.jpg)
رمان شکنجه (جلد دوم)
- به قلم فرناز.ر
- ⏱️۶ ساعت و ۵۹ دقیقه
- 72.7K 👁
- 190 ❤️
- 146 💬
دلربا که با شهریار زمانی مرد مغرور و با جذبه ی واحد کناری اشنا شده و حسی به او در دل دارد با یک اتفاق به هم می ریزد و خود را از او دور می کند.. اما همه چیز همانطور نمی ماند و این دو باز هم سر راه هم قرار می گیرند و اتفاقات نابی را تجربه می کنند. پایان خوش
دلم طاقت نیاورد .در همان حال پرسیدم :
_کجاست ؟
***
شادی در ماشین منتظرمان بود .با دیدن من ،در ماشین را باز کرد و پایین پرید .رویِ زانو نشستم و دستهایم را برایش باز کردم .خود را در آغوشم رها کرد و با بغض گفت:
_دلربا جون !سلام
رویِ موهایش را بوسه زدم و گفتم :
_سلام عزیزدلم .
دستهیاش را دورِ گردنم حلقه کرد .
_چرا منو تنها گذاشتی ؟
نگاهم به پشتِ سر شادی افتاد .به جایی که او ایستاده بود .به اویی که داشت سیگار میکشید !همان سیگاری که گفت بی خاصیت شده !حتما این روزها باز هم خاصیتش را پیدا کرده بود !
_مجبور شدم عزیزم .
لبهایش را غنچه کرد و گفت :
_قول داده بودی هیچ وقت نری !
قول !چه بد که باید زیرِ قولم میزدم شادیِ من !
رویِ گونه اش دست کشیدم و گفتم :
_بعضی وقتا نمیشه آدم رویِ قولش بمونه .
اخم کرد و گفت :
_یعنی شمام میخوای مثلِ مامانم تنهام بذاری و بری ؟آره ؟
با بیچارگی به شهریار نگاه کردم !کاش نجاتم بدهد !
سیگارش را زیرپچا له کرد و جلو آمد .دستهایش را رویِ شانه هایِ شادی گذاشت و او را عقب کشید :
_اذیتشون نکن .
شادی بُغ کرده ،عقب رفت و با ناراحتی از من روی برگرداند .کاش میشد کاری کنم .کاش راهی بود .کاش زندگی این بازی ها را با من و ما در نمی آورد !آنوقت دیگر مجبور نمیشدم زیرِ قولم بزنم !
صدایِ شهریار با جذبه و محکم ،در گوشهایم پیچید :
_هیچکس جایی نمیره !
چشم و ابرویی برایش آمدم و دستم را رویِ شانه شادی نهادم:
_شادی . . عزیزم ؟
جوابم را نداد .فین فینی کرد !خودش را لوس کرده بود !
با فشار آوردن به شانه اش به سمتِ خودم برگرداندمش و گفتم :
_میشه منو نگاه کنی ؟
درحالیکه چهره اش از ناراحتی درهم شده بود ،نگاهم کرد .
_میای بغلم ؟
با تعجب نگاهم کرد .
_بغلم میکنی ؟یعنی دوستم داری ؟
پلک هایم را به نشانه تایید هم زدم .
_این چه سوالیه جوجه ؟!
خندیدم .خندید .
دستم را پشتِ کتفش گذاشتم و به آغوشم کشیدمش.محکم فشارش دادم و گفتم :
_مگه میشه جوجه رو دوست نداشت ؟مخصوصا جوجه ی به این خوشگلی !
ذوق کرد و خندید .
_آفرین دخترِ خوب !همیشه بخند .دیگه نبیینم اخم کنی ها !
با مظلومیت نگاهم کرد و گفت :
_اگه بذاری پیشت بمونم اخم نمیکنم.
نگاهش کردم .عمیق .با مهربانی .
_میخوای پیشِ من بمونی ؟
_خیلی میخوام.
نگاه کردم .به شهریار .به شهریاری که دست به سینه به ماشینش تکیه زده بود و به صحبت هایمان انگار که گوش میداد !این را از نگاهمان که با هم تلقی کرد فهمیدم .تعجب داشت .آن اوایل که تازه شناخته بودمش ،زورش می آمد که حتی جوابِ سوالت را هم بدهد !اما حالا داشت به مکالمه من و شادی گوش میداد .
_ببین اگه بابات اجازه میده ،شب بیا بریم پیشِ من ؟
به سمتِ شهر یار بازگشت و گفت:
_بابایی بابابایی ،اجازه میدی ؟
شهریار نگاهش کرد .برخلاف همیشه ،این اواخر دخترش را نگاه میکرد .
_باشه .
شادی با خوشحالی گفت :
_آخ جون !خیلی خوب شد !مرسی بابا جون !
