عشق کیلویی چنده ؟ به قلم dokhiوروجک (raha f)
با 5 دختر 5 پسر
که ناخواسته باهم تو یک ماموریت قرار می گیرن
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۳۲ دقیقه
یکدفعه دیدم این پسره مثل گاو سرشو انداخته پایین داره میاد تو اتاق منو داری چنان عصبانی شدم که
داد زدم : هوی مگه اینجا طویلس سرتا گذاشتی پایین اومدی تو
یه جعبه شیرینی دم دستم بود چنان پرت کردم سمتش که گوشه جعبه خورد توی تخم چشمش حالا من توی اون هیری ویری چنان خندم گرفت که داشتم جان به جان به افرین تسلیم می کردم
سامیار
من :ای دختر دستت بشکنه الهی . الهی سیاه بخت بشی همین جوری داشتم مثل پیر زنا غرغر می کردم که دیدم آپاما با دکتر بخش با دهن باز ( به اندازه غار علیر ) چشم های از حدقه در اومده ( قده ماهیتابه ) داره منا نگاه نی کنن منم هووول
من: چیزه چیزه میگم دکتر حال این خانوم چطوره ؟
دکتر که خندش گرفته بود رو به من گفت : ایشون حالشون خوبه مرخصند فقط باید بیشتر مراقب باشید
قسمت
دکتر که رفت بیرون آپاما یک جعبه دستمال کاغذی گرفت پرت کرد سمتم که سریع جا خالی دادم
رادوین
رفتم تو ماشین برا خودم اهنگ زدم ( اهنگ پازل باند )
دریا . دریا
قدم زدم تو خاطرهات ، یادم اومد تموم حرفات دلم می خواست دلتا بخواد یادم اومد تموم حرفات
دم غروبه ها تنگ دلم با خودمم می جنگه دلم تویی حس قشنگ دلم
دریا دریا اشکه تو ساحل نگاهم بعد تو هنوز تو اشتباهم
چیه گ*ن*ا*هم
ساحل ساحل ......
( حالا یکی بیاد منو بگیره چنان رفتم تو حس که نگو حالا چشامو هم بستم یواشکی سر گردنی هم قر می دم که یکدفعه دیدم یکی می زنه به شیشه
سریع چشمما باز کردم که دیدم ای وای از این بد تر نمی شه این دختره داره با چشم های از حدقه در اومده به من نگاه می کنه شیشه را دادم پایین گفتم : چیه ؟ یک ساعته به چی زل زدی ؟
دختره ( پالیز ): رو که نیس به سنگ پا قزوین می گی برو من جات هستم
من : چی ؟
دختره ( پالیز ): می خواستی بشنوی
من: خوب حالا چیکار داری که وقت گرانبهای منا گرفتی
دختره زیر لب : زرشک
من : شنیدم چی گفتیا
دختره : گفتم که بشنوی
من : کارتو بگو
دختره : بلند شو بیا پایین بریم کلانتری
من : من واسه چی بیام
دختره : واسه دکوراسیون من نمی دونم باید بیای بدو سریع
اوف پیاده شدم رفتم تو بیمارستان که دیدم داداش سامیار رفت پذیرش رفتم پیشش
من:داداش چی شد؟
سامی:هیچی داره مرخص میشه
من :اینا هم ول بکن نیستنا هی میگن باید بریم کلانتری
سامی: یعنی چی نخیر لازم نیس
تیسا
دیدم پسرا چشم مارو دور دیدن دارن با هم پچ پچ می کنن یکم رفتم جلوتر دیدم ای وای می خوان دو در کنن برن هه هه هه کور خوندین سریع به بچه ها اطلاع دادم اوناهم گفتم راه نداره باید بیان مخصوصا با این کارشون هیچی دیگه همه حاضر شدیم بریم آپاما هم مرخص شد همه حاضر اماده وایسادیم پسرا بیان که دیدیم ای دله غافل دارن یواشکی می رن ما هم یواشکی رفتیم دم در وقتی اومدیم بیرون منتظر شدیم ، دیدیم دارن میان همین که از در خارج شد منو هیلا رفتیم جلو
هیلا :به به پارسال دوس امسال اشنا جایی تشریف می برین اونم دسته جمعی
فرسام :اولا به شما مربوط نیس خانوم کوچولوا باید به شما حساب پس بدیم
من: بایدم حساب پس بدید زدین خواهرمو( همه شون مثل خواهر همو دوس دارن ) ناکار کردین طلبکار هم هستید
شهریار : تو رو خدا راست میگی ؟ برو بابا حال نداریم به ما چه خواهر شما این جوری شد
رها با اون چشای سبز وحشیش زل زد به شهریار گفت : یک قرون بده اش به همین خیال باش حتتتتتتتتمی با می ذاریم شما به راحتی برید
رادوین : مثلا کی می خواد جلوی ما رو بگیره
اپاما که تا اون موقع روزه سکوت گرفته بود گفت :ما دخترا
سامیار : آخی می ترسم اوخ شی کوچولو
آپاما: اگه ما کوچیکیم تو خودتو بزرگ ندون ok? بعدشم برو تا ببینی چه بلایی سرت میارم
پسره ( سامیار) اولین قدمی که برداشت
آپاما تمام ابمیوه ای که دستش بودا روش خالی کرد یعنی کارد می زدی خون این پسره در نمیومد پسره رفت جلو تا بزنه زیر گوشش که اپاما عصبانی دستشو گرفت ناخونشو تو پشت ارنج پسره فرو کرد دستشو پیچوند همه ی پسرا متعجب شدن پسره( سامیار ) از شدت عصبانیت می لرزید
فرسام
وای وای وای این دختره با بد عکسی در افتاد من سامیو می شناسم الان دخترو رو می کشه وااااای??ولی اینا چقدر زرنگنا
اپاما
من:گفتم حق نداری بری یعنی حق نداری
(من ای نظامیم فریاد زدم بعله پس چی )
یکدفعه سامیار داد زد : تو چه غلطی کردی بعدم با یک حرکت دستشو از دستم در اورد
به حالت تهدید واری رو به من گفت : ببین دختره احمق هیچکس (تاکید کرد)هیچکس حق نداره دست رو سامیار شریفی بلند کنه فهمیدی؟
من: اوهو ببین اق پسر خودتو خیلی دسته بالا گرفتی تو هیچی نیستی هیچی پس انقدر منم منم نکن تو نیم منم نیستی حالا تو فهمیدی؟
حالا هم بهتره زود تر راه بیوفتی تا بدتر نشد
( امید وارم نهایت لذتو از رمان ببرین?)
