رمان دزد دل به قلم نرگس واثق
کمند دختری که افغانی الاصل است ولی خانوادهاش رو گم میکنه و دست سردستهی دزدها میافته و تبدیل میشه به یه دزد ماهر، اما یه روز وقتی جیب یکی و میزنه طرف میفهمه و…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۳ دقیقه
- خوبی؟
چشمهای خستهاش رو گیج و منگ به اطراف چرخوند؛ تا خواست دهن باز کنه که صورتش از درد جمع شد و آخی گفت.
- آروم باش چیزی نیست. زیاد درد داری؟
بی حوصله اما بیجون گفت:
- نه!
با دست سرش رو محکم گرفت و از جا بلند شد، با دیدن محتوییات کیفش که روی زمین بود؛ پوف کلافهی کشید و نشست روی زمین و بی حرف شروع کرد به جمع کردن وسایلش. منهم نشستم و به کمکش پرداختم دست دست میکردم که بپرسم یا نه؟
- چی میخوای؟
با تعجب نگاهش کردم این از کجا فهمید یا الهی نکنه علم غیب داره؟
- ببند مکروب میره توش مریض میشی!
- اوم چیزه میگم تو کدام مریضی خاصی داری؟
دست از جمع کردن وسایلش برداشت و با حالت خاصی نگام کرد واسه اولین بار دست و پام رو گُم کردم. با حالت مغرورانهی ابروش رو بالا داد و گفت:
- به تو چه؟
وا مریضه این دختر بخدا! با یک سرعت باور نکردنی وسایلش رو جمع کرد و از جا بلند شد که بره نگاش به اون مرد خورد. گوشیش رو در آورد و شمارهی رو گرفت. متعجب به کارهاش نگاه میکردم چی میخواست انجام بده؟
- بلی ادارهی پلیس؟
رنگ از رخم پرید صداش رو جوری کرد که ترس خورده اما چرا؟
- یه... آدم میخواد یکی رو بکُشه ترو خدا زود بیایید. مجرم لباسهای سیاه...
تمام معلومات رو در مورد اون مزاحم داد و طوری موضوع رو جلوه داد که اون شخص میخواسته کسی رو بکُشه! واقعا هوشیار بود گوشی رو قطع کرد دوباره شماره گرفت.
- الو سامیار با لاله و رونیکا برید کمی پول در بیارید کیک، شمع و باد کنک بگیرید من امروز نتونستم شکاری داشته باشم.
....
نفهمیدم اون سمتی کی بود و چی میگفت؟ ولی از حرفاش معلوم بود شریک دزدیهاشه!
گوشی رو قطع کرد و راهش رو گرفت که بره با سرعت صداش زدم:
- هیهی کمند خانوم صبر بفرما!
برگشت و با غُرور خاصی گفت:
- میشنوم؟
حق به جانب گفتم:
- من جونت رو نجات دادم!
ابرو بالا انداخت و گفت:
- باید ازت تشکر کنم؟
گیج گفتم:
- ها؟
- ها نه و بلی و بعدش با وجود این که وظیفت بود ولی بازهم تشکر.
وا این چرا اینقدرعجیبه؟ با سرعت راهش رو سد کردم.
- من جونت رو نجات دادم پس باید به من کمک کنی!
چشمهاش به اندازهی توپ فوتبال شد با چشم و دهن باز گفت:
- ایول داری با این پر روییها!
- امشب رو باید به من جا بدی.
چشمهاش رو تنگ کرد کمی سرش رو به چپ و کمی به راست مایل کرد، من میگم این دیوانس خدایی.
- با این که تونستی ریکارد پُر رویی من رو بشکنی...
حرفش رو قطع کرد و ناگهان انگشت اشارهاش رو به سمتم گرفت و ادامه داد.
- اگه به من مشکل درست کنی یا...
با سرعت حرفش رو قطع کردم و گفتم:
- نگران نباش کاری بدی نمیکنم.
کمی با تردید نگام کرد و گفت:
- دنبالم بیا!
هنوز از اون کوچه بیرون نرفته بودیم که صدای آژیر پلیس همه جا رو گرفت. قدمهام رو تند تند بر میداشتم که این بار کمند سد راهم شد. موشکافانه و تردید وار پرسید:
- چرا از پلیس فراری هستی؟
با عجز نگاهش کردم که راهم رو آزاد کرد و گفت:
- فعلاً باهام بیا ولی باید بگی.
این دختر در حین دیوانگی هوشیار هم بود. بعد کمی پیاده روی به یک ساختمان نیمه کاره نزدیک شدیم به پشت ساختمان رفتیم که مقابل مون یک در کوچک و کهنهی آهنی بود. کمند نزدیک شد و دو تقه به در زد. دیری نگذشته بود که در با صدای غیژی باز شد یک دختر بچه با موهای طلایی بود که در را باز کرد. هشت یا نه یا ساله به نظر میرسید با دیدن کمند با ذوق پرید بغلش و گفت:
- خوش اومدی مامان!
