رمان شکنجه (جلد دوم) به قلم فرناز.ر
دلربا که با شهریار زمانی مرد مغرور و با جذبه ی واحد کناری اشنا شده و حسی به او در دل دارد با یک اتفاق به هم می ریزد و خود را از او دور می کند..
اما همه چیز همانطور نمی ماند و این دو باز هم سر راه هم قرار می گیرند و اتفاقات نابی را تجربه می کنند.
پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۵۹ دقیقه
دلم طاقت نیاورد .در همان حال پرسیدم :
_کجاست ؟
***
شادی در ماشین منتظرمان بود .با دیدن من ،در ماشین را باز کرد و پایین پرید .رویِ زانو نشستم و دستهایم را برایش باز کردم .خود را در آغوشم رها کرد و با بغض گفت:
_دلربا جون !سلام
رویِ موهایش را بوسه زدم و گفتم :
_سلام عزیزدلم .
دستهیاش را دورِ گردنم حلقه کرد .
_چرا منو تنها گذاشتی ؟
نگاهم به پشتِ سر شادی افتاد .به جایی که او ایستاده بود .به اویی که داشت سیگار میکشید !همان سیگاری که گفت بی خاصیت شده !حتما این روزها باز هم خاصیتش را پیدا کرده بود !
_مجبور شدم عزیزم .
لبهایش را غنچه کرد و گفت :
_قول داده بودی هیچ وقت نری !
قول !چه بد که باید زیرِ قولم میزدم شادیِ من !
رویِ گونه اش دست کشیدم و گفتم :
_بعضی وقتا نمیشه آدم رویِ قولش بمونه .
اخم کرد و گفت :
_یعنی شمام میخوای مثلِ مامانم تنهام بذاری و بری ؟آره ؟
با بیچارگی به شهریار نگاه کردم !کاش نجاتم بدهد !
سیگارش را زیرپچا له کرد و جلو آمد .دستهایش را رویِ شانه هایِ شادی گذاشت و او را عقب کشید :
_اذیتشون نکن .
شادی بُغ کرده ،عقب رفت و با ناراحتی از من روی برگرداند .کاش میشد کاری کنم .کاش راهی بود .کاش زندگی این بازی ها را با من و ما در نمی آورد !آنوقت دیگر مجبور نمیشدم زیرِ قولم بزنم !
صدایِ شهریار با جذبه و محکم ،در گوشهایم پیچید :
_هیچکس جایی نمیره !
چشم و ابرویی برایش آمدم و دستم را رویِ شانه شادی نهادم:
_شادی . . عزیزم ؟
جوابم را نداد .فین فینی کرد !خودش را لوس کرده بود !
با فشار آوردن به شانه اش به سمتِ خودم برگرداندمش و گفتم :
_میشه منو نگاه کنی ؟
درحالیکه چهره اش از ناراحتی درهم شده بود ،نگاهم کرد .
_میای بغلم ؟
با تعجب نگاهم کرد .
_بغلم میکنی ؟یعنی دوستم داری ؟
پلک هایم را به نشانه تایید هم زدم .
_این چه سوالیه جوجه ؟!
خندیدم .خندید .
دستم را پشتِ کتفش گذاشتم و به آغوشم کشیدمش.محکم فشارش دادم و گفتم :
_مگه میشه جوجه رو دوست نداشت ؟مخصوصا جوجه ی به این خوشگلی !
ذوق کرد و خندید .
_آفرین دخترِ خوب !همیشه بخند .دیگه نبیینم اخم کنی ها !
با مظلومیت نگاهم کرد و گفت :
_اگه بذاری پیشت بمونم اخم نمیکنم.
نگاهش کردم .عمیق .با مهربانی .
_میخوای پیشِ من بمونی ؟
_خیلی میخوام.
نگاه کردم .به شهریار .به شهریاری که دست به سینه به ماشینش تکیه زده بود و به صحبت هایمان انگار که گوش میداد !این را از نگاهمان که با هم تلقی کرد فهمیدم .تعجب داشت .آن اوایل که تازه شناخته بودمش ،زورش می آمد که حتی جوابِ سوالت را هم بدهد !اما حالا داشت به مکالمه من و شادی گوش میداد .
