رمان پ مثل پریسا به قلم parisa_j
داستان درباره یه دختره عکاسه که خیلی کنجکاو و فضوله اخر سر این فوضیلش کار دستش میده وقتی داشته از یه جنازه عکس میگرفته..
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۲۲ دقیقه
_نمیخوای که جنازت تحویل آشا بدم ؟؟؟
اخمام که از وقت امدن صدرا توهم کشیدن بودم و بیشتر توهم کشیدم وجوابش ندادم....
_خوشگله البته الان همچینم خوشگل نیستی، لالی؟؟؟؟اخه لالم نیستی جیغ جیغاتم شنیدم ....
دندونام بیشتر به هم فشاردادم تا با حرف زدن کار دست خودم ندم.امدم جلو خواست به زخم کنار ل*ب*م دست بزنه که ازش چندشم شد و روم برگردوندم. یقم گرفت تو دستش...
_دفعه اخرته از من رو برمیگردونیا (سرم کشید جلو و دم گوشم حرفش ادامه داد)اون موقعس که وحشی میشم .....
مسافت ،اشغال ....از لحن صداش متنفرم ،از همه چی این پدرو پسر ،لحن ساشا و آشا اذیتم نکرد ولی این نفرت انگیزه ،متنفرم ازش،متنفر.....
ولم کرد خودشم رفت روی یکی از صندلیا نشست ،منم همونجا روتخت ولو شدم .
_احمد ،احمد کجایی؟؟؟
_بله اقا....
_اون لباس از پایین بیار....
_بله اقا....
تو تمام مدتی که طول کشید اون لباس لعنتی بیاره نگاه خیره صدرا اذیتم میکرد و من نمیتونستم چیزی بگم چون فقط یه اسیر بودم.....
لباس قرمز جیغ زنونه که به زحمت تا رون پای ادم میرسید و از پشتم تا کمرم چیزی نداشت به سمت صورتم پرت کرد.متعجب لباس از صورتم برداشتم نگاش کردم.
_امشب اینجا مهمونیه و توهم باید تو مهمونی شرکت کنی....
چشام داشت از کاسه درمیمومد،من تو مهمونی این قاچاقچیا شرکت کنم ؟اونم با این لباس؟
_دلیلی نمیبینم بخوام تو این مهمونی ....
_هی دخترجون دلیل بی دلیلش بابام میگه ،برای خودمم سواله چرا ازت خواسته؟؟؟
_این لباسم دستور پدرتونه ؟؟؟
_اره....
_خیل خوب پس من با خودشون حرف میزنم ....
امدم از کنارش رد بشم که مثل وحشیا دستم کشید و روتخت پرتم کرد .
_بازخواست چیوداری ازمن میکنی؟؟؟
محکم و جدی زل زدم تو چشاش :
_حتی اگه من بکشی من با این لباس جلو شماها مانور نمیدم...
بامکث چندثانیه ای ادامه داد:
_راه های بهتری برای مجبور کردند هست ....
_اونوقت باید به آشا جواب پس بدی ...
نمیدونم چرا از اون استفاده کردم ولی برای محافظت از جونم تنها کاریه که میتونستم بکنم.
_لباست عوض میکنم شب بهت میدم ولی یه چیزی زیاد به آشا اعتماد نکن استفادش که ازت ببره مثل بقیه بیخیالت میشه ،دوست دختراش که دیدی؟؟؟
جوابش ندادم ، گزاشتم فکر کنه آشا ازم استفاده میکنه ،اونم میل خودت حالا چند درجه بهتر.واقعا آشا مثل صدرا بود ؟؟؟اونقدر فکرم درگیر بود که نفهمیدم صدرا کی از اتاق بیرون رفت ،خسته رو تخت دراز کشیدم و به اینده نامعلومم فکر کردم .....
