بعداز بسته شدن پرونده باند دان ، حالا دانیال و کمند و صدرا و کسری یه زندگی عادی به دور از هرجور خلاف و ناامنی رو دارن و همه جوره سعی میکنن این آرامش رو حفظ کنند. همه چی به وفق مُراده ولی این وسط کمند نگرانه؛نگران از دست دادن خوشبختیش.نگران از دست دادن خونواده اش؛آیا این افراد می تونن بدون تاوان به زندگی ادامه بدن؟؟

ژانر : عاشقانه، هیجانی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۳۷ دقیقه

مطالعه آنلاین گیسو کمند (جلد دوم)
نویسنده :نگین حبیبی

ژانر : #عاشقانه #هیجانی‎

خلاصه :

بعداز بسته شدن پرونده باند دان ، حالا دانیال و کمند و صدرا و کسری یه زندگی عادی به دور از هرجور خلاف و ناامنی رو دارن و همه جوره سعی میکنن این آرامش رو حفظ کنند. همه چی به وفق مُراده ولی این وسط کمند نگرانه؛نگران از دست دادن خوشبختیش.نگران از دست دادن خونواده اش؛آیا این افراد می تونن بدون تاوان به زندگی ادامه بدن؟؟

با خسته نباشید استاد کتابو بستم و آخیشی گفتم که سارینا گفت:

-خسته نباشی کمندجون...

لبخندی زدمو گفتم:

-همچنین...

از روی صندلی بلند شدمو از کلاس زدم بیرون..اوووووف...مغزم هنگید بابا...یهو حس کردم می لرزم!!!وا...وایسادمو به اطراف نگاه کردم...ای بابااااا...اینکه صدای ویبره گوشیمه!از توی جیبم درش آوردم...دانیال بود...

-الو جانم؟

دانیال-کمند...میدونی ساعت چنده؟

به ساعت توی مچ دستم نگاه انداختم که تموم جزوه و کتابام افتاد روی سرامیکای راهرو و پخش و پلا شد!ای بابا...همه ریز می خندیدن و رد میشدن...کوفت!ایش...

-اه دانی...خب چرا هُل میکنی آدمو؟

صداش پُر آرامش شد:

-خب عزیزم...بچه ها منتظرن...اونارو تنها گذاشتی اونجا...مربیشون دید تو دیر کردی زنگ زد بهم...

-خب کلاسم طول کشید...استاد یه ریز داشت فک میزد...

یهو چندتا دانشجو ها برگشتن سمتم!!!هیــــع...خدایا من نباید این سوتی دادنام تموم شه؟!نه واقعا؟!خودمو زدم به اون راه و مشغول جمع کردن ورقه ها شدم...در همون حال با گوشی صحبت میکردم:

-بهرحال شرمنده اخلاق ورزشکاریت شوهرم...الان میرم دنبالشون...

دانیال-پس شب می بینمت...خداحافظ.

-فی امان الله...

خندید و قطع کرد...لبخندی زدمو گوشی رو توی جیبم انداختم...وسایلو که جمع کردم صاف وایسادم...ای واااااااای بچه هااااام!تند تند رفتم سمت ماشین شاسی بلندم...سریع سوار شدمو پیش به سوی مهد کودک بچه هااااا!تقریبا دو و نیم سالی از وقتی پرونده باند دانیال بسته شد میگذشت و ما یه زندگی عادی رو شروع کردیم...طولی نکشید که دوتا کوچولو که الان 1سال و نیم شونه بهمون اضافه شدن..یه دختر و پسر دوقلو!بنیامین و باران...الهی مادر دورشون بگرده...منم تصمیم گرفتم که ادامه تحصیل بدم...فوق دیپلم معماری داشتم...میخونم واسه ی لیسانس...بعدشم ایشالله فوق لیسانس...خلاصه اینکه حسابی غرق در خوشحالیم...ایشالله که پایدار باشه...انقدر توی فکر بودم که چراغ قرمزو ندیدم...محکم زدم روی ترمز!با سر رفتم توی فرمون...اووووخی...اه...درحالی که پیشونیمو ماساژ میدادم درست سرجام نشستم...چراغ سبز شد و حرکت کردم...یه ربعه رسیدم مهدشون...سریع پیاده شدمو رفتم داخل مهد...

-سلام خانوم فلاحی...ببخشید واقعا...کجان؟

عینکشو جا به جا کردو گفت:

-سلام خانوم تهرانی...

و به سمتی اشاره کرد...به همون سمت برگشتم...الهــــی خودم پیش مرگتون بشم...سریع بغلشون کردمو اونام با دیدنم ذوق کردن...از خانوم فلاحی تشکر و خداحافظی کردم و زدم بیرون...روی صندلی عقب روی صندلای مخصوصشون نشوندمشون...کمربنداشونو بستم...

-خب...خوشگلای مامان...خوش گذشت بهتون؟اوهوم؟مامانی خیلی خسته اس...ولی امشب مهمون داریم...عموها میان...

