همون جایی که شاهزاده قصه همیشه دختر فقیر و می خواست همون شهری که قد خود من بود از این دنیا ولی خیلی بزرگتر نه ترس سایه بود نه وحشت باد نه من گم می شدم نه یه کبوتر شهرزاد…زاده ی این شهر بزرگ…کاش میدونستی این کارت چطور سرنوشتتو تغییر میده…کاش وارد اون خونه نمیشدی…کاش…

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۴۰ دقیقه

مطالعه آنلاین شهرزاد قصه گوی من
نویسنده : مرجان ماه سپند و SARINA

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

همون جایی که شاهزاده قصه

همیشه دختر فقیر و می خواست

همون شهری که قد خود من بود

از این دنیا ولی خیلی بزرگتر

نه ترس سایه بود نه وحشت باد

نه من گم می شدم نه یه کبوتر

شهرزاد…زاده ی این شهر بزرگ…کاش میدونستی این کارت چطور سرنوشتتو تغییر میده…کاش وارد اون خونه نمیشدی…کاش…

مقدمه:

شهرزاد...زاده ی این شهر بزرگ...کاش میدونستی این کارت چطور سرنوشتتو تغییر میده...کاش وارد اون خونه نمیشدی...کاش...

قصه اول:

از پای تلویزیون بلند شدم و به سمت اتاقم دویدم و کتابها و جزوه های مورد نیازم را درون کیفم گذاشتم...مانتوی مشکی رنگ و شلوار جینم را پوشیدم بعد مقنعه به دست از اتاق بیرون آمدم...نیم نگاهی به تلویزیون انداختم که داشت سریال مورد علاقه ام را نشان میداد و همینطور بازیگر مورد علاقه ام را چند لحظه ماتم برد...با اینکه عجله داشتم اما تا لحظه ای که سکانس تمام نشد از جایم جم نخوردم.بعد به خود آمدم...وای خدایا دیرم شده! به روشویی رفتم و مسواک زدم و مقنعه ام را جلوی آینه سرم کردم و چروک بالایش را صاف کردم به پذیرایی برگشتم و تلویزیون را خاموش کردم و به اتاقم رفتم..اهل آرایش کردن نبودم فقط یک رژ صورتی کم رنگ زدم و بلند شدم....کیفم را برداشتم...گوشی ام را که به شارژ زده بودم کندم و داخل جیبم گذاشتم بعد به اتاق کناری رفتم...مادرم روی ویلچرش رو به پنجره ای که به حیاط باز میشد نشسته بود...به سمتش رفتم و گفتم:مامان گلم حاضری که ببرمت؟

با چشم جوابم را داد که یعنی :آره...آماده ام

دسته های ویلچر را گرفتم و کیف کوچکی را از روی تختش برداشتم و به سمت در خانه رفتم...با کمی کلنجار ویلچر را به حیاط رساندم...به سمت در که میرفتم در باز شد و فرزاد ... برادر بزرگ من و پسر ناخلف پدر و مادر وارد شد مثل همیشه با اخم هایی درهم...بیچاره پدرم از دست کارهای او دق کرد و مرد....مادرم هم به خاطر حرص خوردن از دست او سکته مغزی کرد و هم فلج شد و هم زبان بست...فرزاد با دیدن من پرسید:باز کجا داری میری؟

گفتم:سلام!...کجا رو دارم برم میرم دانشگاه دیگه....راستی خونه میمونی؟

_چطور؟

_گفتم اگه میمونی و تا برگشتنم نمیری بیرون مامان رو دیگه نبرم خونه ی مهری خانوم

_نه ببرش...من تا نیم ساعت دیگه باید برم جایی...یکی از دوستام برام کارگیر آورده...برم ببینم چطوره؟

_چه عجب...بالچیاخره آقا یه تکونی به خودشون دادن

_دیگه وقتی تو با فیس و افاده ت کارتو ول میکنی مجبورم

_خیلی بی حیایی فرزاد!

فرزاد که سرش داخل گوشی اش بود بی حوصله گفت:باشه ...قبول

_من رفتم،خداحافظ

در حالی که سرگرم گوشی اش بود چیزی مثل خداحافظ را زمزمه کرد...از خانه خارج شدم و به سمت خانه سمت راستی رفتم و زنگ زدم...چند لحظه بعد دختر جوانی در را به رویم باز کرد...او بهترین دوستم بود...ستیلا...که با دیدنم گفت:سلام خاله مریم!سلام شهی جون!

و کنار رفت و من ویلچر را به داخل حیاط هدایت کردم و گفتم:صد دفعه نگفتم با این مخفف کردن گند نزن تو اسمم؟

ستیلا در را بست و گفت:تو چرا میتونی بگی ستی من نگم شهی؟

_آخه شهی قشنگ نیست!بسه دیگه چرت و پرت گفتن!ستیلا شرمنده که اینقدر به تو و مامانت زحمت میدم کارگیرم بیاد یه پرستار واسه مامان میگیرم

_برو اینقدر تعارف تیکه پاره نکن

خندیدم و گفتم:راستی مامانت کو؟

_رفته خرید...برو مگه 11کلاس نداری؟ساعت 10/30رد شده!

به هول و ولا افتادم صورت مامان ستیلا را ب*و*سیدم و کفش های کتانی ام را سفت کردم و بیرون آمدم و به سمت ایستگاه مترو که 2خیابان انطرف تر بود رفتم...خانه مان چند ایستگاه تا میدان انقلاب فاصله داشت...خانه تنها یادگاری پدر بود و ما هیچکدام تمایلی نداشتیم که به آن دست بزنیم و بفروشیمش...خانه ی خوبی بود و جای بدی هم نبود...در یکی از مناطق متوسط تهران...اما وضع خودمان خوب نبود..اصلا خوب نبود...با مادری مریض و برادری علاف و خلاف و من و هزینه های دانشگاهم...تا هفته ی پیش در خانه ای بالا شهری کار میکردم اما وقتی دیدم نگاه های کثیف پسر صاحب خانه را و شنیدم پیشنهاد بی شرمانه اش را،جایز ندانستم بمانم و از آنجا بیرون آمدم...به ایستگاه مترو رسیدم و از پله برقی پایین رفتم و منتظر آمدن قطار شدم...یک دقیقه بعد آمد و من و چندین نفر دیگر وارد شدیم...خیلی ها هم خارج شدند...به زور جایی برای نشستن پیدا کردم و نشستم....همیشه دوست داشتم در بین مردم باشم...در مترو بنشینم و آدمها را نگاه کنم...آدمهایی که هر روز میبینیم و بی توجه از کنارشان رد میشویم بی آنکه فکر کنیم هر کدام یک قصه در دل دارند...هیچکس نیست که دردی نداشته باشد...وقتی به این موضوع میکنم و با خود میگویم:مطمئنا خیلی ها از تو وضع بدتری دارند...خیلی ها حتی سقفی برای آنکه با آرامش زیر آن بخوابند را ندارند دلم برای خودم آرام میگیرد...ناراحت میشوم از رنج دیگران اما خودم قوت قلب میگیرم...بالاخره بعد از یک ربع به مقصد رسیدم و پیاده شدم و وارد خیابان شلوغ و پر ازدحام انقلاب،آن هم در هوای سرد آذر ماه شدم و راه دانشگاه تهران را در پیش گرفتم...از سردر دانشگاه رد شدم و به سمت دانشکده علوم پایه رفتم...ترم پنجم رشته زیست شناسی بودم...تا به انجا رسیدم ساعت 11:10شد...وای خدایا....دیرم شده بود!!!بدو بدو و شلنگ تخته کنان از پله ها بالا رفتم...یکی از پسرها که در یکی دو درس با هم همکلاس بودیم اما نه در درس این ساعت حین عبورم گفت:بازم مدرسه ت دیر شد فرخزاد؟

بی اهمیت به دویدن ادامه دادم و جلوی در ایستادم...چند نفس عمیق کشیدم تا تنفسم تنظیم شود و لو نروم که چقدر دویده ام...در زدم و در را باز کردم و گفتم:استاد اجازه هست بیام داخل؟

استاد مجد از بالای عینکش نگاهم کرد و با لحنی کاملا جدی گفت:باز چه بهانه ای برای دیر کردن داری خانوم فرخزاد؟

من و من کنان گفتم:استاد...حواسم به ساعت نبود ...آروم آروم اومدم...ببخشید...

استاد گفت:بفرما داخل ولی خانوم فرخزاد این آخرین بار بود...دیگه دیر کردن رو نمی پذیرم

باشرمندگی گفتم:چشم استاد. قول میدم

یکی از پسرها از ته کلاس گفت:از همون قولا که به استاد فدوی میدی؟

دو سه نفری نیشخند زدند...دلم میخواست زبان سه متری اش را از حلقومش بیرون بکشم...پسره ی لوس....فکر میکرد خیلی بامزه ست!

در را بستم و به راه افتادم که یک صندلی خالی ببینم...دوستم الناز را دیدم که درست جلوی همان پسر خوشمزه...مهران قدیمی...برایم جا گرفته بود...کلاس به حالت عادی برگشت...الناز آرام پرسید:چرا باز دیر کردی؟

من هم به همان آهستگی گفتم:تا حاضر شدم و رسیدم اینجا دیر شد دیگه

صدای قدیمی از پشت سرم آمد که گفت:فرخی جون مسابقه دو ماراتن برگزار شده؟چرا منو خبر نکردی؟

سرم را کج کردم و گفتم:آخه میدونستم عرضه شو نداری و به 10 متر نرسیده پس میفتی فسیلی جون!!