لبخندِ بیجانی به شهریار زدم .آن تبِ داغم با دیدنِ شادی فروکش کرده بود .دیگر انقدر دلم نمیخواست فرار کنم .کمی آرام شده بودم .هرچیزی هم که شده بود،شادی این بین بی تقصیر بود و من دوستش داشتم !
سوار ماشین شدیم و شهریار ما را به هتلی که در آن مستقر بودم برد .دیگر هیچ حرفی نزد .یک طوری بود .باز رفته بود در لاکِ خودش !من هم میلی به حرف زدن نداشتم .اصلا دوست نداشتم بار دیگری با او هم صحبت شوم !دلخور و عصبی بودم .خیلی هم بودم.
جلویِ در پیاده شدیم .دست شادی را گرفتم و گفتم:
_امشب رو بمونه ،بعدا خواستی بیا ببرش !
سرش را تکان داد .سیگار آتش زد .اعصاب نداشت میفهمیدم .خوب حالاتش را میفهمیدم !
خانم
00رمان خوب و جذابی بود ولی چرا در اکثر رمانها یه گذشته تلخ باید مجوز هرزگی یه آدم باشه پسری که با هزار تا دختر بوده عاشق دختر پاک و معصوم میشه .یه نویسنده وظیفه فرهنگ سازی داره لطفا هرزگی رو عادی سازی نکنید و البته صبر و پاکی دختر داستان هم بسیار خوب بود
۱ هفته پیشZed_non
10خیلی عالی بود درس صبر و انتخاب درست شریک زندگی ازش گرفتم 🤍
۱ هفته پیشعاشق پریزاد بودم بعض
00عاشق پریزاد شدم بعضی وقتها با حرفش قهقهه میزدم 😂😂 دست نویسندش دردنکنه 🫂
۲ هفته پیشmiss X
00واقعا خسته نباشید میگم به نویسنده که واقعا کیف کردم از خوندن رمان جذابش! دلم برای برهان سوخت.چون من رو یجورایی یاد یه شخصی انداخت.کراکتر عجیبی داشت ، همه شخصیت ها عالی بودن و شهریار فوق العاده بود دلبربا و خانمی و صبوریش و که نگم، شادی کوچولو. *** و پریزاد ارزوی همچین دوستایی دارم💗رمان عالی بود
۴ هفته پیشمرمر
00عالی بود حتما بخونید که ارزش خوندن داره قلم نویسنده بی نطیر بود ممنونم از نویسنده
۱ ماه پیشسحرشفایی
00واقعا عالی بود.
۱ ماه پیشالی
40من سالهاست که رمان میخونم و به جرعت میتونم بگم این رمان یکی از زیباترین و کاملترین رمان هایی بود که خوندم ازین بابت از نویسنده رمان از صمیم قلب متشکرم
۴ ماه پیشآرمیتا
20یکی از بهترین رمان ها بودددد
۴ ماه پیشگندوم
20من با این رمان زندگی کردم، اشک ریختم، خوشحال شدم، صبوری یاد گرفتم، بخششو بلد شدم و در آخر نارحت شدم که تموم کرد عالی ترینِ داستان ها بود
۵ ماه پیشSozi
20یه رمان عالی👌🏻زیبا و خاص🙂
۶ ماه پیشریحانه
20به نظر من اگه میخواین یه رمان قشنگ رو بخونین و کلی درس عبرت هم داشته باشه اینو بهتون پیشنهاد میکنم ممنونم از نویسنده ی عالی این رمان🙏🏻🙏🏻 خیلی قشنگ بود هیچ وقت داستانشو یادم نمیره🥲
۶ ماه پیشزری۲۲
20خیلی زیبا بود خسته نباشی برای بار دوم میخونم همهممون درد و رنج داریم ولی بایدبگم صبر و تحمل کمک میکنه درس مثل دلربااا ......مرسی
۶ ماه پیشتینا
30بایدبگم که عالییییی بود خیلی فرق داشت بابقیه رمان هاطوری که خواننده حدس میزد بقه ی داستان چی پیش میاد ولی درکمال تعجب می دیدی اونچیزی که حدس میزنی پیش نمیاد و شخصیت شهریار خیلی عالی و خاص وتفاوت بود
۶ ماه پیشزهرا
20این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
سمانه
00سلام.داستان خیلی خوبی بود ولی منم با این موضوع موافقم که چرا پسرها در داستانهای ما با هر *** دلشون بخواد دوست میشن و رابطه دارن ولی این رفتار فقط برای دخترها بده.پسرها فقط اسمش شیطنته نه هرزگی!!!همه هم خبر دارن و فقط با یه لبخند و خب جوونه،از کنارش میگذرن!!!!!