رمان با عشق با بغض به قلم tedis
از چند زاویه روایت میشه و گاهی اوقات هم یه راوی بیرون از قصه داستان رو روایت میکنه
شخصیت ها:
مهران ریاحی:یه پسر ۲۰ ساله پولدار و بی نهایت خوشتیپ . غرق تو هرزگیای مردونه که امروز بعضی پسرا درگیرش نیست.یه پسر صاف و ساده با جذبه و رفتار مردونه و یکمی هم مغرور .دانشجوی مهندسی عمران دانشگاه شریف با رتبه دو رقمی.که تنها پناه ترسا و خستگیاش عمو و خواهرشه.این پسر داستان ما دچار حوادثی توی داستان میشه که……….
پانیذ ریاحی:دختری هنرمند مهربون دلسوز و همیشه نگران.۱۶ سالشه وقتی قصه شروع میشه و تا ۱۰ سال بعد زندگیشو روایت می کنه.تنها کسایی که تو زندگیش داره برادرشه عموشه و ویولنش.
دوتا شخصیت بعدی رو هم تو خلال داستان بخونین بهتره
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ روز و ۲ ساعت و ۱۳ دقیقه
بابا:خواهری که به حرف برادرش گوش نده خواهر نیست.
-ای بابا. پانیذ جان مرسی خانومی. خیلی زحمت کشیدیا.
بابا رفت سمت ماشین...
لبخند زدم:وظیفم بود عمه جون. با اجازه!
بابا با ازدواجشون مخالف بود .عمه لادن خودش خواست که ازدواج کنه با نیما.
هرچه قدر می گشتم نینو رو پیدا نمیکردم .مطمئن بودم کار سامانه. عمو برای تولد ۷ سالگیم خریده بودش .یه عروسک خرسی سفید تپل مپل.یه کادوی خاص، همدم تنهاییام.میدونه من روش حساسم، عمدا میخواد حرصمو دربیاره.بذار عمو بیاد، میگم حالتو میگیره.با اخم نشسته بودم و بیرونو نگاه می کردم.
من:مامان صبح میشه بیام اینجا؟
مامان:خب الآن اینجایی دیگه.
دستشو تکیه داده بود به شیشه و پیشونیشو ماساژ می داد. باز چی شده؟
من:خب حتما کار دارم .اصلا نمیخوام ،با داداشی میام.
مهران داداشمه .....۲۰ سالشه، ی پسر خوشتیپ البته از نظر من و قد بلند و موهای موج دار که همیشه صافن چون اتو می کشه وبینی و لب کوچولو و یکمی گوشتی و وایییی امان از چشمای مشکیش.... قرنیش تو سیاهی چشماش گم شده ! ابرو های صاف.یعنی نه هشتی نه هلاله.تویه خط صافه مژه های پر خلاصه که جیگر آجیشه!
میرسیم خونه !طراحیشو داییم انجام داده.تو سبک معماری، میشه گفت جزو خاص ترین خونه های شهره!3سال طراحیش طول کشید و تو زمان خودش فوق مدرن بود. ویلایی تریبلکس جنوبیه که طبقه پایین پارکینگ و حیاطه و یه طبقه پایینتر از پارکینگ سالن ورزشه. و بالا هال و آشپزخونه،طبقه وسط پذیرایی و یه آشپزخونه سرد و طبقه آخرم اتاقا! وسط حیاط یه استخر بزرگ داریم که توش پره از ماهی . دورتا دور حیاط درخت هست.یه باغچه کوچیک هم به گلستان معروفه، چون توش فقط گله.تابستونا پروانه های خوشگل جمع میشن اونجا. تاب دونفره سفید با میز و صندلی هم گوشه راست حیاطه.دقیقا روبروی استخر.
میریم بالا .
اقدس خانوم:سلام خانوم؛
اقدس خانم برامون آشپزی می کنه.نظافت خونه به عهده خدمتکارای دیگست که وقتی ما نیستسم میان .
مامان:سلام ...
-:خانوم غذا آمادست .
مامان:من نمیخورم ،پانیذ؛ مهرانو صدا کن بیاد بخورین .
من:دیدین که خونه نیست!
بازم نمیخوره.بازم سرش درد می کنه و من باید تنها بمونم.