الناز به آرامی خندید و مهران هم با صدای کوبیده شدن ماژیک به تخته نتوانست جواب دهد...

دو ساعت بعد کلاس تمام شد...استاد کیفش را از روی میز برداشت و گفت:خانوم فرخزاد یه ربع دیگه بیاید اتاق اساتید کارتون دارم........

قصه دوم:

صدای اوه اوه اوه بچه ها بلند شد و کمی ترس برم داشت...میترسیدم مجبورم کند واحدم را حذف کنم.به الناز گفتم:بیا بریم سلف یه قهوه بخوریم

کیفم را روی شانه ام جابجا کردم و همراه با الناز از کلاس خارج شدم و به سلف سرویس رفتیم.الناز پرسید:یعنی آقا خوشگله چه کارت دارن؟

_الناز استادمونه ها!

الناز شانه بالا انداخت و گفت:خوب مگه دروغ میگم جذاب و خوشتیپ و خوش هیکله...سنشم حداکثر 36باشه...کیس مناسبیه ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدانستم شوخی میکند ...یک ربع بعد الناز را در سلف سرویس تنها گذاشتم و با کمی استرس به سمت اتاق اساتید رفتم و در زدم...وارد شدم و سرم را چرخاندم و دیدم در اتاق جز استاد محترم آقای مجد کسی نیست...آقای مجد با دیدنم بلند شد و گفت:بفرمایید خانوم فرخزاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با دست به مبل روبروی خودش اشاره کرد...نشستم...او هم سرجایش روبرویم نشست و با دیدن حالت عصبی و بیقرارم پرسید:چرا اینقدر هولی خانوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_استاد تو رو خدا واحدمو حذف نکنین...میدونم هر بار دیر میرسم...میدونم یه خورده تو درستون ضعیفم اما قول میدم دیگه نه دیر برسم نه سستی کنم یه فرصت دیگه بهم بدین...من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم را قطع کرد و گفت:خانوم فرخزاد سرعتو کم کنین !من اصلا حرفم سر این موضوعات نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-_2 روز پیش داشتم با چند تا دیگه از اساتید صحبت میکردم که خانوم برزگر گفتن برای یه نفر دنبال کار میگردن و از ما پرسیدن که کاری سراغ نداریم؟من گفتم یه کار سراغ دارم اما باید بدونم کسی که قراره کار رو بهش محول کنم کیه...با کلی اصرار گفتن که شما برای خودتون دنبال کار میگردید...-سرم را پایین انداختم و با شزمندگی گوش دادم ...ادامه داد:-چه کاری میخواید؟من هر کاری که بخواید فروگذار نمیکنم و معرفیتون میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شرمندگی گفتم:چی بگم آخه...من...من هر کاری میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای مجد گفت:من فکر کردم شما به خاطر دانشجو بودنتون نمیتونید کار تمام وقتی مثل منشی گری یا کلا کار توی شرکت و اداره انجام بدید...چطور بگم...مشکلی با کار تو خونه ی مردم ندارید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم آب میشدم...دوست داشتم سر خانوم برزگر را به دیوار بکوبم که اینطوری جلوی بهترین استادم مرا خورد کرد...آقای مجد گفت:خانوم فرخزاد می میخوام کمکتون کنم پس باهام همکاری کنید و سرتونو پایین نگیرید...کار که عار نیست...از وقتی که فهمیدم دنبال کار میگردید ارزشتون برام خیلی بالا رفته..دخترای هم سن شما یا در بند این موضوعات و مشکلات نیستن یا برای کسب پول از راه های ناشایستی اقدام میکنن...اینکه شما اینقدر محکم در مقابل مشکلات سد شدید که کسی تا حالا پی به بی پولیتون نبرده یه افتخاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را بالا گرفتم و دیدم آقای مجد از پشت عینک روی من زوم کرده...وقتی چشم در چشم شدیم به آرامی گفتم:من تا هفته ی پیش توی یه خونه کار میکردم اما محیطش مناسب نبود و بیرون اومدم اگه خونه ای که شما معرفی میکنید خوب باشه و خونواده ی درست و با فرهنگی توش باشن...قبول میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای مجد گفت:خونه ی خوبیه من ضمانت میکنم که هیچ مشکلی براتون پیش نیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به ضمانت شما باشه...فقط آدرسشو بدید اگه میشه که من همین امروز برم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حتما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و برگه ایی را برداشت و مشغول نوشتن آدرس شد.اما...اما کاش قبول نمیکردم و به ضمانت آقای مجد اعتماد نمیکردم...کاش میدانستم با ورودم به آن خانه تازه مشکلاتم شروع میشوند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اتمام کلاس دیگرم بالاخره ساعت 4:30از دانشگاه خارج شدم و مسیر نیاوران را در پیش گرفتم...خانه ای که قرار بود در آن کار کنم آنجا بود..در راه با فرزاد تماس گرفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الو...سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد گفت:سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فرزاد این دوستت که کار معرفی کرده بود ...رفتی ببینی چه طوریه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره رفتم...حمالی بود...قبول نکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دقیقا چه کاری بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کارگر ساختمون...فکر کن!مرتیکه ی لامروت میگه برم عملگی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من نمیدونم تو دنبال چه کاری میگردی؟فکر کردی با مدرک فنی حرفه ای زپرتیت چه کاری بهت میدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مدرک من کجاش زپرتیه؟متالورژی خوندم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فقط اسمش دهن پرکنه!تهش همون ریخته گری و آهنگریه دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شهرزاد!کاری نکن برگشتی کبودت کنم ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وای وای چقدر ترسیدم...از توی بی غیرت بعید نیست ...دارم میرم یه خونه که استادم معرفی کرده بشم کلفت خونه شون اونوقت تو مدرکتو نگاه کن و برام کلاس بذار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد طعنه ام را نادیده گرفت و پرسید:خونه ی درستیه؟...مثل قبلیه نباشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگه یکی مثل تو توش نباشه خونه ی خوبیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیلی روت زیاد شده شهرزاد بذار دستم بهت برسه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدانستم هارت و پورت الکی میکند!پرسیدم:الان خونه ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_د ِ برو مامانو از پیش ستیلا بردار بیار زشته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خداحافظی نکرده قطع کرد...دوست داشتم هر چه فحش و ناسزا بلد بودم بارش کنم اما لایق آن هم نبود...بالاخره بعد از کمی گشتن خانه را پیدا کردم...البته به قصر بیشتر شبیه بود تا خانه...جلو رفتم و زنگ زدم...زنی جواب داد:بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی چشمی اف اف ایستادم و گفتم:سلام...من با خانوم محبی کار دارم...تشریف دارن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله میتونم بپرسم چه کاری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من رو آقای مجد برای کار توی خونه معرفی کردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیاید داخل...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در باز شد ...وارد حیاط شدم که ماتم برد...چه حیاط بزرگ و زیبایی بود...تمام زمین چمن بود و راه باریک سنگفرش شده ای مسیر منتهی به خانه را نشان میداد...همانطور که آرام آرام و غرق در زیبایی خانه قدم برمیداشتم صدایی شنیدم...صدای پارس یک سگ که مرا به خود آورد و تند تند به سمت خانه رفتم...یک سگ تازی سیاه و براق جلوی در خانه به یک درخت بسته شده بود ...در حالی که با ترس نگاهش میکردم در باز شد و زنی میانسال که لباسهای زیبایی به تن داشت در قاب ایستاد و گفت:بیا...نترس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرم آرام از پله ها بالا رفتم و روبروی آن زن ایستادم و گفتم:سلام خانوم محبی شمایید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن با لبخندی ملیح گفت:آره...بیا تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خودش جلوی من وارد خانه شد.داخل خانه خیلی زیباتر و شیک تر از حیاط بود...پشت سر خانوم محبی وارد پذیرایی مجلل خانه شدم...او روی یک مبل سلطنتی نشست و من همانطور ایستاده بودم ...گفت:بشین عزیزم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قصه سوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من روی یک مبل یک نفره در همان سری نشستم .خانوم محبی گفت:گفتی آقای مجد معرفیت کرده...کدوم مجد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راستش اسم کوچیکشون رو نمیدونم همونی که استاد دانشگاه هستن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آها...فهمیدم...از کجا میشناسیش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_استادم هستن....من دانشجوی رشته زیست شناسی هستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس با وجود دانشگاه نمیتونی تمام وقت اینجا باشی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه...راستش آقای مجد هم با قبول این موضوع من رو فرستادن...من میتونم ساعت کلاس هام رو عوض کنم و همه رو بندازم صبح و از بعد از ظهر تا شب بیام اینجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الان چند روزه که به خاطر وضع حمل خدمتکار قبلی همه ی کارای خونه به گردن من و دخترمه.با اومدن تو ما هم کارمون سبک میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه شما خدمتکار نمیخواین که کار نکنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه1من خدمتکار میخوام که کارام سبک بشه....من از بیکار یه جا نشستن خیلی بدم میاد1راستی اسمتو نگفتی1

