رمان زهر تاوان به قلم P_E_G_A_H
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #هیجانی
خلاصه :
عصیانگری که آمده تا قصاص کند. تا به جبران آتشی که بر جانش افتاده زندگی دیگران را بسوزاند و بخشکاند. آمده تا با افسونگری جام زهر را در کام دشمنانش بریزد…
به تصویر خودم در آینه خیره می شوم.
موهای مواج و هایلایت شده ام را که یک طرف صورتم ریخته کنار می زنم. این طوری گردی صورتم بهتر مشخص می شود.
با دست رژگونه ام را کمی پخش می کنم تا تنها هاله ای از آن باقی بماند. آن قدر گونه ام برجسته هست که با همین رنگ محو هم خودنمایی کند.
رژ مسی براقم را کمی غلیظ تر می کنم تا کوچکی دهان و برجستگی ملایم لب هایم بیشتر به چشم بیایند.
سایه مسی رنگ پشت چشمانم را با نوک انگشتانم کمرنگ تر می کنم تا رنگ قهوه ای چشمان مخمورم جلوه ی بیشتری داشته باشد. دستی به ابروهای پهن ولی کوتاهم که کمی روشن تر از قهوه ای چشمانم رنگ شده اند می کشم و مرتبشان می کنم. چند تار از موهای حلقه شده ام را روی پیشانی بلند و صافم رها می کنم. گوشواره های بدلم را که بلندیش تا نیمه پایینی گردنم می رسد، در گوشم می اندازم.
یقه ی لباسم که روی شانه هایم افتاده را پایین تر می دهم تا سفیدی پوست و برجستگی سینه هایم به خوبی نمایان شوند.
لبانم را آرام به هم می مالم، شیشه ی عطر دیورم را روی سر و سینه ام خالی می کنم و درست مثل یک پرنسس از اتاق خارج می شوم. آرام و با طمانینه همراه با لبخندی که از صبح روی لبم جا خوش کرده، خرامان خرامان به سمت پله ها می روم.
من دکتر جلوه کاویانی، خوب بلدم چه طور راه بروم که نگاه ها روی گودی کمر و برجستگی باسنم قفل شوند، چه طور حرف بزنم که مخاطبم محو رقص لب هایم شود، چه طور بخندم که سفیدی دندان هایم سرخی لبانم را نمایان تر کند و چه طور دستم را در هوا تکان دهم که گردی و سفیدی بازوانم چشم ها را نوازش کند.
من خوب بلدم چه طور بنشینم، بلند شوم، برقصم، نگاه کنم، لباس بپوشم؛ چون سال ها بر روی تک تک رفتار اعضای بدنم کار کرده ام تا به راحتی...
مجنون کنم...
محکوم کنم...
قصاص کنم...
روی اولین پله می ایستم. به سالن مسلطم، اما خودم در تیر رس نگاه کسی نیستم.
نگاهم را می چرخانم، درست مثل یک ماده ببر گرسنه که از زیر نظر گرفتن شکارش لذت می برد. طعمه من کنار ستون میانی سالن نه چندان بزرگ خانه ام ایستاده در حالی که نوشیدنی می نوشد و کسل و بی حوصله به چهره گریم شده ی دختر کنار دستش می نگرد. دختر هم یکسره فکش تکان می خورد و تقریبا از بازوی جناب شکار آویزان شده است. نمی دانم چرا بی اختیار پوزخند می زنم. در دلم می گویم:
- این راهش نیست دختر خانوم!
باز چشم می چرخانم و این بار روی صورت ماهان نیک نژاد که مشغول صحبت کردن با پدرم است، زوم می کنم. خدا رو شکر آتش نفرتش از من دامان پدرم را نگرفته! باز هم پوزخندی دیگر.
دستم را به نرده های چوبی بند می کنم و با دست دیگرم دامن لباسم را بالا می کشم. آن قدر که بندهای کفشم که دور مچ پایم بسته شده اند نمود پیدا کنند. برای لحظه ای گذرا به باز بودن بیش از حد لباسم فکر می کنم، اما فقط برای یک لحظه!
وجدان من مدت هاست که در عمق چاه سیاه وجودم مدفون شده.
به محض ورودم به سالن صدای سوت و جیغ و کف بلند می شود و متعاقب آن خوشامدگویی های مردان و زنان متعدد. با لبخند محو و آرامش همیشگی جواب همه را می دهم. نگاه خیره ی مردان را روی خط وسط سینه ام حس می کنم، اما بی توجه به وسط سالن می روم.
با شنیدن صدای کاوه پندار سرم را بر می گردانم و گردنم را در زاویه ای قرار می دهم که نور گوشواره هایم چشمش را بزند، تمام هنرم را در لبخند زدن به کار می برم و در جواب خوشامدش می گویم:
- خیلی ممنونم آقای دکتر. چه قدر خوشحالم که دوباره شما رو می بینم.
و تا دهان باز می کند که جواب تعارفم را بدهد، رویم را به سمت مرد کنار دستیم بر می گردانم و مشغول خوش و بش با او می شوم.
- من پشت سرم هم چشم دارم و برق تعجب رو توی چشمات می بینم کاوه پندار!
باز هم دستم را به دامن لباسم بند می شود. هرچند که آن قدر بلند نیست که توی دست و پایم باشد، اما باز هم بالا می کشمش. من روی این بندهای سورمه ای که روی مچ پای سفید و کشیده ام بسته شده، حساب ویژه ای باز کرده ام!
به سمت پدر و مادرم می روم. اثری از ماهان نیک نژاد نیست. پدرم لبخندزنان دستم را می گیرد و زیر لب می گوید:
- چه قدر دیر کردی بابا جون.
سپس صدایش را صاف می کند و خطاب به جمع می گوید:
- دوستان، همکاران محترم و عزیزم. قبل از هر چیز می خوام از تک تک شما بابت حضورتون توی جشن امشب ما تشکر کنم. همون طور که می دونین این جشن به مناسبت فارغ التحصیل شدن و بازگشت تنها دختر من جلوه از فرانسه است. فقط خدا می دونه که من و مادرش از نبودنش چه رنج هایی رو تحمل کردیم و با چه سختی این چند سال رو گذروندیم.اما حالا واقعا هر دو به وجودش افتخار می کنیم و حضور دوبارها ش رو جشن می گیریم.
باز هم صدای دست زدن و سوت میهمانان بلند می شود. صورت پدر و مادرم را می بوسم و دوباره تشکر می کنم.
در حالی که دکتر مروتی در معیتم است، به سمت صندلی کنار پنجره می روم و بعد از این که به صورت نمایشی موهایم را از روی چشمانم کنار می زنم روی صندلی می نشینم و پایم را بیرون می اندازم. بند چرمی سورمه ای خودت را نشان بده!
چشمام رو مستقیم به چشمای دکتر مروتی می دوزم، ولی از گوشه چشم تمام حواسم را به کاوه می دهم. تنها کنار پنجره ایستاده و در حالی که دستانش را به سینه زده اطرافیانش را نگاه می کند. مثل همیشه خوش پوش و خوش تیپ؛ حتی بهتر از شش سال پیش. انگار چهره اش جا افتاده تر و مردانه تر شده.
لحظه ای سنگینی نگاهش را حس می کنم. ناگهان سرم را می چرخانم و غافلگیرش می کنم. اما سریع چشمانم را به سمت مروتی بر می گردانم. انگار که اصلا او را ندیده ام. مروتی همچنان بی وقفه حرف می زند و هر چند ثانیه یک بار آب دهانش را قورت می دهد. بی حوصله دوباره پلک می زنم و همزمان مردمک چشمانم روی کاوه زوم می شود. این بار همان پوزخند نفرت انگیز معروفش را روی لبانش می بینم. کل وجودم مشمئز می شود. لبخندم را حفظ می کنم و به دکتر مروتی می گویم:
- ببخشین جناب دکتر، هر چند که از مصاحبت شما سیر نمی شم، ولی اگه اجازه بدین باید برم و یه سری به بقیه مهمونا بزنم.
کله ی نیمه کچلش را تند تند تکان می دهد و می گوید:
- حتما، واقعا عذر می خوام که وقتتون رو گرفتم.
لیوان نوشیدنی را که نمی دانم کی به دستم داده است، روی لبه ی پنجره می گذارم و در حالی که دامنم را بالا می گیرم مستقیم به سمت ماهان می روم.
ماهان نیک نژاد! تفسیرش در یک نگاه؛ جذاب و نفس گیر!
و شاید تنها کسی که توی آن جمع به من توجهی ندارد و حتی تبریک هم نگفته است.