و چشمکی زدم که نیششون باز شد...بی دلیل می خندیدن...ایشالله همیشه به خنده اشون!دوباره حرکت کردم...دوباره چراغ قرمز!اه...دستمو به پیشونیم زدم...کم کم داشت سردردم عود میکرد...به پشتی صندلی تکیه دادم و چشمامو بستم...با جیغ جیغشون سریع برگشتم سمت عقب و با اخم و تَخم گفتم:

-چه خبرتونه آخه؟!

هردوتا برگشتن سمتم...سره یه عروسک دعوا گرفته بودن...اوف...نفسمو شمرده دادم بیرون...چرا واسه این بیچاره ها عصبانی شدم آخه؟!نگاهم به باران افتاد که بغض کرده بودو چونه اش می لرزید...دستمو سمتش دراز کردمو گفتم:

-مامانی...

تا خواستم گونشو لمس کنم زد زیر گریه...

-اِ...گریه نکن عزیزم...مگه چی گفتم؟!

بنیامین به خواهرش نگاه انداخت...نگاهی به من و زد زیر گریه!!!خدایا نور الا نور!از صدای بلندشون ماشینای بغلی برمیگشتن و نگاهمون میکردن و جواب من لبخند مسخره ای بود که بهشون تحویل میدادم...

با صدای بوق ماشینای پشت سری فهمیدم چراغ سبزه...حرکت کردمو کنار خیابون نگه داشتم...از صدای گریه اشون همه برمیگشن و نگاهم میکردن...

-بستنی میخورین؟!هوم؟!

بازم گریه میکردن...نگاهی به اطراف انداختم...سوپرمارکت کنار دستم بود...سریع پیاده شدمو دزدگیرو زدم...داخل سوپرمارکت شدم...سریع دوتا بستنی لیوانی گرفتم و پولشو حساب کردم...اومدم که از مغازه بیام بیرون چشمم به ماشین خورد و ناخودآگاه خشکم زد...این یارو کی بود که به ماشین زل زده بود؟!یه مردی کنار ماشین وایساده بودو به صندلی عقب نگاه میکرد...از اونجایی که نگران بنیامین و باران شدم قلبم شروع به تپش کرد...خدای من...این یارو دزد بود؟!وای نه! قدمامو تند کردم...همین که نزدیک ماشین شدم یارو دور شد و کلاه سویی شرتشو سرش انداخت...با ترس به اطراف نگاه انداختم...خدایا...خواهش میکنم...چیز بدی اتفاق نیوفته...به بچه ها که هنوز گریه میکردن نگاه انداختم...سریع نشستم توی ماشین...بستنی هرکدومو باز کردم و دستشون دادم...ساکت شدن...خب خداروشکر!با ولع که میخوردن من لذت میبردم و اتفاق چندلحظه پیشو یادم رفت...به درک که صندلی کثیف میشه...میشورمش...ماشینو روشن کردم و راه افتادم...گوشیم زنگ خورد...هنذفری رو توی گوشم گذاشتم:

-جانم دانی؟

دانیال-من از شما زودتر رسیدم خانوم خانوما...

-اصلا نمیدونی چی شد که!آبروم رفت...

خندید و گفت:

-بیا حرف میزنیم...

-باشه فعلا.

قطع کردم و به سرعتم اضافه کردم...وارد کوچه شدم...خونه مونو عوض کرده بودیم...واقعا موندن توی اون خونه قبلی عذاب آور بود...یادآور بد خاطراتی بود...یه خونه دوبلکسو توی همون منطقه خریده بودیم... ریموت درو زدم و وارد حیاط شدم...از ماشین پیاده شدم...درو که بستم در خونه باز شدو صدرا سریع پرید بیرون...همین جوری وایسادمو نگاهش کردم...بدون اینکه منو ببینه رفت سمت در عقب ماشین و بچه هارو بغل کرد...درهمون حال قربون صدقه شونم میرفت:

-الهی عمو قربونتون بره...دلم براتون اندازه سوزن شده بود...اه اه عمویی صورتت بستنی شده که...نمال به لباسم...

-علیک سلام آقا...

برگشت و نگاهم کرد...ابروهاش بالا پرید و گفت:

-ندیدمت!

-بعــــله...این دوتا جغله با پای خودشون اومدن...

صدای کسری از پشت سرم اومد:

-قبلا اصلا از بچه ها خوشت نمی یومد صدرا...