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شهرزاد...شهرزاد فرخزاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب شهرزاد جون...هر مبلغی بگی قبول میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اینجوری زشته!شما هر چی لطف کنید من قبول میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ما به خدمتکار قبلی روزی 35تومن میدادیم...حالا چون تو دانشجویی و سفارش شده ی آقای مجد هستی 40تومن در روز خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیلی خوبه فقط یه خواهشی که دارم روزانه بهم حقوق ندید...ماهانه بدید ممنون میشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه...راستی میتونی یه تماس بگیری من با خانواده ت صحبت کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانوم پدرم فوت شده...مادرم هم نمیتونه صحبت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_متاسفم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم محبی بلند شد و گفت:خب...اسم منم تهمینه ست ...ببینم الآن میتونی یه سری کار انجام بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله خانوم...بفرمایید چه کار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اول برو دست و روتو بشور من یه نوشیدنی واسه ت بیارم خستگیت در بره..بعدا بهت میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم که خیلی برخورد گرم و به دور از غرور تهمینه خانوم خوشم آمده بود به روشویی رفتم و دست و رویم را شستم...مانتو و مقنعه ام را در آوردم و موهای بلند سیاهم را مرتب کردم و کلیپسی به ان زدم و بدون اینکه دوباره لباسهایم را بپوشم به پذیرایی مجلل و پر از اشیای آنتیک و مبل های شیک برگشتم.تهمینه خانوم با دیدنم لبخندی زد و گفت:بیا بشین شهرزاد جون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من دوباره روبرویش نشستم.تهمینه خانوم گفت:من اینجا با پسر و دخترم زندگی میکنم...دخترم آریانا تقریبا هم سن توئه...آرین هم34سالشه و فعلا عذب مونده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه بعد پس از نوشیدن قهوه وقتی سرحال شدم گفتم:خوب...من آماده م

