ارتین سعادت مردی که هنوز با سختی بعد از مرگ خانوادش میخندد بعد از برگشتنش به ایران متوجه میشود خانوادش توسط دوست خانوادگیشون به قتل رسیده، تشنه انتقام میشود و ان ذره از مهر و محبت درونش تبدیل به خوشه نفرت و کینه میشود. مهربان دیروز بی رحم امروز میشود و صدف دختر مظلومِ قاتل خانوادش را می دزدد وبا تهدید...

ژانر : عاشقانه، طنز، هیجانی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۴۰ دقیقه

مطالعه آنلاین صدفی در طوفان
با سختی بعد از مرگ خانوادش میخندد بعد از برگشتنش به ایران متوجه میشود خانوادش توسط دوست خانوادگیشون به قتل رسیده، تشنه انتقام میشود و ان ذره از مهر و محبت درونش تبدیل به خوشه نفرت و کینه میشود. مهربان دیروز بی رحم امروز میشود و صدف دختر مظلومِ قاتل خانوادش را می دزدد وبا تهدید...

مقدمه:

می گویند باید کسی باشد که آدم را بفهمد ...

اما من می گویم ؛

اول خودت ، خودت را بفهم ،

آن وقت تصمیم بگیر ؛

می خواهی کَسی باشد که با تو کنار بیاید ؟

یا کَسی باشی که با خودش کنار می ‍آید ؟

اگر خودت با خودت کنار بیآیی ؛

دیگر منتظرِ کسی نیستی که به او تکیه کنی

و با جا خالی دادنِ ناگهانیَش زمین بخوری ،

آن قدر قوی می شوی که به خودت تکیه کنی ، همان کَسی که تا اَبَد کنارت است ؛

" خودت "وقتی کَسی باشی ...

که خودش را می فهمد ...

خوشحال تری ...

وبی منت و بی توقع زندگیِ آرام را ...

به خودت می بخشی ...

سعي کردم يکم آرامشم رو حفظ کنم، بدون اين که نگاهش کنم لب تر کردم و با صداي لرزوني گفتم.

_آرتين، به قرآن فق..فقط مي..مي خواستم مامانم‌و ببينم...ب. خدا..

اون لحن آروم به يک باره فرو ريخت و با عربده اي که توي صورتم زد، کلا لال شدم.

_تو غلط کردي! مگه نگفتم خانواده بي خانواده. مگه نگفتم حق نداري از اين جهنم بري بيرون! مگه نگفتم اگه از اعتمادم سو استفاده کني ميشم اون آرتيني که همتون ازش وحشت داريد؟ مگه نگفتم وقتي پاي اون عقدنامه کوفتي رو امضا کردي ديگه همه چي‌و ازت ميگيرم غير از نفس کشيدنت! مي خواي اونم ازت بگيرم؟ مي خواي حق نفس کشيدنتم مال من باشه؟ نگفتم لازم باشه اينم ازت ميگيرم؟

با مشت به ديوار کوبيد و من از ترس چشم هام رو چند لحظه بستم.

_نگفتم؟

جرات نداشتم زبون باز کنم و جوابي بهش بدم. بدبختي راست مي گفت! آره گفته بود، گفته بود و من نتونستم بار سنگين دلتنگي رو روي اين دل بي صاحابم تحمل کنم.

اشک هام بي صدا فرو مي ريخت و من هيچ کنترلي روي هيچ چيزي نداشتم، نه اشک هام، نه حتي لرزش تن و بدنم!

دستش زير چونم نشست، چنان فشار داد که از درد آخي زير لب گفتم.

با حرصي که کاملا مشهود بود، سرم رو بالا اورد...به چشم هاي ترسناکش که به خاطر عصبانيت مثل درياي خون شده خيره شدم.

_نگفتم؟ هان؟

"هان" آخر رو چنان بلند گفت که گوشم سوت کشيد. من گوش هام از نعره هاي مردونش چيزي تا کر شدن فاصله نداشت، چرا حنجرش چيزيش نميشه؟ وحشت زده سرم رو به معني آره تکون دادم چون اگه بازم لال بازي دربيارم ميدونم بدتر از ايني که هست ميشه. رو صورتم جوري خم شد که نفس هاي گرمش صورت يخ کردم رو سوزوند...

_از اعتمادم سو استفاده کردي صدف!

چونم زير دستش، از بغض لرزيد، ولي توجهي به حال زارم نکرد. نمي دونستم چي بگم. حس مي کردم هرچي بگم بدتر ميشه.

نفسم رو آه مانند بيرون فرستادم و از ته دل براي بار چندم از خدا کمک خواستم که تو يک لحظه چونم رو ول کرد.

فکر کردم ولم مي کنه ولي با حرفي که زد تنم يخ کرد.

_تو انگار نسبتمون رو يادت رفته... يادت رفته من کيتم، يادت رفته اون اسم تو شناسنامت واسه چيه...

دستش سمت دکمه هاي لباسش رفت، با نگاه وحشت زدم حرکاتش رو دنبال کردم تا زماني که آخرين دکمه لباس آبيش رو باز کرد. زبونم بند اومده بود ولي با هر بدبختي بود لب زدم.

_چي..چي کار مي ..خواي..کني؟

نگاه تيز و برندش رو بهم انداخت، ناخودآگاه دستم رو روي قلبم گذاشتم و مانتوم رو، زير دستم چنگ زدم.

_ن..نه..

با حرص جلوتر اومد مچ دستم رو گرفت، دستش سمت مانتوم رفت. با ترس خودم رو عقب کشيدم و سعي کردم تن لرزونم رو مخفي کنم. وقتي تقلام رو ديد، سگ شد، دستم رو گرفت و کشيد سمت خودش.

سکندري خوردم و تقريبا تو بغلش پرت شدم. از همين فاصله مي تونستم صداي قلب بي تابش رو بشنوم، قلبي که مطمئنم قبلا انقدر وحشيانه به سينش نمي کوبيد.

دستش رو دو طرف مانتوم گذاشت و انقدر کشيدش که مانتو بيچارم توي تنم پاره شد و هر دکمش گوشه اي افتاد. هق هقم اوج گرفت.

_آرتين..غلط کردم...ت..توروخدا..

انگار نميشنيد! نه نميشيند...

اين آرتين، آرتيني که من عاشقش بودم نيست، اين آرتين مهربون من نيست...

شالم رو گوشه اي پرت کرد، جلوتر اومد و من با ترس عقب مي رفتم، با يک خيز خودش رو بهم رسوند، مي خواستم فرار کنم ولي اهميتي به حال و روزم که چيزي تا سکته فاصله نداشتم، نداد. از شونم گرفت و پرتم کرد روي تخت...

