه رو دنده بود گذاشتم:سام؟
يهو دستشو كشيد و گفت:ديگه به من دست نزن!!
يخ كردم از حرفش خداي من...
سام من چرا اينجوری شده؟
_خواهش ميکنم...
داد زد:ميتوني دو ديقه خفه شی؟
بغض كردم!
چرا باهام اينجوري حرف ميزنه؟!
چند دقيقه بعد بام تهران بوديم.
سيگاري روشن كرد و جلوم راه ميرفت سمت اولين جايی كه همو ديديم و بعد اون پاتوقمون شد.
روی همون نيمكت،جايی كه تهران زير پات بود.
دل هوا گرفته و ابری بود،پک عميقی به سيگارش زد.
+يادته اولين بار اينجا همو ديديم.
+اولين بار با ديدن عسل نگاهت دلم رفت.
+تو اين ٣سالی كه باهميم سعی كردم تو محبت هيچی برات كم نذارم.
با بغض رفتم جلوش گفتم:چرا اين حرفارو ميزنی؟
پيشونيشو به پيشونيم چسبوند.
+بايد از هم جدا شيم اوينا!
سرمو عقب آوردم... دهنم بی هدف باز و بسته
می شد.
جوشيدن اشک تو چشمام همزمان شد با نم نم بارون...
زمزمه كردم:شوخی مسخره ايه!
+شوخی نيست!
_دروغ ميگی...
جيغ زدم:دروغ ميگي!!!
چيزي زير لب گفت...
اشكام راه خودشونو پيدا كردن..
با فرياد گفتم:اين مسخره بازيا چيه؟تو يه شب چي شد؟
كو حرفای عاشقانت؟
كجاس اون سام عاشق؟
حركت سيب گلوش نشون ميداد بغض داره
هق زدم:نامرد اين حرفا چيه؟
جدا شيم؟
تو ميتونی؟
نگاه گرفته و سردشو ازم گرفت و محكم گفت:ميتونم...
با بغض گفتم:و..ولي من نم...نميتونم...
بارون نم نم مي باريد و لباس جفتمون خيس اب شده بود..
پاهام تحمل وزنمو نداشتن! زانو زدم...
سام اومد جلوم با خنده ی تلخی گفت:ببخش
پوزخند زدم:ببخشم؟؟
سام بلند شد كه بره سريع بلند شدمو داد زدم:
_لاقل بگو چرا؟
صورتشو سمتم چرخوند كه چشماي خيسش قل*ب*مو به آتيش كشيد...
جوابي نداد و با قدماي تند دور شد...
دوباره رو زمين فرود اومدم؛هنوز حرفاشو هضم نكرده بودم.
از ته دلم صداش زدم كه شايد به دادم برسه...
_خداااا
گيج و منگ به زني نگاه ميكردم كه دهنش باز و بسته ميشد ولي من هيچي نميشنيدم،دستشو از دور گردنم باز كردم و بلند شدم.
در حالی كه تلو تلو ميخوردم از بام تهران خارج شدم؛اشكام با بارون قاطي شده بود.
نگاه خيره ی مردم باعث شد به خودم بيام و آژانس بگيرم.
پسرجووني كه پشت فرمون بود با نگاه خيره و كثيفش متوجهم كرد كه لباساي به بدن چسبيدم خيلي جلب توجه ميكنه.
سرمو پايين انداختم،سؤالای بی جواب زيادی تو ذهنم بود.
Faezeh
00این رمان خودش دنیایی بود
۱ هفته پیشبهار
00دوسش داشتم رمان قشنگی بود به واقعیت خیلی نزدیک بود
۲ هفته پیشفاطمه
00خوب بودا ولی غمگینه
۲ هفته پیشنازی
20عشق بین سها و ونداد خیلی قشنگ بود
۲ هفته پیشناصری
20سلام بسیار رمان قشنگ و آموزنده ایه که عشق به خوبی به تصویر میکشه و آدم لذت میبره من از مرگ سها بعد وندادخیلی ناراحت شدم
۲ هفته پیشفانوس
20من توی بخش مرگ ونداد به خاطر عاشقش به سها اشک ریختم و واقعا دوس داشتم من عاشق شخصیت سام بودم که تمام عاشقش رو به برادرش سپرد و همچنین به دوستانی که شاید تازه ای برنامه رو نصب کردند پیشنهاد میکنم زود قضاوت نکنند و حداقل تا پارت دو یا سه بخونند و از روی یک رمان کل برنامه رو حذف نکنند از روی گوشی F
۲ هفته پیشفانوس
20سلام به همه و مخصوصا سارا جون نویسنده ی این رمان زیبا خواستم بگم این رمان واقعا عالی بود و من بعضی جاها بی اراده اشک ریختم مرسی که اینقدر معنی کلمات و احساسات شخصیت ها رو عالی بیان میکنید واقعا عالیییی بود مرسی😘
۲ هفته پیشنفس
10سلام عالی بود
۲ هفته پیشSadaf
25همون اول خلاصه رو که خوندم حالم بهم خورد، چیه اینا مینویسید
۲ هفته پیشفاطمه
20قشنگ بود پیشنهاد میکنم بخونید
۲ هفته پیشGaravand
52من کمی از آیت رمان توروبیکاخوندم بعداینجا پیداش کردم خیلی خیلی رمان خوبیه ممنون از نویسنده اش
۲ هفته پیشفاطمه
61رمانی که بتونه اشک مخاطب رو دربیاره یعنی کامل احساسات مخاطب رو درگیر کرده و من با تموم غم های شخصیت های این رمان اشک ریختم،هرجا که هستید موفق باشید خانم اسماعیلی عزیز🙌🏻💝
۳ هفته پیشRAHA
27سلام موضوعی که مدنظر نویسنده بوده خیلی خوبه ولی حیف که نتونسته خوب به قلم در بیاره ،قلم رمان به شدت ضعیف و بچگانس همین مانع خوندن ادامه رمان شد/:
۳ هفته پیشZiZi
52خیلی خوب و قشنگ بود 😍🥲
۳ هفته پیش
اقیانوس
00رمان قشنگی بود من که عاشقش شدم