انگار تو این دنیا نیست. غرق در فکر تنها روی کاناپه نشسته و دستش را روی لبه ی پشتی مبل تکیه داده است. پاهایش را روی هم انداخته. سفیدی جورابش تضاد زیبایی با سیاهی کفش و شلوارش دارد.
جلوتر می روم، باز هم جلوتر، می خواهم ببینم کی متوجه من می شود؟ کی با دو تیله ی مشکی چشمانش نگاهم می کند. یک قدم دیگر، بازهم قدمی دیگر؛ نخیر!
این بار قانونم را می شکنم و بدون این که کسی با چشمانش، لبخندش یا کلامش دعوتم کند، به سمت این مرد می روم.
مردی که به نظر می رسد هیچ علاقه ای به هم صحبتی با زنان زیبا ندارد!
عمدا پایم را محکم به زمین می کوبم تا بلکه از صدای پاشنه کفشم توجهش جلب شود. بالاخره نگاهش متوجه من می شود.
بدون لبخند، جدی، خشک و با اکراه از جایش بلند می شود. از دیدن قد و بالایش دلم ضعف می رود. نفسم یک جایی در میان راه های تنفسی ام گم می شود. آدرنالین خونم به منتهایش می رسد. لرزش دستانم اعصابم را متشنج تر می کند. اما لبخند می زنم، پر از ناز!
انتظار دارم دستش را دراز کند، اما حتی برای سلام کردن هم حاضر نیست پیش قدم شود. این برخورد گرم و دوستانه کمی دستپاچه ام می کند. آدرنالین کمک می کند نفسم راحت تر بیرون بیاید، اما جریان چندش آور عرق را روی تیره کمرم احساس می کنم. در دلم داد می زنم:
- چی باید می گفتم؟ چی باید بگم؟ چی باید بگم؟
پلکام رو می بندم و باز می کنم. همچنان طلب کارانه نگاهم می کند. بین لبانم فاصله می اندازم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام جناب دکتر. خیلی خوش اومدین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین تمام نتیجه ای است که از تلاشم برای حرف زدن به دست می آید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم بدون لبخند، سرد و بی حوصله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام. ممنونم از لطفتون. ببخشین اگه برای عرض تبریک خدمت نرسیدم. دیدم سرتون خیلی شلوغه، گفتم تو یه فرصت مناسب مزاحم بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگردنم را به صورت نامحسوس خم می کنم تا موهایم درون صورتم بریزند. با نوک انگشتانم آن ها را کنار می زنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اختیار دارین، همین که تشریف آوردین نهایت محبتتونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این لفظ قلم حرف زدن ها، این ما و شما گفتن ها، این احترام گذاشتن های زورکی، قلبم فشرده می شود. صورتش را می کاوم، صورت بی نقص و جذابش را! چند تار موی سفید کنار شقیقه اش چهره اش را دلچسب تر کرده است. موهایش همچنان بدون ژل و تافت خوش حالت است. دلم برای چنگ زدن در آن موها تنگ شده، خیلی تنگ شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواهم بنشینم، اما تعارفم نمی کند. دستانش را توی جیبش کرده و سرش را پایین انداخته و با نوک کفشش به سرامیک کف سالن ضربه می زند، این یعنی برو. یعنی این جا بودنت را نمی خواهم. یعنی مزاحم خلوتم نشو، یعنی برو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی این پا و آن پا می کنم. محتاطانه می پرسم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نشینیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را بلند می کند. اما این بار نگاهش به من نیست. رد نگاهش رو می زنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاوه! همچنان به دیوار کنار پنجره تکیه داده، اما این بار از برآمدگی توی جیبش می فهمم که دستانش را مشت کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت ماهان بر می گردم. با تعجب ساختگی تمام معصومیتم را در چشمانم می ریزم و می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه مزاحمتونم مشکلی نیست، رفع زحمت می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع به خودش می آید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه خواهش می کنم. بفرمایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارش می نشینم، با حداقل فاصله مجاز. بوی سرد ادکلنش هوش از سرم می برد. نفس عمیق می کشم و ریه هایم را پر از این سرمای مطبوع می کنم. همان بوی سرد، همان لذت تلخ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صورت مردانه و جذابش خیره می مانم. می دانم این نگاه تیز و برنده هر مردی را معذب می کند. اما او با بی خیالی جواب نگاهم را می دهد. دستی به گردنش می کشد و زیر لب می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر نمی کردم برگردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیل شدیدی به گرفتن دستانش در وجودم موج می زند. لباسم را چنگ می زنم که نکند دست از پا خطا کنم. دست چپش بدون هیچ زینتی به رویم لبخند می زند. نمی دانم چه باید بگویم، چون عکس العملش را در برابر هر حرفی می دانم. دستم را روی مبل در فاصله ی کمی که بینمان وجود دارد، می گذارم. حتی نگاهم هم نمی کند. با سرخوردگی دستم را بر می دارم. زیر لب می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برگشتم که جبران کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندش عمیق است. آن قدر عمیق که نمی تواند کنترلش کند و بلند بلند می خندد. دلم می لرزد، می لرزد و خون می شود. نکن ماهان! با من این کار را نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبریده بریده می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جبران کنی؟ چی رو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلخور رویم را برمی گردانم. به کاوه که الان پشت به ما و رو به پنجره ایستاده نگاه می کنم و می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همه چی رو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را به چپ و راست تکان می دهد و در حالی که با خنده اش می جنگد، چندین بار تکرار می کند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه، خوبه، خوبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشمانم نگاه می کند. درد و رنج در تیله های مشکی موج می زند. خشم جای خنده را می گیرد و بلند می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی هم خوبه خانوم دکتر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنان لفظ خانوم دکتر را با تمسخر بیان می کند که جا می خورم و مبهوت نگاهش می کنم. چند ثانیه، شاید هم چند دقیقه و نه انگار چندین سال به من خیره می ماند. زیر سنگینی نگاهش تاب نمی آورم و سرم را پایین می اندازم. از سوزشی که بر پوست سینه ام افتاده می توانم بفهمم که کجا را نگاه می کند. از پوفی که می کشد، سرم را بلند می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین نگاه پر از نفرت و انزجار نگاه تو نیست ماهان! نگاه تو نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن قدر تلاش می کنم که بغضم نشکند و اشکم سرازیر نشود که نمی فهمم کی از کنارم رفته. اما بوی سرد و دوست داشتنی هنوز بینی ام را نوازش می کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بهت خارج می شوم. باید بر خودم مسلط شوم، من پیش بینی این روزها و این رفتارها را کرده ام. چند نفس عمیق، لبخندی لرزان، با چشمانی که می دانم برق اشک زیباترشان کرده، با موهایی که اندکی نسبت به قبل پریشان شده و چهره ام را وحشی تر می کند. از جا بر می خیزم و این بار به سمت مادرم که مشغول صحبت با همکاران خودش است می روم.آرام زیر گوشش می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شام رو سرو نکنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش را باز و بسته می کند. یعنی این که تو نگران نباش من حواسم هست. با یکی از همکارانش که تازه از را رسیده خوش و بش می کنم که ناگهان صدایی بر جا میخکوبم می کند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جلوه؟ خدای من! خودتی بی معرفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زحمت خودم را کنترل می کنم که جیغ نزنم و در آغوشش نپرم. دوباره بغض لعنتی به سراغم می آید و گلویم را می بندد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دیگر هیچ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش زیر بازویم قفل می شود. انگار حال خرابم را درک می کند. مرا با خود به گوشه ای می برد. نفس گرمش به گردنم می خورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه جیگری شدی تــــــو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمزمه می کنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جونم؟ دختر بابا، تو چه قدر تغییر کردی. وواوو خیلی باحالی شدی. چه هیکلی به هم زدی. چه سری، چه دمی، عجب پایی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلخور نگاهش می کنم. به موهای شبرنگش، به پوست برنزه ی خوشرنگش، به چشمان سبزی که تضاد عجیبی با رنگ پوستش دارد و به لب های همیشه خندانش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس درد می کنم، هنوز بازویم را محکم در دست گرفته. با چشمان پر آبم لبخند می زنم و به زور می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلم خیلی برایت تنگ شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار چشمان او هم نمناک است. لپم را می کشد و آهسته می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دل منم کوچولو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همین جمله تمام غبار روزهای در به دری و بی کسی و تمام شب های شب زنده داری و ماتم را از دلم می شوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز صورتم دل نمی کند، از چشمانش دل نمی کنم. نمی توانم به آن چشم ها نگاه کنم و به گذشته سفر نکنم. نمی تواند به این صورت نگاه نکند و آه نکشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهجوم افکار و سیل خاطرات مکان و زمان را از ذهنم پاک می کند. روی سر شانه های عضلانی و سینه پهنش قفل می شوم. چه قدر به سر گذاشتن بر روی این شانه ها و اشک ریختن بر روی این سینه محتاجم. قدمی به جلو بر می دارم مثل همیشه ذهنم رامی خواند. فشاری به دستم وارد می کند و در حالی که با چشم و ابرو مرا متوجه موقعیتمان می کند، می خندد و می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آهای شیطون خانوم. خوردی منو! امون بده از راه برسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو زیر گوشم جمله ای می گوید که من هفت خط را تا بنا گوش سرخ می کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را آزاد می کنم و با خشم به بازویش می کوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو هنوز آدم نشدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهقهه کنان سرش را به عقب می اندازد و دوباره لپم را می کشد، اما یواش یواش لبخند از صورتش محو می شود و با درد آورترین لحن ممکن زمزمه می کند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی بی معرفتی جلوه، خیلی زیاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به علامت مثبت تکان می دهم و با صدایی که خودم هم به زحمت می شنوم، می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودم می دونم. چرا نیومدی فرودگاه؟ چرا نیومدی استقبالم. فکر می کردم نفر اول تو رو می بینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبینی ام را بین دو انگشتش می گیرد و کمی فشار می دهد. در حالی که چشمانش برق می زند می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می خواستم بیام. اما متاسفانه تو لحظه ی آخر یه مشکلی واسه ی یه بنده خدا پیش اومد. منم که می دونی کلا تو کار خیرم. مجبور شدم به مشکل اون رسیدگی کنم؛ این شد که دیگه شرمنده شما شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطلبکارانه نگاهش می کنم و می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- احیانا اون بنده خدا از دسته ی نسوان نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند می خندد و می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تصادفا چرا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس هنوزم عوض نشدی! الان با چندتایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشگونی از بازویم می گیرد و می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- طبق آخرین سر شماری یه هفت هشت تایی هستن، ولی آمارم آپدیت نیست. اما خوب من کلا متعلق به همه هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خندم و سکوت می کنم. کمی نگاهم می کند. مردد است چیزی بگوید، اما در عوض چشمانش را در سالن می چرخاند و همان طور که می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حیف دیر رسیدم، مراسم ماچ و بوسه با این همه لیدی محترم رو از دست دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان مردمکش ثابت می شود. رنگ چشمانش به تیرگی می گراید، ولی چشمکی می زند و با لبخندی که معنی اش را نمی دانم می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به به جناب اعتماد السلطنه هم که حضور دارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دانم چه کسی را می گوید. تنها با سر تایید می کنم و می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهمونی به افتخار ایشونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون توجه به حرف من، طعنه می زند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه طوری هم نگاه می کنه انگار ارث باباش تو بغل منه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ام می گیرد. نمی توانم از وسوسه ی لمس بازویش بگذرم. آهسته دستم رو روی گره های بازوی کلفتش که از زیر پیراهن آستین کوتاهش بیرون زده بود، می لغزانم. برایم عجیب است که برای مراسم کت و شلوار نپوشیده. باز هم سر انگشتانم راحرکت می دهم. دستش را روی دستم می گذارد. در سبزی تیره چشمانش گم می شوم، اما او لبخند می زند و صورتش را جلو می آورد. گرمی نفسش با بوی سرد عطرش قاطی می شود. چند ثانیه هیچی نمی گوید و بعد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی دونی این حرکتت چه قدر می تونه باعث مور مور شدن یه آقا پسر سالم و بالغ که از قضا دنیا دیده هم هست بشه؟ نکن موش کوچولو. کار دستمون می دی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن شوخش عاری از هر گونه حس بد و آزار دهنده است. آن قدر می شناسمش که می دانم دیدن بدن عریان من هم نمی تواند حسی در او ایجاد کند. با وجود این که پرونده اش سیاه است و از خانوم بازی های بی حسابش با خبرم. اما من همیشه برایش خانوم کوچولو و موش کوچولو بودم و هستم. به شوخی اش لبخند می زنم و دستم را کامل به دور بازویش حلقه می کنم. این بار سرش را نزدیک گوشم می آورد و می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حداقل تا تموم شدن مهمونی صبر کن! قول می دم آخر شب در منزل شخصی در خدمت باشم. آخه می دونی چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی فاصله می گیرد و سر تاپایم را برانداز می کند و دوباره نزدیکم می شود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچ پسری نمی تونه از همچین مالی بگذره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تبعیت از خودش می خوام در گوشش حرف بزنم. روی پنجه هایم می ایستم، چون با وجود کفش پاشنه ده سانتی، باز هم او بلندتر است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستش رو بخوای گذشتن از تو هم کار هیچ دختری نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهایش به نشانه تعجب بالا می رود. با دست آزادش چانه اش را می خاراند و متفکرانه می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه، مای گاد! فرنگستان چه تاثیرات مثبتی رو دخترمون داشته. خدا رو شکر فرستادیمت رفتی. این مایند اپنت رو خیلی ها دوست خواهند داشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطعنه کلاش را می گیرم. آزرده نگاهش می کنم. حرف نگاهم را می خواند و می خندد و می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس امشب رو افتادیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش را بلند می کند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زن دایی چی شد این شام؟ ما کار و زندگی داریم! ای بابــــا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمزمان با صدای بم او، صدای ظریف خدمتکار به گوش می رسد که همه را به صرف شام دعوت می کند. در قالب قدیمی ام فرو می روم و مثل یک میزبان خوب شروع به قدم زدن در سالن می کنم. کاوه را نمی بینم، اما ماهان در حال صحبت کردن با همکارانش است. تعارفات میهمانان را جواب می دهم و از تک تک برای صرف شام دعوت می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پنجره کاوه را می بینم که به درخت نارون توی حیاط تکیه داده و سیگار می کشد. لبخندی بر لبم می نشیند. اولین فرصت برای شروع بازی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سالن خارج می شوم و به سمتش می روم. با هر قدم ضربان قلبم تند و تندتر می شود، نفرتم بیشتر و بیشتر و پوزخندم عمیق و عمیق تر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نیمرخش خیره می شوم. به دماغ عقابی اش، به پیشانی بلند و عاری از چروکش، به پوست روشن و موهای خرمایی رنگش. من به خاطر چه چیز این آدم کل زندگیم را قمار کردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام ظرافت و لطافتی که بلدم در صدایم می ریزم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جناب دکتر تشریف نمیارین سر میز شام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبر می گردد. بدون لبخند نگاهم می کند. با استادانه ترین لبخند ممکن نگاهش می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر عمق چشمانش هیچ نمی بینم جز سیاهی مطلق. خالیست، خالی تر از آخرین باری که دیدمش. اما نه، انگار یک غم گنگ، یک رنجش عمیق، یک حس بد و نفرت انگیز در چشمش پیداست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم را جمع می کنم، به صورتم گرد نگرانی می پاشم. چشمانم را کمی تنگ می کنم و موشکافانه می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- طوری شده دکتر؟ انگار سر حال نیستین! از چیزی دلخورین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو او در جواب تمام حرف های من یک جمله می پرسد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا برگشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار خنده ام غیر ارادی است. این دومین باری است که این جمله را می شنوم. ماهان هم همین را گفته بود، اما به شکلی دیگر. انگار هیچ کس از این بازگشت پیروزمندانه خوشحال نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا نباید بر می گشتم؟ نرفته بودم که بمونم! رفته بودم درس بخونم. الان هم برگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت می کنم و این بار با خنده می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا به وطنم خدمت کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشه ی لبش به نشانه ی پوزخند بالا می رود. سرش را پایین می اندازد و خیلی شمرده می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من دارم ازدواج می کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاره رو چون فرو کنی، چه در کشی، چه تو کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخبر دارم. اما با تعجب ساختگی می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جدا! این که خیلی عالیه! پس خانومتون کجان؟ چه بی سر و صدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج می شود. این را از حالت چشمانش می خوانم. سردرگم و کلافه نجوا می کند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زندگیم رو خراب نکن، من نمی خوام از دستش بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخیه رو بخیه می زنم، به تیکه پاره ی دلم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم به دامنم بند می شود و دوباره پایم بیرون می افتد. دست دیگرم را درست روی شانه کنار گردنم می گذارم. نزدیکش می شوم. آن قدر نزدیک که برای نگاه کردن به چشمانش مجبورم سرم را بلند کنم. می دانم که عطر موهایم بینی اش را پر کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نقطه ضعف هایت را خوب می شناسم، جناب کاوه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی عقب می رود، دو لبه ی کتش را می گیرم و به نرمی به طرف خودم می کشمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه متعجبش روی صورتم می لغزد و روی لب های غنچه شده ی سرخم متوقف می شود. چشمان خمارم را به چشمانش می دوزم، دستم را به گردنش می کشم و بر آمدگی گلویش را نوازش می کنم. آهسته انگشتانم را به زیر یقه پیراهنش می برم و تا جایی که دکمه های بازش اجازه می دهند پیش می روم. تند شدن ضربان نبضش را حس می کنم، از گردن با پشت دست به سمت چانه اش می روم، زبری ته ریشش دلم را به هم می زند. لب نمناکش را لمس می کنم، چندین و چند بار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس هایش تند می شوند، انگار حجم عظیمی خون به چشمانش می دود.سرخ سرخ می شوند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اراده دستانش را دور کمرم حلقه می کند و مرا به خود می چسباند و زمزه می کند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جلوه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دلم قهقهه می زنم. چه قدر هم که به زندگیت وفاداری و نمی خواهی از دستش بدهی، کاوه پندار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی می کنم که یک پایم را میان دو پایش جا دهم. هر لحظه ناتوان تر شدنش محرز است. دستانم را در دو طرف گردنش می گذارم، لاله ی گوشش را در دست می گیرم و به نرمی ماساژش می دهم. نفسم را روی سینه اش خالی می کنم، چشم از چشمش نمی گیریم و هر لحظه تغییر حالتش را اسکن می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرمای دستانش حتی از روی لباس هم پوستم را می سوزاند، نفس های داغش مشمئزم می کند. از سرخی چشمانش تهوع می گیرم، از حرکت دستانش روی گودی کمرم چندشم می شود؛ اما باز هم لبخند می زنم. دعوت گر و اغوا کننده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را نزدیک می کند و بوی عطرم را در سینه می کشد. یک دستش را از زیر موهایم رد کرده و رو گردنم می گذارد. می دانم تا چند ثانیه دیگر مورد هجوم وحشی لب هایش قرار می گیرم. می خواهم کمی سرم را عقب ببرم. اما حریصانه مانعم می شود. لب هایش در چند سانتی متری صورتم قرار دارند. دستم را روی گونه اش می گذارم، سرم را جلو می برم و چند نفس داغ را روانه گردنش می کنم. پوستش دون دون می شود؛ کاملا در آغوشش فرو رفته ام. با بینی ام ضربه ای به لاله گوشش می زنم و آهسته می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من با زندگی تو کاری ندارم، زندگیت رو نمی خوام، خودت رو می خوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشش را می بوسم و از یک لحظه غافل گیری اش استفاده کرده و از حصار دستانش فرار می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن کاسه صبرم، این کاسه لبریزه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی پله ها دامنم زیر پایم گیر می کند. در فاصله ی زمین و آسمان دستی نگهم می دارد. سرم را بلند می کنم و در جاذبه ی دو گوی سبز رنگ خشمگین گیر می افتم. فشار دستانش آن قدر روی بازویم زیاد است که ناخودآگاه ناله می کنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخ کیان، دستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرگ های گردنش بیرون زده و فکش منقبض شده. اما با خونسردی و آرامش می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید صحبت کنیم جلوه خانوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را از میان پنجه های آهنینش بیرون می کشم و می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- موافقم، باید صحبت کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی موبایلش را به دستم می دهد و می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه شماره ات عوض شده سیوش کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه رگه های قرمزی که اطراف چمنزار چشمانش را فرا گرفته و صورتش را ترسناک کرده، نگاه می کنم و می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه عوض نشده، همون قبلیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بی حوصلگی سرش را تکان می دهد و می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اکی، تماس می گیرم. فعلا بای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب بازویش را می گیرم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا؟ دیر اومدی زود هم می ری؟ چرا شام نمی خوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی می زند و سرش را جلو می آورد و در چشمانم خیره می شود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه مورد دیگه امداد پیش اومده باید برم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با عجله به سمت در خروجی می رود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشام را در کنار پسران دو قلوی دکتر نبوی که در جلب توجه من با یکدیگر کورس گذاشته بودن، می خورم. تمام مدت نگاه خیره ی کاوه را احساس می کنم. اما کوچک ترین توجهی نشان نمی دهم. من با تو و زندگیت کارها دارم جناب کاوه، کارها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخر شب در حالی که از خستگی روی پاهایم بند نیستم، در کمال ادب و احترام مراسم بدرقه را برگزار می کنم. ماهان نیک نژاد با سردترین لحن ممکن خداحافظی می کند و حتی فرصت نمی دهد جوابش را بدهم. کاوه پندار با سرعت هرچه تمام تر دست می دهد و آن قدر سریع دستش را بیرون می کشد که نمی توانم جلوی خنده ام را بگیرم. از این همه ضعیف النفس بودن این مرد چندشم می شود، چندش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از رفتن همه، صدای ملتمس مامان را می شنوم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جلوه جان، مامانی، آخه این چه تصمیمیه که گرفتی؟ چرا نمیای بریم خونه؟ چرا می خوای مستقل زندگی کنی؟ این همه سال ندیدمت الان هم که اومدی می گی می خوام تنها زندگی کنم؟ آخه مگه می شه؟ مردم چی می گن؟ مگه ما چه محدودیتی واسه آزادی هات ایجاد می کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند می زنم و گونه اش را می بوسم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من این جوری راحت ترم مامان جون. به این سبک زندگی عادت کردم. فاصله مون که زیاد نیست، هر وقت اراده کنین می تونین بیاین این جا. من هم مرتب سر می زنم. نگران حرف مردم هم نباشین، اونا بالاخره یه چیزی واسه حرف در آوردن پیدا می کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه من این جوری دلم طاقت نمی گیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا مادر من؟ من شش سال تو مملکت غریب تنها زندگی کردم، این جا که وطن خودمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم در حالی که کتش را می پوشد رو به مادرم می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا بریم خانوم، جلوه دیگه بچه نیست. این جا هم جاش امنه، این قدر خودت رو اذیت نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه این درک و شعور بالای پدرم لبخند می زنم و با سرخوشی می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قربون بابایی برم من که این قدر هوای دخترش رو داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس هایم را درآورده در نیاورده روی تخت ولو می شوم، حتی آرایشم را هم پاک نمی کنم. صدای ویبر ی گوشی ام توجهم را جلب می کند. اس ام اس کیان را می خوانم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فردا ساعت شش میام دنبالت موش کوچولو، باید حرف بزنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر جوابش فقط می نویسم ok و در همان لحظه که سندش می کنم بی هوش می شوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمزمان با شنیدن صدای زنگ گوشی ام که خبر آمدن کیان را می دهد، زیپ بوتم را بالا می کشم و به گردن و مچ دست ها و لباسم عطر می زنم و از اتاق و سپس از خانه بیرون می زنم. کیان به سانتافه ی مشکی اش تکیه داده و مشغول صحبت کردن با موبایلش است. با اشاره سر سلام می کند، در را برایم می گشاید و خودش هم سوار می شود. به مکالمه اش گوش می دهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می دونم عزیزم، ولی باور کن امشب کار برام پیش اومده. فردا جبران می کنم. نه جیگری، دختر کجا بوده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همزمان چشمکی به من می زند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مسئله کاریه! باشه خوشگلم،حتما، بعدا می بینمت. منم همین طور، فعلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوف کلافه ای می کشد و گوشی را روی داشبورد پرت می کند. خنده ام می گیرد، لبخندی می زند و در حالی که لپم را می کشد می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- احوال وروجک من چه طوره؟ چه کاره بوده امروز؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبم. تا ساعت یک خواب بودم، دیشب واقعا هلاک شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده بلندی می کند و می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره خوب درکت می کنم. هم فعالیت روحی، هم فعالیت جسمی، هم فعالیت ج/ن/س/ی! من هم بودم هلاک می شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس کیان من و کاوه را دیده! ناراحت می شوم و با خشم مشت محکمی به بازویش می کوبم. همچنان که می خندد می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیه بابا؟ چرا رم می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد خنده اش جمع می شود. دستی به صورتش می کشد و ادامه می دهد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه قدر هم که حرفه ای شدی! آفرین، آفرین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعترضانه داد می زنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیــــــان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جــــــــون؟ بخورم اون کیان گفتنت رو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشم رویم را بر می گردانم و می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو هیچ وقت آدم نمی شی. می شه بگی خود شما دیشب به چه دلیلی به اون سرعت مهمونی رو ترک کردی؟ واسه انجام کار خیـــــر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک لنگهی ابرویش را بالا می اندازد و پوزخند نصفه ای روی لبش می نشیند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب حداقل من می تونم ادعا کنم از اول همین حیوونی که می گی بودم، تو چی؟ از اول چی بودی؟ الان چی هستی؟ دقیق تر بگم، الان چه کاره ای؟ خانوم دکتر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهقهه می زند. زهر کلامش عذابم می دهد. در مقابل کیان کم می آورم؛ همیشه کم آورده ام و همیشه دستم برایش روست. دلخور رویم را بر می گردانم و از پنجره بیرون را نگاه می کنم. تا رسیدن به مقصد سکوت می کنیم. از دیدن آپارتمانش تعجب می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا این جا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در حالی که ریموت پارکینگ را می زند می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این جا راحت تر می تونیم حرف بزنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب چرا تو خونه من نموندیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند می زند، همان کیان خوش اخلاق قدیمی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این قدر سین جیمم نکن کوچولو، پیاده شو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آسانسور زیر چشمی تیپش را بررسی می کنم. پیراهن آستین کوتاه کتان سرمه ای رنگ با شلوار جین تیره. بوی عطرش دیوانه کننده است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی فهمد که زیر نظرش گرفته ام. سرش را جلو می آورد و با چشمان گربه ایش به صورتم زل می زند.چشمک ریزی می زند و با شیطنت می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خجالت نکش، اعتراف کن که خوش تیپم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب ایشی می گویم که صدای خنده اش را بلند می کند و بینی ام را محکم فشار می دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسشگرانه به دست دراز شده اش می نگرم. با مهربانی می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مانتوت را بده به من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادم می آید به جز یک تاپ چیزی تنم نیست، ولی بی تفاوت مانتویم را در می آورم. چشمکی می زند و می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه شبی شود امـــــشــــــب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعترضانه می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید به من می گفتی قراره بیایم این جا. حداقل یه لباس مناسب می پوشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که پالتویم را به چوب رختی آویزان می کند، می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه قدر هم که برات مهمه و الان معذبی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دانم چرا این حرفش به دلم ننشست. دوست ندارم دید کیان نسبت من منفی باشد. نمی خواهم چیزی را که خودم باور کرده ام، او هم باور کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم های در هم بوتم را با یک دمپایی رو فرشی عوض می کنم و روی کاناپه می نشینم. مبلمان و وسایل صوتی و تصویری عوض شده اند، اما رنگ بندی هنوز مثل قدیم است. وسایل مشکی، اما مبلمان سفید سفید. مطمئنم اتاق خوابش هم همین است. همه چیز مشکی به جز تختخواب که سفید است. برای اطمینان از حدسم ناخودآگاه بلند می شوم و به سمت اتاق خوابش می روم. دقیقا همان طور که فکر می کردم، با این تفاوت که تخت یک نفره حالا تبدیل به دو نفره شده، البته با این همه شیطنت کیان کاملا لازم به نظر می رسه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت میز توالتش می روم. از شدت تعدد شیشه های عطر، جای سوزن انداختن هم نیست. بین آن همه شیشه عطر می گردم و می گردم، تا بالاخره آن چیزی که می خواهم پیدا می کنم. شیشه گرد عطر BOSS را بر می دارم، چشمانم را می بندم و بو می کشم. از وزنش مشخص است که تقریبا خالی شده. این عطر آخرین کادویی بود که من به کیان دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گشودن چشم از توی آینه می بینمش، وحشت زده از جا می پرم و جیغ می زنم. شیشه عطر از دستم می افتد، سریع بین دستانش محصورم می کند و نجوا می کند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیس، منم، نترس، نترس عزیزم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطپش قلبم وحشتناک است. با شدت هر چه تمام تر در آغوشم گرفته و پشتم را می مالد. درست مثل تمام سال های گذشته که این طوری آرامم می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم آرام می شود، اما قلبم نه. نمی دانم از ترس است یا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو دستم را روی سینه اش می گذارم و بدون این که فاصله بگیرم سرمم را بلند می کنم. چشمان سبزش خندان است.نمی خواهم این همه بی خیالی را ببینم.، پس دوباره سرم را روی سینه اش می گذارم و زمزمه می کنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ترسوندیم دیوونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرکت نوازش گونه دستانش روی بازوی لختم پوستم را دون دون می کند. نفس گرمش به گردنم می خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به نظرم خیلی هم بد نبود، به هر حال یه بهونه ای شدکه خودت رو بندازی تو بغل من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه غرورم بر می خورد. می خواهم خودم را از آغوشش جدا کنم، اما فشار دستانش مانعم می شود. آهسته می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلم تنگته دختر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن قدر صورتش را به شانه ام نزدیک کرده که بخار نفسش روی پوستم ایجاد رطوبت می کند. قلبم تند می زند، حتی خیلی تندتر از زمانی که هیجان دارم یا ترسیده ام. منتظر عکس العمل بعدیش هستم، اما هیچ! بوی عطر و اندام درشت و عضلانی اش احساسات زنانه ام را قلقلک می دهد. سرم را بلند می کنم. دارد نگاهم می کند، هنوز چشمانش می خندند. نمی دانم چرا اما حس سرخوردگی دارم و آهسته نجوا می کنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولم کن کیان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نوک انگشتش بند تاپم را که روی بازویم افتاده به سمت بالا سوق می دهد. دوباره سرش را نزدیک می آورد و لاله گوشم را می بوسد. مور مورم می شود. دمای بدنم به نقطه جوش آب می رسد. تمام حس های بدنم بیدار شده. دستم بی اراده روی کمرش می لغزد، سرم را به سمت صورتش می چرخانم و به لب هایش خیره می شوم. این مرد، کیان است! واقعیتی که هرگز نمی توانم از آن فرار کنم. منتظر یک حرکتم، یک اشاره؛ تمام تنم تشنه نوازش است. چشمانم را می بندم و به سمت لبش می روم. تکانی می خورد و مرا از خود دور می کند. چهره اش بهت زده است. زمزمه وار می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جلوه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو تکرار می کند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جلوه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازوانم را می گیرد و به شدت تکانم می دهد و داد می زند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو زده به سرت دختر، زده به سرت، زده به سرت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار با شنیدن این جمله ها از خواب بیدار می شوم. هیپنوتیزم تمام می شود، بدنم گر می گیرد اما این بار از شدت شرم و تمام رفلکس های بدنم متوقف می شوند. صدایی در سرم فریاد می زند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گند زدی جلوه، گند زدی، خراب کردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز مبهوت و پر غیض نگاهم می کند. تاب نمی آورم و از اتاق خارج می شوم، باید بروم؟ یعنی لباس بپوشم و بروم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستاصل وسط هال ایستاده ام. گاهی پایم به سمت در خروجی کشیده می شود و دوباره به عقب بر می گردم. اگر بروم؟ اگر کیان دیگر به دیدنم نیاید؟ اگر کیان از دستم برود؟ از تصور نبودن کیان نفسم قطع می شود. یک حباب خالی به وسعت کل وجودم در تنم شکل می گیرد. بدون کیان؟ یا خدا، نه خدا، نه، من هیچ روزی را بدون کیان سر نکرده ام! حتی تمام روزهایی که با او قهر بودم، حتی تمام شش سالی که در غربت بودم. من بدون کیان نمی توانم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شنیدن صدای باز شدن در اتاق خشکم می زند. شرمزده نگاهش می کنم، موها و صورتش خیس است. آن قدر خیس که انگار دوش گرفته، اما از خیسی لباسش پیداست که تنها سرش را زیر شیر آب فرو برده. من با تو چه کردم کیان؟ چه طور توانستم به بوسیدن لب های تو فکر کنم؟ چه طور همچین غلطی کردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای سر حالش به خودم می آیم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجایی خانوم خوشگله؟ با ما باش! چرا سر پا ایستادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبانش می خندد، اما چشمانش نه. چشمان سبز قشنگش غمگین است، خدا مرا بکشد. خدا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزورکی لبخند نصف و نیمه ای می زنم و روی مبل می نشینم. صدایش را از آشپزخانه می شنوم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با قهوه موافقی عروسک فرنگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلرزش صدایم را کنترل می کنم و از همان جا بلند می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، مرسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواهد کنترل شرایط را در دست بگیرد. این را از رفتارش می فهمم. می خواهد طوری برخورد کند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده؛ می دانم او هم هنوز در شوک است اما بیشتر از من بر خودش مسلط است. باید کاری بکنم، باید به شکلی این گند را بپوشانم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دو فنجان قهوه بر می گردد. روبرویم می شیند، در دلم می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ازم ترسیدی کیان؟ فاصله می گیری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهوه ام را مزمزه می کنم. گرمایش اندکی آرامم می کند. باید حرف بزنم، باید یه چیزی بگویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیان، من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه ملامت گرش نطقم را بند می برد. با التماس نگاهش می کنم. سرش را پایین می اندازد و آرام می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب؟ من آمادم! تعریف کن، از اولش تعریف کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین یعنی این که نمی خواهد در مورد گندی که زده ام حرفی بشنود. چند نفس عمیق می کشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی رو تعریف کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی می زند. به پشتی مبل تکیه می دهد و دستانش را از دو طرف باز می کند و روی پشتی می گذارد. تمام تلاشم را می کنم که نگاهم به سمت عضلاتش منحرف نشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام حرکاتم را زیر نظر دارد، با آن چشمان سبز ترسناکش روی زانویش خم می شود و دستانش را از ساعد روی رانش قرار می دهد.آرام و شمرده می پرسد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجا می خورم، خیلی زیاد! ضربه کاری بود، حباب دوباره رشد می کند. خالی خالی می شوم، مثل تایری که پنچر می شود، وا می روم! از دیشب تا حالا چند بار این سوال را شنیده ام؟ صد بار؟ هزار بار؟ نه، سه بار! فقط سه بار. از زبان سه مرد مهم زندگی ام. اما هیچ کدام به اندازه این آخری سنگین نبود. چرا فکر می کردم کیان از دیدنم خوشحال می شود؟ چرا فکر می کردم برای برگشتنم لحظه شماری می کند؟ او که حتی از بوسیدن من نفرت دارد! چرا من این قدر احمقم؟ واقعا چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بس پلک نزده ام چشمانم می سوزند. خدا را شکر حداقل اشکم سرازیر نشده. آن قدر عمیق دمم را فرو می دهم که احساس می کنم الان است که کیسه های هوایی ام پاره شوند. از نگاه خیره اش کلافه می شوم، دستی به گلویم می کشم. می خواهم حرف بزنم، اما تارهای صوتی ام فلج شده اند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند می شود، از پایین رفتن مبل می فهمم که کنارم نشسته. دستش را دور شانه ام حلقه می کند و مرا به طرف خود می کشد. می خواهم مقاومت کنم، اما نمی شود. سرم را در بغل می گیرد و آهسته می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر احمقانه نکن! تو کی می خوای بزرگ شی آخه؟ دلیل سوالم این نیست که از اومدنت ناراحت باشم. واقعا خیلی خلی اگه همچین فکری کنی. تو حق نداری نسبت به من بدبین باشی. من فقط می خوام بدونم تو اون کله ی کوچولوت چی می گذره؟ چی می گذره که تا فهمیدی کاوه داره ازدواج می کنه شال و کلاه کردی و برگشتی؟ نکنه می خوای به منم بگی که دلت واسه مامان بابات تنگ شده و برگشتی که توی آب و خاک خودت زندگی کنی؟ می دونی که نمی تونی به من دروغ بگی. من تو رو بزرگ کردم دختر جون و بیشتر از خودت می شناسمت، پس هدف واقعیت رو بگو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این که این قدر دستم برایش رو است عصبی می شوم. با شدت خودم را کنار می کشم. ابروهایش به نشانه تعجب بالا می روند. با خشم می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی گفته من باید همه چی رو واسه ی تو توضیح بدم؟ چرا تو باید از همه چیز خبر داشته باشی؟ مگه کی من هستی؟ پدرمی؟ برادرمی؟ شوهرمی؟ نامزدمی؟ دوست پسرمی؟ تو حتی پسر عمه واقعیم هم نیستی، به چه حقی تو زندگی من دخالت می کنی و تو افکار من سرک می کشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه ای صورتش سرخ می شود. اما لبخندش را حفظ می کند و آهسته سر شانه ام را نوازش می کند و با آرامش می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من فقط می خوام تو رو از این عذاب بیرون بکشم. باشه، قبول من هیچ کدوم از این نسبت هایی رو که گفتی با تو ندارم. اصلا من هیچ کاره، ولی در حد یک دوست هم نیستم؟ نبودم؟ یعنی هیچ وقت تو زندگی تو هیچی نبودم؟ باشه، نبودم. این هم قبول! اما بالاخره یه چیزی هست که تو به راحتی پا می شی میای خونه ی من! می ری تو اتاق خوابم، میای تو بغلم، اینا رو هم می خوای بگی نیست؟ یا شاید این روابط با مردا واست عادی شده! ها؟ من نبودم یکی دیگه؟ درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطاقت ندارم. خدایا، طاقت این گوشه کنایه های کیان را ندارم. طاقت ندارم، داد می زنم از ته دلم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به تو ربطی نداره، می گم به تو ربطی نداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش از شدت خشم برق می زند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو غلط کردی. تو ... اضافه می خوری. فکر کردی اجازه می دم هر غلطی دلت می خواد بکنی؟ اگه لازم باشه دست و پات رو می بندم و تو همین خونه زندونیت می کنم. اما دیگه اجازه نمی دم دست از پا خطا کنی. دوباره تیشه بزنی به ریشه خودت و بعدش هم چند سال آواره غربت بشی. که چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش را نازک می کند و ادای مرا در می آورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می خوام بلاهایی که به سرم اومده رو فراموش کنم! اون هم چه غربتی؟ جایی که به جز عشوه گری و زیر پا گذاشتن تموم ارزش ها و حرمت ها هیچی یادت نداده. تو کی این طوری بودی؟ از تماس دست هر پسری سرخ و سفید می شدی، حتی اگه اون پسر من بودم. ولی اون از دیشبت که تمام سر و سینه و پر و پاچه و هر چی که زیبایی و قشنگی داشتی در معرض اخلاص گذاشته بودی و تمام تلاشت رو برای تحریک کردن کاوه به کار بردی. این هم از امروزت که می خواستی کار دست من بدی. وقتی به این فکر می کنم که اگه امروز توی اون اتاق به جای من هر پسر دیگه ای بود چه اتفاقی می افتاد، مو به تنم راست می شه. رفتی خارج این چیزا رو یاد بگیری؟ آره؟ بی بند و بار بشی که از یکی مثل کاوه انتقام بگیری؟ آخه به چه قیمتی؟ به قیمت این که تموم مردایی که دیشب توی اون مراسم بودن برای این که چند دقیقه به تو نزدیک بشن و به فیض دیدن سینه هات برسن، سر و دست می شکستن! به قیمت این که به راحتی اجازه بدی دستای کثیف اون کاوه نامرد، جاجای بدنت رو لمس کنه و تو ککت هم نگزه و مستانه هم به روش بخندی. دامنت رو بالا می کشی که همه پات رو ببینن و آب از لب و لوچه شون آویزون شه؟ اینا همه از عوارض خارج رفتنته؟ رفتی خارج که درست بشی، کلا خارج شدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این بی پروا حرف زدنش گر گرفته ام. کیان همیشه راحت بوده اما نه این قدر که بخواهد همه چیز را با این وضوح به رویم بیاورد. عصبانی ام هم از صراحت آزار دهنده اش، هم از این حس بی اعتمادی نگاهش. باز هم داد می زنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیه؟ می خوای بگی خراب شدم؟ می خوای بگی مثل خراب ها رفتار می کنم؟ آره تو راست می گی، من خراب، من خراب، اما این تنها راه انتقام گرفتن از کاوه است. اگه لازم باشه خودم رو به تموم مردای کره زمین عرضه می کنم تا اون عوضی رو نابود کنم. من به راحتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشتی که بر دهانم می خورد که برق از چشمانم می برد. از نگاهش وحشت می کنم. رگ گردنش بیرون زده. پیشانی اش نبض دارد. مشتان گره کرده اش آماده فرود دوباره است. می دانم که باید فرار کنم. از جایم بلند می شوم. اما مچ دستم را می گیرد و روی مبل پرتم می کند. از برخورد محکم سرم با دسته مبل فغانم بلند می شود. می خواهم سرش داد بزنم اما مهلت نمی دهد و دستانش را در دو طرفم قرار می دهد، روی بدنم خیمه می زند که با دست عقبش می زنم. اما حتی یک میلی متر هم از جایش تکان نمی خورد. از چمنزار چشمانش شعله های آتش بیرون می زند، با عصبانیت به چشمانش خیره می شوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بلند شو کیان. می خوام برم، ولم کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند می زند و می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه نمی خوای واسه انجام شدن کارت، خودت رو به مردا عرضه کنی؟ خوب چرا من اولیش نباشم؟ فکر کردی من پسر پیغمبرم که نیمه لخت جلوم راه بری و ادا بیای و منم مثل سیب زمینی نگاهت کنم؟ نه عزیزم، تا الان هیچ سه شب متوالی تخت من خالی نبوده! فکر می کردم ارزش تو بیشتر از این حرفاست که به چشم یه همخوابه بهت نگاه کنم، اما مثل این که نه، تو هم یکی مثل همونایی که هر شب بابت یه تراول پنجاه تومنی خودشون رو حراج می کنن. تو هم چوب حراج به خودت زدی. چرا از این فرصت استفاده نکنم؟ تو تا هر وقت که من بخوام معشوقه ام می شی و بهم سرویس می دی، در عوض منم کمکت می کنم تا از کاوه انتقام بگیری و به وصال ماهان جونت برسی. البته بعد از این که من ازت سیر شدم، اجازه داری بری سراغ ماهان چون تا وقتی که با منی دست از پا خطا نمی کنی، چه طوره؟ معامله قبوله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس می کنم الان است که پوست اطراف پلکم پاره شود و چشمانم از کاسه بیرون بزند. ناباورانه به کیان و پوزخند وحشتناکش نگاه می کنم! هرچه زور می زنم چیزی بگویم جز اصوات نامفهوم و ضعیف صدایی از گلویم خارج نمی شود. به سختی دستم را بلند می کنم تا کنارش بزنم، اما با خشم دستم را پس می زند و سنگینی وزنش را روی من می اندازد. برای چند ثانیه نفسم بند می آید. صدای از ته چاه در آمده کیان را نزدیک گوشم می شنوم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معامله از همین الان لازم الاجراست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زحمت می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیان برو کنار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را بلند می کند و با چشمان سرخش زل می زند به من، می خندد و آهسته می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو که همین چند دقیقه پیش داشتی من رو قورت می دادی! چته الان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مشت به سینه اش می کوبم، جیغ می زنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو اونور نامرد، بی وجدان چه طور می تونی همچین کاری بکنی؟ من به تو اعتماد داشتم. گمشو اون ور. صد رحمت به کاوه، تو از اون هم کثیف تری، پستی، آشغالی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ اثری از سبزی چشمانش باقی نمی ماند، تماما سرخ است. مثل کوه آتشفشان یک دستش را روی گلویم می گذارد و با لب هایش دهانم را می بندد. احساس می کنم لب هایم دارند ریش ریش می شوند. قدرت هیچ عکس العملی ندارم، نفس کم می آورم می فهمد. سرش را بلند می کند و روی مبل می نشیند. فکر می کنم بی خیال شده، اما با یک حرکت بلوزش را در می آورد. این بار از دیدن عضله های برجسته سینه و بازویش وحشت می کنم. می دانم که هیچ توانی در برابر این همه نیرو نخواهم داشت. دستش را به سمت تاپ من می آورد. التماس می کنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نکن کیان، تو رو خدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به اشک هایم تاپم را در می آورد. انگشتان داغش را روی پوست تنم می کشد و لبش را درست روی نافم می گذارد و آهسته به سمت بالا می آید. در همان حال دستش را به سمت شانه ام هدایت می کند و قفل لباس زیرم را باز می کند. با ناله می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، نه کیان! نه، خــــدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه ای به چشمانم نگاه می کند. می خواهد بند لباسم را پایین می کشد که با دو دستم دستش را می گیرم. دیگر قدرت حرف زدن هم ندارم و فقط اشک می ریزم. دستش را آزاد می کند و روی بازویم می گذارد. دست دیگرش را هم... با یک حرکت بلندم می کند و روی مبل می نشاندم. با این حرکتش لباسم می افتد. می خواهم نگهش دارم اما دستانم در پنجه های قویش اسیر است. در چشمانم خیره می شود. دندان هایم به هم می خورند، چانه ام می لرزد، دستانم می لرزند، پاهایم می لرزند، کل هیکلم می لرزد! لرزش عصبی که شش سال است درگیرش شده ام و فقط کیان خبر دارد. می لرزم و اشک می ریزم. زمزمه می کند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جلوه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی لرزم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آغوشم می کشد، محکم و خشن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی لرزم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهایم را غرق بوسه می کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی لرزم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نترس جلوه، نترس عزیزم، کاریت ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی لرزم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- غلط کردم جلوه، غلط کردم. آروم باش، ببین منم کیان. مگه من می تونم اذیتت کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من همچنان می لرزم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دستش را زیر پایم می گذارد و بلندم می کند و روی پاهای خودش می نشاندم. بی توجه به نیم تنه لختم و لختش در آغوشش فرو می روم. می لرزم و زار می زنم. می لرزم و مشت می زنم. مشت می زنم و داد می زنم. چرا؟ چرا؟ چرا؟ بوسه های مکررش روی سر و صورتم می شنید. باز مشت می زنم، باز زار می زنم، باز داد می زنم و او تنها پشتم را نوازش می کند و هیچی نمی گوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دانم چه قدر گذشته. سرم را از روی سینه اش بر می دارم. از دیدن پیراهن خودش که به تن من کرده، باز بغض می کنم. سرش را به پشتی مبل تکان داده و چشمانش را بسته. می خواهم از روی پایش بلند شوم که با صدای گرفته می پرسد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابش را نمی دهم و بلند می شوم. دستش را دور شکمم حلقه می کند و مرا به سمت خودش می کشد. دوباره در آغوشش پرت می شوم. همان طور که دستانش را حفاظم کرده، دوباره سرش را به پشتی تکیه می دهد و می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بذار یه کم آروم شیم جلوه. به این سکوت احتیاج داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من کنار تو به هیچ آرامشی نمی رسم، ولم کن. بذار برم، ممکنه مامان بره خونه و ببینه که نیستم نگران می شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان طور که مرا در بغل گرفته خم می شود و گوشی اش را از روی میز برمی دارد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام زن دایی. خانومی، خوبین؟ قربون شما. خواستم بگم جلوه امشب پیش من می مونه. نه، نه، چیزی نشده، حرفامون طول می کشه. خیالتون راحت باشه، سلام برسونید خدانگهدار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جمله خیالتون راحت باشه! پوزخند می زنم. با ناراحتی می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی می خوای از جونم؟ حیف این همه اعتمادی که پدر و مادرم به تو دارن. خوب جوابشون رو دادی. ولم کن دارم خفه می شم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقباض صورتش را حس می کنم. از خشمش می ترسم. سعی می کنم بلند شوم، با خشونت فشارم می دهد و به سردی می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مجبوری این جا خفه بشی. چون جات همین جاست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوان جنگ و جدل و مبارزه ندارم. خسته ام، خسته و ناتوان! به ناچار دوباره سرم را روی سینه اش می گذارم و نفسم را با یک بازدم عمیق بیرون می دهم. از تکان های سینه اش می فهمم که دارد می خندد. دوست ندارم علت خنده اش را بپرسم، با کلافگی پوف می کنم و سعی می کنم حلقه دستانش را کمی شل تر کنم. دستش را کمی آزاد می کند و در حالی که در صدایش خنده موج می زند می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این قدر رو سینه من فوت نکن خاله سوسکه، قلقلکم میاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی توانم خودم را کنترل کنم و لبخند می زنم. در حالی که هنوز چشمانش بسته است، دستش را روی گونه ام می گذارد و آرام می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قربون او خنده های یواشکیت برم من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست دارم قهر کنم، حرف نزنم. بروم و پشت سرم را هم نگاه نکنم، اما به جای همه این ها می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو واقعا می خواستی این کار رو بکنی کیان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اوهومی که با خونسردی می گوید یکه می خورم. انتظار این جواب را نداشتم. انتظار دارم بگوید نه، بگوید محال است، بگوید می خواستم بترسانمت تا دیگر حرف اضافه نزنی؛ اما او گفت اوهوم! یعنی بله، یعنی آره، یعنی قصد داشته به من، به جلوه، به خانوم کوچولوش تجاوز کند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمبهوت نگاهش می کنم. از نگاه خیره ام چشمانش را باز می کند، می خندد و می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیه تا من حرف می زنم چشمات رو اندازه یه نعلبکی گرد می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیان تو واقعا می خواستی به من، به من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی توانم ادامه دهم. گفتنش سخت و سنگین است. سرش را تکان می دهد و می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره جلوه. اگه پا می دادی، اگه التماس نمی کردی، اگه اون جوری اشک نمی ریختی، اگه اون جوری نمی لرزیدی...