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تهمینه خانوم گفت:شهرزاد جون اتاقای طبقه ی بالا جز یه دونه اتاقی که درش قفله نیاز به تمیزی داره من خودم همه جا رو جارو کشیدم فقط یه گرد گیری میخواد.بیا این دوتا دستمال.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمال های نم دار را گرفتم و از پله ها بالا رفتم.طبقه دوم پنج اتاق داشت که با امتحان درها فهمیدم کدام در قفل است.از اتاقی که در انتهای راهرو قرار داشت شروع کردم...آنقدر وسواس به خرج دادم که پاک کردن و گردگیری همان یک اتاق حدود 1ساعت وقت برد...البته اتاق کوچکی هم نبود و به نظرم آمد اتاق مهمان باشد چون وسیله ی شخصی یا خاصی داخل اتاق نبود.کمد اتاق هم خالی بود و روی میز توالت هیچ وسیله ای نبود.بعد از گرد گیری آن اتاق دو دستمال گردگیری را درون روشویی اتاق شستم و خوب چلاندم و به اتاق دیگر رفتم ...این اتاق آنقدر شیک تر از قبلی بود که لحظه ای مات ماندم و بعد جلو رفتم...به داخل کمد ها و کشوها سرک نکشیدم چون میدانستم این اتاق آرین پسر تهمینه خانوم است...از دکوربندی ساده و شیکش فهمیدم...در اتاق یک تخت چوبی مشکی رنگ با لحاف مشکی و میز توالت و میز کامپیوتر و کمد و قفسه ی کتاب مشکی رنگ وجود داشت...مشغول تمیز کردن میز توالت بودم که از درون اینه چشمم به یک قاب عکس بزرگ با زمینه ی مشکی خورد...برگشتم و با دیدن عکس ماتم برد...عکس بالاتنه ی برهنه ی یک مرد 32،33ساله بود که ژستی جذاب و دختر کش!گرفته بود!شوک دوم با دیدن چهره ی صاحب عکس به من وارد شد!پس آرین پسر تهمینه خانوم همان آقای مجد استاد محترم بنده بود...چرا آقای مجد به من نگفت مرا برای کار در خانه ی خودش استخدام کرده؟هنوز مات عکس بودم و نمتوانستم نگا نکنم...بالاخره نگاهم را به هر زحمتی بود برگرفتم و به سمت در برگشتم که دیدم آقای مجد یا همان آرین در چارچوب در ایستاده و با دیدن من ماتش برده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه گذشت تا متوجه دلیل اینطور نگاه کردنش بشوم .با یک تاپ آبی کم رنگ و شلوار لی تنگ و سری بی حجاب جلویش ایستاده بودم .وقتی دید نگاهش میکنم سرش را پایین انداخت و گفت:سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من بیچاره هم که از صد طرف شوکه بودم به زور گفتم:س...س...سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همان سر پایین افتاده گفت:از تو کمدم لباس بردار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عرق شرم بر پیشانی ام نشسته بود ...داغ کردم و تندی به سمت کمد رفتم و دنبال لباس گشتم و در آخر هم یک پیرهن سفید دکمه دار برداشتم و به تنم کردم و دکمه هایش را بستم .برای سرم نمیتوانستم کاری کنم اما حداقل بازو های لخت و تنگی شلوار جینم معلوم نمیشد.از پشت پاراوان که بیرون آمدم دیدم کیف سامسونت و کت مخمل کبریتی اش را روی تخت انداخته و در حالی که دستانش را وارد جیبهای شلوارش کرده به عکس خودش که من با دیدنش شوکه شده بودم نگاه میکند...گفتم:استاد واقعا شوکه شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت و با لبخندی جذاب گفت:از چی؟از اینکه اینجا خونه ی منه ؟یا این عکس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را پایین انداختم .گفت:تمام رنگای عالم رو توی این یه دقیقه تو صورتت دیدم بسه دیگه دختر!بی حساب شدیم با هم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خجالت زده سرم را بالا گرفتم و گفتم:اگه میگفتین قراره تو خونه شما کار کنم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کلافگی در حالی که درست زیر همان عکس به دیوار تکیه داده بود و دستهایش را صلیب کرده بود.گفت:قبول نمیکردی بیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه...همنیجوری هم امروز به قدر کافی توی دانشگاه شرمنده شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانوم فرخزاد من گفتم بیای اینجا چون میخواستم بهت بد نگذره...چون من و خانواده م برخلاف بقیه به کسی که برامون کار میکنه به چشم خددمتکار و کلفت نگاه نکیمنیم...چون خودمونو صرف پولدار بودن بالاتر نمیدونیم...باور کن من به همه جوانبش فکر کردم!حتی اینکه اینجوری من هم توی درس ها بهت کمک میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نتوانستم چیزی بگویم.خوشحال شدم از اینکه اینقدر به فکر من بوده.گفتم:ممنونم استاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی جلو آمد و گفت:اینجا دیگه استاد نیستم شهرزاد خانوم...بهم بگو آرین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنونم آقا آرین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب...کارت با اتاق من تموم شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه کاملا اما من میرم بیرون شما که کارتون تموم شد میام داخل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم از اتاق خارج شدم و بدو بدو به طبقه پایین رفتم.تهمینه خانوم در آشپزخانه بود.با دیدنم گفت:این چیه تنت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تهمینه خانوم چرا خبر نکردین آقا آرین اومدن؟بیچاره هم خودشون سکته کردم هم من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تهمینه خانوم که فهمید چه شده خنده ای کرد و گفت:چیزی نشده حالا عزیزم...پسرم چشمش پاکه!مانتو مقنعه ت رو به چوب لباسی دم در آویزون کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم به همانجایی که گفته بود رفتم و مانتو و مقنعه ام را پوشیدم و با لباس آرین از پله ها بالا رفتم...در حین بالا رفتن از پله ها دیدم که از اتاقش خارج شد و با حوله ای در دست به سمت حمام که درش روبروی در اتاقش بود رفت...من هم هم وارد اتاقش شدم و باز هم مشغول گردگیری شدم. به خودم نهیب میزدم نگاه نکن شهرزاد..سرتو بالا نیاری ها!چند دقیقه بعد وقتی همه چیز تمیز شد کیفش را برداشت و روی میزش گذاشتم...کتش را هم به چوب رختی آویزان کرم..لباسی هم که تنم کرده بودم سرجایش داخل کمد گذاشتم و نگاهی به دور تا دور اتاق انداختم .در همین لحظه چند ضربه به در خورد در را باز کردم...آرین در حول حمام و با موهایی خیس وارد اتاق شد.گفتم:اتاقتون تمیز شد اس...ببخشید ..آقا آرین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین گفت:ممنونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم از اتاق خارج شدم و در را پشت سرم بستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قصه چهارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبا 2ماه گذشت...در این دو ماه فرزاد هم بالاخره در یک کارگاه در و پنجره سازی مشغول به کار شد...من هم که تمام کلاسهایم را صبح انداخته بودم از ساعت 2بعد از ظهر تا 10شب در خانه ی آرین کار میکردم...خواهر آرین،آریانا دختری زیبا و مهربان بود و حدودا25سال داشت...او هم مثل مادر و برادرش با من خوب رفتار میکرد...در این شرایط بالاخره توانستیم نفس راحتی بکشیم...با در آمد من و فرزاد زندگی میگذشت.فرزاد هم از وقتی استخدام شده بود دیگر شر به پا نمیکرد و از بابت او هم خیالم راحت شده بود.در خانه آرین هم کار میکردم هم مثل عضوی از خانواده زندگی!نمیدانم با همه اینقدر خوب بودند یا به واسطه آشنایی من با آرین اینقدر رفتارشان خوب بود؟تا حدی که حتی شام و نهار را هم با هم میخوردیم...حدس میزدم آرین برای اینکه من ناراحت نشوم یا به غرورم بر نخورد از مادر و خواهرش خواسته بود با من تا این حد خوب و صمیمی باشند اما من هیچ تحمیلی را در رفتارهای تهمینه خانوم و آریانا نمیدیدم...برای آریانا شده بودم یک دوست واقعی...او هم برای من مثل یک دوست خوب بود.در دانشگاه آرین برای من همان استاد مجد بود و رفتارش خشک و جدی اما در خانه کلی سر به سرم میگذاشت و جوری رفتار میکرد انگار عضوی از خانواده اش هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنروز در آشپزخانه در حال شستن ظرف بودم.تهمینه خانوم به خانه ی یکی از دوستانش رفته بود و آریانا هم همراهش رفته بود...آرین هم از وقتی آمده بود از اتاقش بیرون نیامده بود...زنگ اف اف بلند شد .تندی دستهایم را خشک کردم و برای جواب دادنش رفتم.گوشی اف اف را برداشتم و گفتم:بفرمایید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به مردی که جلوی چشمی اف اف ایستاده بود نگاه کردم و گفتم:منم یعنی کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_د ِ آریانا شاهدم دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشید آقا من اریانا نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ارین از بالای پله ها آمد:شهرزاد خانوم کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آقا آرین یه آقاییه میگه شاهده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اِ شاهد اومد؟؟باز کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم دکمه را زدم و در چوبی ساختمان را باز کردم...مرد جوانی که خیلی خوش تیپ و خوش هیکل بود داشت به سمتم می آمد.برگشتم و دیدم آرین پشت سرم ایستاده.پرسیدم:دوستتونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه...پسر عمه مه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره شاهد به ما رسید و با دیدنش دهانم باز ماند!به زور خودم را جمع و جور کردم و بعد از یک سلام کوتاه و مختصر به سمت آشپزخانه رفتم.صدای شاهد را شنیدم که پرسید:این دختره کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و صدای آرین که گفت:شهرزاده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و باز هم صدای شاهد اینبار با چاشنی خنده:اِ ؟پس شهرزاد خانوم ایشونن!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پا آمد...آرین پشت اپن ایستاد و گفت:شهرزاد خانوم دو تا لیوان ماگ قهوه درست کن بیار بالا تو اتاقم لطفا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من گفتم:چشم آقا آرین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین رفت و من مشغول آماده کردن قهوه شدم.داخل دو لیوان ماگ ریختم و با ظرف شکر روی سینی گذاشتم و به آرامی از پله ها بالا رفتم.قلبم در سینه میکوبید...وای خدایا...باورم نمیشی...شاهد امیری...بازیگر معروف و مورد علاقه من پسر عمه آرین بود؟چقدر دوستش داشتم...خدایا...خدایا آبروریزی نکنم جلوش!!در اتاق آرین باز بود...دم در گفتم:اجازه هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین گفت:بیا داخل...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من وارد اتاق شدم ارین روی تخت نشسته بود و شاهد روی صندلی چرخان پشت میز کامپیوتر . یک لیوان را روی پاتختی برای آرین گذاشتم و لیوان دیگر را روی میز کامیوتر و رو به شاهد گفتم:خوب هستید آقای امیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون شهرزاد خانوم...خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در دلم قند آب میشد اما به روی خودم نیاوردم با آرامش ظرف شکر را روی میز کامپیوتر گذاشتم و گفتم:نوش جان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین گفت:خیر سرم صاحبخونه منم ها!ظرف شکر رو اول میگیری جلوی اون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اولا مهمون مقدم تره...