صدرا-اینا یه چیز دیگه ان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال کنار کسری وایساد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بچه های منن دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا قیافشو درهم کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه اینکه تو زاییدیشون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رفت داخل...خندیدیم و رفتیم داخل...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واااای...نمیدونین اینا توی خیابون چه سروصدایی راه انداخته بودن...آخرم با بستنی ساکتشون کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا نگاهی به صورت بستنی مالی بنیامین و باران انداختو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگم آخه!اگه برای ساکت بودنشون نبود الان کتلتشون میکردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شال گردنمو از دور گردنم باز کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من همچین آدمی ام؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا-خدا عالمه...من توی خلوتت با بچه ها نیستم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد و رفت توی آشپزخونه...دنبالش رفتم..به نوبت صورت بچه هارو میشست...از دانیال بیشتر مراقبشون بود...البته وقتایی که پیش بچه ها بود...خنده ام گرفت و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو واسه بچه های ما اینجوری ذوق میکنی...ازدواج کن خودت بچه دار شی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا-دیگه از ما گذشت...کی میاد مارو بگیره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کسی نمیاد تورو بگیره!تو یکی رو میگیری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به اطراف انداختم و چشمم به بسته های پیتزا خورد...رفتم سمتشون...صدرا یهو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پپرونی برای منه ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدمو به کابینت تکیه دادم...گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگم صدرا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورت بنیامینم شست و کنار باران روی زمین گذاشتش...برگشت سمتمو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سپیده کیس خوبیه ها!باور کن برای تو مجرد مونده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط زل زد بهم...فکر کردم راضی شده که یهو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای نه!من با اون یکی و نصفی کنار نمیام!چه برسه به ازدواج!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران و بنیامینو بغل کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هرجور میلته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد سالن شدم...کسری و دانیال داشتن باهم صحبت میکردن...بین صحبتاشون فهمیدم درباره ی کار شرکته...هی کار کار کار!ای بابا...برگشتم سمتشونو با حرص گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میشه دو دقیقه اسم کار و شرکت و پوستر و بنر و معماری توی این خونه نیاد؟!فقط دو دقیقه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرسه با تعجب برگشتن سمتم...نفسی آسوده کشیدمو رفتم سمت اتاق بچه ها که طبقه بالا بود...توی قسمت بازی گذاشتمشون و اومدم بیرون...ساکت نشسته بودنو دور و اطرافو نگاه میکردن...خنده ام گرفت...چه حرف گوش کن!خواستم برم سمت اتاقم که کسری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دو دقیقه شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوف!تیز نگاهش کردم که نگاهشو سمت دانیال کشوند...دانیال دستشو جلوی دهنش گذاشت که خنده اش معلوم نشه...وارد اتاق شدم...یه تونیک قهوه ای رنگ پوشیدم با شلوار آدیداس قهوه ای...صداشون یهویی بالا رفت!!موهامو محکم بستمو اومدم بیرون...اینا یه ریز فک میزنن!!بفرما!صدرا دوباره بچه هارو اورده توی سالن باهاشون بازی میکنه...دانیالو ندیدم...رفتم توی آشپزخونه که دیدم داره میوه میچینه...خدمتکاراو مرخص کرده بودیم...خودمون بودیمو خودمون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زحمت میکشی آقا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیمچه لبخندی زدو چیزی نگفت...به کابینت تکیه دادم...دست به سینه بهش خیره شدم...هر روز و هر روز برام جذاب تر میشه...جذاب تر از قبل...با اومدن باران و بنیامین زندگیمون فوق العاده شده!فکرم کشیده شد به سمت اتفاق جلوی سوپرمارکت...یعنی اتفاقی بود؟!اون مرد یه رهگذر بود؟باید به دانیال بگم؟نه...چیز مهمی نیست که نگرانش کنم...همین جوری به چهره دانیال زل زده بودم که صداش از فکر بیرونم آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشمات اذیتت نمی کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه چطور؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهم نگاه کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی پدر منو درآورده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک شد و ب*و*سه ای روی پیشونیم گذاشت که لبخندی روی لبم نشست و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیوونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"مدتهاست چهره ات را