کمند هم مهربونانه دستهاش را دور دخترک مو طلایی حلقه کرد. یعنی مامانشه؟
وقتی از آغوش هم بیرون شدن نگاه دخترک به من افتاد.
- عه آجی این کیه؟
کمی قبل گفت مامان الان می که آجی من اشتباه شنیدم یا این اشتباه گفت؟
کمند یک نگاهی بی پراوایی به من انداخت و بعد رو به اون دخترک گفت:
- این عمو امشب این جا میمونه عزیزم.
جانم، این الان به من عمو گفت؟ با حرص گفتم:
- عمو خودت بعد رو به دخترک مو طلایی گفتم:
آنجیلا
۱۷ ساله 48این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
سهیل
۲۷ ساله 00سلام آنجیلا خانم از نظر نوشتن شما۳ساله که گذشته ولی دوست داشتم جواب بدم چون همین الان دیدمش.موردی که شما میگید در صورتی اتفاق میفته که طرف سه باز زنش رو طلاق بده که کااااملا بهش حرام میشه
۴ ماه پیشدل
۱۹ ساله 00دقیقا
۲ ماه پیشهستی
00واقعا رمان خیلی خوبی بود 🙃🦋
۴ ماه پیشسهیل
۲۷ ساله 01بعد باید با یه شخص دیگه ازدواج کنن..بعدش طلاق بگیرن..در این صورت میتونن با همسر قبلی ازدواج کنن
۴ ماه پیشستاره
00چرا اینقد راحت از دزدی صحبت میکرد وقتی گناه کبیره رو اینقد کوچیک می شمارید وپول حرامش رو حلال میدونید آدم دیگه چی بهتون بهتون بگه
۵ ماه پیشلیلی
۱۹ ساله 10نویسنده عزیزاگه ایرانی هستی بایدبگم افغان هاکیک رو قطع نمیکنن واینکه میگن قلبش سوراخه نه سوراخ قلب داره یکم روجمله بندیت دقت کن والبته قلمتو قوی ترواینکه افغانی واحدپول افغانستان هستش
۱ سال پیشدختر افغان
00نخیر عزیزم واحد پول افغانستان هم افغانی اس هم تومن اس و فرقی نمی کنه که چی میگه و دستت درد نکنه نویسنده عزیز عالی عالی بود
۱۱ ماه پیشلیلی
۱۹ ساله 00بحث ملیت یازبان نیست ممکنه ازنظرشرعی مشکل داشته باشه به خاطره همین براحتی نمیشه ازدواج کرد
۱ سال پیشندا
00عالی بود ولی یه ایرادایی داشت که: راحت از دزدی حرف میزدن یعنی اون همه پول از دزدی؟ و کلی اتاق داشت تو زیر زمین ای کاش بازم می نوشت از پایختی و بچشون و از قلب مریض کمند هم نگفتن ولی خیلی ممنون نویسنده
۱ سال پیشفاطمه
۲۴ ساله 263کاش یکمی واقعی تر مینوشت منم خودم یه دختر افغانی ام ازدواج یه افغانی و ایرانی به این راحتی نیس که نوشته
۳ سال پیشعسل
۲۳ ساله 00لطفاً رمان افغانی بیشتر بزارین
۳ سال پیشمبینا
۱۶ ساله 11درسته ازدواج ایرانی و افغانی قبلا خیلی سخت بود اما جدیدا هم عربا هم افغان ها و هر مذهب و ایینی با ایرانی ها ساده تر شدع و سختی گذشته رو نداره
۱ سال پیشسوگند
30نمردیم و کیکم قطع کردیم😑😑😑
۲ سال پیشsaren
12اولاش خوب بود ولی از وقتی خانوادشو پیدا کرد خیلی آبکی شد🤒💔
۲ سال پیشم
20خیلی ببخشیدا نمی دونم غلط املاییه یا نه لهجه افغانیه جملاتو آدم قاطی میکنه تا اینجا هم که خوندم آبکیه الان تو قسمت دومم ببینیم آخرش چی میشه
۲ سال پیشثنا
10بدک نبود
۲ سال پیشدخی همین✌
20عالی بود بخونید😘
۲ سال پیش♡
20وای با این رمانت هارتم اکلیلی شد 💋❤ قشنگ بود دلم خواست🥺فدات نرگسی💕
۲ سال پیش
...
02بشدت ابکی و این رمانای چرت که شخصیت هاشون افغان هستن رو نذارید یه همچین ادمایی که خودشونو غالب بقیه میکنن اه اه