دوما ابشون آقای امیری عزیز هستن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آقای امیری عزیز برای تو نون و آب نمیشه!!من هم استادتم مجبوری برای نمره گرفتن نازمو بخری شهرزاد خانوم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم:استاد دلتون میاد؟میخواین منو بندازین؟تازه من ناز شما رو خریدم خبر ندارین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برای اینکه 2قاشق شکر و یه قاشق شیر خشکی که خودتون توی قهوه تون میریزید براتون ریختم...همش هم زدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب پرسید:جدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تست کنید ببینید خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوانش را برداشت به دهان نزدیک کرد و بعد از مزه مزه کزردن گفت:نه...خوبه...نگران نباش نمیندازمت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفتم:با اجازه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق خارج شدم و در رابستم دستم را روی قلبم گذاشتم و بدو بدو از پله ها پایین رفتم و مشغول آب کشین ظرف ها شدم...چند دقیقه بعد صدایی از طبقه بالا آمد.شاهد گفت:شهرزاد خانوم میشه چند لحظه بیاید بالا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چشم آقای امیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آیینه نگاهی به خودم انداختم .تیپ آبی آسمانی زده بودم...از پله ها بالا رفتم و گفتم:بله؟با من کاری دارید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهد گفت:کار که نه...شما تا حالا خوندن آرین رو از نزدیک دیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند گفتم:من از دور هم ندیدم!مگه آقا آرین میخونن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره...یه صدایی هم داره لامصب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرا به سمت اتاقی برد که قبلا دیده بودم درونش یک پیانو سنگین قرار دارد اما تاحلا ندیده بودم کسی از آن استفاده کند.دیدم آرین پشت پیانو نشسته و الکی دکمه های پیانو را میزند.باشنیدن صدای پایمان سر بلند کرد و گفت:منبه شاهد گفتم مزاحمت نشه اما مثل همیشه کار خودشو کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمیدونستم خوانندگی هم بلدید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهد گفت:خوانندگی به اون صورت نیست...بعضی وقتا که حس میگیره میخونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را پشت سرم نبستم و جلو آدم...پشت سر آررین کنار شاهد روی کاناپه نشستم .آرین گفت:نخندیدن ها!شاهد جلف بازی در بیاری میکشمت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهد بلند بلد خندید و گفت:بخون بابا نمیرم تو حست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستانش روی کلید های پیانو شروع به حرکت کردند...آوای دلنشین و ملایمی فضای اتاق را پرکرد...آنقدر زیبا و دل انگیز بود که نخوانده به خلسه ای شیرین رفتم...حدود 30ثانیه بعد آرین نفس عمیقی کشید و با صدای فوق العاده شروع به خواندن کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه عادت کرده بودم که تو تنهایی بمونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی وقتی تو رو دیدم دیگه گفتم نمیتونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه عادت کرده بودم که باشم تنهای تنها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا که دیدمت دلم گفت تویی اون عشق تو رویا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه عادت کرده بودم...تازه عادت کرده بود...(مازیار فلاحی)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنقدر غرق در نوای شیرین پیانو و صدای روح نواز آرین بودم که تا وقتی شاهد جلوی چشمم بشکن نزد متوجه نشدم آهنگ تمام شده!بعد گفتم:خیلی قشنگ بود آقا آرین!واقعا استعداد دارید.چرا حرفه ای ادامه ش نمیدید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین گفت:آخه خودت بگو اگه آلبوم بدم بیرون دیگه بچه های دانشگاه برام آبرو میذارن؟به جون خودم تا یه دهن براشون نخونم بی خیالم نمیشن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تصور اینکه استاد مجد خشک و سختگیر دانشگاه سرکلاس آواز بخواند زدم زیرخنده.آرین هم که فهمید به چه میخندم لبخند قشنگی زد و گفت:از فردا راه نیفتی بگی مجد خواننده ست ها!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه بابا برای چی بگم؟اگه بگم نمیگن از کجا فهمیدی؟کلی حرف درست میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در همین لحظه صدای در ورودی آمد و به دنبال آن صدای تهمینه خانوم که گفت:شهرزاد جان کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین به شاهد گفت:برو هیکلت رو تکون بده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهد رفت و من هم بلند شدم بروم که آرین گفت:فردا جمعه ست ها...یادت نره...ساعت 10صبح اینجا باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یادم نمیره...شمام هم بیاد پایین شام حاضره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو من هم الآن میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم رفتم و در را پشت سرم بستم در حین پایین رفتن شنیدم که میخواند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو سه روزه که مات و بی اراده م یه چیزی فکرمو مشغول کرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین عشقی که درگیر هواشم منو نسبت به تو مسئوول کرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اون رابطه ی معمولی ما چه عشقی سرگرفت تو روزگارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو سه روزه که بعد از اینهمه سال واسه تو ادعای عشق دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(ترک اعتراف...احسان خواجه امیری)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قصه پنجم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبا 6ماه دیگر هم گذاشت...بی هیچ اتفاقی مثل همیشه...دانشگاه...خانه آرین...خانه خودم...و من از این تکرار های بی هدف خسته شده بودم ...البته خانه ی آرین تکراری نمیشد...همیشه با دیدن شاهد که ظاهرا همیشه خانه ی آرین بود غرق شوق میشدم و با دیدن آرین غرق آرامش...اما دلم میخواست اتفاقی نو بیفتد که افتاد اما کاش نمی افتاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اواسط تیر ماه بود و من تازه امتحاناتم را تمام کرده بودم...خانواده مجد هم برای مسافرت 4،5روزه ای به شمال رفته بودندو من هم دیگر در خانه شان کاری نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصر یک روز گرم تابستان حیاط کوچک را آب پاشی کردم و در خنکای مطبوع آن گرم صحبت با ستیلا که به خانه مان آمده بود شدم...مادرم داخل اتاق بالای سرمان بود و پنجره ی اتاق را کاملا باز کرده بودم تا اوهم لطافت هوا را حس کند...فرزاد ه که طبق معمول خانه نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستیلا گفت:شهرزاد غلط نکنم آرین خاطرخوات شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه بابا !اون واسه همه آهنگ میخونه...هفته پیشم منو گیرآورد واسم خوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ولی شهرزاد فقط این نیست که!الآن تو 8ماهه اونجا کار میکنی.خودت برام تعریف میکنی کاراشو...کارای اون فقط رنگ و بوی عشق میده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه میدون ستی نگو تو رو خدا...هوایی میشم کار دست جفتمون میدم ها!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا دست جفتمون؟اگه بتونی تورش کنی تو خوشبخت میشی منو سننه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو حتی اگه نفعت تو دیدن شاهد باشه هم تلاش میکنی بهش برسی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیلی بیشعوری شهرزاد...شاهد عشق تو بود نه من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوقی دخترانه گفتم:وای ستی اگه بدونی این پسر چقدر ماه و مهربونه...خیلی خوش برخورده و ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستیلا خندید و گفت:تو چرا ذوق میکنی؟مبارک صاحابش باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شیطنت گفتم:شاید صاحابش شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی ام که روی تخت چوبی و کنار دست ستیلا بود زنگ خورد.آن را برداشت و گفت:آقای امیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را از دستش کشیدم و گفتم:حلال زاده!شاهده دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستیلا گفت:بزن رو بلند گو صداشو بشنوم شهرزاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم همان کار را کردم و بعد گفتم:بله بفرمایید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گیرای شاهد به گوش هر دویمان رسید:سلام شهرزاد خانوم شاهدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام!امرتون رو بفرمایید آقای امیری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راستش فردا شب خونه من یه مهمونی مجردیه...خواستم از شما دعوت کنم...میتونید بیاید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آقا شاهد ...من...نمیتونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانوم شهرزاد من روی اومدنتون اصرار دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ستیلا کردم که مات و مبهوت ناگهم میکرد.به آرامی گفتم:آخه من توی یه جمع غریبه...معذب میشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهد گفت:آرین و آریانا هم میان...فردا صبح ظاهرا برمیگردن-کمی مکث کرد و بعد ادامه داد-اگه مشکل شما غریبه بودن توی جمعه میتونید با یکی از دوستاتون تشریف بیارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان ستیلا برق زد.نخواستم توی ذوقش بخورد.بیشتر به خاطر او گفتم:چشم میایم...فقط اگه میشه ادرس رو برام اس ام اس کنید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهد گفت:فردا که رفتید خونه آرین با همونا بیاید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس مزاحم میشم...فعلا خدانگهدار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و گوشی را قطع کردم.ستیلا گفت:وای شهرزاد جدی جدی خودش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس چی؟فکر کردی اینهمه وقت دارم دروغ میگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا برای مهمونی چه کار میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با هم میریم دیگه.فقط تو لباس داری؟من ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب فردا صبح با هم میریم خرید...پول که داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره بابا...فکر کردی با گدا طرفی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من غلط بکنم همچین فکری بکنم عزیزم....من فعلا برم رو مخ مامان و بابام کار کنم.فردا میام با هم بریم خرید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا دم در همراهمیش کردم و در را پشت سرش بستم.