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاشقانه در ذهنم نقاشی میكنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كارم را خوب بلدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیـــــــــــــس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بین خودمان باشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدجور سر كشیدن چشمانت گیر كرده ام"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد...ظرف میوه رو برداشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پیش دستی و چاقو رو بیار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رفت بیرون...باورم نمیشه!این همون دانیال آدم کش و بی احساسه؟!همون قاچاق چی؟!که اسمش تن همه رو می لرزوند؟!آره؟!پیش دستی و چاقوها رو برداشتم و رفتم به سالن...صدرا رو به باران میگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بگو عمو صدرا...ببین...ص..د..ر..ا..!صـــــدرا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال ظرف میوه رو روی میز گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون هنوز نتونسته اسم بابارو درست حسابی بگه...ازش چه انتظاری داری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا نشست روی مبل و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راست میگیا...همه که ذهن قوی منو ندارن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسایلو روی میز گذاشتمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کم تر واسه خودت نوشابه باز کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیم که روی میز بود شروع کرد به زنگ زدن...نگاه همه برگشت سمت گوشی...سپیده بود!ناخودآگاه چشمم خورد به صدرا که زل زده بود به صفحه ی گوشی...لبخندی شیطانی زدمو گوشی رو برداشتم و رفتم توی اتاق...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو؟سلام سپید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپیده-سلام بر گیسو کمــــند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دررررد...صدبار گفتم دیگه این اسمو نبر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپیده-خب تو داری تهران کیف میکنی...منو شیراز فرستادین که چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شیراز رفتی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آرررره..صدرا برای یه کار بنری به عنوان ناظر فرستادم شیراز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وا...خب...خوش میگذره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپیده-چی چیو خوش میگذره؟!تو این سرمای زم*س*تون 4ساعت بیرون بودم!!!فقط بخاطر کار شرکت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الهی...حالا جوش نزن عزیزم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپیده-گوگولیای خاله چطورن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبن...توی دستای صدرا اسیرن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپیده هم خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اصلا شدن اسباب بازی صدرا...مراقب باش با عروسک اشتباهشون نگیره سرشونو از تنشون جدا کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تموم تنم مور مور شد و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببند دهنتو بیشعور!این چه حرفیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپیده-والله به خدا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گریه بچه ها از سالن اومد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب سپی...کاری نداری؟گریه ی بچه ها دراومد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپیده-نه عزیزم...بای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله ها پایین رفتمو وارد سالن شدم...باران که داشت گریه میکردو بغل کردمو شروع کردم به راه رفتن توی سالن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگم صدرا...تو سپیده رو فرستادی شیراز؟برای چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا در حالی که بنیامینو آروم میکرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این چند روز زیادی روی مخ بود...فرستادمش که به خودم مرخصی بدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسری خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه تختت کمه بخدا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بنیامینو بیار توی اتاق صدرا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاق شدم...صدرا بنیامینو گذاشت و رفت...خوابشون میومد...نشستم روی زمین...پاهامو دراز کردم و بالشو روی پام گذاشتم...بارانو روی پام خوابوندم و مشغول تکون دادنش شدم...بنیامین چهار دست و پا به سمتم اومد...الهی...بغلش کردم و اونم تکون دادم...هردو نگاهم میکردن...تکونشون میدادمو لالایی میخوندم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لالا گل مریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لالا عزیز من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لالا گل مریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لالا عزیز من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه وقتش رسیده تو آغوشم بخوابی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید برای فردا جای خورشید بتابی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من می خوام حکایت عشق تو رو همه بخونن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا که تموم دنیا قدر عشق رو خوب بدونن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لالا لالا گل مریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لالا لالا عزیزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و بهشون چشم دوختم...خوابیدن...دست و پاهام درد گرفته بود...خیلی طول کشید تا این لالایی هارو حفظ کنم!با این حافظه ای که من دارم...والله به خدا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرکدومو توی تخت خودشون گذاشتم...از اتاق بیرون اومدم..از پله ها پایین اومدم که کسری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خسته نباشی دلاور...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو بالا آوردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مونده نباشی برادر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال خندید و اشاره کرد کنارش بشینم...نشستم کنارش که دستشو دور گردنم انداخت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا-خـــــب خانوم دانشجو...چه خبر از دانشگاه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پشیـــــمونم پشیمون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال-درس خوبه که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص نگاهش کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بعله!