میرم اتاق مهران،دستم میره رو کلید برق و روشنش می کنم.عکسای گرافیکی خوشگلی رو در کمد دیواریشه و همه دیواراش با عکس من پر شده.در اتاق که باز میشه آینه و قفسه و کتابخونش دیده میشه. تخت دو نفره سفید و مشکیش زیر پنجرست. یه میز تحریر کنار در ورودیه و آینه و کتابخونه و قفسش کنار تختن. مدل خاصی نداره و اکثرا شلوغه. من مرتب نکنم، صد سال هم همونجوری میمونه. شلخته نیست، واقعا وقتشو نداره. چون در که باز میشه همه چی دیده میشه، معمولا در اتاقشو می بنده. کت شلوار دیشبش و انداخته رو تخت. وسایلای کمد هم بیرونن. دنبال کفش بوده چون کفشا فقط بیرونن. در کمدو بستم و رفتم سمت آینه. رو آینه یادداشت گذاشته ...
-پانیذ جونی ،آجی خوشگلم ؛من میرم کویر .... با باربدم !مواظب خودت و همه چی باش .ببخشید بدون خداحافظی رفتم.بوس ..... دوست دارم هوارتا!
لبخند میزنم، یه شکلک ناراحت کشیده .
مامان سردرد داره و میخوابه. باباهم میره بیرون. من میمونم و یه میز بزرگ خالی ،همیشه متنفر بودم از اینکه تنها پشت ی میز بزرگ غذا بخورم!زیاد طولش نمیدم ،میدونم دیرش شده و منتظر منه.
من:ممنون اقدس خانوم.
صندلی رو عقب کشیدم.دستمال رو گذاشتم رو میز. دست گذاشتم رو شعله شمع و خاموشش کردم. فضا یکم تاریک تر شد.
-نوش جان دخترم.پانیذ خانم من برم؟
من:بله میتونید تشریف ببرید.شبتون بخیر.
پخشو خاموش کردم و منتظر شدم تا کارشو انجام بده.
آژانس میاد دنبالش.دلش میخواست بیاد و با ما زندگی کنه اما چون یه پسر بزرگ داره ،بابا راضی نشد.
********
دل درد عجیبی گرفتم! خوابم نمیبره، تو هال میگردم دور خودم. بابا و مامان اتاقشونن ... میرم واسه خودم نبات داغ درست می کنم. قلوپ اولو که می خورم ،حالم بد می شه و می دوم سمت دستشویی.... صورتمو میشستم ک تلفن رفت رو پیغامگیر .
-:الو....آقا محمد؛نیستین؟!الووووو...
با حوله صورتمو خشک میکنم... با فاصله سه دقیقه، تلفن دوباره زنگ میخوره :
--:الو داداش.....محمد زنگ بزن بهم.
عمه زیبا بود و اولی هم شوهر عمه زیبا، آقا حسین .
بابا:نصفه شبی هم ول کن آدم نیستن. پانیذ چی شده؟
من:عمه زیبا زنگ زد ،نمی دونم گفت که زنگ بزنید بهش.ولی صداش گرفته بود و میلرزید.
بابا:با شوهرشم دعواش میشه من باید پا درمیونی کنم، ای بابا!خودم کم مشکل دارم...
حوله رو گذاشتم رو مبل. نشستم رو دستش و به بابا نگاه کردم.
شمارشو میگیره:زیبا چی شده؟زیبا٬گریه نکن.حرف بزن ببینم! کجا؟گریه نکن بگووو!اومدم آبجی، باشه.
گوشی رو پرت کرد رو مبل .دستاشو گذاشت رو صورتش. اگه کمکش نکرده بودم، افتاده بود زمین. دستمو گذاشتم پشتش و ازش خواستم بشینه رو مبل.
من:بابا چی شده؟!
آه بلندی کشید و اخماشو از هم باز کرد....
بابا:سوییچمو بیار ...
از پله ها رفتم بالا و از جیب کتش درش آوردم.
صداشو از پایین شنیدم:عجله کن پانیذ....
گوشیش رو از پاتختی برداشتم و رفتم پایین.