به لباسی که تازه اوردن نگاه میکردم ،خدایی خیلی خوشگل بود ،لباس طلایی رنگ با اکلیلای نقره ای که دنباله های لباس رو زمین کشیده میشد و استینای چسبون بلند.تن خوره خودمه ، بالاخره این قاچاقچیا به درد به چیزی خوردن......بلندشدم لباس تنم کردم ،هنوزم برام سواله که چرا ازم خواستن تو این مهمونی شرکت کنم .واااااای خدا همچین لباسی تو خوابم نمی دیدم ،خیلی به پوستم میومد.جلوی آینه از هرنوع لوازم آرایشی که میخواستی بود یه رژ طلایی رنگ انتخاب کردم وزدم ،با کرم پودر کبودیام پوشوندم و سایه مسی رنگ به چشام کشیدم ،زیرشونم یه خط چشم .خوب،همه چی تکمیله ،حالا خوبه نمیخواستم مهمونی برم ،از تنها نشستن تو اتاق که بهتره .موهام ازادانه رو شونم رها کردم و پایین رفتم .بوی عطرتلخ و سیگار قاطی شده بود. از بوش خوشم امد،از پله ها که پایین امدم نگاه هیز مردارو که دیدم از امدنم پشیمون شدم ،اصلا ای کاش بقچه پیچ میومدم،ازبین این همه نگاه های نا اشنا و کثیف نگاه آشا و ساشا به خودم تشخیص دادم ،بعد از اون رفتار اخرشون دیگه نمیخواستم ببینمشون .رفتم یه گوشه نشستم ،تو دلم گفتم حتما از قیافم تعریف میکنن ولی به ثانیه نکشید که جفتشون داغ کردن و آشا باقدم های سری سمت سرداررفت.واااا معلوم نیست اینجا چه خبره ،دستی به کمرم رسید که تمام موهای داشته و نداشته تو تنم سیخ شد ،فوری خودم جل کشیدم به صاحاب اون دستا که کسی جز صدرا نبود اخم کردم.
_اروم لیدی ،ریلکس ریلکس.....
اخمام بیشتر توهم کشیدم و جوابش ندادم .
_تنهایی خوش میگذره؟؟؟
دیگه خونم به جوش امد و نتونستم جلوی زبونم بگیرم :
_یعنی متوجه نمیشی نمیخوام باهات حرف بزنم ؟؟؟
خنده ای کرد که با چندش روم برنگردوندم و ساشا دیدم دست به جیب به من و صدرا نگاه میکنه.زمزمه ی صدرا کنار گوشم شنیدم :_خوب شکارنا ازدستت...عقب نکشیدم ،شاید برای اذیت کردن ساشا برای اذیت کردن خودم که اونجوری ازشون کمک خواستم و ولم کردن .ساشا اخماش بیشتر توهم کشید با تکون دادن سرش روش اونور کرد .همنجوری سرم چرخوندم سمت صدرا که حالا فاصله صورتش با صورتم چند سانت بود از بین دندونای چفت شدم گفتم :
_خودت به من نچسبون ....
_اووووف ریلکس بابا پس فردا مجبوری به یه نفر دیگه بچسبی .....
گیج نگاش کردم که با گفتن بیخیال ازمن دورشد ،منظورش از این حرف چی بود ؟؟؟
از یه جانشستن و نگاه های خیره مردای جمع خسته شدم ،بلندشدم اروم سمت دستشویی رفتم .یه نگاه به آینه کردم و دستم الکی یه دور با آب و صابون شستم ،از دستشویی که بیرون امدم دستی سمت دهنم رفت و ضربان قلب منم بالا رفت.دستم به دستش چنگ زدم که برنگردوندم و محکم به دیوار کبوندم .
_با چه اجازه ای اونم با این لباس پاشدی تو این مهمونی امدی؟؟؟
وقتی دیدم آشاس ترسم از بین رفت و پرو زل زدم تو چهرش:
_از اونجایی که شما من به یه نفر دیگه بخشیدین فکر نکنم دیگه بهذون مربوط باشه ؟؟؟
_داری لج میکنی؟؟؟
_بازم فکر نمی کنم بهتون مربوط باشه ؟؟؟
_د اخه لعنتی اگه بدونی اونا .....
حرفش با امدن سردار ناتمام موند و بعد ل*ب*ش بود که رو ل*ب*ا*م گذاشته شد ،چشام از تعجب باز مونده بود و کل بدنم خشک شد . نمیب*و*سید فقط ل*ب*ش فشار میداد،با سرفه ی سردار مثلا به خودش امد:
_عه سردار کی امدین ؟؟؟؟
_مشغول بودی نفهمیدی، خوب گیر دادی به اینا.....
