دو نفـر! عشقی شاید ممنوعه ولی با جاذبه‌ای انڪار نشدنی... همراه با رازها و معماهای زندگیشان... اتفاقات عجیبی می‌افتد دلیل چیست؟! شاید اوضاع بدتر از آنی باشد ڪه همه فڪر می‌ڪنند...!

ژانر : عاشقانه، اجتماعی، معمایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۳۲ دقیقه

مطالعه آنلاین گردباد
نویسنده : پریاافزا

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #معمایی

خلاصه :

دو نفـر!

عشقی شاید ممنوعه ولی با جاذبه‌ای انڪار نشدنی...

همراه با رازها و معماهای زندگیشان...

اتفاقات عجیبی می‌افتد

دلیل چیست؟!

شاید اوضاع بدتر از آنی باشد ڪه همه فڪر می‌ڪنند...!

فصل اول:

سه قدم مانده به انتهای راه.

در ثانیه ای این سه قدم هم طی شد. با سرعت.

نفس نفس زنان دست روی زانو گذاشت و خم شد. نفسش به زور بالا می آمد.

کمی حالش جا آمد. لبخندی زد. میتوانست حدس بزند حالا هفت قدم مانده تا به میدان گل برسد. لبخندش پر رنگ تر شد. حالا به میدان گل رسیده. به عقب برگشت. با دیدن هیکل

تپل و بامزه ی دخترک که نیم متر از میدان گل جلو تر بود ابروهایش بالا رفت. لبخند دندان نمایی زد. لبش را گزید. پیشرفت قابل توجهی بود!

دخترک نفس نفس زنان نزدیکش شد.

–م... مگه...

نفسش را بیرون داد.

مهبد با ابروهای بالا رفته و لب های فشرده نگاهش کرد. میدانست که بدش می آمد به او بخندد.

–مگه... دنبالت کردن.؟

دیگر نتوانست خودش را کنترل کند. خندید.

مریم قرمز شده نفسش را خشمگین بیرون داد. فقط دندان هایش را بهم فشار داد.

مهبد بطری آبش را در آورد. یک قلپ نوشید.

–بی خیال مریم... دو قدم پیاده روی تند برای لاغر کردنت بد نیستا!

و راه افتاد.

مریم هم دیگر نفسش جا آمده بود همراه او راه افتاد.

هر دو هوای صبحگاهی پارک در حال قدم زدن بودند.

–پیشرفتت قابل توجه بود. تبریک میگم.

مریم در حالی که پا به پای مهبد راه میرفت سوالی به نیم رخش نگاه کرد.

مهبد نیم نگاهی به سمتش انداخت و چشمکی زد. منظورش واضح بود.

مریم فقط چپ چپ نگاهش کرد و هیچ نگفت.

با خارج شدن از پارک نزدیک خانه، مهبد ایستاد.

–من برم نون بگیرم... تو برو خونه.

و هر دو میدانستند که دلیل این جدایی چیست.

پدر گاهی اوقات حساس میشد. کاری نمیشد کرد.

دو قدم به سمت راست جلو رفت. ایستاد. به عقب برگشت.

–امیدوارم کردی که دفعه ی دیگه بتونی ازم جلو بزنیا. تلاش خودتو بکن... تو میتونی... من بهت امید دارم خواهر… ناامیدم نکنی.

و دوباره چشمکی حواله ی دخترک کرد.

مریم خشکش زد. به زور لب هایش را به طرح لبخند تکان داد.

مهبد بطری آبش را به سمتش پرت کرد.

روی هوا آن را گرفت.

و مهبد بی حرف دیگری با لبخند روی لب دور شد.

****

–سلام.

مریم همان طور که کتری را روی گاز میگذاشت به عقب برگشت.

–سلام مامان... خوبی؟

سمیرا خمیازه ای کشید. دستش را روی دهانش قرار داد.

–صبح زود دوباره رفتی پیاده روی؟

مریم لبخندی زد.