کمرم از برخورد به تشک تير خفيفي کشيد، به پهلو چرخيدم و خواستم برم پايين که با ديدن بالا تنه برهنش، تمام وجودم يخ کرد. خدايا چرا دنيا اين جوريه؟

چرا الان بايد از همچين چيزي من وحشت کنم؟

مگه همه دختر و پسرا وقتي ازدواج مي کنن حس خوب ندارن؟ مگه خوشحال نيستن؟ مگه از لمس همديگه لذت نميبرن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا زندگيم اين طوري شد؟ چرا بايد روياهاي کودکانم به خاکستر تبديل شه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد رو تخت، پاهام رو گرفت و مجبورم کرد طاق باز بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض گلوم به بدترين شکل ممکن ترکيد. وقتي اشکم رو ديد با چشم هاي به خون نشسته اش که من رو تا مرز زهرترکي پيش ميبرد، جلو اومد. خواستم پسش بزنم که جفت دست هام رو گرفت و بالاي سرم نگه داشت.سرم رو به معني نه مدام تکون مي دادم و با صداي بلندتري زير گريه زدم. کلافه انگشت اشارش رو روي لب هام گذاشت و يکم به سمت پايين خم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چته؟ چه مرگته؟ مگه مي خوام بهت تعرض کنم؟مگه کارم غير شرعيه؟ مگه حرام کارم؟ کجاي دين خدا رابطه زن و شوهر و ممنوع کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند تر هق زدم، واسه بي کسيم هق زدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واسه بدبختيم هق زدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واسه اين که تاوان بقيه رو من دارم پس مي دم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست آزادش روي گونم نشست و نوازشم کرد. نوازشي که مي دونستم از روي خشم و نفرته نه مهربوني...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي آروم تري درحالي که نگاهش به چشم هاي وحشت زده و گريونم بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من مي تونستم همون شب، تو همون خونه انتقام‌و از اون لاشخورا بگيرم. مي تونستم با يه بچه بدون شناسنامه پرتت کنم تو کوچه خيابون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوتر اومد، صورتم رو سمت ديگه اي چرخوندم، دلم نمي خواست يادم بياره که چه بلايي مي تونست سرم بياره و نياورد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک هام مثل رود خونه جاري شد و روي تخت فرو ريخت. دم گوشم با حرص نجوا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ولي من چي کار کردم؟ عقدت کردم! چيزي که امروز فهميدم اشتباه محض بود. امروز ثابت کردي مثل بقيه لياقت رحم من‌و نداشتي...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرين توانم رو جمع کردم، بدون اين که نگاهش کنم، يکم دست هام رو که زير پنجه هاي بزرگ و مردونش که درحال لرزيدن بود، تکون دادم و لب زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به..خاک..ماد..رت..قسم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار که با شنيدن اين حرفم انفجار عصبانيتش به اوج برسه، توي صورتم عربده زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دهنتو ببند! اسم مادرم‌و به زبونت نيار..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفي که زدم پشيمون شدم، دوست داشتم بگم مادرت و پدرت هيچ وقت نمي خواستن تو اين طوري بشي، هيچ وقت نمي خواستن وحشي بشي! مادرت نمي خواست با عروسش اين طوري کني، ولي زبونم نمي چرخيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتي اگر مي گفتم جز بيشتر عصبي کردنش چيز ديگه اي نصيبم نمي شد. دستش با خشونت زياد سمت پايين تاپم رفت و با وحشي گري تمام توي تنم پارش کرد. جيغي کشيدم و خودم رو تکون دادم اين جا ديگه آخرشه! قلب بيچارم مثل گنجشکي که تو پنجه هاي يک گربه بزرگ گير افتاده تقلا مي کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي ترسم ديگه طاقت نيارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي ترسم به خودم بيام ببينم ديگه قلبم نميزنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با برخورد لب هاي گرمش روي لب هام، هق هقم خفه شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"فلش بک به چند ماه پيش"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم مدام از کفش هام به بالاي دستگاه تردميل سر مي خورد، انگار دارم تمام قدم هايي که برمي داشتم رو مي شمردم، بدون نگه داشتن دوتا دسته کناري، سرعت رو بالا بردم و شروع به دويدن کردم. بالا و بالاتر، قدم هاي تند تر! قلبم تند تر از حد معمولي مي تپيد و من عاشق سرعت بالاشم. صداي مربي که به بقيه درمورد نحوه کار کرد و تمرين ها توضيح مي داد، لحظه اي باعث نشد که تمرکزم رو از بهترين تفريحم از دست بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم نفسم گرفت، همزمان با ورود دو دست ظريف تو کادر ديد من اونم درست جلوي اعداد ديجيتال تردميل، درحالي که نفس نفس مي زنم، سرم رو به سمت بالا آوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دونه هاي درشت عرق از روي پيشونيم به پايين سقوط آزاد مي کرد و من حتي حرکات قطرات رو روي رون پام و پايين شلوارک کوتاهم حس مي کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ترکوندي يوزپلنگ خانم، نمي خواي بريم خونه؟ من خسته شدم! خيليم گشنمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنم رو کمي باز کردم و همون طور که نفس هاي عميق مي کشيدم، با صداي گرفته اي که به خاطر خشکي گلوم و تشنگي بود لب زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا، ب..برو رختکن، الان منم ميام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يک قدم عقب رفت و دست به سينه و با اخم نگاهم کرد، نگاهم از روي تاپ صورتي رنگش که کمي خيس شده بود بالاتر اومد و روي چشم هاي عسليش ثابت موند. زير نور زياد سالن چشم هاش کمي مي درخشيد و من مي تونستم کم کم آثار کلافگي و خستگي رو توي درز هاي نگاهش حس کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ عمرا! ميدونم ديگه نمياي تو، ديگه بعد اين مدت شناختمت. خاموش کن باهم بريم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم به پايين متمايل شد و همزمان که مقداري از موهام روي پيشونيم مي ريخت لبخند کمرنگي روي لب هام جاخوش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حق داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقريبا هر وقت ميايم باشگاه تو يک ساعت سه دفعه بهش ميگم برو منم ميام و آخر سرم با چک و لگد ميبرتم! زير چشمي نگاهي به ساعت انداختم، نزديک دوازده ظهره، امروز بيشتر از هميشه دويدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره رغبت کردم و تردميل رو خاموش کردم. با توقف دستگاه حس مي کردم پاهام گز گز ميکنه و رون پام کمي مي لرزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا دست از نگاه کردن برداشت و حوله اي به سمتم گرفت و همون طور که کش موهاش رو باز مي کرد گقت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه عجب کوتاه اومدي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم، حوله رو از دستش گرفتم و همون طور که با ملايمت روي گردن و صورتم مي کشيدم، قدم هاي خستم رو سمت رختکن برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ توکه خوب مي‌دوني من عاشق دويدنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش رو کنارم رسوند، دستي به گردنش کشيد و نرمش ملايمي بهش داد، زيرچشمي نگاهش کردم. از نظر قدي، حتي با وجود کفش هاي پاشنه بلندي که مي پوشه يکم کوتاه تر از منه با چهره معصوم تر و بانمک تر، اون بيشتر از من به بابا رفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد رختکن که شديم سينش رو صاف کرد و جلوي آينه ايستاد. از پشت سر نگاهي بهش کردم، با اينکه همين چند ماه پيش راضي شد باهام باشگاه بياد اما تغييرات ورزش کردن توي اندامش کاملا مشهود بود. از داخل آينه نگاه همراه با شيطنت بهم انداخت و با لبخند ريزي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اَي، اَي به چي نگاه مي کني بي حيا؟ برم به خانم مرادي بگم داري چش چروني مي کني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخودآگاه باشنيدن اسمش، چيني به صورتم دادم و با حالت چندشي رو ازش گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اه اسمش و جلوي من نيار حالم بهم خورد! زنيکه گامبو با اون شکم گندش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار سارا هم ياد ديروز صبح و دعوايي که باهاش کرديم افتاد، درست تو صحنه اي که به خاطر شکم گندش نتونست از کنار ماشين رد شه و اونجا گير کرد جفتمون زديم زير خنده، حتي يادآوريش تا يک سال براي من فيلم کمديِ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا همون طور که بلند مي خنديد دستش رو روي زانوهاش گذاشت و کمي روش خم شد، از بين خنده هاي بلندش، سمتم چرخيد و بريده بريده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خدا ازت نگذره! ديشب تا خود صبح همش يادم ميوفتاد و خندم مي گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستي دور دهنم کشيدم و با لبخند ملايمي به خنده هام پايان دادم. خودم رو روي صندلي چوبي کنار کمد انداختم، دست بردم سمت يکي از بطري هاي آکبندي که روي ميز بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس تشنگي بدجور داشت اعصابم رو خورد مي کرد، بدون مکث در بطري رو با فشار محکم باز کردم و به لب هاي خشک شدم چسبوندم. قطره هاي آب مثل سوهان، گلوي سوزناکم رو صيقل مي داد و پايين مي رفت. انگار داره راه رو براي ورود راحت تره اکسيژن باز مي کنه، با خوردن نصف آب بطري، تازه نفسم سرجاش اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به پشتي صندلي تکيه دادم و همراه با نفس عميق، چشم هام رو لحظه اي روي هم گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب گلوم رو چند باري قورت دادم تا سوزش گلوم زودتر از بين بره، امروز به تمام معنا حسابي خودم رو خسته کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ صدف، به نظرت اين به من مياد؟ حس مي کنم يه جوريم کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي سارا، درحالي که نفس هاي عميق مي کشيدم، کمي سرم رو به سمت جلو آوردم و چشم هاي خستم رو باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهي از پايين به بالا هيکل ريزه ميزه اش انداختم، سويشرت مشکي سفيدي که دو هفته پيش از زن عمو کادو گرفت، هنوزم نسبت به بهش وسواس داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شايد از روزي که کادو گرفت تا الان صد دفعه ازم درموردش نظر خواسته، جلوي آينه ايستاد و با ترديد به خودش نگاه مي کرد، شايد فقط يک بار پوشيده باشتش، مدام با يقه و قسمت پايينش ور مي رفت. از جام بلند شدم و با صداي خسته اي گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ معلومه که خوبه! صدبار ديگم ازم بپرسي من ميگم خوبه اما، اگه دنبال بهونه، عيب و ايراد توش مي گردي تا از شرش خلاص شي اون بحثش جداست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از داخل آينه چشم غره اي بهم رفت و چيزي نگفت، با خستگي لباس هام رو عوض کردم، هيچ وقت دوست نداشتم از دوش باشگاه استفاده کنم، حس مي کنم زيادي غير بهداشتيه ترجيح ميدم خونه برم حداقل آرامشم حفظ مي شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالي که به خاطر گرمي اتاق به خاطر پوشيدن شالم مردد بودم و دلم مي خواست تو آخرين لحظه سراغش برم، دوباره روي صندلي نشستم تا کار سارا هم تموم شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام مدت صداي بلند موسيقي تريبالِ بي کلام باشگاه به گوشم مي رسيد و من هرچي بيشتر مي گذره به اين نتيجه مي رسم که اين آهنگ ها بيشتر به درد رقص مي خوره تا ورزش کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا درحالي که مانتوش رو مي پوشيد جلوي آينه تمام قدي ايستاد و نگاهي بهم کرد، انقدر نگاهش طولاني شد که شونه اي بالا انداختم که خنديد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چيشده؟ واسه چي مي خندي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهاش رو کمي با دست به سمت بالا هول داد و در حالي که با گيره کوچکي بخشيش رو مرتب مي کرد با تک خنده اي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به قيافه داغون و خسته‌ت مي خندم، اين که الان با کدوم حال مي خوايم بريم خريد براي مامان خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با يادآوري بحث خريد کوبيدم به پيشونيم، پاک فراموش کرده بودم که قرار بود بعد باشگاه اقلام نه چندان کم مامان رو تهيه کنيم. سرم رو چرخوندم سمت ديوار و به ساعت نگاهي انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل جت از جام بلند شدم، جوري که صندلي با صداي بلندي کمي به عقب کشيده شد. دست بردم سمت شال کرم رنگم که ست مانتو و کيفم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بدبخت شديم سارا، اصلا ياد خريدا نبودم. زودباش، زودباش آماده شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم رو کنارش، درست جلوي آينه جا کردم و سعي کردم بيخيال وسواسم نسبت به صاف بودن شال و روسريم بشم و خيلي زود سرم کنم. هميشه همينه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر عجله نداشتيم نيم ساعت طول مي کشيد تا دست از سر شالم بردارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا دست به سينه همراه با اخم کمرنگي يکم نگاهم کرد و خودش رو کنار کشيد تا جا براي من جلوي آينه باز بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بهتره تو عجله کني، من که آمادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حد يک ثانيه نگاهش کردم، راست مي گفت. جوابي ندادم که سمت وسايلمون رفت و همون طور که چندتا خرت و پرتي که بيرون مونده بود رو داخل کوله پشتي جا مي داد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من اينارو جمع مي کنم، عجله نکن. خيليم دير نشده فقط اول بريم خشک شويي، مي ترسم ببنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرين مرحله تنظيم شالم رو هم به پايان رسوندم، صورتم رو تا حد امکان نزديک آينه بردم و از نماي نزديک با دقت به شالي که هول هلي بستم نگاهي از اون کاراگاهي ها همراه با چشم هاي ريز شده انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر بخوام آرايش کنم که واويلاست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو عقب بردم، رو پاشنه پام چرخيدم و قدمي سمت سارا برداشتم که زيپ کوله پشتي رو بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه، اول بريم خشکشويي، بعد بريم تره بار. فقط تو يادته مامان چي مي خواست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کيف رو به دوش دست راستش انداخت، درحالي که گوشه مانتو سفيد رنگش رو به سمت پايين مي کشيد تا روي زانوش برسه سري تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره، مجبوري همشو نوشتم. ماشالله زياده. بريم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سري تکون دادم و کيفم رو از روي ميز برداشتم، سارا پشت سرم راه افتاد و از رختکن به سمت بيرون رفتيم، با باز شدن در صداي موسيقي بلند تر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عميقي کشيدم و به قدم هام سرعت دادم، هيچ دلم نمي خواست تو آخرين مرحله خروج اونم درست موقع اي که خيلي عجله دارم چشمم به اين زنيکه گنده بک بيفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جلوي در خروجي که رسيديم فقط دستي واسه مربي تکون دادم، نگاهم کرد و با لبخند چيزي گفت که به خاطر بلندي صداي آهنگ نشنيدم اما، با لبخواني مشخص بود گفت به سلامت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو با دستم باز نگه داشتم، اول سارا بيرون رفت منم پشت سرش راه افتادم و يک راست سراغ اِل نود مون که درست جلوي در باشگاه زير چند تا درختي که کنار جوب قرار داشت و تا حدي سايه روش انداخته بودن، رفتيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب جدول ايستادم و سوئيچ ماشين رو از داخل کيفم بين کلي خرت و پرت ديگه در آوردم و قفل ماشين رو زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا که منتظر بود فوري در صندلي جلو رو باز کرد، منم ماشين رو از بغل دور زدم و سوار شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ واي صدف عجب جهنميه! کولرو بزن جان من مردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا هم گرم بود، با اين که هفته هاي آخر تابستون رو مي گذرونيم اما، ظهر هوا به شدت گرمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا استارت زدم، اول از همه کولر رو روشن کردم تا آب پز نشديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ همينه ديگه، هي بهت مي گم ماشين نياريم پياده برگرديم گوش نميدي. خب اين بدبخت چهارساعته زير آفتاب آب پز شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ برو بابا، بعد باشگاه خدايي واسه آدم مگه نايي ميمونه که پياده ام برگرده خونه؟ من تازه با ماشين برمي گرديم تا دو ساعت کف اتاقم چسبيدم و از جام نمي تونم بلند شم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره اي بهش رفتم و همزمان، ماشين رو به حرکت در آوردم. سارا نسبت به من خيلي کم طاقت تر بود، با وجود اين همه بدو بدويي که از صبح کردم اما، هنوزم پاش بيفته دوست دارم راه برم و وقتم رو با دوچرخه سواري و قدم زدن تو فضاي سرسبز پارک هاي سر خيابونمون بگذرونم و وقتي خسته شدم، رو نيمکت آهني زير يکي از درختا که نماي خوبي به حوض داره بشينم و نفس عميقي از رايحه گل هاي رز کنار پارک به ريه هام دعوت کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چيز هايي که از نظر بقيه يک تفريح مناسب واسه يک بچه مايه دار مثل من نيست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برعکس سارا هيچ وقت دوست نداشتم کسي بدونه که پدرم پولداره و يک شرکت دارو سازي داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هميشه روي پاي خودم ايستادم، الان حتي يک ساله که خرجم رو خودم درميارم، اونم با کار کردن تو موسسه زبان به بچه هاي کوچک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي حوصله دنده رو عوض کردم و کمي دريچه کولر رو به سمت خودم کج کردم تا باد بهم بخوره، سارا گوشيش رو بيرون آورد، مي دونستم رفته سراغ ليست خريدي که مامان زحمت تهيه اش رو گردن ما انداخته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_غير خشک شويي، ديگه کجا بايد بريم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو بلند کرد و همون طور که به بيرون ماشين نگاه مي کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بايد بريم تره بار يه سري ميوه بگيريم. بعد بريم داروخونه يه چندتا کرم و يدونه بتادين مي خواد و يک کيلو شيريني و دوغ و ماست، سبزي، آب ليمو و سه کيلو پياز و گوجه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هاي گرد شدم رو لحظه اي از جاده گرفتم و به صورت درهم و خسته سارا انداختم، نفس عميقي کشيدم و با تعجبي که تو صدام موج ميزد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چه خبره! چرا انقدر چيز ميز مي خواد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شب مهمون داريم. زن عمواينا ميان خونمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو هام بالا پريد و چيزي نگفتم، خيلي وقته زن عمو نيومده خونمون واقعا دلم واسه خودش تنگ شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخودآگاه با تصور اين که قراره امشب بيان نيشم شل شد و لبخند ملايمي زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيلي وقته خبري ازشون نيست، امشب مطمئنم کلي خوش مي گذره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ زهرمار، نيشت واسه چي بازه تو اين بدبختي خريد کردن و گرماي جان سوز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبم رو گاز گرفتم، لحن پر حرص و خسته سارا برام بامزه بود، سر چرخوندم سمتش و با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوشحالم! دلم واسه زن عمو و عمو تنگ شده. الان نزديک چند ماهي هست نديدمشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا درحالي که شالش رو کمي جلو مي کشيد لبخند مرموزي زد و با شيطنتي که فقط من از تو چشماي عسليش مي فهميدم چه معني داره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ زن عمو يا پسر عمو؟ نگو که فراموش کردي اونم مياد و نيش بازت به خاطر اون نيست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنيدن حرفش فوري دَک و دهنم رو جمع کردم و صاف نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحني که سعي کردم زيادي از حد عادي باشه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه بابا چرا چرت مي گي؟ خب آرشم پسر عمومه اونم نديدم. دلم واسه همشون تنگ شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم هاي ريز شده در حالي که يک دستش رو روي داشتبرد مي ذاشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره جون عمه ات، تو که راست مي گي، منم باور کردم آبجي خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عميقي کشيدم، درحالي که سرعت ماشين رو کم کردم تا جلوي خشکشويي پارک کنم، جهت عوض کردن بحثم که شده فوري گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خداروشکر که ما عمه نداريم. برو لباس هارو بگير بريم دير شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديد و اين خندش يعني قانع نشده! دست برد سمت کيف پولش و درحالي که سري از روي تاسف تکون مي داد از ماشين پياده شد. با پياده شدنش دستم رو روي فرمون فشار دادم و با نفس عميقي سرم رو به پشتي صندليم تکيه زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه چشم هام رو بستم و آب گلوم رو قورت دادم از حرف هاي سارا خندم مي گيره اما، واقعا خندم به خاطر شوخي که کرد؟ فکر کردن اين جريان مثل باز کردن يک زخم کهنه ست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جريان من و آرش، دو همبازي که از اول بچگي باهم بودن، هميشه سرو کله هم مي زديم. من آرش رو بيشتر از برادر نداشتم دوست دارم. حمايت هايي که کرده هميشه خالي از لطف ومحبت نبوده و هيچ وقت حس نکردم قصدش از اين حمايت ها چيز ديگه اي باشه. حتي ياد آوري خاطرات کودکيم لبخند به لبم مياره، هرچقدر آرش نقش عميقي تو بچگيم داشت به همون اندازه پدرم کمرنگ و بي اثره، درست شبيه يک کاغذ سفيد که روش کلي چيز ميز نوشته شده و وقتي قلم به دست پدرم افتاد، جوهرش تموم شد و به جاي اينکه خودش قلم رو برداره و با جوهر وجودش نقش بزنه، جوهر خريد و داد دست بقيه تا اونا نقش به زندگيم بزنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره، تنها چيزي که به عنوان پدر توي زندگيم نوشت فاميلي علينيا و پول هايي بود که تو حساب بانکيم تلمبار شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و شايد ديدار هاي گاه بي گاه که آخر هفته ها تو ساعات پاياني شب اتفاق ميوفتاد که واسه تعريف و خودشيريني هاي کودکانه در طول يک هفته يا حتي يک ماه کافي نبود و من هيچ وقت نتونستم معني پدر خوب رو درک کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما، مادر خوب رو چرا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به همون اندازه که پدرم نبودم مادرم با همه توانش حضور پر رنگي تو صفحات زندگيم داشت و چقدر خوبه که مادرم نذاشت حسرتي به دل دختراش بمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها کسايي که به صورت واقعي پشتم بودن در درجه اول مادرم بود و بعد از اون آرش، هميشه ازم حمايت کردن و نذاشتن تو موقعيت هاي بد اشکم دربياد و مجبور شم داد بزنم بگم "من پدر مي خوام نه دستگاه خودپرداز"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با يادآوري اون روزايي که شيريني و تلخيش هميشه در نبرد باهم بودن، لبخند کم جوني زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست نداشتم به گذشته ها و خاطراتي که اکثرا جاي خالي يک نفر داخلش بدجور پر رنگ بود فکر کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي باز شدن در ماشين، چشم هام رو از هم باز کردم و به سمت سارا چرخيدم. کاور لباس هارو با احتياط رو صندلي عقب گذاشت، انقدر خم شد که بازم مثل هميشه شالش از روي خرمن موهاي مشکيش افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يک دستم رو روي فرمون گذاشتم و همون طور که بينيم رو لمس مي کردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ همه رو گرفتي؟ باز مثل اون سري يکيش جانمونه! حوصله ندارم برگرديما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه نترس نگاه کردم همش درست بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سري تکون دادم. سارا سر جاش نشست و مثل هميشه همين طوري شالش رو روي سرش انداخت، نگاه تيزي بهش کردم که خودش رو به کوچه علي چپ زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف گوش نمي کنه منم حال ندارم حرص بخورم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشين رو روشن کردم و اولين تره باري که به چشمم خورد نگه داشتم. همزمان که از ماشين پياده مي شدم خطاب به سارا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو برو ميوه بخر منم ميرم دارو خونه، چيزايي که گفتي رو بگيرم. اينم سوئيچ ماشين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سويچ رو از دستم گرفت و فقط با يک باشه پشت بهم، به سمت تره بار رفت. هميشه از خريد کردن ميوه متنفر بودم! بعد از خريد هاي بيشمار و خسته کننده اي که انجام داديم صاف برگشتيم خونه و انقدر من خسته بودم بدون مکث رفتم و خوابيدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_صدف؟ هي دختر بلند شو. صدف!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جيغي که بغل گوشم کشيد حس کردم سيستم شنواييم کلا از کار افتاد! با چشم هاي از حدقه دراومده از جا پريدم و پتوم تقريبا به پايين تخت شوت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه گيجم رو به دنبال سوهان روحم، به اطراف انداختم و از ديدن سارا که درست کنار تخت روي زمين نشسته و ريز ريز مي خنده، پوف کلافه اي کشيدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم خداروشکر کردم که هنوز زندم و صداي جيغ براي اين خواهر بي مغزمه. با اخم يک دستم رو روي گوشم گذاشتم و طلبکارانه نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ زهرمار! چه مرگته واسه چي جيغ ميزني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيشش شل شد، رديف دندون هاي سفيدش رو به نمايش گذاشت و من شک ندارم دوزار ازم حساب نميبره که هيچ، کلي هم از اين کار خوشش اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالي که دستش رو روي دهنش فشار مي داد، با سر اشاره اي به در کرد و با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مي خواستي بيدار شي، هرچي صدات کردم بلند نشدي ديگه منم مجبور شدم از راه ديگه اي اقدام کنم. پاشو ديگه دير شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستي به موهاي بهم ريختم کشيدم و با حرص گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ديرشد؟ عقدت دير شد يا کنفرانس خبريت تو ايتاليا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حق به جانب، درحالي که تازه متوجه لباس هاي نسبتا شيک و تر و تميز تو تنش شده بودم دست به سينه به ساعت بالاي ميز کامپيوترم اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ساعت‌و ببين، احتمالا تا يک ساعت ديگه عمو اينا ميرسن اونوقت همچنان با اين موهاي جنگلي، ژوليده چسبيدي به تخت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همزمان تاره اي از موهام رو گرفت و کشيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گيجي نگاهي به ساعت کردم که نزديک شيش نيم بود و من چقدر گيجم که فراموش کردم مهمون داريم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم خودم رو به رگبار فحش گرفتم و با حرص به سارا نگاه کردم که کاملا آماده شده بود و خونسرد نگاهم مي کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهام رو به عقب فرستادم و از جام بلند شدم، درحالي که داشتم فکر مي کردم الان دقيق بايد چي کار کنم، خطاب به سارا که با نيش شل نگاهم مي کرد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مامان برگشت خونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره خيلي وقته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت کمد ديواريم رفتم و حوله بزرگ و سفيد رنگم رو از داخلش برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اون جا نشين، برو به مامان بگو واسم يه دست لباس بزاره اومدم سريع بپوشم. پاشو دير شد الان مي رسن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا غرغري زير لب کرد که زياد متوجه نشدم، فوري از اتاق بيرون اومدم و بدون نگاه کردن به اطراف مستقيم رفتم تو اتاق مامان و بابا که حموم داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هروقت وارد اين اتاق مي شدم دلم مي گرفت، براي لحظه اي خيره تخت خواب کرم رنگ دو نفرشون، که درست وسط اتاق قرار داشت، شدم. چه شب هايي که من و سارا و مامان سه تايي اين جا مي خوابيدم و بابا حتي شبم برنمي گشت خونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز الان يک چند سالي هست بعضي شب ها چشممون به جمالش روشن مي شه و مي تونيم ببينيمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به طرفين تکون دادم و افکار پريشونم که پر از کمبود و حسرت بود رو پس زدم تا مزاحم خوشحالي امشبم نشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از يک حموم چند دقيقه اي که اصلا نفهميدم چي کار کردم مثل جت در حالي که حوله رو به خودم فشار مي دادم و آب بينيم هم راه افتاده بود، از لاي در به داخل اتاق سرکي کشيدم که با ديدن مامان که جلوي ميزآرايشش درحال شونه کردن موهاي مشکي کوتاهش بود، لبخند محوي روي لب هاي تر شدم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهي از پشت به لباسش انداختم و بازم حرص خوردنم رو از سر گرفتم، همه آماده شدن غيرمن بدبخت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مامان، لباسم‌و ميدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنيدن صدام سرچرخوند و نگاهم کرد، شونه رو روي ميز گذاشت و با قدم هاي بلند درحالي که کت دامن زرشکي روي تخت رو برمي داشت، سري تکون داد و با همون لحن مهربون و خواستنيش که فقط يک مادر مي تونه لطافت داخلش رو حفظ کنه نجوا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره عزيزم، آفيت باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حموم رو بيشتر به خودم فشردم و يک جورايي ازش آويزون شدم، لباس هارو به دستم داد و همون طور که دستش براي لمس مقداري از موهام جلو مي اومد با اخم گمرنگي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ لباس پوشيدي موهات‌و خشک مي کني بعد مياي بيرون، خشک نکرده بياي کشتمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم تو کاسه چرخوندم و باشه اي زير لب گفتم. لبخندي به حرف گوش کنيم زد، از بچگي کلا بچه حرف گوش کني بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان، بعد دادن لباس ها با قدم هاي تند بيرون رفت، مطمئنم الان مثل کوزت داره از سارا کار مي کشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم مدام روي لباس هايي بود که قرار بود بپوشم، عاشق اين کت و دامن زرشکي بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوقي کاذب، لباس هام رو عوض کردم و بيرون اومدم، نگاهي به ساعت روميزي کنار تخت انداختم، دير شد اي خدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل جت دويدم سمت آينه و مشغول خشک کردن موهام شدم و وسط هاي کار به خودم فحش مي دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کنم چند دقيقه بيشتر نگذشته بود که در اتاق باز شد و سارا داخل اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه عاجزي بهش انداختم که در اتاق بست و پشت سرم ايستاد، همون طور که سشوآر رو ازم مي گرفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ عمو اينا رسيدن، بده من کمکت کنم خودت‌و ترکوندي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کمک سارا کارام سريع تر جمع شد و من حاضر و آماده و با نيش يک متر باز از اتاق بيرون اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از راه رو که عبور کرديم سارا سريع آشپزخونه رفت منم دستي به شالم کشيدم وبا لبخند وارد پذيرايي شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولين کسي که با ديدنم از جاش بلند شد زن عمو بود، مثل هميشه با لبخند گرم و چشم هاي مهربون بهم نگاه کرد. چيزي جز مهربوني از اين زن تاحالا نديده بودم، هنوزم لباس هاي مشکيش بهم دهن کجي مي کرد. قدم هام رو سرعت دادم و به رسم احترام دستم رو به سمتش گرفتم که من رو تو بغلش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوسه اي به گونم زد و با لحن مهربوني گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام خانم خوشگله، چه طوري خيلي وقته نديدمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم روي شونه اش نشست، عطر ملايم وخوشبويي که زده بدجود توي بينيم پيچيد، درحالي که با لبخند جوابش رو مي دادم، نگاهي به آرش انداختم که با چند قدم فاصله و به با لبخند ايستاده بود و انگار منتظره نوبتش بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام زن عمو، خيلي دلم واستون تنگ شده بود. چرا زودتر نيومديد؟ بي معرفت شديا! نمي گي ما بهت عادت کرديم و دلتنگت ميشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هاي گرمش از بالاي کمرم به سمت پايين سر خورد و من رو به خودش بيشتر فشار داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شرمنده عزيزم، مي دوني که چقدر درگير خونه و فوت پدرم بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناراحتي يکم ازش جداشدم و با فاصله کم به صورت ناراحتش که هنوزم آثار گريه هاي شبانه از چشم هاش مشخص بود نگاه کردم، دلم گرفت و حس بدي بهم دست داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کم جوني که خالي از ناراحتي نبود زدم. دستي به شونه هاي افتادش زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مي دونم دورت برگردم، اميدوارم غم آخرتون باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستي به گوشه چشمش کشيد، انگار ناگزير اشک سرکشي قصد فرار کردن داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش رو آه مانند بيرون فرستاد و سرش رو پايين انداخت. دوست نداشتم ناراحت ببينمش، بالاخره مهر سکوت با صداي شيطون آرش شکسته شد. بالاخره زن عمو کنار رفت و قامت چهارشونه و آرش جلو روم قدعلم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_يکي مارو تحويل بگيره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب گزيدم، يادم افتاد که همين چند ساعت پيش وقتي سارا گفت زن عمو اينا ميان به خاطر چي بيشتر خوشحال شدم. ديدن زن عمو يا آرش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسي که بيشتر از برادر نداشتم دوستش داشتم و هميشه خدا نگران حال و روزش تو اون شرکت کوفتي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بالاتر کشيدم و به صورت تازه اصلاح کردش که ته ريش کمش فوق العاده جذاب تر و مردونه ترش کرده بود خيره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو بالاتر آوردم و با لبخندي که بيشتر کش مي اومد، به چشم هاي مشکيش خيره موندم وگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام داداشي خوشگل خودم! مگه مي شه شمارو تحويل نگرفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستي به ته ريشش کشيد و قيافه متفکري به خودش گرفت، قدمي جلو گذاشت که مشتاق بهش چشم دوختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نزديک شدنش عطر هميشگيش، گوچي گيلتي بلک بود توي بينيم به نوازش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره ميشه! چون الان يک روب من مثل هويج اين جا ايستادم و تو منو نديدي. البته تو از اول مشکل بينايي داشتي کلا يه وقتايي هيچ کس رو نميبيني...