میدونستی خیلی فوضولی
۰۰ ساله 920خو یعنی چی با نظراتون ضدحال میزنید جا تشکرتونه
۳ سال پیشRAHAII
90با نقد، انتقاد، منتقد، انتقاد پذیر اشنایی داری؟:) (هم خوانواده شد😐)
۳ سال پیشالناز
122آخه پالیز؟؟ پالیز؟؟؟ پالیز؟؟؟ پاااالللییززز؟؟؟؟؟ من برم تو افق محو بشم یازوده😐
۲ سال پیشفاطی دختری در مزرعه
80حتما میخواسه انگلیسی صحبت کنه😂بگه پیلیز
۲ سال پیشبنده خدا
۱۶ ساله 450این دیالوگ توی همه رمانها هست:به دختری که توی آیینه هست زل میزنم باورم نمیشه این منمم؟(نه این بابامه)😅 دوستش اونور:وای فک نکنم اصغر(مثلا)بتونه تا امشب صبر کنه... ://🗿🗿 بدبخت های فانتزی😐😅
۱ سال پیشآتی
70آییییییی گفتی نود درصده رمانا اینو یه تکه رو دارن 😂😐
۱ سال پیش...
10شهر پر حسوده لطف کن عشقمونو نده لو لو لو..😂
۱۱ ماه پیشیه بنده خدا
10🤣🤣🤣🤣وقتی میگم مال کی کی داد بزن بگو تو تو تو
۱۱ ماه پیشبه تو چه
۰۱ ساله 10یه کاری باهام یه شهر نمیتوننن با من نرو نگو اصلاااا نمیتونم 😂
۱۱ ماه پیشNazii
00فقط نصف پارت اول و خوندم . و الان گیجم . کی ب کیه؟ اصن این وسط چی ب چیه ؟نظرات و خوندم و دیدم بقیه ام عین من تو خماری موندن دمت گرم نویسنده رمان بدجور ایستگاه مارو گرفته
۱ ماه پیش.
10رنگ صورتی بع رنگ چشم اضافه شد باتشکر
۱ ماه پیشبنام خودا جفرررر
۱۷ ساله 62خیلی عجیب بود..اصن وارد یه دنیای دیگه شدم..تا حالا این حجم کصشرو یه جا ندیده بودم
۳ ماه پیشAniya
۲۹ ساله 10والامن همون قسمت اول بیخیال شدم،حیف چشمام ووقتم نیس که بذارم همچین رمانی روبخونم،من رمان برای من بمون،برای من بخون روپیشنهادمیکنم بخونین وجلددوش هم فکرکنم صدای بارون،عطرنفسهات هست خیلی عالیه
۳ ماه پیشنجمه
00اصلا ارزش خوندن نداره
۳ ماه پیشسارا
۱۱ ساله 00رمان خوبی بود اما بعضی جاها خیلی ضایع و تخیلی بو و رنگ چشم های هلیا نویسنده اول نوشته بود سرمه ای ولی بعدش نمیدونم چرا نوشته رنگ صورتی که خیلی مسخره کرد رمان رو ولی در کل لذت بردم
۴ ماه پیشیاسی
100۱۱سالشه دوساله رمان میخونه؟چراهرچی فک میکنم من۹سالگی سواد نداشتم
۶ ماه پیشASHLEY
۲۴ ساله 02بابا من از هشت سالگی رمان میخونم یعنی چی
۵ ماه پیشبه خدابی معنی ترین ر
۱۸ ساله 12بی معنی ترین رمان
۵ ماه پیش..
۱۹ ساله 11افتضاح بود چیچی نوشتی. اصن سرو ته نداشت خیلی مسخر بود واقعا بعضیا استرادا نویسندگی ندارن چرتو پرت مینویسین 😐🤣😂
۵ ماه پیشهانیه
۲۱ ساله 41خیلی خیلی مسخرس معلومه ک تازه کاره و همچیو بیش از حد تخیلی نوشته پیشنهاد نمیشه پیشنهاد میکنم ک رمان گناهکار رو بخونید
۶ ماه پیش
مهسان
۱۳ ساله 00اولش رو خوندم مسخره بود 😒