–اره. پیاده روی اول صبح اونم تو این هوا خیلی خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیرا سری تکان داد. روی صندلی آشپزخانه نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–اول صبحی خلوته. تنهایی میری میترسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم درحالی که ظرف پنیر را روی میز میگذاشت نگاه عمیق و آرامی به سمیرا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–اتفاقا خیلی خلوت نیست... نگران نباش مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم این خانواده بد ترسیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و مریم خوب این را درک میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیرا با لبخند به دخترش که از این سوی آشپزخانه به آن سو میرفت و با سلیقه میز را میچید خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–به به... سلام سلام... چه عجب... سحر خیز شدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان طور که نان را درون سفره میگذاشت جواب مادر را شنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–سلام مادر... مریم که همیشه صبح زود بیدار میشه و سحرخیزه... بیدار شدن من اینوقت صبح تعجب داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد خندید. به سمت مریم برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

– تو سحرخیزی و پیاده روی مریم بانو شکی نیست که.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و چشمکی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم، مات لبخند خشکی زد. قلبش در دهانش بود. سرش را پایین انداخت و موهایش را پشت گوشش زد. خودش را با چای درست کردن سرگرم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد هم پشت میز نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–بابا بیدار نشده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ارنجش را روی میز گذاشت و دستش را درهم قفل کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–نه... خودت که میدونی... پدر و پسر مثل هم خوش خوابن... همه که مثل منو و تو و دخترم سحرخیز نیستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نگاه پر مهری به مریم انداخت. نمیدانست چرا با این دختر و آرامش او قلبش لبریز از آرامش میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–اوه اوه... بله بله... ولی هیچکس به پای اون خرس قطبی نمیرسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ساعتش انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–نیم ساعت دیگه باید به زور با توپ و تانک بیدارش کنم آقا پسرت رو... باید تشریف ببره دانشگاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چای حاضر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم دوباره وظیفه ی ریختن چای را به عهده گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خودش هم پشت میز نشست. روبه روی مهبد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد دماغش را کمی بالا کشید. و دستمال کاغذی را زیر آن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه مریم ناخودآگاه روی صورتش بالا آمد. نوک بینی اش کمی قرمز بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد بار دیگر دستمال را زیر بینی اش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و مریم نتوانست جلوی سوالش را بگیرد. ناخوآگاه بر زبانش جاری شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–سرما خوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد نگاه متعجبی به او انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سمیرا خیره اش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم آب دهانش را قورت داد. لب هایش را به هم دوخت. زیر نگاه خیره ی مهبد و سمیرا حس میکرد اشتباه کرده که سوال پرسیده. ولی چه میکرد که فقط کار دلش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند ثانیه مهبد لبخند کمرنگی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–نه. یه کم حساسیت دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم سرش را پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و فکر کرد حساسیتی در کار نیست. پیاده روی تند اول صبح، عرق و سوز پاییزی حتما کاری دست مهبد داده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و فکر کرد وقتی با بدن خیس از عرق حتی لباسش را هم عوض نمیکند معلوم بود سرما میخورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید دفعه ی بعد به او تذکر میداد. شاید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای قدم های محکمش در راهرو پیچیده بود. و کمی بعد قامتش هم نمایان شد. سلام کوتاهی به منشی جوان داد. به سمت اتاقش رفت که با صدای منشی پاهایش از حرکت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–آقای کاویان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت منشی برگشت. چشمان سبز رنگش در معرض نگاهش قرار گرفت. و در دل اعتراف کرد که به این تیله های سبز رنگ حس چندان خوبی نداشت. یک حس منفی. شاید به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاطر شخصی با چشمان سبز در قدیم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–امروز میتونم زودتر برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم مهبد درهم رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–ساعت چند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–حدود یک... یه کاری دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد نگاهی به ساعتش انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–اووم... مشکلی نیست... کارتون رو تا اون موقع انجام بدین. تموم شد برین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بدون اینکه به دخترک اجازه ی حرف دیگری بدهد به اتاقش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک نفسش را با شتاب بیرون داد. روی صندلی نشست. و خیره شد به در اتاق بسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد همان طور که مشغول مطالعه ی برگه های پراکنده روی میزش بود صدای در را شنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را بالا کشاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش از لای در سرش را داخل آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–سلام رفیق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد گوشه