برای مخ شما خیلی ام خوبه...نه مخ من که اندازه یه دیفرانسیل قد نمیده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسری-جون من چجوری تا اینجا ترمارو پاس کردی اومدی بالا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناله گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-التـــماس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسری-انقد وضعت خرابه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع جمع و جور شدم...درسم بد نبود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نخیرم...درسام که خوبه...فقط یکم انضباط...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال-خانوم ما یه نمه شیطون میزنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدرا و کسری خندیدن...آخر شب شدو کسری و صدرا عزم رفتن کردن...بعد از خداحافظی رفتم سمت اتاق بچه ها...در اتاقو باز کردم و نگاهشون کردم...دستی دور کمرم حلقه شد...میدونستم دانیاله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگاه کن چه معصوم خوابیدن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ماهم بریم بخوابیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدمو سرمو به نشونه موافقت تکون دادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند تند مقنعه مو سر کردم...در حالی که جوراب می پوشیدم از پله ها پایین اومدم...وارد آشپزخونه شدم...دانیال خیلی ریلکس داشت چای میخورد...در حالی که تند تند چاییمو میخوردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو بچه هارو میبری دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو به علامت آره تکون داد...کوله پشتیمو برداشتمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس من رفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال سریع بلند شدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیزی نخوردی که!ضعف میکنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمکی زدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پول...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لقمه ای که برای خودش گرفته بودو به زور توی دهنم چپوند!!!چپ چپ نگاهش کردم و با دهن پُر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خداحافظ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و هُلم داد سمت در...وارد حیاط شدم...سریع سوار ماشین شدمو از دروازه زدم بیرون...پیچیدم توی کوچه...آخ آخ...گوشیم یادم رفت!دزدگیر ماشینو زدمو دوییدم توی خونه...دانیال درحالی که گوشیمو دستش گرفته بود اومد سمتم...خیلی خونسرد بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی ریلکسیا!نمی شد یکم زودتر منو صدا میکردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال-دنیا برعکس شده!قبلا زنا شوهراشونو بیدار میکردن...الان شوهرا زناشونو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایشی گفتم و رفتم سمت کوچه...در ماشینو باز کردم که متوجه رفتگر شدم که زل زده بود به ماشین و خونه...آب دهنمو قورت دادم...نگاه خیره مو که دید روشو برگردوند...یا خدا...اینا کی ان؟!چی ان؟!چیکار دارن به خونه و زندگی ما؟!نگاهم کشیده شد سمت دانیال که نگاهم میکرد...به زور لبخند زدمو سوار ماشین شدم...خدایا خودت به خیر کن...حرکت کردم...میدونم دیر میرسم...اوف...ذهنم بهم ریخته بود...آخه یعنی چی؟!یعنی...یعنی ممکنه این رفتگر به مرد دیروزی جلوی ماشین ربطی داشته باشه؟!نمیدونم...به دانشگاه رسیدم...با عجله رفتم سمت کلاس...راهرو خلوت بود..اوه اوه!به در کلاس رسیدمو در جا در زدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمایید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا...این استاد گند اخلاقس...خودت کمک کن!وارد شدم...ناخودآگاه دستم رفت سمت مقنعه ام و جمع و جورش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام استاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو که برای درست کردن مقنعه ام بالا بُردم کوله ام از زیر بغلم افتاد زمین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد فقط نگاهم کرد...با التماس نگاهش کردم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمایید بشینید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا شکرت!سریع نشستم...طبق معمول یکم درباره جلسه قبل حرف زد...و بالاخره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب...میریم سراغ مبحث جدید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک سرفه ای کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قال رسول الله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو یاد عقدمون افتادم...وقتی عاقد این کلمه رو گفت دانیال چه حرصی میخورد...داشت منفجر میشد...ناخودآگاه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-النکاح سنتی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه همه برگشت سمتم...یهو به خودم اومدم!وای خدایا...عجب گندی زدم!کلاس رفت رو هوا!اما با داد استاد ساکت شدن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم محترم!لطفا تشریفتونو ببرید بیرون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه چرا استاد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد-مگه کلاس مسخره ای شماست؟دیر که میاید...تازه مزه ریزی هم می کنید؟!بفرمایید بیرون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شرمنده کوله مو برداشتم و با سری افتاده از کلاس رفتم بیرون...آنچنان درو بهم کوبید که دلم میخواست خفه اش کنم مرتیکه خیکی رو!کنار دیوار سُر خوردم...اگه نزاره برم سرکلاس بیچاره ام...تا آخر وقت کلاس نشسته بودم...در کلاس که باز شد سریع بلند شدم...دانشجوها تک تک بیرون رفتن...استاد بدون اینکه نگاه کنه رفت...اییییش...گوشی رو درآوردمو به دانیال زنگ زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو دانی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال-جانم خانومم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پرتم کرد بیرون...الانم یه راست رفت دفتر مدیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال-کی پرتت کرد بیرون؟!استاد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوهوم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدی شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی کار کردی؟واسه دیر کردنت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب...امممم...حالا بیخیال...چیکار کنم؟دو ساعت دیگه بازم باهاش کلاس دارم...بازم نزاره برم سر کلاس بدبختم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال-بمون من میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

