
رمان رقاص های شیطون
- به قلم سکوت تلخ
- ⏱️۲ ساعت و ۲۲ دقیقه
- 73.3K 👁
- 119 ❤️
- 116 💬
۵تا دختر…… ۵ تا پسر……..خب اين ۱۰ نفر رقاصن ،رقاصاي ماهر و مشهور…..اين ۱۰ نفر مقابل هم قرار ميگيرن يعني رقيب همن…..توي يه مسابقه كه خيليم حساسه …….اين مسابقه توي پاريس برگزار ميشه……و خيليم هيجان انگيزه……ما ميخوايم بدونيم بلاخره بعد از ۵دور مسابقه كدوم گروه ميرن به فينال و برنده اين مسابقات ميشن….پایان خوش
سرعتمو كم كردم و پشت سرش رفتم داشت ميرفت سمت رود سن
همونطور دنبالش بودم كه رسيد به رود سن و رفت روي پل ايستاد
از ماشين پياده شدم و به كاپوت تكيه دادم و بهش خيره شدم
نزديك 3ساعت اونجا وايساده بودو به رود خيره شده بود
امشب شب گندي بود مخصوصا با خوندن سيما واقعا از كارايي كه كردم پشيمونم اما ميدونم كه سيما ديگه قبولم نميكنه
پوفي كردم و منتظر شدم تا بخواد بره خونه
وقتي خواست برگرده سوار ماشين شدم و بازم دنبالش راه افتادم تا دم خونشون
وقتي رفت تو منم راه افتادم و رفتم خونه
همه ي بچه ها خواب بودن بجز اميد كه نشسته بودو مجله ميخوند
سلامي كردم و راه افتادم سمت اتاقم كه صدام زد وايسادم و برگشتم طرفش لبخندي زدوگفت:كجا بودي داداش مگه قرار نبود بياي خونه؟
سري تكون دادم وگفتم:بيرون كار داشتم رفتم به كارم برسم
از جاش بلند شد و اومد روبروم ايستاد و گفت:چرا بهش نميگي كه تقصير تو نبوده چرا باهاش حرف نميزني؟
اخمي كردم و گفتم:حتي اگه بگمم ديگه قبولم نميكنه من ميدونم اون ازم متنفره
لبخندي زد وگفت:اون دوست داره اينو درك كن و زد به شونمو از كنارم رد شد رفت تو اتاق
نفس عميقي كشيدم و نشستم رو كاناپه
دستامو گذاشتم روي صورتم و زير لب گفتم:سيما بخدا دوست دارم
پوفي كردم و پالتومو درآوردم و انداختمش رو مبل
كيف پولمو از توي جيب پالتوم درآوردم و بازش كردم
به عكس سيما خيره شدم لبخندي كه برام يه آرامش بود حالا نابود شده
ديگه به روم لبخند نميزنه دوست دارم تو بغلم بگيرمش و به سرش بوسه بزنم
ديگه خسته شدم از اين همه جدايي دارم داغون ميشم اما هيشكي به دادم نميرسه
بوسه اي به عكسش زدم و دراز كشيدم رو كاناپه و همونطور كه به عكسش خيره شده بودم خوابم برد.....
صبح با صداي موزيك از خواب بيدار شدم اميد و دانيال مثل هر روز صبح تمرين ميكردن
نشستم رو كاناپه و بهشون خيره شدم با اينكه شيطنت خاصي داشتن اما بهترين هاي گروهمون بودن
لبخند محوي زدم و از جام بلند شدمو رو بهشون گفت:بچه ها عالي كار ميكنين سامان و مهدي كجان؟
دانيال لبخند شيطوني زد و گفت:برادراي عزيز رفتن دختر بازي
اميد زد به شونشو گفت:ببند دهنتو نكبت بعدم رو به من گفت:خالي ميبنده بابا رفتن لباسامونو سفارش بدن و بيان
خنده اي كردم و بي حوصله رفتم تو آشپزخونه و مثل هر صبح يه ليوان شير و خرما خوردم تا حداقل دهنم بوي بد نده تا نهار
و بعدم رفتم تو اتاقو لباسامو عوض كردم و با اميد و دانيال شروع به تمرين كردم
نزديك يك ساعت داشتيم تمرين ميكرديم كه سامان و مهدي هم اومدن
برگشتم سمتشونو لبخند زدم و گفتم:بچه ها برين لباساتونو عوض كنين بيايين تمرين داريم
مهدي دوتا نايلون آورد بالا و گفت:من الان در شرايطي نيستم كه تمرين كنم من الان به شدت گشنمه
خنديدم و گفتم:خب منم گشنمه
و به ترتيب اميد و دانيال و سامان هم همينو گفتن
لبخندي بهشون زدم و گفتم:خيله خب اول ناهار يكم استراحت و بعدم دوباره تمرين فقط جون مادرتون مثل ديروز نگيرين بخوابين از تمرين جا بمونيما
سامان زد به شونه ي مهدي و گفت:راست ميگه پسر همش تو ميخوابي بقيرو ت*ح*ر*ي*ك به خوابيدن ميكني
مهدي شونه اي بالا انداخت و گفت:به من چه ربطي داره خب
دانيال دست به كمر گفت:ربطش اينه كه جنابعالي سر دسته تنبلا هستي
مهدي خواست چيزي بگه كه اميد با جديت گفت:بچه ها شوخي بسه گروه دخترا خيلي جلو رفتن به نظر من شروين بايد اخلاقشو عوض كنه