فکر اینکه فردا به مهمانی شاهد میروم که صد در صد کلی چهره مهروف دیگر آجایند کلی سر ذوقم آور و خوشحال تر شدم وقتی شنیدم که آرین را هم فردا میبینم...آرین برایم با همیشه فرق میکرد.عاشق...نبودم نمیدانم چه بود ولی بودن در کنار و دیدنش و احساس کردن نگاهش به روی خودم را دوست داشتم...گویا برایم عادت شده بود.یه عادت شیرین و قشنگ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح روز بعد با ستیلا به یکی از فروشگاه های شیک که لبا شب میفروخت رفتیم نمیخواستم در مقابل آنهمه دختر رنگ و وارنگ و بالاشهری کم بیاورم پس در نهایت یک لباس خیلی شیک که خیلی گرانقیمت تر از قیمت واقعیش به نظر می آمد خریدم.یک لباس شب بلند بود طوری که اگر پاشنه بلند نمیپوشیدم دامنش زیر پاهایم میرفت.لباس قرمز رنگ بود و یقه ی بسته ای داشت در قسمت کمر تنگ میشد و بعد لَخت و صاف ادامه پیدا میکرد.آستین هایش بلند بود تا آرنج پارچه و از آرنج تا مچ توری بود.یکی کفش پاشته بلند قرمز براق هم گرفتم.خودم که خیلی راضی بودم.ستیلا هم لباس داشت و فقط یه کیف و کفش ست خرید تا با لباسش استفاده کند.ساعت حدود 2 بود که از مرکز خرید خارج شدیم و به ستیلا گفتم:بیا با هم بریم دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه شهرزاد روم نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_روم نمیشه چیه؟بیا ببین من نصف روزمو تو چه بهشتی سر میکنم!اونجا با من عین کلفت رفتار نمیشه که بخواد با تو بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یالاخره ستیلا را قانع کردم و با هم به سمت خانه آرین به راه افتادیم.در راه ستیلا به مادرش زنگ زد و گفت با من است و تا بعد از مهمانی به خانه بر نمیگردد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدود نیم ساعت بعد به خانه رسیدیم.زنگ زدم و در باز شد و من و ستیلا وارد شدیم.ستیلا هم مثل بار اولی که من پا به این خانه گذاشتم با بهت به اطراف نگاه میکرد!وارد خانه که شدیم ستیلا به استقبالمان آمد و با گرمی مرا در آغوش گرفت و گفت:چقدر دلم واسه ت تنگ شده بود شهرزاد!خیلی بهت عادت کردم دختر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لطف داری آریانا جون.راستی این دوستمه...ستیلا...از بچگی با هم بزرگ شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریانا با ستیلا دست داد و گفت:خوشبختم ستیلا جان.دوست شهرزاد رو چشم ما جا داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستیلا با کم رویی گفت:خجالتم ندید تو رو خدا.می نمیخواستم مزاحم شم شرمنده.شهرزاد منو به زور آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد پذیرایی شدیم و روی مبل نشستیم گفتم:آریانا جون آقا شاهد من و ستی رو هم دعوت کرده به مهمونی چون آدرس رو بلد نبودم گفت بیایم اینجا با هم بریم واسه همین آوردمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کار خوبی کردی منم داشتم ناهار رو گرم میکردم که بخورم برم آرایشگاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نوبت گرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه.شاهد همین دیشب بهم زنگ زد و دعوت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب پس رفتن نمیخواد ستیلا دوره آرایشگری رفته.کارش خیلی درسته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریانا با خوشحالی گفت:جدا ستیلا جون؟چه خوب من عزا گرفته بودم کجا برم که وقت داشته باشن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرسیدم:آقا آرین و تهمینه خانوم کجان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریانا جواب داد:مامان رفته خونه دوستش امشب رو اونجا میمونه.چون امشب نمیتونه بیاد مهمونه نخواست تنها بمونه.آرین هم شرکت یکی از دوستاشه گفت خودش از اون طرف میره مهمونی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با شنیدن این موضوع با خیال راحت مانتو و مقنعه ام را در آردم و پیرهنم را صاف کردم.بعد به ستیلا که هنوز معذب نشسته بود گفتم:نامحرم نیست در بیار لباستو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریانا گفت:میرم براتون یه لیوان شربت خنک بیارم.میدونم کلی پختین تو این گرما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت آشپزخانه رفت ستیلا که داشت دکمه های مانتو اش را باز میکرد آهسته پرسید:اینجا تو واسشون کار میکنی با اونا واسه تا کار میکنن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدیدم و به آهستگی گفتم:قبلا که گفته بودم اینا خودمتکار خواستن که کارشون سبک بشه نه اینکه اصلا کار نکنن و بشینن یه گوشه دستور بدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم آریانا آب سرد را داخل لیوانها ریخت و گفت:بیا بشین شربتتو بخور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه این ظرفا رو میشورم میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریانا از آشپزخانه خارج شد و به سمت پذیرایی رفت من هم تند تند ظرفها را شستم و کف آشپزخانه را طی کشیدم بعد به پذیرایی برگشتم .کنار ستیلا و روبروی آریانا نشستم.آریانا پرسید:لباس خریدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره هم لباس هم کفش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مبارکت باشه.گفتم اگه نخرید یا نداری بریم لباسای منو نگاه کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دستت درد نکنه شاید اگه مهمونی دیگه ای خواستم برم ازت گرفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هر وقت خواستی بیا بهت بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستیلا که یخش باز شده بود گفت:ساعت چند مهمونی شروع میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریانا گفت:ساعت8ولی ما زودتر میریم.خیر سرم مهمونی پسر عمه گلمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قصه ششم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت 7و نیم بود که ماشین آریانا وارد حیاط خانه شاهد شد...خانه ی او هم مثل خانه ی خانواده مجد در یک منطقه ی بالای شهر تهران واقع بود ظاهراً خانوادتاً ثروتمند بودند این خانواده!طوری که ستیلا هنگامی که از ماشین آریانا پیاده میشدیم آهسته به من گفت:فکر نکنم این قوم تاحالا از میدون ونک پایین تر اومده باشن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخندی تلخ بر لب گفتم:آرین اومده!دانشگاه تران میدون انقلابه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستیلا هم مثل من لبخند تلخی زد.به ساختمان اصلی نگاه کردم.دوبلکس بود اما آنچنان درندشت نبود و کوچکتر از خانه خوانواده مجد بود.همراه آریانا وارد خانه شدیم خدمتکاری با لباس فرم مانتومان را گرفت.آریانا و ستیلا شالشان را هم دادند اما من شال قرمزم را نگه داشتم و با خنده رو به ستیلا گفتم:خوب چشم آتیلا رو دور دیدی ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستیلا با بیخیالی گفت:بدو برو بهش خبر بده!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شایدم رفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا انگار من خیلی از آتیلا...واااای!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستیلا با چشمانی گشاد شده به سمتی نگاه میکرد همانطور که طول راهروی ورودی را طی میکردیم رد نگاه ستیلا را گرفتم .داشت به شاهد نگاه میکرد که در حال سلام و احوال پرسی با آریانا بود.آهسته به ستیلا گفتم:ستیلا امضا نگیری که آبرو واسه مون نمیمونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا فکر کردی باید تو بهم آداب معاشرت یاد بدی کوچولو؟معلومه که نمیگیرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب خدا رو شکر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره به شاهد رسیدیم ...چرا این موجود هیچ نقصی در وجودش نداشت؟از همه نظر عالی بود.البته پسر دایی جانش هم همینطور بود حالا آرین به واسطه موقعیت اجتماعیش به عنوان یک استاد دانشگاه جا افتاده تر ،معقول تر و مردانه تر جلوه میکرد .شاهد هم به اقتضای شغل و همکار هایی که داشت جوانانه تر،سرخوش تر و پسرانه تر برخورد میکرد.با اینکه آرین و شاهد با هم همسن بودند و طبق گفته آرین از بچگی با هم بزرگ شده بودند،دوران تحصیل پشت یک نیمکت می نشستند و هر کاری میکردند با هم فکری هم بود اما روحیاتشان خیلی با هم فرق میکرد.آرین آرام و پر از سکون و آرامش بود و شاهد آدمی پرشرو شور،اکتیو و پر از غافلگیری!شاید به همین خاطر بود که دیدن هرکدامشان مرا به سمتی می برد.آرامشی که با دیدن آرین و خیره شدن در چشمان زیبای در وجودم به وجود می آمد را با دنیا عوض نمیکردم اما شوق و شوری هم که در برخورد با شاهد درونم فوران میکرد دوست داشتم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شاهد دست دادم و گفتم:سلام آفا شاهد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام شهرزاد خانوم!نشناختمت!چقدر عوض شدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به سرتاپایش نداختم.شلوار کتان سفید پوشیده بود با پیرهن چهارخانه ی سفید و قرمز.آستین هایش را هم تا آرنج بالا داده بود.پرسیدم:بد شدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کی گفته بد شدی؟مواظب باش چشمت نزنن دخترای حسود اینجا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:راستی!معرفی میکنم دوستم ستیلا که با اجازه شما با خودم آوردمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهد دستش را به سمت ستیلا دراز کردو ستیلا با لحظه ای مکث شاید از شدت بهت و ذوق مرگی با او دست داد و گفت:سلام آقای امیری...از دیدنتون خوشحالم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شما لطف دارید خانومِ؟...اسمتون چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ستیلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه اسم قشنگی...تاحالا نشنیده بودم...یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستیلا که لبخند کج و کوله اش از روی لبش پاک نمیشد گفت:یعنی بانوی بزرگوار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله...خب شهرزاد خانوم و بانوی بزرگوار تشریف ببرید داخل..آریانا که از این تعارفا حالیش نیست سرشو انداخت پایین رفت نشست!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و ستیلا لبخند کم رنگی زدیم و وارد پذیرایی شدیم.سالن بزرگی بود که سمت چپ آن رو به حیاط تماما پنجره بود و سمت راست کنار پله های مارپیچ منتهی به طبقه دوم آشپزخانه قرار داشت.تابلوهای هنری و زیبایی در سبک های مختلف روی دیوارها بود که بالای هرکدام یک لامپ قرار داشت و منحصرا به تابلو نور می پاشید.جز ما فقط 4نفر دیگر داخل پذیرایی بودند ظاهرا زود رسیده بودیم!خیلی زود!آریانا صدایمان زد که برویم و پیشش بنشینیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعتی بعد سالن شلوغ و پر از میهمان شده بود.مهمانی خوبی بود و جو سالمی داشت.همه موجه و متین بودند و شیطنتی در کار نبود!شاهد پس از استقبال از مهمانانش آمد و پیش ما نشست و مشغول صحبت با آریانا شد.