=باشه.خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال-خداحافظ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو توی جیب سویی شرتم انداختم...به دیوار تکیه دادمو سرمو پایین انداختم...داشتم به پاپیون کفشم نگاه میکردم که صداشو شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کمند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو گرفتم بالا...اومدنش بهم امنیت میداد!لبخندی زدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای مرسی که اومدی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو گرفت و بدون حرف رفتیم سمت دفتر...نیم ساعتی بود توی دفتر مدیر دانشگاه نشسته بودیم...بیچاره دانیال...انگار اومده مدرسه واسه دخترش!!!هر جمله ای که از دهن مدیر در میومد برمیگشت یه نگاه عاقل اندر سفیهانه بهم مینداخت که درجا سرمو مینداختم پایین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخر سر آقای علیزاده برگشت سمتمو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم تهرانی...شما خودتون مادر یه دختر و پسرید...این رفتارا بعیده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال تیز نگاهم کرد که حرفی نزنم...سرمو انداختم پایینو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم.تکرار نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای علیزاده پوفی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه کاریش میکنم...شما نگران نباشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال-ممنون.با اجازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دفتر که بیرون زدیم دانیال برگشت سمتمو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من سه تا بچه دارم!بنیامین،باران،کمند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال-ایش داره؟!آخه النکاح و سنتی گفتنت وسط کلاس چی بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب یاد عقدمون افتادم...واسه...همینم از دهنم پرید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیمچه لبخندی کنار لبش جا خوش کرد...با صدای دختری رومونو برگردوندیم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کمندجون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اییییی....این دختر نچسبست که!چه راحت کمند جون شدم!تا دیروز چشم دیدنمو نداشتا...نزدیک شدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید مزاحم شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نیش باز به دانیال سلام داد که ناخودآگاه دستمو دور بازوی دانیال سفت کردم...دانیال برگشت نگاهم کرد و لبخندی زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیناز-میگم کمندجون...اون جزوه ای که به نازیلا دادی...میشه به منم بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از کی تاحالا از من جزوه میگیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند هُلی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب راستش...نازیلا میگفت جزوه ات کامل بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه...کامل نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیناز-واقعا؟!آخه من خودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگم که!کامل نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیناز-آهان...باشه...ببخشید مزاحم شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تصعنی زدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه آخرو به دانیال انداختو رفت...با حرص گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شرت کم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال-اِ...این چه حرفیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبروش وایسادمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نکنه خوشت اومد نگاهت میکرد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو جلو آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من از غیرتی شدنت خوشم اومد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زل زد توی چشمام و من بازم غرق شدم توی سیاه چاله چشماش...هُلش دادم عقب...اینجا جای این حرفا و کارا نبود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیله خب...خیله خب!مرسی که اومدی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال-یعنی برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لوس شدیا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لپمو کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب درس بخون...می بینمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به سلامت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت و من تا جایی که می تونستم با نگاهم بدرقه اش کردم...من تورو نداشتم باید چیکار میکردم دانیال؟لبخندی زدم و رفتم سمت محوطه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوف...درو ماشینو بستم و بلافاصله سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم...اینم از امروز!ماشینو روشن کردمو پیش به سوی مهد بچه ها...به در مهد که رسیدم گوشیم زنگ خورد...ماشینو خاموش کردم و نگاه به صفحه ی گوشی انداختم..یه پیام ناشناس"بچه های خوشگلی داری"اول از همه مغزم درگیر این شد که این شماره کیه...دوم اینکه بچه های منو...وای خدای من!سریع از ماشین پیاده شدم...عرق روی پیشونیم نشسته بود...در حدی ترسیده بودم که در ماشینو باز گذاشتم و بدو رفتم داخل مهد...چقدر شلوغه!بین آدما یکی از مربی هارو پیدا کردم...مادر پدرا برای بُردن بچه هاشون اومده بودن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم احسان...بنیامینو باران کجان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به اطراف کرد که قلبم هوری ریخت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم احسان؟!بچه هام کجان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عزیزم چرا انقدر هُلی؟بچه ها توی دفتر مدیرن...ازدحامو دیدن ترسیدن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهان باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به شونه اش زدمو رفتم سمت دفتر مدیر...تقه ای به در زدمو درو باز کردم...کسی جز بنیامین و باران نبود...وای خدای من...نفس آسوده ای کشیدم و رفتم سمتشون...گونه ی هردو رو ب*و*سیدم...خدایا این اتفاقات چیه؟!چشمم به عروسک و ماشین دستشون افتاد...