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بيا آرش، انقدر صدف‌و اذيت نکن. خب بچه داشت با من صحبت مي کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي تو دماغي زن عمو باعث شد جفتمون برگرديم سمتش که تازه روي مبل فرو مي رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سري تکون دادم که همزمان مامان درحالي که ظرف بزرگ ميوه خوري رو با احتياط مياورد وارد پذيرايي شد و من فرصت کردم نيشگوني از پهلوي راست آرش بگيرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همزمان که صورتش از درد جمع شد مثل دختر بچه ها لبش رو گاز گرفت و سمت صورتم خم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دارم برات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرويي بالا انداختم و از جلوي دستش با قدم هاي بلند به سمت ديگه پذيرايي، کنار زن عمو فرار کردم. مامان با مهربوني و گرمي و صميميت هميشگيش با زن عمو خوش بش مي کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو زير چونم گذاشتم و به در آشپزخونه زل زدم، مي خواستم ببينم مامان دقيقا چي رو به سارا سپرده که انقدر اومدنش طول کشيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي انتظارم زيادي طولاني شد کلافه گردن کج کردم و با حرص از جام بلند شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه مامان و زن عمو لحظه اي روم نشست اما، خيلي زود به بحثشون ادامه دادن تنها کسي که با نيمچه لبخند درحالي که مقداري از دندون هاي سفيدش رو به نمايش گذاشتهِ نگاهم مي کرد آرش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون توجه بهش داخل آشپزخونه شدم، با ديدن سارا که با چايي ساز درگير بود چشم هام گرد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست کوبيدم به پيشونيم من موندم باز مامان چرا اين چايي رو سپرده دست اين!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقريبا کل فاميل که هيچ، کل ايران مي دونن اين نمي تونه چايي درست کنه. روزي نيست که اين بخواد با اين چايي ساز نِگون بخت کار کنه و نترکه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم هام رو سرعت دادم که با شنيدن صداي پام، درحالي که صورتش از حرص قرمز شده بود سمتم چرخيد و نگاهي از سرشونش بهم انداخت. نتونستم از ديدن قيافه بامزش خندم رو نگه دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو با اين همه استعداد نهفته، موندم چرا پروفسور نشدي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوتا دستم رو به سمت سيني و چايي ساز دراز کردم و درهمون هين ادامه دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ برو به زن عمو اينا سلام کن، چايي با من. شيريني‌‌و تو ببر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مردشور اين چايي ساز و ببرن، خدايي فقط يه روز من خونه تنها باشما اولين کاري که مي‌ کنم اين لامصب‌و مي ندازم آشغالي. اخه سماور چشه؟ به اون خوبي! نه پول برق رو زياد ميکنه نه عصاب آدم‌و خراب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام رو تو کاسه چرخوندم و کمي جلو تر اومدم، حرص خوردن سارا درست مثل غر زدن پيرزن هاي نود سالست، نه مي شه قانعشون کرد، نه قانعت مي کنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلا حرف، حرف خودشونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بيا برو بچه، با اين بدبخت چي کار داري؟ تو بلد نيستي چايي درست کني ملت چي کار کنن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ايشي زير لب گفت که خندم گرفت، پشت بهم درحالي که گوشه شال فيروزه ايش رو مي کشيد ظرف شيريني رو برداشت و با قدم هاي آروم از آشپزخونه بيرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چايي ساز رو به حالت اول برگردوندم و بعد از درست کردن و ريخت چايي ها تو استکان هاي طرح گلي که مامان تازه خريده بود، بعد از چند دقيقه منم بيرون رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پام که به پذيرايي رسيد اولين مبل آرش نشسته بود که با خنده چيزي رو داخل گوشيش به سارا نشون مي داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا کاملا رو آرش خم شده بود و با خنده به فيلم نگاه مي کرد و گاهيم زير لب چيزي به صورت زمزمه مي گفت. سري از روي تاسف تکون دادم، اول سيني چايي رو براي مامان و زن عمو گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با لبخند نزديک ترين استکان چايي رو برداشت و جلوي زن عمو گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دستت درد نکنه دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي به زن عمو زدم و سمت آرش و سارا برگشتم که همچنان درگير بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سيني چايي رو ميز کوچيک کنار مبل گذاشتم و تا جايي که گردنم ياري مي کرد تو گوشي آرش خم شدم تا ببينم چي مي بينن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش نيم نگاهي به من انداخت که اندازه غاز گردنم رو دراز کرده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چي داريد مي‌بينيد! منم مي خوام خب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا گوشي رو گرفت سمتم و درحالي که ريز ريز مي خنديد به عکس روي صفحه اشاره کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ديدن عکس، که تصوير آرش کنار دوتا پسر ديگه بود و همشون دامن گل گلي پوشيده بودن و با يک مَن ريش و سيبيل شال انداخته بودن سرشون چشم هام گرد شد! کم کم نفس حبس شده با فشار خارج شد و از خنده ترکيدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خود آرشم هنوز مي خنديد، از ديدن عکس نمي دونستم چه واکنشي نشون بدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اينا ديگه کدوم ديوونه هايي هستن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش دستي به تيشرت سفيد رنگش کشيد و با صداي جذابش که تو درزهاش خنده نفوذ کرده بود لب زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابا يه شرط بندي کرديم، قرار شد اين دوتا بشن دختر البته قرار نبود عکس بندازيم، يواشکي ديگه کرم ريختَنِمون گرفت يه عکسي گرفتيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا مشتاق اول نگاهي به من انداخت و بعد رو کرد سمت آرش و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خودشون مي دونن شما عکس ازشون گرفتيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه بابا، اگه بدونن که من الان بايد مرده باشم. فکر کن بفهمن جرم ميدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند شيطوني بهش زدم، ابرو هام به خط موازي بالا رفت و با لحن مرموزي گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ يادم باشه به دوستات يه زنگي بزنم! اتفاقا سعيد و مي شناسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با دست به پسر سمت راستي اشاره کردم، آرش با تعجب نگاهم کرد بعد کمي مکث اخم کرد، يک دستش رو گذاشت رو دسته مبل تک نفره اي که روش نشسته بود و کمي سمت ما خم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_غلط کردي ور پريده! مي خواي منو سلاخي کنن؟ خداشاهده لو بدي کشتمت. اصلا تو سعيد رو واسه چي ميشناسي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خواستم چيزي بگم سارا سريع جبه گرفت، دستش رو به کمرش زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آي، آي حواست‌و جمع کن! منم سعيدو مي شناسم دستت به صدف بخوره لوت ميديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش با قيافه و صداي مظلومي يکم سر کج کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دلتون مياد؟ من به اين مظلومي...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بدجنسي سري به معني آره تکون دادم که با حرص گوشي رو از دستم گرفت و غرغر کنان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