در حالی که ستیلا حتی به قدر پلک زدنی هم چشم از او برنمی داشت!من هم به قسمتی از سالن که چند زوج در آن مشغول رقص آرامی بودند نگاه میکردم.اینم شد رقص آخه؟از کی تاحالا به چرخیدن میگن رقص؟والا!رقص خودمون چشه مردم میرن سراغ تانگو و سالسا؟مثلا میخوان ادعای کلاس کنن؟!همان موقع بود که توجهم به گفتگوی شاهد و آریانا جلب شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به خدا دیوونه م کرده آریانا!آخه چقدر یه آدم میتونه پررو باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب تو چرا دعوتش کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دعوت؟!من غلط بکنم دعوتش کنم!بابا خبر مرگم داشته قضیه مهمونیو به شراره میگفتم تو تلفن اون کنه ظاهرا با شراره بوده میشنوه میگه منم میام!بگم نیا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریانا خندید و گفت:چه کار کنه بیچاره؟افسون آقای سوپر استار اونم گرفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهد شکلکی در آورد و گفت:این افسون ما هم نمیگیره نمیگیره اَد میاد این مریلای جلف ِ سبک رو میگیره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریانا گفت:به هر حال از من به تو نصیحت که تنهایی جایی نرو گیرت بیاره بدبخت شدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من همون وقتی که خر مغزمو گاز گرفت ازش خوشم اومد بدبخت شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آریانا به دعوت یکی از پسرای فامیل بلند شد و به سمت قسمت رقص رفت.از شاهد پرسیدم:مریلا نامزدتونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهد نگاهم کرد و گفت:نامزد که نه...دختر داییمه!نمیدونم چرا ازش خوشم اومد .یه مدت با هم یه رابطه معمولی و سطحی داشتیم که همون موقع یکی یه فیلم از مریلا نشونم داد.فیلم خیانت کثیف اون...دیگه نخواستمش و ولش کردم ولی اون ول کن من نیست!منِ ساده اونقدر تو روزای جهل و بی خبریم باهاش خوب بودم و ساپورتش کرده بودم که هنوزم نیمخواد باور کنه ازش متنفرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب شاید واقعا پشیمونه و میخواد رابطه ش رو با شما بازسازی کنه...شاید واقعا دوستتون داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اما من اینطور فکر نمیکنم....مریلا منو به خاطر عشق نمیخواد.برای هر چیزی میخواد غیر از عشق...از پول گرفته تا پز دادن به این و اون و جذابیت ظاهری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی این بشر کوه اعتماد به نفس بود!خب البته حق هم داشت واقعا همه چیز تمام بود!گفتم:فکر نمیکنم یه دختر بتونه اینقدر پست باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ولی هست...از این دخترا زیاد هستن!عاشق نگاهتم شهرزاد ...انقدر پاکی که حتی سیاه ترین چیز ها رو هم برای خودت سفید جلوه میدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را پایین انداختم و شاهد هم رفت تا به سایر مهمانانش برسد.من هم مشغول صحبت با ستیلا شدم.تقریبا دو ساعت از شروع مهمانی گذشته بود شاهد مدام در رفت و آمد بود .آریانا هم بیشتر با فامیل هایش بود تا من و ستیلا،آرین هم انگار هنوز نیامده بود چون تا آن لحظه او را ندیده بودم.ساعت حدود 10و نیم شب بود که شاهد به سمت من و ستیلا که داشتیم شام میخوردیم آمد و گفت:شهرزاد خانوم آرین تو حیاط پشتی منتظرتونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آقا آرین با من تو حیاط پشتی چه کار دارن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این را با تعجب پرسیدم .شاهد شانه بالا انداخت و گفت:به من نگفت!شاید میخواد بهت زیست درس بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کجی زدم و گفتم:بعید نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد بلند شدم و بشقابم را روی میز گذاشتم از سالن که بیرون میرفتم از گوشه چشم دیدم که شاهد سر جای من کنار ستیلا نشست.وارد حیاط شدم و بعد از چند لحظه مسیر حیاط پشتی را پیدا کردم آرام آرام جلو میرفتم تا اینکه به حیاط پشتی رسیدم...جایی که آرین منتظرم بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قصه هفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سطح زمین تماماً چمن سبز بود انگار مخملی به رنگ سبز روی خاک گسترده باشند.درخت های بزرگ و تنومند و پیچک های چندین ساله آنقدر در هم پیچ و تاب خورده بودند که برای حیاط سقف ساخته بودند.یک فواره کوچک وسط حیاط قرار داشت که صدای دلنشین شرشر آبش فضا را دلنشین تر کرده بود.آرین را دیدم که پشت به من ایستاده و به فواره نگاه میکرد.آرام جلو رفتم.آرین صدای پایم را شنید و بدون آنکه برگردد گفت:جای قشنگیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارش ایستادم و چندلحظه کوتاه به نیم رخش نگاه کردم بعد به آرامی گفتم:با من کاری داشتید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین که آن شب تیپ اسپرت سورمه ای زده بود گفت:آره...میخواستم باهات حرف بزنم.حرفایی که نمیشد تو اون شلوغی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که نگاهم را به آب نما دوخته بودم سکوت کردم تا آرین حرفی که میخواهد را بزند.چند لحظه بعد آرین سرش را به سمتم چرخاند و نگاهم کرد.با اینکه رد نگاهش را دنبال نمیکردم و سرم به سمت دیگری بود اما سنگینی نگاهش را روی خودم حس میکردم.سرتا پایم را نگاه کرد و در آخر گفت:تا حالا با این ظاهر ندیده بودمت...خوشگل تر شدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی سرخ شدم...برایم سخت بود چنین مکالمه ای با استادم داشته باشم.آرین کاملا به سمتم چرخید و گفت:تو این 8ماهی که میومدی خونه ما اونقدر بهت عادت کرده بودم که5روز ندیدنت واسه م خیلی سخت بود...دلم برات تنگ شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفی نزدم...هم شوکه بودم و هم شرمگین.آرین هیچوقت از این حرفها نمیزد.نمیدانستم با این حرفها میخواهد به کجا برسد؟سرم را به سختی بالا گرفتم و به چهره زیبا و مهربان آرین چشم دوختم.تاب نگاه کردن در چشمهایش را نداشتم.چشمانی که در شرایط عادی هم مرا دیوانه میکرد چه برسد به این موقعیت!آرین پرسید:نمی خوای چیزی بگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سختی لب گشودم و گفتم:من...من نمیدونم چی بگم...اصلا هنوز منظور شما رو نفهمیدم آقا آرین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین قدمی به جلو برداشت و در کمترین فاصله به من ایستاد.نتوانستم مقاومت کنم.به چشمانش نگاه کردم و در آرامش آن چشمان سیاه غوطه ور شدم.آرین با صدایی آهسته تر از معمول گفت:کی میخوای این آقا رو از اول اسمم برداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سختی جواب دادم:من اونقدر به شما نزدیک نیستم که بخوام این کار رو بکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین که حاضر نبود حتی پلک بزند مبادا ارتباط چشمیمان قطع شود با صدایی در حد زمزمه گفت:میخوام بهت نزدیک شم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست راستش که دور کمرم حلقه شد باعث شد یخ بزنم.چند ثانیه بعد دست چپش نوازشگرانه پشتم را لمس کرد.رسما در آغوشش بودم.نفسم به شماره افتاده بود.ترسیده بودم...هرگز فکر نمیکردم با ارین در چنین موقعیتی قرار بگیرم.دست چپش پشتم را نوازش میکرد.به سختی پرسیدم:چقدر نزدیک؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین دهانش را کنار گوشم آورد و گفت:تا جایی که بتونم بدون گ*ن*ا*ه بغلت کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایی که از ته چاه بیرون می آمد گفتم:پس قبول دارید که الان هر دومون رو به گ*ن*ا*ه انداختین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین ب حالتی سرکش به چشمانم نگاه کرد و گفت:نه من روح القدسم نه تو مریم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ته این حرفا یه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین مرا به خود فشرد و گفت:میخوامت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم بند آمد .مغزم برای چند ثانیه قفل کرد.چه می شنیدم؟استاد مجد جدی و سختگیر،مردی که13سال از من بزرگتر بود به من ابراز علاقه کرده بود؟ باید چه میکردم؟چه میگفتم؟بعد از چند ثانیه آرین پرسید:تو هم منو میخوای مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستانم را روی سینه اش گذاشتم و آرام هل دادم.تکان نخورد اما مجبور شد حلقه دستانش را باز کند و مرا رها کند.نگاهم کرد.باحالتی پوزشگرانه.گفتم:انتظارشو نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما در اصل داشتم.آرین در آن8ماه با زبان بی زبانی خیلی چیزها را لو داده بود اما من اصلا نمیتوانستم تصور کنم رابطه ای غیر از اینکه داشتم با آرین برقرار کنم.نمیخواستم رویا پردازی کنم.من که حس خاصی به آرین نداشتم پس چرا با دادن پاسخ مثبت به ابراز علاقه اش خودم را درگیر جنگی نابرابر میکردم که شکستم در آن حتمی بود؟پرسیدم:منو واسه چه میخواین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین که انگار او هم خجالت زده شده بود گفت:برای اینکه تا آخر عمر مال هم باشیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و گفتم:نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره ش در هم رفت و ناباورانه نگاهم کرد.انگار مطمئن بود جواب مثبت مرا میشنود.پرسید:چرا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دلایل زیادی داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فکر نمیکنم مشکلی داشته باشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم.شاهد به آرین رفته بود یا آرین به شاهد؟جفتشان کوه اعتماد به نفس بودند!البته راست هم میگفت واقعا هیچ مشکلی نداشت. باشخصیت، جاافتاده، پولدار، دارای موقعیت اجتماعی بسیار خوب،خوش چهره و در مورد من...عاشق!به سختی از اینهمه ویژگی خوب چشم پوشیدم و گفتم:ما به هم نمیخوریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترشرویی گفت:منو اینطور از سر خودت وا نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آقا آرین دنیای من و شما خیلی باهم فرق میکنه!من نمیتونم این اختلاف طبقاتی رو نادیده بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین حرفی نزد.ظاهرا قبول داشت که خیلی با هم فرق داریم.به زور و با بغض گفتم:کاش هیچوقت نمیفهمیدم شما به من نظر دارید اونموقع میتونستم توی جهل خودم راحت زندگی کنم اما حالا دیگه موندن جایز نیست.به فکر یه خدمتکار جدید واسه خونه تون باشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد چند قدم به عقب برداشتم و از حیاط پشتی خارج شدم.صدای قدمهایش را از پشت سرم شنیدم و بعد صدایش را که گفت:فکر نمیکردم اینقدر احمق باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهمیت ندادم...آره شاید واقعا جواب منفی دادنم به آرین حماقت محض بود اما من این حماقت را ترجیح میدادم به اینکه دلبسته شوم و بعد مجبور شوم که تنها بمانم.خوش خیالی بود اینکه فکر کنم میتوانم با آرین خوشبخت شوم.همه اعضای خانواده آرین مرا به عنوان کلفت خانه میشناختند .