مطمئن باش کار رو تموم می کردم. باید بهم ثابت می کردی که همه حرفایی که زدی کشکه، دروغه، چرنده! می خواستم بفهمی و به من هم بفهمونی که تو این کاره نیستی که هر چی هم بد لباس بپوشی و عشوه بریزی باز هم بلد نیستی خراب باشی. من پیشنهاد دادم با من باشی، با منی که چند دقیقه قبل می خواستی ببوسیم و در عوضش منم کمکت می کردم. معامله بود، مثل همیشه! می تونستی این پیشنهاد رو قبول کنی و به چیزی که می خوای برسی، اما نتونستی.سعی کردم آروم پیش برم که تحریک شی، که پا بدی، اگه اهلش بودی وا می دادی. در اون صورت مطمئن می شدم که جلوه ی من مرده. اون وقت مثل همه دخترای دیگه باهات رفتار می کردم. دیگه اسمش تجاوز نبود، خودتم خواسته بودی. اما نتونستی! تویی که حاضر بودی خودت رو تسلیم هر مردی کنی، جلوی اولیش که اون ته ته قلبت مطمئن بودی که هیچ وقت به تو آسیب نمی زنه کم آوردی، وای به حال دیگران! الان دیگه خیالم راحته و از کاری که کردم پشیمون نیستم.چون با این رفتاری که تو این دو روز ازت دیدم بهت شک کرده بودم و از هیچ راهی نمی تونستم این شک رو برطرف کنم. اما الان مطمئنم که تو گرگ نشدی، تو فقط لباس گرگ رو تنت کردی. می دونم اذیت شدی، می دونم غرورت جریحه دار شده، اما من باید این لباس رو از تنت در می آوردم تا خیالم راحت بشه که هنوز همون جلوه ی پاک و معصومی. باید این بت دروغینی رو که به عنوان شخصیت جدیدت به همه نشون می دی، می شکستم و واقعیتت رو می دیدم. اون وقت اگه واقعیت چیزی خلاف میلم بود مطمئن باش اون قدر ازت متنفر می شدم که مثل یه گرگ نر تیکه پاره ات می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره اشکم روان می شود. غرورم له شده، روح و روانم تازیانه خورده و در هم شکسته. تو خوردم کردی کیان، تحقیرم کردی نامرد، لهم کردی بی وجدان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره قصد می کنم از روی پایش بلند شوم. این بار مانعم نمی شود. به تیشرت تنم که برایم مثل یک مانتوی گشاد و کوتاه است نگاه می کنم.. دوستش ندارم. اما به تاپ خودم ترجیحش می دهم. از خودش که دور شده ام، شاید این بار عطر تنش آرامم کند. عجب عطر خوبی زده لعنتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهایم تحمل وزنم را ندارند، می لرزند، درست مثل دلم. نمی توانم قدم از قدم بردارم، زانوهایم تا می شوند و روی زمین می نشینم. هراسان به سمتم می آید. خم می شود و می خواهد بازویم را بگیرد. با نشان دادن کف دستم متوقفش می کنم. کلافه دستش را درون موهایش فرو می برد و دوباره روی مبل جا می گیرد. دستم را به میز می گیرم و به زحمت بلند می شوم. به اتاق خواب کیان می روم. آن قدر پریشانم که در را هم قفل نمی کنم، یعنی خودش یادم داده که حتی اگر قهر هم باشم اجازه ندارم در اتاق را قفل کنم و من هنوز به تعلیمات مرد متجاوزم پا بندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز تماس دستی با بازویم هراسان از خواب می پرم. برق چشمان سبز یوزپلنگ گونه اش هوشیارم می کند. با وحشت خودم را عقب می کشم. کنارم به پهلو دراز کشیده و یک دستش را زیر سرش گذاشته و موشکافانه نگاهم می کند. از چهره ی نگران و وحشت زده من خنده اش می گیرد، سرش را نزدیک می آورد و می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس اون خانوم شیری که می خواست به جنگ همه ی مردای عالم بره کجاست؟ من که این جا جز یه موش ترسیده کسی رو نمی بینم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهایم را در شکمم جمع می کنم. دوباره بغض، دوباره اشک، رنگ نگاهش عوض می شود. می خواهد اشک هایم را پاک کند، اما دستش را پس می زنم. بلند می شود، بالشتش را پشتی کمرش می کند و در حالی که پاهایش را دراز کرده دست به سینه به آن تکیه می دهد. چند دقیقه ای سکوت می کند تا هق هقم آرام بگیرد، سپس با صدای بم و همیشه گرفته اش می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منو ببخش جلوه نمی خواستم اذیتت کنم! فکر می کنی واسه من راحت بود؟ من اذیت نشدم؟ می دونی از دیشب تا حالا خواب به چشمم نیومده؟ فکرم هزار جا رفته، اعصابم متشنجه نمی دونم کی؟ اما بالاخره یه روز دلیل این کارم رو می فهمی و امیدوارم اون روز بهم حق بدی و سرزنشم نکنی. می بخشی جلوه؟ ها؟ کیان رو می بخشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس خلا سراسر وجودم را گرفته. درست مثل کسی که در سیاهی یک کهکشان رها شده. از کیان متنفرم و دوستش دارم. نمی خواهم ببینمش و نمی توانم نبینمش. این حس های متضاد را چگونه می توان کنار هم جای داد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را روی موهایم می کشد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گرسنه نیستی؟ برات غذا سفارش دادم. ولی دیدم خوابت خیلی عمیقه دلم نیومد بیدارت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم سکوت می کنم. ترسیده ام، آن قدر که هیچ فیدبکی نمی تواند تندی ضربان قلبم را آرام کند. از تندی نفسم پی به حال خرابم می برد. از کشوی پا تختی اش قرصی بیرون می کشد. مجبورم می کند بنشینم. قرص را با یک لیوان آب به سمتم می گیرد و می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آرام بخشه. بخور تا یه کم آروم شی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلامت تعجبی به بزرگی خود کیان در سرم نقش می بندد! کیان و آرام بخش؟ این مرد بی خیال را چه به این حرف ها؟ اما ناگهان لامپی روشن می شود. گفته بود هیچ سه شب متوالی تختش خالی نیست. احتمالا برای همبسترهای رنگارنگش نیاز دارد. دلم از این فکر می گیرد، رویم را بر می گردانم و با خشم می گویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی خوام. بخورم که بی هوش شم و نفهمم چه بلایی سرم میاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای قهقهه اش بلند می شود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه آی کیو سان فسقلی! من اگه بخوام بلایی سرت بیارم چه نیازی دارم بی هوشت کنم؟ فکر می کنی تو همون حالت هوشیاریت هم چه قدر می تونی مقاومت کنی و دووم بیاری کوچولو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرص را در صدایش تشخیص می دهم. درد قفسه سینه امانم را بریده. با حسرت به قرص درون دستش نگاه می کنم. من به آرام بخش هایی که به دوست دخترهایت می دهی نیاز ندارم کیان خان، مرا به روش دیگری آرام کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار عجز نگاهم را می خواند، باز مهربان می شود. دوباره قرص را به طرفم می گیرد و آرام می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا عزیزم، بخور این رو. خواهش می کنم، اون قدر قوی نیست که بی هوشت کنه فقط آرومت می کنه. اصلا این رو که خوردی من می رم بیرون. تو هم در رو قفل کن. صندلی رو هم بذار زیر دستگیره اش که هیچ جور نتونم وارد شم. خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه! این هم روش خوبی نیست! تنهایی را نمی خواهم، می ترسم. از رفتنش می ترسم، از ماندنش هم! قرص را می خورم.لبخند رضایت روی لبش می نشیند. لیوان آب را روی پاتختی می گذارد و بالشتش را بر می دارد که برود. اما پشیمان می شود؛ بر می گردد، درازم می کند و پتو را تا زیر گردنم بالا می کشد. رویم خم می شود، حس می کنم می خواهد بوسم کند، از همان بوسه های برادرانه همیشگی؛ اما میان راه متوقف می شود و آرام می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شبت بخیر خانوم کوچولو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم داد می زند، نذار بره! اون هر چی هست و هر کی هست کیانه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی از ته حلقم بیرون می زند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکرار اسمش آرامم می کند. انگار قدرت به رگ هایم تزریق می شود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان سبزش در تاریکی شب ترسناک است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم را مزه مزه می کنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نرو همین جا بمون. من، من می ترسم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگفتم از خودت می ترسم، نگفتم می خواهم از ترس تو به خودت پناه ببرم و مثل بچه ای که از مادرش کتک خورده، اما باز هم آغوشش را رها نمی کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خندد و با شیطنت می گوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مطمئنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir