رمان ربوده شده(ماریان) به قلم ندا و فرشته باغجری
درباره دختری به نام ماریان، که از پسری به نام آلبرت خوشش میاد، بهتره که بگم عاشق اونه ولی سرنوشت ماریان، به طور ناگهانی عوض میشه
ژانر : عاشقانه، انتقامی، هیجانی، معمایی، انجمن رمان ترکان
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۴۹ دقیقه
خلاصه رمان:
درباره دختری به نام ماریان، که از پسری به نام آلبرت خوشش میاد، بهتره که بگم عاشق اونه
ولی سرنوشت ماریان، به طور ناگهانی عوض میشه
با صدای آنا که گفت:
- ماریان، پاشو دیگه، کلاس تموم شد، کجایی؟
به خودم اومدم، و گفتم :
- ها...ا؟ کلاس تموم شد؟
آنا در حالی که یک ابروش رو بالا برده بود، گفت:
- آره، حتی استاد هم رفت
همینطور که، جزوه هام رو داخل کوله می گذاشتم
هووفی کشیدم، و گفتم :
- وای این ساعت، خیلی کسل کننده بود، فکر کردم که دیگه تموم نمیشه، دیگه چشمام داشت کم کم می رفت
وبه سمت در کلاس رفتم، آنا گفت :
- ماریان، صبر کن من هم بیام
آنا، بهترین دوست منه سال اول کالج باهم آشنا شدیم و الان هم سال دوم کالجیم و انگار که ده ساله که با هم دوستیم
با آنا وارد حیاط کالج شدیم، آنا دست هاش رو روی شونه هایم گذاشت و من رو با خودش رو به رو کرد و با چشای سبز براقش بهم زل زد و گفت:
- ماریان، عزیزم چیزی شده؟ امروز همش کسلی، حالت خوب نیست؟ چیزی شده؟
خمیازه ای کشیدم وگفتم :
- اه، امروز خیلی روز خسته کننده ایه کلاس هم انگار ، دلش نمیخواست تموم بشه، دیشب هم دیر خوابیدم، فکر کنم که از همون دیر خوابیدنه
بعد اخمی کردم، وبه آنا نگاه کردم و گفتم:
- می دونی آنا؟ می خوام وقتی که رسیدم خونه چیکار کنم؟
آنا که از حرکات و قیافه ی من تعجب کرده بود، سرش رو به نشانه ی نه تکون داد
چشمام رو ریز کردم و گفتم :
- می خوام وقتی که رسیدم خونه، خودم رو بندازم روی تخت گرم و نرمم و تا شب بخوابم
قیاقه آنا از تعجب به عصبانیت تبدیل شد، و مشت محکمی به شونه ام زد و گفت:
- دیوونه! قیافش رو یه جوری کرد که یک صحنه احساس کردم که می خواد یک لحظه آدم بکشه
و بعد لبخند شیطونی زد و چشم هاش رو ریز کرد و گفت :
- اوه! فهمیدم، نکنه دیشب رو به خاطر اون پسره نتونستی بخوابی؟ هان؟ حتما تا خود صبح داشتی باهاش تو صفحه ی مجازی چت می کردی؟
لبخندی زدم و گفتم :
- نه، مامان استفانی دیشب حالش خوش نبود و تب داشت، منم تا صبح بالا سرش بودم، آنا؟ دیگه فکر نمی کنی که زیادی فضولی کردی؟ حالا بیا بریم
آنا باحالت مسخره ای حرفم را تکرار کرد و خندید، آنا بهترین دوست منه، مو های طلایی، پوست سفید و چشم های سبز روشنش و قد بلند و رعناش، باعث شده که بیشتر دختر های کالج بهش حسودی کنند، همین جور که داشتیم با آنا تو محوطه ی کالج قدم می زدیم، آلبرت رو دیدم که با لبخند جذابی داشت به ما نزدیک می شد، منم لبخند پت و پهنی زدم و چند قدم به سمتش برداشتم، روبه روی هم ایستادیم، گفتم:
- سلام آلبرت، حالت چطوره؟ داشتی کجا میرفتی؟
آلبرت لبخند گرمی زد و گفت:
- سلام ماریان، خوبم تو چطوری؟ راستش داشتم می رفتم جزوه ها رو از ادرواردبگیرم، ماریان؟ تو تا کی کلاس داری؟
گفتم :
- من امروز فقط دو ساعت کلاس داشتم، که الان هم تموم شد، چطور مگه؟
آلبرت گفت :
- آممم، راستش می خواستم بگم که اگه کاری نداشته باشی، امشب شام رو با هم بیرون بخوریم ؟
شوق زده شدم، ولی سعی کردم که زیاد نشون ندم، موهام رو بادست راستم به پشت گوشم ریختم و گفتم :
- نه مشکلی نیست، امشب برنامه ای ندارم، آره میتونم باهات بیام
آلبرت لبخندی زدو گفت :
- خب باشه، پس من رأس ساعت نه شب میام دنبالت
لبخندی زدم و گفتم :
- باشه، پس من منتظرت میمونم
(جیک) یکی از دوست های آلبرت به ما نزدیک شد و سلامی کرد و گفت:
- آلبرت، بیا دیگه پسر از کی که منتظر تو ام!
آلبرت گفت :
- باشه، الان میام، خب ماریان، شب می بینمت
و رفت، با لبخند به رفتنش نگاه می کردم، آنا محکم به بازوم زد و ادایم با حالت مسخره ای در آورد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، مشکلی نیست، امشب برنامه ای ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد شروع به خندیدن کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب احمق جون، این چه طرز حرف زدن بود؟ مگه داشتی با، بابات حرف می زدی؟ یکم عشوه بیا خودتو لوس کن، آخه این چه طرزی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه، آنا می دونی که من اصلا اهل عشوه اومدن نیستم، بعدش هم تو نمی خواد تو کارای من و آلبرت دخالت کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالتی که سعی می کرد خودش رو عصبانی نشون بده، گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه، ببخشید خانوم خانوما، مثل این که یادت رفته که تو از طریق من با آلبرت آشنا شدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست می گفت، من و آلبرت، از طریق آنا باهم آشنا شدیم، سال اول که به کالج اومدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد چند ماه تولدم بود، بیشتر بچه های کالج رو دعوت کرده بودم، شب تولدم، آنا آلبرت رو به من معرفی کرد، آلبرت اون موقع دانشجو سال دوم بود، و من هنوز تازه وارد بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلبرت پسر جذابیه، موهای مشکی لخت، پوست سفید و چشم های آبی یخی و صورت کشیده و مردونه ، دروغ چرا؟ از همون اول ازش خوشم اومد، بعد چند وقت، آلبرت بهم پیشنهاد دوستی داد، و من هم قبول کردم،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آنا از کالج خارج شدیم، بابا رو دیدم، که به ماشین تکیه داده بود، ومنتظر من بود، از آنا خداحافظی کردم، وبه سمت ماشین رفتم، و به بابا سلام کردم و گونش رو بوسیدم، و سوار ماشین شدم، بابا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب؟ دختر گل بابا، امروز چطور بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ه...ی، باباجون بد نبود، ولی خیلی کلافه شدم، می خواهم وقتی رسیدم خونه فقط بخوابم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه، یعنی تا این حد دختر خوشگل من رو خسته کردن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرف بابا لبخند کم رنگی زدم، با خودم گفتم که بهتره قضیه ی شام امشب رو به بابا بگم، آره اینجوری بهتره، دستام رو محکم به هم فشردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آ..م بابا؟ راستش امشب آلبرت من رو برای شام، بیرون دعوت کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا در حالی که داشت رانندگی می کرد، نیم نگاهی بهم انداخت و لبخندی زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوم چه خوب، آلبرت پسر خوبیه، من بهش اعتماد دارم، خوبه، می تونی همراهش بری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوز باورم نمی شه که دختر کوچولوم بزرگ شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن تنها فرزند خانواده تنیسون هستم، به خاطر همین پدر و مادرم خیلی به من وابسته ان، سرم رو به سمت پنجره ی ماشین چرخوندم وبه ساختمان های بلند و زیبای لس آنجلس نگاه می کردم، بلاخره رسیدیم، از ماشین پیاده شدم، یک احساسی داشتم، اما این احساس واقعی بود، حس کردم که انگار کسی داره بهم نگاه می کنه، برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم، اما کسی نبود، بابا کنارم ایستاده بود، با نگرانی پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی شده دخترم؟ حالت خوبه؟ داری به چی نگاه می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند به بابا که داشت با نگرانی بهم نگاه می کرد، نگاه کردم وگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، باباجونم چیزی نیست، فکر کنم از خستگی زیاد دارم توهم می بینم، میشه بریم داخل؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا سرش رو به نشونه ی بله تکون داد و وارد خونه شدیم، بابا جلوتر از من وارد خونه شد، من داشتم کفش هام رو در می آوردم و بعد وارد هال شدم، با صدای بلندی گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان جونم؟ ما اومدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مامان از آشپز خونه اومد که گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماریان؟ دخترم بیا آشپز خونه، قهوه تازه درست کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد آشپز خونه شدم و از گونه های مامان یه ماچ آبدار کردم وبعد سریع به سمت اتاقم رفتم، لباس های راحتی ام رو پوشیدم و روی تخت پریدم، داشتم به آلبرت فکر می کردم، که در اتاقم به صدا در اومد مامان بود، که گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماریان؟ دخترم، چرا دراز کشیدی؟ مگه گرسنت نیست؟ ناهار آمادست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بی حوصلگی به مامان گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان جون، من اصلا حوصله ندارم، میلی هم به غذا ندارم، الان می خوام فقط استراحت کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه دخترم، پس من مزاحمت نمیشم، استراحت کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد در را بست و رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو، روی بالش گذاشتم، و به قرار امشب فکر کردم، چشمام کم کم گرم شد و تا این که خوابم برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک خونه بودم، چند نفر ناشناس دور ورم ایستاده بودن، صورت هایشان پوشیده بود، قلبم به شدت تو سینه ام می کوبید، زبونم قفل شده بود، یکی از اون چند نفربه من نزدیک تر شد، از خواب پریدم، عرق کرده بودم و نفس نفس می زدم، دستی به صورتم کشیدم، وبه ساعت نگاه کردم، هنوز ساعت چهار و نیم عصر بود، دوباره دراز کشیدم و پتو رو، روی سرم کشیدم، این دیگه چه خوابی بود؟ عین واقعیت بود، لعنتی! دوباره استرس خواب به سراغم اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینا همه اش خوابه، خواب، سعی می کردم به خودم دلداری بدم، ولی بی فایده بود، دیگه نمی تونستم بخوابم، پاشدم رفتم یه دوش گرفتم، کمی حالم بهتر شد و جلوی آینه موهایم رو سشوار کشیدم و لباس پوشیدم و از اتاق خارج شدم، از پله ها پایین اومدم، بابارو دیدم که روی کاناپه جلوی تلوزیون نشسته بود داشت فیلم می دید و متوجه حضور من نشده بود، آروم خودم رو به پشت کاناپه رسوندم و یهو پریدم و یک ماچ آب دار از لپ بابا کندم، بابا خندید و دستم رو گرفت و من رو کنار خودش نشوند و پیشونیم رو بوسید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا دیگه منو غافلگیر می کنی؟ شیطون؟ حالا خوبه که اومدی، بیا این فیلم رو با هم ببینیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به سمت تلوزیون چرخوندم چندمرد ناشناس در اتاقی بودند، دختر زیر تخت قایم شده بود و داشت با ترس، یواشکی با پدرش تلفنی صحبت می کرد، پدرش آقای لیام نیلسون بود، همان بازیگر معروف سینما، اسم فیلم ربوده شده ی یک بود، ناگهان یکی از آن مردای ناشناس دختر رو از زیر تخت بیرون کشید و دختر فریاد می زدو از پدرش کمک می خواست، دل شوره ی عجیبی گرفتم، دستام سرد شد، من چرا این طوری شدم؟ این دیگه چه وضعیه؟ حتی پلک هم نمی زدم، بابا با نگرانی پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دخترم؟ چیزی شده؟ چت شد یهو؟ تغییر حالت به خاطر این فیلم بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زورکی زدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، بابا حالم خوبه، شما نگران نباشید، این فیلم، من رو یک لحظه یاد خوابی که دیدم انداخت، چیزی نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون هیچ حرف دیگه ای بلند شدم و به سمت حیاط رفتم، مامان رو دیدم که داشت باغچه حیاط رو آبیاری می کرد، منو دید و دستی برام تکون داد، منم لبخندی بهش تحویل دادم، هوا رو به تاریکی رفته بود، نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بسه دیگه ماریان، بخاطر یه خواب الکی این همه ترسیدی و حالت بده؟ خجالت بکش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره وارد خونه شدم و به سمت اتاقم رفتم و گوشیم رو از روی میز برداشتم، چند تا تماس بی پاسخ داشتم، از طرف آنا بود، باهاش تماس گرفتم، بعد چند تا بوق بلاخره جواب داد، صدای فریاد و جیغش باعث شد که گوشی رو کمی از گوشم فاصله بدم، گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آنا، یکم یواش تر گوشم پاره شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حقته، دختره ی دیوونه، می دونی چند بار زنگ زدم؟ چرا جواب نمیدی؟ کجا بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم گرفته بود، با صدای زیر گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی معذرت می خوام بانوی من، گوشی ام تو اتاق بود منم بیرون بودم، کاری داشتین ماه روی من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنا که کمی آرام تر شده بود، گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بسه بسه نمی خواد زبون بریزی، نه کار واجبی نداشتم، همینطوری زنگ زدم، خواستم بگم واسه امشب می خوای چیکار کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک لحظه مو به تنم سیخ شد، با نگرانی گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای آنا، نگو نمی دونم باید چیکار کنم، این اولین باره که با آلبرت شام بیرون می رم، می ترسم استرس بگیرم، وای آنا، تو بگو باید چه غلطی بکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنا باحالت مسخره ای گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- او...ه، آروم باش آروم، نفس عمیق بکش، یه وقت سکته نکنی و ور دل ما بیوفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد صداش جدی شدو گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین ماریان؟ این دیگه یک شوخی نیست، اون جا که رفتی، مثل خانوم های با شخصیت رفتار کن، طرز نشستن، راه رفتنت و صحبت کردنت درست باشه، اوه راستی اگه خواست ببوستت لطفا دست پاچه نشی و آبرومون رو ببری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ای کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه، باشه، مامان بزرگ جون، تمام حرف هاو نصیحت هات رو خیلی خوب تو حافظه ام می سپارم، نگران نباش، خراب نمی کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنابا حرص گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان بزرگ هم خودتی، دختره پررو، خوب دیگه اگه کاری نداری گوشی رو قطع کنم، چون که شارژم داره تموم میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم خداحافظی کردیم و بعد گوشی رو قطع کردم و رفتم سراغ کوله ام و جزوه ام رو برداشتم و شروع به خوندنش کردم، به ساعت نگاه کردم، وای ساعت هشت و بیست دو دقیقه بود! سریع رفتم سراغ کمد لباسم و یه لباس مجلسی سورمه ای که روش منجاق دوزی داشت و آستین هایش سه ربع بود و بلندی اش تا بالای زانو ام بود و یقه هفتی داشت رو انتخاب کردم و سریع پوشیدمش، روبروی میز آرایش نشستم و به خودم نگاه کردم، موهای مشکی زاق و چشم های درشت و آبی رنگ و پوست سفید، من بیشتر شبیه مامان بودم، فقط چشم های آبی رنگم، به بابا رفته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهام رو که تا نزدیکی کمرم بود رو باز گذاشتم، و آرایش ملیحی کردم، و رژ صورتی کم حال و براقی زدم، و کیف دستی و کفش های مجلسی سرمه ای رنگم را پوشیدم، و از اتاق خارج شدم،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم از پله ها پایین می اومدم، آلبرت رو دیدم که پایین پله ها با لبخند جذابی وبا اون چشای نافض و یخی اش داشت به من نگاه می کرد، کت شلوار مشکی و خوش رنگی پوشیده بود، پیرهن زیر کتش رو با رنگ چشم هایش ست کرده بود، از همیشه جذاب تر شده بود، به پایین پله ها رسیدم، جلو تر اومد و سرش رو نزدیک گوشم کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی زیبا شدی ماریان، از همیشه زیبا تر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد خودش را عقب کشید، خیلی شوق داشتم، لبخند از روی لبم برداشته نمی شد، مامان و بابا رو دیدم که کمی آن طرف تر ایستاده بودندو خیلی مهربون به ما نگاه می کردن، آلبرت دستش رو به سمت من دراز کرد، من هم به آرامی دستم رو توی دستش گذاشتم و به آرومی به سمت در قدم می زدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست شده بودیم، مثل پرنس و پرنسس، اگه آنا این جا بود، مطمئنم که کلی تحسینم می کرد، به ماشین زیبا و سیاه رنگش رسیدیم، در رو برایم باز کرد، دوباره احساس کردم که کسی داره مارو یواشکی نگاه می کنه، برگشتم کسی نبود، اوه شاید اون پیتر احمق باشه، چون تو کالج، خیلی بهم نگاه می کنه، و خیلی پیله شده، واقعا نمی دونم چیکارش کنم، از عشق و علاقش و خودش متنفرم، حتمافردا تو کالج به حسابش می رسم، با صدای دلنشین آلبرت به خودم اومدم، که گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عزیزم؟ چی شده، چرا سوار نمیشی؟ از چیزی ناراحتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو چرخاندم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه چیزی نیست، می تونیم بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبعد سوار ماشین شدم، و آلبرت در رو بست و خودش هم در سمت راننده نشست، و ماشین رو به حرکت درآورد، تو راه بودیم، آلبرت در حال رانندگی نیم نگاهی به من انداخت و لبخندی زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امیدوارم که امشب بهت خوش بگذره عشقم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من، هر جا که کنار تو باشم، بهم خوش می گذره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد دستم رو، روی دستش که روی دنده ماشین بود گذاشتم، آلبرت لبخندی زد و دستم رو نزدیک صورتش برد و بوسید، دلم رفت، بلاخره رسیدیم، آلبرت از ماشین پیاده شد و در ماشین رو برای من باز کرد، دستم را در دستش که به سمتم دراز کرده بود گذاشتم و از ماشین پیاده شدم، و به سمت رستوران رفتیم، آلبرت از قبل میز رزرو کرده بود، آلبرت صندلی رو برایم عقب کشید، و من هم نشستم، و خودش هم روی صندلی روبروی من نشست، میز خیلی زیبا تزئین شده بود، گل های رز قرمز روی میز ریخته شده بود و شمع های روشن، خیلی رویایی بود، به چشم های یخی و جذاب آلبرت خیره شدم، لبخندی زدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه آلبرت، اینجا خیلی زیباست، ازت ممنونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند جذابی زد و دستش را روی دستم که روی میز بود گذاشت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوش حالم که خوشت اومده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشم های هم خیره شده بودیم، آلبرت با دستش موهایم رو پشت گوشم داد، و سرش را نزدیکم کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبروی صورتم بود، نفس هاش تو صورتم می خورد، قلبم به شدت تو سینه ام می کوبید، گرمی لباش رو رو لبم احساس کردم، آلبرت داشت منو می بوسید، با دستش که پشت گردنم بود، سرم رو به خودش نزدیک تر کرد، من هم همراهی اش می کردم، با ولع هم دیگر را می بوسیدیم، فشار دستش پشت گردنم زیاد تر شد، داشت دردم می گرفت، گردنم درد گرفت، سرم رو ازش دور کردم، آلبرت با نگرانی بهم نگاه کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دردت اومد؟! خیلی معذرت می خوام، من... من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش رو قطع کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، نه مشکلی نداره، فقط کمی دردم اومد، چیزی نیست، خودت رو ناراحت نکن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلبرت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بازهم معذرت می خوام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگارسون اومدو ما سفارش غذا دادیم ورفت آلبرت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماریان؟ میشه چند لحظه چشم هاتو ببندی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیطون شدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، چرا باید چشام رو ببندم؟ ببندم که باز دوباره منو ببوسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلبرت تک خنده ای کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون که به موقعش دوباره می بوسمت، و هیچ کس هم نمی تونه جلوم رو بگیره، ولی الان کار دیگه ای دارم، پس به جای شیرین زبونی چشم ها تو ببند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و چشم هام رو بستم، با صدای آلبرت که گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا می تونی چشم های خوشگلت رو باز کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هام رو به آرامی باز کردم، یک جعبه مربع شکل روبه روم بود، که داخلش یک گردنبند زیباو ظریف که پلاکش یک ستاره بود، شوق زده شدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آلبرت؟ عزیزم این، این خیلی خوشگله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلبرت لبخند جذابی زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه بره تو گردن تو خوشگل تر هم میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد گردن بند رو از داخل جعبه برداشت و اومد پشت سرم و موهام رو با دست هاش روی شونه هایم ریخت و گردن بند رو برایم بست، دستم را روی گردن بند کشیدم، دانه های ریز زنجیرش، زیر انگشتانم می غلطید، آلبرت با خوش رویی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوستش داری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم و دستم را روی دستش گذاشتم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، خیلی خوشگله، ازت ممنونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشام رو آوردن و روی میز چیدن، گارسون گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نوشیدنی، چی میل می کنین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلبرت، آب جو سفارش داد، من هم همینطور، داشتیم شام می خوردیم، که گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آلبرت، تو پیتر رو می شناسی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلبرت داشت، نوشیدنی اش رو خورد، وقتی که نوشیدنی اش تموم شد، گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیتر؟ آهان، پیترجک رو میگی؟ آره می شناسم، چطورمگه؟ چیزی شده؟ برات مزاحمت ایجاد کرده؟گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، ولی پیتر تو کالج، همیشه دور ور منه، همیشه بهم نگاه می کنه، از نگاهش متنفرم، یعنی این که حس خوبی بهش ندارم، چند روزه که احساس می کنم، یکی همش من رو می پائه، فکر می کنم کار پیتر باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاممون رو خوردیم، آلبرت چیزی نگفت، رفت تا پول روحساب کنه، حساب کرد، و از رستران خارج شدیم و سوار ماشین شدیم، هنوز ماشین رو به حرکت در نیاورده بود، آلبرت بهم نگاه کرد، وبه سمتم خم شد، صورتش نزدیک صورتم بود، به چشم های هم زل زده بودیم، بدون هیچ حرکتی، آلبرت لبخندی زد که بیشتر به پوزخند شبیه بود، و دستش رفت سمت کمربند ماشین وگفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی خوام ببوسمت، فقط میخوام کمربندت رو ببندم خانوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خجالت آب شدم، اونم همینطوری با نیش باز کمر بندم رو بست، و ماشین رو، روشن کرد و به راه افتادیم، تو بین راه هیچ حرفی بینمون ردو بدل نشد،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلآخره رسیدیم، جلوی در خونه هنوز سوار ماشین بودم، آلبرت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماریان؟ ببینمت، هنوز داری خجالت می کشی؟ با هات شوخی کردم دختر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، خجالت نمی کشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبعد لحن صدام رو حرص دار کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اونی که باید خجالت بکشه، شمایی آقای آلبرت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلبرت که می دونست دارم شوخی می کنم، از لحن و قیافه من خندش گرفته بود، و بلند بلند می خندید، گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوشگلم، این همه حرص نخور، بجاش بیا منو بوس کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو باز بلند خندید، مشتی به شونه اش زدم، گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به خودت بخند آقای خوش خنده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازش خداحافظی کردم، موقعی که می خواستم از ماشین پیاده بشم، آلبرت دستم رو گرفت و به سمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش کشید، تو بغلش بودم، با چشم های یخی اش بهم زل زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه، یه نفر چقدر می تونه خواستنی باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر نگاهش تاب نیاوردم و سرمو توسینش قایم کردم،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک خنده جذابی کرد وگفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از من خجالت می کشی، تو بغلمم قایم