ی چشمش را با دو انگشت و شصت و اشاره مالش داد. لبخندی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–سلام خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت. ساعت نه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم مصلحتی به صورتش نشاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–الان اومدی شرکت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهای ارش بالا رفت. بدون تعارف روی صندلی نشست و پای راستش را روی پای چپ قرار داد. اصولا آدمی نبود که زیاد در قید و بند مقررات و قانون باشد. و یا از کسی دستوری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بگیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–پس کی بیام ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد سری به تاسف تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–مطمنم اگه دوست من نبودی بابا تا حالا صد بار اخراجت کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش فقط با ابروهای بالا رفته نگاهش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–اونوقت عمت کارای شرکتو انجام میداد حتما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد لب هایش برای جلوگیری از خنده ی بی موقع فشار داد. سرش را پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–برو به کارت برس حالا بچه پرو... بی خیال.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش بلند شد. خمیازه ی بلند بالایی کشید و دستانش را کش داد. با تعلل به سمت در رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد متوجه ی مکث کوتاهش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–راستی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش همان طور که به سمت در میرفت ایستاد. به عقب برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–کاری داشتی باهام ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش چند ثانیه خیره اش شد. سرش را پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–مهم نیست. ولش کن فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نفسش را بیرون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم مهبد درهم رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش لبخندی مصلحتی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–نه بابا. گفتم که هیچی. بی خیال.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمت در برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد دوباره صدایش زد. و بعد بالافاصله گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–ساعت یک به بعد بیا اینجا. خانم شمس هم امروز زودتر میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از یک سال اگر آرش را نمیشناخت به خودش شک میکرد. معلوم بود حرفی میخواهد بزند. و فکر کرد شاید وام میخواهد. وضعیت زندگی اش خیلی خوب نبود. شاید میتوانست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمکی به او کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارش برگشت. سری تکان داد و بی حرف بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد هم چند ثانیه به در بسته نگاه کرد. و بعد سرش را پایین انداخت. و سعی کرد کنجکاوی در مورد کار آرش را فراموش کند. تقریبا مطمئن بود مشکل کارش کجاست. پوفی کشید و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کار خود مشغول شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای کوتاهی از گوشی اش بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاهی به صفحه اش انداخت. اس ام اس بود. با دیدن اسم ارسال کننده ابروهایش بالا رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–مامان گفت عصر داری میای میوه بگیر. شب عمو اینا میان... قرصای بابا رو هم بگیر... امر دیگه ای هم ندارم. سلامتی. مواظب خودت باش. بای بای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبش به خنده باز شد. سرش را به علامت تاسف تکان داد و فقط به ارسال یک اوکی با شکلک چپ چپ نگاه کردن اکتفا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان طور که ارنجش را روی میز گذاشته و دستانش را در هم قفل کرده بود به آرش خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–ازت بعیده چند ساعت حرفتو تو دهنت نگه داری! داری کم کم میترسونیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش چشم غره ای مصلحتی به او رفت. نفس عمیقی کشید. کمی از لیوان آب روی میز را برای کاهش استرسش خورد. دستش لرزش کمی داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–راستش میخواستم در مورد مسئله ای باهات حرف بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد سکوت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از پنج ثانیه مکث آرش ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–خب... اووووم... چطور بگم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهانش را قورت داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم مهبد درهم رفت. درک نمیکرد. آرش آنچنان خجالتی نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–آرش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همزمان آرش به حرف آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–من از مریم خانم خوشم میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان مهبد در لحظه گشاد شد. فکر هر حرفی را میکرد جز این یکی. اصلا آماده نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش سرش را بلند کرد تا واکنش مهبد را ببیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد هنوز گیج بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره سرش را پایین انداخت. آرام گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–فکر کنم منظورم واضحه. من کسی رو ندارم. خواستم اول به تو بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی جوابی از مهبد نشنید استرسش بیشتر شد. زبان روی لب خشکش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–گفتم شاید اینجور بهتر باشه... که اول تو بدونی... برام مهم بود که در موردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد پوفی کشید. اصلا فکرش را هم نمیکرد که آرش علاقه ای به مریم داشته باشد. برایش تعجب آور بود... کم کم از شوک بیرون آمد و زبانش باز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–ببین آرش... خودت میدونی چقدر مریم برام مهمه... اخه چرا مریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم آرش درهم رفتو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–یعنی فکر میکنی براش کمم؟ خب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد سر تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–نه... منظورم اون نیست... خب برام جالبه که چطور مریمو انتخاب کردی؟ مریم خواهرمه... نمیخوام ضربه ببینه... نمیخوام بعدا پشیمون شین... اگه یه حس کوتاهه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه نداد. مکثی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–خب میترسم. بهم حق بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش دستی به چشمش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–ببین...حدود یک ساله همدیگه رو میشناسیم... از وقتی اومدم تو شرکتتون...خب از همون اوایلم یه حسی بود... ولی این چند وقته مطمئن شدم... نمیخوام تعلل کنم... نمیخوام از دستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در هین گفتن این حرف ها هنوز خیره ی میز بود. شاید روی این را نداشت به صورت رفیقش نگاه کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی محو روی لب مهبد نشست. کمی فکر کرد. به آرش اطمینان نسبی داشت. میدانست پسر خوبیست. ولی دوباره نمیتوانست بی خیال یک تحقیق اساسی در موردش شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–با مریم و بابا صحبت میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش کمی سرش را بالا آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–برای آخر هفته بیایم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مهبد پررنگ تر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–دیوونه... چه عجله ایم داری... صبر کن خب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش با دیدن لبخند مهبد نفس عمیقی کشید. او هم لبخندی به لبش نشاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی بعد از چند ثانیه با دیدن چهره ی درهم شده و نگاه مات مهبد به جایی که تقریبا پشت سرش بود ابروهایش بالا رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به پشت سرش انداخت. و او هم بعد از کمی دقت با دیدن صحنه ی روبه رویش مات ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–محمده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اینکه محمد بود شکی نداشت ولی دوباره پرسید. برایش جای تعجب زیادی داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد و آن دختر ؟ دومین شوک امروز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و آرش به جای جواب سوال مهبد راست نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–شاید تو شرکت دیدتش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم مهبد بیشتر درهم رفت. نگاهش را به آرش دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–تو تو این دو ماه محمدو تو شرکت دیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم آرش هم درهم رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد اصلا به شرکتشان نمی آمد. و سوال اینجا بود. پس چطور هم را دیده بودند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و قبل از اینکه افکارش جمع شود مهبد را دید که صندلی را عقب کشید و بدون حرفی از جا بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم هایش به سمت میز محمد و خانم شمس کشیده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کرد اخم هایش درهم نرود و عادی رفتار کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کنار میزشان که رسید جلوی چشمان ناباور دو نفر صندلی کنار محمد و روبه روی شمس را کنار کشید و نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–سلام عرض شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد مات به مهبد نگاه میکرد. گیج بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شمس کمی زودتر به خودش آمد. سرفه ی مصلحتی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–سلام آقای کاویان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد رو به شمس لبخندی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–خوبین؟ مرخصی ساعتی خوش میگذره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و شمس خیلی عادی گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–ببخشید آقای کاویان... فکر کنم سوء تفاهم شده... من با برادر شما هیچ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد که کلا انگار لال مادر زاد شده بود. نمیدانست چه بگوید. نه از دیده شدن توسط مهبد... بلکه اینکه یگانه و مهبد هم دیگر را میشناسند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهای مهبد بالا رفت... وسط حرف شمس پرید و سوالی پرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–برادر...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد نگاه گیجش را بین آن دو ردو بدل کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–شما همو میشناسین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای مهبد فهمیدن اینکه محمد از سمت شمس در شرکت خبر ندارد اصلا سخت نبود. محمد اهل تظاهر نبود... معلوم بود شوکه شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و یگانه خودش را نباخت. خودش میدانست سوتی عجیب تابلویی داده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–خب... برادر یا پسر عمو یا عمو یا هرچی... بالاخره فامیلیتون یکیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نفس عمیقی برای آرامشش در این اوضاع کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد بی توجه به حرف شمس به سمت محمد برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–خانم شمس منشی شرکتمونه... تصادف جالبیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهای محمد بالا رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–هان...؟ اهان... واقعا جالبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمت یگانه برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–نگفته بودی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و یگانه با خونسردی ذاتی همیشگی اش گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–منم نمیدونستم... الان فهمیدم... خب... پس دوشنبه ازتون جزوه رو تو دانشگاه میگیرم... فکر کنم الان بهتره مزاحم نشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و کیفش را از روی صندلی کنارش برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد سریع به حرف آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–خب میموندی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با نگاهی که یگانه حواله اش کرد "ن" جمع را به اخر جمله اش با تاخیر اضافه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد خنده اش گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–میموندین خانم... فکر کنم من مزاحم شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یگانه از روی صندلی بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–نه... این چه حرفیه آقای کاویان... کار منو آقا محمد هم تموم شده بود. یه جزوه قرار بود بهم بده... همین انتشارات بغلی داده بود برای کپی... دوشنبه برام میارنش دانشگاه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با تاخیر گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–خوشحال شدم از دیدنتون... روز بخیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمت در کافی شاپ حرکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو برادر مسیر رفتن شمس را دنبال کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد با بی خیالی گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–جالبه... چه تصادفی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و مهبد هنوز از پشت پنجره مسیر رفتن یگانه را دنبال میکرد. یک چیز به نظرش عجیب می آمد. شاید او به خاطر اتفاقی که در اوج جوانی اش رخ داده حساس و شکاک شده بود. ولی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا انگار یک چیزی از نظرش جور در نمی آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد با بی خیالی شروع به خوردن بستنی که سفارش داده بود کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد نگاه خیره اش را به او دوخت تا بلکه از رو برود و انقدر بی خیال نباشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد همین بود. بی خیال از هر چیز... همه چیز را زود فراموش میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره نگاهش را بالا آورد. در حالی که سعی میکرد خنده را پشت لبانش مخفی کند به سمت مهبد برگشت. با دست اشاره داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–چیه...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد جوابی نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد تک خنده ای کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–به جان خودم جزوشو قرار بود بهش پس بدم... این انتشارات کناری بد قول شد... سرکارمون گذاشت نامرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد سری به علامت تاسف تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–ففط همین دختر بازیت کم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد تک خنده ای کرد. در حالی که از پشت میز بلند میشد ضربه ای به بازوی برادرش زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–دختر بازی چیه؟ بی خیال... دیگه اونجورم که تو میگی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سرش را پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد هم ناخودآگاه لبخند زد. بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم به سمت در کافی شاپ رفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همان موقع مهبد یاد آرش افتاد. نگاهی به پشت سرش کرد. پشت میز نبود. گوشی اش را در آورد تا با او تماس بگیرد که پیام آرش نظرش را جلب کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–من رفتم داداش... بعدا بهت زنگ میزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه جوابی دهد گوشی را در جیبش گذاشت. بعدا به او زنگ میزد. باید مفصل تر با او صحبت میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد در ماشین را باز کرد تا روی صندلی جلو بنشیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–جزوه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای مهبد گیج به پشت سرش نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–هان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد لب هایش را فشار داد تا خنده اش نمایان نشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–جزوتو نمیخوای بگیری محمد آقا؟ شایدم قصد داری به بهانه ی جزوه یه بار دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و محمد سریع گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–اهان... نه نه... خوب شد گفتی حالا... یادم نبود... حواس برام نمونده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمت انتشاراتی که چند قدمی اش بود پا تند کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و مهبد با خنده به حرکات سریعش چشم دوخت. و فکر کرد شاید باید حواسش جمع تر میبود. هیچ وقت نمیخواست تجربه ی تلخی که خودش داشت را برادر کوچکش هم داشته باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید چیز هایی را میفهمید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و هنوز هم فکر میکرد از تیله های سبز رنگ متنفر است. شاید همین تیله های سبز رنگ او را تا این حد حساس کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–وایی... چه جالب... دختر بازی محمد باید خیلی دیدنی باشه ها... اونم با کی؟ شمس! واقعا جالبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و صدای خنده ی ریزش از پشت تلفن به گوش رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد هم لبخندی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–خوبه حالا توام... یه بار این کارو کردا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش که هنوز خنده در صدایش مشهود بود گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–ولی دست گذاشته رو چه تیکه ای هم... خوش اشتهام هستا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد نفس عمیقی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–بیشتر از محمد از شمس متعجبم... بهش نمیومد پا بده به کسی... البته انکار میکردن که رابطه ای بینشونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با انگشت اشاره خطوط درهمی روی میز کرم رنگ کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش کمی مکث کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–خب اینجور که معلومه هم دانشگاهیشه... حتما اونم خوشش اومده. محمدم خوش تیپ و خوش پوشه. وضع مالیتونم بد نیست... اخلاقشم که خوبه. دیگه چی میخواد؟ به نظر من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قصدشون جدیه... پسر حواست باشه. داداش کوچیکه داره ازت میزنه جلو... یه فکری به حال خودت بکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد هنوز خیره ی میز بود. افکار زیادی در مغزش جولان میداد. نمیدانست چرا کمی استرس داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–باشه... توام برو به کارت برس دیگه. چیه هی با من حرف میزنی؟ شب خوش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آرام آرش را شنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–مهبد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد سکوت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش بعد از چند ثانیه مکث گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–اوووم... راستش... در مورد اون موضوع.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیازی که باز کردن بیشتر موضوع نبود. منظورش کاملا واضح بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد حرفش را برید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–مطمئنی آرش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش حرفی نزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–ببین... من میدونم تو پسر خوبی هستی... اهل دختر بازی و این حرفام نیستی. بهت اعتماد دارم... ولی اگه حس میکنی حست زود گذره... اگه میخوای امتحان کنی، اگه فکر میکنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی یه درصد امکان داره پشیمون بشی از همین جا بی خیال شو... چون اون موقع دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش حرفش را برید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–مطمئنم از خودم مهبد... حسم زود گذر نیست... ولی حس اون نسبت به من برام خیلی مهمه... خودم میدونم دختری مثل مریم تو این دور و زمونه کم پیدا میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و مهبد فکر کرد واقعا مریم تک بود. شاید همین او را حساس کرده بود. ظریف و شکننده بودن مریم. همراه با آرامش دوست داشتنی همیشگی اش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–مهبد من از مریم به خاطر شخصیتش خوشم میاد... به خاطر آرامش و متانتش... مریم میتونه آرزوی هر مردی باشه... خب. منم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند محوی روی لب مهبد نشست. از فکر مشترک خودش و دوستش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–با بابا حرف میزنم در موردش آرش... اون با مریم صحبت کنه بهتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب آرش کش آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–خیلی آقایی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–وقتی پوست از سرت کندم میفهمی آقام یا نه... من در مورد خواهرم با کسی شوخی ندارما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده ی آرش هم بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–چاکرتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–راستی آرش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–جانم داداش ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد از جوابش لبش به خنده باز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–فردا اول صبح پرونده ی خانم شمس رو برام بیار... خودش نفهمه ها... بین خودم و خودت بمونه... پیداش کن بیارش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش مکثی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آرش…؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–باشه... حتما... فردا رو میزته... کاری نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد با انگشتانش روی میز ضرب گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–نه... برو... شبت خوش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و شب خوشی جواب شنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تماس را قطع کرد. در دل امیدوار بود اعتمادش به آرش از بین نرود. پوفی کشید. بهتر بود همه چیز را به پدرش بسپارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش پایین و نگاهش خیره ی سرامیک سفید مشکی کف اتاق بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–حالت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم سرش را بلند کرد و به احمد دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–خیلی وقته اینطور باهم حرف نزدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند محوی روی لب مریم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–کاری داشتین باهام بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احمد سری تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–نمیخوام زیاد حاشیه برم. فکر کنم رک بگم بهتر باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و کمی مکث کرد تا حرفش را جمع کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–خودت میدونی که چقدر دوستت دارم... برام با دختر خودم هیچ فرقی نداری... که اگه فرق داشتی با دخترم الان اینجا نبودی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–راستشو بخوای مهبد یه حرفایی بهم زده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احمد خیره ی میز بود و با خودکار دستش بازی میکرد. که اگر اینطور نبود برق چشم مریم را واضح میدید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و مریم سرخ شدن گونه هایش را به وضوح حس کرد. لبخندی که روی لبش بود هرچند محو ولی قصد کناره روی نداشت. سرش را دوباره پایین انداخت و به موزاییک ها خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس گرمایی در وجودش پیچید. حسی دلنشین. حسی مثل...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–مهبد باهام در مورد آرش صحبت کرده... مثل اینکه بهت علاقه داره... وقت میخواد که بیاد خواستگاری... میخواستم نظر تو رو بدونم در موردش... نظرت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس پرت شدن از بلندی چه بود؟ حس سقوط! حتما همین حسی بود که مریم تجربه کرد. حتما همین بود. حس کرد قلبش از استخوان سینه اش بیرون زد و روی زمین افتاد. بدون هیچ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکی حس مرگ بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–به نظر من پسر خوبیه... ازش خوشم میاد... میخوام ببینم نظر خودت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم هنوز مات بود. مات و بی حس. بی حسی مطلق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هایش لرزید. دستانش لرزید. کل وجودش به لرزه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–دخترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و مریم فکر کرد دخترش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا قلبش این را فراموش کرده بود؟ چه خوش خیال بود قلب بیچاره اش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وجود اینکه سمیرا بیشتر اوقات او را با این اسم صدا میزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صرفا به خاطر نبود رابطه ی خونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چطور توانست رابطه ی بین خودش و "او" را فراموش کند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای لحظاتی از خودش متنفر شد... او چه پیش خود فکر میکرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علاقه اش... حسش... همه چیزش تنفر بر انگیز بود. و ممنوعه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به برادرش. درست که خونی نبود ولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–مریم...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم با تعلل سرش را بلند کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–من... من... من واقعا نمیدونم... شوکه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش که به نگاه پر ارامش احمد و لبان خندانش افتاد بیش از بیش از خود متنفر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار لازم بود سقوط از این بلندی. تا کاخ آرزوها خراب شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار لازم بود تا به یاد بیاورد که کیست و اینجا چکار میکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–میدونم شوکه شدی... وقت داری فکر کنی... یه روز و دو روز نیست... یه عمر زندگیه... خوب روش فکر کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم سرش را پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خجالت. خجالت از افکارش. از فکرهایی که در سرش بود. از حس بدش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احمد لبخندش از سر پایین افتاده ی مریم پررنگ تر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از نجابت دختری که با دختر خودش فرقی نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برایش جای دخترش را پر کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر از دست رفته اش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با فکر او لبخند از لبش پر کشید. سرش را برای تغییر افکارش تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او هم مات به میز خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو مات بودند. در افکاری کاملا متفاوت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد در فکر دختر از دست رفته اش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دختر در فکر سوء استفاده اش از اعتماد این پدر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوء استفاده از احساس و محبت کسی که او را خواهرش میدانست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا برایش خجالت اور بود. ولی با قلبش چه میکرد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبی که ده سال تمام فقط یک نفر را در خود جای داده بود... فقط یک عشق که خودش هم شاید میدانست به جایی نمیرسد با او. فقط یک عشق ممنوعه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را به اسمان پر ستاره ی شب تقریبا خنک پاییز دوخت. حضور کسی را کنارش حس کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد کنارش روی لبه ی باغچه نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–خوب بود امشب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم اوهومی از دهانش خارج شد. سرش را پایین انداخت و به دمپایی سفید رنگش خیره شد. و انگار نمیدانست چرا واقعا برای او خوب نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کرد چرا امشب باید برای مهبد خوب باشد؟ با فکرش لبش را گزید و چشمانش را بست. قلبش انگار دیگر این چند روز عادت کرده بود به ضربان همیشه تندش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم نفس عمیقی کشید. چشمانش را باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–چرا بد باشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خودش هم خوب میدانست خوب نیست. و همین طور مهبد. او را عجیب خوب میشناخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–مریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریم آب دهانش را قورت داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدانست چرا امشب این حس را داشت...؟ چرا نمیدانست دلیل گرفتگی امشب مریم چیست؟ چرا هیچ نمیدانست؟ همراه با حس بدی که داشت اسمی نمیتوانست برایش حسش انتخاب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کند. دلشوره؟ اضطراب ؟ مریم خواهرش بود. حتما همه در این شب همین حس را دارند. بدون شک. نباید فکرش را درگیر میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–خواب مونده بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر خلاف این چند ساعت مهمانی برای اولین بار مستقیم در چشمان مهبد خیره شد. سوالی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهبد لبخندی زد. به روبه رو خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و مریم محو نیم رخش شد. به صورتش که ته ریش در آن خودنمایی میکرد. به چشمان و مژه های فرش. و در اخر به طرح لبخند روی لبش. و بیش از بیش به این ایمان آورد امشب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای مهبد چیزی فراتر از خوب بوده. و کور بودن همیشگی اش بد موقعی واقعا او را از پا انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–امروز صبحو میگم... بیدار نشدی برای پیاده روی…!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–دیشب یه کم دیر خوابیدم. نتونستم بیدار شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهان آرامی از زبان مهبد خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.