یادم نمیاد همچین اسباب بازی ای داشته باشن...دوباره گوشیم رفت روی ویبره...نگاهش کردم...همون شماره ناشناس...سریع جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از کادو های بچه هات خوشت اومد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو کی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای مرموزی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میشناسی عزیزم...میشناسی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و قطع کرد!خدایا...این مرد کیه؟!با منگی نگاهم بین گوشی و اسباب بازیا در رفت و آمد بود...و صدای بوق اشغال بود که اتاقو پُر کرده بود...با باز شدن در اتاق سریع برگشتم سمتش...با دیدن خانوم فلاحی"مدیر"سریع بلند شدمو رفتم سمتش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم فلاحی...این عروسکا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم فلاحی-یه خانومی اومد و اینارو داد و رفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت بی اراده ای گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما نباید بدونید اون زن کی بود؟!این چه مدیریتیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانوم فلاحی-خانوم تهرانی...آروم باشید...بفرمایید باهم حرف میزنیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه هارو بغل کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بنیامین و باران از فردا اینجا نمیان!خداحافظ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از مهد زدم بیرونو به صدا کردناش توجهی نکردم...حرکت کردم...هنوز می لرزیدم...بعد این زن میگه یکی اومد عروسک دادو رفت!!!وای خدایا...از آیینه نگاهی بهشون انداختم که چشمم به اسباب بازیشون افتاد...در جا زدم روی ترمز...برگشتم سمتشونو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بدین من اینارو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دستشون گرفتم و پیاده شدم...سطل آشغال توی دو قدمیم بود...انداختمشون داخل سطل و برگشتم توی ماشین که بازم گوشیم زنگ خورد...با دیدن همون شماره استرس گرفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو قفل کردم...می ترسیدم...با ترس و لرز جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا انداختیشون دور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به وضوح هنگ کردمو چشم چرخوندم برای دیدن فرد مشکوکی...ولی خیابون خلوت بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو...تو کی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بازم بوق اشغال...با حرص موبایلو روی صندلی کوبیدم و سرمو روی فرمون گذاشتم...اینا چی ان؟!کی ان؟!چیکارم دارن؟!با تقه خوردن شیشه قلبم به تپش افتاد...کیه یعنی؟!نه من نگاه نمیکنم...گوشیم دوباره زنگ خورد و در همون حال تقه ی محکم تری به شیشه خورد...آروم سرمو گرفتم بالا و با دیدن رفتگر یکه خوردم...از ترس در جا ماشینو روشن کردمو تخته گاز رفتم سمت خونه...گوشیم داشت خودشو میکشت...صدای گریه بچه ها در اومد...اه...اینام رفتن رو اعصابم...گوشی رو دم گوشم گذاشتم و تقریبا داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو کی هستی عوضی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم دیوانه وار می کوبید که صدای متعجب دانیال باعث شد بزنم روی ترمز:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کمند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم...ناخودآگاه آرامش گرفتم...به خودم مسلط شدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید دانی...اشتباه گرفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال-کجایی؟چرا اینقدر دیر کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید...الان میام.خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال-فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو قطع کردم...برگشتم و به بچه ها نگاه کردم...ساکت شده بودن...گونه هاشونو نوازش کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اتفاقی برای شما بیوفته من چه خاکی توی سرم کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین جوری نگاهم میکردن...لبخندی زدمو برگشتم سمت خیابون که مردی رو وسط خیابون دیدم...خشکم زد...همون تیپی بود که اون روز کنار سوپرمارکت دیدم...بازم کلاه سویی شرت روی سرش بود...عرق سرد روی پیشونیم نشست...پامو روی پدال گاز فشردم که رفت سمت پیاده رو...در حالی که از همون مکان رد میشدم به جایی که رفت نگاه کردم...چیزی جز تاریکی نبود!نفس عمیقی کشیدم و برگشتم سمت خیابون که پژویی رو دیدم که م*س*تقیم داره میاد سمتم!!!سریع پیچیدم کنار خیابون که ماشین رفت توی جدول!! سرم محکم خورد به شیشه...آخ...سرم داغ شد و گرمی خونو حس کردم...به عقب برگشتم...خداروشکر بچه ها چیزیشون نشده بود...توی آیینه ماشین به خودم نگاه کردم...یه خراش سطحی بود...ماشینو روشن کردمو راه افتادم...فقط میخواستم الان برسم خونه...فقط خونه!!و بودن کنار دانیال...این بهم آرامش میداد...بالاخره به خونه رسیدم...وارد حیاط شدم که دانیالو دیدم نشسته روی صندلی کنار استخر...با دیدنمون اومد سمتمون...از ماشین پیاده شدم...با بُهت یه نگاه به من...بعد به ماشین انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شده کمند؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترجیح دادم از اتفاقات چند دقیقه پیش چیزی نگم...فقط گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوردم به جدول...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در عقبو باز کردمو بارانو برداشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بنیامینو بیار داخل...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم داخل خونه...واقعا بیحال بودم...دلم میخواست بیوفتم روی تخت و بگیرم بخوابم...بارانو که روی تختش گذاشتم اومدم بیرون و لم دادم روی کاناپه...دانیال در حالی که موشکافانه و نگران نگاهم میکرد از کنارم رد شد...بنیامینو که گذاشت داخل اتاق نشست با جعبه کمک های اولیه نشست کنارمو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چجوری تصادف کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شالمو برداشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حواسم به بچه ها بود...برگشتم دیدم یه ماشین داره از روبرو میاد...پیچیدم که نخورم بهش...خوردم به جدول