چطور قبول میکردند چنین کسی وارد خانواده شان شود؟در همین افکار بودم که آرین بازویم را گرفت و مرا چرخاند بعد به دیوار ساختمان تکیه داد.نگاهش پر از التماس بود.سرم را پایین انداختم .با لحنی پر از خواهش و تمنا گفت:شهرزاد من دوستت دارم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من با بی رحمی و لحنی عصبی و نسبتا خشن گفتم:اما من ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فشار دستانم روی بازوهایم کم شد و پرسید:کسی تو زندگیت هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در یک آن تصمیم گرفتم و گفتم:آره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیلی دوست دارم بدونم کیه که نسبت به من برتری داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون فکر گفتم:همسایه مونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین پوزخندی زد و دستانش را از روی شانه هایم برداشت راست ایستاد و پرسید:چه کاره ست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دانشجوئه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین گفت:همسایه تونه که دانشجوئه!بدبخت تر از این هم ممکنه وجود داشته باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم و پرسیدم:منظورت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخمی غلیظ تر از مال من نگاهم کرد و گفت:لیاقتت همون دانشجوی بدبخت آس و پاسه!لیاقتت اینه که تا آخر عمر کلفت خونه مردم باشی...امثال تو لیاقت یه زندگی بهتر رو ندارن.باید تو همون گندی که هستین دست و پا بزنین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمانی که از کاسه بیرون زده بود به آرین بداخلاق و اخموی روبرویم نگاه کردم،این آرین بود که این حرفها را زده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک در چشمانم جمع شد ...هیچوقت کسی اینطور تحقیرم نکرده بود.هیچوقت کسی به این صراحت بدبختی و نداری ام را به رخم نکشیده بود...هرکس دیگری جای آرین بود آنقدر ناراحت نمیشدم اما از آرین توقع نداشتم به جبران پاسخ منفی ام به درخواستش این چنین بی رحمانه به من توهین کند.چه میگفتم؟ زبانم بند آمده بود ...وقتی اولین قطره اشک از چشمانم پایین افتاد بی آنکه دیگر نگاهش کنم یا حرفی بزنم به سمت حیاط اصلی دویدم.دنبالم نیامد...با آن کفش پاشنه بلند میدویدم تا فراموش کنم حرفهایی که شنیده بودم را اما صدای آرین مدام در گوشم میپیچید...شاید درست میگفت...شاید من و امثال من لیاقت یک زندگی بهتر را نداشتیم که همیشه در بدبختی دست و پا میزدیم اما حق نداشت این موضوع را به زبان بیاورد.حق نداشت تحقیر کند،توهین کند.وقتی به ساختمان رسیدم به هق هق افتاده بودم.در حالی که سرم را پایین انداخته بودم از پله های منتهی به طبقه دوم بالا رفتم و خودم را داخل توالت پرت کردم.از درون آینه خودم را نگاه کردم مقداری از ریمل و خط چشم سیاهم روی گونه ام ریخته بود.با نفس هایی عمیق به خودم مسلط شدم و با دستمال توالت زیر چشمانم را تمیز کردم.چه فایده چشمانم سرخم و م مرا لو میداد.چند لحظه بعد از تولت بیرون آمدم.ستیلا و شاهد را دیدم که پشت در ایستاده بودند و با نگرانی مرا نگاه میکردند.شاهد پرسید:چرا گریه کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستیلا هم پرسید:اتفاقی افتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چهره ای سرد و سنگی گفتم:مهم نیست.ستیلا حاضر شو باید بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آخه چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چشمم باز شده.جای من اینجا نیست.جای منِ آس و پاس اینجا نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهد پرسید:آرین چیزی گفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره!آرین بهم نشون داد کجای این دنیام.بهم یاد آوری کرد چقدر حقیرم اونم چون بهش جواب منفی دادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایی که از کنترلم خارج بود گفتم:اما چی؟بهش جواب منفی دادم چون اون آقا زاده ست و من کلفت خونه ش.!هر چقدرم که سعی کنید این فکر رو نکنم بازم تهش من همون بدبختِ آس و پاسم شماها اشراف زاده های بی درد!دنیای من و شما خیلی با هم فرق میکنه...تو دنیای امثال شما ماشین های گرون قیمت آخرین سیستم و خونه ی بالاشهری و اینجور مهمونی هاست ولی دنیای من تو بلیط های مترو و اتوب*و*س و یه سقف بالا سر و دوندگی و بدبختی خلاصه میشه-بعد رو به ستیلا گفتم-بریم ستیلا...میخوام برای همیشه برم که چشمم به هیچکدومشون نیفته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قصه هشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدود 3ماه از آخرین باری که پا به خانه خانواده مجد گذاشتم می گذشت.چقدر دلتنگ آریانا و تهمینه خانوم بودم. دلم پر میکشید برای دیدن آرین و شنیدن صدای خالص و گیرایش... برای غرق شدن در آرامش چشمانش. ستیلا گاهی از دهانش می پرید که هنوز هم ارتباطش را با شاهد قطع نکرده...کاری به کارش نداشتم شاید او خوشبختی را پیدا کند و مثل من به آن لگد نزند.دل دیدن آرین را نداشتم. سه جلسه میشد که به کلاسش نرفته بودم آن روز هم قرار بود جلسه چهارم برگزار شود. از صبح زود که بیدار شدم روی تخت نشسته بودم و بی هدف به یک گوشه خیره شده بودم و مدام می پرسیدم:برم؟ نرم؟ برم؟ نرم؟ اما خب نمیشد نروم!درسش 5واحدی بود و خیلی مهم.با کلافگی پتو را از روی پاهایم کنار زدم و گفتم:خدا بگم چه کارت نکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما نمیدانستم با خودم هستم یا با آرین!از روی تخت بلند شدم و در اتاق را باز کردم و به روشویی رفتم.ساعت9صبح بود .تلویزیون را روشن کردم و روی کانال 3گذاشتم.شاهد آن اواخر به عنوان مجری یک برنامه صبحگاهی به صورت زنده روی آنتن میرفت.حتی دلم برای او هم تنگ شده بود.کمی چای شیرین خوردم به سمت اتاق مادرم رفتم.خواب بود.نخواستم بیدارش کنم حاضر شدم و بعد از آن از خانه خارج شدم.به سمت خانه ی بغلی رفتم و اف اف را زدم.مهری خانوم مادر ستیلا جواب داد: کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام مهری خانوم.شهرزادم شرمنده باز مزاحم شدم.راستش مامانم خوابه بیدارش نکردم.میشه خودتون یا ستیلا هر نیم ساعت بهش سر بزنین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهری خانوم در را باز کرد و گفت:بیا تو چند لحظه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد شدم.مهری خانوم از خانه بیرون آمد و در حیاط با هم سلام و احوال پرسی کردیم بعد گفت:مشکلی نیست دخترم فقط ما کلید نداریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ای وای حواسم نبود-بعد کلید خودم را به او دادم و گفتم:-بفرمایید... ستیلا کو راستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی بگم والله؟دختره چند روزه پیله کرده میخوام برم کلاس بازیگری.دیشب باباش قبول کرد.الانم با آتیلا رفته واسه ثبت نام ببینیم چی میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتتم:خدا رو چه دیدین؟ شاید ستیلا هم تو چیزی که دوست داره پیشرفت کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ایشالله! عزیزم دیرت نشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت در رفتم و گفتم:بازم ممنون.خداحافظ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از خانه خارج شدم و به سمت ایستگاه مترو حرکت کردم.ساعت 10و نیم به دانشگاه رسیدم.هنوز کلی وقت داشتم.به کلاس رفتم و در آخرین ردیف متعلق به دخترها نشستم.کلاسورم را در آوردم و برای الناز کنار خودم جا گرفتم.هنوز کلی از دانشجوها نیامده بودند.یکی از دخترها از ردیف جلو برگشت و گفت: شهرزاد جلسه قبل هم که نیومدی قبل رفتنش با عصبانیت گفت به گوش فرخزاد برسونید اگه جلسه ی بعد نیاد این درسش حذف میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاسورم را باز کردم و گفتم:آره میدونم... الناز گفت بهم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در همین لحظه الناز کنارم نشست و گفت: من چی گفتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش برگشتم و گفتم: سلام الی جونم!هیچی همین که مجد گفته اگه نیام درسم حذف میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیلی دیوونه ای که درس به این مهمی رو سه جلسه نیومدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کلافگی گفتم:مرده شور این درس و استادش رو با هم ببره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الناز گفت:نگو شهرزاد!استاد به این ماهی گیر هرکسی نمیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من که اصلا از مجد خوشم نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی داشتم دروغ میگفتم.داشتم پر میزدم که زودتر بیاید و ببینمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الناز گفت:تو خوشت نیاد ما که خوشمون میاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفی نزدم.دوست داشتم بگویم :ولی اون از من خوشش میاد و به شماها نگاه هم نمیکنه!راس ساعت 10:45آرین وارد شد و با ورودش نفس کشیدن برایم سخت شد...داشتم به این نتیجه میرسیدم که واقعا عاشق آرین شده ام !همان تیپ قدیمی اش را داشت...کت مخمل خاکستری رنگی تنش بود.سلام کرد و یک راست به سمت میز استاد رفت.کیف سامسونتش را پایین میز گذاشت و کتش را در آورد.حین در آوردن نگاهش تمام مارا کاوید و در آخر روی من ثابت شد.سنگینی نگاهش عذاب آور بود اما سرم را پایین نینداختم و خیره نگاهش کردم.کتش را روی پشتی صندلی انداخت.یادم آخرین باری که دیدمش افتادم.دستش که دور کمرم حلقه شده بود و مرا به اغوش گرمش می فشرد...تمام آن 3ماه را با یادآوری و زنده کردن آن شب سپری کردم...دوستش داشتم ... وقتی دوست داشتنی بود نمیشد دوستش نداشت...حتی با وجود آن حرفهایی که زد هم نمیتوانستم انکار کنم که عاشقانه میخواهمش...بالاخره سرم را پایین انداختم .او هم گفت:به به!خانوم فرخزاد بالاخره منت بر دیده گذاشتن و تشریف آوردن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فوراً گفتم:درگیر بودم استاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_درگیریتون فقط به ساعت کلاس من مربوط میشد که واسه ساعت های بعدش میومدید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سختی گفتم:استاد براتون توضیح میدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با نگاهم به او هشدار دادم که در مقابل سی و چند نفر ایستاده و فقط من و او در اتاق نیستیم.او هم نفس عمیقی کشید و رو به تخته کرد و با ماژیک یک بنام خدای زیبا بالای تخته نوشت و درس را شروع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ربع به پایان کلاس مانده بود که ارین گفت:برای امروز کافیه.جلسه بعد یه راست برید آزمایشگاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد مشغول جمع کردن وسایلش شد که یکی از پسرهای سر و زبان دار کلاس گفت:استاد میشه یه سوال خصوصی بپرسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین سرش را بلند کرد و گفت:در چه حد خصوصی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.