__مرگ! يکيتونم طرف من نيست وايسا کلا پاکش مي کنم، مدرکي نمونه والا از دست شما ادم نميتونه با خيال راحت بره دستشويي. اصلا چرا به شما دوتا گفتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ از بس بزي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه شاکيي به سارا انداخت که همزمان با صداي باز شدن در خونه و ورود سرزده بابا و عمو، تقريبا هممون ساکت شديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورت خندونم به يک باره فرو ريخت و اصلا يادم رفت چرا خوشحال بودم و مي خنديدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به احترام، هر سه نفرمون از روي مبل بلند شديم، نگاهي به چهره اخموي بابا و عمو انداختم، يک دنيا جذبه و ابهت پشت چشم ها و صداش داشت. با غرور هميشگيش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتي موهاي جوگندميش که به سفيدي مي گراييد جذبش رو صد برابر مي کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بايد اعتراف کنم هيچ وقت نتونستم به عنوان يک پدر مهربون بشناسمش، کت مشکي رنگش رو بين دست هاش فشرد و نگاه عسليش رو به صورت تک تک ما انداخت اما، روي مامان زوم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار از کل دنيا فقط مامان رو مي ديد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم از بابا به عمو شتافت دست کم عمو اخم نکرده بود و چهره کاملا بي تفاوت و بي حسي داشت. ابرهاي پرپشت و مشکيش بيشترين وجه ميانوند بين اين دو برادر تقريبا هم سن بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام اميرعلي، خسته نباشي. خوش اومدي آقا محمد خيلي وقته نديدمتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي مشتاق و مهربون مامان باعث شد برگردم و نيم نگاهي به چهره و لبخند کمرنگش بندازم. هميشه با وجود ناملايمتي و حتي بي توجهي هاي بابا، مامان با روي باز ازش استقبال مي کرد، البته نامرديه بايد اعتراف کنم باباهم هيچ وقت رفتار زننده اي نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا و عمو سلامي کردن که هيچ شباهتي به احوال پرسي هاي گرم بين همه زن و شوهرهاي دنيا نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا نگاهش رو به زن عمو انداخت که سرش رو پايين انداختِ و گوشه لباسش رو با دست مي کشيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوش اومدي زن داداش، بشينيد. اميدوارم غم آخرت باشه. راحت باشيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو نگاه خجول و گذرايي به بابا انداخت و فقط ممنوني زير لب گفت، شايد بعد از سلام و احوال نچندان گرم با بزرگترا بابا نگاهش رو به ما سه تا انداخت که همچنان مثل هويج سيخ ايستاده بوديم و به رسم ادب منتظر بوديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش و سارا زودتر سلام کردن و منم بالاخره قفل دهن صاحاب مردم رو چرخوندم و با نيمچه لبخندي رو به بابا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خسته نباشي بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم کرد و شايد اگر امروز باز بدون هماهنگي باهاش مي رفتم دوچرخه سواري مي گفتم شديد شدن اخم هاش به خاطر عصبانيت! فقط در جواب ما سري تکون داد و با قدم هاي استوارش به سمت اتاق خواب رفت و محکم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من رو ببخشيد لباس عوض کنم الان ميام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هام رو به هم فشردم و با مکث درحالي که لب هام رو گاز مي گرفتم به عمو نگاه کردم که خونسرد ايستاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ عمو بفرماييد بشينيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت و نگاهي بهم کرد، چيزي نگفت اين دو برادر زيادي شباهت باهم دارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار مبل خالي که آرش نشسته بود فرو رفت. آرش با مکث کنارش نشست و من با فشاري که سارا به پهلوم آورد به سمت آشپزخونه رفتم. با ورودم نفس عميقي کشيدم که خالي از حسرت نبود، با گوشه چشم نگاه يواشکي به سارا انداختم که ديگه الان پيش مامان نشسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بيخيال اونا دوتا استکان ديگه برداشتم و چايي ريختم، هيچ وقت نشد مثل تموم دخترا وقتي بابام تو خونه مياد آغوشش رو برام باز کنه. منم با ذوق بپرم بغلش و پيشونيم به تير بوسه هاي گرمش آغشته بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم من رو به خودش فشار بده و بغل گوشم با مهربوني در مورد چه طوري گذشتن روزم بپرسه. منم بخندم و از سير تا پياز ماجراها رو با شيطنت بگم. بابا هيچ وقت بابا نبود، فقط مي تونم بگم مرد بود! مردي که فقط به فکر آسايش و رفاه ماست و شايد محبت کردن و لبخند زدن رو شعار مي دونست. من از طرف مامان هيچ کمبودي نداشتم، ولي از طرف پدر پر از خالي بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پر از حسرت هاي کودکانه بودم که دلم مي خواست با کسي تقسيمش کنم، چون حس مي کنم واسم زياديه! با نفس عميقي بيخيال فکر و خيال هاي آزاردهنده شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد ريختن دوتا چايي از آشپزخونه بيرون رفتم، دوباره نگاه آرش روم افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما، انگار از چيزي عصبي و ناراحت بود، پدرشم تقريبا اخم کرده بود و انگار سرچيزي باز به تفاهم نرسيدن! ترسيدم باز امشب خراب شه. من کلي واسه شب موندن آرش و فيلم نگاه کردن سه نفرمون نقشه کشيدم. چايي رو با بفرماييد ريز جلوي عمو گرفتم، با مکث برداشت، چرخيدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز بابا نيومده بود خواستم سيني رو روي ميز بزارم که با ورودش به هال صاف سرجام ايستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نيم نگاهي از کنارم رد شد و کنار عمو نشست. قدمي به سمت جلو گذاشتم و چايي رو جلوش گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سربلند کرد و نگاه سرتاسري بهم انداخت، دستش کش اومد و استکان چايي رو که به خاطر نور لوستر کمي پر رنگ تر به نظر مي رسيد برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون، برو بشين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چيزي نگفتم، اصلا چي بايد در مقابل لحن پر از غرور و خشک پدرم بگم که حتي وقتي ممنون مي گه واقعا حس خوبي بهم القا نمي کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روي مبل کنار سارايي که داشت با بي حوصلگي با گوشيش ور مي رفت جا گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو به صورت تکيه گاه روي دسته مبل گذاشتم و ولو شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف هاي مامان و زن عمو که درباره مراسم خاکسپاري و سفري بود که تازه رفته بودن هيچ جذابيتي نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست نداشتم به بحثشون بپيوندم، نفس عميقي کشيدم و يکم خودم رو سمت سارا خم کردم و نگاهي به صفحه گوشيش انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سارا الان وقت چت کردن نيستا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زيرچشمي نگاهم کرد. با صداي آرومي درحالي که نگاهش، گردش کوتاهي به بابا و عمو داشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مبيناست، بايد جوابش‌و بدم قراره اگه شد فردا برم ديدنش بريم کتابخونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه اي با تعجب نگاهش کردم، شونه اي بالا انداخت. حتي تصور اين که سارا اسم کتابخونه رو بياره من رو ميبرد تو شک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگه داريم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واقعا ميري کتابخونه؟ يا فاز جيم زدن جديدِ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره اي بهم رفت درحالي که گوشيش رو بين انگشت هاي لاک زدش مي فشرد، با صداي آرومي لب زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرت نگو من کي جيم زدم که اين دفعه دوم باشه؟ واقعي ميرم کتابخونه مبينا يه کتاب توپ پيدا کرده درمورد دوره حکومت يونان قديمِ! دارم ميميرم از فضولي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنيدن اين حرفش تعجبم به حالت عادي برگشت، صاف نشستم. سارا عاشق يونان و دوران حکومت هاي قديمشِ، نگاهم به بالاي پلک سمت چپش افتاد که خيلي کم به خاطر ريمل سياه شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب اين که خيلي خوبه، اگه محتواش دلنشين بود بيار منم ببينم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سري تکون داد که با بلند شدن ناگهاني آرش درحالي که چشم هاش به قرمزي مي گراييد سارا حرف تو دهنش موند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هاي مشت شده آرش کنار بدنش قرار گرفت و با اخم غليظي که به ندرت روي ابروهاي پرپشتش مي ديدم به سمت در خونه قدم برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو با ديدن آرش که انگار واسه رفتن زيادي عجله داشت يکم به سمت جلو خم شد و با نگراني گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آرش کجا داري ميري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_يه کاري واسم پيش اومده، بايد من‌و ببخشيد بعدا مي‌بينمتون‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنش انقدر پر حرص و عصبي بود که حس مي کردم الان دلش مي خواد با ماشين از روي يک نفر رد شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به رفتنش نگاه کرديم که فرصت نداد حتي مامانم به پاش بلند شه يا جلوي رفتنش رو بگيره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ابروهاي بالا پريده نگاهم رو به بابا و عمو انداختم، جفتشون با اخم ريزي به در بسته اي که همين چند ثانيه پيش آرش شتابان ازش خارج شد، نگاه مي کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار بازم بحثشون به نتيجه مطلوبي نرسيده که اين طوري شد؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وا چرا همچين شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سارا نگاه کردم که با تعجب به بابا نگاه مي کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبم رو گاز آرومي گرفتم و درحالي که دستم رو کنارم مي ذاشتم تا به عنوان تکيه گاه ازش استفاده کنم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لابد دوباره با عمو دعواش شد. وايسا من يه زنگ بهش بزنم الان برمي گردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا سري به معني باشه تکون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هول کوچيکي از رو مبل بلند شدم و سمت اتاق خوابم رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو لحظه آخر باز ديدم که عمو و بابا مشغول صحبت شدن با اين تفاوت که بابا اخمش کمرنگ تر از چند دقيقه پيش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستي به پايين مانتوم کشيدم و وارد اتاق خواب شدم، در رو آروم بستم و گوشيم رو از ميز کامپيوترم برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس نگراني مثل آب به دلم سرازير شد، مطمئن بودم باز يک چيزي شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دست بابا و عمو شاکي بودن، بعد مدت ها که آرش اومده بود معلوم نيست باز چي گفتن و چي ازش خواستن که اين طوري قاطي کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم روي شمارش لغزيد، پام رو از حرص چند باري تکون دادم و جلوي پنجره ايستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي خسته و ناراحتش شکم رو به يقين تبديل کرد. دستم رو روي لبه صندلي گذاشتم و با نفس عميقي گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ جونت بي بلا، کجا رفتي واسه خودت. مثلا قرار بود برام برنامه بريزي. يه‌هو کجا رفتي؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کمي مکث صداي خستش به گوشم رسيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشيد آبجي کوچولو، يه کاري واسم پيش اومده، امشب نمي تونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرصي لبم رو گاز گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باز عمو چي گفت که اين طوري قاطي کردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کرد، از پشت گوشي هم پوزخند دردناکش رو حس مي کردم. من و سارا و آرش زندگي فوق العاده شبيه هم داشتيم، هر روز بيشتر به اين پي مي برم که اين دوتا برادر زيادي شبيه هم هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي جوابي نداد به عمق ناراحت بودنش پي بردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو آه مانند بيرون فرستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پنجره به کوچه خلوت نگاه کردم که خالي از هر رهگذر و ماشيني بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن دلخوري گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه اشکال نداره، مواظب خودت باش خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم قطع کنم که صداش به گوشم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فردا واسه ناهار تنها ميام. حال آشپزي داري ديگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند باريکي روي لب هام نقش بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگه برنامه هام‌و رديف کني حال آشپزي هم پيدا مي کنم! فقط يه چيزي مياي بريم سرخاک آيدا؟ بدجور دلم هواش رو کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساکت شد و من مي تونستم حدس بزنم که سکوتش از فکر کردن به جوابي که مي خواد بده نيست. بلکه از غم و يک زخم کهنه است که بدجور تو قلبش ريشه زده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه، اگه مهموني کنسل بشه بريم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گيج پرسيدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کدوم مهموني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احتمالا الان که گوشي رو قطع کني ميفهمي. من ديگه ميرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعي مي کرد لحن ناراحتش رو مخفي کنه ولي من که خوب ميشناسمش... مي تونستم حتي از طرز نفس کشيدنش حال و روز قلب بي تاب و درد کشيدش رو که هنوزم مجنونِ رو حس کنم. بعد از قطع گوشي چند لحظه اي به شمارش خيره موندم. بايد فردا از زير زبونش حرف بکشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قيافه دمغ برگشتم تو هال تا مامان دوباره صداش درنيومده، حس مي کردم مهموني امشب بدون حضور آرش هيچ رنگ و بوي جذابي نداره، تنها دليل خنده هاي از ته دل من اکثر مواقع شوخيا و حرف هاي آرش بود. الان حتي دلم نمي خواست بفهمم صحبت بابا و عمو که مامان رو مخاطب قرار دادن چي هست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روي مبل کنار سارا نشستم، از اون جايي که از اول تو بحث حضور نداشتم متوجه نشدم صحبت ها و قيافه ناراحت و پکر مامان و زن عمو براي چيه، نکنه مربوط به همون مهموني که آرش گفت ميشه؟ نگاهي به سارا کردم که با اخم به فرش زل زده بود و دست هاي مشت شدش درحال مچاله کردن لباسش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چي شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيم نگاهي به من کرد، تا خواست حرفي بزنه صداي بابا من رو خطاب داد. سر چرخوندم نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ احتمالا خونه جناب الماسي دعوتيم، فردا همراه خواهرت برو خريد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنيدن اسم منحوس الماسي اخم هام در هم شد و راحت تر تونستم درک کنم چرا بقيه غير عمو بابا کاملا خونسردن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرص بين صدام دويد، ناخودآگاه اخمي کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دعوتيم؟ اون بيشرف واسه چي مارو دعوت کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار با اين حرفم يک خط قرمز رو اعصاب بابا کشيدم، چهرش سرخ و دست هاش روي پاهاش به صورت علامت کوبنده مشت شد. مي دونستم چقدر نسبت به اون خانواده حساسه، هرچند که هيچ وقت نتونستم درکش کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الماسي بزرگترين سرمايه گذار و به قول پدر ما مهم ترين کسيه که تو کارا بهش کمک کرد و از نظر بقيه زيادي متشخص تشيف دارن! البته ناگفته نماند تا چند سال پيش من و ساراهم همين حس رو نسبت به اين جناب داشتيم، تا وقتي که ايشون با اين سن سالش که همسن خر کدخداست يکي از ما دوتارو خواستگاري کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم چي، واسه خودش! بزنم به تخته دوتا زن داره که از دم دوتاشونم فوت کردن که فکر کنم اگر مردن از دست هيز بازيا يا شايد کثافط کاري هاي همين مردک بيشعور باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_درست صحبت کن صدف! مگه بهت ياد ندادم حق نداري درباره بزرگتر از خودت اون جوري صحبت کني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه کلافه و عصبيم رو از بابا که اخم غليظي روي پيشونيش بود به مامانم انداختم. سرش پايين بود اما، مي شد ابرو هاي درهم گره خوردش رو ديد. خوشحالم اونم با من هم عقيدست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.