رمان ربوده شده(ماریان) به قلم ندا و فرشته باغجری
درباره دختری به نام ماریان، که از پسری به نام آلبرت خوشش میاد، بهتره که بگم عاشق اونه
ولی سرنوشت ماریان، به طور ناگهانی عوض میشه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۴۹ دقیقه
آلبرت لبخند جذابی زد و گفت :
- اگه بره تو گردن تو خوشگل تر هم میشه
بعد گردن بند رو از داخل جعبه برداشت و اومد پشت سرم و موهام رو با دست هاش روی شونه هایم ریخت و گردن بند رو برایم بست، دستم را روی گردن بند کشیدم، دانه های ریز زنجیرش، زیر انگشتانم می غلطید، آلبرت با خوش رویی گفت :
- دوستش داری ؟
لبخند زدم و دستم را روی دستش گذاشتم و گفتم :
- آره، خیلی خوشگله، ازت ممنونم
شام رو آوردن و روی میز چیدن، گارسون گفت :
- نوشیدنی، چی میل می کنین؟
آلبرت، آب جو سفارش داد، من هم همینطور، داشتیم شام می خوردیم، که گفتم :
- آلبرت، تو پیتر رو می شناسی ؟
آلبرت داشت، نوشیدنی اش رو خورد، وقتی که نوشیدنی اش تموم شد، گفت :
- پیتر؟ آهان، پیترجک رو میگی؟ آره می شناسم، چطورمگه؟ چیزی شده؟ برات مزاحمت ایجاد کرده؟گفتم :
- نه، ولی پیتر تو کالج، همیشه دور ور منه، همیشه بهم نگاه می کنه، از نگاهش متنفرم، یعنی این که حس خوبی بهش ندارم، چند روزه که احساس می کنم، یکی همش من رو می پائه، فکر می کنم کار پیتر باشه
شاممون رو خوردیم، آلبرت چیزی نگفت، رفت تا پول روحساب کنه، حساب کرد، و از رستران خارج شدیم و سوار ماشین شدیم، هنوز ماشین رو به حرکت در نیاورده بود، آلبرت بهم نگاه کرد، وبه سمتم خم شد، صورتش نزدیک صورتم بود، به چشم های هم زل زده بودیم، بدون هیچ حرکتی، آلبرت لبخندی زد که بیشتر به پوزخند شبیه بود، و دستش رفت سمت کمربند ماشین وگفت :
- نمی خوام ببوسمت، فقط میخوام کمربندت رو ببندم خانوم
از خجالت آب شدم، اونم همینطوری با نیش باز کمر بندم رو بست، و ماشین رو، روشن کرد و به راه افتادیم، تو بین راه هیچ حرفی بینمون ردو بدل نشد،
بلآخره رسیدیم، جلوی در خونه هنوز سوار ماشین بودم، آلبرت گفت :
- ماریان؟ ببینمت، هنوز داری خجالت می کشی؟ با هات شوخی کردم دختر
لبخندی زدم و گفتم :
- نه، خجالت نمی کشم
وبعد لحن صدام رو حرص دار کردم و گفتم :
- اونی که باید خجالت بکشه، شمایی آقای آلبرت
آلبرت که می دونست دارم شوخی می کنم، از لحن و قیافه من خندش گرفته بود، و بلند بلند می خندید، گفت :
- خوشگلم، این همه حرص نخور، بجاش بیا منو بوس کن
و باز بلند خندید، مشتی به شونه اش زدم، گفتم :
- به خودت بخند آقای خوش خنده
ازش خداحافظی کردم، موقعی که می خواستم از ماشین پیاده بشم، آلبرت دستم رو گرفت و به سمت
خودش کشید، تو بغلش بودم، با چشم های یخی اش بهم زل زد و گفت :
- آخه، یه نفر چقدر می تونه خواستنی باشه؟
زیر نگاهش تاب نیاوردم و سرمو توسینش قایم کردم،
تک خنده جذابی کرد وگفت :
- از من خجالت می کشی، تو بغلمم قایم میشی، قربونت برم من
و پیشونیم رو بوسید، سرم رو بلند کردم و به چشم هاش زل زدم وگفتم :
- آلبرت، یه چیزی بگم؟
آلبرت گفت :
- جانم، هر چی که می خوای بگو
گفتم :
- هیچ وقت منو ترک نکن، من خیلی دوستت دارم
منو در آغوش کشیدوگفت :
- خوشگلم، عزیزم، من همیشه کنارتم نترس، منم خیلی دوستت دارم
دیگه از هم خداحافظی کردیم و از ماشین پیاده شدم، زنگ خانه رو زدم، آلبرت هم هنوز همون جا بود، تا وقتی که من خونه نرفتم، نرفت، اف ام تصویری بود، بدون هیچ حرف در رو باز کردن، وارد خونه شدم،
مامان گفت :
- به به دختر خوشگلم بلاخره تشریف آوردی؛ خوش گذشت؟
لبخندی زدم و گفتم :
- عالی بود مامانم خوش گذشت
بابا که رو مبل نشسته بود داشت مطالعه می کرد عینکش رو برداشت و گفت :
- خوشگلم، پس حسابی بهت خوش گذشته
رفتم رومبل کنارش و یه بوسه گنده از لپش کندم و گفتم :
- خیلی خیلی خوب بود، بابا
و زود رفتم اتاقم ولباسم را با لباس خواب عوض کردم، پریدم روتخت و گوشی ام رو برداشتم و به آنا زنگ زدم، بعد چند بوق جواب دادو گفت :
- وا...ی، ماریان تویی؟ زود باش، زود باش، برام تعریف کن امشب چطور گذشت؟
خندیدم و گفتم :
- عزیزم، اگه فرصت بدی برات تعریف می کنم، امشب شب خیلی رویایی و عالی ای بود، هر لحظه اش لذت بخش بود، مثل خواب بود، وقتی بوسه آلبرت رو یادم میاد، غرق رویا میشم
آنا با جیغ گفت :
- چ...ی؟ آلبرت تو رو بوسید وا...ی این خیلی عالیه بعدش، بعدش چی شد؟
تک خنده کردم گفتم :
- بعدش بهم یک گردنبند هدیه داد، واسه اینکه از فوضولی نمیری خودم میگم چه شکلیه
و خندیدم، آنا هم خندید گفت :
لیانا
00میگم این که داستانش عالی بود پ چرا میگین چرته
۲ سال پیشلیانا
00با سلام میگم پایانش چطوریه خوب تموم میشه یا بد تموم میشه
۲ سال پیشمینا
۱۵ ساله 10چررررت این دیگ چی بود ولی بازم ممنون خسته نباشی ❤✌
۳ سال پیشLeila
۱۵ ساله 12جالب بود دست نویسنده درد نکنه
۴ سال پیشملینا
02رمان قشنگی بود ولی با کمی غمگین
۴ سال پیشفضولچه
13جالب نبود خوشم نیمد
۴ سال پیشدنیا
۳۷ ساله 63نویسنده خیلی قلم ضعیف وتخیلی داشت امیدوارم اگه ادامه دادبهتربتونه بنویسه پشنهاد نمیکنم
۴ سال پیش
پروانه
۲۱ ساله 00مخرف