از دستم میکشه و رد ناخنش میفته رو دستم. با همون لباسای تنش میره .خدای من چی شده؟! عمه زیبا دعواش شده با شوهرش؟ یا آقاجون و عمو مهرداد ؟وای خدا چی شده !!!!از دلشوره دارم می میرم! صدای تیک تیک عقربه ها اعصابمو خورد کرده.چک چک شیر آب ظرفشویی از تنهایی درم آورده و با ساعت دوتایی رو مخم راه می رن. با صدای ساعت به خودم میام ! یکساعته که بابا رفته، صدای اذان صبح تو فضای خونه می پیچه! نماز میخونم تا شاید آروم شم. جانمازو پهن می کنم ،تلفن دوباره صداش در میاد. کنار سجاده بود، جواب دادم.
من:الو بابا، چی شده؟
-پانیذ....
سکوت کرد.
من:جونم بابایی...
بینیشو کشید و گلوشو صاف کرد.
-مامانتو بیدار کن ،بیاین خونه آقا جون.
من:بابا چی شده؟نصف عمر شدم. بابا؟ الووووو.......
صدای بوق اشغال. اصلا گوش نداد که چی میگم، قطع کرده بود.
آروم درو باز می کنم... مامان خوابیده .ای خدا، حالا اینو چجوری بیدارش کنم؟زانو زدم کنارش. چشم بندشو برداشتم.
زینبم
۱۶ ساله 00واقعا رمان جالب و خوبی بود عشق کردم مرسی
۲ ماه پیشصدف
00🤐هر کاری کردم نتونستم حتی یک قسمت رو هم بخونم👎این چی بود؟؟
۲ ماه پیشKimia
00خیلی قشنگ بود ممنونم ازت بابت نوشتنش طولانی بود اما آدمو جذب می کرد ک بخونب تا تهش ببینی چی میشه...🥲❤️
۳ ماه پیش....
00حوصله سربر😑والا خواهر برادرهایی که ما میبینیم همو ج.ر میدم ، حالا تو هر سنی و ضمنا یا کلا تو بیمارستان بودن یا پلیس ، به هیچ جا هم هیشکی نمی رسید 😑😑😑
۳ ماه پیشفریبا
۱۹ ساله 00وسطای رمانم و ب شدت خسته شدم حتی حسم میگه بقیشو نخونم چون چرته، عشق خواهر و برادر خوبه اما ن در این حد، خیلی کشش دادن و مخاطب خسته میشه
۴ ماه پیش...
00دفعه ی دومه که میخونم خیلیییییییییییی عااااااااااالیه پیشنهاد میکنم بخونید
۴ ماه پیشMahi
۱۸ ساله 00چرت ترین رمانی بود که تا به حال خوندم !! من تا دارت ۲۰ بیشتر نخوندم چون واقعا چرته و اینکه کلا داستان یبار از زبون پانیذ گفته میشه یبار مهران و این واقعا چرته ،همچنین اینهمه عشق و علاقه بین خواهر برا
۴ ماه پیشmasi
۱۸ ساله 00اینش بده که یکم زیاد از حد جوگیرن و منم منم میکنن مخصوصا پانیذ
۵ ماه پیشبرزه
00رمان خوبی بود.دوستش داشتم.ولی بعضی جاها زیاد کشش داده بود مثل شعر خواندن و... وبعضی جاها دور از واقعیت مثلا تو کلانتری پلیس رو بزنی. در کل رمان قشنگی بود
۶ ماه پیشХанье
00رمان قشنگی بود ولی ارزش این همه زمانو نداشت .
۷ ماه پیشمریم
۱۸ ساله 00عالی بهترین رومانی که خوندم
۸ ماه پیشزهرا
00یه اتفاقو خیلی کش میداد حادثه ای که قسمت اول افتادو تا قسمت هفتم ادامه دادن
۹ ماه پیشAmirali
۱۵ ساله 00رمان خیلی قشنگی بود بهترین رمانی بود که تا الان خوندم داستان طولانی بود ولی آدم رو جذب خودش میکرد که ببینه تهش چی میشه. من واقعا گریم گرفت سر رگ زدن پانیذ🥲 خیلی قشنگ بود❤️
۹ ماه پیشMozhdh
00رمانش خیلی عالی بود خیلی دوست داشتم
۹ ماه پیش
پانیذ
00رمان خیلی خوبی بود من خیلی دوسش داشتم اونجاش که مهرداد مرد و وصیتش خونده شد واقعا غم انگیز بود و واقعا گریه آور مچکرم از نویسنده