میشی، قربونت برم من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پیشونیم رو بوسید، سرم رو بلند کردم و به چشم هاش زل زدم وگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آلبرت، یه چیزی بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلبرت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جانم، هر چی که می خوای بگو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچ وقت منو ترک نکن، من خیلی دوستت دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو در آغوش کشیدوگفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوشگلم، عزیزم، من همیشه کنارتم نترس، منم خیلی دوستت دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه از هم خداحافظی کردیم و از ماشین پیاده شدم، زنگ خانه رو زدم، آلبرت هم هنوز همون جا بود، تا وقتی که من خونه نرفتم، نرفت، اف ام تصویری بود، بدون هیچ حرف در رو باز کردن، وارد خونه شدم،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به به دختر خوشگلم بلاخره تشریف آوردی؛ خوش گذشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عالی بود مامانم خوش گذشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا که رو مبل نشسته بود داشت مطالعه می کرد عینکش رو برداشت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوشگلم، پس حسابی بهت خوش گذشته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم رومبل کنارش و یه بوسه گنده از لپش کندم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خیلی خوب بود، بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو زود رفتم اتاقم ولباسم را با لباس خواب عوض کردم، پریدم روتخت و گوشی ام رو برداشتم و به آنا زنگ زدم، بعد چند بوق جواب دادو گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وا...ی، ماریان تویی؟ زود باش، زود باش، برام تعریف کن امشب چطور گذشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عزیزم، اگه فرصت بدی برات تعریف می کنم، امشب شب خیلی رویایی و عالی ای بود، هر لحظه اش لذت بخش بود، مثل خواب بود، وقتی بوسه آلبرت رو یادم میاد، غرق رویا میشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنا با جیغ گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چ...ی؟ آلبرت تو رو بوسید وا...ی این خیلی عالیه بعدش، بعدش چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک خنده کردم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بعدش بهم یک گردنبند هدیه داد، واسه اینکه از فوضولی نمیری خودم میگم چه شکلیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خندیدم، آنا هم خندید گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه خودت با اخلاق من آشنایی، پس همه چیز رو مو به مو برام تعریف کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه آنا خانوم، همه چیز رو با جزئیات کامل بهتون میگم، گردنبندی که آلبرت بهم داد زنجیر نازک و ظریفی داره و پلاکش هم یه ستاره خوشگل و ظریفه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد تمام اتفاق های امشب رو براش تعریف کردم وگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب آنا خانوم دیگه تموم شد، جز چیز هایی که برات تعریف کردم اتفاق دیگه ای نیوفتاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنا با خنده گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مطمئنی چیزی رو از قلم ننداختی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مطمئن باش، همه چیز رو بهت گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دوتا مون خندیدیم و بعد خداحافظی کردیم و گوشی رو قطع کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپتو رو، روم کشیدم وبه آلبرت و بوسه اش فکر می کردم، دلم قنچ می رفت، دیگه کم کم چشمام گرم شد، توی یه کلوپ بودم، صدای آهنگ خیلی بلند بود، همه می رقصیدند، منم همراه آنا می رقصیدم، یهو همه جا تاریک شد، صدای موزیک قطع شد، کسی نبود آنا رو صدا زدم، اما جوابی نشنیدم، دوباره داد زدم کسی اینجا نیست؟ یهو کسی از پشت جلوی دهانم را گرفت، داشتم خفه می شدم هی دست پا می زدم، ولی فایده ای نداشت یه مرد سیاه پوش داشت از روبه رو بهم نزدیک می شد، بیشتر دست پا می زدم، که یهو از خواب پریدم، عرق سردی روی پیشانی ام نشسته بود،نفس نفس می زدم، دستام می لرزید، گلوم خشک شده بود، سرفه می کردم پارچ رو از بغل تختم برداشتم و یک لیوان آب خوردم، هوا داشت روشن می شد، اما می لرزیدم، خوابم نمی برد این دیگه چه خواباییه که من می بینم؟ به ساعت نگاه کردم ساعت، شش صبح بود، به حموم رفتم و دوش گرفتم، کمی حالم بهتر شد، جلوی میز آرایش نشستم به خودم نگاه کردم، قیافه ام مثل موش های آب کشیده شده بود، با سشوار موهام رو خشک کردم، گردنبندی که آلبرت بهم داده بود رو آویزون کردم، و ستاره کوچیکش رو دستم گرفتم و چشمام رو بستم، حس خیلی خوبی بهم دست داد، چشمام رو باز کردم، و لبخندی زدم وگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هی ماریان، از چی می ترسی؟ اینا همه خوابه، اگه اتفاقی هم بیوفته آلبرت کنارته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرژ صورتی کم حال و براق زدم و ویه تیشرت طوسی و شلوار جین آبی پوشیدم و جزوه هام رو داخل کوله ام گذاشته واز اتاقم خارج شدم، رفتم آشپز خونه مامان میز صبحانه رو چیده بود، صبح بخیری گفتم و گونه هردو شون رو بوسیدم، و سر میز نشستم بابا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دخترم، تعریف نکردی دیشب چطور گذشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه اتفاق های دیشب رو به جز اون بوسه و بغل براشون تعریف کردم، ساعت رو نگاه کردم، هفت بود، از مامان بابا خدافظی کردم، و کتونی های طوسی ام رو پوشیدم، تا به کالج برم، تویه راه بودم حس کردم کسی پشت سرمه، نزدیکای کالج بودم، برگشتم به پشت سرم نگاه کردم یه مرد سیاه پوش بود که صورتش رو بسته بود دنبالم بود، بند کوله ام رو محکم فشار دادم و قدم هام رو تند تر کردم، اونم دنبالم میومد ، سرعت قدم هامو بیشتر کردم و شروع کردم به دویدن، بلاخره به کالج رسیدم وارد محوطه کالج شدم، و به در تکیه دادم نفس نفس می زدم، داخل محوطه بین جمعیت چشمم به پیتر افتاد، که داشت با دوستاش بگو بخند می کرد، پیتر عوضی، الآن نشونت میدم، با قدم های تند به سمتش رفتم، وقتی منو دید لبخندی زد، هه عوضی لبخند هم می زنه، بهش رسیدم و انگشت اشارم رو به سمتش گرفتم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقای پیترجک، کی می خوای دست از اینکارهات برداری؟ چرا منو ول نمی کنی؟ چی میخوای؟ چرا همش منو تعقیب می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیتر با قیافه ناراحت وعصبی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماریان تو داری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش رو قطع کردم وگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچ توجیهی نداره این کارات، پیتر برای آخرین بار میگم دست از سر من بر دار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بدون این که بهش فرصت حرفی رو بدم ازش دور شدم، پسره عوضیه احمق، همینجور زیر لب به پیتر بدو بیراه می گفتم، وارد سالن کالج شدم آنا رو دیدم که داشت از دور با لبخند نزدیک می شد، بهم رسیدیم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به به ماریان خانوم، بلاخره تشریف فرما شدین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام، آره می بینی که اومدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اووووه چیه توپت پره، چی شده؟ نکنه بعد بوسه ی دیشب آلبرت، هار شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد زد زیر خنده، حرصم گرفت و از بازوش نیشگون گرفتم، گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیشتو ببند دیوونه، از دست کارهای پیتر جک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاعصابم خورده، همش دنبالمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آها، پسره بیشعور، ماریان بیشتر مواظب خودت باش، حالا هم بیا بریم سر کلاس، الان استاد میره کلاس ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتیم سرکلاس، از اول ساعت تا آخر ساعت استاد فقط حرف زدو پای تخته مسئله حل کرد، ما هم هی جزوه می نوشتیم، بلاخره ساعت کلاس تموم شد و استاد موفق باشیدی گفت و رفت، از بس که جزوه نوشتم دستام خسته شد، با آنا به کافه کالج رفتیم، و قهوه و کیک شکلاتی سفارش دادیم، آنا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب خانوم خانوما از دیشب تعریف کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجز اتفاق هایی که دیشب پشت گوشی بهت گفتم، اتفاق دیگه ای نیوفتاد، راستی امروز آلبرت رو هم ندیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره منم ندیدمش، حتما امروز نیومده، شاید کلاس نداشته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اه، امروز کلاس داشت، شاید اتفاقی... ، آنا نکنه چیزیش شده باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماریان چرا الکی به خودت استرس وارد می کنی؟ حتما کاری براش پیش اومده، آروم باش دیوونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف های آنا کمی آرومم کرد، ولی هنوز نگران بودم، هنوز چهار ساعت دیگه کلاس داشتم، این چهار ساعت هم هر جور که بود گذشت، تو محوطه کالج با آنا خداحافظی کردم، واز کالج خارج شدم، ماشین بابا رو دیدم که کمی آن طرف تر منتظر من ایستاده بود، به سمت ماشین رفتم و دربش را باز کردم و سوار شدم، به بابا سلام کردم، اونم با خوش رویی جوابم رو داد، تو راه بودیم من همه اش به آلبرت فکر می کردم و نگران بودم، بابا به من نگاهی کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماریان، مسئله ای پیش اومده؟ از چیزی ناراحتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه باباجون مسئله ای نیست، امروز کمی خسته شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا خونه دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد، وارد خونه شدم و به مامان سلام کردم و گونشو بوسیدم، و زود به سمت اتاقم رفتم و گوشی ام رو برداشتم، وبه آلبرت زنگ زدم بعد پنج بوق بلآخره جواب داد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو...و؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو...و، آلبرت کجایی؟ چرا امروز به کالج نیومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلبرت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آه معذرت می خوام که بهت خبر ندادم عزیزم، من کاری برام پیش اومد که مجبور شدم بیام خارج شهر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آهان، ولی خیلی نگرانت شدم، لطفا منو ازخودت بی خبر نگذار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلبرت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم، دیگه تکرار نمیشه عزیرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب دیگه من مزاحمت نمیشم، حتما کار داری برو به کارات برس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلبرت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوشگلم، تو مراحمی نه مزاحم، باشه پس من میرم، فردا می بینمت عزیزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه، فردا می بینمت، مواظب خودت باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خداحافظی کردیم و گوشی رو قطع کردم، و از اتاقم خارج شدم از پله ها پایین اومدم، صدای مامان رو شنیدم که گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماریان، دخترم بیا آشپز خونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه ای گفتم و به آشپز خونه رفتم، بابا هم بود، روی یکی از صندلی های کنار میز نشستم، مامان لبخندی زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عزیزم؟ یه خبر خوب برات داریم، که مطمئنا خیلی خوش حالت می کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شوق به چشم های مامان نگاه کردم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه خبری مامان جون؟ زود تر بگو، طاغت ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ما قراره به نیویورک بریم، خونه خاله الیسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشم تا بناگوش بازشد و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وا...ی، چقدر خوب، خیلی وقته که خاله رو ندیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان لبخندی زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی پرسی دلیل رفتنمون به اونجا چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلیل؟ دلیلش چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دختر خالت رز داره ازدواج می کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خوشحالی از جام پریدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟ رز داره ازدواج می کنه؟ پسره، اسم پسره یه وقت تونی نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اره اسم پسره تونیه، تو از کجا می دونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهام رو بالا انداختم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه دیگه، ما اینیم، ولی من یه گوش مالی حسابی به اون رز میدم بزار ببینمش، دختره دیوونه به من خبر نمیده؟ من باید آخرین نفر خبر دار شم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها تند تند بالا رفتم و وارد اتاقم شدم، و گوشی ام رو برداشتم و شماره رز رو گرفتم، بعد چند بوق جواب دادو گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو...و؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم با حرص گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب خانوم رز؟ داری ازدواج می کنی و من آخرین نفر باید خبر دار بشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرز خندید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه، ماریان خیلی معذرت می خوام، همه چیز سریع اتفاق افتاد، نشد که زود تر بهت خبر بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه شوخی گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این حرف ها هیچ فایده ای نداره، من بلافاصله که پام به نیویورک برسه موهاتو می کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم، رز قهقه ای زد، و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می خوای واسه روز عروسی کچل باشم؟ خیلی بد جنسی ماریان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همین که هست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنم را آرام کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رز، خیلی خوشحالم که بلاخره به آرزوت رسیدی، تونی پسر خیلی خوبیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرز گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره ماریان، از خوش حالی نمی دونم دارم چیکار می کنم، لطفا هر چه زود تر بیا به نیویورک من خیلی استرس دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه عزیزم آروم باش، منم هر چه زود تر میام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرز گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خوبه پس منتظرت هستم، بهتره بگم که هممون منتظرتونیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دیگه از هم خداحافظی کردیم، در اتاقم صدایی داد، مامان بود گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دخترم، عروسی سه روز دیگه است، اما واسه اینکه ما زود تر اونجا باشیم فردا به راه می افتیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه مامان جون، پس من وسایلم رو واسه فردا حاضر می کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان از اتاقم رفت و در رو بست، گوشی ام رو برداشتم و به آنا زنگ زدم، سریع جواب دادو گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ال...و؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام آنا خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام ماریان، مرسی عزیزم خوبم، تو چطوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم خوبم، می خواستم بگم که من از فردا تا چند روز به کالج نمیام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنا حرفم رو قطع کرد، و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی چرا؟ چیزی شده ماریان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه عزیزم، می خواهم به نیویورک برم، دختر خالم رز داره ازدواج می کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه عزیزم، مواظب خودت باش، من به استاد ها خبر می دم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرفش را با لحنی گفت که اصلا نفهمیدم، با هم خداحافظی کردیم، از اتاق بیرون اومدم بابا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دخترم، حاضر شو بریم واسه عروسی رز هدیه بخریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه ای گفتم و لباسم رو عوض کردم وبا، بابا سوار ماشین شدم بین راه هیچ حرفی بینمون رد بدل نشد، به پاساژ رسیدیم از ماشین خارج شدیم، و وارد یه مغازه جواهر فروشی شدیم، از بین گردنبند ها و دست بند ها، یک دستبند ظریف که پروانه های کوچکی داشت انتخاب کردم، صاحب مغازه دستبند را داخل یک باکس زیبا گذاشت و کادو کرد، بابا پولش را حساب کرد و از مغازه خارج شدیم، و سوار ماشین شدیم و به سمت خانه راه افتادیم، ساعت نزدیک چهار بعد ظهر بود گوشی ام زنگ خورد، آلبرت بود زود گوشی رو جواب دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو...و؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلبرت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ال...و سلام ماریان حالت چطوره؟ کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: سلام عزیزم خوبم، الان تو ماشینم با بابامم داریم می ریم خونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلبرت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آم...م، ماریان من به شهر برگشتم اگه امکانش هست می خوام ببینمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوهوم باشه، پس برام لوکیشن بفرست، تا بیام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلبرت با خوش حالی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه عزیزم، برات می فرستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز هم خدا حافظی کردیم، به بابا گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا، من میخوام آلبرت رو ببینم اگه میشه به این آدرسی که آلبرت فرستاده منو ببر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا لبخندی زد وگفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه عزیزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا منو به آدرسی که آلبرت فرستاده بود، رفت از بابا خدافظی کردم و از ماشین پیاده شدم، آلبرت ادرس کافه تریا رو فرستاده بود، وارد کافه شدم وبا چشمم دنبال آلبرت گشتم، آلبرت رو دیدم که داره برام دست تکون میده، نزدیک میزی که نشسته بود رفتم، بلند شد و هم دیگر رو بغل کردیم و آلبرت گونه ام رو بوسید، سر میز نشستیم و من یه کاپاچینو و آلبرت یه قهوه سفارش داد، آلبرت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه خبر خوشگلم؟ چیکارا می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آم...م، چیزه می خواستم بگم که من یه چند روزی می خوام به نیویورک برم، رز رو که می شناسی دختر خالم داره ازدواج می کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلبرت با ناراحتی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی من نمی تونم، عشقم رو تا چند روز ببینم؟گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هوم آره، من که خیلی دلم برات تنگ میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلبرت دستم رو گرفت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم خیلی دلتنگت میشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسفارشامون رو آوردن و خوردیم، آلبرت چند لحظه در فکر فرو رفت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماریان تو گفتی که حس می کنی که چند روزیه کسی تو رو تعقیب می کنه، تو مطمئنی؟ یعنی چه و با چه هدفی داره این کار رو می کنه؟ فکرم چند روز درگیر این قضیه ست، در ضمن برام سوال شد که تو چرا به پیتر شک داری؟ چیزی ازش دیدی که بهش مشکوک شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی دونم اخه نگاهاش و طرز رفتارش عجیبه و منو می ترسونه، اما مطمئن نیستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلبرت پولش رو حساب کرد و دست هم رو گرفتیم واز کافه خارج شدیم، هنوز خیلی از کافه دور نشده بودیم که پیتر رو دیدم، که داشت از روبه رو می آمد، دست آلبرت رو فشار دادم آلبرت منو به خودش نزدیک کرد و آروم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آروم باش عزیزم من کنارتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیتر نزدیک تر آمد وبا ناراحتی به دست های آلبرت که به دورم حلقه شده بود نگاه کرد وبعد به صورتم نگاه کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماریان من باید باهات حرف بزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من و شما هیچ حرفی برای گفتن نداریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیتر گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماریان تو دچار سوءتفاهم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلبرت حرفش را قطع کرد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هی پیتر، داری پاتو از گلیمت دراز تر می کنی اگه دفعه دیگه دور ور ماریان ببینمت بد می بینی، مگه نمی بینی که نمی خواد باهات حرف بزنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با سرعت از پیتر دور شدیم، آلبرت کمی عصبی بود ایستادم و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آلبرت عزیزم آروم باش، اون عوضی هیچ غلطی نمی تونه بکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبرت با دو تا دستاش صورتم رو گرفت و سرش رو به سرم چسبوندو گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماریان من تحمل ندارم کسی رو دور برت ببینم، مخصوصا این پسره پیتر جک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو روی دستاش که روی صورتم بود گذاشتم، و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عزیزم، اون هر کاری هم بکنه من بهش محل نمیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلبرت پیشونی ام رو بوسید و در آغوشم کشید، به راه افتادیم قدم می زدیم ، دستم رو دور بازوی آلبرت حلقه کرده بودم، حس خوبی بود، ناگهان آلبرت ایستاد و آروم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماریان حس می کنم کسی در حال تعقیب ما است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اطراف نگاه کردم، کسی به چشمم نخورد گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آلبرت بیا هر چه زود تر از این جا بریم، من می ترسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلبرت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگران نباش عزیزم، تا وقتی من هستم دلیلی برای ترسیدن وجود نداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و به راه افتادیم، آلبرت ماشینش را نیاورده بود با هم سوار تاکسی شدیم، در مسیر هیچ حرفی بینمون رد بدل نشد من سرم رو، روی شونه آلبرت گذاشته بودم، اوهم با دستاش موهام رو نوازش می کرد و گاه بوسه ای می زد، نمی دونم این چند روز دوری از آلبرت رو چطوری تحمل کنم، تاکسی جلوی در خونه ما نگه داشت، سرم رو از روی شونه آلبرت برداشتم و به چشمانش نگاه کردم، آلبرت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب عزیزم رسیدیم، دیگه وقت جدائیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم رو گزیدم و اشک تو چشمم جمع شد، به خاطر اینکه آلبرت اشک هام رو نبینه سرم رو پایین انداختم، آلبرت با دستاش چونه ام رو گرفت ، و سرم رو بالا آورد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عشقم چرا گریه می کنی؟ ناراحت نباش خوشگلم دوباره به زودی هم دیگه رو می بینیم، با هم در تماس باشیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد هم دیگه رو در آغوش گرفتیم از هم خداحافظی کردیم و از ماشین پیاده شدم، دستی برای آلبرت تکان دادم و اون هم لبخندی زد؛ وارد خونه شدم ساعت نزدیک هفت عصر بود، به مامان بابا سلام کردم و به اتاقم رفتم، به حموم رفتم و دوشی گرفتم، خوب دیگه باید وسایلم رو جمع کنم فردا می خوایم به نیویورک بریم، چمدونم رو از زیر تخت بیرون کشیدم و روی تخت گذاشتم، چند دست لباس راحتی و لباس مجلسی که قرار بود روز عروسی بپوشم رو برداشتم، و وسایل های شخصی دیگه ام رو که لازم داشتم رو هم داخل چمدون گذاشتم، اوه خوب بود یادم اومد، هدیه ای که برای رز گرفته بودم رو از روی میز آرایشم برداشتم و داخل چمدون گذاشتم، و زیپش روبستم و کنار تختم گذاشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز بعد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت هفت صبح با صدای مامان که می گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماریان دخترم پاشو صبحانه بخور، دیر میشه ه...ا؟ باید بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خواب بیدار شدم، زود به حموم رفتم و یه دوش ده دقیقه ای گرفتم، یه تیشرت آبی کم رنگ و یه شلوارک جین سورمه ای پوشیدم، و چمدونم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم، صدای مامان و بابا از آشپزخونه اومد، به اونجا رفتم و گونه هر دوشون رو بوسیدم و سر میز نشستم، صبحانه رو خوردیم ساعت نه نیم پرواز داریم، بلاخره از خونه خارج شدیم، و به سمت فرودگاه راه افتادیم، ساعت هشت نیم به فرودگاه رسیدیم، بابا چمدون هارو از ماشین بیرون آورد، رفتیم و روی صندلی نشستیم و منتظر شدیم که ساعت پروازمون فرا برسه، گوشی ام رو برداشتم و به گالری رفتم و به عکس آلبرت خیره شدم، بی اختیار لبخند روی لبم نشست، این چند روز خیلی دلتنگش میشم، بلاخره زمان پرواز فرا رسید، کارای پرواز روانجام دادیم و سوار هوا پیما شدیم، روی صندلی کنار پنجره نشستم، بعد ده دقیقه هواپیما به پرواز در اومد، سرم رو به پنجره هواپیما تکیه دادم و به بیرون نگاه می کردم، نمی دونم چرا دلشوره عجیبی داشتم، چشمم رو بستم و نفس عمیقی کشیدم حتما این دل شوره و استرس بخاطر هواپیما باشه، بلاخره بعد یک ساعت به نیویورک رسیدیم، با صدای مهماندار که می گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لطفا کمربنداتون رو ببندین، می خوایم فرود بیایم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمربندمو بستم، بلاخره فرود اومدیم و در هواپیمارو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز کردن، پله های هواپیما پایین اومدیم واز پشت شیشه ها چشمم به خاله الیسا و امیلی کوچولو خورد که منتظر ما بودند، به سمتشون رفتیم، امیلی تا مارو دید برامون دست تکون داد، به طرفشون رفتیم،امیلی کوچولو خودش رو تو آغوشم انداخت، صورتشو بوسیدم و اونم با خوش رویی گلی برای پیشوازمون آورده بود به من داد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ابجی ماریان، خیلی خوش حالم که می بینمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دوتا دستام لپشو کشیدم، و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم خیلی خوشحالم که می بینمت فینگیل خانوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد خاله رو بغل کردم، اون هم گونم رو بوسید، وگفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیانا
00میگم این که داستانش عالی بود پ چرا میگین چرته
۲ سال پیشلیانا
00با سلام میگم پایانش چطوریه خوب تموم میشه یا بد تموم میشه
۲ سال پیشمینا
۱۵ ساله 10چررررت این دیگ چی بود ولی بازم ممنون خسته نباشی ❤✌
۳ سال پیشLeila
۱۵ ساله 12جالب بود دست نویسنده درد نکنه
۴ سال پیشملینا
02رمان قشنگی بود ولی با کمی غمگین
۴ سال پیشفضولچه
13جالب نبود خوشم نیمد
۴ سال پیشدنیا
۳۷ ساله 63نویسنده خیلی قلم ضعیف وتخیلی داشت امیدوارم اگه ادامه دادبهتربتونه بنویسه پشنهاد نمیکنم
۴ سال پیش
پروانه
۲۱ ساله 00مخرف