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین پنبه که به پیشونیم خورد آخم رفت هوا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال-بازم بچه شدیا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب میسوزه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چسبی روش زد...ب*و*سه ای روی زخم کاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب میشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست بلند شه که مچ دستشو گرفتم و دوباره نشوندمش روی مبل...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوالی نگاهم کرد که سرمو گذاشتم روی شونه اشو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فقط چند لحظه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو بستم و از این آرامش و سکوت استفاده کردم...دانیال...تموم دنیای من فقط شما سه تایید...دانیال...نمیخوام...از دستتون بدم...نمیخوام...این خوشبختی نوپا رو از دست بدم...ناخواسته اشکی روی گونه ام ریخت که دانیال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گریه میکنی کمند؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتمو توی دستاش گرفت و با مهربونی خاصِ خودش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چت شده خانومی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به چپ و راست تکون دادمو با لبخندی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیزی نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو آغوشش فرو رفتم...سرمو روی شونه اش گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو امشب یه چیزیت شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فقط دلم گرفته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال-مطمئن باشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوهوم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدتی سکوت و بعد...یهو منو از خودش جدا کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس برو شام درست کن دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم ساختگی کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پررو!این شکم پُر نمیشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با دستم به شکمش ضربه زدم...خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه کنیم دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یکم صبر کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدمو رفتم توی آشپزخونه...مواد شامو از قبل آماده کرده بودم...45دقیقه ای گذشت و شام آماده شد...رفتم توی سالن که دانیالو صدا کنم...ولی نبود...احتمالا توی دفتر کارشه...کیف و شالمو برداشتم و رفتم توی اتاق...لباسامو عوض کردم...گوشیمو از کیف درآوردم...یه اس ام اس!!!تا حالا فکر نمیکردم دیدن یه اس ام اس انقدر استرس زا باشه برام!بازش کردم"چرا حواست نیست دختر خوب؟حالت خوبه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم دستام شروع به لرزیدن کرد...صدای دانیال باعث شد هُل بشم و گوشی از دستم بیوفته:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجایی کمند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاقو باز کرد...برگشتم سمتش...با دیدن گوشی روی زمین رفت سمتشو برش داشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال-آخر این گوشی رو خراب میکنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باتریشو جا زد و روشنش کرد...سریع از دستش گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بریم شام بخوریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به گوشی و نگاهی به من کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوتر رفت بیرون...نفس عمیقی کشیدم و به آیینه میز توالت زل زدم...خدایا خودت به خیر کن...گوشی رو توی کشوی میز توالت انداختم و اومدم بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی آشپزخونه نشسته بود و بشقاب و قاشقو گذاشته بود...لبخندی زدم و بشقاب کتلتارو گذاشتم روی میز...روبروش نشستم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمایید آقا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و مشغول خوردن شد...دستمو زیر چونه ام زدم و خیره شدم بهش...بهت بگم دانیال؟بگم چرا استرس دارم؟نه بیخیال...خودم بایدم پیگیرش باشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال-سرد شدا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فکر بیرون اومدم و لبخند هُلی زدم...مشغول خوردن لقمه ام بودم...نگاه سنگین دانیالو حس میکردم...میدونستم شک کرده...دانیال خیلی تیز بود...رفتارا و حالات منو سریع می فهمید...ولی به روم نمیاورد...نباید بزارم شک کنه...نباید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگاهم میکنی نمیتونم درست غذا بخورم...درویش کن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیمچه لبخندی زد و نگاهشو گرفت...بعد شام ظرفارو شستم و به اتاقمون پناه بُردم...بلافاصله روی تخت پریدم...اهههه...فردا پرسش داریم...اه...کتابو از کیفم بیرون آوردم...بازش کردمو مشغول خوندن شدم...دانیال توی دفترش مشغول کار بود...مدتی بعد توی اتاق راه میرفتمو میخوندم...رسیدم به دم پنجره...نگاهی به کوچه انداختم که...زل زده بود به در خونه...نگاهشو کشید بالا و به پنجره دوخت...دلم میخواست برم کنار ولی نمیتونستم...لبامو روی هم فشردم...بازم بدنم به لرزش افتاد...چشمامو بستم که نفس های گرمی رو کنار گردنم حس کردم...جیغ زدمو برگشتم که دانیالو مبهوت دیدم!وای خدای من...گند زدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال-چی شده؟!چرا جیغ میزنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به پیشونیم کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دوباره به کوچه نگاه کردم...نبود!دانیال وایساد کنارمو به کوچه نگاه کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به چی نگاه میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت تختو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای دانی فردا پرسش دارم...هیچی تو کتم نمیره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست روی تختو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا بهت یاد بدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوق کتابو دستش دادم...دراز کشید روی تخت...یکی از دستاشو باز کرد که برم بغلش...نیشم شل شد و کنارش دراز کشیدمو سرمو روی دستش گذاشتم...کتابو گرفت روبرومون و شروع کرد به تفسیر جمله ها...باهام تمرین میکرد که یاد بگیرم و واقعا یاد میگرفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کمند...پاشو...کمند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو باز کردم...دانیالو دیدم که باران بغلشه...نیم خیز شدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال-تب کرده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیخ نشستم سرجام...سریع بغلم گرفتمشو دستمو روی پیشونیش گذاشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای داغه که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال-پاشو بریم دکتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و سریع یه مانتو و شلوار پوشیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال-میگم بنیامینو بزاریم پیش صدرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صدرا الان خوابه!مزاحم میشیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت سمت درو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این پسر تا کله صبح بیداره...بیا بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم سمت خونه صدرا که سر کوچه بود...البته با کسری زندگی میکرد...بنیامینو بغل گرفتمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو وایسا...من میرم زود میام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشین پیاده شدمو رفتم سمت خونه اش...زنگو زدم...اه...چرا درو باز نمیکنه؟!دوباره و طولانی تر زنگ زدم که صدای خواب آلودش پیچید توی سکوت کوچه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیییییع...اینکه خواب بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم صدرا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش واضح تر شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کمند؟!اینجا چیکار میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باز کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شد...تند وارد راه پله شدم...جلوی در خونه اش که رسیدم جلوی در وایساده بود...بنیامینو دادم بغلشو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باران تب کرده...گفتم بنیامین پیشت باشه تا ما بریم مطب و بیایم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم وسط پله ها بودم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شدیم پرستار بچه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتشو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو هم که بدت نمیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم بالا و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اصلا بده من بچه مو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم عقبو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.