این به درخت میگن یارو بلدم نیست حرف بزنه ،نمیدونم از زندگیش چی فهمیده ؟آشا لبخند مصنوعی زد که فقط من فهمیدم مصنوعی بودنش ... باسردار به سمت سالن رفتن لحظه اخریه نگاه به من کرد و دور ل*ب*ش از هیچ پاک کرد ولی من همچنان خشک شده سرجام ایستاده بودم .به خودم امدم یه دست به ل*ب*م کشیدم ،آشا من ب*و*سید؟؟؟احمق نشو پریسا آشا نمیخواست بفهمه تو با سردار حرف میزنی ......
قسمت هشتم :
مهمونی لعنتی هم تموم شد ،اگه نگاه های هیز و اذیتای صدرا فاکتور بگیریم درکل مهمونی خوبی بود .تا اخرشب دیگه ساشا و آشا به من نزدیک نشدن اما یه حسی بهم میگفت که مراقبمن ،نمیدونم چرا ولی این حس داشتم ....
لباس تا کردم به سمت اتاق صدرا به راه افتادم ،استفادم که کردم بهتره دیگه لباس پس بدم ،دستم اوردم بالا که در بزنم صدایی متوقفم کرد :
_خوب کدومشون خوششون امد از این دختره ؟؟؟
_بابا گیردادیا بزار بمونه دیگه .....
_بس کن این دختره خیلی چیزا از ما میدونه به نفعمونه که بفروشیمش اینجوری هم پول خوبی گیرمون میاد .....
_آشا چی میدونه ؟؟؟
Mahdiyeh
۱۲ ساله 00زیاد خوب نبود و کامل هم نبود من فصل دوم این رمان رو می خوام
۱۰ ماه پیشمتین بها ی
00واقعا عالی بود ممنون ازتوم
۱۱ ماه پیشمعصومه
00رمان خوبی نبود اونای که میگن رمان عالی بود یا تازه دارن رمان میخونن یا اینگه زیر ۱۳ سالن
۱۲ ماه پیشناشناس
00دیدم ***ای حال بهم زن گفتم بخونم به نفعمه
۱ سال پیشالهه
00خیلی ابتدایی ومعمولی بود جالب نبود
۱ سال پیشریحانه
۱۶ ساله 00خییییلللللیییی مسخره بود اینهمه نظر مثبت و درک نمیکنم
۱ سال پیشضدحال
۱۳ ساله 20خوب بود اما اگه ادامه داشت بهتر می شدممنون از نویسندش
۱ سال پیشجیران
۱۵ ساله 00عاااااالی مرسی از نویسندش♥♥
۱ سال پیشندا
20رمان خوبی بود ولی من ادامشو می خوام نصفه تموم شد و پریسا هم فک کنم نفهمید منظورش خودش بود من فصل دوم هم می خوام لطفا 🙁🙁🙁
۱ سال پیشپرنسس مری
۱۴ ساله 10عالی بود من عاشق رمان های کوتاهم
۲ سال پیشUMR
21بنظر من طنزش کم بود من انتظار داشتم طنز تر باشه و در مورد اینکه طرف رو جذب خوندن نمی کنه موافقم .به هر حال اگه این چیزا رو در نظر نگیریم خوب بود اسم آشا هم مهم نیست
۳ سال پیش(:خودم
01خوشمان امد:)
۳ سال پیشSama :)
۱۵ ساله 20آقا واقعا یکسری سانسور های مسخره داشت😐💔 مثلاً قلب چرا سانسور شده بود؟؟😐💔 و آشا اسم دختره😐💔 و اینکه من ادامشو میخوااااااااام🥺💔 نصفه بود😐😐😐 و سبکش متفاوت بود و این نشونه مثبتش بود🙂❣️✨
۳ سال پیشدیانا
40از یه جنازه عکس گرفته!!؟؟ 😐😐😐😐 وادفاک😐😂
۳ سال پیش
مایدا
۱۷ ساله 00خوبه بد نیست ارزش خوندن داره 💯