_ببین اگه بابات اجازه میده ،شب بیا بریم پیشِ من ؟
به سمتِ شهر یار بازگشت و گفت:
_بابایی بابابایی ،اجازه میدی ؟
شهریار نگاهش کرد .برخلاف همیشه ،این اواخر دخترش را نگاه میکرد .
_باشه .
شادی با خوشحالی گفت :
_آخ جون !خیلی خوب شد !مرسی بابا جون !
لبخندِ بیجانی به شهریار زدم .آن تبِ داغم با دیدنِ شادی فروکش کرده بود .دیگر انقدر دلم نمیخواست فرار کنم .کمی آرام شده بودم .هرچیزی هم که شده بود،شادی این بین بی تقصیر بود و من دوستش داشتم !
سوار ماشین شدیم و شهریار ما را به هتلی که در آن مستقر بودم برد .دیگر هیچ حرفی نزد .یک طوری بود .باز رفته بود در لاکِ خودش !من هم میلی به حرف زدن نداشتم .اصلا دوست نداشتم بار دیگری با او هم صحبت شوم !دلخور و عصبی بودم .خیلی هم بودم.
جلویِ در پیاده شدیم .دست شادی را گرفتم و گفتم:
_امشب رو بمونه ،بعدا خواستی بیا ببرش !
سرش را تکان داد .سیگار آتش زد .اعصاب نداشت میفهمیدم .خوب حالاتش را میفهمیدم !
خوشم نیومد??
۱۴ ساله 10لطفاً قشنگ بنویسید با احساس اصلا خوشم نیومد
۳ ماه پیشمهیاس
00دیگه چطور باید احساسی باشه مثلا بنویسه&....; رژلبتو پاک میکنی یا خودم پاکش کنم&....;
۲ ماه پیشنرگس
۳۴ ساله 10سلام نویسنده عزیز،رمانت خیلی قشنگ بود،دوسش دارم،باتمام رمانهایی که عاشقانه بودش خوندم،متفاوت بود،ممنون🌷
۳ ماه پیشملک محبت
00بینظیره خوشحالم که دل ربا عشق حقیقی را پیدا کرد
۳ ماه پیشM
00من خودم سه ساله دارم رمان میخونم البته سه سال که قلم قوی میخونم خب این رمان شاید کم و کسری هایی داشت اما بازم عالی بود بعضیا اومدن گفتن که ارزشش و نداره و فلان و بهمان اما بنظر من بخونین
۳ ماه پیشباران
۲۰ ساله 00عالی بود نمیگم ضعف نداشت چرا اندک ولی عالی بود ممنونم از نویسنده عزیز که وقت گذاشت و این کتاب جذاب نوشت همیشه موفق باشی جانم
۳ ماه پیشNastaran✦
00توی یک پارت همشو مینوشتی دیگه
۳ ماه پیشفهیمه
00خوب بود
۳ ماه پیشازیتا
۵۶ ساله 00رومان جذاب وزیبایی هستش ولی هنوز قسمت دوم اونو نخوندم
۴ ماه پیشShabnam
00ب نظر من این رمان تحت تأثیر خوندن رمان های دیگه بود...قلمش عالی بود اما موضوعش تکراری...
۵ ماه پیشEli
01رمان خیلی خوب و عالی بود دست نویسندش دردنکنه واقعا ناراحتم تز اینکه تمومش کردم، پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش مخصوصا کسایی که چند سال رمان میخونن
۹ ماه پیشفاطمه
۳۵ ساله 01قلم قدرتمند و داستان جدید مرسی از نویسنده
۹ ماه پیشلیلا
11باتشکرررررر از نویسنده ی عزیز،ازنظرمن رمان شکنجه فوق العاااااااده بود،چقدر دوست داشتم ادامه داشت وعاشقانه های شهریارودلربا حتی بعدازبدنیا اومدن امیدروهم میخوندم. اصلا نمیتونم دل بکنم از رمان،🥺کاش تما
۱۰ ماه پیشعطیه رحیمی
۳۶ ساله 11قشنگ هر دو جلدش و بخونید ارزش داره
۱۰ ماه پیشالهه
11واقعا قشنگ وجذاب بود خیلی دلربا رو دوست داشتم به خاطر شخصیت بینظیرش
۱۱ ماه پیش
بیتا
۳۹ ساله 10خوب بود به امید موفقیت روزافزون برای شما نویسنده محترم