بعدم رو به من گفت:شروين تو خيلي شل گرفتي يعني يه جورايي خيلي مهربون بازي درآوردي سيما خيلي بد حال دخترارو گرفته جرات تكون خوردن ندارن
دست به كمر با اخم گفتم:اونوقت تو از كجا ميدوني؟هوم؟
هول شد و گفت:خب خب معلومه ديگه
اوهومي گفتم و بعدم رو به بچه ها گفتم:شما ها ديشب چيزي فهميدين؟
اونام شونه اي بالا انداختن و گفتن:نه
منم شونه بالا انداختم و برگشتم سمت اميد و گفت:خب تو كه ميگفتي با هيچكدوم از دخترا حرف نميزني حتي با سيمين؟پس چطوره كه همه اينارو ميدوني هان؟
با تته پته گفت:خب....راستش....اصلا به شما چه كه من با سيم سيم حرف ميزنم يا نه
با تعجب گفتم:سيم سيم؟؟؟؟؟؟؟
زير لب گفت:منظورم همون سيمين بود
دانيال و سامان و مهدي هر سه از خنده نشستن رو زمين
منم دلمو چسبيده بودمو ميخنديدم
اميد با اخم گفت:مگه چشه
با خنده گفتم:سيم سيم؟لقبم براش گذاشتي؟بابا عجب مخففي
با حرص كوسن رو مبلو برداشت و پرت كرد سمتم كه جا خالي دادم و خورد تو سر مهدي
مهدي با عصبانيت نايلون هاي غذارو گذاشت زمين و كوسن روي زمينو برداشت و دويد سمت اميد و همونطور كه ميدويد ميگفت:نكبت چرا منو ميزن بيشعور وايسا اگه مردي وايسا
خندم گرفته بود مهدي هميشه آرزو داشت يه بارم كه شده به اميد بگه نكبت الانم موقعيتش جور شده بود
من و سامان دانيال داشتيم همونطوري ميخنديديم كه يهو يه كوسن ديگه خورد تو سر سامان و بعدم دانيال و دراخر دوتا كوسن همزمان خورد تو سر من
با عصبانيت افتاديم دنبال همو هي با كوسن ميزديم تو سر هم
اخر سر هم خسته شديم و نشستيم رو زمين
romina
00بهترین رمانههه عمرمع لطفن اگه رمان شبیه به این میدونین اسمشو فگین؟چون؟احساس میکنم افسردگی گرفتم این تموم شد😭😭😭😭😭😭
۱ ماه پیشhadis
21رمان مگس عالیه
۴ هفته پیشromina
00لطفن فصل 2 درست کن ولی اون قسمت که شروین و سیما بچه دار شدن و حذف کننننننن
۱ ماه پیشromina
00من عاشق اون بخش بودم که سیما اویزون بود از گردن پسره بعد شروین کلافه شد😂 یا اونجا که امید به سیما میگه مامانی خب گشنمه😂 و از شروین خیلی خوشم اومد بنظرم حتمن باید این رمانو بخونید واگر نه نصف عمرتون بر فناست حتمن ببینید پشیمون نمیشید
۱ ماه پیشچرا نمیشه دانلود کرد
00چرا لینک دانلود رو نداره؟؟؟
۳ ماه پیشMMMMMM
00تو یک حرف . عالیه همین خیلی خوبه خیلی
۴ ماه پیشسوگند
10واقعا رمان خوبی بود از نویسنده اش خواهش میکنم یازدهم رمان بنویسه
۴ ماه پیشسوگند
02خیلی ضعف داشت از همون اول قصه می شد حدس زد که آخرش چی میشه به نظرم اصلا رمان خوبی نبود
۵ ماه پیشسعید
32مسخره ترین رمان بود
۱۰ ماه پیشMobina
13مگه پسرا هم رمان میخونن⁉️
۶ ماه پیشهانی
11خیلی چرت بود ولی به هر حال دست نویسنده درد نکنه
۶ ماه پیشستایش
11عالی بود
۷ ماه پیشلاوین
22چرررت ترین رمان کل عمرم بود😐 سیما خیلی شخصیت رو مخ و مسخره ای داشت. با اون اعصابش! فقط ی چیز...چرا هر پنج تا اسماشون با "س" شروع میشد!؟🙄
۸ ماه پیشNila
13سلام رمان بسیار زیبایی بود تموم شخصیت ها عالی بودن مخصوصا سیما
۱۱ ماه پیشیسنا
21این رمان نه بد بود نه خوب امیدوارم بقیه های رمان که این نویسنده مینویسه خیلی بهتر باشه بازم ممنون بابت زحمات نویسنده
۱۱ ماه پیشزینب
11خوب من رمانی رو دوست دارم که معلوم باشه آخرش چی میشه واین رمان رمان خیلی زیبایی بود در رابطه با این نظر رمان المپیاد عشق رمان جالبی هست
۱ سال پیش
-
رمان راز شاهزاده شهر جادو ژانر : #عاشقانه #طنز #تخیلی #هیجانی #فانتزی
-
پشت کوه ژانر : #عاشقانه #طنز #هیجانی #ترسناک
-
دنیای خیانت ژانر : #عاشقانه #طنز #هیجانی #انجمن رمان ترکان #خیانت
-
خلافکار مغرور ( جلد اول ) ژانر : #پلیسی #عاشقانه #طنز #هیجانی #معمایی #جنایی
-
از گروگانگیری تا عشق ژانر : #عاشقانه #طنز #هیجانی
ریحانه
00واقعا رمان هاش خوب هستن منکه خوش اومد دست سازندش درد نکنه